مراتب اولياء
پس بهر دوري، ولي قايمست // تا قيامت، آزمايش
دايمست
هر كرا خوي نكو باشد، پرست // هر كسي كو
شيشه دل باشد، شكست
پس امام حي قائم، آن ولي است // خواه از
نسل عمر، خواه از علي است
مهدي و هادي وي است، اي راه جو // هم نهان
و هم نشسته، پيش رو
او چو نور است و، خرد جبريل اوست // وآن
ولي كم ازو، قنديل اوست
وآنك زين قنديل كم، مشكات ماست // نور را
در مرتبه، ترتيبهاست
زآنك هفتصد پرده دارد نور حق // پرده هاي
نوردان، چندين طبق
از پس هر پرده، قومي را مقام // صف صف اندر،
پرده هاشان تا امام
روشنيي كو حيات اولست // رنج جان و فتنه
اين احولست
احوليها اندك انك كم شود // چون ز هفتصد
بگذرد، اويم شود
آتشي كاصلاح آهن يا زرست // كي صلاح آبي
و سيب ترست؟
سيب و آبي، خاميي دارد خفيف // نه چو آهن،
تابشي خواهد لطيف
ليك آهن را لطيف آن شعله هاست // كو جذوب
تابش آن اژدهاست
هست آن آهن، فقير سخت كش // زير پتك و آتش
است او سرخ و خوش
حاجب آتش بود، بي واسطه // در دل آتش رود،
بي رابطه
پس دل عالم ويست ايرا كه تن // مي رسد از
واسطه اين دل بفن
باز اين دلهاي جزوي، چون تنست // با دل
صاحب دلي، كو معدنست
***
مولانا
پست شده 31st
March 2007 توسط مصطفی
برچسبها: مولانا
/////////////////////
قيصري در مقدمه شرح تائيه ابن فارض ميگويد:
امادر ولايت در مرحله نخست، مقام و رتبه قطبيت است، كه در هر دورهاي تنها يكنفر دراين
قرار ميگيرد كه او را «غوث» ميگويند، چون او پناه و فريادرس خلق است از جهت رعايت
احوالاتشان؛ سپس مرتبه «امامين» است كه به منزله دو وزير پادشاهند. از اين دو امام،
يكي صاحب يمين است كه به اذن قطب، عالم غيبو ملكوت تحت تصرف اوست و ديگري صاحب يسار
است كه در عالم ملك و شهادت تصرفدارد. در صورت رحلت «قطب» به جهان باقي تنها صاحب يسار
است كه جاي او را ميگيرد، زيرا او در مراتب سير و سلوك از صاحب يمين كاملتر و بالاتر
است، چرا كه صاحب يمين در مراحل سير، هنوز از عالم ملكوت به عالم ملك باز نگشته است،
اما صاحب يسار بازگشته و دايرهاش در سير وجود، تكميل شده است.
سپسمرحله چهارتنان است كه به منزله چهار
صحابه بزرگوارند. آنگاه مرتبه هفت تنان است. ابدال هفتگانه كه حافظ اقاليم و مناطق
هفتگانه روي زمين هستند كه هر يك از آنان مقام قطبي اقليم خاصي را بر عهده دارد. سپس
مرتبه اولياي دهگانه كه به منزله عشره مبشّرهاند. آنگاه مراتب اولياي دوازده گانه
حاكم بر بروج دوازده گانه است، اين بروج با تمامي لوازم و متعلقاتشان از حوادث اكوان،
تحت حكومت و تصرف آن دوازده نفرند. سپس بيست تنان و چهل تناناند. از نود و نه مظاهر
اسماي حسني تا سيصد و شصت تن، و آنان براي هميشه و تا روز قيامت با اين تعداد ثابت
به تصرف و اداره جهان مشغولاند. البته اين مراتب و تعداد ثابتاند اما افرادي كه دراين
مراتباند با مرگ از ميان برخواسته و افراد ديگري به ترتيب درجات، جاي افراد فوت شده
را ميگيرند، اما تعداد اولياي ديگر بر حسب ظهور و خفاي تجلي الهي، زياد يا كم ميگردد،
سپس مرتبه زهّاد و عبّاد و صلحا است از مؤمنان ادوار مختلف تا روز قيامت.
امابرخي از صوفيه مثل سعدالدين حموي معتقدند
اولياي خدا فقط دوازده جانشين پيامبرند كه آخرشان حضرت حجت(عج) است و آن 356 تن جزء
ابدالند نه اوليا.
