اقلیمهای زیباخیز شعر فارسی
نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
زهرا آقابابائی خوزانی
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام
نور زرین شهر
چکیده
معشوق شعر فارسی ریشه در کدام سرزمین دارد؟
این زیبایی وامگرفته از کدام اقلیم است؟ آیا آن اقلیمی که در شعر فارسی به داشتن خوبروی
شهره است، اساساً در کتب صوره الارض نیز دارای همین ویژگی است؟ یعنی شاعر در شعر خود
به دقت، ویژگیهای بوم شناختی کتب جغرافیایی را هم مراعات کرده است؟ آیا زیبایی معشوق
شعر دری، یک زیبایی ایرانی است؟ یا آمیغی است از نژادها و سرزمینهای گوناگون؟ در نگاه
بوم شناختی قدما هر سرزمین و ملکتی شهره به خصلتی است. مردم دیلم به تنومندی شهرهاند،
ترکان خوبرویاند و زنگیان به طرب و موسیقی منتسباند. تجلی اقوام و ملل گوناگون در
شعر فارسی چگونه است؟ در این مقال پس از بررسی هر یک از اقالیم در شعر فارسی و مقایسه
تعاریف صورت گرفته از آنها در کتب جغرافیایی با قوامیس لغت و متون ادبی، کوشیدهایم
که به سئوالاتی از این دست پاسخ دهیم.
کلیدواژهها
شعر فارسی زیباییشناسی جغرافیا ترکستان
هندوستان روم بربر
موضوعات
نقد و شرح متون ادب فارسی
عنوان مقاله
[English]
The Climates of Beautiful
People in Persian Poetry
نویسنده
[English]
Zahra Aghababaii Khuzani
Assistant Professor of Persian
language and literature, Payam-e-noor University of Zarrin Shahr
چکیده
[English]
Where is the beloved of Persian
poem from? From which climates is this beauty taken? Does this region which is
famous for having beautiful people in Persian poem, have the same feature in
geographical books? Is the beauty of this beloved a Persian beauty or a mixture
of different beauties of various regions? According to ancient people, each
race and region is well known for a characteristic. Deilam people are famous
for corpulence, Turks are brave and Zangis are famous for dance & music.
How do races and regions manifest in Persian poem? In this article, after
studying regions in Persian poem and comparing them in geographical books and
Persian poems, the mentioned questions are answered.
کلیدواژهها
[English]
persian poem Aesthetics
Geography Turk India Rome Barbar
اصل مقاله
مقدمه
از دیرباز در متون جغرافیایی به تأثیر آب
و هوا بر ابدان و ویژگیهای جسمانی مردمان هر ناحیت اشاره رفته است؛ در آثارالبلاد
میخوانیم: «مساکن سردسیر، تن را سخت میکند و منافذ آن را میبندد و بر حرارت غریزی
میافزاید؛ پس تن مردم آن سامان، سخت است و ایشان شجاع، پرنیرو و دارای دستگاه گوارش
نیکو هستند؛ زیرا که سرمای بیرون بدن موجب فشرده شدن حرارت غریزی در درون آن است...سرزمینهای
مرطوب، نه تابستانشان سخت گرم است و نه زمستانشان سخت سرد شود. مردم آنجا نرمخو و
نرمپوستند و زودتر با محیط اخت شوند و در ورزشها، زودتر خسته شوند...زمینهای خشک،
منافذ بدن را ببندد و خشکی بیفزاید» (قزوینی،1373: 44). ابن خلدون و
پیش ازو ابن سینا نیز بر تأثیر هوا بر رنگ
پوست هریک از باشندگان اقلیمهای هفت گانه اشاره کردهاند، حتی ابن خلدون پای را ازین
هم فراتر گذارده و گوید سرمای مفرط باعث کبودی چشم و سرخی موی می شود (رک: ابنخلدون،
1429: 86) در شعر فارسی بارها از شهرها و خطه های زیباخیز یاد رفته است. دراین مقال
به بررسی هریک از این اقالیم به فراخور بسامد آن در شعر فارسی؛ بویژه غنایی خواهیم
پرداخت. لازم به ذکر است که مقصود از اقلیم معنای مصطلح آن در زبان جغرافیانویسان قدیم
نیست؛ بلکه در معنای قاموسیاش به کاررفته است.
1.ترکستان
در متون فارسی عموماً؛ بویژه در شعر، زیبایی
ترکانه؛ یعنی ترکان آسیای میانه، نوعی زیبایی آرمانی محسوب شده است. از تنگچشمان چین
و خلّخ و ختن گرفته تا سپیدرویان قبچاق و نخشب و تبّت، همگان، صبر و آرام از دل شاعر
فارسی زبان ربودهاند. این صنمهای خلّخینژاد؛ از همان نخستین ادوار شعر فارسی در
شعر حضور دارند. « بردگان ترک که پس از سقالبه بهترین انواع بردگان بودند، بسیاری از
ملاکهای زیبایی را بر سلیقه مردم تحمیل کردند. چنانکه نظربازان، چشمان تنگ را در این
روزگاران به مناسبت خصایصی که در بردگان ترک بود، میپسندیدند. ابوعثمان یکی از کارشناسان
بردهفروشی در مورد زنان ترک میگوید:« زنان ترک سفیدفام و زیبا و نرمانداماند و
چشمانشان با وجود تنگی زیباست» (متز،119:1364) در رسالة ابنبطلان، طبیب مشهور مسیحی
که در نیمة قرن پنجم میزیست، آمده است:زنان ترک غالباً میانهبالا هستند و ندرتاً
بلند قدّند؛ بچه زیاد میآورند و کم پیش میآید که مولود آنان بدترکیب و غیر عادی باشد
(همان،192).
بهرامی سرخسی، شاعر قرن پنجم، به مجموع
زیباییهای آنان در تشبیب قصیدهای اشارت کردهاست:
همیـــشه خــرّم و آباد باد ترکستان
بتان او هــمه گویا و شکرین سخناند
بتی شَمن،کَش و جادوفریب و سحرنمای
به جلوه اندر چون آهوی رمیده ز یوز
به زیرسایه دو زلفش همه زیادت و سود
دو چشم تنگ و دهن تنگ و تنگدل به حدیث
به غمزه،تیر و مژه،تـــیر و قد و قامت،تیر
از آن کمانش، کمان گشــت پشت عاشق او
میان ندارد و گویـــی به گاه بی کمری
بدان زبان که سخن برگشاد و بست کمر
که قبلة شمنان است و جایگاه بتان
به بوسه راحت جان و به غمزه آفت جان
به رخ، بهار و بهاری به مهر، باد خزان
به رزم اندر چون شیر و اژدهای دمان
به زیر ســـایة تیغش همه بلان و زیان
شکــستهزلف، بهگاه سخن شکستهزبان
برو، کــمان و به بازو درون فکنده کمان
وزین کمانش عدو گشته از شمار، کم آن
به خامــشی در گویی که نیستیش دهان
سخن دلـــیل دهان شد کمر دلیل میان
(ر.ک. مدبّری،1370:
409)
خصایص ترکروی شعر پارسی بتمامی همین است:چشم
و دهان تنگ، صورت گرد همچو قرص ماه، اندام ظریف همچون تیر، ابروی کشیده و کمانی و زبان
شکسته که به دلیل تقاوت زبان مادری معشوق با زبان دری شاعر، ادای حروف از مخارج بخوبی
نتواند و زبانش در وقت حرف زدن بگیرد، آنچنانکه عمارة مروزی گوید:
گویی زبانشکسته و گنگ است بت تو را
ترکان همه شکستهزبانک بوند نون
(عمارة مروزی، به نقل از لغت نامه)
1-1. قبایل نام آشنای ترک
عنصرالمعالی در بیان ویژگیهای هر یک از
قبایل ترک گوید:« بدان که غلام ترک یک جنس است و هر جنسی را طبعی و گوهری دیگر است؛
از جملة ایشان از همه بدخوتر قفچاق و غز بود و از همه خوشخوتر و بهعشرت فرمان بردارتر،
ختنی و خلّخی و نخشبی و تبّتی بود، و از همه دلیرتر و شجاعتر، ترک قای بود و از همه
بلاکشتر و رنجورتر و سازندهتر، بجناک بود و تاتاری و یغمایی، وز همه سستتر و کاهلتر،
چگلی» (عنصرالمعالی،1375: 115). از بعض این قبایل بارها در شعر فارسی و به تبع آن در
فرهنگها و قوامیس لغت، به خوبرویی یاد رفته است، حال آنکه در کتب صورة الارض عموماً
اشارهای به زیبایی آنان نشده است و بیشتر بر دلاوری و شجاعت اینان تأکید رفته است.
