۱۴۰۰ بهمن ۱۳, چهارشنبه

گورکن. فصل چهل و نهم از حماسه هرمان ملویل موبی دیک یا وال زال

 

فصل چهل و نُهُم

  گورکَن

  در این شِگَرف امرِ دَرهَم و بَرهَم که زندگی نامیم برخی اوقات و مَواقِع غریب هست که مَردُم، کُلِّ گیتی را شوخی زننده گیرد و گرچه لاغَش[1]بدُرُستی درنَیابَد گُمان قریب به یقین بَرَد هزینه از کیسه کسی جز خود او نَرَوَد.  با این حال هیچ چیز دِلسرَدَش نَکُنَد و هیچ دَرخُور مُناقِشه نیابَد.  همه حادِثات، مَذاهِب، عقاید و اِقناع ها، همه دُشخوار امور دیدنی و نادیدنی را، هر چقدر هم دُژگُوار، فرودَهَد، زانسان که توانا گُوارشِ اُشتُر مُرغ گلوله و آتَش زَنِه تُفَنگ را.  اما در مورد خٌرده دُشواری ها و نِگرانی ها، تَرسِ بَلای ناگهانی، خطر جسمی و جانی؛ این همه، در کنارِ خودِ مرگ، بچشم او تنها ضربه هایی ظَریف و لطیف و خوشایَند مشت هایی است که کهنه مَزّاحِ نادیده و وَصف ناپذیر[2]روانه پَهلویش کُنَد.  آن حالَتِ عِصیان که توصیف می کنم تنها در هنگام مَصائِب شَدید در مردم جان گیرد، و درست در میانه جِدِّیَت حادِث می شود، طوری که آنچه کمی پیشتر خطیرترین امر دیده می شد صرفا بخشی از آن شوخی عام بشمار آید.  هیچ چیز چون خطرات والگیری این صنف نِگَرِش آزاد و سازگارِ طاغیِ گَرم نَپَروَرَد؛ و اینک از همین مَنظَر کُلِّ سفر پکود و شِگَرف والِ زالِ هَدَفَش را می دیدم.

  وقتی مرا که آخرین بودم بالای عرشه کِشیدند و هنوز برای زُدودن آب از نیم تنه خود  را می تِکاندَم گفتم، "کوئیکوئک، نِکو دوست من، آیا این سِنخ قَضایا فراوان رُخ می دهد؟"  در حالی که چون خودِ من سراپا خیس بود خونسرد حالی اَم کرد که البته این دست امور اغلب حادث شود.  رو به استاب کرده بدان نَبیل که همه تکمه های نیم تنه بارانی خود را بسته و اینک زیر باران آرام سبیلش دود می کرد گفتم، "آقای استاب! گمانم از شما شنیدم در میان همه وال شکارانی که دیده اید، نایب اول ما، آقای استارباک به مراتب بیشتر از همه آژیر و دَقیق است.  بر این اساس بِگُمانَم یکراست و بادبان افراشته در زوبعه مِه آلود سر در پی گُریزان وال گذاردن اوج تَعَقُّل وال شکار است؟"

  "قطعا.  خودم در طوفان سواحل دماغه هورن از کشتی نَشتی دار در پی وال زورق به آب انداخته ام."  

  رو به خرده شاه تیرِ ایستاده در نزدیکی گفتم ، "آقای فلاسک، در این امور خِبره اید و من نه.  می شود لطفا بگوئید آیا در این صِنف ماهیگیری قانون تغییرناپذیر این است که پاروزن از شدت تلاش کَمَرِ خویش شِکَنَد تا از ماتَحت میان آرواره های مرگ اوفتد؟"

  فلاسک گفت، "نتوانی خلاصه تر گفت؟  بله قانون همین است.  بسیار مایلم  خدمه زورق را بینم پاروزنان آب عقب رانند تا چهره به چهره نهنگ شوند.  ها، ها! وال و خدمه چشم در چشم هم، یادت باشد!."

  بدین ترتیب بیانِ دقیق کُلِّ قضیه را از سه شاهِدِ عادل داشتم.  بنابراین با توجه به این که زوبعه ها و واژگونی زورق ها در آب و در نتیجه بیتوته ها بر ژرف دریا، در این نوع زندگی اموری است که معمولا رُخ می دهد؛ با عِنایت به این که در آن لحظه فوق العاده بحرانی رفتن سوی وال باید زندگی خود بدست هِدایَتگر زورق سِپارَم-بیشتر اوقات هَمناوی که در همان لحظه چنان صبر و قرار از دست داده که خطر سوراخ کردن کف زورق با پاکوبی های دیوانه وار انگیزد؛ با توجه به این که مُتَّهَمِ آن مصیبت خاص که بر ویژه زورق ما نازل شد عمدتا استارباکی بود که تقریبا روی در روی زوبعه بسوی وال خویش شتافت؛ و با توجه به این که با همه این احوال، استارباک به احتیاط بسیار در امر صید اِشتِهار داشت؛ و با توجه به این که از خدمه زورق همین استارباک فوق العاده آژیر بودم و درخاتمه، با عنایت به این که در مورد وال زال گِرِفتارِ تعقیب چه شیطانی بودم؛ با در نظر گرفتن همه این ها با خود گفتم بهتر است پائین رفته پیش نِویس وصیت خود تنظیم کنم.  گفتم، "کوئیکوئک تو وَکیل و وَصی و وارِثَم خواهی بود."

  مُمکِن است عجیب بنظر آید که از میان همه مرم، دریانوردان  به اتلاف وقت در تنظیم آخرین وصایا و وصیتنامه خود پردازند،  اما در همه عالم هیچ کس بیشتر از آنان دلبسته این سرگرمی نیست.  این چهارمین بار در زندگی دریایی ام بود که همین می کردم.  پس از پایانِ مراسم مُناسِبَتِ کُنونی چنان آسوده تر شدم که گویی سنگی از سَراچِه دل برداشته شد.  وانگَهی، تمام روزهایی که زین پَس زیَم به همان نکوئی ایام پسا رستاخیز  عازَر خواهد بود؛ صَرفهِ طَیِّبِ ماه ها یا هفته های فزوده زندگی.  خود زنده ماندم؛ مرگ و مَدفَنَم بَندیِ سَراچِه دل. آرام و خُرسَند چونان روحی خاموش، نشسته پشت میله های  دِنج آرامگاهِ خانوادگی، با ضَمیری پاک به اطراف می نگریستم.

  از اینرو نابِخود آستین های پَشمینه ملاحی بالا زدم و بخود نهیب زدم اینک غوصی حواس جمع در مرگ و تباهی،  ضمن این که نَخارد کسی پشت من جز ناخن انگشت من.[3]

 



[1] - لاغ.  هزل .ظرافت. خوش طبعی. (برهان). مفاکهة. خوش منشی. طیبت.  https://www.parsi.wiki/fa/wiki/375052/%d9%84%d8%a7%d8%ba

[2] - ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم / وز هرچه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم/ مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر/ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم. وصف ناپذیر:                                                                                       https://www.thefreedictionary.com/unaccountable                                

[3] - شیطان آنرا که از همه عقب تر است می گیرد.  نتیجه این که هر کس باید گلیم خود از آب بکشد.                                                          https://www.phrases.org.uk/bulletin_board/32/messages/271.html