جولاهی در لغت به معنای بافندگی و نساجی است و شخصی که پیشهاش جولاهی است، جولاه (برهان ... ، ذیل واژه)، جولخ، جولق، جولقی، بافنده، نساج و جولاهه نیز نامیده میشود که تصغیر آن جولاهک و جوله است ( لغتنامه ... ، آنندراج، ذیل واژهها). به این پیشهور، پایباف، گوفشانه، شاتن و وصاد نیز گفتهاند ( لغتنامه، ذیل واژهها). گویشهای ایرانی نیز هریک برای پیشۀ جولاهی نامی دارند، مثلاً در گویش بلوچی گوپَک (آذرلی، ۳۲۶)؛ در گویش لری چینیگری یا بف (صحراشکاف، ۲۲۵)؛ و در گویش مینابی چادرشببافی را جولاقی میگویند (سعیدی، ۳۲۷).
جولاهی یا بافندگی ادامۀ فرایند ریسندگی (ه م) است که از الیاف حیوانی مثل پشم، کرک و ابریشم، و از الیاف گیاهی مثل پنبه، کتان و کنف، نخ تولید میکند. جولاه این نخها را در دستگاه جولاهی میبافد، که کاملاً با دستگاههای فرش و گلیمبافی تفاوت دارد؛ او از پاها نیز برای جابهجا کردن و بالا و پایین کردن تارها و برای ردکردن پودها استفاده میکند. در جولاهی، رشتههای طولی پارچه را تار، و رشتههای عرضی را پود مینامند. در این دستگاه برای ردکردن پود، بهصورت یکی در میان از لایۀ تارها، با کمک دو دست، از ماسوره استفاده میکنند. برای فشردن تارها به هم نیز از شانهای یکسره به اندازۀ عرض پارچه، استفاده میشود که از دستگاه آویخته است. با این دستگاه جولاهی، که ثابت است، نخهای تاروپود را تبدیل به پارچه میکنند.
سادهترین حالت هر بافتهای شامل ردکردن نخهای پود به صورت یکی درمیان از میان تارها ست که بهصورت ثابت کشیده شدهاند. نویسندۀ لغتنامه جولاهی را چنین تعریف کردهاست: گرهخوردن یا زیر و زبر افتادن و یا از زیر و زبر یکدیگر ردشدن دو تار و رشته است که در دو جهت عمودی و افقی تشکیل شود. معمولاً رشتۀ عمودی طول پارچه را شامل میشود، و تار افقی عرض پارچه را. تار افقی به هر یک از نخها و رشتههای عمودی باید گره بخورد یا اینکه یکدرمیان از زیر و روی نخهای عمودی رد شود. ظرافت پارچه و بافته بستگی به قطر رشته و نخ دارد. با تغییر رنگ و تعدد پودها، نوع رنگ و نقش بافته تغییر خواهد کرد. پس از تابزدن و گرهزدن یا از لا ردکردن پودها و تار، بهوسیلۀ آلتی که آن را معمولاً شانه مینامند، پودهای گرهخورده یا از لا ردشده را کوفته و به هم نزدیک میکنند که فاصلهای بین دو پود پدید نیاید و بافته محکم و متصل شود (ذیل بافندگی).
با تغییر در شیوۀ بافت، جنس تاروپود و نقش، انواع گوناگونی از جنسها و بافتهای مختلف پارچه ایجاد میشود که هرکدام نامی متفاوت مثل مخملبافی، کرباسبافی، عبابافی، موجبافی، ابریشمبافی و چادرشببافی دارند که بهطورکلی ذیل صنعت جولاهی قرار میگیرند و هر شهری از ایران به بافتن یک یا چند نوع از آنها مشهور بوده و هست (نک : ادامۀ مقاله).
جولاهی در بستر تاریخ راه درازی پیموده است. برخی از منابع که توجهی به اساطیر داشتهاند، اختراع فن بافندگی را به جمشید ــ از پادشاهان پیشدادی ــ منسوب کردهاند (فردوسی، ۱ / ۴۲)؛ برخی دیگر آن را به تهمورث ــ یکی دیگر از شاهان پیشدادی ــ نسبت داده و گفتهاند: او فن ابریشمسازی و پارچهبافی را از دیوان آموخت و لقب دیباوند هم داشت؛ که ارتباط واژههای دیو (دیب)، دیبا، دیباچه و دیوان با آن پیدا ست (یاحقی، ۳۶۷- ۳۶۸). در فتوتنامهها، این فن به شیث پیامبر، پسر سوم آدم و حوا، منسوب شده است (چهارده ... ، ۱۶۷، ۱۶۹).
