انتشار نسخه ترمیم شده «غریبه و مه» اثر بهرام بیضائی؛ پیشگویی شگفتانگیز انقلاب
- محمد عبدی
- منتقد فیلم
نسخه به تازگی ترمیم شده «غریبه و مه» ساخته بهرام بیضائی محصول ۵۳-۱۳۵۲ که در مقایسه با دیگر آثار بیضائی کمتر دیده و تحسین شده، بار دیگر بحث ناخودآگاه هنرمند را پیش میکشد؛ این که هنرمند چطور میتواند ناخواسته به آینده سفر کند و بی آن که بداند آینده را پیشگویی کند.
بهرام بیضائی - همانند ابراهیم گلستان در «خشت و آئینه» که گویی در صحنه مسگری از تونل زمان گذشت و شانزده سال پیش از انقلاب از هرم آتش خمینی حرف زد- در «غریبه و مه» که پنج سال پیش از انقلاب ساخته شده، از غریبههای سیاهپوش مذهبیای حرف میزند که به روستایی میتازند و جز ویرانی و مرگ با خود نمیآورند.
بهرام بیضائی برای اولین بار در یادداشتی که به تازگی برای نسخه ترمیم شده این فیلم نوشته، این تأویل را به نحوی تأئید میکند: « کشف معنایی این ابهام به قلم یکی از منتقدان یا گزارشگران "فیلمز اند فیلمینگ" یا "سایت اند ساوند" مرا تکان داد. عین جمله یادم نیست امّا اصل این بود که فیلم غریبه و مه پیشبینی کنندهی اتفاقی نزدیک به وقوع است و به نظر میرسد کارگردان که نویسنده هم هست دستکم پنج سال از تماشاگرانش جلوتر است! آنچه مرا تکان داد این بود که نویسنده از کجا میدانست قرار است پنج سال بعد چه اتّفاقی در ایران بیفتد؟ این اتقاق انقلاب واپسگرای ایران بود!»
این فیلم وهم انگیزترین و استعاریترین فیلم بهرام بیضائی است و راه را برای هر نوع تأویل و تفسیر باز میگذارد.
حالا جدای از معناهای مستتر در فیلم که خودآگاه از جهان بیضائی نشأت میگیرند و جهان فیلم را به دیگر آثار او پیوند میزنند (از مایه تنهایی انسان تا جست و جوی هویت، از زنده بودن طبیعت تا حدیث نفس و اشاره به خود) در بخش ناخودآگاه - که حاوی ترسها و کابوسهای هنرمند است - خود بیضائی هم به آن اشاره دارد:
End of مطالب پیشنهادی
«غریبه و مه یا دستکم بعضی از تصویرهای اساسی آن از بَدخوابیها [کابوسها]ی من آمده است!»
این فیلم از زمان خودش فراتر می رود و از ترس مبهم از آیندهای سخن میگوید که خیلی زود دامن ایران را گرفت، تا آنجا که ناخودآگاه در صحنهای نزدیک به آخر، پسر افلیج فیلم به دست این نیروهای اهریمنی - بخوانید انقلابی/مذهبی- کشته میشود، اتفاقی که دقیقاً در واقعیت افتاد: بازیگر نقش این پسر، در اوایل انقلاب به دست جمهوری اسلامی اعدام شد!
بیضائی از «مبهم» خوانده شدن فیلم دل خوشی ندارد، اما ابهام فضای فیلم - و روایت آن - مهمترین امتیاز آن را رقم میزند. روشن و واضح نبودن وقایع و معنای فیلم غریبه و مهم، بعدی رویایی و کابوسوار به آن می دهد که از تمامی فیلمهای سینمای ایران (و حتی دیگر فیلمهای بیضائی) جداست و راه را برای ناخودآگاه هنرمند هموار می کند و درواقع لایه های مختلفی را به آن میافزاید.
از سویی، غریبه و مه - خودآگاه یا ناخودآگاه - روشنترین موضعگیری بیضائی در برابر جهل و خرافه مذهبی است که بر تمام فیلم سایه افکنده و اساساً همین وجه باورهای مردم است که راه را برای یورش (بخوانید انقلاب) هموار میکند.
بیضائی در کمتر اثر سینمایی یا نمایشی خود اینچنین آشکارا مناسک مذهبی را به سخره میگیرد؛ جایی که مردم به جای انجام کاری، به زنجیرزنی، سیاه پوشیدن و دعا مشغولاند.
در راه نمایش این جهان، استفاده از تکنیکها و دنیای تعزیه به کمک فیلمساز میآید؛ تعزیهای که همواره به شکلی در آثار او وجود دارد.
این بار آشکارا با اجرای یک تعزیه روبرو هستیم که در آن حرکات اغراق شده و نمایشی شخصیتها - از جمله فریاد زدنها - به بخشی آگاهانه از اجرای تعزیه برمیگردد و در چندین سکانس مختلف، مردم به مانند تعزیه دور مینشینند تا در واقع شاهد بازی/اجرای آیت باشند.
در این راه بیضائی در یکی از جاهطلبانه ترین و شخصیترین آثارش، نقبی میزند به سینماگران مورد علاقهاش به ویژه آکیرا کوروساوا که فیلم آشکارا وامدار او و جهانش است (از نبرد نهایی که ادای دینی است به نبرد نهایی «هفت سامورایی» تا فضای مه آلود سراسر فیلم که «سریر خون» را به یاد میآورد) و در شیوه روایت به زبانی پیچیده و هماهنگ با داستان وهم آلود فیلم میرسد که فرم را به غایت به محتوا پیوند میزند.
شیوه تدوین وام گرفته از جهان هیچکاک و ولز است اما به طرز پیچیدهای با فاصله گذاری در تئاتر (که فاصله گذاری برشتی خطاب میشود، اما پیشتر در نمایش شرق از جمله تعزیه ریشه دارد) ادغام میشود و شیوه روایتی را خلق میکند در عین داستانگویی و پیشبرد قصه، در قید و بند انتظار تماشاگر و پاسخ دادن به عادتهای معمول او نیست.
در عین حال فیلم درباره معنا و مفهوم زندگی حرف میزند. آیت از جایی ناشناس به این جهان میآید و در آخر - در حالی که زخم خورده با لباس سفید، به نوعی کفن پوش - جهان را ترک میکند.
مجموعهای از آداب و تقاضاهای مذهبی زندگی ساده و زیبای او در کنار طبیعت - و عشق زندگیاش - را به چالش میکشد و جهان بسته و عقاید اطرافیان - به همراه حسادت و کینه ورزی - دنیای او را خشن تر میکند و در نهایت به آرزویش برای انجام کاری - ساختن یک خانه برای یک کودک بی خانمان - نمیرسد.
همه اینها یکی از تلخترین آثار بیضائی را رقم میزند که شاید باز همه چیز به همان ناخودآگاهی باز میگردد که سرنوشت این مردم را ۵۰ سال پیشتر از امروزش حس میکند و بی آن که خود بداند به غایت تلخ میشود.