۱۴۰۲ آذر ۱, چهارشنبه

مشخص، ویرایش یافته لغتنامه علامه دهخدا

 مشخص. [ م ُ ش َخ ْخ َ ] (ع ص ) تشخیص کرده شده و معلوم، آنکه بر یک وضع و حالت باشد. '''(آنندراج''').

تشخیص داده شده.  معین شده.  تَشَخُص یافته، شخصیت پذیرفته.  "آزادچهره در آمد...مُتِحَلّی به تأدیب ذات و تهذیب صِفات، چون عقل مُلَخَّص و روح مُشَخَّص در نظرها آمد..." (مرزبان نامه، 1317، ص. 300). '''فرهنگ معین'''.

 سلوک او شده احمام شرع را قانون

مشخص است ز اطوار او حرام و حلال

'''فضولی'''.

مشخص مینمودی جانش از تن

چو سر تا پای شخص از آب روشن

'''اهلی شیرازی'''.

. هنوز زوری و زور آزماییی نشدست

هنوز نیست مشخص که دل چه پیش کسیست

'''وحشی بافقی.'''


معین. محقق . معین شده . محقق شده . قرارداده شده . (از ناظم الاطباء):

در مدینه مصطفی دین مشخص دان و بس

زآنکه از دین در مدینه اصل و بنیان آمده .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 438).

از فلکی شریف تر یا شرف مشخصی

ازملکی کریم تر یا کرم مصوری .

خاقانی .



|| تشخص یافته . شخصیت پذیرفته . (فرهنگ فارسی معین ). ممثل یا مصور. (نقود العربیه ) : آزادچهره درآمد... چون عقل ملخص و روح مشخص . (مرزبان نامه ص 300). || تاوان . جریمانه . || معهود. عهدکرده شده . (از ناظم الاطباء).