براساس یافتههای باستانشناختی، نخستین مدارکی که از تاریخچۀ فن جولاهی در ایران بهدست آمده، مربوط به ۰۰۰‘ ۸ سال پیش است (هزارۀ ۶ قم). در حفاریهای غار کمربند، در نزدیکی بهشهر، تکههایی از چند دستباف به دست آمده که شبیه به پارچههای سبک پشمی است که امروزه نیز در این نواحی بافته میشود. همچنین در سیلک کاشان، شوش و ایلام، دو تیغۀ مفرغی متعلق به ۵۰۰‘ ۵ سال پیش (هزارۀ ۴ ق م) کشف شده است که پوشیده از نقشهای پارچۀ تبدیلشده به سنگواره بود. آثاری چون نقشبرجستهها، مانند نقشبرجستههای شاهان و درباریان و صف سفیران هدیهآور در تختجمشید، همچنین مجسمهها، مهرها و دیگر آثار بازمانده از ایران باستان که نشاندهندۀ وجود لباس بر پیکر انسان هستند، بهخودیخود بیانکنندۀ حضور فن جولاهی در ایران باستان است. پارتیان نیز جولاهان قابلی داشتند؛ آنها پس از آنکه با ابریشم آشنا شدند، بافتن پارچههای ابریشمی تبدیل به نوعی سرگرمی برایشان شد و پس از تبدیل ابریشم به پارچه به صدور آن میپرداختند (گلاک، 177؛ آلمانی، I / 139؛ زرینکوب، ۱ / ۳۵۴).
در دورۀ ساسانی، بافت پارچههای ابریشمی ادامه یافت. در این دوره، شهرهای شوش، شوشتر و جندیشاپور بزرگترین و مهمترین جولاهیها را داشتند. نخستین مدارک متقن از منسوجات نقشدار این دوره در کندهکاریهای طاق بستان از خسرو دوم (۵۹۱ - ۶۲۸ م) برجای ماندهاست. در نقوش پارچههای ساسانی، نقشمایۀ دایره، رمز یا تعویذی نیرومند شمرده میشد و متبرک بود. نقشمایۀ دیگر، نگارههای هلالی است که در نقشبرجستۀ شکار گراز بر روی کلاه یکی از افراد دیدهمیشود (فریه، ۱۵۳). وجود نقش هوم (گیاه مقدس زردشتیان) و نقش آتشکده در نقشمایههای تزیینی پارچههای ساسانی نشان میدهند که مذهب نقشی مهم در دستبافتههای جولاهان این دوره داشتهاست. نقش این دو نماد مذهبی، همواره بین دو حیوان یا دو پرندۀ رودرروی هم جا گرفتهاند؛ از این زمان بهبعد، تقابل تصاویر همواره از مشخصات ویژۀ پارچههای اصیل ایرانی است. نقوش دیگری چون تصاویر کرکسهای محصور در دایرههایی کوچک یا بزرگ، شاهاسپرم، اسب شاخدار، طاووس، گاه تنها و گاه با انسانی که سوار آن است، عقاب، مرغابی، ببر، یوزپلنگ و همچنین نقوشی از انواع گل، نهال، نخل، سیب، نارنج، پرتقال، آدمیان و اسبها در لابهلای تزیینات دیگر دیده میشود (آلمانی، I / 140).