حتی آنچه در کتب جغرافیا می یابیم، خلاف اشتهار آنان به زیبایی در شعر پارسی ست. به
طور نمونه مؤلّف آثارالبلاد در بیان اوصاف مردمان ترکستان گوید «صورت ایشان شبیه به
صورت سباع است: پهن رو و پهن بینی، کلفت بازو و تنگ خلق و ظالم و غضبناک و قتال می
باشند...»(قزوینی، 1373: 592) شاید علت اشتهار ترکان به خوبرویی را در شعر فارسی باید
در رسم شاهدبازی در آن روزگار یافت (ر.ک. ابن فقیه،1416: 70) و«مردان چین زیبارو و
بلند قد و سفیدرو، پاکیزه و متمایل به سرخ روییاند و ایشان سیاه موی ترین مردمند و
زنانشان موهای خود را پشت سرشان رها میکنند» (سیرافی،1381: 76).
1-1-1.خلّخ، شهر بزرگی است در خطای که مشک خوب از آنجا آورند و خوبان را بدانجا
نسبت کنند؛ چه مردمان آنجا در جمال و حسن ضربالمثلاند (ناظم الاطباء) اما در معجم
البلدان آمده نسبت به این مکان را خَلُّخیّ و خَلُّخانیّ گویند «و این ناحیتی است آبادان
و با نعمتترین ناحیت است از نواحی ترک و اندر وی آبهای روان است و هوای معتدل است
و از او مویهای گوناگون خیزد و مردمان اند به مردم نزدیک و خوشخو و آمیزنده» (حدود
العالم۱۳۶۰: 81) در شعر هم خوبروی خلخی از قرون چهارم و پنجم تا قرون هفتم و هشتم
صبر و آرام از دل عاشق برده است.
نرگس نگر چگونه همی عاشقی کند
گویی مگر کسی بشد از آب زعفران
ایا ستارة خــــوبان خلّخ و یغما
چو تو نگار دلافروز نیست در خلّخ
این چه بوییست که از ساحت خلّخ بدمید
بر چشــمکان آن صنم خلّخی نژاد
انگشت زرد کرد و به کافور برنهاد
(کسایی مروزی،1373: 74)
به دلبرى دل ما را هــمی زنی یغما
چو تو سوار سرافراز نیست در یغما
(امیرمعزی، به نقل از لغتنامه)
وین چه بادیست که از جانب یغما برخاست
(سعدی، 1383: 685)
1-1-2. خرخیز: در باب خرخیز آورده اند: خَرخیز، نام شهری است از ختا و ختن که
مشک خوب در آنجا میشود و نوعی از جامة ابریشمی هم از آنجا آورند (برهان)
گلستان از لعبتان نغز چون خرخیز گشت
به طرازیقد خرخیزی زلفین دراز
بوستان و گلستان چون بربر و کشمیر گشت
(ر.ک. برهان، 1361:431)
رستخیز همه خوبان طراز و خزر ست
(ر.ک. مدبّری1370: 565)
حال آنکه مؤلّف حدودالعالم در باب این سرزمین
گوید:«آنجا مردم نتوانند بود از سختی سرما و این مردماناند که طبع ددگان دارند و درشتصورتند
و کمموی و بیدادکار و کمرحمت و مبارز و جنگکن و ایشان را با همه قومی که از گرداگرد
ایشان است، جنگ است و دشمنی است و خواستة ایشان از جهازهای خرخیز است و گوسپند و گاو
و اسب و میگردند بر آب و گیا و هوا و مرغزار، ایشان آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزند
و خداوندان خیمه و خرگاهاند و شکار کنند و نخجیر زنند... » (حدود العالم،1360:
248) نیز از مشخصات چهره قرقیزها چشمان آبی، پوست سفید، و موهای سرخ است. آنان در اصل به قبایل ترک متعلق نبودند و بعدها؛
یعنی حدود قرن هشتم با ترکان آمیختند (همان،ص244).
1-1-3.خزر: در کتب صورة الارض ناحیت خزر نیز به اقلیم ترکان منسوب است. بیرونی
در التفهیم(چاپ رایت، ص145) می نویسد: «اقلیم ششم در اراضی ترکان شرقی مانند قای، خزخیز،
کیماک، تغزغز، و شهر ترکمن، فاراب، شهر خزر، و بخش شمالی دریای آنان شروع شد» (بیرونی،1362:
200). مینورسکی در تعلیقات خود بر حدود العالم می نویسد:« اینها (خزران) از دو جنس
بودند (بسیار تیره و سپید پوست و زیبا)» (حدود العالم، 1360: 498) نیز (ر.ک. به کتاب
صورة الارض، 2/ 934)صاحب انجمن آرای ناصری مىگوید: آن طایفه را که در خزر محال گیلان
ساکناند خزر و خزران گویند و به نقل از صاحب قاموس علت تسمیة آنان به خزران بواسطة
تنگی و خردی چشم ایشان است که گویا بگوشة چشم نگاه میکند. این خوبرویان بیش از هرکجای
دیگر در شعر خاقانی جلوه کردهاند و گمان می رود که خاقانی به تیره سپیدپوست خزران
نظر داشته است:
ساقیان ترک فنک عارض و قندز مژگان
کز رخ و زلف حبش با خزر آمیختهاند
(خاقانی، 1373: 116)
1-1-4.قای، نام جا و مقامی است منسوب به خوبان (برهان؛ آنندراج) نام طایفهای
از مغول است که در شعر فارسی نیز به داشتن خوبرویان از آن یاد رفته است. بنابر روایت
ترکمنها گوکلانها، در موقع حملة مغول قاى نامیده میشدند که مشتق از نام قای خان
پسر گونخان پسر اغزخان پسر قراخان، اوّلین خان مشرق است (رابینو، 1365: 138) ). این
نام بکرّات در دیوان لغت الترک کاشغری و ضمن بحث دربارة قبایل ترک ذکر شده است. اما
بنا بر تحقیقات مینورسکی مردمان قای همچون خرخیز بعدها به طرف غرب نقل مکان کردهاند
و به جمع طوایف چینی پیوستهاند (ستوده،248:1360).
