اقلیمهای زیباخیز شعر فارسی
نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور زرین شهر
چکیده
معشوق شعر فارسی ریشه در کدام سرزمین دارد؟ این زیبایی وامگرفته از کدام اقلیم است؟ آیا آن اقلیمی که در شعر فارسی به داشتن خوبروی شهره است، اساساً در کتب صوره الارض نیز دارای همین ویژگی است؟ یعنی شاعر در شعر خود به دقت، ویژگیهای بوم شناختی کتب جغرافیایی را هم مراعات کرده است؟ آیا زیبایی معشوق شعر دری، یک زیبایی ایرانی است؟ یا آمیغی است از نژادها و سرزمینهای گوناگون؟ در نگاه بوم شناختی قدما هر سرزمین و ملکتی شهره به خصلتی است. مردم دیلم به تنومندی شهرهاند، ترکان خوبرویاند و زنگیان به طرب و موسیقی منتسباند. تجلی اقوام و ملل گوناگون در شعر فارسی چگونه است؟ در این مقال پس از بررسی هر یک از اقالیم در شعر فارسی و مقایسه تعاریف صورت گرفته از آنها در کتب جغرافیایی با قوامیس لغت و متون ادبی، کوشیدهایم که به سئوالاتی از این دست پاسخ دهیم.
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
The Climates of Beautiful People in Persian Poetry
نویسنده [English]
- Zahra Aghababaii Khuzani
Assistant Professor of Persian language and literature, Payam-e-noor University of Zarrin Shahr
چکیده [English]
Where is the beloved of Persian poem from? From which climates is this beauty taken? Does this region which is famous for having beautiful people in Persian poem, have the same feature in geographical books? Is the beauty of this beloved a Persian beauty or a mixture of different beauties of various regions? According to ancient people, each race and region is well known for a characteristic. Deilam people are famous for corpulence, Turks are brave and Zangis are famous for dance & music. How do races and regions manifest in Persian poem? In this article, after studying regions in Persian poem and comparing them in geographical books and Persian poems, the mentioned questions are answered.
کلیدواژهها [English]
- persian poem
- Aesthetics
- Geography
- Turk
- India
- Rome
- Barbar
مقدمه
از دیرباز در متون جغرافیایی به تأثیر آب و هوا بر ابدان و ویژگیهای جسمانی مردمان هر ناحیت اشاره رفته است؛ در آثارالبلاد میخوانیم: «مساکن سردسیر، تن را سخت میکند و منافذ آن را میبندد و بر حرارت غریزی میافزاید؛ پس تن مردم آن سامان، سخت است و ایشان شجاع، پرنیرو و دارای دستگاه گوارش نیکو هستند؛ زیرا که سرمای بیرون بدن موجب فشرده شدن حرارت غریزی در درون آن است...سرزمینهای مرطوب، نه تابستانشان سخت گرم است و نه زمستانشان سخت سرد شود. مردم آنجا نرمخو و نرمپوستند و زودتر با محیط اخت شوند و در ورزشها، زودتر خسته شوند...زمینهای خشک، منافذ بدن را ببندد و خشکی بیفزاید» (قزوینی،1373: 44). ابن خلدون و
پیش ازو ابن سینا نیز بر تأثیر هوا بر رنگ پوست هریک از باشندگان اقلیمهای هفت گانه اشاره کردهاند، حتی ابن خلدون پای را ازین هم فراتر گذارده و گوید سرمای مفرط باعث کبودی چشم و سرخی موی می شود (رک: ابنخلدون، 1429: 86) در شعر فارسی بارها از شهرها و خطه های زیباخیز یاد رفته است. دراین مقال به بررسی هریک از این اقالیم به فراخور بسامد آن در شعر فارسی؛ بویژه غنایی خواهیم پرداخت. لازم به ذکر است که مقصود از اقلیم معنای مصطلح آن در زبان جغرافیانویسان قدیم نیست؛ بلکه در معنای قاموسیاش به کاررفته است.
1.ترکستان
در متون فارسی عموماً؛ بویژه در شعر، زیبایی ترکانه؛ یعنی ترکان آسیای میانه، نوعی زیبایی آرمانی محسوب شده است. از تنگچشمان چین و خلّخ و ختن گرفته تا سپیدرویان قبچاق و نخشب و تبّت، همگان، صبر و آرام از دل شاعر فارسی زبان ربودهاند. این صنمهای خلّخینژاد؛ از همان نخستین ادوار شعر فارسی در شعر حضور دارند. « بردگان ترک که پس از سقالبه بهترین انواع بردگان بودند، بسیاری از ملاکهای زیبایی را بر سلیقه مردم تحمیل کردند. چنانکه نظربازان، چشمان تنگ را در این روزگاران به مناسبت خصایصی که در بردگان ترک بود، میپسندیدند. ابوعثمان یکی از کارشناسان بردهفروشی در مورد زنان ترک میگوید:« زنان ترک سفیدفام و زیبا و نرمانداماند و چشمانشان با وجود تنگی زیباست» (متز،119:1364) در رسالة ابنبطلان، طبیب مشهور مسیحی که در نیمة قرن پنجم میزیست، آمده است:زنان ترک غالباً میانهبالا هستند و ندرتاً بلند قدّند؛ بچه زیاد میآورند و کم پیش میآید که مولود آنان بدترکیب و غیر عادی باشد (همان،192).
