۱۳۹۳ مهر ۱۳, یکشنبه

تفاوت های اوتیسم با سندروم داون





در مركز رشد كودكان مبتلا به انواع كم توانيهاي ذهني تحت پوشش آموزش و توانبخشي قرار دارند.بعضي از مشكلات اين كودكان به شرح زير است:
  • تأخير رشد ذهني
  • سندرم داون (منگوليسم)
  • بيش فعالي
  • اوتيسم 
  • هر يک از کودکان متناسب با توانائي هايشان، نوع صدمه، سن تقويمي و سن عقلي در کلاسهاي ويژه خود آموزش مي بينند.
     تأخير رشد ذهني
     

    وقتي در روند رشد ذهني کودک وقفه اي ايجاد گردد بطوريکه ميزان توانايي هوشي او از همسالانش عقب‌تر باشد، کودک دچار تأخير رشد ذهني شده است.

    اين تأخير دامنه وسيعي از اندک تا بسيار دارد. متناسب با طول اين دامنه، مي‌توان جايگاه تحصيلي کودک را تعيين نمود.
    عوامل متعددي موجب بروز اين تأخير مي‌شود. براي سهولت بيشتر اين عوامل را به 6 دسته تقسيم مي‌کنيم:
    1. عوامل ارثي:

      تحقيقات ثابت کرده‌اند که تغييرات ژنتيک، اختلالات کروموزومي، بيماري‌هاي نهفته و بارز ارثي و معلوليت ناشي از ازدواج فاميلي در بروز عارضه‌ي عقب‌ماندگي ذهني نقش موثري دارند. از آنجا که هميشه پيشگيري بهتر از درمان است، جلوگيري از ظهور عوامل ايجادکننده عقب‌ماندگي ذهني، به خصوص عوامل قبل از تولد، اهميت ويژه اي دارند.
      شواهد کافي در باب اهميت نقش عوامل ارثي در تعيين توانايي ذهني وجود دارد.
    2. عوامل مربوط به دوران بارداري:

      "اهميت حوادث نسبتاً کوتاه بارداري از حوادث دوران زندگي کمتر نيست." (دکتر آرنولد گزل)
      چهل هفته زيستن در بطن مادر که هر فرد قبل از تولد طي مي‌کند، درست به اندازه‌ي تمام عمري که سپري مي‌کند براي سلامت او با اهميت و مخاطره آميز است. هر نوع بي احتياطي از سوي مادر، مي‌تواند اميد خانواده اي را در داشتن فرزند سالم، تبديل به ياس کند.
      عواملي که در دوران بارداري موجب بروز معلوليت ذهني مي‌شود و در صورت توجه مادر و مراجعه به پزشک معمولاً قابل درمان است عبارتند از :
      بيماري سرخجه، توکسوپلاسموز، سفليس، عفونت‌هاي ويروسي، تأثير اشعه ايکس، اعتياد به الکل و دخانيات، استفاده از دارو هاي شيميايي، مسموميت‌ها، RH، ضربه هاي ناگهاني، سوء تغذيه و هيجانات عصبي.

    3. عوامل مربوط به زايمان:

      بسياري از اختلالات هوشي کودکان و ناهنجاري‌هاي حسي-حرکتي آنان در شرايط بهداشتي نامساعد و بر اثر اشتباهات پزشکي هنگام تولد حاصل مي‌گردد.
      پزشک زنان بايد تشخيص دهد که مادر مي‌تواند زايمان طبيعي داشته باشد و يا از سزارين استفاده کند. گاهي اوقات موقعيت مادر به لحاظ پزشکي به گونه اي است که نمي‌تواند وضع حمل طبيعي داشته باشد و زايمان طولاني موجب فشار غير عادي و در نتيجه بروز يک ضايعه بر نوزاد مي‌شود. علاوه بر اينکه مادر هم آسيب جدي مي‌بيند. هم چنين پزشک بايد تشخيص دهد آيا وضعيت قرار گرفتن نوزاد در رحم عادي يا غير عادي است. که در صورت غير عادي قرار گرفتن، زايمان سخت مي‌شود و خطرات جدي نوزاد را تهديد مي کند از جمله نرسيدن اکسيژن کافي به مغز او. هر گونه آنوکسي (نرسيدن اکسيژن به مغز) اثرات غير قابل جبران به جا مي‌گذارد و براي يک عمر فرد را دچار مشکل مي‌کند. اين مشکل مي‌تواند در درجه اول ذهني و بعد همزمان حرکتي و جسمي باشد.
    4. عوامل بعد از تولد کودک:

      اين عوامل که ممکن است از آغاز ولادت اثر نامطلوب داشته و يا در دوره هاي مختلف رشد عارض شود و در بسياري موارد کودک سالم را دچار اختلالات هوشي کند، عبارتند از: مننژيت‌ها، ضربه هاي مغزي، بيماري‌هاي عفوني، فلج‌هاي مغزي، مسموميت‌ها، فقر مواد غذايي، انگل‌هاي زيان بخش، خستگي‌هاي مزمن، اختلالات تشنجي، اختلالات متابوليکي، کم کاري تيروئيد، ... و نارس بودن نوزاد. مطالعات علمي نشان داده اند که نارس بودن نوزاد در صورتي که توجه کافي به او نشود بيشترين خطر را جهت نارسايي‌هاي ذهني به وجود مي‌آورد. مراجعت کودک بعد از تولد به خصوص در ماه هاي اول نوزادي و درمان به موقع بيماري‌ها، بيشترين اهميت را در از بين بردن ناهنجاري‌هاي ذهني، جسمي، رواني و عاطفي دارد.
    5. عوامل محيطي، اجتماعي و فرهنگي:

      از آنجا که بسياري از معلوليت‌هاي ذهني ناشي از ناآگاهي و يا عدم امکان دسترسي به رعايت نکات پزشکي و بهداشتي به وجود مي‌آيد، نقش عوامل محيطي مي‌تواند در بروز و يا کاهش ناهنجاري‌ها بسيار تعيين کننده باشد. فراهم آوردن فضاي امن براي مادر که دوران بارداري را تحت نظر يک پزشک حاذق سپري کند و دانش روبرو شدن با روند رشد يک کودک و توجه به پرورش عواطف او، بيشتر از اينکه به مسايل مادي تکيه داشته باشد با سطح فرهنگي خانواده در ارتباط است.
      از آنجا که کمبود هاي عاطفي، اجتماعي، فرهنگي و رواني اثرات نامطلوبي بر روند رشد طبيعي کودک به جا مي‌گذارد، حتي اگر موجب عقب‌ماندگي ذهني نشود، قطعاً تأخير رشد عمومي را موجب مي‌گردد. بسياري مواقع عقب‌ماندگي‌هاي رواني و اجتماعي تا سن ورود به مدرسه خود را نشان نمي‌دهد مگر اينکه يک تلاش سنجيده جهت تشخيص انجام شود.
      قطعاً قرار گرفتن کودک در محيط سالم عاطفي، فرهنگي، اجتماعي و ارائه الگوهاي صحيح تربيتي به بارور شدن ذهن کودک کمک بسيار مي نمايد.
      با مسائل و مشکلات فقر و تأخير رشد ذهني نمي‌توان يک بار و براي هميشه برخورد کرد. بلکه اين امر به يک تلاش طولاني و فزاينده نياز دارد.
    6. عوامل ناشناخته:

      بديهي است که تمام بيماري‌هاي کودکان منجر به عقب‌ماندگي نمي‌شود. بسياري از اين بيماري‌ها درمان مي‌شود و هيچ گونه اثري از تأخير و ناهنجاري بجا نمي‌گذارد. اما با وجود تمام کنترلي که با پيشرفت علم پزشکي به دست آمده، گاهي اوقات هنوز با کودکاني برخورد مي‌کنيم که علت مشخصي براي تأخير رشد ذهني آن‌ها در دست نيست. در واقع تاکنون علم بشر به پاسخ روشني دست نيافته و مي‌توان اين تأخيرها را ناشي از عوامل ناشناخته خواند. ولي راهکارهايي که جهت مقابله با تأخير هاي ذهني در دست مي‌باشد همه از يک الگو تبعيت مي‌کنند و البته با توجه به تفاوت‌هاي فردي مي‌توان تنظيم برنامه آموزشي – توان‌بخشي را تدارک ديد.

    عوامل فوق مي‌تواند سلامت ذهني، جسمي، حرکتي، رواني، اجتماعي و يا عاطفي فرد را دچار مخاطره کند و به عبارتي کودک به يکي از دلايل فوق مبتلا به تأخير رشد ذهني شود. براي اينکه بدانيم تأخير کودک تا چه ميزان است به وجوه تشخيص زير نيازمنديم:
    1. بدست آوردن تاريخچه دقيق از گذشته کودک
    2. در دست داشتن نتايج بررسي پزشکي متخصصين مغز و اعصاب و روان پزشک و اطفال
    3. انجام تست هوش
    اما قبل از پرداختن به وجوه تشخيص بالا، ضروري است با روند رشد کودک عادي آشنا باشيم.


