«جنگ داخلی»؛ فیلمی که درباره شکاف سیاسی در آمریکا هشدار میدهد
- کارین جیمز
- منتقد
جنجالیترین فیلم سال تا به امروز فیلم اکشنی است که آینده نزدیکی را پیشبینی میکند که ایالات متحده در آن به ورطه آشوب کشیده میشود.
دلخراشترین و غریزیترین صحنه فیلم «جنگ داخلی»، ساخته الکس گارلند، در خیابانهای واشنگتن اتفاق میافتد، شهری که به منطقه جنگی تبدیل شده است. در آیندهای بسیار نزدیک، هنگامی که بعضی از ایالتهای جداییطلب علیه مقامات دولت آمریکا شوریدهاند، بالگردها بر فراز آسمان پرواز میکنند و در اطراف بنای یادبود لینکلن انفجار رخ میدهد.
در نزدیکی کاخ سفید، خبرنگاران برای فرار از گلوله پشت ماشینهای زرهپوش سنگر میگیرند. گارلند ما را در مرکز جنگی تخیلی قرار میدهد که خیلی واقعی به نظر میرسد، مخصوصا حالا که خشونتهای واقعی در اطراف ساختمان کنگره در ۶ ژانویه ۲۰۲۱ را هم در خاطره داریم.
با این حال، هسته اصلی فیلم سیاست آمریکا نیست. داستان این فیلم در واقع بیشتر درباره نقش مهم خبرنگاران به عنوان شاهدان جنگ است. لی، عکاس خبری سرشناس (کریستن دانست)، از همان ابتدای فیلم به خاطر پوشش درگیریهای وحشتناک خسته و بیرمق است. امید او و جول، یک گزارشگر (واگنر مورا)، به این است که بتوانند با رئیسجمهور (نیک آفرمن) که افبیآی را منحل کرده و به ارتش دستور داده است که به شهروندان عادی حمله کند مصاحبه کنند.
ایالتهای شورشی، در واکنش، وارد اتحادهای گوناگون شدهاند، از جمله همکاری دور از انتظار تگزاس و کالیفرنیا که با نام «نیروهای غربی» شناخته میشود.
گارلند از سفر این دو خبرنگار از نیویورک به واشنگتن و عبور از مناطق جنگزده به عنوان بستری برای طرح ایدهاش استفاده میکند.
مرد جوانی در یک پمپ بنزین بدنهای خونین دو مرد را به لی نشان میدهد که از مچ دست آویزانشان کرده است و به خود میپیچند. با اشاره به یکی از آنها میگوید «در دبیرستان همکلاسی بودیم. خیلی با من حرف نمیزد.»
چند مرد در یک ماشین زرهی بینشان به طرف تکتیراندازهای مستقر در یک خانه روستایی شلیک میکنند. یکی از آنها به جول میگوید «یکی میخواهد ما را بکشد. ما هم داریم سعی میکنیم آنها را بکشیم.» جول هم با ناباوری از او میپرسد «یعنی نمیدانید آنها برای کدام طرف میجنگند؟» تیراندازی به طرف مقابل چون «دیگری» است، کشتن به خاطر غریبهستیزی یا صرفا از سر کینه – این خطری است که در جنگ داخلی مورد توجه قرار میگیرد.
گارلند فیلم جنگی بسیار خوشساختی کارگردانی کرده است که مخالف جنگ است، فیلمی سیاسی که قصد دارد در جزئیات سیاسی نباشد. بیشتر از همه اما هشداری باورپذیر و وحشتناک برای آمریکا و همچنین دیگر کشورها در سراسر دنیا است.
گارلند به سیبیاس گفت «فیلمی است درباره فرآورده قطبیسازی و شکاف. تا وقتی سر عقل نیاییم، وضعیت دوقطبی، تفرقهافکن، و خالی از گفتوگوی فعلی ادامه پیدا خواهد کرد.»
گارلند برای انتقال این پیام آرایهای موثر، هرچند خیلی شست و رفته، از نسلها خلق میکند. سمی (استیون مککینلی هندرسون) در نقش خبرنگاری سالخورده ظاهر میشود که به لی و جول هشدار میدهد که «در پایتخت خبرنگارها را در جا میکشند. ما برایشان حکم نیروهای جنگی دشمن را داریم.» با این حال اما در سفر به واشنگتن همراهشان میشوند تا برای آخرین بار دوری در مملکت بزند. جسی (کیلی اسپینی)، عکاس خبری مشتاق و جوانی که لی را میپرستد، هم موفق میشود با حرافی جایی در ماشین پیدا کند و راهی این سفر روز به روز خطرناکتر شود.
