·
سوشیانت یا مهدی:
از بهرام چوبین تا عباسیان
(جستجو در ریشه های دینی و اسطوره ای انقلاب
اسلامی)
یکی از مهمترین حوادث دینی-سیاسی که در زمان حیات حضرت محمد(ص) در تاریخ
ایران رخ داد به سلطنت رسیدن بهرام چوبین در سال ۵۹۰ میلادی است. بهرام یا وهرام اگرچه
دولتش مستعجل بود و دو سال هم طول نکشید، با این حال کاری که کرد و نقشی که در
تاریخ داشت فوقالعاده مهم بود. یکی از جهات اهمیت آن این بود که با پادشاهی بهرام
در واقع سلسله ساسانی منقطع شد، زیرا که بهرام چوبین از دوده ساسانی نبود بلکه گفته
اند پارتی بود و مرتبط با دوده اشکانیان. جهت دیگر اهمیت آن این بود که بهرام
علاوه بر ادعای پادشاهی دعوی ریاست دینی هم داشت. به عبارت دیگر، بهرام مدعی بود
که او از دو فرَه برخوردار است: یکی فرّه کیانی و دیگر فرّه پیغمبری ؛ و لذا هم
مدعی ریاست سیاسی بود و هم ریاست دینی. این ادعا فوق العاده گزاف و بی سابقه بود،
زیرا در دوره ساسانی از زمان اردشیر بابکان ، هر چند که بر دین و لزوم آن برای
کشور همواره تاکید می شد، دین و دولت در حقیقت دو نهاد مجزا بودند و مسئولیت یا
ریاست آنها هم با هم فرق داشت. مجزا بودن این دو نهاد را از راه تفکیک دو فرّه یا
دو نور از یکدیگر تبیین میکردند، و میگفتند که فره پیغمبری از فره کیانی جداست.
این جدایی هم به اصل یا بُن این دو فرّه مربوط میشود. فره کیانی نوری است که از
خشترویریه یا شهریور ( که تجلی صفت است) می تابد و فره پیغمبری هم نوری است که از
«خود » اهورامزدا (یعنی تجلی ذات) که مهر یا میترا هم نامیده شده ( و «دئنا» هم
خوانده شده است) صادر می گردد. این دو فره وظایف خاصی هم به کسانی که از آنها بهرهمند
شوند محول میکند. درحالی که وظیفه پیغمبر یا فرستاده او مربوط به نسبت انسان با
ایزد متعال میشود و پیغمبر یا نماینده او سعی میکند پیمان فطری انسان را با مهر
بر قرار نماید یا انسانها را به آن وفادار سازد، وظیفه یا خویشکاری کسی که از فره
کیانی برخوردار است به روابط و نسبت انسانها با یکدیگر مربوط میشود و شاه موظف
است که در جامعه عدل و توازن و نظم ایجاد نماید. ( بنا براین کسانی که امروزه فکر
میکنند دین برای بهبود و نظم جامعه و خوشبخی مردم در زندگی اجتماعی پدید آمده است
اشتباه میکنند. این وظیفه به کسی که دارای فره کیانی است محول شده است.) با توجه
به اختلاف این دو فره و وظایف و مأموریتی که هر یک ایجاد میکند، می توان فهمید که چرا
این دو نهاد دین و دولت باید از هم جدا باشند. در دینکرد سوم آمده است که: «چیزی
که زدار مینو با شدت تمام با آن پیکار میکند جمع شدن فره پادشاهی و (فره) بهدینی
(یا پیغمبری) به تمام و کمال در یک شخص است، زیرا نابودی او در بهم پیوستن این دو
است. اگر بالاترین فره بهدینی (پیغمبری) با بالاترین فره پادشاهی در جم به هم می
پیوست ، یا بالاترین نیروی فره پادشاهی که در جم وجود داشت با بالاترین فره بهدینی
در زرتشت به هم می پیوست آنگاه زدار مینو در زمان نابود میشد. آفرینش از پتیارگی
میرهید و فرشگرت در دو جهان به کام حاصل میگشت...» (ترجمه فریدون بدره ای). نکته
ای که در اینجا مطرح شده است این است که جمع این دو فره در یک شخص چیز خوبی است
اما فقط در آخرالزمان باید رخ دهد، نه در زمانهای دیگر . در واقع اگر در زمانهای
دیگر رخ دهد بدبختی و مصیبت به بار میآورد. به همین دلیل اردشیر بابکان تاکید
میکردکه دین و دولت باید از هم جدا باشند. پس وقتی بهرام چوبین ادعا میکرد که او
هم دارای فره بهدینی و یا پیغمبری است و هم دارای فره کیانی، تلویحا ادعا میکرد
که آخرالزمان نزدیک است یا فرا رسیده است. ادعای پادشاهی او در تاج گذاری او مشهود
است و ادعای داشتن فره بهدینی در لقبی که اختیار کرده بود. بهرام خود را «مهر
وندگ» معرفی میکرد یعنی« بنده مهر »و بنده مهر بودن به معنای وفادار بودن به پیمان
فطری با مهر و داشتن ماموریت و رسالت از جانب مهر است. (همین لقب است که به عربی
«عبدالله» شده است و مورد استفاده خلفایی در دوره بنی امیه و بنی عباس شده است.