گل و می خواه بر این جشن امشب
از رخ نخــــشبی و دو لب قای
(فرخی، 1377: 389)
به گمان ما در این بیت از سنایی نیز:
شعر او پرورده باشد همچو ابروی چگل
قافیتها، دلربای و تنگ همچون چشم فای
(سنایی، 1363: 763)
واژه فای در کلیات سنایی به تصحیح مدرس
رضوی باید همان قای باشد. اگرچه این نام را گاه «ثای» ضبط کردهاند. در حدود العالم
ثای یکی از نه ناحیت چین ضبط شده است. مینورسکی بر تعلیقات حدود العالم می نویسد:
«چنین مینماید که می شود ثای را با قای همان گونه که در کتاب بیرونی آمده است، مشابه
دانست و قوری را همان فوری در حدود العالم دانست (حدود العالم،1360: 248).
1 -2. قبایل ناشناخته ترک
اما شعر پارسی قلمروی است برای صفآرایی
قبایل شناخته و ناشناخته ترکروی. بهطور نمونه، دیگر قبایل نه چندان نام آشنای ترک
که به زیبایی آنان در ادب پارسی اشارتی رفته است، عبارتند از:
1-2-1. هَجاور، نام شهری است از ملک خَتا که مردم آنجا به خوشصورتی و صاحبحسنی
مشهورند (برهان؛ جهانگیرى) فرهنگهای آنندراج و ناظم الاطباء نیز آنرا شهری از ترکستان
با مردمان صاحبجمال معنا کردهاند. اما معین در حاشیه برهان گوید: «در کتب جغرافی
و مسالک و ممالک نیافتم». ما این واژه را تنها در بیتی از پوربهای جامی یافتیم:
اى کرده روح با لب لعل تو نوکری
معشوق ازبکی 1 و نگار هجاوری
(ر.ک. مدبّری،1370: 373)
1-2-2. حصار:در لغت نامه از آن به شهری حسنخیز یاد رفته است. این نامجای به
مانند برخی از نامهای جغرافیایی نظیر «بست» بر جایهای متعدد اطلاق میشده است. به
نظر می رسد آن شهری که در لغت نامه از آن به حسن خیز تعبیر و اکتفا شده، نام قصبهای
است، مستحکم در ترکستان در امارت بخارا در سیصد و هشتاد گزی از جنوب شرقی بخارا و مرکز
خطهای موسوم به همین نام. پانزده هزارتن نفوس، اسلحة خوب و ادوات و آلات آهنی دارد.
این خطه را گاه حصار شادمان نامند و جانب شمال جیحون جایگیر گردید (قاموس ترکی، ذیل
واژه). به گمان ما غلامان و ریدکان حصاری نیز منسوباند به همین شهر در ضمن این واژه
موهم به معنای ریدک پنهان از دیدگان و پردگی هم می تواند باشد:
گفتم چو بگرد سمنت سنبل، کاری
اى لعبت حصاری! شغلی دگر نداری
پسِ پشتش بسی مهد و عماری
ز تیغ تنگچــشمان حصاری
دعوی ز دلم بگسلی ای ترک حصاری!
(فرخی،1377: 442)
مجلس چرا نسازی باده چرا نیاری؟
(منوچهری، 1370: 110)
بدو در ماهرویان حصاری
(فخرالدین اسعد گرگانی،30)
قدرخان را بر آن در تنگباری
(نظامی، 1378: 452)
بهطورکلی، از آنچه گفته آمد، می توان چنین
برداشت کرد که این عدم هماهنگی بین کتب جغرافیایی و ادبی در باب چهرة ترکان میتواند
بیانگر این نکته باشد که آنچه در فرهنگهای قدیم نیز در باب زیبایی آنان گفته آمده،
به تبع شعر پارسی بوده است و آبشخور بومشناختی ندارد.
در این جا بی آنکه بخواهیم، غلامان ترک
را از صف طویل معاشیق شعر فارسی بیرون کشیم و به طورکلی نقش آنها را در جریانات تاریخی
این سرزمین نادیده بگیریم، باید بگوییم که این نوع توصیف از زیبایی یادآور بتکده ها
و بهارخانههای آن سامان نیز هست. «بتان» چین و چگل براستی مدلول عینی داشتهاند؛ اما
نه در بین ساکنان زنده آن دیار، بلکه در میان بتها و پیکرههای بهارخانهها. پس شاید
اصلاً به مناسبت همانندی معشوق به بتهای رنگارنگ و با زیب و فر آن سرزمینهاست که
کمکم بتروی ترکستان در ردیف خوبرویان شعر فارسی قرار گرفته است. حتی برخی واژهها
هم که امروز مدلول نام جایاند، در اصل در شعر قرون چهارم و پنجم از اسامی بتخانهها
بودهاند:
بتی چون رامش اندر می، مهی چون دانش اندر
جان
دل از گفتار توغمگین تن از رفتارتو بیجان
بلای دل بدو سنبل، شفای جان بدو مرجان
خیال روی و مویت را شمن گردد بت کاشان
(ر.ک. برهان، 1361: 272)
بهار در سبکشناسی نوشته است:«کاشان و کاش
و کاشانه از اسامی بتخانهها بوده است. که بعدها با تطور اسامی بتخانهها نظیر بهار
و نوبهار که نام فصل شد، فرخار و نوشاد که گمان کردند، نام شهری است و خورآباد که احتمالاً
واژه خرابات ازآن گرفته شد، تحول یافته به معنای نوعی از مسکن و اسم خاص شهرها گردید»
( بهار،1337: 268). پس بهطورکلی، میتوان گفت هرگاه این دسته از واژگان درتوصیف خوبان
و لعبتان به کار میروند، بر معنای اصلی بتکده و بتخانه ناظر است:
شاد باش ای شـــــاه عالم شـــاد باش
با بتان دلبـــــر نوشــــــاد باش
(مسعود سعد، 1365: 297)
به نظر می رسد، بت گویای شاعران هم مدلول
عینی در بتخانه ها داشته است؛ پیش ازین به قصیده بهرامی سرخسی اشاره شد که:
بتان او هــمه گویا و شکرین سخناند
به بوسه راحت جان و به غمزه آفت جان
(ر.ک. مدبّری،1370: 409)
یا در ویس و رامین می خوانیم:
پیام من بگو سرو روان را
بت گویا و ماه با روان را
(فخرالدین اسعد گرگانی،
1314: 113)
در سلسلة التواریخ که سفرنامهای است برجای
مانده از قرن سوم، آمده است: «مردم چین و هند تصور میکردند که بتها با آنها سخن میگویند؛
ولی در حقیقت بندگان بتها با مردم سخن میگویند» (سیرافی، 1381: 82).
با وجود این، پیوند ترکان با زیبارویان
شعر فارسی تا بدانجاست که ترک خود بهمجاز به معنای خوبروی بهکار میرود و خوبان دیگر
کنارههای عالم نیز مطابق این سنت با بتان چین و خلّخ و طراز قیاس میشوند:
گرچه کشمیریست آن سیمین صنم از حسن خویش
از بت چینی و ما چین و طرازی درگذشت
(سنایی، 1363: 832)
نیز نظامی در توصیف دختر کید هندیبا وجود
آنکه او را گندمیرنگ با ابرویی فراخ تصویر میکند، برای تأکید بر حسن رخسارش او را
چینی معرفی میکند:
چو نوبت بدان گنج پنهان رسید
دهن تنگ و سر گرد و ابرو فراخ
بر آن گــونه گنــدمی رنــگ او
مهی ترکرخساره هندو سرشت
نه هــندو که ترک خطایی به نام
ز رومیرخ هــندوی گـــوی او
ز هندوستان چینـــی آمد پدید
رخی چون گل سرخ بر سبز شاخ
چو مشک سیه خال جوسنگ او
ز هندوستان داده شــه را بهشت
به دزدیدن دل چو هنـــدو تمام
شه رومیان گــــشته هندوی او
(نظامی، 1387: 362)
2.هندوستان و کشمیر
اما به طورکلی در توصیف زیبایی ایدهآل
با نوعی تناقض رویاروییم. ازیکسوی زیبایی ترکانه به عنوان زیبایی ایدهآل در شعر قلمداد
میشود و از سوی دیگر هنگام توصیف از تکتک اعضای تن، همه قوایم و بخشهای پیکر معشوق
به ترکان شباهت ندارد. ترکان بنا به تصویری که قابوسبنوشمگیر به ما ارائه میدهد؛
سری بزرگ دارند و بینی پهن و لب و دندانی نهنیکو (عنصرالمعالی1375:115). حالآنکه
معشوق شعر فارسی اگر گهگاه هم با چشم تنگ تصویر شود، بینیای دارد کشیده و قلمی و لب
ودندانی از عشق آفریده. به طور نمونه، شیرینِ ارمنی هم که بر کس از تنگ چشمی نظر نمیکند!