بهرامی سرخسی، شاعر قرن پنجم، به مجموع زیباییهای آنان در تشبیب قصیدهای اشارت کردهاست:
همیـــشه خــرّم و آباد باد ترکستان |
| که قبلة شمنان است و جایگاه بتان |
خصایص ترکروی شعر پارسی بتمامی همین است:چشم و دهان تنگ، صورت گرد همچو قرص ماه، اندام ظریف همچون تیر، ابروی کشیده و کمانی و زبان شکسته که به دلیل تقاوت زبان مادری معشوق با زبان دری شاعر، ادای حروف از مخارج بخوبی نتواند و زبانش در وقت حرف زدن بگیرد، آنچنانکه عمارة مروزی گوید:
گویی زبانشکسته و گنگ است بت تو را |
| ترکان همه شکستهزبانک بوند نون
|
1-1. قبایل نام آشنای ترک
عنصرالمعالی در بیان ویژگیهای هر یک از قبایل ترک گوید:« بدان که غلام ترک یک جنس است و هر جنسی را طبعی و گوهری دیگر است؛ از جملة ایشان از همه بدخوتر قفچاق و غز بود و از همه خوشخوتر و بهعشرت فرمان بردارتر، ختنی و خلّخی و نخشبی و تبّتی بود، و از همه دلیرتر و شجاعتر، ترک قای بود و از همه بلاکشتر و رنجورتر و سازندهتر، بجناک بود و تاتاری و یغمایی، وز همه سستتر و کاهلتر، چگلی» (عنصرالمعالی،1375: 115). از بعض این قبایل بارها در شعر فارسی و به تبع آن در فرهنگها و قوامیس لغت، به خوبرویی یاد رفته است، حال آنکه در کتب صورة الارض عموماً اشارهای به زیبایی آنان نشده است و بیشتر بر دلاوری و شجاعت اینان تأکید رفته است. حتی آنچه در کتب جغرافیا می یابیم، خلاف اشتهار آنان به زیبایی در شعر پارسی ست. به طور نمونه مؤلّف آثارالبلاد در بیان اوصاف مردمان ترکستان گوید «صورت ایشان شبیه به صورت سباع است: پهن رو و پهن بینی، کلفت بازو و تنگ خلق و ظالم و غضبناک و قتال می باشند...»(قزوینی، 1373: 592) شاید علت اشتهار ترکان به خوبرویی را در شعر فارسی باید در رسم شاهدبازی در آن روزگار یافت (ر.ک. ابن فقیه،1416: 70) و«مردان چین زیبارو و بلند قد و سفیدرو، پاکیزه و متمایل به سرخ روییاند و ایشان سیاه موی ترین مردمند و زنانشان موهای خود را پشت سرشان رها میکنند» (سیرافی،1381: 76).
1-1-1.خلّخ، شهر بزرگی است در خطای که مشک خوب از آنجا آورند و خوبان را بدانجا نسبت کنند؛ چه مردمان آنجا در جمال و حسن ضربالمثلاند (ناظم الاطباء) اما در معجم البلدان آمده نسبت به این مکان را خَلُّخیّ و خَلُّخانیّ گویند «و این ناحیتی است آبادان و با نعمتترین ناحیت است از نواحی ترک و اندر وی آبهای روان است و هوای معتدل است و از او مویهای گوناگون خیزد و مردمان اند به مردم نزدیک و خوشخو و آمیزنده» (حدود العالم۱۳۶۰: 81) در شعر هم خوبروی خلخی از قرون چهارم و پنجم تا قرون هفتم و هشتم صبر و آرام از دل عاشق برده است.
نرگس نگر چگونه همی عاشقی کند ایا ستارة خــــوبان خلّخ و یغما این چه بوییست که از ساحت خلّخ بدمید |
| بر چشــمکان آن صنم خلّخی نژاد به دلبرى دل ما را هــمی زنی یغما وین چه بادیست که از جانب یغما برخاست |
1-1-2. خرخیز: در باب خرخیز آورده اند: خَرخیز، نام شهری است از ختا و ختن که مشک خوب در آنجا میشود و نوعی از جامة ابریشمی هم از آنجا آورند (برهان)
گلستان از لعبتان نغز چون خرخیز گشت به طرازیقد خرخیزی زلفین دراز |
| بوستان و گلستان چون بربر و کشمیر گشت رستخیز همه خوبان طراز و خزر ست |
حال آنکه مؤلّف حدودالعالم در باب این سرزمین گوید:«آنجا مردم نتوانند بود از سختی سرما و این مردماناند که طبع ددگان دارند و درشتصورتند و کمموی و بیدادکار و کمرحمت و مبارز و جنگکن و ایشان را با همه قومی که از گرداگرد ایشان است، جنگ است و دشمنی است و خواستة ایشان از جهازهای خرخیز است و گوسپند و گاو و اسب و میگردند بر آب و گیا و هوا و مرغزار، ایشان آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزند و خداوندان خیمه و خرگاهاند و شکار کنند و نخجیر زنند... » (حدود العالم،1360: 248) نیز از مشخصات چهره قرقیزها چشمان آبی، پوست سفید، و موهای سرخ است. آنان در اصل به قبایل ترک متعلق نبودند و بعدها؛ یعنی حدود قرن هشتم با ترکان آمیختند (همان،ص244).
