مرور کتاب «ویرانههای من»؛ رشت، پدر و رنج و شادی ویرانههای میانسالی
- بیتا ملکوتی
- روزنامهنگار و منتقد فرهنگی هنری
«ویرانههای من»، جستارهایی درباره روان رنجور آدمها، آخرین اثر منتشر شده از محمد طلوعی، نویسنده، شاعر، مترجم و فیلمنامهنویس مطرح ایرانی است که در اسفند ۱۴۰۱ توسط نشر چشمه در تهران منتشر شده است.
آقای طلوعی که بیش از این با برخی از رمان و داستانهایش تحسین مخاطبین و منتقدین را برانگیخته و چندین جایزه ادبی را نیز بدست آورده، این بار به سراغ جستار نویسی رفته است و این کتاب دومین جستاری است که از او منتشر شده است.
جستارهای این مجموعه، از نوع جستار روایی هستند. نوعی ناداستان است که از فلسفیدن حول خاطرات و تجربههای شخصی، برای توضیح یک مفهوم انتراعی یا موقعیت زیستی استفاده میکند.
جستارنویسی چیست؟
در جستارنویسی، دست نویسنده برای نوشتن از افکار، احساسات و تجربیات شخصیاش باز است و میتواند همزمان هم داستانی تخیلی بگوید وهم تحلیلی منطقی و کاووشگرایانه داشته باشد.
جستارنویسی معمولا حول محور یک ایده شکل میگیرد. ایده اصلی از نویسنده است، اما نتیجه و پایان آن میتواند برعهده مخاطب جستار باشد. ایده اصلی میتواند یک مسئله مهم فلسفی باشد و یا روزمرهترین اتفاقات جزئی زندگی نویسنده جستار. جستار روایی، جستار انتقادی، جستارتوصیفی، جستار توضیحی، جستار تعریفی و جستار تحلیلی از مهمترین انواع جستارنویسی هستند.
کتاب «ویرانههای من» در زیرمجموعه جستارنویسی روایی قرار میگیرد؛ جستاری که هر بخش یک نقطه مرکزی و یک موتیف دارد و کل آن بخش روایتی را دربرگرفته که سعی دارد آن موتیف را به تصویر کشد.
جستار روایی معمولاً از دیدگاه یک فرد، داستانی واضح را روایت میکنند. یک جستار روایی از تمام عناصر داستان - شروع، میانه و پایان، و همچنین طرح داستان، شخصیتها، صحنه و نقطه اوج - استفاده میکند تا آنها را برای توضیح مفهومی که در نظر دارد، کنار هم قرار دهد.
تمرکز یک مقاله روایی، طرح داستانی است که با جزئیات کافی برای رسیدن به نقطه اوج، بیان می شود.
جستار روایی معمولا در زمانی خطی اتفاق میافتد. هدف مشخصی را دنبال میکند. اول شخص نوشته می شود. نویسنده گاهی از دیالوگ استفاده میکند. با جزئیات حسی و توصیفات روشن نوشته می شود تا خواننده را درگیر کند و همهی این جزئیات به نوعی به خواننده را به سمت نکتهی اصلی نویسنده سوق میدهد.
شور زندگی در ویرانههای رنجور روان
کتاب «ویرانههای من»، شامل هفت جستار مجزا و پیوسته، از نگاه نویسنده به مفاهیمی چون زادگاه، تنهایی، تولد، مرگ، جوانی، میانسالی، عشق، جدایی و وطن است.
محمد طلوعی با پیشینه نویسندگی و حتی سابقه شعرسرودن، فضاهایی ساخته است که برخی از آنها آشنا و برخی بکر و شاعرانه هستند.
رشت مثل بسیاری از آثار دیگر آقای طلوعی، نقشی مهم در پیوند مفاهیم موجود در جستارها دارد؛ شهری که از نگاه طلوعی شش ساله، روی دیگری از خود را به مخاطب نشان میدهد که کمتر شاخته شده است.
شهر و جادههایش مامن تنهایی کودکی خردسال میشوند که برای ماهیگیری با پدرش بر روی پلی خارج از شهر، در مینیبوس جا میماند اما به تنهایی پل را پیدا میکند تا تجربه جدیدی از تنها بودن را به تصویر کشد؛ تصویری که اتفاقا سیاه نیست و نوری است بر ویرانههای برآمده از تنهایی تا وجه شکوهمند آن را نمایان کند که در این داستان تاثیرگذار، روزنه امید برآمده از تنهایی ماهی براقی است که در کنار یک مرد غریبه نصیب محمد خردسال تنها میشود.
شهر رشت با تمام مختصات جغرافیایی، تاریخی، معماری و فرهنگی، جاییست که نویسنده-راوی مرتبا به آن برمیگردد؛ هر زمان که ویرانههای ذهن او، روزنههای نور را در روانش کمرنگ میکنند.
نویسنده در پیش جستار کتاب به نام «بوطیقای ویرانگی» معتقد است همه چیز رو به زوال است و هر انسانی محکوم به ویرانی، اما ویرانی میتواند فرایندی زیبا باشد که قابلیت حفظ شدن دارد.