درسلسله مراتب عرفاني، همگان زير حكم و
فرمان قطباند، اما افرادي از كاملانهستند كه از لحاظ رتبه معادل با قطب بوده و تنها
فرقشان در اين است كه قطب، مقام و منصب خلافت دارد و اينان ندارند. چنين كساني داخل
در حكم قطب نبوده و معاني و اسرار الهي را مستقيماً از خداي سبحان دريافت مينمايند
نهبه واسطه قطب.
/////////////////
اولیاء الله
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اولیاء اللّه، یعنی کاملانِ در ایمان و
عبودیّت.
فهرست مندرجات
۱ - ریشه لغوی
۲ - مراد از اولیاء اللّه در قرآن
۳ - استعمال در قرآن
۴ - ویژگیهای اولیاء اللّه
۴.۱ - ایمان
۴.۲ - تقوا
۴.۳ - دوری از ترس و اندوه از غیر خدا
۴.۴ - بشارت
۴.۵ - فوز عظیم
۴.۶ - آرزوی مرگ
۵ - فهرست منابع
۶ - پانویس
۷ - منبع
ریشه لغوی[ویرایش]
اولیاء جمع وَلیّ بر وزن فعیل و از ریشه
«و ل ی» است.
وَلْی در لغت به معنای قرب و نزدیکی است.
[۱] [۲]
برخی آن را در اصل به معنای وقوع چیزی پس
از چیزی، همراه با رابطهای بین آن دو دانسته و استعمال آن را در معانی دیگری مانند
نزدیکی، دوستی، یاری و پیروی، از آثار آن اصل به حساب آوردهاند. [۳]
برای ولیّ نیز معانی گوناگونی مانند دوستدار،
رفیق و یاری کننده ذکر شدهاست [۴] که در هر یک از آنها نوعی قرب و نزدیکی وجود دارد.
اولیاءاللّه ترکیبی اضافی است و مراد از
آن کسانی هستند که از دوستی و قرب الهی برخوردارند.
ولیّ خدا شدن لازمه ایمان به خداست، بنابراین
هر مؤمنی از اولیاء اللّه است. ولی درجات اولیاء اللّه به مقدار درجه ایمانشان متفاوت
است. [۵]
گرچه دارندگان هر یک از مراتب ایمان از
اولیاء اللّه هستند.
مراد از اولیاء اللّه در قرآن[ویرایش]
ولی مراد از اولیاء اللّه در قرآن ، کسانی
هستند که به درجه عالی ایمان و عبودیت رسیدهاند. [۶]
آنان کاملانی هستند که از لباس بشریت بیرون
آمده، و از قدس جبروت گذشته و در قدس لاهوت وارد شدهاند و آنها موحّدان حقیقیاند
و در حدیث قدسی در مورد ایشان آمدهاست:اولیای مرا کسی جز من نمیشناسد. [۷]
البته این گروه نیز خود دارای مراتبی هستند،
زیرا کمال ولایت پایانی نداشته، مراتب اولیاء اللّه نامتناهی است. [۸]
برخی نیز ولیّ اللّه را کسی دانستهاند
که فرشته با او سخن گوید یا کارهای نیک به او الهام شود. [۹]
رسیدن به درجه عالی ایمان و عبودیت و برخورداری
از این مرتبه ولایت، موجب میشود انسان نوعی ولایت تکوینی بر عالم پیدا کرده، بتواند
در آن تصرّف کند، چنان که سرپرستی دیگر انسانها وتدبیر امور آنان را نیز خداوند به
چنین انسانهایی واگذار میکند.
استعمال در قرآن[ویرایش]
در قرآن کریم لفظ اولیاء الله فقط در دو
مورد بهکار رفتهاست:در آیات ۶۲-۶۴ سوره یونس ، [۱۰] برخی از ویژگیهای اولیاء اللّه
بیان شده و در آیه۶ سوره جمعه[۱۱] خطاب به یهودیان آمدهاست:اگر گمان میکنید تنها
شما اولیای خدا هستید پس مرگ را آرزو کنید....
در برخی از روایات عنوان اولیاءاللّه بر
اهل بیت (علیهمالسلام)، پیروان ایشان [۱۲] [۱۳] [۱۴]، و ابرار [۱۵] تطبیق شدهاست.
ویژگیهای اولیاء اللّه[ویرایش]
قرآن برای اولیاء اللّه، ویژگیهای گوناگونی
برشمردهاست.