پس از ورود اسلام به ایران، پیشرفت بسیار زیادی از نظر میزان تولید و شیوههای بافت و تنوع نقوش در پارچهبافی ایران نمودار شد. مقدسی در سدۀ ۴ ق نوشته است: شهر زوزن پر از جولاهگان است (۲ / ۴۷۰) و مردم تون جولاهه و پشمکارند (۲ / ۴۷۱). او از انواع پارچههای بافتهشده در شهرهای ایران نام میبرد، که از آن جمله، از نیشابور پارچههای سفید حفیه، عمامه، مقنعه، زیرپیراهنی، پارچههای مویین؛ و از نسا و ابیورد ابریشم و پارچههای ابریشمی و پارچۀ زربفت صادر میشود (۲ / ۴۷۴- ۴۷۵). بهنوشتۀ او، عضدالدولۀ دیلمی (حک ۳۳۸-۳۷۲ ق) شهری جدید در فارس بنا کرد و جولاهان بسیاری را در آن اسکان داد (۲ / ۶۴۲). او همچنین از کارگاههای متعدد جولاهی جندیشاپور و لور در خوزستان یاد کرده است (۲ / ۶۱۰ -۶۱۱). وی اشارهای نیز به شوشتر کرده و نوشته است که شوشتر جولاهان پنبه و دیبای ماهر فراوان، و همچنین چندین بازار بزازی داشته، و دیبای آن را به شام، بغداد و مصر میبردهاند (۲ / ۶۱۱). او افزوده است که از همین شهر پارچۀ تافتۀ خوب، از شوش پارچه، و از عسکر مقنعههای ابریشمی به بغداد میبردند و خود مردم خوزستان از پارچههای نیکو و بادوام و دستمال استفاده میکردند. در اهواز، فوطههای ابریشمی خوب را برای پوشش زنان و در نهر تیری (نام شهر) لُنگهای بزرگ میبافتند (۲ / ۶۲۲).
بهگفتۀ اصطخری، مهمترین مرکز جولاهی پارچههای ابریشمی، شهر فسا بودهاست. در این شهر پتوهایی از قَزّ (ابریشم) مخصوص خلیفه بافته میشد. از این شهر منسوجاتی صادر میشد که از پشم و قز بافته میشد و طالبان بسیار داشت (ص ۱۴۴). از دارابجرد، جامههای طبری، و از کازرون، جامههای کتان صادر میشد (همو، ۱۴۶). وی به جولاهی در شهرهای خوزستان نیز اشارههایی کرده، از جامههای دیبای گرانمایۀ شوشتر سخن گفته، و نوشته است که کسوت خانۀ کعبه را از آن میساختند (ص ۹۲). ابنفقیه نیز دربارۀ مهارت خاص مردم شوش بهویژه شهر جندیشاپور و شوشتر در جولاهی انواع پارچههای ابریشمی و دیبا سخن گفته است (ص ۸۶).
ابنحوقل از معمولبودن عبابافی در رامهرمز یاد کرده است (ص ۲۸). او بهتفصیل دربارۀ جولاهی انواع پارچه در فسا، بهخصوص جولاهی طِرازها و پردههای حریر برای سلطان سخن گفته، و اشارهای نیز به بم کرده و نوشته است: سلطان را در قدیم طرازی (= کارگاه دیبابافی) بود که مردم بم آن را تهیه میکردند و با مرگ سلطان از میان میرفت (ص ۶۵-۶۶، ۷۷). در آن دوران، عدلهای کازرونی دارای علامت و رقم کازرون را بیآنکه بگشایند، در تمام بازارهای آسیای مقدم و میانه و آفریقای شمالی میخریدند (پیگولوسکایا، ۱ / ۲۶۵). حاکم فسا طرازی جهت بافت پارچههای الوان از زر، شَعر و سوسنجرد ساخته بوده است (اصطخری، ۱۴۴). از قومس جامههایی بهغایت لطیف به دیگر شهرها صادر میشد (همو، ۲۱۹). ابودلف (۳۴۱ ق) یادی از سمنان کرده و نوشته است: در این شهر دستمالها و پارچههای چادری پرنقشونگار و بسیار گرانبها میبافتند (ص ۸۱). در قوهستان انواع کرباس، نخ، نسیج و اقمشه (اصطخری، ۲۸۹)، و در شیراز پردههای معروفی میبافتند که در بیشتر نقاط زمین به شیرازی شهرت داشتند (ابنحوقل، ۶۷).
ری نیز در تولید پارچۀ ضخیم دورویی به نام منیّر شهرت داشت که رنگ زمینه و نقوش یک روی آن کاملاً برعکس روی دیگر آن بود (روحفر، ۱۲). فریه با اشاره به این نکته که این پارچه گاه با نقش راهراه بافته میشد، فن بافت آن را توضیح داده است (ص ۱۵۷). ابنفقیه دربارۀ جولاهی در شهر ری، نوشته است: مردم ری پوشاک سپید طرازی و طَیلَسانهای (= نوعی ردا) سپید سَره و جامههای منیره میسازند و مردم طبرستان، دیلمان و قزوین در بافت پوشاک پنبهای و پشمی و ابریشمی و کتانی فعالاند (ص ۸۶ -۸۷).
