۱۳۹۳ مهر ۱۴, دوشنبه

گفتار در علم و هنر/ گفتار نخست

گفتاری در باب علوم و هنرها» / ژان ژاک روسو/ محسن رضوانی
منابع : مجله معرفت، شماره 68 | تاریخ درج : ‎1389/2/28 | بازدید : 328 
کلید واژه ها :

گزارشی از مقاله

مقدمه
روسو یکی از بزرگ ترین فیلسوفان سیاسی عصر روشنگری است؛ عصری که در آن روش تحقیقی قرون وسطا (اسکولاستیک) جای خود را به روش تجربی داد. آثار و اندیشه های روسو تأثیر بسزایی بر اندیشه های فیلسوفان سیاسی مدرن گذاشت. مقاله «گفتاری در باب علوم و هنرها» یکی از اولین دست نوشته های روسو است. اگرچه روسو خود نسبت به این مقاله خوشبین نبود، اما همین مقاله بود که پایه ها و مبانی آثار مهم بعدی اش، یعنی امیل و قرارداد اجتماعی را شکل داد. این مقاله برای اولین بار در سال جاری توسط آقای عبدالکریم رشیدیان، در مجموعه «متن هایی برگزیده از مدرنیسم تا پست مدرنیسم»، به زبان فارسی ترجمه شده است. گزارش حاضر در دو بخش «زمینه های نگارش» و «محتوای مقاله» تهیه شده است.