از ویژگیهایی که ذکر میشود دو مورد نخست،
مقدمه قرار گرفتن در زمره اولیاء اللّه و سایر موارد از آثار و نتایج مقام و مرتبه
ایشان است.
نیز مجموع این ویژگیها از مختصات اولیاءاللّه
است، بنابراین وجود برخی از آنها در غیر ایشان نیز امکانپذیر است.
← ایمان
یکی از ویژگیهای اولیاء الله برخورداری
از ایمان است:
«اَلا اِنَّ اَولِیاءَ اللّهِ... اَلَّذینَ
ءامَنوا...». [۱۶]
مقصود از ایمان اولیاء اللّه، مرتبه اولیه
ایمان نیست، بلکه مراد، ایمان کامل و درجه عالی ایمان است، زیرا اولیاءاللّه، پیش از
برخورداری از چنین ایمانی دارای تقوایی مستمرّ بودند «و کانوا یَتَّقون»، [۱۷] افزون
بر اینکه از آیه ۶۲ یونس [۱۸] با توجه به نفی هرگونه ترس و اندوهی از اولیاء الله
استفاده میشود که ایمان آنان آن مرتبه از ایمان است که آنها را به عبودیت و مملوکیت
محض میرساند، به گونهای که درمییابند مالکیت ویژه خداست و آنها نمیتوانند مالک
چیزی باشند تا برای آن ترسیده یا از فقدان آن اندوهگین شوند. [۱۹]
← تقوا
اولیاء اللّه از تقوای مستمر برخوردارند:«و
کانوا یَتَّقون...». [۲۰]
برخی گفتهاند: تقوا سه مرتبه دارد:دوری
از شرک ، اجتناب از هرگونه گناه و معصیتی ، اعم از فعلوترک، و تبتّل و انقطاع کامل
به خدا و دوریاز هر چیزی که باطن انسان را از خدا بازدارد و مقصود از تقوا در آیه
فوق مرتبه سوم است.
البته این مرتبه شامل دو مرتبه پیش از خود
نیز میشود. [۲۱]
برخی مراد از ایمان در این آیه را کمال
حال قوه نظریه و مراد از تقوا را کمال حال قوه عملیه دانستهاند. [۲۲]
← دوری از ترس و اندوه از غیر خدا
در دل اولیای الهی هیچگونه خوف و حزنی
از غیر خدا نیست:
«اَلا اِنَّ اَولِیاءَ اللّهِ لا خَوفٌ
عَلَیهِم ولاهُمیَحزَنون». [۲۳]
انسان از چیزی که ممکن است به او آسیبی
برساند میهراسد و برای از دست دادن چیزی که آن را دوست دارد یا تحقّق چیزی که آن را
نمیپسندد اندوهگین میشود و این در صورتی است که برای خود نسبت به چیزی که برای آن
میترسد یا برای از دست دادن آن اندوهگین میشود، مالکیت یا حقّی قائل باشد، لیکن اولیاء
الله به سبب بهرهمندی از توحید کامل، خداوند را مالک مطلق همه چیز میدانند، به گونهای
که هیچکس در مالکیت چیزی شریک خداوند نیست، بنابراین، اولیای الهی برای خود نسبت به
چیزی مالکیت یا حقّی قائل نیستند تا بر اثر آن بترسند یا اندوهگین شوند. [۲۴]
گفته شده:لازمه ترسیدن از چیزی یا اندوهگین
شدن برای چیزی، تصور آن چیز است.
در حالی که اولیاء الله به سبب استغراق
در نور جلال الهی از غیر خدا غافلاند، بنابراین وجود ترس و اندوه در آنها غیر ممکن
است. [۲۵] [۲۶]
برخی نیز گفتهاند:چون اولیاء الله در ذات
الهی فانی گشتهاند، دیگر برای آنها غایتی بالاتر از آنچه بدان رسیدهاند وجود ندارد
تا بر اثر آن بترسند یا اندوهگین شوند. [۲۷]
برخی از مفسّران نبودن ترس و اندوه در اولیاء
الله را مربوط به آخرت دانستهاند [۲۸] [۲۹] [۳۰].
ولی آیه ۶۲ یونس [۳۱] مطلق است و دنیا را
نیز شامل میشود و مقید کردن آن به آخرت هیچ دلیلی ندارد. [۳۲]
بر اساس آیات دیگری، اولیاء اللّه از پروردگار
میترسند.
مانند:«اِنّا نَخافُ مِن رَبِّنا» [۳۳]
و «اِنَّما یَخشَی اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَمؤُا»، [۳۴] بنابراین نبودن ترس در ایشان
نسبت به غیر خداست.