در دورۀ سلجوقی از تغییرات ایجادشده در جولاهی آن است که جولاهان از دو گونه نخهای تابیده با تمایز سفتتاب و شلتاب بهره گرفتند که تکامل بافت جناغی پارچههای نخی را در پی داشت؛ همچنین جولاهان به بافت پارچۀ نوظهوری به نام زری یا زربفت اقدام کردند که پود طلایی داشت (فریه، ۱۵۸). افزونبراین، بهرهگیری از طرحهای اسلیمی، نقشهای پیچیده و مفصل گیاهی و طوماری، نقشهای جانوران مختلف و صحنههای شاعرانه، رزمی و عاشقانه، برگرفته از داستانهای کهن ایرانی، در تزیین پارچهها بسیار مرسوم گردید (روحفر، ۱۱).
با حملۀ مغول، بسیاری از مراکز جولاهی اهمیت خود را از دست دادند و برخی نیز به کلی ویران شدند. ولی پس از مدتی، جولاهی شهرهای تبریز، سلطانیه، یزد، کاشان و نیشابور دایر شد (همو، ۲۹-۳۰). ابنبطوطه به پارچههای حریری که در نیشابور بافته میشد، اشاره کرده است (۱ / ۴۴۲). سلطانیه نیز یکی از مراکز مهم تولید پارچه و تجارت آن بود (کلاویخو، ۱۶۸). در ربع رشیدی در جوار تبریز نیز کارگاههای شعربافی تأسیس شد (رشیدالدین، ۳۱۷- ۳۱۸).
در دورۀ صفوی، شهرهای تبریز، کاشان، یزد، اصفهان، و نیز مراکزی در خراسان، جولاهی پیشرفتهای داشتند و مخمل را که از اقلام وارداتی نسبتاً تازهای بود، با چند لایه بافت تولید کردند. کاشان مقام مهمترین مرکز جولاهی را به دست آورد و زری و اطلس و مخمل را به دیگر نقاط صادر کرد (فریه، ۱۵۹؛ نیز نک : اولیویه، ۱۷۴). در همین زمـان بافتههای جولاهان نیشابور، مرو، اصفهان، شوشتر و شیراز نیز مطلوب همگان بود. مارکوپولو در این دوره یادآور میشود که در شهرهای ایران با بازرگانان و صنعتگران بسیاری ملاقات داشتهاست که زندگیشان از طریق بافتن پارچههای زربفت رنگارنگ اداره میشدهاست (سفرنامه ... ، ۳۶؛ نیز نک : آلمانی، I / 142-143).
شاردن بافت پارچۀ زرباف در دورۀ صفوی را با ذکر نام شماری از تولیدات جولاهی این دوره به تفصیل بیان کردهاست (II / 86-87). او از بافتههای ولایات یزد و کرمان، مغان، گرگان و ایالات جنوبی دریای خزر نام برده، و نفیسترین محصولات جولاهی را مربوط به سواحل خلیجفارس بهخصوص در دورق دانستهاست (همانجا). بهگفتۀ پولاک، پارچۀ ابریشمی ایران بادوام و به رنگهای شاد و زنده بهخصوص نارنجی و قرمز آتشین بوده است. او از برتری تافته و قناویز ساده در مشهد و کاشان، از چهارخانۀ الوان برای مصرف ملحفه در یزد و اصفهان، و برای پرده در گیلان، نیز از پارچۀ اطلس کاشان، و پارچۀ شال (ه م) یزد نام برده است (II / 167-168). همچنین وی از کرمان و مشهد بهعنوان مراکز اصلی بافت شالهای پشمی یاد کردهاست (همانجا).
واله مشخصات کلی پارچههایی به نام میلک و میلک زربفت مربوط به کاشان را توضیح دادهاست (I / 566-567). پولاک نیز نوشته است: کرباسبافی با پنبه از پیشههای مردم قم، سمنان و آباده است و درگذشته، هر خانهای به اندازۀ احتیاج خود کرباس میبافت؛ از کرباس برای پوشاک طبقۀ متوسط و همچنین چادر استفاده میکردند (II / 165-166).