او در این جستار مینویسند: «ویرانههـای تاریخـی را نگـه میداریـم، حراستشـان میکنیم و پاسـبان میگذاریـم و بلیـت میفروشـیم و بـه تماشایشـان میرویم، امـا ویرانههای انسـانی ردی ندارنـد. کسـی یادش نمیمانـد وقتی ناخوش و خـراب بوده چه شکلی داشته و بعدها هم ترجیح میدهد خودش را در روزگار آباد به یاد بیاورد و وقتی مرد، در خاطـر دیگران آن آبادانی بگردد و بمانـد.»
و در نهایت بوطیقای ویرانگی خود را اینطور میسازد: میخواهم به «جـای آنکه با ویرانی مبارزه کنم، سعی کنم ویرانهای زیبا باشم.»
نویسنده معتقد است هر شادی و رنج عمیقی تنها میتواند یک سال دوام آورد و زندگی تردمیل شادی و رنج است که هر لحظه جای خود را به دیگری میدهند.
در جستار دوم به نام «ضمیر ظالم» نویسنده سعی میکند روح خود را در برابر تنهایی عریان کند. تنهاییای که حتی با حضور دیگران هم از بین نمیرود. او معتقد است که هر آدم باید تنهایی خود را کشف کند و بشناسد اما این شناختن احتیاج به تمرین و ممارست دارد، چون در نهایت نجات دهندهای نیست و تنها خود فرد است که باید تنهاییاش را بشناسد و آن را تبدیل به عنصری حیاتبخش و زاینده کند. و برای اثبات ایده خود، جملهای از کتاب «دیالکتیک تنهایی» نوشته اوکتاویو پاز، شاعر و نویسنده مشهور مکزیکی را میآورد: «سرنوشت انسان تهایی است و به کمال رسیدن سرنوشت آنجاست که تنهایی را باور میکنی.»
در دو جستار بعدی به نامهای «دروازه بیدروازه» و «پیادهروی بزرگ»، ایدههای نویسنده در مواردی چون تولد، جوانی، میانسالی و مرگ مطرح میشوند؛ جایی که دوباره رد پای پدر نویسنده «ضیا» که یک شخصیت حقیقی و حقوقی است و در دیگر آثار محمد طلوعی هم حضوری پررنگ دارد، پیدا شده و یکی از شخصیتهای روایت را تشکیل میدهد. دراینجا که نویسنده در ۴۰ سالگی دچار بحران میانسالی شده، به رشت برمیگردد.
در جستار «پیادهروی بزرگ»، یکی از بکرترین تصاویر کتاب ساخته میشود. این بار نویسنده، برادر بزرگترش را که در ۱۷ روزگی درگذشته، وارد روایت میکند. به نام او، «سعید طلوعی»، یک خط تلفن میخرد و به همین نام برای پدرش و حتی خودش پیام میفرستد.
سعید طلوعی، دو سال برادر پیامکی نویسنده میشود؛ روایتی که میان حقیقت و رویا خلق شده و زمان را در مکان دلخواه نویسنده یعنی رشت، به خواست او دستکاری میکند. این سفری است در طول زمان، اما در رشت امروز.
نویسنده با ساختن این دنیای شگفتانگیز، وارد یک مکالمه خیالی با برادر بزرگ خود می شود و سئوالهایی فلسفی و مهم از او میپرسد: «چطـور زمـان ملال را کنـار زدی، چطور دیوانه نشـدی، چطور با چیزهای تکراری زندگی کنار آمدی؟ چطور تغییر کردی؟»
در حقیقت نویسنده وارد یک مکاشفه درونی از طریق ساختن یک دنیای خیالی میشود تا جواب سئوالهای مهم زندگیش را بیاید؛ سئوالهایی که شاید برای بسیاری در ۴۰ سالگی یا بعد از آن پیش آید؛ اینکه در کجای این جهان ایستاده است و دستاوردهایش برای زندگی بهتر و درک لذتهای عمیقتر چه بوده است.
در جستار «دستورالعمل نصب اجاق»، نویسنده این بار مفصلتر به رشت برمیگردد و چنان در بوها، طعمها، محلات، کوچهها و آیینهای آن شهر به عنوان زادگاهش غرق میشود که از رسمی به نام «اجاق شدن» پرده برمیدارد. اجاق شدن یعنی شخصی چنان از مرز دیوانگی بگذرد که هر کلامش بشود وحی منزل و هر دعایی که بکند، اجابت شود. دیگران برای اجاقهای فامیل هدیه میآورند تا از او حاجت بگیرند. انگار ضریح امامزادههایی باشند که به جای یک قبر و میلههای فلزی سرد، گوشت و خون و استخوان دارند و میتوانند هدیهها را بپوشند و پولها را در جیب بگذارند.
نویسنده دلیل اجاق شدن خودش را چنین شرح میدهد: «در ۲۱ سـالگی به من میآمد اجاق فامیل باشـم و با کارهایی که کرده بودم و انصراف از تحصیل و چاپ کردن شـعر و سـینما خواندن همهی خصوصیات بالقوهی اجاقها را داشـتم.»
