لفظ «دیوانه» همواره پناهگاهی برای پنهان شدن نبوغ افرادی خاص در پشت این کلمه بوده است تا بتوانند با آسودگی خیال بیشتر به بیان عقاید خود بپردازند. در واقع بلیک ، همان سالوادور دالی زمان خود محسوب می شود.
اما در اینجا که من و شما درباره نقاشی ها و هنر صحبت می کنیم وجود افرادی مثل بلیک غنیمت است چون نه طرفدار تندرویی دارند که در صورت بد صحبت کردن از او شمشیر از نیام برکشند و نه عقیده خاصی را ترویج داده اند تا ما با بحث درباره آن به ایشان توهین کنیم.
اصولا وجود افرادی که در تاریخ تاثیر گذار بودند ولی نمی توان درباره آنها بحث کرد نوعی توهین به بشریت محسوب می شود.
در سالهای قرن 18 میلادی مردم او را دیوانه به حساب می آوردند و چندان جدی نمی گرفتند. آن چیزی که باعث می شود تا ویلیام بلیک را در میان مطالب وبلاگ بیاورم چیزی نیست جز توجه ویژه ی او به قدرت تخیل انسان. در کتاب «درک هنر» اثر هربرت رید از قول او نوشته شده که << طبیعت خطوط خارجی ندارد ، ولی تخیل انسان دارد >> این جمله شاید بیش از حد فلسفی باشد. فکری متهورانه که شاید شما هم گاهگاهی به آن فکر کرده اید که زندگی توهم و تخیلی بیش نیست ، و در سطحی دیگر به این نتیجه برسید که وقایع پذیرفته شده در زندگی ما چیزی جز قدرت تخیل پدران ما نبوده است.
در بررسی تابلوی زیر می بینیم که بلیک سعی وافری در ترسیم خطوط خارجی داشته است. یعنی برخلاف هنر لطیف و روح پرور رمبرنت و ربنس که سعی می کنند خطوط پررنگ را در تصاویرشان محدود کنند و صورت ها را با سایه ها ترسیم کنند، او بی رحمانه می کوشد تا با خطوط خارجی و واقعی مشابه آنچه در طبیعت وجود دارد ما را با درونمان و تخیلمان روبرو کند.
خودش می گید :<< کمبود خطوط واقعی حاکی از کمبود اندیشه در ذهن هنرمند است ، چگونه می توان بلوط را از چنار و اسب تشخیص داد جز با این خطوط در برگیرنده؟ … >>
و در نهایت اضافه می کند :<< آنچه صداقت را از رذالت جدا می کند آیا چیزی جز همین خطوط سخت و نیرومند راستی و یقین است؟>> این جمله آخر او طعنه ای است به همه کسانی که با کمک احساسات مردم مقاصد خود را به پیش می برند.مثلا در نوشته های قبلی شاید من سعی کرده باشم به کمک زیبایی و «لطافت » اثر توصیفی از آن ارائه دهم و احساسی خوب از یک نوع طرز فکر خاص را در شما برانگیزانم ، آیا این همان رذالت نیست؟
آغاز زمان اثر بلیک روایت انجیل
تابلوی بالا جزو نقاشی های کتاب مقدس می باشد ، خداوندگار آسمان و زمین را می بینید که در جایگاه خود نشسته و با نوری که از انگشتان خود ساطع می کند به خلقت می پردازد.
من واقعا نمی دانم که اسقف های آن دوران چه تصوری داشتند که اجازه دادند چنین اثری در کتب مذهبی جای بگیرد! این اثر جسارتی شیطانی دارد و تلنگری به انسان می زند که شاید از نظر حاکمان چندان مفید نباشد .
نکته اول در این نقاشی خطوط قوی در ترسیم خداوند است. طبق مقدمه ای که در بالا آوردم طعنه ای خواهد بود به اینکه این خداوند حاصل تخیل انسان است.
نکته دوم حالت شیطانی چشمان اوست که هیچ سنخیتی با آنچه یک فرد مذهبی از خداوند خود می شناسد ندارد.
نکته سوم اشاره مستقیم به مردانه بودن دین می کند. هم با مردانه تصویر کردن خدا و هم با شکل جام معکوسی که از حالت نور تشکیل یافته است و نمادی است مردانه. همچنین او بر روی خورشید نشسته است که یادآور دورانی است که خدایان ، الهه ها بودندو از جنس زنان. این نیز طعنه ای است به گذر زمان از خدایان زنانه به مردانه.
نکته چهارم در تکمیل نکته بالایی است که خلقت از دست چپ صورت گرفته سات و هیچ اثری از دست راست نیست. دست چپ نماد زن می باشد و اشاره به این دارد که هنوز این خدا نتوانسته کاملا زنان را به کنار بزند.
و جسورانه ترین نکته آن حالت نشستن خدا می باشد که گویا این خدای خیالی( از نظر نقاش) در برابر خالق خود تعظیم کرده است. خوب دقت کنید… او به شما تعظیم می کند.به خالق خود…!
پ.ن1: درباره حالت انگشتان اطمینان نداشتم. اگر دوستانی هستند که مفهوم آن را میفهمند (3 انگشت چسبیده در یک طرف و 2 انگشت در طرف دیگر) می دانند به ما هم بگویند.
پ.ن 2: آن چیز که شما از نقاشی درک می کنید لزوما چیزی نیست که هنرمند در هنگام تصویر کردن آن دقیقا به فکرش باشد.