۱۴۰۱ اسفند ۱۶, سه‌شنبه

 ناموخته. [ ت ِ ] (ن مف مرکب) تعلیم نشده، بی سواد، مکتب نرفته. اُمّی. درس نخوانده، نادان. 

 لک لک ناموخته گر مار می گیرد چسود

 باز علم آموخته از قدر و عز جوید شکار

سنائی

 وان گل ناموخته با عندلیب آمیختست

 گر ز ما بگریختست آن دلنواز ما چرا

قوامی رازی

مردکی پیر و پلید و احمق و معلول و لنگ

 هیچ نافهمیده و ناموخته غیر از جفنگ

میرزاده عشقی

 illiterate, unlettered, lowbrow, analphabetic, unread unlettered, illiterate, untaught ignorant, foolish, silly, unwise, asinine, unlettered