1402/12/05
تولد یک گونه ضروری در نثر فارسی
الهه آرانیان - calture@khorasannews.com نوشتن درباره از دست دادن یک عزیز و سوگواری برای او یکی از موضوعاتی است که اهل قلم اگر دل و دماغش را داشته باشند، حتی شده در قالب چند جمله یا چند بیت آن را ثبت میکنند؛ شاعران بزرگ ادبیات فارسی مانند فردوسی، خاقانی، مولانا و... هم در لابهلای اشعارشان از تجربه سوگ عزیزانشان و اندوه از دست دادن آنها گفتهاند که بسیار تاثیرگذار است؛ برای نمونه، فردوسی در شاهنامه در مرگ پسر 37 سالهاش اینطور سوگواری میکند: «مرا بود نوبت برفت آن جوان/ ز دردش منم چون تن بیروان/ مگر همرهان جوان یافتی/ که از پیش من تیز بشتافتی/ جوان را چو شد سال بر سیوهفت/ نه بر آرزو یافت گیتی برفت». یا وقتی خاقانی در قصیده مشهور خود در سوگ فرزند جوانش، رشیدالدین میسراید: «صبحگاهی سر خوناب جگر بگشایید/ ژاله صبحدم از نرگس تر بگشایید»، دل مخاطب به درد میآید. از میان آثار نویسندههای معاصر ایرانی کمتر نمونهای مییابیم که درباره تجربه سوگ و سوگواری برای عزیزی نوشته شده باشد. اما در میان خارجیها نمونههای زیادی داریم. یکی دو سال پیش، نشر اطراف کتاب «لنگرگاهی در شن روان» را با ترجمه الهام شوشتریزاده بهچاپ رساند که تجربهنگاری چند نویسنده خارجی در سوگ عزیزان را گردآوری کرده است. اما به تازگی نشر دیوار کتابی با محوریت تجربهنگاری سوگ عزیزان منتشر کرده که خواندنش برای کتابخوانهای ایرانی خالی از لطف نیست. حمیدرضا صدر، نویسنده و منتقد سرشناس ایرانی که نامش برای طرفداران فوتبال بسیار آشناست، در 25 تیر 1400 بر اثر بیماری سرطان از دنیا رفت و تنها فرزند او، غزاله صدر از زمانی که از بیماری پدر مطلع شد(سال 1397) شروع به خواندن کتابهایی درباره سوگ و سوگواری و نظرات روانشناسان در اینباره کرد. خواندن او در اینباره بعد از فوت پدر هم ادامه پیدا کرد تا اینکه تصمیم گرفت حاصل مطالعاتش را بههمراه تجربه شخصیاش از سوگ پدر در قالب کتاب منتشر کند. «سین سوگ، عین عشق» ترکیبی است از چکیده چهلوچند کتاب درباره سوگ و سوگواری و آخرین تحقیقات این حوزه، تجربههای دیگران و آنچه نویسنده به چشم دیده و با قلبش احساس کرده است؛ یک کتاب خودیاری با چاشنی خاطرات شخصی برای آنهایی که قلبشان عزادار است؛ برای اطرافیان آنها و همه کسانی که به قول نویسنده یک روز با سوگ چشم در چشم خواهند شد. هفته پیش، غزاله صدر، نویسنده «سین سوگ، عین عشق» برای رونمایی از کتابش به فروشگاه نشر چشمه دلشدگان مشهد آمده بود. با او درباره تجربه سوگ پدرش، تجربه چاپ اولین کتاب، استقبال مخاطبان ایرانی از آن، رابطه زندهیاد پدرش با ادبیات و نیز نوشتن آخرین فصل کتاب «از قیطریه تا اورنجکانتی» به قلم خودش گفتوگو کردهایم که میخوانید. چه شد که تصمیم گرفتید از سوگ و سوگواری بنویسید؟ قبل از فوت بابا، من شروع به خواندن کتاب درباره سوگ کردم و میخواستم خودم را آماده کنم. مشاوره هم میرفتم و مدام کتاب میخواندم. بعد از مرگ بابا، مادرم گفت تو که اینقدر درباره مرگ و سوگ کتاب خواندهای، چرا خودت دربارهاش نمینویسی؟ بعد دیدم درست میگوید، چون اکثر کتابهایی که خوانده بودم، به فارسی ترجمه نشدهاند یا اگر هم ترجمه شدهاند، در اصل برای مخاطب غربی نوشته شدهاند. وقتی که پیشنهاد کتابی درباره تجربه سوگ و سوگواری را به نشر چشمه دادم، استقبال کردند. این کتاب شد نکتههای چهلوچند کتاب درباره سوگ و سوگواری در مرگ عزیزان. دو سوم کتاب اینهاست، یک سوم هم درباره تجربه سوگ شخصی خودم است. امیدوارم این کتاب به اصلاح باورهای غلط در سوگ عزیزان کمک کند. من با این کتاب خواستم بگویم سوگواری هر کسی با دیگری متفاوت است و آن پنج مرحله معروف الیزابت کوبلر راس درباره سوگواری در عمل اتفاق نمیافتد و اساساً سوگواری در مرگ یک عزیز چیزی نیست که بهراحتی پشت سر گذاشته شود. احساس کردم اگر اطرافیان شخص عزادار کتاب را بخوانند، خیلی بهتر است؛ چون میتوانند یاد بگیرند که