    مراحل رشد تولد تا 2 سالگي

    کودک با تأخير رشد ذهني در بعضي از مراحل رشد و يا در بيشتر مراحل عقب‌تر از حد معمول قرار مي‌گيرد. بسته به اينکه مبتلا به کدام بيماري شده و چقدر آسيب بر سلول‌هاي مغزي‌اش وارد شده است.
    مجموعه تأخير روند رشد + بهره هوشي + تاريخچه فردي – خانوادگي + پرونده پزشکي کودک، اين امکان را مهيا مي‌سازد که جايگاه آموزشي او تعيين گردد.
    عيني‌ترين وسيله تشخيص عقب‌ماندگي ذهني کودک و ميزان آن استفاده از آزمون‌هاي هوشي است.
    به طور کلي هوش در اعداد بين صفر تا دويست تقسيم بندي شده است. بدين ترتيب که ميزان هوش افراد متوسط با نمره 100 مشخص مي‌گردد.
    همان گونه که در جدول (1) مي‌بينيم، بيشتر انسان‌هايي که افراد جامعه عادي را تشکيل مي‌دهند، بهره هوشي 90 تا 110 دارند. افرادي که ميزان هوش آن‌ها بر اساس نتيجه آزمون بالاتر يا پايين‌تر از اين طبقه قرار دارند، در گروه پر هوش‌تر يا کم هوش‌تر قرار مي‌گيرند.
    گروه 80 تا 90 پايين‌تر از متوسط يا عادي ضعيف، گروهي از افراد جامعه را تشکيل مي‌دهند که مي‌توانند کاملاً مستقل زندگي کنند، با کمک دبيرستان را به پايان برسانند، مشغول به کار در يک رشته ساده که پيچيدگي ندارد بشوند، در زمينه فعاليت‌هاي حرفه اي و غير آکادميک پيشرفت مي‌کنند. در صورتي که اعتماد به نفس و اخلاق خوش داشته باشند در حرفه اي که مشغول به کار هستند، به نوآوري‌هايي دست مي‌يابند. راه يابي به دانشگاه براي اين گروه دشوار است.
    گروه 70 تا 80 مرزي هستند. يعني در مرز افراد عادي و عقب مانده قرار دارند. اين گروه در صورتي که به طور مستمر آموزش ببينند و انگيزه کافي براي يادگيري داشته باشند مي‌توانند تا مرحله پايان راهنمايي و به سختي اول دبيرستان خود را برسانند و بعد در مدارس حرفه آموزي متناسب با توانايي فردي و علاقه‌مندي در رشته مورد نظر خود با تأخير و با کمک ديپلم حرفه اي را بگيرند و وارد بازار کار شوند. شانس ورود به دانشگاه تقريباً ممکن نيست. با نظارت، زندگي خودکفايي خواهند داشت. بسته به پشتکار و با عدم اختلال رفتاري، در زمينه حرفه آموزي پيشرفت خواهند کرد. عامل بازدارنده در اين افراد، بيش فعالي است که مي‌تواند مانع روند رشد آن‌ها شود. در صورتي که در محيط زندگي خود تحت تربيت و پرورش صحيح رفتاري قرار گيرند موفقيت قابل توجهي خواهند داشت.
    به طور کلي افرادي که بهره هوشي آنان از 140 به بالا و 70 به پايين است، "افراد استثنايي" هر جامعه مي‌باشند که مقدارشان نسبت به کل افراد جامعه بسيار محدود است. به طور تخميني مي‌توان گفت از هر 100 نفر، 2 نفر در رده هوشي بالا (بالاتر از 140) و حدود 2 نفر نيز در رده هوشي پايين (70 به پايين) قرار مي‌گيرند.
    کودکان و نوجوانان مرکز جامع توان بخشي ذهني رشد در گروه هاي 30 تا 80 قرار دارند.
    طبق تعريف "جامعه عقب‌ماندگي ذهني آمريکا" Americam Association on Mental Retardation) AAMR) "عقب‌ماندگي ذهني به آن سطح از عملکرد هوشي اتلاق مي‌شود که به ميزان زياد از متوسط پايين‌تر بوده و با نقايصي در رفتار سازشي در دوره رشد همراه است."
    گروه 50 تا 70 – کم توان ذهني – آموزش پذير:
    به طور کلي کم توان ذهني در حل مشکل پيچيده عاجز است و قادر نيست راه هاي مختلف حل يک مشکل را پيدا کند. اين عامل از طرفي موجب پيدايش احساس ناتواني و از طرف ديگر محروميت و عصبانيت در او مي‌شود.
    افراد با اين هوش بهر، در صورتي که مبتلا به اختلال رفتاري نباشند و از ضعف توجه و تمرکز رنج نبرند و در فضاي مطلوب آموزشي، پرورش يابند مي‌توانند مقطع ابتدايي را با تأخير در مدارس استثنايي سپري کنند زيرا از لحاظ يادگيري وضع مناسبي دارند. گاهي اوقات از حافظه خوبي هم برخوردارند. به حدي که خانواده، اين خانواده خوب را حمل بر هوشمندي و عادي بودن کودک مي‌کند.
    در حالي که مکانيسم هوش عملکردي کاملاً متفاوت با حافظه دارد. حافظه ضبط وقايع و داده هاي محيطي است. مثل به خاطر سپردن آدرس‌ها، شماره هاي تلفن، اتفاقي که در زمان‌هاي دور به وقوع پيوسته و کودک آن‌ها را به خاطر دارد. در حالي که هوش حالت و امري انتزاعي است. نياز به قدرت نقد و بررسي و حل مشکلات و مسائل دارد. هوش از دو بخش تشخيص و تعميم تشکيل مي‌شود و اين دقيقاً قسمتي از فرآيند ذهن است که نياز به توانمندي خاص خود دارد. بسياري از اوقات کم توان ذهني قدرت تشخيص را دارد و بر اثر مرور زمان به حافظه مي‌سپارد اما قدرت تعميم را ندارد. زيرا اين مکانيسم دشوار از عهده ذهن کم توان بر نمي‌آيد.
    کودکان آموزش پذير بر اثر استمرار و تکرار بعضي از مراحل کار عملي را به خوبي فرا مي‌گيرند. مي‌توانند حرفه هاي نجاري، تراشکاري، خياطي، بافندگي و غيره ... را بعد از آموزش و تکرار بياموزند اما خلاقيت نخواهند داشت و اين حقيقت اگر توسط والدين و مربيان پذيرفته شود، از فشار بر روي کودکان خواهد کاست. کم کردن فشار موجب مفرح شدن او مي‌گردد. کودکان آموزش پذير را مي‌توان با پندار هاي خوش‌بينانه، به آموزش اميدوار کرد.
    "پندار هاي خوش‌بينانه آدمي نقشي مثبت بر سلامتي او دارند."
    گروه 25 تا 50 عقب مانده تربيت پذير:
    اين افراد طيف بسيار متفاوتي دارند. در صورتي که مبتلا به معلوليت شديد جسمي، بيش فعالي و اختلال خاص رفتاري نباشند و در محيطي منظبط از آموزش مستمر و توان بخشي بهره گيرند، قادر خواهند بود برخورد اجتماعي نسبتاً قابل قبولي در جامعه داشته باشند، بسياري از کارهاي شخصي خود را انجام دهند. به لحاظ يادگيري معمولاً در بهترين حالت بيشتر از مقطع کلاس اول يا دوم مدرسه استثنايي را نمي‌گذرانند. بيشتر اوقات حافظه خوبي ندارند. اگر از خلق و خوي خوب برخوردار باشند دوستان مثل خود را پيدا مي‌کنند و مي‌توانند بازي‌هاي گروهي و مشترک داشته باشند.
    به لحاظ عاطفي وضعيت ثابتي و مطمئني ندارند. اگر محيط اطراف مطابق خواسته هاي آنان پيش رود شاد و سر حال هستند و در غير اين صورت قدرت کنترل خشم و عصبانيت خود را ندارند و پرخاشگر مي‌شوند. با استفاده از روش تشويق و تنبيه (نه بدني و نه خشونت) مي‌توان بسياري از الگو هاي صحيح رفتاري را به آن‌ها آموزش داد به گونه اي که در محيط‌هاي بيرون از منزل از عهده کارهاي خود برآيند و دردسري ايجاد نکنند. نياز به حامي دارند. يک سرپرست مورد اعتماد که با ملاطفت با آنان برخورد کند. قدرت آموزش بهداشت فردي را دارند. مي‌توانند در کارهاي خانه شرکت کنند. در آماده کردن سفره، جمع کردن آن، با نظارت خريد کردن، درست کردن يک سالاد، گوش دادن به موسيقي و لذت بردن از آن، ديدن يک فيلم از تلويزيون همه و همه شرکت نمايند.
    گروه 25 تا 0 عقب مانده حمايت پذير:
    اين گروه در دسته حمايت پذيران قرار مي‌گيرند. بعضي از آن‌ها زندگي گياهي دارند. در منزل و يا در مؤسسات نگهداري مي‌شوند و امکان پذيرش در مرکز توان بخشي را ندارند. بعضي ديگر بهتر يادگيري مي‌کنند و مي‌توانند از خدمات توان بخشي بهره گيرند.
    نقش تيم توان بخشي در پيشرفت کودک کم توان ذهني:
    تمام افرادي که مبتلا به تأخير رشد ذهني هستند نياز به ارتباط متقابل با تيم توان بخشي دارند. معمولاً تيم توان بخشي متشکل است از: پزشک، فيزيوتراپيست، کار درمان، گفتار درمان، متخصص آموزش استثنايي، مشاور و روانشناس، مربي و کمک مربي، متخصص تست هوش. البته مي‌تواند تخصص‌هاي ديگري به اين مجموعه اضافه شود اما اين حداقل تعداد يک تيم است که مي‌تواند کار موثر و فعال در آموزش و توان بخشي فرد توان خواه انجام دهد.
    از آنجا که در بخش‌هاي ديگر در مورد تخصص‌هاي تيم صحبت شده است از تکرار آن خودداري مي‌شود. اما آنچه اهميت ويژه پيدا مي‌کند کار مربي است که به علت اهميت آن ضروري است بيشتر مطلب بدانيم.
    "مربي واقعي يک کودک کم توان ذهني، يک هنرمند واقعي است."
    معمولاً مردم هنرمند را در آثار نقاشي، مجسمه سازي، تئاتر، سينما و ... جستجو مي‌کنند. به حق کسي که هنر مي‌آفريند، نام هنرمند به خود مي‌گيرد. کار با کودک کم توان ذهني که هر کدام ويژگي‌هاي منحصر به فرد خود را دارند و به گونه اي بي همتا هستند خود يک هنر در عرضه آموزش است. يک انسان آن هنگام در کسوت يک مربي واقعي جلوه گر مي‌شود که بتواند با توجه به تفاوت‌هاي فردي هر توان خواه، و با تبادل عطوفت نگاه و حس و اطمينان، به فضاي دروني او راه يابد. راه يابد تا بهتر به او بياموزد آنچه را که بالقوه در توان اوست و همه نمي‌بينند جز او. به اين اعتبار با وجود تمام تست‌هاي هوش، هنوز سراغ ندارم آزموني طراحي شده باشد که بتواند همه‌ي توانايي و ضعف‌هاي يک انسان را به تصوير بکشد. و با وجود تمام برنامه هاي توان بخشي که تدوين شده و هر روزه اين جانب مي‌نويسم و تنظيم مي‌کنم و به مربي براي اجرا مي‌دهم، فقط چهارچوب قابل اجرا در دست مربي است بس.
    برخي از نکات قابل توجه :
    • آموزش استثنايي گام به گام قابل اجراست.
    • از ساده به پيچيده، مي‌تواند پاسخ دريافت کند.
    • تجربيات گذشته کودک نقش موثري در يادگيري او دارد.
    • خصوصيات، خلقيات و روحيات کودکان با هم متفاوت است.
    • فضاي جغرافيايي و فيزيکي کودکان با هم فرق مي‌کند.
    • دنياي کم توان ذهني، حتي روياهايش متفاوت است.
    • کار مربي استثنايي با مربي عادي بسيار بسيار تفاوت دارد.
              "مربي واقعي کسي است که به تلاش شاگردش بها بدهد و نه به نتيجه کار او"
    زيرا کودکان ما اين که بياموزند تلاش کنند خود نتيجه است. اساس کار توان بخشي در دست‌هاي پر توان و پر مهر مربي نهفته است. جايگاه مربيان ما جايگاهي بس رفيع است.
    سخني با والدين کودکان کم توان ذهني:
    عليرغم همه تلاشي که جامعه پزشکي و تيم توان بخشي، نخبگان و انديشمندان جهت پيشگيري از تولد يک فرد کم توان ذهني به عمل آورده‌اند، هنوز در تمام دنيا حداقل 5/2 تا 4 درصد زاد و ولد متعلق به کودکان با مشکل ذهني و يا جسمي – حرکتي است. بنابراين ضروري است که نگاه ويژه علاوه بر کودکان، به خانواده‌هايشان داشته باشيم.
    تأخير رشد ذهني يکي از عمده‌ترين، پيچيده‌ترين و دشوارترين مسايل و مشکلات کودکان در جوامع امروز بشري مي‌باشد که تا سن بزرگسالي نيز باقي مي‌ماند. اين موقعيت، تأثير‌هاي نامطلوبي را بر ساختار و عملکرد خانواده دارد و باعث مي‌شود مادر و پدر تحت تنش‌هاي عصبي – رواني – اجتماعي – اقتصادي قرار گيرند. تا حدي که روند طبيعي زندگي خود را از دست بدهند و منجر به فروپاشي نظام خانواده شود.
    متأسفانه مادران داراي کودک عقب مانده به طور عام در مقايسه با پدران، با مشکلات بيشتري برخورد کرده و فشار و استرس بيشتري را متحمل مي‌شوند. اما از آنجا که براي کودکان کم توان ذهني اهميت والدين يعني بهترين و اولين عامل اجتماعي شدن کودک و باز از آنجا که مادر جهت سپردن وظيفه به هر يک از اعضاي خانواده، نقش کليدي دارد و بدون تکيه بر توانايي مادر، همه خانواده در معرض خطر جدي قرار مي‌گيرند، ضروري است با تکيه بر آگاهي از طرفي و گرفتن مشاوره از طرف ديگر، بهداشت رواني را در خانه حفظ نمايد. حتي در سپردن بعضي از وظايف به پدر خانواده که مي‌تواند نقش موثري ايفا کند. چرا که بدون کمک پدر، مادر نخواهد توانست يک تنه اين بار سنگين را به منزل برساند.
    طبقه اجتماعي، مذهب، جنسيت، نژاد، سن، مدرسه، شغل والدين و همسايگان همه و همه در اجتماعي که کودکان عضو آنند نقش دارند. سرانجام در خانواده است که کودکان پرورش مي‌يابند و از طريق خانواده است که تأثيرات واحد هاي بزرگ‌تر اجتماعي از صافي گذشته و تصفيه مي‌شود.
     سندرم داون




    مقدمه:
    منشأ حيات انسان را بايد در تشکيل "نطفه" جستجو کرد که از برخورد مناسب دو سلول نر و ماده "اسپرماتوزوئيد" و "اوول" بوجود مي آيد. سلول جنسي نر در مقايسه با سلول جنسي ماده بسيار کوچکتر و ريز، ولي در عوض بسيار پر حرکت و فعال مي باشد. در قسمت مياني سلول هاي جنسي هسته وجود دارد که در داخل آن رشته هايي بنام "کروموزوم" موجود مي باشد. تعداد کروموزوم ها در يک فرد و افراد همنوع ثابت است و هيچ گاه تغيير نمي کند، اما شکل و اندازه کروموزوم ها يکسان نيست و ميتوان آنها را طبقه بندي و از يکديگر مشخص ساخت. در يک سلول تخم جمعاً 23 زوج کروموزوم وجود دارد که نيمي از آن ها از سوي پدر و نيمي ديگر مربوط به مادر هستند. محققان براي مطالعه بهتر، هر جفت کروموزوم را از 1 تا 23 شماره گذاري کرده اند. از اين 46 کروموزوم يا 23 جفت، 22 جفت کروموزوم هاي غير جنسي است و جفت آخر کروموزومي است که جنسيت انسان را تعيين مي نمايد. يک جفت کروموزوم جنسي که از مادر مي باشد هر دو X  هستند X X ، در صورتيکه يک جفت کروموزوم جنسي که از پدر هستند يکي X و ديگري Y  مي باشد، XY . هرگاه يکي از X هاي مادر با X پدر جفت گردد، نطفه بعد از شکل گيري "دختر" خواهد شد و هرگاه X مادر با Y پدر جفت گردد، نطفه بعد از شکل گيري "پسر" مي شود.
    بنابراين عليرغم تصور عمومي، تعيين جنسيت فرزند فقط به پدر مربوط مي شود و مادر نقشي در آن ندارد.

