صمغ البلاط
بفتح باء موحده و لام و الف و طاء مهمله لغت عربی است و آن را لزاق
الحجر و لزاق الرخام و بیونانی لسوفلا بمعنی غرای الحجر نامند
در ماهیت آن
اختلاف است دیسقوریدوس کوید چیزیست که از حجر رخام و حجری که از
بلاد قوما می آورند می سازند با سریشم جلود و صاحب منهاج کفته بعضی از ان معد نیست
و بعضی مرکب از صبر و دم الاخوین و علک البطم و انزروت و صمغ عربی از هریک یک جزو و
از بیخ مرجان که بسد است و زاج از هریک نیم جزو و بسیار نرم کوفته پیخته با آب صمغ
محلول سرشته و بر دیوار کچکاری می مالند و می کذارند تا خشک کردد و هرچند خشک و کهنه
کردد بهتر می شود و بغدادی کفته که آن نشارۀ بلاط مضاف بغری الجلود است که بسیار باهم
می مالند و می سایند چند یوم پی درپی و صاحب تحفه نوشته که نشارۀ بلاط الکبران و غری
الجلود است که بسیار مبالغه در کوبیدن و طبخ آن کرده بر دیوار خانها می مالیده اند
و سنک فرش خانها را که بلاط عبارت از انست بدان مستحکم می کرده اند
افعال و خواص آن
ذرور آن جهت التصاق موی زائد چشم و التیام جراحات تازه و منع آنها
از تفتیح قوی و سریع الاثر و آنچه صاحب منهاج بیان کرده در قلع بهق بسیار مؤثر دانسته
اند
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
صمغ البلاط. [ ص َ غُل ْ ب ِ ] (ع اِ مرکب
) صاحب جامع گوید: به یونانی لیثوقلا ۞ خوانند معنی آن به فارسی ، از سنگ ساخته و آن چیزی است
که از رخام و سنگ می سازند. صاحب منهاج گوید: معدنی بود و مرکب بود و آنچه مرکب بود
از صبر و مروخون سیاوشان و علک و انزروت وصمغ عربی . از هر یک جز وی اصل مرجان و زاج
از هر یک نیم جزو کوفته به آب صمغ بسرشند و بر دیواری که به گچ سفید کرده باشند، بزنند
و رها کنند تا خشک شود و هرچند که کهنه شود نیکوتر شود. (اختیارات بدیعی ). رجوع به
تحفه حکیم مومن و تذکره ضریر انطاکی شود.
- لزاق الرخام . [ ل ِ ق ُرْ رُ
] (ع اِ مرکب ) لزاق الحجر. صمغالبلاط. (تذکره
ضریر انطاکی ). صمغالبلوط. (فهرست مخزن الادویه ).
- لزاق الحجر. [ ل ِ قُل ْ ح َ ج
َ ] (ع اِ مرکب ) صمغالبلاط است . (تذکره ضریر
انطاکی ). صمغالبلوط است . (فهرست مخزن الادویه ). لزاق الرخام . داروئی است از سنگی
خاص . (منتهی الارب ).
////////
صمغ البلاط
صاحب منهاج گوید بیونانی کیثوفلا* خوانند
و معنی آن بفارسی از سنگ ساخته بود و آن چیزی است که از رخام و سنگ میسازند و صاحب
منهاج گوید معدنی بود و مرکب بود از صبر و مر و خونسیاوشان و علک و انزروت و صمغ عربی
هریک جز وی اصل المرجان و زاج هریک نیم جزو کوفته و بیخته با آب صمغ عربی بسرشند و
بر دیواری که گچ سفید کرده باشند بزنند تا خشک شود و هرچند کهنتر گردد بهتر بود و
وی مجفف باشد جراحتها را نافع بود و منع خون وریم بکند و ریشهای تر باصلاح آورد.
احتیارات بدیعی
* کیثوفیلا.[ ث ُ ] (معرب ، اِ)
لغتی است یونانی و معنی آن به فارسی ازسنگ ساخته باشد، و آن صمغی است به غایت صلب و
از درخت نوعی بلوط به هم می رسد، و به عربی صمغالبلوط گویند، و به حذف تحتانی بعدِ
«فا» (کیثوفلا) هم به نظر آمده است ، و بعضی گویند سریانی است . (برهان ) (آنندراج
). به یونانی صمغالبلاط است ، و به معنی بلاط نیز آمده . (فهرست مخزن الادویه ).
