۱۴۰۳ اردیبهشت ۴, سه‌شنبه

                                                                                                                          بازگشت

 

 

سرمقاله 924

مذاکره با امریکا چرا مشکل

و چرا پنهان و زیر میزی؟

 

در هفته های گذشته مذاکرات و پیام هایی میان ایران و آمریکا شکل گرفت و رد و بدل شد. موضوع این پیام ها بیشتر کوشش دو طرف برای جلوگیری از گسترش جنگ در منطقه عنوان شده است. منظور از مذاکره و معنای عدم گسترش جنگ در منطقه باید روشن باشد. نه آمریکا حاضر است یک قدم در حمایت خود از اسرائیل عقب نشینی کند و نه ایران حاضر است و باید حاضر باشد دست از پشتیبانی از متحدان منطقه ای خود مانند مقاومت فلسطین، یمن، حزب الله لبنان یا حشد الشعبی عراق بردارد.

در شرایط گسترش نفرت مردم آمریکا از جنگ های پیاپی دولت های آمریکایی و بر زمینه شکست اسرائیل در غزه، آمریکا پذیرفته که اجازه ندهد ضمن حداکثر پشتیبانی از اسرائیل به پایگاه های آن در منطقه ضربه ای غیرقابل جبران و سراسری وارد شود. ایران هم مایل است خود و متحدانش را تا حد ممکن حفاظت کند.

مذاکره در این چارچوب یا حتی بر سر مسائل بزرگتر و منطقه ای تا زمانی که زاویه آن حفظ توانایی اتمی و قدرت سیاسی و نظامی ایران و حفظ اتحاد با متحدانش باشد یک مذاکره اصولی و قابل پشتیبانی است و می توان و باید آن را با مردم در میان گذاشت. مشکل در اینجاست که در ایران درک دیگری از مذاکره هم وجود دارد که غربگرایان و بخشی از بدنه حکومت، دولت و وزارت خارجه حامی آن هستند. مذاکره از نظر آنان یعنی یمن و فلسطین و لبنان به ما ربطی ندارد، همه مشکلات ایران برآمده از هزینه هایی است که برای این متحدان منطقه ای خود می دهد. ایران باید مناسبات خود را با چین که آمریکا آن را بزرگترین خطر برای سلطه اقتصادی آن بر جهان می داند بر هم زند تا رضایت آمریکا را بدست آورد ولو اینکه به ورشکستگی کامل اقتصادی ایران منجر شود. ایران باید از مناسبات نظامی و اقتصادی با روسیه صرفنظر کند ولو برای امنیت آن خطرناک باشد. ایران به دانش اتمی نیاز ندارد و ... اینها در واقع همان شروط آمریکا برای مذاکره است که غربگرایان ایرانی به عنوان منافع ایران و موضوع مذاکرات مطرح می کنند.

بدینسان ما یک طیف غربگرا در داخل ایران، در محافل دانشگاهی، در حکومت و حاشیه حکومت و وزارت خارجه داریم که می گویند مشکل ایران هزینه های نظامی و متحدان ایران هستند. این هزینه ها و این متحدان جز دردسر و زیان برای ایران چیزی ندارند و باید از دست آنها خلاص شد می خواهد روسیه و چین باشند، می خواهد غزه و لبنان. این فضایی است که رسانه های خارج کشور از صدای آمریکا و بی‌بی‌سی گرفته تا ایران اینترنشنال و رسانه های غربگرای ایرانی و حقوق بگیران اتاق بازرگانی آن را شبانه روز تبلیغ می کنند. منافع و پیش شرط های آمریکا برای مذاکره را بعنوان منافع ملی ایران و موانع مذاکره به مردم ایران معرفی می کنند.