اجاقها جوانمرگ میشوند و نویسنده در این جستار شرح میدهد که چطور با تمام دیوانگیهایش سعی میکند به زندگی ادامه دهد، آنهم با پناه بردن به بوی و طعم لوبیا کباب، روغن زیتون، آبلیمو و سماق و بوهایی که فقط در رشت به مشام میرسند.
در جستار ششم به نام «طریق طاری شدن» نویسنده با مفهوم وطن و درحقیقت با مفهوم ایرانی بودن در راز و نیازی درونی و عاشقانه است. از سویی ایرانی بودن یعنی در سرزمینی چندهزارساله زیستن و از طرفی ایرانی بودن یعنی زخم مهاجمان بر تن داشتن، زخمهایی که مفهموم وطن را جدا از شناسنامهها برای ما ایرانیها ساخته است.
نویسنده معتقد است که ایرانیان از صدها سال پیش از کشور خود مهاجرت کردهاند اما بیش از هر انسان دیگری وطن را در ذهن خود به چهارگوشه دنیا بردهاند.
جستار آخر «دربارانداز» مربوط به ایده جدایی است؛ جایی که یکی دیگر از بکرترین و تاثیرگذارترین تصاویر کتاب ساخته میشود. مادر نویسنده عادت دارد عکس عروسی زوجهای فامیل را به یخچال بزند و حتی اگر آنها جدا بشوند او حاضر نیست عکسها را از روی یخچال بردارد.
خواهر نویسنده جزو عکسهاست که حتی بعد از جدایی از همسرش، مادرش عکس عروس و داماد سابق را برنمیدارد و اصرار هم بی فایده است. نویسنده معتقد است که با اینکه جداییها خیلی بیشتر از عشقها اتفاق میافتد اما آدمها دوست ندارند جداییها را به یاد بیاورند. جدایی مفهومی است که با رنج و خون درآمیخته و مزه تلخی دارد که تا همیشه زیر دندان میماند. جدایی زخمی است که انسان مرتب آن را میکند و آن را تازه میکند.
جستار آخر با این جملات جادویی به پایان میرسد: «دنیا پر از زوجهای ظاهرساز است، همیشـه بوده، اما امروز به مدد شـبکههای اجتماعی این ظاهرسازی بیشتر به چشـممان میآید. خندههایی در شـنهای دریای شمال یا جنوب، بوسههایی جلوی قفلهای بیکلید عشـاق به پلهای رود سـن، دو دست که هم را گرفتهاند، در سفر به جزیرهها و کوههای مهگرفته و جادههای بیانتها. کسی تصویرهای جدایـیاش را جایـی نمیگذارد، لحظههای خشـم دیرگـذر، لحظههای که زیر دوش حمام یادش میآید یارش هم با این اسـفنج تنش را شسـته و سـلولهای پوسـتش هنـوز در بافـت این اسـفنج اسـت. دردی اینقدر همراه و مسـتمر را هیچکس به یاد نمیآورد.»
محمد طلوعی، نویسندهای تحسینشده با کارنامهای متنوع
محمد طلوعی، متولد ۱۳۵۸ در رشت، فارغالتحصیل رشته سینما از دانشگاه سوره و ادبیات نمایشی از پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران، اولین مجموعه شعر خود را در ۲۴ سالگی با عنوان «خاطرات یک بندباز» منتشر کرد.
از دیگر آثار او میتوان به رمانهای «قربانی باد موافق»، «آناتومی افسردگی»، و رمان نوجوانان «رئال مادرید» و مجموعه داستانهای «من ژانت نیستم»، «تربیتهای پدر» و «هفت گنبد» اشاره کرد.
او همچنین برای کودکان کتاب نوشته است، از جمله دو کتاب «اپوش اپوش» و «وایوو». یک نمایشنامه و دو فیلمنامه هم در کارنامه خود دارد و ترجمههایی از جمله، «منظری به جهان»، مجموعه داستان جان چیور، ترجمه مشترک با فرزانه دوستی، «موبی دیک»، تلخیص فارسی رمان هرمان ملویل، «تئاتربودگی» و مجموعه مقالاتی دربارهٔ چیستی تئاتر، ترجمه مشترک با فرزانه دوستی.
آثار آقای طلوعی جوایزی را نیز نصیب او کرده است. از جمله جایزه ادبی «واو» یا رمان متفاوت برای رمان «قربانی باد موافق» در سال ۱۳۸۶، برندۀ جایزه ادبی گلشیری برای «من ژانت نیستم» در دوازدهمین دوره این جایزه در سال ۱۳۹۱، برگزیدۀ نخستین دوره جایزه ادبی چهل در سال ۱۳۹۵ و برندۀ جایزه اول دوره سوم جایزه ادبی بوشهر برای «هفت گنبد».
محمد طلوعی در طی سالهای اخیر، داستانها و ناداستانهایی در مجلات همشهری داستان، ۲۴ و سان منتشر کرده است. او همچنین سردبیر مجلهٔ ناداستان است.