1-1-3.خزر: در کتب صورة الارض ناحیت خزر نیز به اقلیم ترکان منسوب است. بیرونی در التفهیم(چاپ رایت، ص145) می نویسد: «اقلیم ششم در اراضی ترکان شرقی مانند قای، خزخیز، کیماک، تغزغز، و شهر ترکمن، فاراب، شهر خزر، و بخش شمالی دریای آنان شروع شد» (بیرونی،1362: 200). مینورسکی در تعلیقات خود بر حدود العالم می نویسد:« اینها (خزران) از دو جنس بودند (بسیار تیره و سپید پوست و زیبا)» (حدود العالم، 1360: 498) نیز (ر.ک. به کتاب صورة الارض، 2/ 934)صاحب انجمن آرای ناصری مىگوید: آن طایفه را که در خزر محال گیلان ساکناند خزر و خزران گویند و به نقل از صاحب قاموس علت تسمیة آنان به خزران بواسطة تنگی و خردی چشم ایشان است که گویا بگوشة چشم نگاه میکند. این خوبرویان بیش از هرکجای دیگر در شعر خاقانی جلوه کردهاند و گمان می رود که خاقانی به تیره سپیدپوست خزران نظر داشته است:
ساقیان ترک فنک عارض و قندز مژگان |
| کز رخ و زلف حبش با خزر آمیختهاند |
1-1-4.قای، نام جا و مقامی است منسوب به خوبان (برهان؛ آنندراج) نام طایفهای از مغول است که در شعر فارسی نیز به داشتن خوبرویان از آن یاد رفته است. بنابر روایت ترکمنها گوکلانها، در موقع حملة مغول قاى نامیده میشدند که مشتق از نام قای خان پسر گونخان پسر اغزخان پسر قراخان، اوّلین خان مشرق است (رابینو، 1365: 138) ). این نام بکرّات در دیوان لغت الترک کاشغری و ضمن بحث دربارة قبایل ترک ذکر شده است. اما بنا بر تحقیقات مینورسکی مردمان قای همچون خرخیز بعدها به طرف غرب نقل مکان کردهاند و به جمع طوایف چینی پیوستهاند (ستوده،248:1360).
گل و می خواه بر این جشن امشب |
| از رخ نخــــشبی و دو لب قای
|
به گمان ما در این بیت از سنایی نیز:
شعر او پرورده باشد همچو ابروی چگل |
| قافیتها، دلربای و تنگ همچون چشم فای |
واژه فای در کلیات سنایی به تصحیح مدرس رضوی باید همان قای باشد. اگرچه این نام را گاه «ثای» ضبط کردهاند. در حدود العالم ثای یکی از نه ناحیت چین ضبط شده است. مینورسکی بر تعلیقات حدود العالم می نویسد: «چنین مینماید که می شود ثای را با قای همان گونه که در کتاب بیرونی آمده است، مشابه دانست و قوری را همان فوری در حدود العالم دانست (حدود العالم،1360: 248).