اما ترس از خدا از صفات اولیاء الله است،
چنان که اندوه برای از دست دادن کرامت الهی نیز از ویژگیهای آنان است. [۳۵]
نبودن ترس و اندوه از غیر خداوند در اولیاءالله
باعث میشود که امنیت و آرامش واقعی بر وجود آنها حکمفرما شود. [۳۶]
← بشارت
به اولیاء الله در زندگی دنیا و در آخرت
بشارت داده میشود:
«لَهُمُ البُشری فِیالحَیوةِ الدُّنیا
و فِی الأخِرَةِ». [۳۷]
در برخی روایات مراد از بشارت در دنیا،
رؤیای نیکو دانسته شدهاست که مؤمن برای خودش میبیند یا دیگران برای او میبینند و
مراد از بشارت در آخرت، بشارت فرشتگان به مؤمن هنگام خروج وی از قبر و در قیامت دانسته
شده که پی در پی او رابه بهشت بشارت میدهند. [۳۸]
بر اساس روایات دیگری، هنگام مرگ مؤمن،
رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و امیرمؤمنان (علیهالسلام) نزد وی حاضر شده، او
را به همنشینی با خودشان و سکونت در بهشت، بشارت میدهند. [۳۹]
← فوز عظیم
اولیاء الله به سعادت ، کامیابی و پیروزی
بزرگی میرسند:«ذلِکَ هُوَ الفَوزُ العَظیم». [۴۰] آرامش کامل در دنیا، برخورداری از
بشارتهای الهی در دنیا و آخرت، دوستی با خدا و در نهایت وارد شدن در بهشت و همنشینی
با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و اهل بیت (علیهمالسلام) از مصادیق فوز عظیمی
است که اولیاء اللّه از آن برخوردارند.
← آرزوی مرگ
قرآن خطاب به یهودیان میگوید:
اگر گمان میکنید تنها شما اولیای الهی
هستید پس آرزوی مرگ کنید، اگر در این ادعا صادقید:«قُل یاَیُّهَا الَّذینَ هادوا اِن
زَعَمتُم اَنَّکُم اَولِیاءُ لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا المَوتَ اِن کُنتُم
صدِقین». [۴۱]
یهودیان ادعا داشتند که فرزندان و دوستان
خدا بود، [۴۲] جهان آخرت ویژه آنهاست [۴۳] و هیچکس وارد بهشت نمیشود، مگر آنکه
یهودی باشد، [۴۴] بنابراین اگر یهودیان در این ادعای خود راستگو بودند باید آرزوی مرگ
میکردند، زیرا انسان اگر ولیّ کسی باشد ملاقات با او را دوست دارد و کسی که یقین دارد
ولیّ خدا بوده، بهشت مخصوص اوست و بین او و رسیدن به لقای الهی و بهشت کرامت چیزی جز
مرگ فاصله نیست، آرزوی مرگ میکند. [۴۵]
امیرمؤمنان، علی (علیهالسلام) فرمودهاست:به
خدا سوگند اُنس علی بنابیطالب به مرگ بیشتر از انس طفل به سینه مادر خویش است.
[۴۶]
در روایت دیگری نیز آمدهاست که اولیاء
اللّه آرزویمرگدارند. [۴۷] [۴۸]
افزون بر قرآن، در روایات نیز به برخی از
ویژگیهای اولیاء اللّه اشاره شدهاست.
مانند اینکه دیدار آنان انسان را به یاد
خدا میاندازد و دوستی آنان با دیگران برای خدا و دشمنیشان نیز برای خداست، مساجد را
با ذکر خدا آباد میکنند، به مردم خوبی میآموزند و آنان را به اطاعت خدا فرامیخوانند،
در آخرت انبیا و شهدا به مقام آنان غبطه میخورند و.... [۴۹]
فهرست منابع[ویرایش]
بحارالانوار. البرهان فی تفسیر القرآن.
تاج العروس من جواهرالقاموس. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم. تفسیر روح البیان. تفسیر
العیاشی. تفسیر القمی. التفسیرالکبیر. تفسیر نمونه. تفسیر نورالثقلین. الدرالمنثور
فی التفسیر بالمأثور. روح المعانی فی تفسیرالقرآن العظیم. شرح فصوص الحکم. علمالیقین.
القاموس المحیط. مجمعالبیان فی تفسیر القرآن. المصباح المنیر. المیزان فی تفسیر القرآن.