بینی قلمی و کشیدهای دارد:
تو گویی بینیش تیغیست از سیم
که کرد آن تیغ سیبی را به دو نیم
(نظامی، 1378: 50)
عنصر المعالی نیز متوجه تفاوت میان زیبایی
ترکی و غیر ترکی شده است و معتقد است که زیبایی ترکی در تأثیر کلّی آن است؛ در حالیکه
زیبایی هندی عکس آن است:« و بهجمع معلوم کند که از ترک نیکویی بهتفسیر و زشت بی تفسیر
نخیزد و هندو به ضدّ این است چنانکه چون در ترکی نگه کنی، سری بزرگ بود و روی پهن
و چشمهای تنگ و بینی پخج و لب و دندان نهنیکو. چون یکیک را بنگری به ذات خویش نهنیکو
بود؛ ولکن چون همه را بهجمع بنگری، صورتی بود سخت نیکو و صورت هندوان بهخلاف این
است: چون یکیک را بنگری هر یک بهذات خویش سخت نیکو نماید؛ ولکن چون بهجمع نگری چون
صورت ترکان ننماید» (عنصرالمعالی، 1375: 115). گویی که خاستگاه قدرت بر ذوق شاعران
مدیحهپرداز قرون چهارم و پنجم که پیشاهنگان جمالشناسی در ادوار متأخّر شعر پارسی
هستند، مؤثّر بوده است و از آن روی که اساساً در شعر فارسی شیوههای ستایش معشوق و
ستایش ممدوح با هم قرابت دارند. معشوق نیز در این روزگار به هیات ممدوحی که عموماً
تنگچشم است، ظاهر میشود. در نتیجه شاعران همروزگار آنان که از مراکز قدرت و دربارها
به دوراند، چهرهای متفاوت از معشوق خویش تصویر میکنند. خوبرویان شاهنامه و نیز زیبارویان
منظومه فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین،
فاقد این وجه از سلیقه زیباییشناسی عصرند. در واقع نوع زیبایی خوبرویان شاهنامه
و ویس و رامین خاستگاهی کهن دارد که تاریخ آن چون آبشخورهای این دو اثر به پیش از اسلام
باز میگردد. همان روزگاری که زنان و مردان نگارگریها، چشمدرشت با اندامی برومند
تصویر شدهاند. آنان چشمی سیاه و«نرگسین» دارند. رودابه کابلی در شاهنامه این گونه
تصویر می شود:
دو چشمش بسان دو نرگس به باغ
دو ابرو بســان کـــمان طراز
مژه تـــیرگی برده از پرّ زاغ
برو توز پوشیده از مشک ناز
(فردوسی، 1373: 1/ 157)
این تصویر به شمایل ویس هم البته نزدیک
است:
بنفشهزلف و نرگسچشمکان است
جمال حـــور بودش، طبع جادو
چو نسرین عارض و لاله رخان است...
سرین گور بودش، چشم آهو...
(فخرالدین اسعدگرگانی، 1314: 99)
به نظر میرسد که در شاهنامه، چهره ترکان
بهدلیل عناد دیرینه با آنان در حماسه ملی مقبولیت ندارد 2حتی آن دسته از خوبرویان
ترک در داستانهای عاشقانه حماسه ملی ایران، همچون فرنگیس و منیژه با رخساری شبیه به
رودابه و گرد آفرید توصیف شدهاند؛ با چهرهای برآمده از معیارهای زیباییشناختی روزگار
خسروانوشیروان. 3 به طور نمونه فردوسی در توصیف دخترخاتون و خاقان چین در داستان شیر
کپی گوید:
دو لب سرخ و بینی چــــو تیغ قلم
دو بیجاده خندان و نرگس دژم
(فردوسی، 1373: 9/ 145)
در میان اقوام گوناگون شاید بتوان گفت چهرة
خوبرویانی نظیر ویس و رودابه بیشتر به هندوان متمایل است. میان باریک، چشمان درشت و
سیاه، ابروان پهن کمانی و گیسوی بلند پاکشان همه نشان از خوبان هند و کشمیر دارد. سیه
چشمان هندو گاه در دیگر متون نیز گوی سبقت از ترکان ربوده اند:
شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری
آنچنان کز دل و از عقل شدم جمله بری
(سنایی، 1363: 642)
در شعر فارسی نگار کشمیری که عموماً با
قدی چون سرو کاشمر نمایان میشود، جلوهای است از همین خوبرویان هندو.
الا ای نقش کشمیری الا ای حور خرگاهی
بهدل سنگی، بهبر سیمی، بهقد سروی، بهرخ
ماهی
(همان،1040)
در المسالک و الممالک آمده است، کشمیر شهری
است متوسط از سرزمین هند و گویند در همسایگی اقوام ترک؛ لذا درهم آمیختند و نسلشان
از زیباترین نسلهای خداوندی است و زنان آنان در زیبائی ضرب المثل میباشند. (اصطخری،
1347: 7)
بدین کمال ندارند حسن در کشمیر
چنین بلیغ ندانند سحر در بابل
(سعدی، 1383: 671)
گاه به مناسبت جناس شبه اشتقاق نگار کشمیر
با سرو کاشمر قرین میشود:
دو خدش بــــــسان دو ماه منقّش
نه دیدی، نه بینی چو روی و چو قدش
دوزلفــــــش بـــسان دو مار معنبر
نگاری به کشمیر و سروی به کشمر
(بهرامی سرخسی، به
نقل از مدبری،1370 :407)
در رسالة ابن بطلان که دربارة ویژگیهای
مردان و زنان هر سرزمین، از هند و سند گذشته تا حبش و بربر، آمده است: اما کنیزان سندی،
باریکمیان و گیسوبلندند (متز،1364: 192). در کتابهای جغرافیا مردان هندو به ریش بلند
از سایر اقوام متمایز شدهاند. در کتاب روض المعطار فی خبر الاقطار که البته متعلّق
است به سال نهصد هجری، آمده است:« ریش پرپشت مردان هندی حتی تا به پایشان و پایین تر
هم می رسد و گرد رخسارهاند و در بلندی ریش ضرب المثل اند» (الحمیری، 1984: 475) برخلاف
ترکان، به نظر میرسد، بر زیبایی هندوان درکتب لغت و جغرافیایی اتفاق نظر بوده است.
که «کنیزان هندی، خوش هیکل و گندمگون و از زیبایی بهره مندند» (همان،192).