    تحقيقات ثابت کرده اند که اختلال، جابجايي‌ و يا کم و زياد شدن کروموزوم‌ها موجب معلوليت‌ها و عقب ماندگي ذهني‌ مي‌‌گردند. همچنين نتايج بررسي‌، ثابت کرده که اختلال در کروموزوم‌هاي معمولي‌ و غير جنسي،‌ معلوليت‌ها و عقب ماندگي‌هاي ذهني‌ عميق تري به همراه دارند. در صورتي‌ که اختلال در کروموزوم‌هاي جنسي‌، موجب معلوليت‌هاي خفيف تري نسبت به کروموزوم‌هاي غير جنسي‌ مي‌‌گردند. دلايل بروز بعضي از اين اختلالات کم و بيش روشن شده است که به طور مثال مي‌‌توان به بالا بودن سن پدر در هنگام تشکيل تخم، بالا بودن سن مادر به هنگام باروري و بارداري و تأثير اشعه ايکس بر روي تخم و نطفه در اولين ماه‌هاي بارداري اشاره نمود.
    منشأ بسياري از معلوليت‌ها ناشي‌ از اختلال، جابجايي‌ و کم يا زياد شدن يکي‌ از 23 جفت کروموزوم موجود در نطفه است. اين گونه اختلالات به دو دسته عمده تقسيم شده اند:
    • دسته اول اختلال در يک جفت کروموزوم جنسي‌
    • دسته دوم اختلال در 22 جفت کروموزوم غير جنسي‌
    شايع‌ترين اختلال در کروموزوم‌هاي جنسي‌ عبارتند از:
    الف) سندرم ترنر Turner’s Syndrome : اين عارضه فقط مخصوص زنان است. زن مبتلا به اين عارضه به جاي داشتن دو کروموزوم جنسي‌ X فقط يک کروموزوم جنسي‌ دارد. اين گونه خانم‌ها داراي گردني کوتاه و پر گوشت، قدي کوتاه و جثه ضعيف تر از سن خود هستند. ناهنجاري در انگشتان و انحراف ساعد دارند. اکثراً دچار بيماري‌هاي قلبي و کليوي مادرزادي هستند. رشد تخمدان‌ها در آنها ناقص بوده، خصوصيات ثانويه جنسي‌ و عادات ماهيانه بروز نمي‌‌کند. اين گروه عقيم مي‌‌باشند و از نظر هوش تنها عده کمي‌ از آنها عقب ماندگي شديد دارند، بقيه در سطح مرزي حتي طبيعي خفيف و طبيعي مي‌‌باشند.
    نوع ديگر اين سندرم، بر خلاف مورد فوق به عوض داشتن يک X يا دو XX (مشابه افراد طبيعي‌) واجد 3 و حتي گاه تا 4 X مي‌‌باشند  XXXX . خصوصيات زنانگي در اين گونه زنان بسيار زياد است. درجه عقب ماندگي در اين افراد نيز بسيار ضعيف است و حتي گاه عقب ماندگي ذهني‌ ندارند. اين گونه زنان مي‌‌توانند کودکان سالم به دنيا بياورند.
    ب) سندرم کلاين فلتر Klinefelter’s syndrome : اين عارضه منحصر به جنس نر يا آقايان است. مرد مبتلا به اين عارضه به عوض داشتن يک کروموزوم جنسي‌ X و يک کروموزوم جنسي‌ Y ، تعداد کروموزوم‌هاي X گاهي دو يا سه و حتي در مواردي به 4 مي‌‌رسد، XXXX.
    خصوصيات ظاهري اين گونه مردان قد بلند، پشت خميده و قامتي باريک است. بيضه‌ها و آلت تناسلي‌، حتي در سنين بلوغ و بالاتر بسيار کوچک است. پستان‌هاي برجسته دارند. غالباً عقيم هستند. صدايشان نازک است و موي صورت خيلي‌ کم است. بسياري از آنها داراي جمجمه کوچکتر از حد طبيعي(ميکروسفالي) هستند.
    درصد اين گونه بيماري بسيار کم است. اين گونه کودکان در بدو تولد وزنشان کمتر از حد طبيعي است. کساني که علاوه بر يک Y داراي دو X مي‌‌باشند، عموماً عقب ماندگي خفيف دارند و بيشتر عقب ماندگي عميق در ميان آنهايي است که علاوه بر يک Y داراي 3 يا 4 کروموزوم X هستند. در اين گونه بيماران درجه عقب ماندگي مي‌‌تواند عميق باشد. اعضاي تناسلي‌ هر دو جنس را دارا مي‌‌باشند.
    شايع‌ترين اختلال در کروموزوم‌هاي غير جنسي‌:
    الف) منگوليسم Mongolism : اين نوع عارضه به خاطر شباهت ظاهري که به مغولي‌ها دارد آن را "بيماري تيپ مغولي" يا "منگوليسم" مي‌‌نامند. اولين بار توسط يک پزشک انگليسي بنام جان لندن داون John Landon down مورد مطالعه قرار گرفت.
    او در تحقيقات مستمر خود در سال 1866 با ذکر ويژگي‌ هايي‌، اين نوع کودکان را تشخيص داده و معرفي‌ نمود. علائم سندرم داون در هر کودک تفاوت مي‌ کند. در حالي‌ که تعدادي از کودکان مبتلا به سندرم داون DS, Down Syndrome نيازمند رسيدگي پزشکي‌ مداوم هستند، عده ديگر از آنها، زندگي‌ سالم و مستقلي را در پيش دارند. شايع ترين اختلال کروموزومي سندرم داون شناخته شده است که در پايان همين بخش بطور مفصل به شرح آن مي‌ پردازيم.
    ب) سندرم صداي گربه Cat Cry Syndrome : وجه تسميه اين سندرم، به خاطر صداي نازک و شبيه به گربه اي است که در کودک مبتلا به اين ضايعه مشاهده مي‌ گردد. علت اين اختلال تريزومي شدن کروموزوم شماره 5 در کاريوتيپ کروموزوم هاست. مبتلا به اين عارضه عقب ماندگي عميق از خود نشان مي‌ دهند. از خصوصيات ظاهري، علاوه بر صداي نازک در کودکي که بر اثر اشکال در تارهاي صوتي بوده و در سنين بالاتر به مرور رفع مي‌ گردد، کوچک بودن جمجمه، گوش هاي پايين افتاده، چشم هاي مورب و فاصله زياد بين دو چشم را مي‌ توان ذکر نمود.
    ج) هولوپروزانسفالي Holoprosencephaly : علت بروز اين اختلال تريزومي شدن کروموزوم شماره 13 در کاريوتيپ کروموزوم هاست.
    خصوصيات بارز اين ضايعه عبارت است از: رشد نارساي بخش بويايي، پايين افتادن گوش ها، شکاف در سقف دهان(کام شکري Cleft Plate)، شکاف در لب ها(لب شکري Cleft lip)، هم چنين پيشاني متمايل به جلو، متمايز بودن خطوط کف دست نسبت به سايرين، وجود تعداد انگشتان بيشتر از معمول و زبري و خشکي پوست مي‌ باشد. اين اختلال با عقب ماندگي ذهني‌ و کندي در زمينه هاي حرکتي نيز توأم مي‌ باشد.
    د) اختلال ناشي‌ از تأثير اشعه ايکس: تحت اشعه قرار گرفتن مادر، قبل از باروري موجب اختلال در تخمدان ها و نهايتاً تريزومي شدن کروموزوم شماره 18 در کودک مي‌ گردد. تعداد مبتلايان به اين عارضه نسبتاً زياد است. ظاهراً از هر 500 نوزاد يک نفر مبتلا به اين عارضه به دنيا مي‌ آيد. درصد ابتلا به اين عارضه، در دختران نسبت به پسران 80% به 20% گزارش شده است.
    از نظر خصوصيات ظاهر: عقب ماندگي ذهني‌، گوش هاي پايين افتاده، اختلالات قلبي، آرواره کوچک، چانه متمايل به عقب، بزرگي‌ استخوان پس سر، کوتاهي‌ قد، درشتي بيش از اندازه انگشتان دست ها و پاها و همچنين جمع بودن انگشتان دست بطور معمول بر روي هم را مي‌ توان نام برد.

    آنچه در بالا آمد، شناخته شده ترين موارد از ضايعات کروموزومي است. البته موارد بسياري نيز وجود دارد که در صورت علاقه والدين و خوانندگان به بعضي‌ از آنها در آينده اشاره خواهيم کرد. اکنون به شايع ترين اختلال کروموزومي بنام سندرم داون مي‌ پردازيم:
    سندرم داون
    شايع ترين اختلال کروموزومي “سندرم داون” شناخته شده است. در اين بخش اين سندرم با علامت “DS” که مختصر شده “Down syndrome” است، از آن ياد مي‌ شود. در ايران در بين مبتلايان به اين اختلال، نسبت جنس مذکر به مؤنث  2/3 مي‌ باشد. اين کودکان از نظر ظاهر بهم شبيه هستند.
    در بالا اشاره شد به اينکه هنگام بارداري، کودک ژن هاي خود را به طور مساوي از پدر و مادر مي‌ گيرد. نيمي از هر جفت کروموزوم تخمک مادر، يک کروموزوم و از هر جفت کروموزوم اسپرم پدر، يک کروموزوم دريافت مي‌ کند و به اين ترتيب اولين ياخته با 46 کروموزوم به وجود مي‌ آيد. سپس تقسيم هاي ياخته اي انجام مي‌ شود و جنين به وجود مي‌ آيد.

    تقسيم ياخته اي سالم

    گاه در تشکيل ياخته اوليه اتفاقي‌ مي‌ افتاد و يک کروموزوم به 46 کروموزوم اضافه مي‌ شود. جنين هاي 47 کروموزومي به کودکاني مبتلا به سندرم داون هستند.
    تقريباً تمام کودکان مبتلا به سندرم داون (95 درصد) در بيست و يکمين جفت کروموزوم هاي خود يک کروموزوم اضافي دارند، يعني‌ 3 کروموزوم. پژوهشگران اين خطاي کروموزومي را تريزومي Trisomy مي‌ نامند که منظور وجود 3 کروموزوم در بيست و يکمين جفت کروموزوم هاست.