در دورۀ صفوی، جولاهی ازجمله مشاغلی بوده که مشمول تنخواه دولتی میشدهاست (میرزارفیعا، ۲۵۲)، ولی در بازار اصفهان، جولاهگان پستترین موضع را در میان پیشهوران داشتند و حتى در سلسلۀ نظامات، در ردیف کناسان به شمار میآمدند (زرینکوب، ۲ / ۵۱۳). در حرمسرای شاه سلیمان نیز گروهی از زنان در جولاهی چیرهدست بودند (کمپفر، ۲۲۶- ۲۲۷).
بهگفتۀ رایس، در دوران قاجار رشتن الیاف ابریشم، پشم و پنبه و جولاهی کردن نخهای حاصل از آنها در میان روستاییان رواج داشت. زنان روستایی برای تهیۀ لباس، از آن نخها پارچههای نخی محکمی میبافتند. صنعت ابریشم یکی از صنایع بزرگ ولایات همجوار دریای خزر در این دوره بود. در یزد حدود ۰۰۰‘ ۱ دستگاه ابریشمبافی وجود داشت که بیشتر زنان با آنها کار میکردند (ص 226).
دستگاه جولاهی و کارکرد آن
جولاهی یا بافندگی با دو دسته نخ سروکار دارد: یک دسته را نخهای تار و دیگری را نخهای پود تشکیل میدهد. نخهای تار، طول پارچه، و نخهای پود، عرض آن را به وجود میآورد. نخهای تار بهطور ثابت بر دستگاه کشیده میشود. یک سر آنها به یک استوانۀ چوبی وصل است که پارچۀ بافتهشده با کشش و فشار به دور آن پیچیده میشود. سر دیگر تارها، پس از گذشتن هریک از آنها از یکی از شکافهای شانه، و همچنین از یکی از گرههای گوردها، جمع میشود و بهطور کاملاً افقی و عمود بر گوردها و شانه، با فاصلهای بهاندازۀ طول کارگاه، روبهروی جولاه، از دور یک قرقرۀ چرخان میگذرد و از حلقهای در بالای سر جولاه عبور میکند و در پشت سر جولاه و در دسترس او، به چوبی سرکج گره میخورد که جولاه هر وقت خواست مقداری از پارچۀ بافتهشده را به دور استوانۀ چوبی بپیچد و گره را شل، و تارها را بهاندازۀ لازم آزاد کند.
اساس جولاهی گذراندن نخ پود بهطور یکی در میان (در بافت ساده) یا چند تا در میان (در بافت نقشین و پیچیده) از فاصلۀ ایجادشده در بین دو دسته تارِ پایین و بالایی است که گوردها با بالا و پایین رفتن خود ایجاد میکنند. گوردها مهمترین عناصر جولاهیاند. هریک از آنها از دو ترکۀ چوبی افقی تشکیل شدهاند که به هر یک از آنها به تعداد تارها، نخهایی بهصورت قلاب متصل است. نخهای چوب بالایی و نخهای چوب پایینی از طریق همین قلابها به هم وصل میشوند و گورد واحدی را تشکیل میدهند. هر یک از تارها از میان این نخهای قلابشده به هم، آزادانه میگذرد. به چوب بالایی هر یک از گوردها نخی محکم وصل شده، که پس از گذشتن از روی قرقرهای که در بالای آنها از سقف آویزان است، به چوب بالایی گورد دیگر متصل میشود، چنانکه با پایینآمدن یکی از گوردها، گورد دیگر بالا میرود. از آنجا که تارها یکی در میان از وسط گره گوردها میگذرند، با بالا و پایینشدن آنها، تارها نیز در دو دسته بالا و پایین میشوند. یک سر نخی محکم یا تسمهای چرمین به چوب پایینی هریک از گوردها وصل شده، و سر دیگر آنها به پدالی متصل شده، که در زیر پای جولاه گذاشتهشدهاست. جولاه با همین پدالها، گوردها را بالا و پایین میبرد و در نتیجه، هربار، بین دو دسته تار فاصلهای بهوجود میآورد که به وی امکان میدهد نخ پودی را که به مکسلۀ وسط ماکو یا ماسورهای چوبی پیچیده شدهاست، از میان آن بگذراند. برای اینکه در جریان بافت، عرض پارچه را در تمام طول آن ثابت نگهدارند، از ابزاری چوبی به پهنای تقریباً دو سانتیمتر، متشکل از دوقطعه چوب، استفاده میکنند. این دو قطعه بهصورت کشویی در هم فرو میروند و بهاینترتیب طول آن را میتوان تنظیم کرد؛ به دو سر آن، میخهای نوکتیزی وصل میشود که به لبۀ بافت فرو میروند و پهنای کار را ثابت نگه میدارند. با تداوم چنین حرکاتی است که جولاه پارچه را میبافد (مجیدزاده، ۲۵-۳۱؛ جزمی، ۸۶ -۱۰۰).
