در جنگل و پیرسال، مثل جهان
اورهان پاموک . مترجم: مرجان مفید
چشم انتظار مینشینم در جنگل؛ کار نقاشیام تمام شده. اسبم، پشتسرم،
و به چیزی نگاه میکنم... که شما نمیبینیدش. شما هیچ وقت از آن سر در نمیآورید،
همین است که اینطور قرار از من ربوده، گیرم که به چشم خسرویی ببینید که به آبتنی
شیرین در برکه دزدانه مینگرد. در نقاشیها هر دوشان را میتوان دید: خسرو زاغ
سیاه شیرین را چوب میزند. ولی نگارگر قرن پانزدهم میلادی که این نقاشی را سفارش
گرفته بود، به انتخاب خود، آنچه را من میبینم، نشان نداد- همین بس که آنجا چیزی
هست که من به آن نگاه میکنم. فقط به همین دلیل، کاش شما قدر این نقاشی را بدانید.
ببینید چقدر قشنگ نقاشیام کرده، گمشده در جنگل، لابهلای درختها، شاخهها، چمن.
همینطور که منتظرم، بادی میآید، یکییکی، برگها میلرزند، شاخهها تکانتکان میخورند.
دلشوره دارم. چطور قلم هنرمند از پس این همه برآمده؟ شاخهها در باد هی خم و راست
میشوند، گلها میرویند و میریزند، جنگل مثل موجی متلاطم است، و جهان یکسره میلرزد.
خشاخش جنگل را، ماتم جهان را به گوش میشنویم. هنرمند صبورانه برگبرگ ماتم جهان
را باز میآفریند. حالا است که شما، همین که من در این جنگل بادرفته بنشینم، حس میکنید
که بر سر تنهایی خویش میلرزم. حتی اگر از نزدیکتر نگاه کنید، خود میبینید که چه
حس پیرسالی است، تنها در جنگل نشستن، حسی پیر سال مثل جهان.
---
اورهان پاموک، از پذیرش نقش بیننده نگارگری قرن نهم هجری تن میزند تا
با این تمهید، به پرترهای 500ساله از غیاب خودش دست یابد. خسرویی تنها، مغموم، گموگور
در جنگل. به چیزی نگاه میکند که ما نمیبینیمش. اما میبینیم و میدانیم که به
چیزی نگاه میکند. مقصد نگاه عاشق، جایی است بیرون از کادر. چارهای نیست، باید از
بیننده بودن دست کشید و به هیات مرد نشسته در نگاره درآمد. در غیر این صورت، اصل
تصویر ندیده میماند. همان طور که اصل مطلب نگفته ماند. پاموک، در نوشته پاموک،
بیننده نیست. برعکس، موجودی است که میبینندش.
پاموک به زبان بیزبانی، در نگاه به نقاشی ایرانی، غیاب نگاهی را باز
مییابد، که نقاشان اروپایی در ژانری موسوم به «ادالیسک» پی گرفتند و به اوج
رساندند. ادالیسک، برگرفته از ادالیق ترکی است. معادلی نزدیک به «کنکوبن» فرانسوی.
انگر، نقاش رمانتیک فرانسوی در تابلوی «حمام ترکی»اش یکی از نمونههای چشمگیر
ادالیسک را به تاریخ هنر هبه کرد. در کادری دایرهای، با جسارت تمام ندیدنیهای
شرق را دید و شاید با همین طرز نگاه بود که طومار امپراتوری عثمانی را بر چید. بعد
از انگر ادالیسکها تطور مییابند و به ژانر «حمامگیرندگان» مبدل میشوند. گوستاو
کوربه، ادگار دگا، پل سزان، و هانری ماتیس و بسیاری نقاشان از قرن نوزدهم به بعد
در ژانر حمام گیرندگان طبعآزمایی کردهاند. در این ژانر نگاه مرد به زن با نگاه
غربی به شرقی منطبق میشود. و البته این کاری است که در توان اورهان پاموک نیست.