نهجالبلاغه
پانویس[ویرایش]
۱. ↑
المصباح، ص۶۷۲.
۲. ↑
القاموس المحیط، ج۲، ص۱۷۶۰، «ولی».
۳. ↑
التحقیق، ج۱۳، ص۲۰۳، «ولی».
۴. ↑
تاجالعروس، ج۲۰، ص۳۱۰، «ولی».
۵. ↑
شرح فصوصالحکم، ص۴۴۱.
۶. ↑
المیزان، ج۱۰، ص۹۰.
۷. ↑
شرح فصوصالحکم، ص۴۴۱
۸. ↑
شرح فصوصالحکم، ص۱۴۸
۹. ↑
علم الیقین، ج۱، ص۴۸۸
۱۰. ↑
یونس/سوره۱۰، آیه۶۲.
۱۱. ↑
جمعه/سوره۶۲، آیه۶.
۱۲. ↑
تفسیر عیاشی، ج۲، ص۱۲۴.
۱۳. ↑
البرهان، ج۳، ص۳۹.
۱۴. ↑
نورالثقلین، ج۲، ص۳۰۹.
۱۵. ↑
بحار الانوار، ج۷، ص۹۵.
۱۶. ↑
یونس/سوره۱۰، آیه۶۳.
۱۷. ↑
یونس/سوره۱۰، آیه۶۳.
۱۸. ↑
یونس/سوره۱۰، آیه۶۲.
۱۹. ↑
المیزان، ج۱۰، ص۸۹ - ۹۰.
۲۰. ↑
یونس/سوره۱۰، آیه۶۳.
۲۱. ↑
روح البیان، ج۴، ص۵۹.
۲۲. ↑
التفسیر الکبیر، ج۱۷، ص۱۲۵.
۲۳. ↑
یونس/سوره۱۰، آیه۶۲.
۲۴. ↑
المیزان، ج۱۰، ص۹۰-۹۱.
۲۵. ↑
الفسیرالکبیر، ج۱۷، ص۱۲۶.
۲۶. ↑
نمونه، ج۸، ص۳۳۴.
۲۷. ↑
روح البیان، ج۴، ص۵۹ -۶۰.
۲۸. ↑
مجمع البیان، ج۵، ص۱۸۱.
۲۹. ↑
روح البیان، ج۴، ص۵۸.
۳۰. ↑
روحالمعانی، مج ۷، ج۱۱، ص۲۱۵
۳۱. ↑
یونس/سوره۱۰، آیه۶۲.
۳۲. ↑
المیزان، ج ۱۰، ص۹۰.
۳۳. ↑
انسان/سوره۷۶، آیه۱۰.
۳۴. ↑
فاطر/سوره۳۵، آیه۲۸.
۳۵. ↑
المیزان، ج ۱۰، ص۹۰.
۳۶. ↑
نمونه، ج۸، ص۳۳۴.
۳۷. ↑
یونس/سوره۱۰، آیه۶۴.
۳۸. ↑
البرهان، ج۳، ص۳۸-۴۱.
۳۹. ↑
البرهان، ج۴، ص۳۸-۳۹.
۴۰. ↑
یونس/سوره۱۰، آیه۶۴.
۴۱. ↑
جمعه/سوره۶۲، آیه۶.
۴۲. ↑
مائده/سوره۵، آیه۱۸.
۴۳. ↑
بقره/سوره۲، آیه۹۴.
۴۴. ↑
بقره/سوره۲، آیه۱۱۱.
۴۵. ↑
المیزان، ج۱۹، ص۲۶۷.
۴۶. ↑
نهج البلاغه، خطبه ۵.
۴۷. ↑
تفسیر قمی، ج۲، ص۳۸۰.
۴۸. ↑
بحارالانوار، ج۱۳، ص۳۴۰.
۴۹. ↑
الدرالمنثور، ج۴، ص۳۷۰-۳۷۳.
منبع[ویرایش]
دائرة المعارف قرآن کریم جلد۴، برگرفته
از مقاله «اولیاء اللّه».
اولياء اللّه /
سادات فخر، جمالى
اولياء اللّه: كاملانِ در ايمان و عبوديّت
اولياء جمع وَلىّ بر وزن فعيل و از ريشه
«و ـ ل ـ ى» است. وَلْى در لغت به معناى قرب و نزديكى است.[66] برخى آن را در اصل به
معناى وقوع چيزى پس از چيزى، همراه با رابطهاى بين آن دو دانسته و استعمال آن را در
معانى ديگرى مانند نزديكى، دوستى، يارى و پيروى، از آثار آن اصل به حساب آوردهاند.[67]
براى ولىّ نيز معانى گوناگونى مانند دوستدار، رفيق و يارى كننده ذكر شده است[68] كه
در هر يك از آنها نوعى قرب و نزديكى وجود دارد.