1 -2. قبایل ناشناخته ترک
اما شعر پارسی قلمروی است برای صفآرایی قبایل شناخته و ناشناخته ترکروی. بهطور نمونه، دیگر قبایل نه چندان نام آشنای ترک که به زیبایی آنان در ادب پارسی اشارتی رفته است، عبارتند از:
1-2-1. هَجاور، نام شهری است از ملک خَتا که مردم آنجا به خوشصورتی و صاحبحسنی مشهورند (برهان؛ جهانگیرى) فرهنگهای آنندراج و ناظم الاطباء نیز آنرا شهری از ترکستان با مردمان صاحبجمال معنا کردهاند. اما معین در حاشیه برهان گوید: «در کتب جغرافی و مسالک و ممالک نیافتم». ما این واژه را تنها در بیتی از پوربهای جامی یافتیم:
اى کرده روح با لب لعل تو نوکری |
| معشوق ازبکی 1 و نگار هجاوری
|
1-2-2. حصار:در لغت نامه از آن به شهری حسنخیز یاد رفته است. این نامجای به مانند برخی از نامهای جغرافیایی نظیر «بست» بر جایهای متعدد اطلاق میشده است. به نظر می رسد آن شهری که در لغت نامه از آن به حسن خیز تعبیر و اکتفا شده، نام قصبهای است، مستحکم در ترکستان در امارت بخارا در سیصد و هشتاد گزی از جنوب شرقی بخارا و مرکز خطهای موسوم به همین نام. پانزده هزارتن نفوس، اسلحة خوب و ادوات و آلات آهنی دارد. این خطه را گاه حصار شادمان نامند و جانب شمال جیحون جایگیر گردید (قاموس ترکی، ذیل واژه). به گمان ما غلامان و ریدکان حصاری نیز منسوباند به همین شهر در ضمن این واژه موهم به معنای ریدک پنهان از دیدگان و پردگی هم می تواند باشد:
گفتم چو بگرد سمنت سنبل، کاری اى لعبت حصاری! شغلی دگر نداری پسِ پشتش بسی مهد و عماری ز تیغ تنگچــشمان حصاری |
| دعوی ز دلم بگسلی ای ترک حصاری! مجلس چرا نسازی باده چرا نیاری؟ بدو در ماهرویان حصاری قدرخان را بر آن در تنگباری |
بهطورکلی، از آنچه گفته آمد، می توان چنین برداشت کرد که این عدم هماهنگی بین کتب جغرافیایی و ادبی در باب چهرة ترکان میتواند بیانگر این نکته باشد که آنچه در فرهنگهای قدیم نیز در باب زیبایی آنان گفته آمده، به تبع شعر پارسی بوده است و آبشخور بومشناختی ندارد.
در این جا بی آنکه بخواهیم، غلامان ترک را از صف طویل معاشیق شعر فارسی بیرون کشیم و به طورکلی نقش آنها را در جریانات تاریخی این سرزمین نادیده بگیریم، باید بگوییم که این نوع توصیف از زیبایی یادآور بتکده ها و بهارخانههای آن سامان نیز هست. «بتان» چین و چگل براستی مدلول عینی داشتهاند؛ اما نه در بین ساکنان زنده آن دیار، بلکه در میان بتها و پیکرههای بهارخانهها. پس شاید اصلاً به مناسبت همانندی معشوق به بتهای رنگارنگ و با زیب و فر آن سرزمینهاست که کمکم بتروی ترکستان در ردیف خوبرویان شعر فارسی قرار گرفته است. حتی برخی واژهها هم که امروز مدلول نام جایاند، در اصل در شعر قرون چهارم و پنجم از اسامی بتخانهها بودهاند:
بتی چون رامش اندر می، مهی چون دانش اندر جان |
| بلای دل بدو سنبل، شفای جان بدو مرجان |
بهار در سبکشناسی نوشته است:«کاشان و کاش و کاشانه از اسامی بتخانهها بوده است. که بعدها با تطور اسامی بتخانهها نظیر بهار و نوبهار که نام فصل شد، فرخار و نوشاد که گمان کردند، نام شهری است و خورآباد که احتمالاً واژه خرابات ازآن گرفته شد، تحول یافته به معنای نوعی از مسکن و اسم خاص شهرها گردید» ( بهار،1337: 268). پس بهطورکلی، میتوان گفت هرگاه این دسته از واژگان درتوصیف خوبان و لعبتان به کار میروند، بر معنای اصلی بتکده و بتخانه ناظر است:
شاد باش ای شـــــاه عالم شـــاد باش |
| با بتان دلبـــــر نوشــــــاد باش
|
به نظر می رسد، بت گویای شاعران هم مدلول عینی در بتخانه ها داشته است؛ پیش ازین به قصیده بهرامی سرخسی اشاره شد که:
بتان او هــمه گویا و شکرین سخناند |
| به بوسه راحت جان و به غمزه آفت جان |
یا در ویس و رامین می خوانیم:
پیام من بگو سرو روان را |
| بت گویا و ماه با روان را
|
در سلسلة التواریخ که سفرنامهای است برجای مانده از قرن سوم، آمده است: «مردم چین و هند تصور میکردند که بتها با آنها سخن میگویند؛ ولی در حقیقت بندگان بتها با مردم سخن میگویند» (سیرافی، 1381: 82).