گارلند آیندهای را که آنها در آن سفر میکنند بسیار ناراحتکننده و ملموس میکند، چرا که ترکیبی چیرهدستانه از آشنا و ناآشنا است. درگیری معترضان در خیابانهای نیویورک با پلیس این شهر صحنهای آشنا است، تا این که ارتش آمریکا به طرف معترضان تیراندازی میکند. ون سفیدرنگ لی و جول که روی بدنهاش کلمه «رسانه» حک شده است برای بیننده آمریکایی یادآور جنگها در خارج است. و بعید است که انتخاب شارلوتزویل، ویرجینیا، که در سال ۲۰۱۷ شاهد راهپیمایی گروهی از نژادپرستان بود به عنوان محل پایگاه نظامی «نیروهای غربی» اتفاقی بوده باشد. نام این شهر به تنهایی مترادف شکاف سیاسی است.
گارلند فیلمنامه «جنگ داخلی» را در سال ۲۰۲۰ نوشت، و در برنامه «دیلی شو» و جاهای دیگر نیز اذعان کرده است که وقایع ۶ ژانویه باعث شده است که سکانس واشنگتن طنین بیشتری داشته باشد. با این حال او در همان مصاحبه تاکید کرد که این فیلم تنها درباره ایالات متحده نیست، فضای دوقطبی و نادیده گرفتن خبرنگارانی که به حقایق اشاره میکنند «در کشور شما (آمریکا)، در کشور من (بریتانیا) و خیلی کشورهای دیگر» اتفاق میافتد.
به نظر میرسد که «جنگ داخلی» نه تنها چنین خطرهای ژرف اجتماعی را مخاطب قرار داده است، بلکه به نوعی به انتظارشان هم نشسته است، چیزی که در خیلی از فیلمهای گارلند میبینیم. فیلمنامه او برای فیلم «۲۸ روز بعد»، ساخته دنی بویل، سالها پیش از شیوع کووید-۱۹ یک همهگیری جهانی را به تصویر کشید. آن عفونت البته مردم را به زامبی تبدیل میکرد، اما همچنان نوعی هشدار بود. یک دهه پیش در فیلم خوشساخت «اکس ماکینا» که خودش نوشت و کارگردانی کرد، به مرز باریک بین هوش مصنوعی و موجودات هوشمند پرداخت و لگدی هم به غولهای فناوری و صاحبان میلیاردرشان زد.
این فیلم بهترین پرداخت او است و به هیچ عنوان کهنه نشده است. گارلند البته این ایده را که توان پیشگویی دارد رد کرده است و میگوید که صرفا دنیا را تحت نظر دارد. حالا هم قطبیسازی را زیر نظر گرفته است و دنیا هم انگار آماده اثبات نظراتش است. «جنگ داخلی» حتی پیش از این که کسی از بین مردم آن را دیده باشد هم با واکنشهای سیاسی بسیار متضادی روبهرو شد که بازتابی بود از شکافی که گارلند در فیلمش به تصویر میکشد. گفتوگوها پیرامون این فیلم تقریبا به همان اندازه روشنگر است که صحنههای روی پرده.
واکنشها به فیلم
یکی از نخستین مقالهها ابراز نگرانی میکرد که این فیلم مردم را به خشونت تحریک کند. مقالهای دیگر میگفت که این فیلم الهامبخش تئوریهای توطئه از راست شده است، تئوریهایی که مدعی شدهاند این فیلم بازتابی واقعی از نقشه اصحاب قدرت برای ایجاد بینظمی است.
این پیشبینیهای آتشین پژواک نگرانیهایی است که درباره فیلم «جوکر» مطرح میشد، فیلمی که در واقعیت هرگز الهامبخش خشونتهایی که خیلیها پیش از اکرانش پیشبینی میکردند نشد. اما این واکنش دوقطبی نشان میدهد که فیلم بهموقع گارلند واقعا پا روی دم خیلیها گذاشت.
بعد از نمایش فیلم در ماه مارس، مصاحبههای او و بازیگران فیلم شروع شد، مصاحبههایی که با وجود تاکید بر موضع غیرسیاسی فیلم همیشه قادر به شفاف کردن فضا نبودند. گارلند تلاش کرد که اتحاد گیجکننده میان تگزاس محافظهکار با کالیفرنیای لیبرال را توضیح دهد، مسالهای که اصلا در فیلم توضیح داده نمیشود.