///////////
صمغ البلاط:
دیسقوریدوس فی الخامسۀ: لیثوفلا و معناه
غراء الحجر و هو شیء یعمل من الرخام و من الحجر الذي من البلاد التی یقال لها قونیا
إذا
خلط أحدهما بالغراء المتخذ من جلود البقر
و قد ینتفع به فی إزالۀ الشعر النابت فی العین. سلیم بن حسان: قد زعم غیر دیسقوریدوس
أنه إذا ذر علی الجراحات بدمها ألحمها
و منعها من التقیح و یصلح للقروح الرطبۀ و هو معدوم جدا قلیل الوجود و أکثر ما یکون
ببلاد
الروم و یوجد منه شیء قدیم أولی أن لا
یعرف کثیر من الناس أ مصنوع هو أو مخلوق لشدّة جهلهم به و قلۀ معرفتهم له.
الجامع لمفردات الادویه و الاغذیه
&&&&&&
صمغ الدامیثا
بفتح دال مهمله و الف و کسر میم و سکون یاء مثناه تحتانیه و فتح
ثاء مثلثه و الف
ماهیت آن
صمغی است تلخ مائل بسرخی و صاف در غایت حدت و جیش تفلیسی کفته که
از بلاد فارس خیزد
طبیعت آن
کرم و خشک
افعال و خواص آن
ملطف و مسخن و محلل ریاح و در مزاج و سائر افعال قائم مقام حلتیت
است مکر آنکه کریه الرایحه مانند آن نیست مقدار شربت آن تا نیم درم
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
صمغالدامیثا. [ ص َ غُدْ دا ] (ع اِ مرکب ) صاحب منهاج آرد:
آن صمغ درختی است به بلاد فارس و نیكوتر آن ، آن است که صافی و مایلی به سرخی باشد
و مدت و حراقت آن قوی بود وملطف بود و بادهای غلیظ که در معده و امعاء عارض شود سود
دهد و بلغم را که در معده است ، لطیف سازد و تحلیل دهد و استمراء را یاری دهد و در
قوت شبیه حلتیت است جز آنکه بوی آن بد نباشد. (مفردات ابن بیطار).
- دامیثا. (اِ) نام درختی صمغدار درایران . رجوع به صمغ الدامیثا
شود. (دزی ج 1 ص 420).
/////////////
صمغ الدامیثا
نیکوترین آن بود که صافی باشد و مایل بسرخی باشد و در غایت
تیزی و تلخی باشد و مؤلف گوید آن را بشیرازی اووک خوانند و از حدود شبانکاره خیزد و
در هیچ جای دیگر نبود ملطف بود جهت بادهای غلیظ که در معده و امعا بود و بلغمی که در
معده بود لطیف گرداند و بگدازاند و در قوت گویند مانند حلتیث بود و مؤلف گوید جهت درد
دندان استعمال کردن مقدار نیم درم نافع بود و اگر سبب آن از باد بود بسیار مفید بود.