اولياءاللّه تركيبى اضافى است و مراد از
آن كسانى هستند كه از دوستى و قرب الهى برخوردارند. ولىّ خدا شدن لازمه ايمان به خداست،
بنابراين هر مؤمنى از اولياء اللّه است؛ ولى درجات اولياء اللّه به مقدار درجه ايمانشان
متفاوت است.[69] گرچه دارندگان هر يك از مراتب ايمان* از اولياء اللّه هستند؛ ولى مراد
از اولياء اللّه در قرآن، كسانى هستند كه به درجه عالى ايمان و عبوديت رسيدهاند.[70]
آنان كاملانى هستند كه از لباس بشريت بيرون آمده، و از قدس جبروت گذشته و در قدس لاهوت
وارد شدهاند و آنها موحّدان حقيقىاند و در حديث قدسى در مورد ايشان آمده است: اولياى
مرا كسى جز من نمىشناسد.[71]البته اين گروه نيز خود داراى مراتبى هستند، زيرا كمال
ولايت پايانى نداشته، مراتب اولياء اللّه نامتناهى است.[72] برخى نيز ولىّ اللّه را
كسى دانستهاند كه فرشته با او سخن گويد يا كارهاى نيك به او الهام شود.[73] رسيدن
به درجه عالى ايمان و عبوديت و برخوردارى از اين مرتبه ولايت*، موجب مىشود انسان نوعى
ولايت تكوينى بر عالم پيدا كرده، بتواند در آن تصرّف كند، چنان كه سرپرستى ديگر انسانها
وتدبير امور آنان را نيز خداوند به چنين انسانهايى واگذار مىكند.
در قرآن كريم لفظ اولياء الله فقط در دو
مورد بهكار رفته است: در آيات 62 ـ 64 يونس/10، برخى از ويژگيهاى اولياء اللّه بيان
شده و در آيه6جمعه/62 خطاب به يهوديان* آمده است: اگر گمان مىكنيد تنها شما اولياى
خدا هستيد پس مرگ را آرزو كنيد ... . در برخى از روايات عنوان اولياءاللّه بر اهل*
بيت(عليهم السلام)، پيروان ايشان[74]، و ابرار[75] تطبيق شده است.
ويژگيهاى اولياء اللّه:
قرآن براى اولياء اللّه، ويژگيهاى گوناگونى
برشمرده است. از ويژگيهايى كه ذكر مىشود دو مورد نخست، مقدمه قرار گرفتن در زمره اولياء
اللّه و ساير موارد از آثار و نتايج مقام و مرتبه ايشان است؛ نيز مجموع اين ويژگيها
از مختصات اولياءاللّه است، بنابراين وجود برخى از آنها در غير ايشان نيز امكانپذير
است.
1. ايمان:
يكى از ويژگيهاى اولياء الله برخوردارى
از ايمان است: «اَلا اِنَّ اَولِياءَ اللّهِ ... * اَلَّذينَ ءامَنوا...» . (يونس/10،63)
مقصود از ايمان اولياء اللّه، مرتبه اوليه ايمان نيست، بلكه مراد، ايمان كامل و درجه
عالى ايمان است، زيرا اولياءاللّه، پيش از برخوردارى از چنين ايمانى داراى تقوايى مستمرّ
بودند «و كانوا يَتَّقون» (يونس/10،63)، افزون بر اينكه از آيه 62 يونس/10 با توجه
به نفى هرگونه ترس و اندوهى از اولياء الله استفاده مىشود كه ايمان آنان آن مرتبه
از ايمان است كه آنها را به عبوديت و مملوكيت محض مىرساند، به گونهاى كه درمىيابند
مالكيت ويژه خداست و آنها نمىتوانند مالك چيزى باشند تا براى آن ترسيده يا از فقدان
آن اندوهگين شوند.[76]
2. تقوا:
اولياء اللّه از تقواى مستمر برخوردارند:
«و كانوا يَتَّقون...» . (يونس/10،63) برخى گفتهاند: تقوا سه مرتبه دارد: دورى از
شرك، اجتناب از هرگونه گناه و معصيتى، اعم از فعلوترك، و تبتّل و انقطاع كامل به
خدا و دورىاز هر چيزى كه باطن انسان را از خدا بازدارد و مقصود از تقوا* در آيه فوق
مرتبه سوم است. البته اين مرتبه شامل دو مرتبه پيش از خود نيز مىشود.[77]