او به مجله هالیوود ریپورتر گفت که این همکاری میگوید که «دو طرفی که مواضع سیاسی متفاوتی دارند گفتهاند که 'اختلافات سیاسی ماه کماهمیتتر از این است' (مقاومت در برابر یک رئیسجمهور فاشیست).» او پس از این که پاسخ مشابهی به روزنامه فایننشال تایمز داد، اضافه کرد که «برای من این قدمی بسیار کوچک و منطقی است، اما جالب است که برای خیلیها مشکلساز شده است.»
با این حال، ایده چنین اتحادی شدیدا آرمانگرایانه است، اما این فیلم حس آرمانگرایانه در مخاطب ایجاد نمیکند. نقطه قوتش واقعگرایی است، و به تصویر کشیدن این همکاری خاص خدمتی به آن نمیکند. برخی از نظرسنجیهای اخیر نشان دادهاند که آمریکاییها در اعتقاد بر سر موضوعات اساسی مانند دموکراسی اتفاق نظر دارند. اما مطالعه اخیر موقوفه کارنگی چند قدم جلوتر میرود: «با وجود این که شکاف عقیدتی میان آمریکاییها کمتر از آن است که خود تصور میکنند، شکاف احساسی میان آنها زیاد است. به بیان دیگر، آنها علاقهای به اعضای احزاب دیگر ندارند.» در این مورد خاص، تلاش گارلند برای دور زدن دشمنی بین قرمز و آبی که جایگاهی ریشهای در شکاف موجود در آمریکا دارد، کمکی به پیشبرد ایدهاش نمیکند.
بازیگران اما وارد بحثهای حاشیهای نشدهاند. نیک آفرمن هنگامی که روی فرش قرمز راه میرفت در پاسخ به این سوال که آیا شخصیتش در فیلم بر اساس دونالد ترامپ طراحی شده است گفت نه، این شخصیت «هیچ ربطی به هیچ چیزی در سیاست معاصر ندارد».
اگر صرفا به ویژگیهای چهره و گویش این رئیسجمهور خیالی بپردازیم، حرف او درست است و در واقعیت شبیه هیچ فردی نیست. واگنر مورا هم روی همان فرش قرمز گفت که «فیلم اصلا هدف سیاسی ندارد، واقعا نمیشود گفت که یک فیلم لیبرال است یا یک فیلم محافظهکار.» در چندین و چند مصاحبه دیگری هم که با بازیگران فیلم شده است همین نظرها تکرار میشوند و بر این نکته صحه میگذارند که فیلم نمیخواهد طرف کسی را بگیرد.
اما خود گارلند گفته است که این فیلم اتفاقا سیاسی است، از جمله در جلسه پرسش و پاسخی که پس از یکی از اکرانهای این فیلم در نیویورک برگزار شد. او خیلی واضح گفت که حرفهای بسیاری از خبرنگاران درباره سیاسی نبودن فیلم ناراحتش میکند. به توضیح او «این فیلمی شدیدا سیاسی است»، اما فیلمی نیست که همه چیز را با جزئیات تعریف کند و به مخاطب اجازه میدهد که بنا بر نظرات سیاسی خودش «نقطهها را با خط به همدیگر وصل کند».
او اشاره کرد که «این رئیسجمهور فاشیست است» و اضافه کرد که واقعا نمیفهمد چند تا نقطه دیگر برای درک مساله لازم است.
چیزی که برای گارلند سیاسی به نظر میرسد مشخصا برای برخی از منتقدانش سیاسی نیست، مخصوصا آنهایی که منتظر یا خواهان تفسیری واضحتر بودند. اما آن دسته از تماشاگران به احتمال زیاد دوست دارند که «جنگ داخلی» فیلم دیگری باشد، نه این هشدار ویرانگر واقعی فعلی.
درست است که فیلمنامه را ۴ سال پیش نوشتهاند، اما اکرانش در میان رقابت تنگاتنگ ریاستجمهوری در آمریکا به نظر بهترین زمان ممکن برای فیلمی میآید که قدرتمندانه کشوری دوقطبی را مخاطب قرار میدهد، حتی اگر بینندگان مجبور باشند که خودشان نقطهها را به هم وصل کنند.