چطور به آن شخص کمک کنند و چه چیزهایی را نگویند؛ حرفهایی که کمکی به شخص سوگوار نمیکند و تنها او را آزار میدهد. مانند حرفهایی که به خودم میزدند: «حداقل میدونستی داره میمیره»، «حداقل 30 سال با او بودی»، «حداقل 65سال عمر کرده» و... . بعد هم سریع از خودشان میگویند: «این که خوبه، پدر من در 40 سالگی فوت شد»، «من وقتی بچه بودم، مادرم رو از دست دادم» و از این قبیل مقایسههای بیجا. بعضیها هنوز یاد نگرفتهاند که سوگ هر کسی متعلق به خود اوست و هر شخص سوگواری از نظر خودش ناراحتترین است. روزهای اول سوگواری چطور گذشت؟ خیلی متفاوت بود. در آمریکا کسی همراه ما نبود. نهایت 15، 16نفر بودند. بعد مراسم هفتم را گرفتیم. مادرم برای کارهای بهشت زهرا و چاپ کتاب «از قیطریه تا اورنجکانتی» به ایران آمد و من آنجا تنها بودم و گواهی فوت را که گرفتم، به ایران آمدم. روزهای بدی بود. هیچکس پیش من نبود. ما روزهای اول اصلاً سوگواری نمیکردیم و بیشتر ذهن مان مشغول امور اداری و دفن و ... بود. بعد که به آمریکا برگشتیم، با واقعیت روبهرو شدیم. من کتاب «از قیطریه تا اورنجکانتی» را دو سه هفته بعد از چاپ خواندم و خیلی برایم سخت بود. پارسال که کتاب را ترجمه میکردم، با خواندن بعضی از جملات متوجه شدم که آن زمان خیلی تمرکز و دقت بر روی متن کتاب نداشتهام. در حین نوشتن این کتاب به نمونه مشابه آن به زبان فارسی برنخوردید؟ به نمونه مشابه فارسی برنخوردم. اما کتابهای خارجی زیادی درباره تجربه سوگ مرگ یک عزیز نوشته شده؛ مثلاً سی.اس. لوئیس، نویسنده ایرلندی در کتاب «ادراک یک اندوه» از تجربه سوگ همسرش نوشته یا سیمون دوبووار، تجربه سوگ مادرش را در کتاب «مرگ آرام» منتشر کردهاست. پیش از این، فصل آخر کتاب «از قیطریه تا اورنجکانتی» را هم نوشته بودید. آن را فقط نوشتم که مخاطب متوجه شود چه شدهاست. پدرم کتاب را زودتر تمام کرد و یک سال و نیم بعد از دنیا رفت. مدام هم به او میگفتیم: «این همه اتفاق افتاده، چرا نمینویسی»؟ و او میگفت: «تمرکز ندارم». انگار همهچیز برایش تمام شده بود و هرلحظه منتظر مرگ بود. چون سرطان به مغز رسیده بود. میترسید اگر شروع کند، ناتمام بماند. میگفت: «من که مُردم تو بنویس». بعد از فوت بابا، مادر اصرار داشت تا چهلم کتاب چاپ شود و نشر چشمه ابتدا قبول نکرد و بعد با اصرار ما تا روز چهلم کتاب چاپ شد. استقبال از کتابتان چطور بودهاست؟ چاپ اول و دوم تمام شد و به چاپ سوم رسیدهاست. نظر مخاطبان درباره کتاب چه بودهاست؟ تا الان بازخوردها خوب بوده. روانپزشکهایی که کتاب را خواندهاند، تایید کردهاند که مطالب علمی کتاب درست است. مخاطبان غیر روانشناس هم چه آنها که سوگ را تجربه کرده بودند، چه آنها که تجربه نکرده بودند، راضی بودند و میگفتند خستهکننده نیست. نویسندگی را ادامه میدهید؟ بله حتماً. ترجمه چطور؟ کتاب «از قیطریه تا اورنجکانتی» را به انگلیسی ترجمه کردهام. البته هیچوقت اهل ترجمه نبودهام و برایم سخت است. ولی اگر ببینم کتابی ترجمه نشده و مفید است، بدم نمیآید که آن را به فارسی برگردانم. اما نوشتن را ترجیح میدهم. 14ساله که بودم، دو رمان عاشقانه نوشتم و یکی از آنها را بابا به نشر آویژه برد و گفتند بگذاریم قلمش پختهتر شود و بعد چاپ کنیم. مدتی هم شعر میگفتم که یکی از آنها در مجله «هفت» درباره شازده کوچولو چاپ شد. بعد از فوت بابا هم در مجله «فیلم امروز» به تشویق هوشنگ گلمکانی نقد فیلم مینویسم. تقریباً هر ماه یک مقاله از من در این مجله منتشر میشود. از رابطه پدرتان با ادبیات بگویید. پدرم در جوانی و دوران دبیرستان همه آثار بزرگ ادبی را خوانده بود و همه کتابهایش را داریم. کتابهای جلال آل احمد، دانشور، صادق هدایت، ساعدی و... را خوانده بود. پدربزرگم از بچگی برایش استاد عربی و استاد انگلیسی گرفته بود و این دو زبان را خوب میدانست؛ عاشق کتابهای جنایی بود. کتابهای تاریخی را هم خیلی دوست داشت و برای همین کتاب «تو در قاهره خواهی مُرد» را نوشت.