ناموخته. [ ت ِ ] (ن مف مرکب) تعلیم نشده، بی سواد، مکتب نرفته. اُمّی. درس نخوانده، نادان.
لک لک ناموخته گر مار می گیرد چسود
باز علم آموخته از قدر و عز جوید شکار
سنائی
وان گل ناموخته با عندلیب آمیختست
گر ز ما بگریختست آن دلنواز ما چرا
قوامی رازی
مردکی پیر و پلید و احمق و معلول و لنگ
هیچ نافهمیده و ناموخته غیر از جفنگ
میرزاده عشقی
illiterate, unlettered, lowbrow, analphabetic, unread unlettered, illiterate, untaught ignorant, foolish, silly, unwise, asinine, unlettered