این که برخی از محققان عبدالله را ترجمه «سرووس دئوس» یعنی «خادم خدا» انگاشته اند
اشتباه میکنند. عبدالملک هم به همین معنی است. در اسلام ملک همان الله است). در
باره «مهر بندگی»و رسالت بهرام نه مورخان قدیم سخن گفته اند و نه - تا آنجا که من
میدانم- مورخان جدید و معاصر. مورخان قدیم به این جنبه از فعالیت بهرام نپرداخته
اند به دلیل این که بهرام خیلی زود از سلطنت خلع شد و تاریخ او را مورخان ساسانی و
بعد هم مسلمانان نوشتند(یعنی قلم در دست دشمن بوده ). از مورخان جدید هم فقط خانم
پور شریعتی است که بر اساس تحقیقات مورخی دیگر به نام چگلدی بهرام را دارای «
زمینه مهری» دانسته و به جنبه دینی قیام او توجهی شایسته کرده است. اما اساس دعوی
بهرام که در آن دو فره جمع شده اند مورد توجه واقع نشده, هرچند که خانم پور شریعتی
به اخرالزمانی بودن دعوی بهرام اشاره کرده است. بهرام در واقع برای زردشتیان دعوی
سوشیانت بودن داشت و برای مسیحیان دعوی فارقلیط بودن، یعنی فرستاده مسیح بودن.
(فراموش نکنیم که عده زیادی از ایرانیان در اواخر دوره ساسانی مسیحی بودند.
یهودیها هم کم نبودند). به هر حال دقت خانم پور شریعتی قابل ستایش
است، به خصوص که ایشان قیام سنباد را هم در قرن هشتم میلادی همانند قیام بهرام با
مهر یا میترا مرتبط دانسته اند. البته ایشان به اصل دو فره و جمع شدن آنها در یک
تن نپرداخته اند.( مورخان دیگر هم اصلا توجه نداشته اند.
پاتریشا
کرون که بیش از هر کس در باره مسایل دینی- سیاسی قرن هفتم و هشتم میلادی تحقیق
کرده فره کیانی و فره دینی یا پیغمبری را یکی انگاشته). چیزی که نگارنده متوجه شده
است این است که نه فقط قیام سنباد بلکه قیام به آفرید و استاذسیس و یوسف برم و
مقنع و بابک و خرمدینان دیگر و ابوعیسی اصفهانی و البته ابومسلم خراسانی را هم
باید قیام اخرالزمانی دانست و « دعوت» این قیام کنندگان را باید دعوت به سوشیانت
یا فارقلیط یا مهدی دانست. البته برخی از این ها، مانند به آفرید، خودشان مدعی
داشتن فره پیغمبری بودند و برخی مانند ابوعیسی اصفهانی ( که در اصل یهودی بود) خود
را فرستاده کسی که مهدی بود معرفی میکردند. ( در مورد ابومسلم روشن نیست که آیا او
خودش را مهدی میدانست یا مهدی برایش منصور عباسی بود. ) در هر حال قیام عباسیان،
از منصور و سفاح گرفته تا مهدی، همه اخرالزمانی بود و به نحوی ادامه کاری بود که
بهرام کرده بود. نام منصور ظاهرا ترجمه وهرام یا بهرام است که فرستاده مهر است.