با وجود این، پیوند ترکان با زیبارویان شعر فارسی تا بدانجاست که ترک خود بهمجاز به معنای خوبروی بهکار میرود و خوبان دیگر کنارههای عالم نیز مطابق این سنت با بتان چین و خلّخ و طراز قیاس میشوند:
گرچه کشمیریست آن سیمین صنم از حسن خویش |
| از بت چینی و ما چین و طرازی درگذشت |
نیز نظامی در توصیف دختر کید هندیبا وجود آنکه او را گندمیرنگ با ابرویی فراخ تصویر میکند، برای تأکید بر حسن رخسارش او را چینی معرفی میکند:
چو نوبت بدان گنج پنهان رسید |
| ز هندوستان چینـــی آمد پدید |
2.هندوستان و کشمیر
اما به طورکلی در توصیف زیبایی ایدهآل با نوعی تناقض رویاروییم. ازیکسوی زیبایی ترکانه به عنوان زیبایی ایدهآل در شعر قلمداد میشود و از سوی دیگر هنگام توصیف از تکتک اعضای تن، همه قوایم و بخشهای پیکر معشوق به ترکان شباهت ندارد. ترکان بنا به تصویری که قابوسبنوشمگیر به ما ارائه میدهد؛ سری بزرگ دارند و بینی پهن و لب و دندانی نهنیکو (عنصرالمعالی1375:115). حالآنکه معشوق شعر فارسی اگر گهگاه هم با چشم تنگ تصویر شود، بینیای دارد کشیده و قلمی و لب ودندانی از عشق آفریده. به طور نمونه، شیرینِ ارمنی هم که بر کس از تنگ چشمی نظر نمیکند! بینی قلمی و کشیدهای دارد:
تو گویی بینیش تیغیست از سیم |
| که کرد آن تیغ سیبی را به دو نیم
|
عنصر المعالی نیز متوجه تفاوت میان زیبایی ترکی و غیر ترکی شده است و معتقد است که زیبایی ترکی در تأثیر کلّی آن است؛ در حالیکه زیبایی هندی عکس آن است:« و بهجمع معلوم کند که از ترک نیکویی بهتفسیر و زشت بی تفسیر نخیزد و هندو به ضدّ این است چنانکه چون در ترکی نگه کنی، سری بزرگ بود و روی پهن و چشمهای تنگ و بینی پخج و لب و دندان نهنیکو. چون یکیک را بنگری به ذات خویش نهنیکو بود؛ ولکن چون همه را بهجمع بنگری، صورتی بود سخت نیکو و صورت هندوان بهخلاف این است: چون یکیک را بنگری هر یک بهذات خویش سخت نیکو نماید؛ ولکن چون بهجمع نگری چون صورت ترکان ننماید» (عنصرالمعالی، 1375: 115). گویی که خاستگاه قدرت بر ذوق شاعران مدیحهپرداز قرون چهارم و پنجم که پیشاهنگان جمالشناسی در ادوار متأخّر شعر پارسی هستند، مؤثّر بوده است و از آن روی که اساساً در شعر فارسی شیوههای ستایش معشوق و ستایش ممدوح با هم قرابت دارند. معشوق نیز در این روزگار به هیات ممدوحی که عموماً تنگچشم است، ظاهر میشود. در نتیجه شاعران همروزگار آنان که از مراکز قدرت و دربارها به دوراند، چهرهای متفاوت از معشوق خویش تصویر میکنند. خوبرویان شاهنامه و نیز زیبارویان منظومه فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین، فاقد این وجه از سلیقه زیباییشناسی عصرند. در واقع نوع زیبایی خوبرویان شاهنامه و ویس و رامین خاستگاهی کهن دارد که تاریخ آن چون آبشخورهای این دو اثر به پیش از اسلام باز میگردد. همان روزگاری که زنان و مردان نگارگریها، چشمدرشت با اندامی برومند تصویر شدهاند. آنان چشمی سیاه و«نرگسین» دارند. رودابه کابلی در شاهنامه این گونه تصویر می شود:
دو چشمش بسان دو نرگس به باغ |
| مژه تـــیرگی برده از پرّ زاغ |
این تصویر به شمایل ویس هم البته نزدیک است:
بنفشهزلف و نرگسچشمکان است |
| چو نسرین عارض و لاله رخان است...
|
به نظر میرسد که در شاهنامه، چهره ترکان بهدلیل عناد دیرینه با آنان در حماسه ملی مقبولیت ندارد 2حتی آن دسته از خوبرویان ترک در داستانهای عاشقانه حماسه ملی ایران، همچون فرنگیس و منیژه با رخساری شبیه به رودابه و گرد آفرید توصیف شدهاند؛ با چهرهای برآمده از معیارهای زیباییشناختی روزگار خسروانوشیروان. 3 به طور نمونه فردوسی در توصیف دخترخاتون و خاقان چین در داستان شیر کپی گوید:
دو لب سرخ و بینی چــــو تیغ قلم |
| دو بیجاده خندان و نرگس دژم |
در میان اقوام گوناگون شاید بتوان گفت چهرة خوبرویانی نظیر ویس و رودابه بیشتر به هندوان متمایل است. میان باریک، چشمان درشت و سیاه، ابروان پهن کمانی و گیسوی بلند پاکشان همه نشان از خوبان هند و کشمیر دارد. سیه چشمان هندو گاه در دیگر متون نیز گوی سبقت از ترکان ربوده اند:
شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری |
| آنچنان کز دل و از عقل شدم جمله بری |
در شعر فارسی نگار کشمیری که عموماً با قدی چون سرو کاشمر نمایان میشود، جلوهای است از همین خوبرویان هندو.