3.روم و سقلاب
در بازار نخّاسان بیش از همه سقالبه خریدار
داشتند.سپیدرویان سقلابی گرانترین بردگان بودند. خوارزمی تأکید کرده است:«اگر سقلابی
یافت نشود، ترک را به خدمت میگیرند» (متز،1364:187) «در ممالک اسلامی غیر عربی از
بردگان سفید به ترک و سقلابی اکتفا میشد که مخصوصاً جنس اخیر مدام عرضه میگردید و
کلمة برده در اروپا از نام اینان مشتق شده است. بردگان سقلابی بیشتر از شهر بلغار آورده
میشدند که پایتخت بلغارهای ساکن اطراف ولگا بود. راه دیگری که از آنجا برده سقلابی
عرضه میشد، از آلمان و اسپانیا میگذشت و به بنادر ساحلی ایتالیا و فرانسه میرسید»
(همان، 188) در رسالة ابن بطلان آمده است« زنان رومی، سفید فاماند؛ با موی صاف و طلایی
و چشم کبود. مطیع و سازگار و خدمتگزار و خیرخواه و باوفا و امیناند و با صفت خودداری
و ناخنخشکی که دارند خزانهداری را شایند و خالی از هنر ظریفی نیستند» (همان) در
دیگر کتب جغرافیایی نیز اقوام این اقلیم به زیبایی ستوده شدهاند: «مردم مجغر(محار)مردمانی
زیبا و نیکودیدارند. بین مجغریان و صقلابیان ده روز راه است»(ابن رسته، 1365: 143)نیز
در حدود العالم تنها ناحیتی که به زیبایی مردمش اشارت رفته است، مردم مجار است:(و نیکوروی
اند و با هیبت) (حدود العالم،۱۳۶۰: 290) ابن بطوطه در تصویری که از مردم بلادالروم ارائه داده است، گوید:«
مردم این نواحی از حیث صورت و قیافه زیباترین و خوش لباس ترین و خوش خوراک ترین و مهربان
ترین مردمانند» (ابن بطوطه، 1376: 1/ 346) اگرچه ناصرخسرو نیز از بلغاریان یاد کرده
است:
همه رنج من از بلغاریان است
کزان آهم همی باید کشیدن
(ناصرخسرو، بیتا: 264)
امابهدلیل ارتباط و پیوستگی حوزه ارّان
با بلغار این معشوق را در شعر فارسی بیشتر در شعر حوزه ارّان مییابیم. خاقانی گوید:
ترک «سن سن»گوی توسنخوی سوسن بوی من
ترک بلغــاری است قاقــمعارض و قندز مژه
از عشـــــق صلــیبموی رومیرویی
از بس که بگفتـــمش که «مویی مویی»
گر نگه کردی به سوی من ندیدی سوی من
من که باشم تا کمان او کشد بازوی من ؟!
(خاقانی، 1373: 650)
ابخازنشــــــین گشتم و گرجیگویی
شد مــوی زبانم و زبان هـــــر مویی
(همان، 1336)
نیز نظامی گوید:
کنم دستپیچی به ســـنجابیان
زنم سکّه بر سیم ســــقلابیان
(نظامی، شرفنامه، 1378: 310)
سنجاب و سقلاب دو ولایت در ترکستان به داشتن
زیبارویان معروفاند. نظامی میگوید: سنجابیان را به زور دست، دست پیچیده وبرتافته
و سقلابیان را بر سیم اندام سپید، سکة پادشاهی خود بزنم. در شعر فارسی منظور از معشوق
رومی همین سقلابها هستند:
لعبتان داری شیرینسخن و رومیروی
مرکبان دارم ختلیگهر و تازیزاد
(فرخی،1377: 38)
شاید ترکیب ترسابچه نیز که در شعر عرفانی
کاربرد فراوان یافته است، اشارت به بردگان مسیحی سقلابی داشته باشد. سجادی در فرهنگ
اصطلاحات عرفانی مینویسد: «ارتباط برخی از مسلمانان؛ بویژه شاعران با صوامع و دیرهایی
که در قلمرو اسلام خاصّه در بینالنهرین بودند و حضور در برخی از جشنها و مجالس آنان
که ترسایان جوان یا ترسابچگان غالباً زیباروی به آوازخوانی و پذیرایی میپرداختند،
بتدریج ترسابچه را به دیدة آنان مظهر جمال و زیبایی نمود.» سپس اضافه میکند:« شاید
بردگان جوان مسیحی که بواسطه فتوح اسلامی از مرزهای روم به دست میآمدند و در شهرها
پراکنده میشدند، در این معنی بیتأثیر نبودند.
به هر حال نزد عارفان جاذبة ربّانی و جالبة
روحانی را ترسابچه خوانند و بعضی واردی را که از عالم ارواح به قلوب و نفوس به طریق
غلبه و استیلا فائض گردد و همه را مشغول سازد و از تفرقه نفوس خلاصی دهد، ترسا بچه
گویند:
ترسابچهای دیدم زنّار کمر کرده
ترسابچه ام افگند از زهد به ترسایی
صد معجزه عیسی بیدرس ز بر کرده
زین پس من و زناری در دیر بهتنهایی»
(سجادی، 1378: ذیل واژه)
بردگان سقلابی به سمرقند برده میشدند و
بزرگترین بازار این بردگان سمرقند بود که گفته میشد، بهترین بردگان ماورا النهر
پروردة آنجاست. سمرقندیان مردمی بودند متجمل که از همه اهل خراسان بیشتر به خود میرسیدند.
این است که شهر سمرقند مرکز تربیت و تهذیب و آراستگی و پیراستگی شمرده میشد و در حقیقت
اهل سمرقند از این طریق امرار معاش میکردند (متز،1364: 188). شاید ترکان سمرقندی نیز
در متون فارسی اشارت به سقالبه بازار بردگان سمرقند داشته باشد. خصوصاً آنکه کلمه ترک
رفتهرفته مدلول زیباروی شدهاست:
به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
(حافظ، 1320: 318)
4.زنگ و بربر
بربر،مردمى هستند که بین حبشه و زنگ سکنی
دارند(از اقرب الموارد) و مردم آنجا سبزرنگ باشند. (غیاث اللغات) بربرها ملتها و قبیلههای
بیشماری هستند و هر موضع به قبیلهای که در آن سکونت دارد، نامیده میشود. در اصل نسب
و نژاد بربرها اختلاف است (لغتنامه،یادداشت بخط مؤلف) آدام متز در کتاب تمدن اسلامی
در قرن چهارم به نقل از ابوعثمان خصایص هر یک از نژادهای عرب و بربر را از مکی و مدنی
و عراقی گرفته تا نوبی و بحاوی و حبشی و مصری برشمرده است. از گفتههای ابوعثمان چنین
برمیآید که طرب و خوشباشی وجه مشترک همه اقوام بربر و عرب است: «هرگاه دخترکی از
جنس مرغوب بربری را در نه سالگی بیاورند و سه سال در مدینه و سه سال در مکه زندگی کند
و در پانزده سالگی به عراق آید و در آنجا تربیت گردد، زیبایی بربری و آرایش مدنی و
لوندی مکّی و هنرمندی عراقی را باهم خواهد داشت و سزد که بر دیدگانش نشانند و در پردة
پلکش نهند» (همان، 186). ردپای زیبارویان بربری به شعر پارسی نیز کشیده شده است.فرخی
در صفت آتش جشن سده گوید:
گاه چون زرّیندرخت اندر هوایى سرکشد
شــه روم را دخــــتری دلـــــبر است
به بلخ یکــسره بنهاد تا همی دیدند
ز رنگ و بوی همی خیره گشت دیده و مغز
گه چو اندر سرخدیبا لعبت بربر شود
(فرخی، 1377:48)
که از روی رشـــک بت بــربر است
(لغتنامه، به نقل ازگرشاسبنامه)
سرای گشته بدو همچو لعبت بربر
ز بس طویلة یاقوت و بیضة عنبر
(عنصری،1363: 130)
گاه محبوب را حبشیموی توصیف کردهاند.