بخشی از مشکلی که برای پذیرش رسمی مذاکرات با آمریکا بوجود آمده و آن را به یک تابو تبدیل کرده وجود این طیف است. یعنی در رهبری ایران ظاهرا این دیدگاه بوجود آمده که با حضور این طیف غربگرا در حکومت، دولت، وزارت خارجه؛ و در مطبوعات و رسانه ها و محافل دانشگاهی پذیرش هر مذاکره رسمی با آمریکا در نهایت با تسلیم به خواست های آمریکا تمام خواهد شد. تجربه برجام هم متاسفانه تایید کننده همین دیدگاه شد. برجام که با خواست منطقی و اصولی رفع خطر نظامی علیه ایران آغاز شد در نهایت به ریختن سیمان در تاسیسات اتمی منجر شد بدون آنکه تضمین های واقعی و موثری برای حفظ امنیت ایران بدست آمده باشد. زیرا مذاکره کنندگان برجام نیازی به چنین تضمین هایی نمی دیدند. از نظر آنان همین که ایران اتمی نخواهد شد و روابط خود را با روسیه و چین برهم خواهد زد کافی بود تا آمریکا ایران را همچون متحد خود در نظر بگیرد و عاشق سرمایه گذاری و توسعه در ایران شود. شرایط پس از برجام، بیرون کردن چینی ها از ایران و نحوه استقبال از رئیس جمهور آن کشور و غیره هم نشان داد که گردانندگان توافق برجام درکی به کلی خیالی و متوهم از جهان دارند و در خوش بینانه ترین حالت ماهیت آمریکا و غرب و نقشه های آنها برای ایران را نمی شناسند.

گمان طیف غربگرایان به اینکه آمریکایی ها فقط نگران ایران اتمی یا مناسبات خارجی آن هستند و با رفع این مشکل آنها به ایران می ایند و در ایران سرمایه گذاری می کنند و به پیشرفت ایران کمک می کنند مرزهای نامحدود توهمات و خیال پردازی های آنها را نشان داد. کافی بود آنها به تجربه عراق که متحد آمریکا در حد اشغال آن شد توجه می کردند که علاوه بر تجزیه آن کشور در طی بیست سال یک جاده در آن کشور نکشیده و یک خانه نساخته است، یا به تجربه افغانستان و لیبی و سوریه نگاهی می انداختند تا دچار چنین خیالپردازی هایی نشوند.

نگاهی که آمریکا به برجام داشت و آن را مرحله ای در خلع سلاح و تجزیه ایران می دید با نگاهی که غربگرایان ایرانی داشتند که آن را مرحله ای در بازسازی روابط ایران و آمریکا می دانستند از بنیاد متضاد بود و همین موجب شکست و فروپاشی برجام شد. اینکه امروز آقای ظریف می گوید که ترامپ چند بار برای مذاکره به ما پیام داد ولی من چون اجازه نداشتم وارد مذاکره نشدم دقیقا در همین چارچوب است. آقای ظریف هنوز بعد از این همه تجربه می خواهد بگوید که ترامپ می خواست با ما مذاکره کند و روابط با ایران را عادی کند ولی تقصیر ایران - بخوانید رهبر- بود که این اجازه را نداد. در حالیکه ترامپ اگر خودش هم چنین چیزی در فکر داشت افرادی مانند بولتون و پمپئو و پنس و گردانندگان واقعی سیاست در امریکا اصلا چنین اجازه ای را به او نمی دادند. این نشان می دهد که ایشان هنوز نمی داند آمریکا از ایران چه می خواهد و چه ایرانی را می خواهد و خط قرمزهای ایران چیست و چه باید باشد. همچنان بر این تصور است که آمریکا با وجود ایران مشکل ندارد بلکه با حواشی این وجود مشکل دارد که باید آنها را حل کرد.

امروز برای هر مذاکره ای با امریکا باید چارچوب و موضوع مذاکره را برای مردم روشن کرد. هدف نهایی آمریکا تجزیه ایران و تبدیل آن در بهترین حالت به کشوری مانند عراق است. هدف مذاکره برای ایران برعکس جلوگیری از چنین اتفاقی و در نهایت بیرون کردن آمریکا از منطقه برای تضمین امنیت خود است. بنابراین آنچه قابل مذاکره نیست، اولا قدرت نظامی و صنعتی و دستاوردهای اتمی ایران است، ثانیا اتحاد ایران با متحدان جهانی و منطقه ای آن، اعم از چین و روسیه و بلاروس و کره شمالی و ونزوئلا و نیکاراگوئه یا یمن و حزب الله و مقاومت فلسطین و عراق و دیگر جنبش های مقاومت در افریقا. اینها موضوع مذاکره نیستند، برعکس پشتوانه مذاکره هستند. ما به پشتوانه قدرت نظامی و صنعتی و دانش اتمی و به پشتوانه متحدانمان با آمریکا مذاکره می کنیم تا تمامیت ارضی کشور و امنیت آن را حفظ کنیم. غربگرایان ایرانی موضوع مذاکره را معکوس می فهمند. یعنی موضوع از نظر آنها کاهش قدرت نظامی و صنعتی ایران و پایان دادن به پشتیبانی یا اتحاد با متحدان ایران است.

