۱۴۰۳ اردیبهشت ۹, یکشنبه

فصل نَوَد و پنجم

رَداء

 

اطمینان کامل دارم گَر در فاصله ای معین از این کالبد شکافی وال قدم بر عرشه  پیکوآد می گذاردید؛ سَلّانه سلانه سوی چرخ بالابر پیش می رفتید، با حیرت فراوان به وارسی شیئی بس غریب و مرموز می پرداختید که می دیدید از طول در راستایِ راهاب دیواره سمت بادپَناه عرشه کشتی دِرازیده .   نه شِگَرف مخزنِ کَلان کله وال؛ نه پُرشِگِفتی زیرین فک  نامیزان؛ نه اِعجاز مُتِقارن دُم؛ هیچ کُدام از این ها قَدر نیم نِگاهی بدان مخروطِ وصف ناپذیر- دراز تر از قد بلند اهالی کنتاکی؛ قُطر پایه قریب به یک قدم، و قیرگون چون یوجو، آبنوس لُعبَتَک کوئیکوئک،  در شگِفتِتان نکند.  درواقع صنم هم  هست، بهتر بگویم، تِمثالَش در گذشته بوده است.   صنمی چون آنکه در پِنهان بَساتین ملکه معکه در یَهودا یافت می شد و طبق تیره توصیف فصل 15 سِفرِ اول پادشاهان، پسرَش، شاه آسا،  بخاطر پَرَستِش همین بت بود که خلع سَلطَنَتَش کرد، آن بَغ بِشکَست و در اِنزِجار، تِمثالَش در قَدرونَ بسوخت.

  آن ملاح موسوم به ساطوری را نِگَرید که سر و کله اش پیدا می شود و بِیاری دو اَنباز چیزی را که دریانَوَردان عَظِیم معامله وال خوانند، بسختی بر دوش کشیده با شانه های خمیده تلوتلوخوران راه اُفَتد؛ بِسان آن نارنجک انداز انگیلسی که جسد هَمرَزم خویش از مَعرِکه بیرون برد.  پس از پَهن کَردَنَش بر سطح عرشه سینه گاه، عازم اُسطُوانی کندن پوست سیاهش گردد، بدانسان که صیاد آفریقایی پوست بوآیی کَند.  پس از اتمام این کار پوست را چون پاچه شلوار پشت و رو کرده خوب می کِشَد طوری که قُطرَش قریب به دو بَرابَر شود؛ سرآخِر، خشک شدن را، کاملا پَهنیده از طناب های بادبان بندیش آویزد.  خیلی نمی گُذَرَد که پائینَش کِشیده، دَرجا حدود سه قدم از آنرا در اِنتِهایِ صِنوبَریش بر می دارد و سپس در دیگر انتها دو شکاف بعنوان رِخنه آستین بریده شخصأ از طول به درونَش لغزد.  اینک ساطوری مُلَبَّس به کامل کِسوَت رسمی پیشه خویش برابرِتان ایستاده.  از دیرباز در نظر صنف او، این رداء به تنهایی او را هنگام پرداختن به ویژه وظائف پیشه خویش چِنانکه بایَد پایَد.

  آن پیشه مُشتَمَل است بر خُرد کردن سفید اسب های پیه برای پاتیل ها؛ عملی که روی غریب خَرَکی چوبین که اِنتِهایَش به دیواره عرشه مُتَّصِل است و فَسیح طشتی در زیردارد انجام می گیرد؛ و قطعات خرد شده پیه به همان سُرعَتِ سقوط اوراق از کُرسی خطابه  شوریده خَطیب، به درونش اوفتد.  با پوشش مشکی آبرومندانه؛ با اِشغالِ بارِز کُرسی خطابه؛ مَجذوبِ اوراق کتاب مقدس؛  چه نامزَدی برای مَطرانی، چه مردی مناسب پاپی توانست شد، این ساطوری!*

  *اوراق کتاب مقدس! اوراق کتاب مقدس! این ثابِت فریاد نایبان کشتی بر ساطوری بود.  فریاد امر به حواس جمعی و بُرِش کار بصورت نازک ترین قطعات ممکن، زیرا با این روش، جوشاندن پیه برای روغن گیری بسیار تسریع و کَمّیَتِ روغن بس بیشتر می شد، ضمن اینکه چه بَسا  کیفیتش هم بهتر می ساخت.