به نظر میرسد که موی حبشی نوعی از آرایش مو بودهاست:
مغولیقندز چنبرصفتش، قلبشکن
حبشیکاکل عنبرشکنش، مشکفروش
(خواجوی کرمانی، 1334: 559)
شاید به همین مناسبت است که گاه آنان را
با روی نیکو تصویر کردهاند:
ز جنس حبش، خادمی نیز چند
بهدیدار نیکو، بهبالا بلند
(نظامی، شرفنامه، 1378: 307)
5.دیگر سرزمینها
اما بازار نخّاسان مشرق زمین محلّی بود
که در آن از مردم هر هفت اقلیم می توانستی سراغ بگیری. برده فروشان، صاحبان علم جمال
بودند. و بهفراست میتوانستند از صورت پی به سیرت برند (غیاث اللغات). هر اقلیمی مردم
خاص خود را داشت و نخاسان بدین امر کاملا وقوف داشتند. قابوسبن وشمگیر در قابوسنامه
در باب برده خریدن و شرایط آن، نیز ابوعثمان که از کارشناسان این فن است برای هریک
از زنان ارمنی، بربر و رومی هنری و عیبی ذکر کرده است. (متز،1364: 190 -192) به طور
نمونه، در بازار نخّاسان کنیزان قندهاری مانند هندی بر دیگر زنان مرجح بودهاند.
(همان، 186) منوچهری هم در توصیفشان گوید: «با قندلب نگاری کزقندهار باشد»( منوچهری،1370:
19). همانگونه که گفته آمد در شعر فارسی نیز علاوه بر ترکان و رومیان و هندوان به
بتانی از بربر، حبش، ارمن و قندهار برخورد میکنیم؛گویی که کاخ بلند نظم پارسی عرصهای
است برای صف آرایی خوبان همة عالم:
شهنشه شرم را برقـــع برافگند
که خوبانی که در خورد فریشاند4
یکی گفتا لــــــطافت روم دارد
یکی گفت از ختن خیزد نکویی
یکی گفت ارمن است آن بوم آباد
یکی گفتا که در اقــــصای کشمیر
یکی گفتا ســـــزای بــزم شاهان
سخن لختی به گستاخی در افگند
زعالم درکـــدامین بقعه بیش اند
لطف گنج است و گنج آن بوم دارد
فسانه ســت آن طرف در خوبرویی
که پیـــــکرهای او باشـد پریزاد
ز شــــیرینی نباشد هیــچ تقصیر
شکر نامی ست در شهر سپاهان
(نظامی، خسرو و شیرین، 1378: 278)
و چون خسرو وصف شکر را میشنود، عازم سپاهان
میشود و شهری میبیند از روم زیباخیزتر:
فرود آمد به نزهتگاه آن بوم
گروهی تازهروی و عشرتافروز
سوادی دید بیش از کشور روم
به گاه خوشدلی روشنتر از روز
(همان، 279)
در حقیقت شعر فارسی، خورنقی است که بر هر
گنبد خویش یکی از هفت پیکر را نشانده است:
هفتپیکر درو نگاشته خوب
دختر رای هند فـــــورک نام
دخت خاقان به نام یـــغماناز
دخت خــــوارزمشاه، نازپری
دخت سقلابشاه، نسریننوش
دختر شاه مغـــــرب، آذریون
دختر قیــــــصرِ همایونرای
دخت کسری ز نسل کیکاووس
هر یکی زان به کشوری منسوب
پیکری خوبــــــتر زماه تمام
فتنة لعبتان چیـــن و طـــراز
کش خرامی بسان کبک دری
ترکِ چیـــنیطراز رومیپوش
آفـــتابــی چوماه نـــوافروز
هم همایــون و هم به نام همای
دُرسَتی نام و خوب چون طاووس
(نظامی، هفت پیکر، 1378: 78)
نتیجهگیری
ورود هر یک از خوبرویان سرزمین ها به شعر
فارسی، به دوره ای باز میگردد، حضور ترکان تنگ چشم، به نخستین ادوار شعر پارسی بازمیگردد؛
باوجود این جلوه خوبان این خطه در شعر مدحی آن روزگاران بیشتر است، در حالی که نوع
زیبایی خوبرویان شاهنامه و ویس و رامین که خاستگاهی کهن دارند و البته از مراکز قدرت
آن روزگار هم به دورند، بیشتر به سیه چشمان هند و کشمیر نزدیک است؛ در روزگار سلجوقی
و ارتباط بیشتر ایران با روم و سقلاب، ترسایان رومی روی نیز به صف خوبان شعر فارسی
می پیوندد با همه این احوال در همه ادوار رد پای دیگر اقوام را هم می توان در شعر جستجو
کرد. آن چنان که اگرچه ظهور و حضور خوبان هر خطه در دورهای چشم گیرتر است؛ اما معشوق
شعر فارسی، تنهاتنی است که همه این زیباییها را یکجا در خود جمع آورده است. او هر
یک از بخشهای پیکرش را از جایی وام گرفته است. به گمان ما خوبروی شعر فارسی دارای
نوعی زیبایی التقاطی است. او آمیغی است از نژادها و سرزمینهای گوناگون؛ فرزندی است
که از ازدواج فرهنگها و قومیتهای گوناگون زاده شده است و همه زیباییها را یکجا در
خود گردآورده است. از مهرویان خلّخ و طراز و کشمر گرفته تا سیهزلفان هند و کشمیر و
از سپیدرویان روم تا جعدمویان حبش و دیلم. در این ازدواج و التقاط، زلف این دختر چند
رگه به هندوها کشیده است که گُلهای دیلمی داردبا آرایشی حبشی، سپیدروییش، سپیدی رومیان
را فرایاد می آورد، قامتش، بلندبالایان طراز و سرو کاشمر و غاتفر، چشمی تنگ ترکانه
دارد و قند لبانش، شیرینی نگار قندهاری:
عنبرینخطیوبیجادهلبونرگسچشم
به طـــرازیقد خرخــیزی زلفـــین دراز
ایا میر بتان،هنـــدوی کشــــمیر
اگر نقاش بربر بیندت روی
نه با روی تو دارد مشتری قدر
حبشیمویوحجازیسخنورومیدیم
(فرخی،1377: 246)
رستخــیز همه خوبان طراز و خزر ست
(روزبه نکتی، مدبری،1370: 565)
ایا شاه ســــــران چـــین و بــربر
شود دستش همیدون خشک بر، بر
نه با قد تــو دارد غاتـــــــفر فر
(شهره آفاق، همان، 305)
در واقع، این معشوق هزارچهره، رنگ و بوی
سرتاسر این سرزمین رنگارنگ را با خود بههمراه دارد، از خزر گرفته تا بربر، از غرب
تا به شرق و از خوزستان تا نیشابور:
نشابوری است معشوقم چو اصل از خاک او دارد
ولیکن چون سخن گوید تو گویی از شنیز 5 آمد
(سنایی، 1363: 860)
پینوشتها
1- در فرهنگ جهانگیری «ارتکی» آمده. در شاعران بیدیوان «کشمری» است و شعر
از بندار رازی ضبط شده است.