اگر منظور از مذاکره حفظ منافع ملی ایران است باید این دو درک از مذاکره را به میان مردم برد و آنها را آگاه کرد و از آنها داوری خواست. تنها در اینصورت است که نه مذاکره با آمریکا به تابو تبدیل می شود و نه غربگرایان ایرانی می توانند با بلند کردن پرچم مذاکره کاسبی سیاسی کنند و در نهایت سرنوشت کشور را به مخاطره بیندازند.

اما در این راه مانع دیگری هم در راه روشن کردن چارچوب مذاکره با آمریکا و علنی کردن خط قرمزهای ایران وجود دارد و آن هم ارتجاع مذهبی است که در سراپای حکومت لانه کرده است. ارتجاع مذهبی نیز روسیه و چین را کمونیست و متحدان منطقه ایران را سنی و ضد شیعه و خارج از دین می داند. ضمن اینکه آنان نگران قدرت گرفتن بخش ملی سپاه و نیروهای نظامی و جمع کردن بساط خود توسط آنها هستند و هزینه های نظامی ایران را در خدمت قدرت سپاه می دانند. و این هردو دغدغه غربگرایان نیز هست. ارتجاع مذهبی ضمن رقابت با غربگرایان از این نظر متحد غربگرایان هم هست. واکنش فوری آنها به ضربه ایران به اسرائیل در هفته گذشته و به میدان کشیدن گشت ارشاد و طرح نور که شخص ابراهیم رئیسی و ارتجاع مذهبی در پشت آن است بازتابی از این درک و این نگرانی هاست.

بدینسان پافشاری دولت ایران برای نپذیرفتن اصل مذاکره با آمریکا از آن روست که نمی خواهد چارچوب مذاکرات و خط قرمزهای ایران را علنی بیان کند و این هر دو از انروست که نمی خواهد خود را با غربگرایان و ارتجاع مذهبی داخلی همزمان درگیر کند. ارتجاع مذهبی نیز بنوبه خود زیر پوشش اینکه مذاکره با آمریکا حرام است نمی خواهد اجازه دهد که این چارچوب علنی شود. غربگرایان هم مخالف علنی شدن چارچوب مذاکرات با آمریکا هستند چون در انصورت معلوم می شود که هیچکس مخالف اصل مذاکره نیست، بحث بر سر شرایط آن است. این هر دو با چارچوب مذاکراتی که مضمون آن حفظ قدرت نظامی، اتمی و حفظ اتحاد با متحدان جهانی و منطقه ای ایران باشد مخالفند.

مشکل دیگر در راه علنی کردن مذاکرات با آمریکا آن است که حکومت هنوز از قدرت آمریکا واهمه دارد و می خواهد از نقش غربگرایان و ارتجاع مذهبی در ایران همچون ابزاری برای ایجاد امید در آمریکا استفاده کند و هیئت حاکمه آن کشور را به تضعیف قدرت و نیروهای نظامی ایران و خراب شدن روابط ایران با روسیه و چین و متحدان منطقه ای خود امیدوار نگه دارد. ولی زیان های این تعلل بیش از منافع تصوری آن است چرا که مانع از آگاهی مردم از ماهیت خواست های آمریکا برای ایران و پشتیبانی آنها از سیاست های درست و ملی می شود. ضمن اینکه شرایط اجتماعی و اقتصادی کشور را به سمت بی ثباتی و فروپاشی می کشاند و عملا همه دستاوردهای جهانی ایران را در داخل بر باد می دهد.

پایان دادن به تابوی مذاکره با آمریکا به معنای فشار به حکومت نیز هست که تکلیف خود را با چارچوبهای مذاکره با آمریکا تعیین و خطر قرمزهای آن را مشخص کند، خط قرمزهایی که به مرزی تبدیل شده که حکومت نمی خواهد از آن عبور کند چه از ترس غربگرایان و چه از بیم ارتجاع مذهبی.