امروزه نیز جولاهی با شیوهها و نامهای گوناگون در شهرها و مناطق مختلف ایران رواج دارد. در استان گیلان، پارچهبافی سنتی با نام کلی شعربافی متداول است و تا قبل از دهۀ ۱۳۴۰ ش، زنان خانهدار نیز این نوع پارچه را میبافتند. در شهرهای گیلان، بهویژه در شهر رشت، دهها دستگاه جولاهی در کارگاههای بزرگ و کوچک، برای بافتن انواع پارچههای ابریشمی وجود داشته است (تهیدست، ۴۲-۴۳)؛ هنوز هم چادرشبهای نخی و ابریشمی در قاسمآباد بافته میشود (گلاک، 180).
در خیاو (= مشکینشهر)، مردهایِ جولاه شالی پشمی میبافند که تمام پالتوهای شاهسونها با آن دوخته میشود (ساعدی، ۱۵۶). جولاهان کیش پارچهای پشمی میبافند و با آن نوعی عبای پشمی ضخیم و زِبر تهیه میکنند که پوشش چوپانها در روزهای سرد زمستان است (مختارپور، ۲۲۲). زنان مهاجر در گرمسار پارچههایی از جنس کرباس میبافتند و در بازار محلی میفروختند که از نوع سفید آن پیراهن، و از رنگ آبی آن شلوار (تنبان) میدوختند (اسدی، ۱ / ۹۴۲). در محلۀ جولاستان تویسرکان، کارگاههای جولابافی جنبۀ خانوادگی داشت (مقدم، ۱ / ۳۴۹). زاوین، بر سر راه کلات نادری، مرکز جولاهی انواع پارچههای ابریشمی برای دوخت جامههای زیبای محلی زنان است. کلاگ دربارۀ فرایند بافت این پارچه و فنون بهکاررفته در آن توضیح مفصلی داده است (ص 182). مردم نواحی شمال مرکزی، شمال شرقی، جنوب و جنوب شرقی ایران بهسبب دسترسی به پنبه و ابریشم، انواع گوناگونی از بافتها و گلدوزیها پدید آوردهاند.
کشاورزان قشم، اعم از زن و مرد، در ایام تعطیل، بر روی دستگاههای جولاهی چوبی جولاهی میکنند. نخستین دستگاههای جولاهی را جولاهانِ استادِ یزدی، که نخ را از یزد و اصفهان وارد میکردند، به این جزیره آوردند (زندمقدم، ۳۹). به گزارش سدیدالسلطنه (کبابی) صنعت عمدۀ قشم، صنعت جولابافی بوده است و در ۳۰۰ کارگاه جولابافی آنجا منسوجات پنبهای از قبیل چادرشب، روفرشی، پارچه برای قبا و شراع برای کشتیها بافته میشد (ص ۱۱۸؛ نوربخش، ۳۶۰). کارگاهها و دستگاههای جولاهی قشم متعلق به خود جولاهان بود. آنان در تولید و فروش کالای خود مستقل بودند و درآمد حاصل به خود آنها تعلق داشت (همو، ۳۶۱). همین جولاهان پارچههای بافتهشده را با انواع مهرهای چوبی که بر روی آنها گل و بوته، برگ خرفه و نقشهایی از این نوع کنده بودند، منقش میکردند (همو، ۳۶۲).
در میناب، صنعت چادرشببافی به جولاقی معروف است و برخی از روستاهای آن از مراکز تولید انواع چادرشب، لنگ و پارچه بوده است. آنان تولیدات خود را در پنجشنبهبازار به فروش میرساندند و مازاد آن را نیز به کشورهای عربی صادر میکردند. همچنین در برخی از روستاهای میناب تولید انواع کربـاس، و نوعـی پارچـه بـه نـام «شیله» ــ کـه در سـاخت بُـرقَـع (= روبنـده) استفـاده میشـد ــ رایـج بودهاست. امروزه شیله در برخی از نقاط میناب، ازجمله روستای گروگ تولید میشود (سعیدی، ۳۲۷). زنها حاصل زریبافی خود در طول هفته یا ماه را در پنجشنبهبازار میناب میفروشند. اساس محاسبه، واحد گز است که با دستِ کشیده محاسبه میشود و خریداری که دستهای کشیدهتری دارد، زریهای بیشتری را تحت عنوان یک وار یا گز از آن خود میکند، بدون اینکه فروشنده به آن اعتراضی بکند. در این بازار، خریدار وسایل مورد نیاز زریباف را در اختیار او میگذارد و پس از بافتهشدن زریها، چند درصدی از پول محصول را کسر مینماید؛ یا اینکه زریباف خودش وسایل مورد نیاز را تهیه میکند و در هنگام فروش محصول، وجه مورد مطالبه را بهطور کامل دریافت میدارد (همو، ۳۵۴- ۳۵۵).