اختیارات بدیعی
&&&&&&&
صندل
بفتح صاد و سکون نون و فتح دال مهمله و لام معرب سندل بسین
مهمله فارسی است و کویند لغت سریانی است و بیونانی حلوسطقاقیل و برومی فلوریقا و بهندی
چندن نامند
ماهیت آن
چوب درختی است عظیم بقدر درخت کردکان و انبه و نیب و شاخهای
آن افتاده بر روی زمین و ثمر آن در خوشه مانند حبه الخضرا انطاکی کفته که برک آن شبیه
ببرک کردکان و نرم و نازک است و سه نوع می باشد یکی سفید نباتی رنک و آن را صندل ابیض
و بهندی چندن و دوم زردرنک و آن را صندل اصفر و بهندی ملاکیر و سوم سرخ تیره و آن را
صندل احمر و بهندی رکت چندن نامند و منبت آن اکثر بلاد هند و سواحل دکهن و فرنک است
و بهترین از سفید و زرد آن آنست که خوش بو و کم ریشه و صلب و چرب و املس باشد و از
سرخ آن آنچه تیره رنک صاف کمریشه و قوت آن تا سی سال باقی می ماند
طبیعت آن سفید و زرد آن
در سوم سرد و در دوم خشک و سرخ آن در دوم سرد و در سوم خشک
افعال و خواص سفید ان
مفرح و مقوی دل و معده و رادع و قابض و با تریاقیت و محلل
اورام حاره و جالب مواد و مسدد و آشامیدن آن جهت خفقان حار و تپهای تند صفراوی و التهاب
و منع صعود بخارات بدل و دماغ و برسام و ضعف قوت حافظه و ذهن و دل و معده و جکر بتخصیص
در محرور المزاج و بدستور طلا و نیز طلای آن با کلاب و قلیلی کافور بر پیشانی جهت صداع
حار و بتنهائی و یا با نیم وزن آن انزروت با سفیدی تخم مرغ بر پیشانی و صدغین جهت صداع
حار و منع نزلات بچشم و سائر اعضا و بتنهائی و یا با ادویۀ باردۀ مناسبه جهت خفقان
و وجع معدۀ حار و رفع بدبوئی نوره و عروق و با آب برک عنب الثعلب و یا با آب حی العالم
و یا با آب برک خرفه و یا با آب طحلب و امثال اینها جهت نقرس حار و اورام حاره مانند
حمره و نار فارسی و منع ریختن فضول بعضو در ابتدای علت و بالخاصیت طلای آن مورث حرارت
و خارش شدید در بدن بسبب تکثیف مسام و میل معده بباطن و رافع آن سرکه و روغنهای کرم
و لطیف و بغایت مضر باه و قاطع آن و مضر صوت مصلح آن عسل و نبات مقدار شربت آن یک مثقال
بدل آن نصف وزن آن کافور و بعض اشنه کفته اند و بدل سرخ آن نصف وزن آن فوفل است و صندل
سرخ در افعال مذکوره از تفریح و غیر آن شربا ضعیف تر و طلاء قویتر از سفید و طلای آن
جهت درد سر حار و اورام حاره و ضماد آن با روغن زنبق جهت رفع تپ و اعیا و با کلاب جهت
رفع قلاع دهان و بدستور جهت درد آن قرشی در شرح قانون کفته که مستعمل در زمان مادر
اضمده و غیر آن صندل سرخ است و در مشروبات صندل سفید جهت آنکه اتفاق کرده اند بر آنکه
در صندل سرخ جزو حاری نیز است که نفوذ می فرماید اجزای بارده را از خارج بداخل و لهذا
اقوی است قعل آن از سفید در خارج و چون با سفید نیست اقوی است از سرخ در داخل و صاحب
شفاء الاسقام کفته که آنچه مشاهده کرده ام ما از اطبا آنست که استعمال می کنند صندل
سفید را در اسهال صفراوی و سرخ را در اسهال دموی و هر دو را باهم در اسهال مختلط باهم
و سه عدد از تخم آن را چون بیاشامند جهت بول الدم و حرقه البول و مرضی که بجای منی
خون انزال شود مجرب دانسته اند و اطبای هند با آب زنجبیل ترکه بهندی ادرک نامند استعمال
می نمایند و جوارش و حب صندل و خمیرها و سفوف و اشربه و معجون و مفرح آن در قرابادین
مذکور شد
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
صندل . [ ص َ دَ ] (معرب ، اِ) چوب خوشبوی . معرب چندن .بهترین
آن سرخ یا سپید است . (منتهی الارب ). درخت او بقدر درخت گردکان و ثمرش شبیه به خوشه حبةالخضراء وقوت چوب او تا سی سال باقی است و آن
سفید و زرد و سرخ است و سفید و زرد او در سیم سرد و در دوم خشک و سرخ او بعکس آن و
مقوی معده و دل و مفرح و رادع و قابض و با تریاقیة و مسدد و جهت خفقان حاروتبهای تند
و التهاب و منع صعود بخارات به دماغ ، نافع و طلای او جهت رفع بدبویی پوزه و دردسر
حاد و باد سرخ ... مفید است . (تحفه حکیم مومن
). چندن . رجوع به ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی
، دهار، قاموس کتاب مقدس ، تذکره ضریر انطاکی
، بحرالجواهر، نزهةالقلوب ، ذخیره خوارزمشاهی
، صبح الاعشی ج 2 صص 123-125 و جندن شود
- چندن . [ چ َ دَ ] (اِ) صندل باشد. (لغت فرس ) (جهانگیری ) (برهان
) (آنندراج ) (اوبهی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (انجمن آرا). و بعضی گویند چوبی
است خوشبوی بغیر از صندل و آن چوب در ولایتی میشود که آن ولایت را زره ۞ میگویند. (برهان
). چوبی است خوشبوی که بتازیش صندل خوانند. و از امیر زین الدین هروی ملک الشعرای بنگاله
چنان تسامع است که چوبی است خوشبوی ورای صندل . زره نام ولایتی است «چندن » آنجا میشود.
