فزونی . [ ف ُ ] (حامص ) افزونی . بیشی . زیادتی . (یادداشت بخط مؤلف ). بسیاری و افزونی و کثرت و زیادتی . (ناظم الاطباء). فراوانی :
بگنج و فزونی نگیری فریب
به پی ار فراز آیدت یا نشیب .
به پی ار فراز آیدت یا نشیب .
تو دل را به آز فزونی مسوز
چنین بود تا بود این تیره روز.
یکی آنکه از بخشش دادگر
به آز فزونی نگیری گذر.
همی تا ز بهر فزونی بود
همیشه تکاپوی بازارگان .
از او چون خور و پوشش آمد به دست
دل اندر فزونی نبایدْت ْ بست .
چه باید که رنج فزونی بریم ؟
به دشمن بمانیم و خود بگذریم .
بنده مشو ز بهر فزونی را
آن را که همچنوی به آزادی .
ای طمعکرده بنادانی بعمر هرگزی
با فزونی و کمی مر هرگزی را کی سزی .
طالع کارَت ْ به زبونی در است
دل به کمی غم به فزونی در است .
ترکیب ها:
- فزونی جستن . فزونی خواستن . فزونی کردن . فزونی گرفتن . فزونی یافتن . رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود.
|| افزون طلبی . زیاده خواهی . (یادداشت بخط مؤلف ). برتری خواهی . آز. حرص :
ز آز و فزونی به یکسو شویم
بنادانی خوی خستو شویم .
جهان راست باید که باشد بچیز
فزونی حرام است و ناخوب نیز.
تو دل را به آز و فزونی مسوز
چنین است و این بود تا بود روز.
|| پیشی . تقدم . برتری . (یادداشت بخط مؤلف ) :
مرا داد پیروزی و فَرَّهی
فزونی و دیهیم شاهنشهی .
|| تفرعن . کبر. نخوت . (یادداشت بخط مؤلف ). غرور و خودخواهی :
تو از خون چندین سر نامدار
ز روی فزونی درختی مکار.
چو من دست خویش از طمع پاک شستم
فزونی از این و از آن چون پذیرم ؟
رجوع به فزون و ترکیب های فزون شود. || (ص نسبی ) زاید. اضافی : اندر خریف دماغ از رطوبتهای فزونی ممتلی گردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بر لب گوشت فزونی پدید آید همچون توت و بر مقعد همچنان پدید آید و هر دو را باسور گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).