در آبادیهای قصران (کوهسران)، تا حدود نیم قرن پیش، پارچههای دستباف نخی و پشمی، مانند کرباس، مندیلی، چوخالی، شالَکی، انواع چادر، شال، جاجیم، موج، جوال، تَنگ و نظایر اینها بافته، و گاهی برای فروش نیز به بازار عرضه میشد (کریمان، ۱ / ۱۸۲). جعفر شهری پس از شرح جولاهی و جولا در تهران قدیم میگوید: از کارگاههای جولاهی دو نوع محصول بهدست میآمد؛ بهترین آنها مخمل، حریر، اطلس، بَرَک، فاستونی، شال و ترمه، و سادهترین و بازاریترین آنها کرباس، متقال، پیچازی و چادرشبی بود (۲ / ۱-۲).
زنان جولاه همزمان با جولاهگی، به چند کار دیگر نیز مشغول میشدند. از آنجا که آنان مجبور بودند برای بافتن، مرتباً از دستهای خود برای رد کردن ماسوره استفاده کنند، مسئولیت نگهداری یکی دو بچه از همسایهها را نیز میپذیرفتند. آنان گهوارهای در یک طرف و ننویی در طرف دیگر کارگاه جا میدادند و با ریسمانی آنها را به مچ یکی از دستهایشان میبستند و به این ترتیب با هر حرکتی که به دستها میدادند، گهواره و ننو نیز تکان میخورد. همچنین زنان جولاه جو، گندم، سبزی، غوره، دانۀ انار، رب، سیر، پیاز و بادمجان را برای باددادن و خشککردن بر بالای بام خود میپذیرفتند. آنان نی یا چوب بلندی را از سوراخ پشتبام رد میکردند و پارچهای به نوک آن میبستند و انتهای دیگر آن را با ریسمانی به مچ دستهایشان گره میزدند، سپس با پس و پیشدادن ماسوره و دستشان که با آن عقب و جلو میشد، نی بر بالای بام تکان میخورد و پرندگان را از آنجا دور میکرد. این سختی کار در ضربالمثلهای تهرانیها نیز آمده است، مثل: «کارت را بده به جولا»، که در جواب کسی گفته میشود که از کار زیاد شکوه دارد (همو، ۲ / ۲-۳).
در اشعار شاعران پارسیگوی نیز اشاراتی به پیشۀ جولاهی شدهاست: اگر بقراط جولاهی نداند / نیفزاید برو بر قدر جولاه (سعدی، ۸۰۵)؛ و یا در مثنوی معنوی: آن یکی را قبله شد جولاهگی / و آن یکی حارس برای جامگی (مولوی، ۳ / ۳۰۵).
در تعبیر خواب، دیدن جولاه نشانۀ مردی مسافر بود که در عالم همیگردد؛ و دیدن جولاه در حال جامهبافتن نشانۀ آن است که با کسی جنگ و خصومت میافتد و یا اندوهگین میگردد (حبیش، ۱۶۷).