الا ای نقش کشمیری الا ای حور خرگاهی |
| بهدل سنگی، بهبر سیمی، بهقد سروی، بهرخ ماهی |
در المسالک و الممالک آمده است، کشمیر شهری است متوسط از سرزمین هند و گویند در همسایگی اقوام ترک؛ لذا درهم آمیختند و نسلشان از زیباترین نسلهای خداوندی است و زنان آنان در زیبائی ضرب المثل میباشند. (اصطخری، 1347: 7)
بدین کمال ندارند حسن در کشمیر |
| چنین بلیغ ندانند سحر در بابل |
گاه به مناسبت جناس شبه اشتقاق نگار کشمیر با سرو کاشمر قرین میشود:
دو خدش بــــــسان دو ماه منقّش |
| دوزلفــــــش بـــسان دو مار معنبر |
در رسالة ابن بطلان که دربارة ویژگیهای مردان و زنان هر سرزمین، از هند و سند گذشته تا حبش و بربر، آمده است: اما کنیزان سندی، باریکمیان و گیسوبلندند (متز،1364: 192). در کتابهای جغرافیا مردان هندو به ریش بلند از سایر اقوام متمایز شدهاند. در کتاب روض المعطار فی خبر الاقطار که البته متعلّق است به سال نهصد هجری، آمده است:« ریش پرپشت مردان هندی حتی تا به پایشان و پایین تر هم می رسد و گرد رخسارهاند و در بلندی ریش ضرب المثل اند» (الحمیری، 1984: 475) برخلاف ترکان، به نظر میرسد، بر زیبایی هندوان درکتب لغت و جغرافیایی اتفاق نظر بوده است. که «کنیزان هندی، خوش هیکل و گندمگون و از زیبایی بهره مندند» (همان،192).
3.روم و سقلاب
در بازار نخّاسان بیش از همه سقالبه خریدار داشتند.سپیدرویان سقلابی گرانترین بردگان بودند. خوارزمی تأکید کرده است:«اگر سقلابی یافت نشود، ترک را به خدمت میگیرند» (متز،1364:187) «در ممالک اسلامی غیر عربی از بردگان سفید به ترک و سقلابی اکتفا میشد که مخصوصاً جنس اخیر مدام عرضه میگردید و کلمة برده در اروپا از نام اینان مشتق شده است. بردگان سقلابی بیشتر از شهر بلغار آورده میشدند که پایتخت بلغارهای ساکن اطراف ولگا بود. راه دیگری که از آنجا برده سقلابی عرضه میشد، از آلمان و اسپانیا میگذشت و به بنادر ساحلی ایتالیا و فرانسه میرسید» (همان، 188) در رسالة ابن بطلان آمده است« زنان رومی، سفید فاماند؛ با موی صاف و طلایی و چشم کبود. مطیع و سازگار و خدمتگزار و خیرخواه و باوفا و امیناند و با صفت خودداری و ناخنخشکی که دارند خزانهداری را شایند و خالی از هنر ظریفی نیستند» (همان) در دیگر کتب جغرافیایی نیز اقوام این اقلیم به زیبایی ستوده شدهاند: «مردم مجغر(محار)مردمانی زیبا و نیکودیدارند. بین مجغریان و صقلابیان ده روز راه است»(ابن رسته، 1365: 143)نیز در حدود العالم تنها ناحیتی که به زیبایی مردمش اشارت رفته است، مردم مجار است:(و نیکوروی اند و با هیبت) (حدود العالم،۱۳۶۰: 290) ابن بطوطه در تصویری که از مردم بلادالروم ارائه داده است، گوید:« مردم این نواحی از حیث صورت و قیافه زیباترین و خوش لباس ترین و خوش خوراک ترین و مهربان ترین مردمانند» (ابن بطوطه، 1376: 1/ 346) اگرچه ناصرخسرو نیز از بلغاریان یاد کرده است:
همه رنج من از بلغاریان است |
| کزان آهم همی باید کشیدن
|
امابهدلیل ارتباط و پیوستگی حوزه ارّان با بلغار این معشوق را در شعر فارسی بیشتر در شعر حوزه ارّان مییابیم. خاقانی گوید:
ترک «سن سن»گوی توسنخوی سوسن بوی من از عشـــــق صلــیبموی رومیرویی |
| گر نگه کردی به سوی من ندیدی سوی من ابخازنشــــــین گشتم و گرجیگویی |
نیز نظامی گوید:
کنم دستپیچی به ســـنجابیان |
| زنم سکّه بر سیم ســــقلابیان |
سنجاب و سقلاب دو ولایت در ترکستان به داشتن زیبارویان معروفاند. نظامی میگوید: سنجابیان را به زور دست، دست پیچیده وبرتافته و سقلابیان را بر سیم اندام سپید، سکة پادشاهی خود بزنم. در شعر فارسی منظور از معشوق رومی همین سقلابها هستند:
لعبتان داری شیرینسخن و رومیروی |
| مرکبان دارم ختلیگهر و تازیزاد |
شاید ترکیب ترسابچه نیز که در شعر عرفانی کاربرد فراوان یافته است، اشارت به بردگان مسیحی سقلابی داشته باشد. سجادی در فرهنگ اصطلاحات عرفانی مینویسد: «ارتباط برخی از مسلمانان؛ بویژه شاعران با صوامع و دیرهایی که در قلمرو اسلام خاصّه در بینالنهرین بودند و حضور در برخی از جشنها و مجالس آنان که ترسایان جوان یا ترسابچگان غالباً زیباروی به آوازخوانی و پذیرایی میپرداختند، بتدریج ترسابچه را به دیدة آنان مظهر جمال و زیبایی نمود.» سپس اضافه میکند:« شاید بردگان جوان مسیحی که بواسطه فتوح اسلامی از مرزهای روم به دست میآمدند و در شهرها پراکنده میشدند، در این معنی بیتأثیر نبودند.