بخش اوّل: زمینه های نگارش مقاله

در سال 1749، روزی روسو تصمیم گرفت برای رفع خستگی، در راه چیزی برای مطالعه همراه داشته باشد. بنابراین، روزنامه «مرکور دو فرانس» را به همراه خود آورد و در حال راه رفتن آن را مرور می کرد که ناگهان آگهی مسابقه «آکادمی دیژون»، که جایزه اش مربوط به سال بعد بود، توجه اش را جلب کرد. در این آگهی آمده بود: به مقاله ای که در باب موضوع زیر نوشته شود، جایزه ای پرداخت خواهد شد: «آیا پیشرفت علوم و هنرها به پیرایش اخلاق کمک کرده است یا به انحطاط آن؟»(1)
روسو درباره عکس العمل خویش پس از دیدن و مطالعه این آگهی می گوید: «از لحظه ای که این آگهی را خواندم، دنیای دیگری به نظرم جلوه کرد و آدم دیگری شدم، با این که خوب به یاد دارم از خواندن آن حالی به من دست داد، از وقتی که پاسخ آن را به وسیله آقای مالمرت فرستادم جزئیات این حالت کاملاًاز یادم رفته است.»(2) روسو در نامه ای که به مالمرت (مالزرب) نوشت، حالتی را که به وی دست داد چنین توصیف می کند: «اگر چیزی به سان الهام ناگهانی وجود داشته باشد، همان انگیزه ای است که پس از خواندن آن آگهی در من جوشید. ناگهان احساس کردم ذهنم گرفتار هزار نور خیره کننده شده است و خیل اندیشه های جالب، یکباره چنان به شدت و درهم به مغزم هجوم آورد که به تشویشی وصف ناشدنی دچار شدم. احساس کردم دچار سرگیجه مستی شده ام. تپش شدید قلبم آزارم می داد، به نفس نفس افتادم و چون دیگر نمی توانستم در حال راه رفتن نفس بکشم، زیر یکی از درختان در کنار جاده نشستم و در آن جا نیم ساعتی را در حالتی چنان پریشان به سر بردم که وقتی برخاستم متوجه شدم که جلوی پیراهنم از اشکی که بی اختیار ریخته ام نمناک است. آه، آقا، اگر می توانستم حتی یک چهارم از آنچه زیر آن درخت دیدم و حس کردم بنویسم، با چه موضوعی می توانستم تمام تضادهای نظام اجتماعی را باز نمایم، با چه قدرتی می توانستم تمام بدکاری های نهادهایمان را شرح دهم و با چه عبارات ساده ای می توانستم نشان دهم که آدمی سرشتی نیکو دارد و فقط این نهادها موجبات بد شدن او را فراهم آورده اند.»(3)
روسو، پس از آن که آن حالت به وی دست داد، تصمیم قاطع گرفت تا در این باره مقاله ای بنویسد. از این رو، با دیدرو، دوست صمیمی اش، مشاوره کرد. دیدرو به وی قول داد که در نگارش مقاله، کلید پاسخ آن را در اختیارش قرار دهد. بنابراین، روسو در مقاله ای پرشور و حماسی که به سبک کتاب مقدس نوشته شده بود، بر هنر و علم تاخت و آن ها را عامل انحطاط اخلاق و زندگی اخلاقی بشر دانست. اهمیت این مقاله از آن جاست که بر دیگر آثار مهم روسو، همچون امیل و قرارداد اجتماعی، تأثیر گذاشته و مبانی آن ها را شکل داده است.
روسو، پس از نگارش مقاله، آن را به دیدرو نشان داد. بعدها دیدرو بیان داشت که از خواندن آن مسرور گشته و در بعضی از جاها هم اصلاحات لازم را به عمل آورده است.(4) برخی از شارحان معتقدند که این مقاله در ردّ دایرة المعارفی است که آن زمان با سرپرستی امثال دیدرو در حال نگارش بود و حتی خود روسو نیز در آن مقالاتی ارائه نمود،(5) اما این نکته با مطلبی که روسو در کتاب اعترافات بیان می دارد، سازگاری ندارد؛ زیرا همان گونه که بیان شد، روسو در نگارش این مقاله از دیدرو کمک خواست و پس از نگارش هم آن را به وی نشان داد و دیدرو با دیدن مقاله وی، مسرور گشته و اصلاحاتی به پاره ای از عبارات مقاله صورت داد. البته شاید بتوان گفت، اگرچه روسو و دیدرو خود متوجه این حقیقت نشده اند، اما بعدها خوانندگان و شارحان چنین برداشتی را ابراز نموده اند، اما این مسأله نکته ای نیست که بتوان به راحتی به روسو و دیدرو نسبت داد.
روسو در مقاله خود، که با شور و حرارت بسیار نوشته شده است، توانسته دلایل و شواهدی برای مدعای خویش ارائه کند، اما ظاهرا خود وی از آن راضی نبود، وی می گوید: «این مقاله گرچه دارای حرارت زیاد و اساس محکمی بود، فاقد منطق و ترتیب بود و شاید ارزش آن از تمام نوشته های من کم تر بود؛ زیرا دلایل و استدلال آن بسیار ضعیف و در بعضی جاها، هماهنگی نداشت. در آن وقت بود که دانستم هنر نویسندگی کار بسیار مشکلی است و کسی که می خواهد نویسنده بشود نمی تواند یک دفعه، تمام نکات را فرا بگیرد.»(6)
آکادمی دیژون هرگز در انتظار چنین مقاله ای نبود؛ مقاله ای که دیدگاه کاملاً منفی نسبت به علوم و هنرها داشت و آن را زمینه انحطاط و عقب ماندگی فضیلت در جامعه می دانست. با این حال، آکادمی تصمیم گرفت جایزه مسابقه را به روسو اعطا کند. حتی روسو هم در این باره چندان مطمئن نبود که بتواند به جایزه دست یابد: «دو سال بعد از نگارش مقاله، با این که هیچ به فکر مقاله ای که به دانشگاه دیژون داده بودم، نبودم ناگهان شنیدم که مقاله من در مسابقه دانشگاه برنده شده و جایزه این مسابقه به من تعلق خواهد گرفت.»(7)