مآخذ
آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای ایران، تهران، ۱۳۸۷ ش؛ آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ ابنبطوطه، سفرنامه، ترجمۀ محمدعلی موحد، تهران، ۱۳۴۸ ش؛ ابنحوقل، محمد، صورة الارض، ترجمۀ جعفر شعار، تهران، ۱۳۴۵ ش؛ ابنفقیه، احمد، مختصر کتاب البلدان، ترجمۀ ح. مسعود، تهران، ۱۳۴۹ ش؛ ابودلف، مسعر، سفرنامه، به کوشش ولادیمیر مینورسکی، ترجمۀ ابوالفضل طباطبایی، تهران، ۱۳۴۲ ش؛ اسدی، نوشآذر، نگاهی به گرمسار، تهران، ۱۳۷۸ ش؛ اصطخری، ابراهیم، ممالک و مسالک، ترجمۀ کهن فارسی، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۷۳ ش؛ اولیویه، گ. ا.، سفرنامه، ترجمۀ محمدطاهر میرزا، به کوشش غلامرضا ورهرام، تهران، ۱۳۷۱ ش؛ برهان قاطع؛ پیگولوسکایا، ن. و. و دیگران، تاریخ ایران، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، ۱۳۴۶ ش؛ تهیدست، فاطمه، صنایع دستی گیلان، رشت، ۱۳۸۷ ش؛ جزمی، محمد و دیگران، هنرهای بومی در صنایع دستی باختران، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ چهارده رساله در باب فتوت و اصناف، به کوشش مهران افشاری و مهدی مداینی، تهران، ۱۳۸۱ ش؛ حبیش تفلیسی، کامل التعبیر، تهران، ۱۳۲۶ ش؛ رشیدالدین فضلالله، مکاتبات رشیدی، به کوشش محمد شفیع، لاهور، ۱۳۶۴ ق / ۱۹۴۵ م؛ روحفر، زهره، نگاهی بر پارچهبافی دوران اسلامی، تهران، ۱۳۸۰ ش؛ زرینکوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران، تهران، ۱۳۸۲ ش؛ زندمقدم، محمود، آفاق جزیرۀ قشم، تهران، ۱۳۸۲ ش؛ ساعدی، غلامحسین، خیاو یا مشکینشهر، تهران، ۱۳۵۴ ش؛ سدیدالسلطنه، محمدعلـی، بنـدرعباس و خلیجفارس، به کوشش احمـد اقتـداری و علی ستـایش، تهران، ۱۳۴۲ ش؛ سعدی، دیوان، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ سعیدی، سهراب، فرهنگ مردم میناب، تهران، ۱۳۸۶ ش؛ سفرنامۀ مارکوپولو، ترجمۀ حبیبالله صحیحی، تهران، ۱۳۵۰ ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، ۱۳۷۸ ش؛ صحراشکاف، پرویز، بردشیر (شیرسنگی)، اهواز، ۱۳۸۸ ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقیمطلق، تهران، ۱۳۸۶ ش؛ فریه، ر. د.، هنرهای ایران، ترجمۀ پرویز مرزبان، تهران، ۱۳۷۴ ش؛ کریمان، حسین، قصران ( کوهسران)، تهران، ۱۳۵۶ ش؛ کلاویخو، ر.، سفرنامه، ترجمۀ مسعود رجبنیا، تهران، ۱۳۴۴ ش؛ کمپفر، ا.، سفرنامه، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، ۱۳۶۰ ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مجیدزاده، یوسف، «جولاهی در ایل زرزا»، هنر و مردم، تهران، ۱۳۴۳ ش، شم ۲۴؛ مختارپور، رجبعلی، دو سال با بومیان جزیرۀ کیش، تهران، ۱۳۸۷ ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، ترجمۀ علینقی منزوی، تهران، ۱۳۶۱ ش؛ مقـدم، محمد، تویسرکان، تهـران، ۱۳۷۸ ش؛ مـولوی، مثنـوی معنـوی، به کوشش نیکلسن و نصرالله پورجوادی، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ میرزا رفیعا، دستورالملوک، به کوشش محمداسماعیل مارچینکوفسکی، ترجمۀ علی کردآبادی، تهران، ۱۳۸۵ ش؛ نوربخش، حسین، جزیرۀ قشم و خلیج فارس، تهران، ۱۳۶۹ ش؛ هزار جلوۀ زندگی، به کوشش فریبا فرزام، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ یاحقی، محمدجعفر، فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، تهران، ۱۳۸۶ ش؛ نیز:
Allemagne, H. René d’, Du Khorassan au pays des Backhtiaris, Paris, 1911; Chardin, J., Voyages en Perse, Amsterdam, 1711; Gluck, J. and S. H. Gluck, A Survey of Persian Handicraft, Tehran etc., 1977; Polak, J. E., Persien, das Land und seine Bewohner, Leipzig, 1865; Rice, C. C., Persian Women and their Ways, London, 1923; Valle, P. della, Viaggi, Brighton, 1843.
عارفه صابری افتخاری