۱۴۰۲ اردیبهشت ۴, دوشنبه









ابوالحسن لوگری؛ شاعری از لوگر که هزار و اندی سال پیش از امروز چامه‌ سرای دربار سامانیان بود.

از سلسله‌های مقتدر‌فرمانروا درتاریخ‌خراسان و فرارودان(ماوراءالنهر) یکی هم سلسله فرمانروایی سامانیان است که میان سال‌های ۸۱۹ - ۱۰۰۴ میلادی (نزدیک به دو سده) بر جغرافیای بزرگی که براساس نقشهی امروزی دربرگیرنده تمام جغرافیای افغانستان کنونی و بخش‌های بزرگی از کشورهای تاجیکستان، ازبیکستان، ترکمنستان، قرغیزستان، ایران، قزاقستان و پاکستان کنونی می‌شود، حکمروایی داشت. سامانیان فرمانروایان علم دوست و ادب‌پرور بودند و به همین سبب تالیف و نیز ترجمه کتاب‌های مختلف از زبان‌های دیگر همچون عربی، سانسکریت و... به زبان پارسی در دوره آنها رونق فراوان داشت. گرامی‌داشت از شعرا، نویسندگان، علما و فضلا و تشویق آن‌ها در زمینه آفرینش‌های علمی، ادبی و هنری باعث آن گردیده بود که شمار زیادی از بزرگان علم، دین، شعر و ادب در دربار آن‌ها راه یابد و دربار آنها به کانون گردهمایی این گروه از مردم مبدل گردد.

از جملهی شاعران دوره‌ی سامانی که نام وی در تذکرهها درج گردیده، یکی هم شاعری به نام ابوالحسن لوگری است که در سده چهارم هجری زندگی داشته و هم‌دوره‌ی نوح دوم سامانی (نوح بن منصور) معروف به امیر رضی (۳۶۵ - ۳۸۷ ه‍. ق) بوده است. در مورد کیستی ابوالحسن لوگری و آثار وی چیزی در تذکرهها درج نگردیده اما چنین بر می‌آید که ابوالحسن در اصل از لوگر (از توابع کابلستان قدیم که اکنون به عنوان استان مستقلی در ۶۵ کیلومتری جنوب کابل موقعیت دارد) بوده است. کتاب لب‌الالباب نام کامل وی را "ابوالحسن علی بن محمد غزالی لوگری" درج کرده و او را از "فحول فضلا" و از "مقبولان شعرا" قلمداد نموده که "شعرش طعمِ شهد و طیبِ مُشک و طراوتِ گل و لطافتِ نسیم" را دارد.

در این کوتاهه قصیده‌ی از ابوالحسن لوگری که در مدح نوح دوم سامانی (امیر رضی ابوالقاسم نوح ابن منصور ابن نوح) پادشاه سامانی سروده شده است را به یاد این شاعر زیباسرا که گذشت روزگار وی را به فراموشی سپرده است، باهم می‌خوانیم:

نگارِ من آن کُرد گوهر پسر
که زین است و حسن از قدم تا به سر

ز عنبر زره دارد او بر سمن
ز سنبل گره دارد او بر قمر

چو برداشت جوزا کمرگه نگر
بجست و ببست از فلاخن کمر

برون برد از چشم سودای خواب
درآورد در دل هوای سفر

بره کرد عزم آن بت خوش خرام
گره کرد بند سر آن خوش پسر

بتابید سخت و بپیچید سست
به گرد کمرگاه دستار سر

شتابان بیامد سوی کوهسار
به آهستگی کرده هرسو نظر

برآورد از آن وهم پیکر میان
یکی زردگویایِ ناجانور

نه بلبل ز بلبل بدستان فزون
نه طوطی ز طوطی سخنگوی‌تر

چو دوشیزگان زیر پرده نهان
چو دوشیزه سفته همه روی و بر

بریده سر و پای او بیگنه
ز مالیدنش شادمانه پسر

ز بسّد به زرینه نی در دمید
به ارسال نی داد دم را گذر

به رخ برزد آن زلف عنبر فراش
به نی بر زد انگشت وقت سحر

همو گفت در نی که ای لوگری
غم خدمتِ شاه خوردی مخور