(شرفنامه منیری ).چندن ، صندل بود. (حواشی
برهان ). صندل . و آن درختی است خوشبوی . (یادداشت مولف ). بمعنی چندل باشد که بصندل
مشهور است و چوبی است رنگین و خوشبوی و گویند ماربدان درخت مایل است و بدان پیچد.
(آنندراج ) (انجمن آرا). چوبی است خوشبوی و این مشترک باشد در هندی و فارسی و صندل
معرب همین است . (غیاث اللغات ). در سنت پارسیان اورواسنا را چوب صندل دانسته اند و
صندل در ادبیات فارسی چندن هم گفته شده است . اما کلمه سوخر درجائی بنظر نگارنده نیامده که از لغات فارسی
ضبط شده باشد، لابد این لغت هندی سوخد ۞ میباشد که بمعنی
چوب صندل و در هند هنوز مصطلح است . (پورداود خرده اوستا ص 139 و 142)
////////
15. اسحاقابنعمران میگوید، "صندل چوبی است
که از چین آرند. "5 گرچه مقادیری Santalum albumاز کوان ـ تون (Kwan-tun) خیزد ، اما به احتمال
قویتر چوب صندلِ باختر آسیا از هند میآمده است (بسنجید با چندن، čandān ، چندل، čandal
پارسی، چندن، čandan ارمنی، صندل، sandal عربی برگرفته
از کندنه، candana سنسکریت).
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینو-ایرانیکا)
/////////
صندل ابیض
نیکوترین آن مقاصری باشد زردرنگ و طبیعت آن سرد بود در سئوم
و خشک بود در دویم و صاحب منهاج گوید سرد بود در آخر دویم و خشک بود در سئوم و خفقان
که حادث بود از تبهای حاره و جگر گرم و محروریمزاج را بغایت مفید بود و ضعف معده را
سود دهد و چون با آب صلایه کنند و با گلاب و اندکی کافور بسرشند و بر سر و پیشانی طلا
کنند درد سر که از گرمی بود نافع بود و چون در حمام آن را با نوره در خود مالند بوی
آن زایل کند و چون به آب عنب الثعلب و آب حی العالم یا به آب خرقه یا به آب طحلب بسرشند
و بر نقرس گرم ضماد کنند سودمند بود و بر ورم گرم نیز همین سبیل و مقوی قلب بود و چون
محلوک سازند اندک حرارتی در وی پیدا گردد همچنانکه آرد از طحن و اگر خلط کنند با ادویه
جهت تقویت معده و جگر سودمند بود و مضر بود به آواز و مصلح آن جلاب نبات بود و بدل
آن اشنه بود
______________________________
صاحب مخزن الادویه تحت عنوان صندل مینویسد: بفتح صاد و سکون
نون و فتح دال و لام معرب سندل فارسی است و گویند لغت سریانی است و بیونانی حلوسطقاقیل
و برومی فلوریقا و بهندی چندن نامند و آن چوب درختی است عظیم بقدر درخت گردکان و شاخههای
آن افتاده بروی زمین و ثمر آن در خوشه و آن سه نوع میباشد یکی سفید نباتیرنگ و آن
را صندل ابیض و بهندی چندن دوم زردرنگ و آن را صندل اصفر و بهندی ملاکیر و سوم سرخ
تیره و آن را صندل احمر و بهندی رکت چندن نامند
صندل احمر
ابن مؤلف گوید درخت صندل را تخمی بود مانند عدس و آنچه پدر