    کروموزوم ها در سندرم داون : خطا در تقسيم ياخته اي

     دو نوع خطاي کروموزومي ديگر عبارتند از:
    1. جابجايي‌: در اين نوع، کودک 46 کروموزوم دارد، اما يک جفت آن شکسته شده است و روي کروموزوم ديگر قرار گرفته است.
    2. موزائيکي شدن در جابجايي‌: در نوع موزائيکي، بعضي‌ از ياخته ها 46 کروموزوم و بعضي‌ ديگر 47 کروموزوم دارند. چهار تا پنج درصد موارد DS به علت دو نوع خطاي کروموزومي اخير است.
    چه عواملي در بروز سندرم داون مؤثرند؟
    پزشکان و محققين سندرم داون را پديده اي ژنتيکي مي‌ دانند. آنها تاکيد مي‌ کنند که هيچ يک از رفتار هاي والدين در دوره بارداري و قبل از آن نقشي‌ در ايجاد اين شرايط ندارد. نه خورد و خوراک و نه احساسات والدين، هيچ کدام نمي‌ توانند تغييري در ساختار ژنتيکي کودک ايجاد نمايند. ساختار ژنتيکي از کنترل والدين خارج است. از آنجا که دستاورد علمي‌ ديگري پيدا نشده است که علت تقسيم ياخته اي ناقصي را که به سندرم داون منجر مي‌ شود توضيح دهد، علت اصلي‌ و درمان اين اختلال همچنان به صورت يک راز باقي‌ مانده است.
    سن والدين تنها عامل شناخته شده اي است که احتمال ابتلا به اين سندرم را افزايش مي‌ دهد. تا مدت ها تصور مي‌ شد که بيشتر مبتلايان به DS از مادران بالاي 35 سال به وجود آمده ا‌ند اما آمار و تحقيقات پزشکي‌ جديد ثابت کرده است که 80 درصد کودکان از زنان زير 35 سال متولد شده ا‌ند، البته بالا رفتن سن مادر احتمال ابتلا به سندرم داون را افزايش مي‌ دهد. اما مهمترين علت بروز آن نيست. احتمال بروز DS از طرف مادران بالاي 35 سال 1 در 400 است. در 45 سالگي اين ميزان به 1 در 35 مي‌ رسد.
    در حال حاضر پژوهشگران در مورد ارتباط سن پدر و سندرم داون نيز تحقيق مي‌ کنند. طبق برآورد ها 20 تا 30 درصد موارد به سن پدر مربوط مي‌ شود. بعضي‌ از مطالعات بالا رفتن سن پدر را به اين بيماري نسبت مي‌ دهند، زيرا درصدي از کودکان مبتلا به DS متعلق به پدران بالاي 50 سال بوده است.
    دانشمندان با جديت تلاش مي‌ کنند تا مواد ژنتيکي بر روي کروموزوم 21 را که عامل DS است جدا و شناسايي کنند. آنها اميدوارند ارتباط بين DS ، رشد ذهني‌ و صفات ظاهري ديگر را در يابند. اگر زماني‌ علت اصلي‌ اين عارضه کشف شد، درمان نهايي و رهايي از بيماري هاي مربوط به آن نيز در پي خواهد آمد.
    تمام اين موضوعات به آينده مربوط مي‌ شود. فعلاً به امروز فکر کنيم. مراقبت از کودک خود را ياد بگيريم و ببينيم چگونه مي‌ توان اين کوچولوي نازنين را در جمع خانواده پذيرفت؟
    ضرورت آگاهي‌
    بعد از تولد فرزندتان که مبتلا به سندرم داون است شما با توصيه هاي دوست، آشنا، فاميل، پزشکان، درمانگران و … روبرو مي‌ شويد. اکثر آنها حسن نيت دارند و اطلاعات خود را موثق مي‌ دانند اما در عصر ارتباطات نيز بسياري از افراد اطلاعات نادرست و منسوخ شده اي دارند. ممکن است توصيه هاي آنها در جهت اهدافي که براي فرزند و خانواده تان نياز داريد، نباشد. پس براي درک درستي‌ و نادرستي آنچه مي‌ شنويد بهتر است مطلع باشيد.
    نياز هاي کودک خود را درک کنيد.
    هر مرحله از رشد کودک شما مشکلات خاص خود را دارد و تصميم هاي جديدي را مي‌ طلبد. بهتر است اين مراحل را دسته بندي کنيد. روند رشد يک کودک مبتلا به DS را بدانيد‌ و ببينيد کودک شما در اين روند کجا قرار دارد. مشکلاتش چيست و چگونه مي‌ توانيد آن را بر طرف کنيد.

    روند رشد به طور نسبي

    مانند هر پدر و مادري، به غذا خوردن، توالت رفتن، صحبت کردن، راه رفتن و ديگر مراحل رشد او توجه کنيد. سپس جهت پاسخ به سوالات خود حتماً با يک مشاور در ارتباط باشيد. اين مشاور بايد تخصص کودکان ديرآموز را داشته باشد. جهت يافتن پاسخ درست از سوالات خود، به قضاوت خود اعتماد داشته باشيد. اگر احساس مي‌ کنيد با اطلاعاتي‌ که راجع به اين مشکل بدست آورده ايد، از پزشک، درمانگر و يا هرکس ديگري رضايت نداريد آن را تغيير دهيد. آنقدر سطح دانش خود را بالا ببريد تا بتوانيد با آگاهي‌ و قدرت لازم، اطلاعات کافي‌ راجع به فرزندتان داشته باشيد.با ارتقاء سطح آگاهي‌ خود با موسسات و انسان هاي ديگري روبرو مي‌ شويد. متوجه مي‌ شويد تنها نيستيد و خيلي‌ ها مشکل مشابه شما را دارند و چه بسا تجربه آنها به شما کمک کند راه همواري براي رفع مسائل کودکتان بيابيد.
    اکنون زمان آن گذشته است که کودک سندرم داون را مخفي‌ کنيد و يا جهت دلخوشي خود، به انسان هاي اطراف اطلاعات نادرست بدهيد. آنچه مسلم است هيچکس کاري به کار شما و کودک شما ندارد. اگر سوالات زيادي از شما مي‌ شود فقط در جهت کنجکاوي غير معقول است. به محض اينکه ببينند شما مساله را راحت و مثبت پذيرفته ايد و حامي‌ کودکتان هستيد، همه پي کارشان مي‌ روند. تا وقتي‌ که حساسيت هاي شما زياد است همه اجازه دخالت و دلسوزي بيجا در کارتان را پيدا مي‌ کنند، اما به محض اينکه با قدرت و شجاعت شما روبرو شوند، کاملاً عقب مي‌ کشند و شما فرصت مي‌ کنيد يکي‌ يکي‌ مشکلات را حل کنيد. لازم نيست به همه انسان هايي‌ که در اطرافتان هستند همه مسائل راجع به فرزندتان را بگوييد. مي‌ توانيد خيلي‌ کلي‌ موضوع را بگوييد. در عوض بعضي‌ از نزديکان ضروري است همه چيز را بدانند.
    حامي‌ کودک خود باشيد. اما حمايت شما بهتر است به جا باشد. همه واقعيت هاي او را درست ببينيد تا بهتر بتوانيد به او کمک کنيد. عکس العمل هاي کودکتان را اگر مطابق  با الگويي که بايد باشد نيست، توجيه نکنيد.
    ما در طول 25 سال کار اين مرکز با والدين بسياري روبرو شده ايم که حمايت نادرست از فرزندشان موجب ضعف روند رشد کودک گرديد. مدافع به جا و به حق کودک بودن با حمايت اشتباه از کودک کردن متفاوت است. وقتي‌ مدافع به جا براي کودک هستيد، قدرت شما همه را تحت تاثير قرار مي‌ دهد، مي‌ دانند که شما در عين آرامش جدي هستيد. اين به روند رشد مطلوب کودک شما کمک مي‌ کند.
    بسيار طبيعي‌ است که شما پيش بيني‌ کودک داون را نکرده بوديد. وقتي‌ مي‌ خواستيد بچه دار شويد شايد هرگز نمي‌ دانستيد اين چه پديده اي است. حتما درباره ويژگي‌ هاي ظاهري، رفتار، حرکات و جايگاه او در خانواده تفکري متفاوت داشتيد، پس تعجبي ندارد که تعادل عاطفي خود را از دست بدهيد، وحشت کنيد. در خلوت خود گريه کنيد، احساس گناه کنيد، سرتان را به چيز هاي مختلف گرم کنيد، افسرده شويد، انکار کنيد و … اين ها کاملا طبيعي‌ است، اما در نهايت وقتي‌ به همه اين نشيب و فراز هاي عواطف خود فائق آمديد و تصميم گرفتيد براي اين موجود عزيز و بي‌ دفاع مادري کنيد يا پدري کنيد، شما انساني‌ متفاوت مي‌ شويد. انسان هاي متفاوت تصميم هاي متفاوت مي‌ گيرند و عملکرد آن ها، از ديگران متمايزشان مي‌ کند.
    بطور معمول در شرايط روبرو شدن با مشکل جدي انسان ها جا مي زنند. بهت زده مي‌ شوند، حيرت مي‌ کنند. انسان هاي قدرتمند اين مراحل را سريع مي‌ گذرانند و به فکر راه چاره مي‌ افتند و انسان هاي معمولي‌ در اين غم و ماتم همه خانواده و خود را به نابودي مي‌ کشانند.
    فراموش نکنيم که شما سواي فرزندتان موجوديت داريد، انديشه داريد، به کاري مشغوليد، انسان مفيدي در جامعه هستيد. قرار نيست که هر کدام از شما با تولد يک کوچولوي داون همه چيز را به نيستي‌ بکشانيد. مي‌ توانيد با بعضي‌ راهکار هاي درست، راه حل مناسبي بيابيد و به فکر خودتان، شغلتان، آينده فرزند داون تان باشيد. اگر به او رسيدگي و توجه کنيد ساعات بسيار خوشي‌ را مي‌ توانيد در کنار او سپري کنيد. او بخشي از جريان اصلي‌ اين جامعه است و مي‌ تواند زندگي‌ هدفمندي داشته  باشد. البته اگر به او درست کمک کنيد.
    مراقبت هاي پزشکي‌
    اولين مرحله از توجه به کودک اين است که مراقبت هاي منظم و ويژه پزشکي‌ از وي به عمل آمده باشد. بهتر است تحت نظر يک پزشک اطفال معاينه شود تا در صورتي‌ که به بعضي‌ مشکلات دچار است حتما و در اسرع وقت درمان پذيرد. انجام آزمايش کروموزوم نيز امري ضروري است.
    واکسيناسيون و آزمايش هاي بهداشتي درماني به اضافه معاينات منظم و مستمر نياز مبرم و اوليه هر کودک است.

    مصون سازي و معاينات پيشنهادي

     احتمال اينکه کودکان مبتلا به DS با مجموعه اي از نقايص مادرزادي به دنيا بيايند بيش از ديگران است.
    •  تقريبا يک سوم کودکان DS مشکلات قلبي دارند. در صورت بروز اين مشکل ضروري است با پزشک متخصص مطرح و با توجه به وضع عمومي‌ کودک تصميم هايي‌ اخذ شود.
    •  تقريبا 12 درصد از کودکان DS مبتلا به مشکلات گوارشي هستند. بروز اين مشکل در همان هفته هاي اول شما را متوجه اين نارسايي مي‌ کند. عوارض اين مشکل: يبوست، تهوع پي در پي، مدفوع خوني مي‌ باشد که با توصيه پزشک مي‌ تواند درمان پذير باشد.
    •  3 درصد از کودکان DS در بدو تولد مبتلا به آب مرواريد هستند که ضروري است براي رفع اين مشکل به چشم پزشک مراجعه شود.
    بيماري هاي شايع
    تمام کودکان دچار بيماري مي‌ شوند، اما بعضي‌ بيماري ها در مبتلايان به DS شايع تر است.
    الف) عفونت دستگاه تنفسي: شايع ترين بيماري دوره کودکي است. در گذشته اين گونه بيماري ها سلامت کودکان را دچار خطر جدي مي‌ کرد. در حاليکه اين روز ها خطر اين قبيل مشکلات به شدت رو به کاهش است.
    عفونت گوش در کودکان DS شايع تر است و اگر هنوز شروع به تکلم نکرده باشد، او را بيشتر آزار مي‌ دهد. در اين موارد چرک يا مايع گوش هم چنان رو به افزايش است. در صورت مشاهده هر کدام از علائم زير سريع با پزشک تماس بگيريد.
    • کشيدن گوش،
    • گريه کودک هنگامي که چيزي به گوشش مي‌ خورد،
    • گريه هاي طولاني‌ و کج خلقي‌ بيش از حد دوره سرما خوردگي،
    • تب بالاي 37 درجه اي که در قسمت مقعد اندازه گيري شده باشد،
    ب) اختلالات غده تيروئيد: 20% کودکان DS با مشکل تيروئيد که معمولاً کم کاري است روبرو مي‌ شوند. کمبود هورمون، رشد کودک را کند مي‌ کند و يادگيري را کاهش مي‌ دهد. بنابراين آزمايش تيروئيد در بدو تولد ضروري است. اختلالات تيروئيدي با مصرف دارو برطرف مي‌ شود.
    ج) سستي استخوان بندي: از آنجا که کشيدگي عضلات و پيوند مفاصل در مبتلايان به DS ضعيف است، معمولاً اين افراد ستون مهره محکم و استواري ندارند. در صورتيکه پزشک، سستي مهره ها را تشخيص دهد جراحي را توصيه مي‌ کند که بعد از جراحي کودک نبايد به فعاليت هاي سخت بپردازد. ولي‌ اگر کودک به اين عارضه مبتلا نباشد انجام تمام ورزش ها براي او بدون اشکال خواهد بود.
    د) بهداشت دهان و دندان: کودک DS مشکلات دهني بيشتري به همراه دارد و عوامل متعدد موجب مي‌ شود که دندان ها به صورت مرتب در کنار هم رشد نمي‌ کنند. به همين نسبت بيماري لثه مساله جدي اين اطفال است. براي پيشگيري از بيماري هاي دهان، دندان و لثه حتما از کودکي تحت مراقبت دندان پزشک باشد و بطور مرتب از مسواک استفاده نمايد. مقدار شيريني‌ را از رژيم غذايي‌ او کم کنيد.
    ه) بيماري آلزايمر: ميان سالي‌ و پيري زودتر به سراغ مبتلايان DS مي‌ آيد. به علاوه آلزايمر يا افت تدريجي‌ عملکرد مغز در ميان آنها شايع تر است. علائم آلزايمر در ميان مبتلايان به DS معمولاً از سي‌ سالگي و در ميان افراد عادي از پنجاه سالگي ظاهر مي‌ گردد.
    و) کنترل وزن: 25 درصد مبتلايان به سندرم داون چاق هستند در حاليکه 75 درصد ديگر مي‌ توانند با نظارت والدين و توصيه هاي پزشک متخصص، چاقي کودک را کنترل نمايند. با استمرار برنامه هاي ورزشي که مانع از کندي حرکات در کودک مي‌ شود و تنظيم مواد قندي در رژيم غذايي‌ روزانه، هم چنين تشويق کودک به بازي هاي گروهي و پر تحرک، وزن کودک قابل کنترل است.
    ز) ضعف شنوايي: يکي‌ از عمده مشکلات کودکان DS ضعف شنوايي است. 50% اين افراد يا در بدو تولد مبتلا به ضعف شنوايي هستند يا بعداً دچار آن مي‌ شوند. اين عارضه بر رشد زبان تاثير منفي‌ مي‌ گذارد. ضعف در رشد زبان و گفتار، ضعف مهارت هاي اجتماعي-شناختي‌ و خودياري را به دنبال دارد. پس همانطور که قبلاً هم اشاره شد، وضعيت شنوايي فرزندتان را قبل از اينکه رو به وخامت بگذارد پي گيري و او را تحت درمان قرار دهيد.
    ک) عقب ماندگي ذهني‌: DS همواره احتمال عقب ماندگي ذهني‌ را به دنبال دارد. ولي‌ اين بدان معنا نيست که نمي‌ تواند ياد بگيرد. البته که کودک شما پيشرفت مي‌ کند اما با گام هاي آهسته. مطالعات نشان مي‌ دهد که افراد DS حدود هشتاد درصد قابليت يادگيري مفاهيم اوليه را به خوبي‌ دارند. کودک شما ياد خواهد گرفت که بنشيند‌، صحبت کند، به دستشويي‌ برود، مراقب خودش باشد، کتاب هاي ساده بخواند و کار هاي ديگري انجام دهد، اما آهسته تر از حد متوسط ديگران.
    براي يادگيري مهارت هاي اوليه نياز به آموزش ويژه دارد و براي تثبيت مهارت ها نياز به تکرار و تکرار و تکرار. زمان يادگيري براي DS از بدو تولد است. يادگيري هاي اوليه، مهارت هاي معمولي‌ براي همه بچه هاست. زمان شروع کار آموزش و توانبخشي از 2 سالگي شروع مي‌ شود. توصيه مي‌ شود در درجه اول جايگاه و سطح ذهني‌ کودک مشخص شود. لازم نيست بهره هوشي دقيقي‌ ارائه شود، همين که حدود توانايي او با توجه به وضعيت جسماني‌ اش روشن شود کافي‌ است. آمادگي هر کودک DS با ديگري متفاوت و بسته به مشکلات جسمي‌-ذهني‌ و حسي حرکتي او مي‌ باشد. با در نظر گرفتن مجموع شرايط کودک بهتر است کودک به آموزش و توانبخشي سپرده شود.
    توانبخشي به معناي بازتواني، فرآيندي است که در آن به فرد توان خواه کمک مي‌ شود تا توانايي از دست رفته خود را پس از يک واقعه، بيماري و يا آسيب که منجر به محدوديت عملکردي وي شده است، به دست آورد و تا حد امکان در جهت حداکثر استقلال به او ياري رساند.