2- در شاهنامه حتی از چهره ترکانه تلقی دیگری شده است:
ابا سرخ ترکی، بّدی گربه چشم
تو گفتی دل آزرده دارد به خشم
(فردوسی، 1373: 8/ 369)
3- ر.ک. معین، 1367: 1/ 99.
4- فریش به معنای فراش است.
5- واژه شنیز در این بیت در لغتنامه به عنوان اسم مکان ثبت نشده است. احتمال
میدهیم که صورت دیگری از شونیزیه باشد که نام است مقبرهای بهجانب غربی بغداد. (لغتنامه،یادداشت
مؤلف) و جمع کثیری از صلحا در این مکان دفن شدهاند:
پیش من لاف ز شونیزیه شو نیز مزن
دست من گیر و به حانوتیه بسپار مرا
(خاقانی، 1375غزل11)
مراجع
Map from Mahmud
al-Kashgari's Dīwān
ul-Lughat al-Turk, showing
the 11th century distribution of Turkic tribes
Main menu
·
·
·
·
·
·
·
·
·
·
·
·
·
Log in
Personal tools
·
·
Toggle the table of contents
Turkestan
69 languages
·
Article
·
Talk
·
Read
·
Edit
Tools
·
·
·
·
·
·
·
·
·
·
·
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article is about an area. For the city in
Kazakhstan, see Turkistan (city).
For other uses, see Turkestan
(disambiguation).
Not to be confused with Turkey or Turkmenistan.
Turkestan,[a] also
spelled Turkistan (from Persian: ترکستان, romanized: Torkestân, lit. 'land
of the Turks'), is a historical region in Central Asia corresponding to the regions
of Transoxiana and Xinjiang.[1][2]
Overview[edit]
Map
from Mahmud al-Kashgari's Dīwān ul-Lughat
al-Turk, showing the 11th century distribution of Turkic tribes
Flag
of Turkestan used by the Basmachi
Known
as Turan to the Persians, western Turkestan has also been known
historically as Sogdia, "Ma
wara'u'n-nahr" (by its Arab conquerors), and Transoxiana by western travelers. The latter
two names refer to its position beyond the River Oxus when
approached from the south, emphasizing Turkestan's long-standing relationship
with Iran, the Persian Empires, and the Umayyad and Abbasid Caliphates.
Oghuz Turks (also known as Turkmens), Kyrgyzs, Uzbeks, Kazakhs, Khazars, Uyghurs and Hazaras are some of the Turkic
inhabitants of the region who, as history progressed, have spread further
into Eurasia forming such Turkic nations
as Turkey, and subnational regions like Tatarstan in Russia and Crimea in Ukraine. Tajiks and Russians form sizable non-Turkic
minorities.
It
is subdivided into Afghan Turkestan and
historical Russian Turkestan in
the west, and East Turkestan.
Etymology and
terminology[edit]
Of Persian origin (see -stan),
the term "Turkestan" (ترکستان) has never referred to a single nation state.[3] Iranian geographers first used the word to
describe the place of Turkic peoples.[4] "Turkestan"
is used to describe any place where Turkic peoples lived.[3]
In
1969, a Turfanian document was found in Astana, Kazakhstan, which was given the
name Documents on the Sogdian Slave Trade during the Gochang
period of the Koji clan (Japanese: 麹氏高昌国時代ソグド文女奴隷売買文書)[5] shows
that in 639 the name Turkistan was used as this name of this land in Sogdian word "twrkstn"[6]
On
their way southward during the conquest of Central Asia in the 19th century,
the Russians under Nikolai Aleksandrovich Veryovkin [ru] took
the city of Turkistan (in
present-day Kazakhstan) in 1864.
Mistaking its name for the entire region, they adopted the name of
"Turkestan" (Russian: Туркестан)
for their new territory.[4][7]
History[edit]
Further information: History of Central
Asia
The
history of Turkestan dates back to at least the third millennium BC. Many artifacts were
produced in that period, with much trade being conducted. The region was a
focal point for cultural diffusion,
as the Silk Road traversed it.
Turkic
sagas, such as the "Ergenekon" legend,
and written sources, such as the Orkhon Inscriptions,
state that Turkic peoples originated in the nearby Altai Mountains, and, through nomadic
settlement, started their long journey westwards. Huns conquered
the area after they conquered Kashgaria in the early 2nd century BC.
With the dissolution of the Huns' Empire, Chinese rulers
took over Eastern Turkestan. Arab forces captured it
in the 8th century. The Persian Samanid dynasty subsequently conquered it
and the area experienced economic success.[8] The
entire territory was held at various times by Turkic forces, such as the Göktürks, until the conquest by Genghis Khan and the Mongols in 1220. Genghis Khan gave the
territory to his son Chagatai and
the area became the Chagatai Khanate.[8] Timur took
over the western portion of Turkestan in 1369, and the area became part of
the Timurid Empire.[8] The
eastern portion of Turkestan was also called Moghulistan and continued to be ruled by
descendants of Genghis Khan.
Chinese influence[edit]
In Chinese
historiography, the Qara Khitai is most commonly called the
"Western Liao" (西遼)
and is considered to be a legitimate Chinese
dynasty, as is the case for the Liao dynasty.[9] The
history of the Qara Khitai was included in the History of Liao (one of the Twenty-Four Histories),
which was compiled officially during the Yuan dynasty by Toqto'a et
al.
After
the fall of the Tang dynasty,
various dynasties of non-Han ethnic
origins gained prestige by portraying themselves as the legitimate dynasty of
China. Qara Khitai monarchs used the title of "Chinese emperor",[10][11] and
were also called the "Khan of Chīn".[12] The
Qara Khitai used the "image of China" to legitimize their rule to the
Central Asians. The Chinese emperor, together with the rulers of the Turks,
Arabs, India and the Byzantine Romans, were known to Islamic writers as the
world's "five great kings".[13] Qara
Khitai kept the trappings of a Chinese state, such as Chinese coins, Chinese
imperial titles, the Chinese writing system, tablets, seals, and used Chinese
products like porcelain, mirrors, jade and other Chinese customs. The adherence
to Liao Chinese traditions has been suggested as a reason why the Qara Khitai
did not convert to Islam.[14] Despite
the Chinese trappings, there were comparatively few Han Chinese among the
population of the Qara Khitai.[15] These
Han Chinese had lived in Kedun [zh] during
the Liao dynasty,[16] and
in 1124 migrated with the Khitans under Yelü Dashi along with other people of
Kedun, such as the Bohai, Jurchen, and Mongol
tribes, as well as other Khitans in addition to the Xiao consort clan.[17]
Qara
Khitai's rule over the Muslim-majority Central Asia has the effect of
reinforcing the view among some Muslim writers that Central Asia was linked to
China even though the Tang dynasty had lost control of the region a few hundred
years ago. Marwazī wrote
that Transoxiana was a
former part of China,[18] while
Fakhr al-Dīn Mubārak Shāh defined China as part of "Turkestan", and
the cities of Balāsāghūn and Kashghar were considered part of China.[19]
The
association of Khitai with China meant that the most enduring trace of the
Khitan's power is names that are derived from it, such as Cathay, which is the medieval Latin
appellation for China. Names derived from Khitai are still current in modern
usage, such as the Russian, Bulgarian, Uzbek and Mongolian names for China.[20] However,
the use of the name Khitai to mean "China" or "Chinese"
by Turkic speakers
within China, such as the Uyghurs, is considered
pejorative by the Chinese authorities, who tried to ban it.[21]
See also[edit]
·
Russian
conquest of Central Asia
Notes[edit]
1.