بخش دوّم: محتوای مقاله

1. فرضیه روسو: روسو در پاسخ به این سؤال که «آیا پیشرفت علوم و هنرها به پیرایش اخلاق کمک کرده است یا به انحطاط آن»، فرضیه ای را به گونه تلویحی، که بعدها آشکار می شود، بیان می کند. وی معتقد است: اساسا آنچه موجب تلطیف اخلاقیات می شود، «فضیلت» است نه «علم و هنر». همان گونه که فضیلت باعث رشد و شکوفایی اخلاقیات در فرد و جامعه می شود، به همان نسبت عکس آن نیز در علوم و هنرها جاری است؛ یعنی علوم و هنرها باعث انحطاط اخلاقیات در جامعه می گردد.
روسو در ناسازگاری علم و فضیلت، آنچنان از سقراط تأثیر پذیرفته که وجود و حقیقتِ وی را به عنوان نمونه کاملی از فضل بیان می دارد و قسمت پایانی مقاله خویش را اساسا به تأثیرپذیری از این فیلسوف و بیانات مهم وی در اثبات مدعای خویش، اختصاص داده است. فضیلت در نگاه روسو آنچنان حایز اهمیت است که اساسا داشتن و نداشتن آن موجبات بقا و انحطاط جامعه را فراهم می آورد. فضیلت آن گونه نیست که با علم و هنر و دانش به دست آید، فضیلت اساسا آموختنی نیست، بلکه یافتنی است. سقراط هم معتقد بود فضیلت آموختنی و یاد دادنی نیست، فضیلت دست یافتنی است. اما علوم و هنرها «فضیلت زدایی» را در جامعه زنده کرده اند.
2. ترس از بیان حقیقت: روسو برای بیان مطلبی که اساسا هیچ گونه سازگاری با زمانه اش ندارد، با نوشتن عبارات احساسی و عاطفی، خوانندگان مقاله را وادار می نماید تا به مطلب وی به صورت جدی بنگرند. اساسا طرح ایده ای که با اندیشه حاکم بر جامعه قرن ها فاصله دارد، برای خوانندگان شوک برانگیز است: «چگونه جرأت کنم علوم را در برابر یکی از فرهیخته ترین انجمن های اروپا نکوهش کنم، از جهل در یک آکادمی مشهور ستایش کنم و تحقیر نسبت به مطالعه را با احترام نسبت به دانشمندان حقیقی آشتی دهم؟»(8)اما به هر حال، روسو با بیاناتی زیبا و دلربا توانست این بت را در هم فرو ریزد و آنچه را در نای جان خویش داشت، بیان نماید.
3. نگاهی به وضعیت اروپا: تمدنی که روسو در آن زندگی می کرد، حاصل تلاش های فراوان از جمله مسلمانان بود. هرچند روسو نگاهی نابخردانه در مورد مسلمانان دارد، اما معتقد است آنان سبب شدند تا این تمدن از نو در اروپا متولد شود و پس از انقلاب فرانسه به اوج خود برسد. در این دوران است که علوم، هنر و دانش به طور فزاینده ای رشد می یابد و تمام جامعه اروپا را فرا می گیرد؛ زیرا اساسا همان گونه که بدن نیازهایی دارد، ذهن نیز نیازهایی دارد، نیازهای بدن اساس و شالوده های جامعه اند و نیازهای ذهن آرایش های آن، که در قالب علوم و هنرها جلوه می کنند.(9)
4. بردگی انسان: گسترش علوم، ادبیات و هنر نه تنها باعث شکوفایی جامعه نشدند، بلکه انسان ها را به بردگی کشاندند. بردگی انسان توسط علوم و هنرها، آن گونه نیست که دولت ها و حکومت ها انجام می دهند، بلکه با ظرافت خاصی است که مختص این گونه امور است. اگرچه نیازمندی انسان، زندگی اجتماعی را برای وی به ارمغان آورد، اما این علوم و هنرهاست که توانسته اجتماعات انسانی را استوار نگه دارد. علوم و هنرها همانند حلقه های گل هستند که بر زنجیر آهنینی که بر سر انسان ها سنگینی می کند، گسترانیده شده اند. دولت ها و حکومت ها با کمک علوم و هنرها، حس آزادیخواهی انسان را خاموش می کنند و با ظرافت و لطافت خاصی آن ها را در حالتی قرار می دهند تا بردگی خویش را دوست بدارند.(10) این همان چیزی است که به آن «تمدن» می گویند. «مردم بی وقفه از امور رایج متعارف و نه از نبوغ خود پیروی می کنند، دیگر جرأت نمی کنند همان بنمایند که هستند. در این اجبار دایمی، انسان های تشکیل دهنده گله ای، که جامعه نامیده می شود، اگر در شرایط یکسانی قرار گیرند، همگی عمل واحدی انجام می دهند، مگر این که انگیزه های قوی تری مانع آن ها شود.»(11)