    در توانبخشي روند بازتواني طولاني‌ و تدريجي‌ است. فرآيند توانبخشي عبارتند از:
    الف) مشاوره و روانشناسي‌:
    در اکثر موارد با تولد کودک مبتلا به DS خانواده دچار بهت و سردرگمي مي‌ شود، ندانم کاري و عدم شناخت لازم از وضعيت موجود، وضع طفل را از آنچه هست بدتر مي‌ کند. لذا مشاوره خانواده از طريق روانشناسان با ارائه اطلاعات دقيق و منطقي‌ از وضع کودک و ايجاد رابطه نزديک با خانواده، خلأ و احساس تنهايي خانواده را پر نموده و در آنان اعتماد به نفس لازم در جهت پذيرش واقعيت فرزندشان ايجاد مي‌ نمايد. اقدامات مشاور و روانشناس مي‌ تواند در ايجاد بهداشت رواني‌ خانواده، موجب نگرش منطقي‌ و کاهش مکانيزم هاي فشار گردد، که طبعاً نتيجه اي بهتر و کامل تر در راستاي بهبود شرايط زندگي‌ کودک مبتلا به DS را به ارمغان مي‌ آورد.

    ب) کار درماني:
    برخي‌ از روش هاي درماني باعث تسريع و تسهيل حرکات مهارتي کودکان مبتلا به DS مي‌ گردد. تعويق زماني‌ هر چند کوتاه، موجب اختلاف عملکردي شديد در اينگونه کودکان مي‌ شود.
    از اهداف مهم کاردرماني مي‌ توان، ارتقاي سطح کيفي‌ عملکردي و سطح هوشي کودکان را نام برد. البته بعضي‌ از حوزه هاي فعاليت کاردرماني براي اين کودکان از جمله موارد زير مي‌ باشد:
    • مهارت هاي حرکتي‌ درشت
    • مهارت هاي حرکتي‌ ظريف
    • مهارت هاي درکي-حرکتي
    • مهارت هاي شناختي‌
    • مهارت هاي روزمره زندگي‌
    نتيجه درمان و بهبود وضعيت اين کودکان به عوامل زير نيز بستگي دارد:
    • هيپوتوني “شلي عضلات”
    •  شلي مفاصل
    •  کاهش طول عضلات و اندام ها به خصوص در بازو ها و ران ها
    در صورت وجود اختلالات فوق، اين کودکان در نحوه راه رفتن و نشستن داراي الگوي غلط مي‌ باشند. کاردرماني نه بطور قطع ولي‌ تا حدود بسيار قابل توجهي‌ به درمان و اصلاح آن مي‌ پردازد.
    بعضي‌ از عملکرد هاي حيطه کاردرماني:
    •  برطرف کردن کوتاهي‌ عضلات و کاهش اسپاسم
    •  افزايش قدرت قسمت هاي عضلاني اندام تحتاني و تنه
    •  اصلاح مدل هاي نامناسب و آموزش الگوي صحيح راه رفتن و نشستن
    •  بهبود مهارت هاي توالي حرکتي و مهارت هاي ظريف
    •  بهبود تعادل در وضعيت هاي مختلف
    •  تجويز کفش طبي و ساير وسايل توانبخشي مورد نياز کودک
    •  آموزش مهارت هاي زندگي‌ و عملکرد يکپارچگي حسي به معناي دريافت و پردازش اطلاعات از هفت حس. اين هفت حس عبارتند از: حرکت – لمس – فشار – بينايي – شنوايي – چشايي و بويايي.
    ج) گفتار درماني:
    تکامل گفتار و زبان براي رشد و تکامل اجتماعي و عاطفي، همچنين براي رشد توانايي هاي ذهني‌ و شناختي‌ بسيار مهم است. کودکان مبتلا به DS اغلب افرادي علاقه مند به ارتباط اجتماعي هستند اما در زمينه گفتار مشکلات فراواني‌ دارند و به اين دليل بر مهارت هاي غير کلامي مانند اشارات تکيه مي‌ کنند. علاوه بر مشکلات اندام هاي گويايي، بزرگ بودن زبان، خود روند رشد کلام را در آنها کند مي‌ سازد. همه اينها موجب مي‌ شود نياز اين کودکان به گفتاردرمان پر رنگ گردد.
    گفتاردرمان بعد از ارزيابي از اندام هاي گفتاري و ارزيابي اختلالات گفتار و زبان، با توجه به وضعيت عمومي‌ کودک، در جهت ايجاد ارتباط کلامي کودکان DS برنامه درماني تنظيم مي‌ کند.
    بعضي‌ از برنامه هاي درماني مي‌ تواند دربرگيرنده اين نکات باشد:
    1. ايجاد توجه و تمرکز در گوش دادن – تشخيص محرکات سمعي-بصري و انجام دستورات کلامي
    2. تشخيص موارد مشابه و متفاوت صداها در کلمه هاي مختلف
    3. افزايش هرچه بيشتر گنجينه لغات
    4. تشخيص مفاهيم کلمات، زمان، مکان، …
    5. تشخيص و درک ارتباط بين اشيا و کلمات عيني و ملموس و مفاهيم ذهني‌ مربوط به کاربرد آنها مانند: ارتباط بين نردبان و بالا رفتن – چراغ و روشنايي
    6. تلاش در بيان هرچه روشن تر افکار و نظرات: من اين غذا را دوست دارم
    7. مشارکت در گفتگو هاي گروهي با همسالان
    8. مهارت يابي‌ در درست صحبت کردن – فعل – فاعل – ضمير – قيد
    و ساير مواردي که در مهارت هاي روزمره زندگي‌ تأثيرگذار مي‌ باشد.
    د) آموزش استثنايي:
    يادگيري داراي سطوح متفاوتي است که کودکان مبتلا به DS نسبت به افراد عادي بسيار ديرتر و کمتر به آن دست مي‌ يابند.
    با ارزيابي دقيق متخصص تست هوش از سطح ذهني‌ کودک، جايگاه او در مقطع آموزشي معين مي‌ گردد. اين ارزيابي نشان مي‌ دهد که کودک آيا مي‌ تواند به مدرسه برود؟ در مرکز توانبخشي به آموزش مشغول شود؟ دوره هاي پيش دبستاني را بگذراند؟ و يا هنوز نياز به برنامه هاي سر پايي‌ دارد. بهترين زمان جهت بهبودي و ايجاد مهارت هاي شناختي‌ – خودياري و … آموزش در سال هاي قبل از پيش دبستاني مي‌ باشد.
    فصل آموزش استثنايي بسيار وسيع‌ و همه جانبه است و مرزهاي مشترکي با کاردرماني و گفتاردرماني دارد. برنامه هاي تنظيم شده براي هر کودک  DS قطعا متفاوت خواهد بود. هرچند امکان بعضي‌ از فصل هاي مشترک را دارد. آنچه توصيه مي‌ شود اينکه همه برنامه ها وقتي‌ پاسخگو خواهد بود که از ساده به پيچيده مرتب شود. اين اصل موجب مي‌ شود لايه هاي زيرين يادگيري هاي ذهني‌ کودک تقويت شود و بعد برنامه هاي پيشرفته را هم، بهتر ياد بگيرد و هم، در حافظه بهتر ثبت کند.
    از آنجا که اين فصل مهمترين بخش يادگيري هاي کودک DS مي‌ باشد، جزوه ويژه و همه جانبه از آموزش استثنايي بزودي در دسترس شما قرار داده مي‌ شود.
    آنچه تا کنون راجع به سندرم داون نوشته شد خلاصه اي است از اطلاعات بسيار وسيع که به واقع در اين زمينه يافت مي‌ شود. امکان ثبت همه اطلاعات در اين صفحات ميسر نيست و از آنجا که يقين دارم همه والدين اين کودکان با سوال هاي بسياري روبرو هستند که پاسخي در اختيارشان قرار نگرفته است، پيشنهاد مي‌ کنم سوالات خويش را از طريق بخش “ارتباط با ما” که در صفحه ابتداي همين سايت قرار گرفته، برايم ارسال نماييد. فقط کافي‌ است روي “ارتباط با ما” کليک کنيد و بعد پيامتان را وارد و ارسال نماييد. حتما پاسخ شما از طريق همين سايت به نظرتان مي‌ رسد و يا شخصا برايتان ارسال مي‌ شود.