به هر حال نزد عارفان جاذبة ربّانی و جالبة روحانی را ترسابچه خوانند و بعضی واردی را که از عالم ارواح به قلوب و نفوس به طریق غلبه و استیلا فائض گردد و همه را مشغول سازد و از تفرقه نفوس خلاصی دهد، ترسا بچه گویند:
ترسابچهای دیدم زنّار کمر کرده |
| صد معجزه عیسی بیدرس ز بر کرده
|
بردگان سقلابی به سمرقند برده میشدند و بزرگترین بازار این بردگان سمرقند بود که گفته میشد، بهترین بردگان ماورا النهر پروردة آنجاست. سمرقندیان مردمی بودند متجمل که از همه اهل خراسان بیشتر به خود میرسیدند. این است که شهر سمرقند مرکز تربیت و تهذیب و آراستگی و پیراستگی شمرده میشد و در حقیقت اهل سمرقند از این طریق امرار معاش میکردند (متز،1364: 188). شاید ترکان سمرقندی نیز در متون فارسی اشارت به سقالبه بازار بردگان سمرقند داشته باشد. خصوصاً آنکه کلمه ترک رفتهرفته مدلول زیباروی شدهاست:
به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند |
| سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
|
4.زنگ و بربر
بربر،مردمى هستند که بین حبشه و زنگ سکنی دارند(از اقرب الموارد) و مردم آنجا سبزرنگ باشند. (غیاث اللغات) بربرها ملتها و قبیلههای بیشماری هستند و هر موضع به قبیلهای که در آن سکونت دارد، نامیده میشود. در اصل نسب و نژاد بربرها اختلاف است (لغتنامه،یادداشت بخط مؤلف) آدام متز در کتاب تمدن اسلامی در قرن چهارم به نقل از ابوعثمان خصایص هر یک از نژادهای عرب و بربر را از مکی و مدنی و عراقی گرفته تا نوبی و بحاوی و حبشی و مصری برشمرده است. از گفتههای ابوعثمان چنین برمیآید که طرب و خوشباشی وجه مشترک همه اقوام بربر و عرب است: «هرگاه دخترکی از جنس مرغوب بربری را در نه سالگی بیاورند و سه سال در مدینه و سه سال در مکه زندگی کند و در پانزده سالگی به عراق آید و در آنجا تربیت گردد، زیبایی بربری و آرایش مدنی و لوندی مکّی و هنرمندی عراقی را باهم خواهد داشت و سزد که بر دیدگانش نشانند و در پردة پلکش نهند» (همان، 186). ردپای زیبارویان بربری به شعر پارسی نیز کشیده شده است.فرخی در صفت آتش جشن سده گوید:
گاه چون زرّیندرخت اندر هوایى سرکشد شــه روم را دخــــتری دلـــــبر است به بلخ یکــسره بنهاد تا همی دیدند |
| گه چو اندر سرخدیبا لعبت بربر شود که از روی رشـــک بت بــربر است سرای گشته بدو همچو لعبت بربر |
گاه محبوب را حبشیموی توصیف کردهاند. به نظر میرسد که موی حبشی نوعی از آرایش مو بودهاست:
مغولیقندز چنبرصفتش، قلبشکن |
| حبشیکاکل عنبرشکنش، مشکفروش |
شاید به همین مناسبت است که گاه آنان را با روی نیکو تصویر کردهاند:
ز جنس حبش، خادمی نیز چند |
| بهدیدار نیکو، بهبالا بلند |
5.دیگر سرزمینها
اما بازار نخّاسان مشرق زمین محلّی بود که در آن از مردم هر هفت اقلیم می توانستی سراغ بگیری. برده فروشان، صاحبان علم جمال بودند. و بهفراست میتوانستند از صورت پی به سیرت برند (غیاث اللغات). هر اقلیمی مردم خاص خود را داشت و نخاسان بدین امر کاملا وقوف داشتند. قابوسبن وشمگیر در قابوسنامه در باب برده خریدن و شرایط آن، نیز ابوعثمان که از کارشناسان این فن است برای هریک از زنان ارمنی، بربر و رومی هنری و عیبی ذکر کرده است. (متز،1364: 190 -192) به طور نمونه، در بازار نخّاسان کنیزان قندهاری مانند هندی بر دیگر زنان مرجح بودهاند. (همان، 186) منوچهری هم در توصیفشان گوید: «با قندلب نگاری کزقندهار باشد»( منوچهری،1370: 19). همانگونه که گفته آمد در شعر فارسی نیز علاوه بر ترکان و رومیان و هندوان به بتانی از بربر، حبش، ارمن و قندهار برخورد میکنیم؛گویی که کاخ بلند نظم پارسی عرصهای است برای صف آرایی خوبان همة عالم:
شهنشه شرم را برقـــع برافگند |
| سخن لختی به گستاخی در افگند |
و چون خسرو وصف شکر را میشنود، عازم سپاهان میشود و شهری میبیند از روم زیباخیزتر:
فرود آمد به نزهتگاه آن بوم |
| سوادی دید بیش از کشور روم
|
در حقیقت شعر فارسی، خورنقی است که بر هر گنبد خویش یکی از هفت پیکر را نشانده است:
هفتپیکر درو نگاشته خوب |
| هر یکی زان به کشوری منسوب |
نتیجهگیری
ورود هر یک از خوبرویان سرزمین ها به شعر فارسی، به دوره ای باز میگردد، حضور ترکان تنگ چشم، به نخستین ادوار شعر پارسی بازمیگردد؛ باوجود این جلوه خوبان این خطه در شعر مدحی آن روزگاران بیشتر است، در حالی که نوع زیبایی خوبرویان شاهنامه و ویس و رامین که خاستگاهی کهن دارند و البته از مراکز قدرت آن روزگار هم به دورند، بیشتر به سیه چشمان هند و کشمیر نزدیک است؛ در روزگار سلجوقی و ارتباط بیشتر ایران با روم و سقلاب، ترسایان رومی روی نیز به صف خوبان شعر فارسی می پیوندد با همه این احوال در همه ادوار رد پای دیگر اقوام را هم می توان در شعر جستجو کرد. آن چنان که اگرچه ظهور و حضور خوبان هر خطه در دورهای چشم گیرتر است؛ اما معشوق شعر فارسی، تنهاتنی است که همه این زیباییها را یکجا در خود جمع آورده است. او هر یک از بخشهای پیکرش را از جایی وام گرفته است. به گمان ما خوبروی شعر فارسی دارای نوعی زیبایی التقاطی است. او آمیغی است از نژادها و سرزمینهای گوناگون؛ فرزندی است که از ازدواج فرهنگها و قومیتهای گوناگون زاده شده است و همه زیباییها را یکجا در خود گردآورده است. از مهرویان خلّخ و طراز و کشمر گرفته تا سیهزلفان هند و کشمیر و از سپیدرویان روم تا جعدمویان حبش و دیلم. در این ازدواج و التقاط، زلف این دختر چند رگه به هندوها کشیده است که گُلهای دیلمی داردبا آرایشی حبشی، سپیدروییش، سپیدی رومیان را فرایاد می آورد، قامتش، بلندبالایان طراز و سرو کاشمر و غاتفر، چشمی تنگ ترکانه دارد و قند لبانش، شیرینی نگار قندهاری:
عنبرینخطیوبیجادهلبونرگسچشم به طـــرازیقد خرخــیزی زلفـــین دراز ایا میر بتان،هنـــدوی کشــــمیر |
| حبشیمویوحجازیسخنورومیدیم رستخــیز همه خوبان طراز و خزر ست ایا شاه ســــــران چـــین و بــربر |
در واقع، این معشوق هزارچهره، رنگ و بوی سرتاسر این سرزمین رنگارنگ را با خود بههمراه دارد، از خزر گرفته تا بربر، از غرب تا به شرق و از خوزستان تا نیشابور:
نشابوری است معشوقم چو اصل از خاک او دارد |
| ولیکن چون سخن گوید تو گویی از شنیز 5 آمد |
پینوشتها
1- در فرهنگ جهانگیری «ارتکی» آمده. در شاعران بیدیوان «کشمری» است و شعر از بندار رازی ضبط شده است.
2- در شاهنامه حتی از چهره ترکانه تلقی دیگری شده است:
ابا سرخ ترکی، بّدی گربه چشم |
| تو گفتی دل آزرده دارد به خشم |
3- ر.ک. معین، 1367: 1/ 99.
4- فریش به معنای فراش است.
5- واژه شنیز در این بیت در لغتنامه به عنوان اسم مکان ثبت نشده است. احتمال میدهیم که صورت دیگری از شونیزیه باشد که نام است مقبرهای بهجانب غربی بغداد. (لغتنامه،یادداشت مؤلف) و جمع کثیری از صلحا در این مکان دفن شدهاند:
پیش من لاف ز شونیزیه شو نیز مزن |
| دست من گیر و به حانوتیه بسپار مرا
|