5. دوران علوم و هنرها: روسو آنچنان از وضعیت بحرانی دوران علوم و هنرها به صراحت سخن می گوید که آشکارا تجربه خویش را در پاریس تعمیم می دهد: «دیگر اثری از دوستی های صادقانه، احترام های واقعی و اعتمادهای مستحکم نیست. سوءظن ها، بدگمانی ها، ترس ها، سردی ها، احتیاط ها، نفرت ها و خیانت بی وقفه خود را زیر نقاب متحدالشکل و ریایی ادب، زیر این مدنیّت مورد ستایش، که ما آن ها را مدیون روشن گری قرن خویشیم، پنهان می کنند. دیگر با سوگندها به نام خدای عالم بی حرمتی نمی کنند، بلکه با کفر به آن اهانت می کنند بی آن که گوش های حساس ما از آن آزرده شوند. هیچ کس از شایستگی های خود ستایش نمی کند، بلکه شایستگی های دیگران را خوار می کند.»(12) روسو وجود معلول را در جامعه مسلّم می پندارد و معتقد است تباهی واقعی که همان معلول است، به دنبال علتی می گردد که این معلول واقعا از آن ناشی شده باشد. در نگاه روسو، این علّت همان گسترش علوم و هنرهاست. وی می گوید: «ارواح ما به همان اندازه که علوم ما و هنرهای ما به سوی کمال پیش رفته اند، فاسد شده اند.»(13)
6. فضیلت گریزی: چه نسبتی میان گسترش علوم و هنرها و فضیلت وجود دارد؟ روسو معتقد است «هر چه انوار علوم و هنرها در افق ما بیش تر طلوع کند، فضیلت بیش تر می گریزد.»(14) وی برای اثبات این مدعا دست به یافتن شواهد تاریخی می زند و معتقد است آنچه باعث زوال و انحطاط تمدن های بزرگ گذشته مانند مصر، یونان و روم که روزی در اوج قدرت و اقتدار بوده اند شده است، گسترش فزاینده علوم و هنرها در این تمدن ها بوده است. «اگر علوم، اخلاقیات را تلطیف و پالوده می کرد، اگر به انسان ها می آموخت که خونشان را در راه میهن بریزند، اگر شهامت را برمی انگیخت، مردم چین باید خردمند، آزاد و شکست ناپذیر بودند.»(15)
7. آن روی سکه: روسو پس از نکوهش علوم و هنرها، در آن روی سکه تلاش می کند، اهمیت و ضرورت «فضیلت» را نشان دهد. وی در این بخش نیز ابتدا سعی می کند با شواهد تاریخی، تمدن های با فضیلت را به عنوان نمونه ذکر نماید. در این میان، به پارسیان نخستین، سکاها، ژرمن ها و روم در زمان فقر و نادانی اش اشاره می کند. از اسپارت به دلیل تاختن بر هنرها و هنرمندان، دانش و دانشمندان نام می برد و با بیانی از آتنیان، خود آنان را به مسخره می گیرد. «در آن جا انسان ها با فضیلت متولد می شوند، حتی هوای آن سرزمین گویی فضیلت القا می کند.»(16) آتنیان در حالی این سخن را به زبان جاری می ساختند که خود را در اوج شکوفایی علوم و هنرها می دیدند، اما از آن میان تنها عده ای معدود که خود را از سیلاب خروشان رذایل دور نگاه داشتند، سر برنیاوردند. آنچه توانسته آنان را امروز در جهان نامور سازد، تمدن، علوم و هنرهای یونان نبود، بلکه فضیلت اینان بود.