    سخني چند با پدر و مادر کودک سندرم داون
    بطور معمول هر پدر و مادري داشتن فرزند سالم را حق مسلم خود مي‌ داند و براي تولدش نقشه هايي‌ رويايي مي‌ کشد. والدين در اين زمان خيلي‌ به تفاهم با هم نمي‌ انديشند، درباره کنار آمدن با مشکل کودک گپي‌ نمي‌ زنند. زيرا فرض بر اين است که همه چيز خوب پيش مي‌ رود. پس فقط در اين باره که اسمش را چه بگذارند، چه وسايلي‌ برايش بخرند، چه کسي‌ از او مراقبت کند و از اين قبيل مي‌ انديشند.
    زماني‌ که انساني‌ مبتلا به DS به دنيا مي‌ آيد، پدر و مادر هر دو به حق شوکه مي‌ شوند. اگر انسان هايي‌ باشند که با هم تفاهم دارند و هر دو معقول نسبت به مسائل واکنش نشان مي‌ دهند، بعد از يک دوره سخت(که معمولا کوتاه است)، واقعيت را مي‌ پذيرند و با هم به دنبال راهکار مي‌ گردند. زيرا زماني‌ که پايه هاي تفاهم بر اساس درک متقابل قرار دارد، زن و مرد، دوش به دوش هم در زندگي‌ پيش مي‌ روند. بدون اينکه يکديگر را محکوم کنند و يا مسبب اين مشکل بدانند. در اين شرايط کودک داون در محيط پر از تفاهم و آرامش بهتر رشد مي‌ کند و والدين هم با تکيه به هم ضمن لذت بردن از يک زندگي‌ مشترک با همه ويژگي‌ هايش، ساعات خوشي‌ را در کنار فرزند داون خود سپري مي‌ کنند.
    ولي‌ متأسفانه اين شرايط بسيار کم ديده مي‌ شود. زن و مرد معمولا اساس زندگي‌ خود را بر پايه هاي تفاهم، محبت حقيقي‌، درست زيستن بنا نمي‌ کنند. علاقه مندي اوليه بهم دارند و زندگي‌ شروع مي‌ شود تا ببينند چه پيش مي‌ آيد. اگر همه چيز خوب پيش برود که زندگي‌ ادامه دارد و گاه گاه با تنش زير و رو مي‌ شود و مي‌ گذرد. اما اگر مشکل جدي هويدا شود، مثلا يک کودک مبتلا به سندرم داون متولد شود، کشمکش، چه کنم ها و توهين ها آغاز مي‌ شود. اين درگيري به خصوصيات فردي دو طرف نيز مربوط مي‌ شود. اينکه هر يک به طور فردي از چه شخصيتي و نگرشي برخوردار است. اگر نگرش اين باشد که زندگي‌ وقتي‌ زيباست و خوشبختي‌ وقتي‌ تعريف دارد که همه چيز بي‌ نقص باشد، آن وقت اول مصيبت است.
    کاملا طبيعي‌ است وقتي‌ يک مرکز توان بخشي 25 سال به فعاليت مي‌ پردازد با صدها کودک DS و به همان تعداد والدين روبرو مي‌ شود. من شخصا تجربه هاي ارزنده اي در اين دوران کسب کرده ام. بسياري مواقع پدران، همسر خود را متهم مي‌ کنند که علت اين عقب ماندگي از جانب توست، و پيرو آن زندگي‌ را تبديل به يک جهنم مي‌ کنند. بهداشت رواني‌ خانواده تماماً به هم ريخته مي‌ شود. فرزندان سالم در مسير اين همه خشونت و بي‌ مهري آسيب جدي مي‌ بينند و حتي کودک DS هم دچار مشکلات بيشتري مي‌ شود.
    البته اين مسائل در بيشتر مواقع با مشاور که توسط آن آگاهي‌ کافي‌ به خانواده مي‌ دهد، حل مي‌ گردد ولي‌ هميشه به صورت کمرنگ روابط تيره از قديم باقي‌ مي‌ ماند. مي‌ شود تلاش کرد از تيرگي اين آثار پيشگيري نمود. حتي به فرض غير صحيح هم، اگر پدر يا مادر در تولد يک فرزند معلول نقش داشته باشند آيا بايد محکوم شود؟ و تمام موجوديت او زير سوال برود؟ آيا در اين ماجرا عمدي در کار بوده است؟ قطعا اگر مرد و زن به واقع يکديگر را دوست بدارند، از تفاهم نسبي‌ برخوردار باشند، به هم احترام بگذارند، از اصول صحيح دروني و انساني‌ و يا فضاي مذهبي‌ برخوردار باشند، زندگي‌ را به يک صحنه جنگ تبديل نمي‌ کنند.
    البته ما با اولياي مسئول، موحد و قابل احترام که از زندگي‌ سخت بهشتي‌ ساختند هم روبرو هستيم.
    بهتر است هر کدام از پدرها و مادرها در خلوت خود درست بينديشند، حتما به مشاور مراجعه کنند، با در اختيار گذاشتن اطلاعات درست از او کمک بخواهند. خود نيز بکوشند سطح آگاهي‌ و دانش خويش را ارتقاء بخشند.
    نکته ديگر اين است که پدرها و مادرها بر اساس واقعيات از فرزندشان انتظار داشته باشند. واقعيت کودک را ناديده نگيرند. با اين جملات که اين کودک با بقيه فرق دارد، يا چشم هاي او شبيه چيني‌ ها و ژاپني هاست و يا در خانواده ما ارثي مي‌ باشد و خلاصه اينکه کودک ما درست مثل کودک عادي مي‌ تواند از مدرسه عادي استفاده کند ولي‌ آموزش و پرورش نسبت به اينها بي‌ رحمي مي‌ کند و…، فقط و فقط خود را و کودک خود را آزار مي‌ دهند. همه والديني که بر اساس واقعيات از فرزندان خود انتظار دارند، برنده هستند. چه کودکاني که مبتلا به DS هستند، و يا کودکان عادي يا تيزهوش.
     
    بيش فعالي
     

    بيش فعالي‌ اختلالي است که  کودک در ان مبتلا به پرتحرکي، بي توجهي و رفتارهاي ناگهاني مي باشد. حدود 5 درصد کودکان به اين اختلال مبتلا هستند که هر روز اين آمار، رو به افزايش است. در پسران شايع تر از دختران است. ممکن است در بعضي‌ علائم پر تحرکي و رفتار هاي ناگهاني، بيشتر ديده شود که به آن ADHD يا Attention Deficit Hyperactivity Disorder مي‌ گويند و يا در گروهي علائم بي‌ توجهي‌ بيشتر يافت شود که به آن ADD يا Attention Deficit Disorder  مي‌ گويند.
    به نظر مي‌ رسد علت آن بيشتر نقص در تکامل سيستم اعصاب باشد. کودکان مبتلا احتمالاً در قسمت هايي‌ از مغز که مسئول توجه و تمرکز و تنظيم فعاليت هاي حرکتي مي‌ باشد، دچار نقص جزئي هستند. توارث و ژنتيک مي‌ تواند در اين اختلال نقش داشته باشد. همچنين در بعضي‌ موارد در جريان حاملگي‌ يا زايمان يا پس از آن، صدمات جزئي به ساختمان مغز وارد مي‌ شود که مي‌ تواند باعث بروز اين مشکل گردد.
    اين اختلال نوعي‌ شرايط رواني‌ است که در آن از توجه و تمرکز بر کارهاي ساده(مانند نشستن بر صندلي‌) تا کارهاي پيشرفته(درس خواندن و …) تأثير مي‌ گذارد. کودک بيش فعال به علت تمايل به فعاليت زياد نمي‌ تواند بر روي صندلي‌ بند شود و مرتباً با دست و پاي خود بازي‌ مي‌ کند، حواسش با محرک هاي ساده محيطي‌ پرت مي‌ شود و نمي‌ تواند درس بخواند، صبور نيست، نمي‌ تواند در بازي‌ هاي گروهي نوبت را رعايت کند،  در کلاس اگر معلم سؤالي‌ از او بپرسد قبل از پايان سؤال، جواب را مي‌ دهد، در خانواده و جمع آشنايان در حين صحبت فرد، صحبت او را قطع مي‌ کند، لوازم ضروري خود را در خانه يا مدرسه گم مي‌ کند و … . بيش فعالي‌ بر روي حالت رواني‌ نيز تأثير مي‌ گذارد و کودک بيش فعال در عرض چند ثانيه بدون دليل منطقي‌ از کودک حرف گوش نکن به کودک مطيع تبديل مي‌ شود، کودکي که تا ديروز درس مي‌ خواند، امروز تصميم به نرفتن به مدرسه مي‌ گيرد و يا تا دقايقي‌ قبل با پدر خود قهر بود، او را در آغوش مي‌ گيرد. اين تغيير حالات رواني‌ در  کودک ادامه دارد که قابل کنترل نيست که خود باعث آسيب به وضعيت رواني‌ خانواده شده و برخوردهايي‌ متفاوت را از سوي خانواده، مدرسه و آشنايان با کودک در پي دارد. تمام کار هايي‌ که نياز به توجه و پيگيري دارد، در اين کودکان مختل است.