لقب المهدی هم که به خلیفه سوم داده شده احتیاج به توضیح ندارد. در یک سکه که برای هارون الرشید ضرب شده او «عبدالله» خوانده شده و
همانطورکه اشاره کردم عبدالله هم ترجمه لقب «مهر وندگ» است). آغاز کار خلفای عباسی
با داشتن دعوی دو فره بود و به همین دلیل هم گلدزیهر به تاکید گفته است که قیام
عباسیان یک قیام دینی و متمایل به ایران بود و این دینی بودن یعنی منسوب بودن به
فره پیغمبری ، از طریق عباس. این که بنی امیه دعوی دینی نداشتند به این معنی است
که آنها خود را منتسب به فره پیغمبری نمی دانستند. پاتریشا کرون نوشته است که برای
بنی امیه خود «خلافت » مهم بود و ولید بن عبدالملک خلافت را حتی برتر از پیغمبری
میانگاشت. ریشه شناسی و جنیولوجی مفهوم «خلافت» در اسلام برای من هنوز روشن نیست
و نمیدانم وقتی میگویند ابوبکر خلیفه شد یعنی چه؟ قدر مسلم این است که مفهوم
خلافتی که بعد از حضرت محمد شکل گرفت برای پیغمبر وجود نداشت. حضرت محمد دارای فره
پیغمبری است. در زمان حضرت محمد مُلک یا پادشاهی در مدینه وجود نداشت. ملیک مقتدر
در قرآن الله است. (مفهوم «ولایت» هم به صورتی که میشناسیم هنوز وجود نداشته) .
از طرف دیگر، مفهوم خلیفه ویا خلافت برای خلفای راشدین مسلما با مفهوم خلافت برای
خلفای عباسی فرق داشته است. برای خلفای عباسی خلیفه کسی است که منسوب به فره
پیغمبر اسلام ( همان چیزی که بعداً نور محمدی خوانده شده) و فره کیانی است. خلیفه
عباسی لا اقل تا قرن سوم خود را به سوشیانت یا مهدی وصل میکرد. بنی امیه ظاهرا
چنین برداشتی از خلافت نداشتند. مخالفان بنی امیه هم خلفا را نه منتسب به فره
پیغمبری میکردند و نه به فره کیانی. رقبای بنی عباس هم پیغمبران قومی ایرانی
بودند. در این میان شیعیان هم بودند که داستان آنها (قبل از منشعب شدن به زیدی و
اسماعیلی و اثنی عشری) و سینه زدن ایشان زیر علم «امام»
را ( که
برایشان به طور ایدئال همان مهدی بود) جداگانه باید نوشت. نکته ای که از لحاظ
تحقیقی باید بدان توجه داشت این است که مسائلی را که در قرن هشتم میلادی / دوم
هجری مطرح شده و مفاهیمی که در آن دوره شکل گرفته است نباید به عقب برگرداند و به
اصطلاح فرافکن نمود و شرایط دوران خلفای راشدین و حتی زمان پیغمبر را با عینکی که
در دوران بنی عباس برایمان ساخته اند نگاه کرد.
پ.ن.
این یادداشت بیان اندیشه یا خیالات یکی دو روز گذشته من نیست بلکه چکیده ایست از
مقاله ای که دو سه سال نوشتن آن طول کشیده و هنوز هم تمام نشده است . انگیزه اصلی
من هم بررسی متافیزیک دین و سیاست در اندیشه ایرانی است و کشیده شدن به مسایل
تاریخی و سیاسی در این تحقیق جنبه فرعی داشته است، هر چند که در این یادداشت فیس
بوکی مسایل تاریخی، خواه و ناخواه، برجسته شده است.