۱۴۰۳ آذر ۱۱, یکشنبه








14h ·





چهره‌های مقدس و مسئله جهاد
دیروز ناشر کتاب "آسمان جان" چند نسخه از چاپ دوم را که تازه در آمده است برایم فرستاد. چاپ اول کتاب ده سال پیش در آمد و از همان اول واکنشهایی که به کتاب شد مثبت نبود. دلیلش هم این بود که خوانندگان فکر میکردند من خواسته ام عمر بن خطاب را در این کتاب بزرگ کنم. در حالی که قصد من اصلا چنین چیزی نبوده است. آسمان جان در واقع شرح دو داستان از داستانهای مثنوی مولوی است که قهرمان اصلی آنها عمر است. به همین مناسبت من سعی کرده ام چهره ای را که مولانا از عمر معرفی کرده است «واسازی» (دیکانستراکت) کنم. در ضمن خواسته ام تلویحا بگویم که همه چهره های مقدسی که در تصوف و به طور کلی در اسلام می شناسیم چهرهایی هستند که در طول تاریخ شکل گرفته‌اند و معلوم نیست که چقدر با واقعیت تطبیق داشته باشند. به عبارت دیگر سیره ها و تذکرةالاولیا ها و مناقب العارفین ها همه خیالی اند و شرح حال حقیقی آن پیغمبران و اولیا و قدیسین نیستند. من در مقدمه مبسوط خود نشان داده ام که چگونه چهره عمر به عنوان یک قدیس یا ولی الله در تصوف و عرفان اسلامی بتدریج ترسیم شده است. ( در چاپ دوم، من از کتاب محدث نوری در باره سلمان فارسی استفاده کرده و نشان داده ام که چگونه برخی از خصوصیات معنوی این دو یکسان بوده است. کتاب محدث نوری یک ولی نامه یا هگیاگرافی دقیق و عالی در باره سلمان است)
نکته دیگری که در آسمان جان بدان پرداخته ام مسئله جنگ و یا جهاد در اسلام است. مولانا در مثنوی از عمر به عنوان یک قهرمان در جنگهای دینی یاد میکند. در فیه ما فیه هم همین طور. اما جنگی که در فیه ما فیه قهرمانش عمر است با جنگ دینی مثنوی که آن هم قهرمانش عمر است بکلی متفاوتند. جنگ دینی در فیه ما فیه جنگ واقعی است که اصطلاحا بدان جهاد اصغر میگویند. در حالی که جنگ دینی در مثنوی جهاد اکبر است یعنی جنگ در حقیقت مجاهده است . آنچه جهاد اکبر خوانده می شود در واقع متافور است و قهرمان چنین جنگی هم در حد اولیا و انبیاست. ( در واقع جنگ اصغر فقط در اسلام است و ظاهراً در یهودیت، در حالی که پیغمبران دیگر مانند زرتشت و عیسی و مانی همه از جنگ به عنوان متافور استفاده کرده اند. در دین زرتشت به خصوص خیر و شر در نفس آدمی در جنگند و زرتشت با اهریمن و کفر درونی میجنگد نه با خلق الله). زشت ترین و داعشی ترین صحنه ای که مولانا در فیه ما فیه از عمر ترسیم کرده است صحنه ایست که عمر سر پدر کافر خودش را بریده و آن را در دست گرفته و در بازار میچرخد. این صحنه آنقدر وحشیانه است که مولانا خودش هم در مثنوی آن را حذف کرده است.