    بعضي‌ از اين مشکلات:
    • مشکل داشتن در تمرکز و به خصوص متمرکز ماندن بر يک کار.
    • جهش از يک کار بر کار ديگر بدون تمام کردن کار قبلي‌ که اين امر موجب افزايش ترک تحصيل اين گونه افراد مي‌ شود.
    • مشکل در پيگيري کارهاي مختلف بر اساس دستور العمل به دليل توقف در توجه و تمرکز و نتيجه آن ناتمام ماندن بيشتر کارها در اين گونه افراد.
    • فراموش کردن کارهاي ساده و روزمره مانند انجام تکاليف… .
    • تصميم با عجله و بدون فکر در کارها
    • دست زدن به کار هاي پر مخاطره  
    • ور رفتن با صندلي‌ در هنگام نشستن و يا حرکت دائمي پاها و دست ها به گونه مضطربانه.
    • خستگي‌ ناپذير بودن کودک به علت انرژي بيش از حد.
    • حرف زدن بيش اندازه که اين امر باعث ناموفق ماندن در کارهايي‌ که نياز به سکوت دارند، مي‌ شود. مانند گوش دادن به درس يا دادن امتحان.
    • ايجاد تصادفات بيشتر رانندگي‌ به علت پرت شدن ساده حواس به ضبط و موبايل يا صحبت هاي دوست و همراه در ماشين.
    و اساساً در تمامي‌ کارهايي‌ که نياز به فعاليت ذهني‌ پيوسته دارند.
    در بعضي‌ موارد نشانه هاي ADHD در فرد، با بالغ شدن کاهش مي‌ يابد و حتي بيش فعالي‌ فرد بسيار کمرنگ مي‌ شود و گاه از بين مي‌ رود ولي‌ برخي‌ از نشانه ها مانند ضعف توانايي در سازماندهي و توجه طولاني‌، ماندگار مي‌ ماند. علاوه بر اين در نيمي از کودکان اين حالت در هنگام بزرگسالي‌ نيز نشانه هاي اصلي‌ را به همراه دارد.
    تمام نکاتي‌ که در بالا ذکر شد متعلق به کودکاني است که سطح ذهني‌ عادي دارند و يا حتي باهوش هستند. در مورد کودکان با تأخير رشد ذهني‌ همه اين موارد صادق است. به علاوه ضعف هوشمندي و ضعف توانمندي فرآيندهاي ذهني‌ که مسأله را پيچيده تر مي‌ نمايد.
    عاملي که به کمک کودک باهوش اين امکان را مي‌ دهد که وقتي‌ به سن 6 سالگي رسيد و يا قدري بزرگتر شد، مشکل بيش فعالي‌ برايش تعريف شود و از خود او کمک جهت رفع مشکلش گرفته شود، به هيچ وجه در مورد کودکان با تأخير رشد ذهني‌ مقدور نيست. در نظريات جديد يکي‌ از راه حل هاي مؤثر براي کودکان و بزرگسالان با مشکل بيش فعالي‌ اين است که با آگاهي‌ هايي‌ که به او داده مي‌ شود از طريق رسانه ها، مقالات، اينترنت و …  بيش فعالي‌ را خوب بشناسد و بداند که به آن مبتلاست و جهت کمرنگ شدن اين معضل، همراهي مفيد داشته باشد. اين راهکار تا کنون پاسخ قابل توجهي‌ داشته است و در بسياري موارد با نکته هاي مفيد و سودمند، شخص را به سمت بهتر شدن کشانده است. واقعيت اين است که هرچه شخص بيش فعال آگاهتر باشد، بيشتر حريف مشکلات خود مي‌ شود و متأسفانه اين راهکار مؤثر در مورد کودکان با ضعف هوشي و ديرآموزان پاسخ نمي‌ دهد و در نتيجه مشکل خانواده، مربيان و اطرافيان را بيشتر مي‌ کند که در اين مورد در پايان اين مقاله توضيح خواهيم داد.
    علت ADHD :
    اصلي‌ ترين سؤال در اين قسمت اين است که بيش فعالي‌ ذاتي است يا اکتسابي. با اينکه دلايل ADHD به درستي‌ هنوز مشخص نشده است ولي‌ محققين بر اين باورند که اصل بيش فعالي‌، ژنتيکي است و در مواردي از والدين به ارث مي‌ رسد. علاوه بر اين در کودکاني که زود به دنيا مي‌ آيند و يا نارس هستند از نظر جمعيت آماري بيشتر ديده شده است. علاوه بر اين بيش فعالي‌ در پسران 3 برابر دختران گزارش شده است که اين امر مي‌ تواند به علت تشخيص هاي بيشتر و بالا رفتن سطح آگاهي‌ خانواده ها باشد. براي مثال در 20 سال قبل اگر علائم بيش فعالي‌ در کودکي ديده مي‌ شد، خانواده ها رويکرد متفاوتي را نشان مي‌ دادند ولي‌ امروزه همان خانواده به مشاور و دکتر اعتماد مي‌ کند و هنگامي که بيش فعالي‌ در کودک آنها تشخيص داده مي‌ شود به دنبال راهنمائي مي‌ گردد. اين تفاوت رويکرد موجب شده که آمار تشخيص بيش فعالي‌ رو به افزايش باشد.
    در مغز انسان سلول هايي‌ هستند به نام سلول هاي فرستنده عصبي Neurotronsmitters که نقش ارسال پيام از مغز و بالعکس را دارند، نيز همين سلول ها ماده اي به نام Dopamin دارند که باعث تحريک بخش تمرکز ذهن مي‌ شوند، بنابراين با کم شدن اين ماده شيميايي، بخش تمرکز ذهن به صورت طبيعي‌ تحريک نمي‌ شود و در اين افراد علائم ADHD ديده مي‌ شود.
    درمان ADHD :
    درمان سريع، کامل و قطعي براي بيش فعالي‌ وجود ندارد اما علائم آن قابل کنترل هستند. يعني‌ مي‌ توان بيماري و نشانه هاي آن را کاهش داد و با توانبخشي و به کارگيري روش هاي روان درماني، اين گونه افراد را با شرايط محيطي‌ سازگارتر کرد حتي کمک کرد که نوع عادي زندگي‌ را در پيش بگيرد و به درس و کار مشغول شوند. برخي‌ از افراد نياز بيشتري در زمينه توجه دارند و برخي‌ ديگر در زمينه فعاليت. بنابراين براي افراد مختلف حالت هاي مختلف و به تناسب آن درمان هاي متفاوت را بايد به کار گرفت.
    روش هاي رايج توسط دکتر ها و روانشناس ها به کارگيري دارو، مشاوره براي فرد و خانواده، به کارگيري روش هاي جديد در زندگي‌ آنها و تغيير مدرسه و برخي‌ فعاليت ها مي‌ باشد نيز به کارگيري نحوه جديد آموزش و توانبخشي در مورد آن فرد.
    برخي‌ داروها به افراد مبتلا کمک مي‌ کند تا تمرکز خود را ارتقا بخشند. به علاوه در اين افراد بايد با نظريه پزشک متخصص دقت کرد که دارو به چه ميزان و چند نوبت و براي چه مدت مصرف شود. از آنجا که شايع ترين اين داروها "ريتالين" ضروري است که ميزان آن به تناسب دلخواه والدين و مربيان کم و زياد نشود و حتماً مطابق دستور پزشک مصرف گردد.    
    مشاوره والدين در اين کار تأثير بسيار مهمي‌ دارد. بايد مسائل و مشکلات کودک بيش فعال به درستي‌ در نظر گرفته شود. تنبيه بدني هميشه اثر سوء دارد و بايد جداً از آن اجتناب کرد. تذکرهاي نابجاي آشنايان، اعتماد به نفس کودک را سرکوب مي‌ کند و منجر به ناتواني او بر انجام کارهاي حتي ساده مي شود. او که به علت ضعف توجه و تمرکز، پيشرفت تحصيلي‌ قابل قبولي ندارد، براي فرار از اين مشکلات، تحصيلات را بي‌ فايده مي‌ داند و سؤال هايي‌ مانند اصلاً تحصيل به چه درد مي‌ خورد؟ و از اين قبيل مي‌ پرسد. در اين موارد برخورد هاي صحيح و معقول از جانب خانواده، صبر زيادي مي‌ خواهد. مادر و پدر، بچه اي را مي‌ بينند که با آنها دچار مشکل است، تکاليف خود را به درستي‌ انجام نمي‌ دهد، وسايل خانه را مي‌ شکند، لوازم خود را گم مي‌ کند، آموزگارش با او مشکل دارد، با هم کلاسي ها تفاهم ندارد و … . هنگامي که علت اينگونه برخورد از کودک پرسيده مي شود او گيج و مبهوت نمي داند مشکل از کجاست ولي‌ روي ديگر سکه کودک است او مي‌ بيند که از کودکي با او برخورد هاي بيشتري انجام شده، بيشتر او را طرد کرده ا‌ند، بيشتر به او تذکر داده ا‌ند و پيوسته افراد به او يادآور مي‌ شوند که او دارد اشتباه مي‌ کند و بعضاٌ به او توهين مي‌ کنند يا متأسفانه تنبيه بدني و برخورد فيزيکي‌ را از اطرافيان خود مي‌ بيند و علت آن را نمي‌ داند کودک از بيماري خود شناخت ندارد و تا سنين نوجواني نيز بدست آوردن اين شناخت بعيد است و کودک تنها مي‌ فهمد که مورد تبعيض و ظلم واقع شده و با بقيه فرق دارد. بنابراين اگر والدين آگاه باشند و اطلاعات کافي‌ راجع به چگونگي‌ برخورد با فرزند بيش فعال خويش را بدانند، از بسياري از مسائل ذکر شده اجتناب مي‌ شود. در درجه اول الگوي صحيح روابط سالم بين فرزند و والدين شکل مي‌ گيرد و اين امر از ضعف اعتماد به نفس کودک جلوگيري مي‌ کند. در هماهنگي‌ اين اطلاع رساني مشاور نقش بسيار پر اهميتي را مي‌ تواند ايفا نمايد. با شرکت دادن فرد بيش فعال در گروه هاي درماني، صحبت با والدين، آگاهي‌ دادن به مربي‌ و کنترل اطرافيان، کودک توانمندتر مي‌ شود و بهتر حريف مشکل خود مي‌ گردد.
    از آنجا که بيش فعالي‌ با افسردگي رابطه تنگاتنگي دارد، حتماً بايد از قرار دادن کودک در شرايط پر استرس و اضطراب آور که موجب عدم موفقيت او و در نتيجه ضعف اعتماد به نفس مي‌ شود، خودداري کرد. در اينجا تشخيص درست و درمان به جا و اطلاع رساني رمز هاي موفق هستند. دانستن اين نکات به کودک بيش فعال کمک مي‌ کند.
    • در جلوي کلاس بنشينيد تا کمتر حواستان پرت شود.
    • در هنگام انجام تکاليف وسايل الکترونيکي‌ خود را از قبيل تلفن همراه خاموش کنيد.
    • حتي مسئولين مدرسه خود را از قبيل مدير، معاون، آموزگار در جريان گذاشته و به صورت خيلي‌ شفاف، وضعيت خود را براي آنها توضيح دهيد.
    • از تمام ابزاري که مي‌ تواند به سازماندهي و نظم و ترتيب کارها کمک کند، استفاده شود. خواه اين يک دفتر يادداشت باشد که در آن کارهاي ساده روزانه وي و برنامه هاي او نوشته شده و خود را ملزم به اجراي دقيق برنامه مي‌ کند تا ليستي از وسايلي‌ که روزها مي‌ تواند با خود بياورد و ببرد.
    • آموزش فوايد ريلکس کردن که در توجه و تمرکز نقش بسزايي دارد.
    دوستان نزديک فرد و خانواده آنها را در جريان امر قرار دهيد. نياز نيست که آنها بدانند کودک شما بيش فعال است و اختلال تمرکز دارد بلکه مي‌ توان به صورتي‌ دوستانه به آنها گفت که کودک بعضي‌ مواقع حرف هاي تندي مي‌ زند و يا کارهايي‌ مي‌ کند که منظوري ندارد ولي‌ اينها همه قلبي نيستند و در اصل او دوست بسيار خوب و مصممي مي‌ تواند باشد. چرا که ممکن است کودک به دوستان خود در شرايط هيجاني توهين کرده و يا آنها را از خود براند. معمولاً اين موارد به ندرت پيش مي‌ آيند و به همين دليل اطلاع قبلي‌ مي‌ تواند بسيار مفيد باشد.
    اين نکته بسيار مهم است و قبلاً نيز به آن اشاره کرده ام که کودکان بيش فعال در برخي‌ موارد بسيار باهوش هستند. در حقيقت افراد بيش فعال با اينکه در برخي‌ جاها اختلال تمرکز دارند ولي‌ در عين حال توانايي هاي خود را نيز دارند، مهم اين است که اين توانايي ها از فرد به فرد متفاوت است شناخته و کاناليزه شده و بر روي اين نقاط به عنوان قوت کار شود.
    نااميدي به علت عدم توانايي در فعاليت هاي مستمر در کودکان بيش فعال کاملاً طبيعي‌ است. در اين موارد بايد از کودک خواست که براي غلبه بر اين مشکلات به راه هاي بالا بيانديشد و انگيزه درمان را در او تقويت کرد.
    تا اينجا خلاصه اي از تعريف، علت و راهکارهاي درماني کودکان بيش فعال گفته شد. در فصل جديد و به زودي از بيش فعالي‌ در کودکان با تأخير رشد ذهني‌ به اطلاعتان خواهد رسيد.
     
    درخودماندگی (اوتیسم)
     

    درخودماندگي يا اوتيسم (Autism)  نوعي اختلال رشدي است که با رفتارهاي ارتباطي، کلامي غير طبيعي مشخص مي‌شود. علائم اين اختلال تا پيش از سه سالگي بروز مي‌کند و علت اصلي آن ناشناخته‌ است. اين اختلال در پسران شايع تر از دختران است. وضعيت اقتصادي، اجتماعي، سبک زندگي و سطح تحصيلات والدين نقشي در بروز اوتيسم ندارد. اين اختلال بر رشد طبيعي مغز در حيطه تعاملات اجتماعي و مهارت‌هاي ارتباطي تأثير مي‌گذارد. کودکان و بزرگسالان مبتلا به اوتيسم در ارتباطات کلامي و غير کلامي، تعاملات اجتماعي و فعاليت‌هاي مربوط به بازي، مشکل دارند. اين اختلال ارتباط با ديگران و دنياي خارج را براي آنان دشوار مي‌سازد. در بعضي موارد رفتارهاي خود آزارانه و پرخاشگري نيز ديده مي‌شود. در اين افراد حرکات تکراري (دست زدن، پريدن) پاسخ‌هاي غير معمول به افراد، دلبستگي به اشيا و يا مقاومت در مقابل تغيير نيز ديده مي‌شود و ممکن است در حواس پنجگانه (بينايي، شنوايي، بساوايي، بويايي و چشايي) نيز حساسيت‌هاي غير معمول نشان دهند. هسته مرکزي اختلال در اوتيسم، اختلال در ارتباط است.
    ضوابط تشخيص اوتيسم
    .وجود حداقل 6 مورد از موادي که در بندهاي اول و دوم و سوم توصيف شده‌اند. لااقل دو ماده از بند اول و يک ماده از هر يک از بندهاي دوم و سوم الزامي است.
    • اختلال کيفي در تعامل‌هاي اجتماعي با توجه به وجود دست کم 2 عنصر از عناصري که در پي مي‌آيند:
    1. اختلال بارز در به کار بردن رفتارهاي غير کلامي متعدد مانند تماس چشمي، حالت چهره، وضع بدني و حرکت‌ها به منظور تنظيم تعامل‌هاي اجتماعي.
    2. ناتواني در ايجاد روابط با همسالان به تناسب سطح تحول.
    3. فقدان تمايل ارتجالي (خود انگيخته) به تقسيم کردن شادي‌ها، رغبت‌ها و يا موفقيت‌هاي خود با ديگران (براي مثال نشان ندادن، نياوردن يا اشاره نکردن به اشياي مورد علاقه خود)
    4. فقدان تقابل هيجاني يا اجتماعي.
    • اختلال ارتباطي که براساس وجود دست کم يکي از عناصر زير برجسته مي‌شود:
    1. تأخير يا فقدان کامل تحوّل زبان گفتاري (بدون آنکه با کوشش براي جبران آن از طريق شيوه‌هاي ديگر مانند حرکت يا حالت‌هاي چهره، همراه باشد)
    2. در افرادي که به قدر کافي از گفتار متناسب برخوردارند، اختلال بارز در آغاز يا حفظ جريان محاوره با ديگري.
    3. استفاده قالبي و تکراري از زبان يا وجود زبان غير معمولي.
    4. فقدان بازي‌هاي تخيّلي (وانمود کردن) متنوّع و ارتجالي يا بازي‌هاي تقليدي اجتماعي متناسب با سطح تحوّل.
    • محدود، تکراري و يا قالبي بودن رفتارها، رغبت‌ها و فعاليت‌ها با توجه به وجود دست کم يک از عناصر زير نشان داده مي‌شود:
    1. دلمشغولي متمرکز بر يک يا چند کانون رغبت يکنواخت و محدود که از نظر شدت يا جهت، نابهنجار است.
    2. چسبندگي ظاهراً انعطاف ناپذير به عادت‌ها.
    3. اطوار گري‌هاي حرکتي قالبي و تکراري (مانند به هم زدن يا پيچ دادن دست‌ها يا انگشتان، يا حرکت‌هاي پيچيده تمامي بدن).
    4. دلمشغولي دايم نسبت به برخي از اجزاي اشيا.
    درمان اوتيسم
    تا کنون هيچ روش قطعي براي درمان مبتلايان به اوتيسم يافته نشده ‌است. کارآمدترين روش درماني توانبخشي است.
    براي آنکه بهترين سرويس را به يک کودک مبتلا به اوتيسم ارائه دهيم بايد به موارد ذيل توجه نماييم:
    1. کودک ما حتماً بايد توسط يک متخصص روانپزشکي اطفال و يک متخصص مغز و اعصاب اطفال ويزيت شود.
    2. به طور فشرده و ترجيحاً هر روز تحت خدمات گفتار درماني قرار گيرد.
    3. لازم است والدين و مربي کودک روشهاي مناسب تقويت مهارتهاي ارتباطي کودک را از طريق مطالعه کتابهاي مرتبط و يا بوسيله جلسات مشاوره‌اي که گفتار درمانگر کودک برگزار مي‌کند فرا بگيرند.
    4. ارزيابي وضعيت حسي - حرکتي کودک بوسيله کارشناسان کاردرماني صورت پذيرد و در صورت لزوم جلسات کاردرماني ذهني کودک به طور منسجم برگزار گردد.
    اوتيسم
    اوتيسم يک اختلال رشدي مغز است که بوسيله آسيب در تقابلات (مداخلات) اجتماعي و ارتباط و همچنين رفتارهاي تکراري و ويژه تقسيم بندي مي‌شود، اين علايم همگي پيش از سه سالگي کودک ايجاد مي‌شود. اوتيسم بسياري از بخشهاي مغز را تحت تاثير قرار مي‌دهد و اينکه چطور اين اتفاق رخ مي‌دهد هنوز درک نشده ‌است.
    اختلالات طيف اوتيسم (ASD) همچنين شامل سندرم آسپرگرو  PDD_NOS مي شود که علايم و نشانه‌هاي خفيف تري دارند.
    اوتيسم يک نشانه ژنتيکي قوي نيز دارد که البته بسيار پيچيده ‌است و بوسيله تقابل بين ژني (گروهي از ژنها) و يا گاهي جهش ژني ايجاد مي‌شود.
    در موارد نادري اوتيسم بطور قوي با آسيبهاي اوليه در دوره رشد مرتبط است اين عوامل شامل: فلزات سنگين موجود در جو، حشره کشها و واکسينه دوران طفوليت مي‌باشند که البته فرضيه واکسينه بطور زيستي رد شده ‌است و شواهد اندکي در تأييد آن وجود دارد.
    شيوع (ASD) شش در هزار است و در مردان چهار برابر بيش از زنها وجود دارد، تعداد افراد مبتلا از سال 1980 تا کنون شديداً در حال افزايش است که اين امر مي‌تواند با دليل بهبود تشخيص و آيتم‌هاي باليني نيز باشد. ولي اين پرسش که آيا شيوع نيز افزايش يافته ‌است همچنان جاي تحقيق دارد.
    والدين معمولاً به علايم موجود در دو سال ابتدايي زندگي فرزندشان توجه مي‌کنند و مداخلات رفتاري شناختي زود هنگام مي‌تواند به کودک کمک کند تا مهارتهاي ارتباطي، اجتماعي و حمايتهاي فردي را کسب کند. البته عده اندکي از اين کودکان به اين سطح رشدي مي‌رسند.