^ Kazakh: Түркістан, romanized: Türkıstan
Turkmen: Türküstan
Uyghur: تۈركىستان, romanized: Türkistan
Uzbek: Turkiston
References[edit]
1.
^ Blair,
Sheila (1992). The Monumental Inscriptions from Early Islamic Iran and
Transoxiana. Leiden/New York/Copenhagen/Cologne: Brill.
p. 115. ISBN 9004093672.
2.
^ Rezakhani 2017, p. 178.
3.
^ Jump up to:a b Clewell,
Gladys D.; Thompson, Holland. Lands and Peoples: The world in color.
Vol. 3. p. 163. Never a single nation, the name Turkestan means
simply the place of Turkish peoples.
4.
^ Jump up to:a b "Soviet
Affairs Study Group". Central Asian Review. London, England, St.
Antony's College (University of Oxford): Central Asian Research Centre. 16:
3. The name Turkestan is of Persian origin and was apparently first used
by Persian geographers to describe "the country of the Turks".
The Russian Empire revived
the word as a convenient name for the governorate-general established in 1867 (Туркестанское
генерал-губернаторство); the
terms Uzbekistan, Turkmenistan, etc., came into use only after
1924.
5.
^ 豊,
吉田;
孝夫,
森安;
新疆ウィグル自治区博物館
(1988). 麹氏高昌国時代ソグド文女奴隷売買文書. 神戸市外国語大学外国学研究:
1–50.
6.
^ 豊,
吉田;
孝夫,
森安;
新疆ウィグル自治区博物館
(1988). 麹氏高昌国時代ソグド文女奴隷売買文書. 神戸市外国語大学外国学研究:
1–50.
7.
^ Meakin,
Annette M. B. In Russian Turkestan: a garden of Asia and its people.
p. 44. On their way southward from Siberia in 1864, the Russians took it,
and many writers affirm that mistaking its name for that of the entire region,
they adopted the appellation of "Turkestan" for their new territory. Up
to that time, they assure us Khanates of Bokhara, Khiva and Kokand were known by these names alone.
8.
^ Jump up to:a b c Bealby,
John Thomas; Kropotkin, Peter (1911). "Turkestan" . Encyclopædia
Britannica. Vol. 27 (11th ed.). pp. 419–426.
9.
^ Biran 2005, p. 93.
10. ^ Millward,
James A. (2007). Eurasian Crossroads: A History of Xinjiang. Columbia
University Press. pp. 42–. ISBN 978-0-231-13924-3.
11. ^ Biran,
Michal (2001). "Like a Might Wall: The armies of the Qara
Khitai" (PDF). Jerusalem
Studies in Arabic and Islam. 25: 46. Archived from the original (PDF) on
2015-12-10.
12. ^ Biran 2005, p. 34.
13. ^ Biran 2005, p. 97.
14. ^ Biran 2005, p. 102, 196–201.
15. ^ Biran 2005, p. 96–.
16. ^ Biran 2005, p. 27–.
17. ^ Biran 2005, p. 146.
18. ^ Biran 2005, p. 98–99.
19. ^ Biran 2005, p. 99–101.
20. ^ Sinor,
D. (1998), "Chapter 11 – The Kitan and the Kara Kitay" (PDF),
in Asimov, M.S.; Bosworth, C.E. (eds.), History of Civilisations of
Central Asia, vol. 4 part I, UNESCO Publishing, ISBN 978-92-3-103467-1
21. ^ James
A. Millward; Peter C. Perdue (2004). S.F.Starr (ed.). Xinjiang: China's Muslim Boarderland. M.E.
Sharpe. p. 43. ISBN 9781317451372.
Sources[edit]
·
Biran,
Michal (2005). The Empire of the Qara Khitai in Eurasian History:
between China and the Islamic World. Cambridge: Cambridge
University Press.
·
Rezakhani,
Khodadad (2017). "East Iran in Late Antiquity". ReOrienting the
Sasanians: East Iran in Late Antiquity. Edinburgh University Press.
pp. 1–256. ISBN 9781474400305. JSTOR 10.3366/j.ctt1g04zr8. (registration
required)
Further reading[edit]
·
V.V. Barthold "Turkestan Down to the
Mongol Invasion" (London) 1968 (3rd Edition)
·
René Grousset L'empire des steppes (Paris)
1965
·
David
Christian "A History Of Russia, Central Asia, and Mongolia" (Oxford)
1998 Vol.I
·
Svat Soucek "A History of Inner
Asia" (Cambridge) 2000
·
Vasily Bartold Работы по Исторической
Географии (Moscow) 2002
o English translation: V.V. Barthold Work
on Historical Geography (Moscow) 2002
·
Baymirza Hayit. "Sowjetrußische
Orientpolitik am Beispiel Turkestan. "Köln-Berlin: Kiepenhauer &
Witsch, 1956
·
Hasan
Bülent Paksoy Basmachi: Turkestan National Liberation Movement
·
The
Arts and Crafts of Turkestan (Arts & Crafts) by Johannes Kalter.
·
The
Desert Road to Turkestan (Kodansha Globe) by Owen Lattimore.
·
Turkestan
down to the Mongol Invasion. by W. BARTHOLD.
·
Turkestan
and the Fate of the Russian Empire by Daniel Brower.
·
Tiger
of Turkestan by Nonny Hogrogian.
·
Turkestan
Reunion (Kodansha Globe) by Eleanor Lattimore.
·
Turkestan
Solo: A Journey Through Central Asia, by Ella Maillart.
·
Baymirza
Hayit. "Documents: Soviet Russia's Anti-Islam-Policy in Turkestan. "Düsseldorf: Gerhard von Mende, 2 vols, 1958.
·
Baymirza
Hayit. "Turkestan im XX Jahrhundert. "Darmstadt: Leske, 1956
·
Baymirza
Hayit. "Turkestan Zwischen Russland Und China. "Amsterdam: Philo Press, 1971
·
Baymirza
Hayit. "Some thoughts on the problem of Turkestan" Institute of
Turkestan Research, 1984
·
Baymirza
Hayit. "Islam and Turkestan Under Russian Rule." Istanbul:Can Matbaa, 1987.
·
Baymirza
Hayit. "Basmatschi: Nationaler Kampf Turkestans in den Jahren 1917 bis
1934." Cologne: Dreisam-Verlag, 1993.
·
Mission
to Turkestan: Being the memoirs of Count K.K. Pahlen, 1908–1909 by Konstantin
Konstanovich Pahlen.
·
Turkestan:
The Heart of Asia by Curtis.
·
Tribal
Rugs from Afghanistan and Turkestan by Jack Frances.
·
The
Heart of Asia: A History of Russian Turkestan and the Central Asian Khanates
from the Earliest Times by Edward Den Ross.
·
Kropotkin, Peter Alexeivitch (1888). "Turkestan" . Encyclopædia
Britannica. Vol. XXIII (9th ed.). pp. 631–640.
·
Bealby,
John Thomas; Kropotkin, Peter (1911). "Turkestan" . In Chisholm, Hugh
(ed.). Encyclopædia
Britannica. Vol. 27 (11th ed.). Cambridge University
Press. pp. 419–426.
·
Turkestan
avant-garde. Exhibition catalog. Design by Petr Maslov. M.: State Museum of Oriental Art,
2009.
·
This page was last edited on 30 March
2023, at 09:26 (UTC).
·
Text is available under the Creative Commons Attribution-ShareAlike License 3.0;
additional terms may apply. By using this site, you agree to the Terms of Use and Privacy Policy. Wikipedia® is a registered
trademark of the Wikimedia Foundation, Inc., a non-profit
organization.