پاموک، نویسنده ترک، در مسقط الراس تقاطع غرب و شرق، در نگاره ایرانی چیزی را میبیند
که بیننده ایرانی از دیدن آن عاجز است. در نمونه حمام گیرندگان نقاشی اروپایی مرد
بیننده بیرون از کادر قرار میگیرد و این زن است که در متن تصویر به چشم میآید. و
این به خلاف طرز نگاه نقاش ایرانی است که مرد را در وسط تصویر حفظ میکند و حضور
زن را به غیاب بیرون از کادر ارجاع میدهد. جالب اینجاست که از منظر پاموک، نقاشی
با نمونههای مشابه تفاوتی بنیادین دارد و لابد نقاش، بنا به سلیقه خود و بر خلاف
سلیقه سفارش دهنده، «شیرین» را در منتهیالیه شعاع دید مرد متن تصویر جا داده است.
«دزدیده نگاهکردن» یا «نظر در پیشکردن» در ادبیات فارسی، شیوهای است
برای توصیف نگاه که بر طبق آن نگرنده تمام و کمال وصف میشود، اما تصویر نگاهیده
را به خلأ خیال مخاطب واگذار میکند. این است که در «شمایل خوب» مخاطب غزل سعدی دزدیده
نگاه میکنیم و شیخ صنعان عطار هم دختر ترسا را «با نظری در پیشداشته» میبیند.
با این همه، پاموک بر نکته دیگری تاکید میکند، امپرسیون نگاره ایرانی حال عاشق را
در طبیعت و مکان او بازگو میکند. او چشم انتظار است، تنهاست، مثل برگهای جنگل میلرزد،
مثل شاخهها تکانتکان میخورد، پر از تمنا است. مثل برگها خم و راست میشود، بیتاب
است. اما مهمتر از همه این، تصویر بسی بیش از آنکه دیدنی باشد شنیدنی است. پاموک
تصویر را میشنود. با میانجی نوشته او، صدای برگها در گوش ما هم هست. سعدی در
بیتی میگوید: «بازا که در فراق تو چشم امیدوار/ چون گوش روزهدار به اللهاکبر
است.» اللهاکبر بیت سعدی حامل دو معنا است. هم به صدای اللهاکبر اذان مغرب اشاره
دارد و هم به دروازه اللهاکبر شیراز، محل انتظار. محل باز آمدن یار. فراق دیدنی
با امید شنیدنی در یک جا جمع آمدهاند و از کجا معلوم که پاموک حین نوشتن از این
نگاره، اینها را میدانسته یا نه. هرچه باشد، گوش و حس سامعه در تشخیص صداها بسیار
محدود است. با گوش، نمیتوان صداهای زیادی را از هم تفکیک کرد. اما گوش همه صداها
را از 360درجه پیرامون کاسه سر دریافت میکند. در عوض چشم، میدان دید محدودتری از
گوش دارد، با چشم در میدان دیدی کمتر از 180درجه همه چیز را میتوان دید. همه چیز
را میتوان دید، به شرط آنکه ما بهازای دیدهها کلمهای از قبل در اختیار داشته
باشیم. مرد نگاره ایرانی، مثل عاشقی که در بیت سعدی آمده، هم چشمی نگران دارد و هم
گوشی نگران. اما اگر گوش صدای اللهاکبر رمضان سعدی شیراز را بشنود، معنیاش این
است که مغرب آمده و به شب چیزی نمانده. پس شنیدن صدا، برای چشم فراقزده حامل هیچ
امیدی نیست. در شب، صدا به صدا هم نمیرسد، چه رسد به چشمها.
نگارگر قرن نهم، شیرین را به خواسته خود و در تقابل با خواسته سفارشدهنده
به جایی بیرون از تابلو سوق میدهد؛ با این کار، نه خسرو، که خودش، غیاب خودش، و
حزن تنهایی هنرمندانهاش را در تصویر جا میدهد. نقاش با آنکه در دوردست به کسی
نگاه میکند، تنهاست. دیگری او را، مرجع نگاهش را تا ما نبینیم، تا در نگاه شریک
او نشویم، تنهاست. دور است. صداها را میشنود ولی تنها را نمیبیند.بندی حصار
چارچوب تصویر است. نگران، چشم انتظار. گرفتار در جنگل دیوان. سوار با اسبش آمده،
اما راهی به بیرون ندارد. در نگاره باد میآید. جهت باد از راست به چپ است. شاخهها
و برگها از راست به چپ تکان میخورند، میلرزند. مثل به فارسی نوشتن، مثل همین
کلمات که از راست به چپ میخوانیدش. مثل پیامی محدود به چارچوب قاب، خطاب به
محذوفان.
لینک کوتاه
کدخبر: 577273