برخى مراد از ايمان در اين آيه را كمال
حال قوه نظريه و مراد از تقوا را كمال حال قوه عمليه دانستهاند.[78]
3. دورى از ترس و اندوه از غير خدا:
در دل اولياى الهى هيچگونه خوف و حزنى
از غير خدا نيست: «اَلا اِنَّ اَولِياءَ اللّهِ لا خَوفٌ عَلَيهِم ولاهُميَحزَنون
» . (يونس/10،62) انسان از چيزى كه ممكن است به او آسيبى برساند مىهراسد و براى از
دست دادن چيزى كه آن را دوست دارد يا تحقّق چيزى كه آن را نمىپسندد اندوهگين مىشود
و اين در صورتى است كه براى خود نسبت به چيزى كه براى آن مىترسد يا براى از دست دادن
آن اندوهگين مىشود، مالكيت يا حقّى قائل باشد، ليكن اولياء الله به سبب بهرهمندى
از توحيد كامل، خداوند را مالك مطلق همه چيز مىدانند، به گونهاى كه هيچكس در مالكيت
چيزى شريك خداوند نيست، بنابراين، اولياى الهى براى خود نسبت به چيزى مالكيت يا حقّى
قائل نيستند تا بر اثر آن بترسند يا اندوهگين شوند.[79] گفته شده: لازمه ترسيدن از
چيزى يا اندوهگين شدن براى چيزى، تصور آن چيز است. در حالى كه اولياء الله به سبب استغراق
در نور جلال الهى از غير خدا غافلاند، بنابراين وجود ترس* و اندوه در آنها غير ممكن
است.[80] برخى نيز گفتهاند: چون اولياء الله در ذات الهى فانى گشتهاند، ديگر براى
آنها غايتى بالاتر از آنچه بدان رسيدهاند وجود ندارد تا بر اثر آن بترسند يا اندوهگين
شوند.[81] برخى از مفسّران نبودن ترس و اندوه در اولياء الله را مربوط به آخرت دانستهاند[82]؛
ولى آيه 62 يونس/10 مطلق است و دنيا را نيز شامل مىشود و مقيد كردن آن به آخرت هيچ
دليلى ندارد.[83] بر اساس آيات ديگرى، اولياء اللّه از پروردگار مىترسند؛ مانند:
«اِنّا نَخافُ مِن رَبِّنا» (انسان/ 76، 10) و «اِنَّما يَخشَى اللّهَ مِن عِبادِهِ
العُلَمـؤُا» (فاطر/ 35، 28)، بنابراين نبودن ترس در ايشان نسبت به غير خداست؛ اما
ترس از خدا از صفات اولياء الله است، چنان كه اندوه براى از دست دادن كرامت الهى نيز
از ويژگيهاى آنان است.[84] نبودن ترس و اندوه از غير خداوند در اولياءالله باعث مىشود
كه امنيت و آرامش واقعى بر وجود آنها حكمفرما شود.[85]
4. بشارت:
به اولياء الله در زندگى دنيا و در آخرت
بشارت داده مىشود: «لَهُمُ البُشرى فِىالحَيوةِ الدُّنيا و فِى الأخِرَةِ» . (يونس/10،64)
در برخى روايات مراد از بشارت* در دنيا، رؤياى نيكو دانسته شده است كه مؤمن براى خودش
مىبيند يا ديگران براى او مىبينند و مراد از بشارت در آخرت، بشارت فرشتگان به مؤمن
هنگام خروج وى از قبر و در قيامت دانسته شده كه پى در پى او رابه بهشت بشارت مىدهند.[86]
بر اساس روايات ديگرى، هنگام مرگ مؤمن، رسولخدا(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان(عليه
السلام)نزد وى حاضر شده، او را به همنشينى با خودشان و سكونت در بهشت، بشارت مىدهند.[87]
5. فوز عظيم:
اولياء الله به سعادت*، كاميابى و پيروزى
بزرگى مىرسند: «ذلِكَ هُوَ الفَوزُ العَظيم» . (يونس/10،64) آرامش كامل در دنيا، برخوردارى
از بشارتهاى الهى در دنيا و آخرت، دوستى با خدا و در نهايت وارد شدن در بهشت و همنشينى
با پيامبر(صلى الله عليه وآله)و اهل بيت(عليهم السلام) از مصاديق فوز عظيمى است كه
اولياء اللّه از آن برخوردارند.