8. سقراط: روسو به حمایت و طرفداری از سقراط می پردازد و او را خردمندترین و دانشمندترین انسان برمی شمارد که به ستایش جهل پرداخته است: «پس اینک خردمندترین آدمیان به داوری خدایان و دانشمندترین آتنیان به عقیده کل یونان، یعنی سقراط است که به ستایش جهل می پردازد.»(17) روسو در این عقیده که اگر سقراط امروز زنده بود عقیده اش را تغییر نمی داد و به آنچه گفته، پای بند بود، هیچ شک و تردیدی نداشته و معتقد است: «این انسان درستکار به تحقیر دانش های بیهوده ما ادامه می داد؛ ابدا به فربه شدن این انبوه عظیم کتاب ها که ما را با آن ها از هر سو غرق می کنند، کمک نمی کرد و همان طور که نشان داد، یگانه دستورالعملی که برای مریدان خود و نوادگان ما باقی می گذاشت چیزی جز سرمشق و خاطره فضیلت اش نبود. تعلیم انسان ها بدین گونه والاست.»(18)
روسو وضعیت و زمانه خود را با سقراط مقایسه می کند و معتقد است: اگر سقراط در زمان خویش جام شوکران نوشید، وی با تحقیرها و تمسخرهایی که نسبت به او صورت می پذیرد، جامی تلخ تر از شوکران نوشیده است. وضعیت و زمانه ای که وی در آن زندگی می کند، به مراتب بدتر از وضعیت و زمانه سقراط است، اگرچه شباهت های زیادی با هم دارند. «حقیقت آن است که سقراط در میان ما شوکران نمی نوشید، بلکه جامی را می نوشید که باز هم تلخ بود؛ تحقیر و تمسخر اهانت آمیز که هزاربار از مرگ بدترند.»(19)روسو با این بیان خود را سقراط زمانه می داند که باید همانند او بسازد و بسوزد.
تجملات، انحطاط و بردگی مجازات انسان هایی است که با تلاش های مغرورانه، از جهل سعادتمندانه، که خرد ابدی ما را در آن قرار داده است، خارج گردیده و خود را در سراشیبی انحطاط قرار داده است: «می بینیم چگونه تجملات، انحطاط و بردگی در همه زمان ها مجازات تلاش های مغروران های بوده اند که ما برای خروج از جهل سعادتمندانه ای که خرد ابدی ما را در آن قرار داده است، انجام داده ایم.»(20)
9. خواسته طبیعت: روسو به صراحت بیان می دارد که خواسته طبیعت آن گونه نیست که ما مردمان به دنبال آن هستیم: «ای مردم، یک بار هم که شده بدانید طبیعت خواسته است شما را از گزند علم حفظ کند، همان گونه که مادری سلاح خطرناکی را از دست کودکش می گیرد. بدانید که همه اسراری که از شما پنهان می دارد شروری هستند که شما را از آن ها حفظ می کند و رنجی که برای آموزش خود می کشید در زمره کم ترین مهربانی های او نیست. انسان ها فاسدند، اما اگر از بخت بد دانشمند هم زاده شوند، از این هم بدتر می شوند.»(21) روسو با این بیان نه تنها علوم و دانش ها و هنرها را زیر سؤال می برد، بلکه نتایج حاصل از آن را نیز نفی می کند، اکتشافات را بیهوده جلوه می دهد و زندگی بر مسیر طبیعت را می ستاید.

پی نوشت ها

1و2 ژان ژاک روسو، اعترافات، بهروز بهزاد، تهران، مؤسسه مطبوعاتی فرخی، 1346، ص 323.
3 ب. مازلیش و ج. برونوفسکی، سنت روشن فکری در غرب از لئوناردو تا هگل، لیلا سازگار، تهران، آگاه، 1379، ص 381.
4 ژان ژاک روسو، پیشین، ص 324.
5 برونوفسکی، پیشین، ص 382 / فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه از ولف تا کانت، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران، علمی و فرهنگی و سروش، 1373، ج 6، ص 79.
6و7 ژان ژاک روسو، پیشین، ص 324/ ص 325.
8الی 21 لارنس کون، متن هایی برگزیده از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، مقاله «گفتار درباره علوم و هنرها»، ژان ژاک روسو، عبدالکریم رشیدیان، تهران، نی 1381، ص 42/ ص 43/ همان/ ص 44/ همان/ ص 45/ همان/ص 46/ ص 47/ ص 48/همان/ ص 49/ همان/ همان.
http://www.hawzah.net/fa/article/articleview/89129