    فرهنگ برخورد با اوتيسم رشد کرده ‌است به طوريکه برخي در پي درمان ويژه هستند و برخي معتقدند که به اين پديده بايد به چشم يک تفاوت و نه اختلال نگريست.
    خصوصيات
    اوتيسم اختلالي شديداً متنوع ناشي از اختلال در رشد مغز است، که در دوران نوزادي بروز مي‌کند، سپس يک دوره ثابت را بدون بهبودي طي مي‌کند و علايم آن تا دوره بزرگسالي ادامه پيدا مي‌کند، اين اختلال غالباً به شکل mute بروز مي‌کند.
    اوتيسم عموما به وسيله يک مجموعه سه تايي از ويژگيها مشخص مي‌شود:
    1. آسيب در تقابلات اجتماعي
    2. آسيب در ارتباط
    3. علائق محدود و رفتارهاي تکراري
    ساير ويژگيها مثل تغذيه غيرطبيعي نيز معمول است ولي براي تشخيص ضروري نيست.
    رشد اجتماعي
    نقص در رشد اجتماعي، اوتيسم و اختلالات طيف اوتيسم (ASD) را از ساير اختلالات رشدي متمايز مي‌کند. بيماران اوتيستيک آسيبهاي اجتماعي دارند بطوريکه نمي‌توانند احساسات سايرين را به درستي درک کنند.
    Temple Grandin که يک فرد اوتيستيک است ناتواني اش در درک روابط بشري را رها از احساسات و «شبيه به انسان‌شناسي روي کره ماه!» توصيف مي‌کند. رشد اجتماعي غير معمول از ابتداي دوران کودکي قابل مشاهده‌است، بطوريکه نوزادان اوتيستيک توجه کمتري به تحريکات اطرافيان نشان مي‌دهند، لبخند و نگاه کردن به اطرافيان کمتر از همتايان است و کمتر به اسم خودشان پاسخ مي‌دهند، نوپايان (toddler) اوتيستيک، به ميزان شديدتري با نرم اجتماعي متفاوتندبراي مثال، ارتباط چشمي و نوبت گيري کمتري دارند و بيشتر ديده مي‌شود که با لمس ويا «منيپوليشن» دست ديگران با آنها ارتباط برقرار مي‌کنند.
    کودکان اوتيستيک 3 تا 5 ساله درک اجتماعي کمتري نشان مي‌دهند. بطورخود به خودي به افراد گرايش ندارند، احساساتي نمي‌شوند و به احساسات واکنش نشان نمي‌دهند، ارتباط کلامي و نوبت گيري نيز ندارند ولي نسبت به مراقبان اوليه شان وابستگي نشان مي‌دهند.
    اين کودکان بطور معمول کمتر از معمول وابستگي امنيتي دارند، اين ويژگي در کودکان با رشد ذهني بيشتر و يا شدت کمتر ASD ديده مي‌شود. کودکان بزرگتر و برگسالان ASD  در آزمونهاي بازشناسي چهره و احساسات، امتياز کمتري کسب مي‌کنند. برخلاف اعتقادات معمول کودکان اوتيستيک تنهايي را ترجيح نمي دهند بلکه ايجاد و حفظ دوستي‌ها غالباً براي آنها مشکل است، براي آنها کيفيت دوستي ها و نه تعداد دوستان پيش بيني کننده آن است که چه ميزان احساس تنهايي مي‌کنند. دوستي هاي عملکردي (دوستي‌هاي اجباري) مثل دوستي هايي که در هنگام دعوت شدن به ميهماني ايجاد مي‌شوند کيفيت زندگي آنها را عميقتر تحت تأثير قرار مي‌دهد. بسياري گزارشات فردي و نه تحقيقات رسمي در رابطه با وجود خشونت و پرخاش در افراد ASD وجود دارد.
    اطلاعات محدودي پيشنهاد مي‌کند که در کودکان اوتيسم، وجود عقب ماندگي با خشم، کج خلقي و ويران کردن وسايل مرتبط است.
    مطالعه‌اي در سال 2007 که در آن با والدين 67 کودک اوتيستيک (ASD) مصاحبه شده بود گزارش نمود که: 2/3 کودکان دوره‌اي از کج خلقي شديد داشته اند و 1/3 از آنها تاريخچه‌اي از خشونت همراه با کج خلقي نشان داده‌اند. خشونت همراه با کج خلقي بيشتر در کودکاني با تاريخچه آسيب زباني شايع است.
    طبق مطالعه‌اي در سوئد (2008) بيماران 15 ساله و يا بزرگتر با تشخيص ASD که مرتکب خشونت شده بودند، بطور معني داري ساير شرايط اختلالات روانشناختي مانند سايکوز را نشان داده‌اند.
    ارتباط با محيط بيرون
    در حدود 1/3 تا نصف افراد اوتيستيک گفتار طبيعي کافي براي مقابله با نيازهاي ارتباطي روزمره شان را کسب نمي‌کنند. تفاوت در نحوه برقراري ارتباط از نخستين سال زندگي مشاهده مي‌شود و ممکن است شامل: تأخير در آغاز babbling، اشارات و حالات غير معمول، کاهش حساسيت و واکنش محيطي مناسب و طرح‌هاي صوتي که هماهنگي با محيط ندارد، شوند.
    در طي 2و 3 سالگي، کودکان اوتيستيک کمتر از ساير همسالان صداسازي به صورت منفرد و تکراري، همخوان، کلمه و مجموعه کلمات دارند. حالات بدني آنها با کلمات هماهنگ و ترکيب نمي‌شوند، کودکان اوتيستيک کمتر درخواستهايشان را مطرح مي‌کنند و يا در تجاربشان با ديگران شريک مي‌شوند و بيشتر به نظر مي‌رسد که کلمات سايرين را تکرار مي‌کنند (echolalia) و يا ضماير را معکوس بيان مي‌کنند، جلب توجه کودک، براي شرکت در گفتار بين فردي لازم است. نقص توجه نيز کودکان ASD را متمايز مي‌کند براي مثال اين کودکان ممکن است به دستي که طرح را مي‌کشد بيشتر توجه نشان دهند تا طرحي که کشيده مي‌شود. همچنين براي اين کودکان توجه به يک شئ و سپس استفاده از آن و يا صحبت راجع به آن شئ مشکل است. همچنين کودکان اوتيستيک در بازي انتزاعي تخيلي و استفاده از سمبلها در زبان مشکل دارند.
    در دو مطالعه که در آنها کودکان اوتيستيک با عملکرد بالادر سن 8 تا 15سال و بزرگسالان شرکت داشتند، در تمارين پايه‌اي زبان که لغات و هجي کردن را در بر مي‌گيرد. کودکان نتايج يکسان و بزرگسالان نتايج بهتري نسبت به گروه کنترل کسب کرده‌اند. هر دو گروه اوتيستيک در تمارين مهارتهاي پيچيده مثل زبان کنايه‌اي، درکي و استنتاجي عملکرد نامناسب تري نسبت به گروه کنترل داشته‌اند. اين مطالعات نشان مي‌دهند که افرادي که با کودکان اوتيستيک صحبت مي‌کنند معمولاً درک آنها را بيش از ميزان واقعي آن تخمين مي‌زنند.
    رفتارهاي تکراري
    افراد اوتيستيک نمونه‌هاي زيادي از رفتارهاي تکراري و محدود نشان مي‌دهند که در جدول بازبيني شده رفتارهاي تکراري (RBS-R) به اين نحو طبقه بندي شده‌است:
    1. رفتارهاي کليشه‌اي يا stereotypy : اين رفتارها شامل رفتارهاي تکراري مثل حرکات پر زدن با دست، صداسازي، چرخش سر و تکان دادن بدن هستند.
    2. رفتارهاي اجباري يا compulsive : اين رفتارها از يکسري قوانين پيروي مي‌کنند مانند مرتب کردن اشيا در يک مسير مشخص.
    3. يکسان سازي يا sameness : مقاومت در برابر تغيير است براي مثال در مقابل جا به جا کردن اثاثيه منزل مقاومت مي‌کنند و يا از تغيير وضعيت موجود سرپيچي مي‌نمايند.
    4. رفتارهاي تشريفاتي يا Ritualistic : در اين حالت فرد فعاليتهاي روزانه را همواره به يک صورت انجام مي‌دهد براي مثال اين رفتارهاي تشريفاتي در هنگام غذا خوردن و لباس پوشيدن ديده مي‌شوند. اين آيتم بسيار نزديک به يکسان سازي است و از برخي جهات با آن در ترکيب است.
    5. رفتارهاي محدود يا Restrict : به معني محدوديت در علايق، تمرکز و فعاليتهاست براي مثال علاقه کودک به يک برنامه تلوزيوني يا اسباب بازي خاص محدود مي‌شود.
    6. خودآزاري يا self-injury  : که شامل رفتارهايي هستند که آزاردهنده هستند يا باعث آسيب به کودک مي‌شوند براي مثال ضربه به چشم و يا سيخونک به پوست و يا ضربه به دست (با شئ نوک تيز) ويا ضربه به سر. نتايج يک مطالعه در سال 2007 گزارش کرد که برخي نمونه‌هاي خودآزاري حدود 30 درصد از کودکان ASD را در بر مي‌گيرد.
    هيچ رفتار تکراري خاصي به تنهايي ويژه اوتيسم نيست ولي هريک از اين رفتارها ممکن است به ميزان متفاوتي در کودکان اوتيستيک ديده شوند.