6. آرزوى مرگ:
قرآن خطاب به يهوديان مىگويد: اگر گمان
مىكنيد تنها شما اولياى الهى هستيد پس آرزوى مرگ كنيد، اگر در اين ادعا صادقيد: «قُل
يـاَيُّهَا الَّذينَ هادوا اِن زَعَمتُم اَنَّكُم اَولِياءُ لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ
فَتَمَنَّوُا المَوتَ اِن كُنتُم صـدِقين» . (جمعه/62،6) يهوديان ادعا داشتند كه فرزندان
و دوستان خدا بود (مائده/5،18)، جهان آخرت ويژه آنهاست (بقره/2،94) و هيچكس وارد بهشت
نمىشود، مگر آنكه يهودى باشد (بقره/2،111)، بنابراين اگر يهوديان در اين ادعاى خود
راستگو بودند بايد آرزوى مرگ* مىكردند، زيرا انسان اگر ولىّ كسى باشد ملاقات با او
را دوست دارد و كسى كه يقين دارد ولىّ خدا بوده، بهشت مخصوص اوست و بين او و رسيدن
به لقاى الهى و بهشت كرامت چيزى جز مرگ فاصله نيست، آرزوى مرگ مىكند.[88] اميرمؤمنان،
على(عليه السلام)فرموده است: به خدا سوگند اُنس على بنابىطالب به مرگ بيشتر از انس
طفل به سينه مادر خويش است.[89] در روايت ديگرى نيز آمده است كه اولياء اللّه آرزوىمرگدارند.[90]
افزون بر قرآن، در روايات نيز به برخى از
ويژگيهاى اولياء اللّه اشاره شده است؛ مانند اينكه ديدار آنان انسان را به ياد خدا
مىاندازد و دوستى آنان با ديگران براى خدا و دشمنيشان نيز براى خداست، مساجد را با
ذكر خدا آباد مىكنند، به مردم خوبى مىآموزند و آنان را به اطاعت خدا فرامىخوانند،
در آخرت انبيا و شهدا به مقام آنان غبطه مىخورند و....[91]
منابع
بحارالانوار؛ البرهان فى تفسير القرآن؛
تاج العروس من جواهرالقاموس؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير روح البيان؛ تفسير
العياشى؛ تفسير القمى؛ التفسيرالكبير؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ الدرالمنثور
فى التفسير بالمأثور؛ روح المعانى فى تفسيرالقرآن العظيم؛ شرح فصوص الحكم؛ علماليقين؛
القاموس المحيط؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ المصباح المنير؛ الميزان فى تفسير القرآن؛
نهجالبلاغه.
سيد محسن سادات فخر، احمد جمالى
[66]. المصباح، ص672؛ القاموس المحيط،
ج2، ص1760، «ولى».
[67]. التحقيق، ج13، ص203، «ولى».
[68]. تاجالعروس، ج20، ص310، «ولى».
[69]. شرح فصوصالحكم، ص441.
[70]. الميزان، ج10، ص90.
[71]. شرح فصوصالحكم، ص441.
[72]. شرح فصوصالحكم، ص148.
[73]. علم اليقين، ج1، ص488.
[74]. تفسير عياشى، ج2، ص124؛ البرهان،
ج3، ص39؛ نورالثقلين، ج2، ص309.
[75]. بحار الانوار، ج7، ص95.
[76]. الميزان، ج10، ص89 - 90.
[77]. روح البيان، ج4، ص59.
[78]. التفسير الكبير، ج17، ص125.
[79]. الميزان، ج10، ص90 ـ 91.
[80]. الفسيرالكبير، ج17، ص126؛ نمونه،
ج8، ص334.
[81]. روح البيان، ج4، ص59 ـ 60.
[82]. مجمع البيان، ج5، ص181؛ روح البيان،
ج4، ص58؛ روحالمعانى، مج 7، ج11، ص215.
[83]. الميزان، ج 10، ص90.
[84]. الميزان، ج 10، ص90.
[85]. نمونه، ج8، ص334.
[86]. البرهان، ج3، ص38 ـ 41.
[87]. همان، ج4، ص38 ـ 39.
[88]. الميزان، ج19، ص267.
[89]. نهج البلاغه، خطبه 5.
[90]. تفسير قمى، ج2، ص380؛ بحارالانوار،
ج13، ص340.
[91]. الدرالمنثور، ج4، ص370 ـ 373.