این ضعیف آورده که بهترین صندل مقاصری زردرنگ بود همچنین است که صندل مقاصری زرد بود
و گرانوزن و چرب و نرم بود بسودن و خوشبوی و بعد از مقاصری جوزی و آن پارههای بزرگ
ستبر بود و سفید بود که بسرخی آمیخته بود و بسودن درشت بود و این صندل باریک چوب بود
و سرخ و سفید بهترین انواع صندل است و از او جوانتر صندل سرخ است که آن را بوی نبود
و آن را عربی گویند و این را در طلاها بکار دارند و القصه بهترین انواع صندل آن بود
که سخت باشد و زرد و گران و همه انواع صندل سرد و خشک است در دویم و گویند سرد و تر
سفید است و گویند سفید سردتر است از سرخ لیکن سرخ خشکتر است از سفید محلل اورام است
و منع ماده بکند و بر جمره طلا کردن نافع است و درد سر را عظیم نافع بود و شریف گوید
چون سحق کنند و با روغن زنبق بیامیزند و بر اعضا مالند تبلرز از وی زایل گردد و همو
گوید صندل سرخ بغایت سردتر از صندلهای دگر بود و بدل آن فوفل بود
______________________________
صندل سرخ به لاتینSANTALIRUBRIA
LIGNUM
فرانسهSANTAL ROUGE انگلیسیRED
SAUNDERS WOOD
صندل سفید به لاتینSANTALUM
ALBUM
فرانسهSANTAL BLANC -SANTAL CITRIN انگلیسیWHITE SANTAL WOOD
آقای دکتر زرگری در گیاهان دارویی جلد دوم صفحه 773 مینویسد:
ریشههای این گیاه دارای مکندههائیست که بر روی ریشههای گیاهان مختلف ثابت میماند
و مواد غذائی خود را از آنها میگیرد و برطبق بررسیهائی که در یکی از جنگلها بنامRAMA بعمل آمده بالغ بر 114 گونه گیاه میزبان برای آن
یافتهاند.
اختیارات بدیعی، ص: 272
/////////////
صَندَل (Santalum) سردهای نیمهانگلی
از صندلیان با حدود ده گونه است که معروفترین آنها همان صندل واقعی یا صندل سفید با
چوب معطر است؛ گونههای این سرده در سرتاسر جنوب شرقی آسیا و جزایر جنوبی اقیانوس آرام
پراکندهاست.
جستارهای وابسته[ویرایش]
چوب صندل
منابع[ویرایش]
برابرنهادههای فرهنگستان زبان فارسی: دفتر هشتم. بازدید:
نوامبر ۲۰۱۱.
///////////
قس صندل در عربی:
صندل (شجر)
[عدل]
Question
book-new.svg المحتوى هنا ينقصه الاستشهاد بمصادر. يرجى إيراد مصادر
موثوق بها. أي معلومات غير موثقة يمكن التشكيك بها وإزالتها. (مارس 2016)
اضغط هنا للاطلاع على كيفية قراءة التصنيف
شجر الصندل
أغصان الصندل
أغصان الصندل
التصنيف العلمي
المملكة: النباتات
الشعبة: البذريات
الشعيبة: مستورات البذور
الرتبة: الصندليات
الفصيلة: الصندلية
الجنس: الصندل Santalum
الاسم العلمي
Santalum
لينيوس، 1753 تعديل
قيمة خاصية الاسم العلمي للأصنوفة (P225) في ويكي بيانات
الأنواع
طالع النص
تعديل طالع توثيق القالب
الصندل الأبيض
الصَنْدَل هو جنس أشجار له استعمالات طبية.
شجرة الصندل نبات طفيلي، يتراوح ارتفاعه بين 8 - 10م، يتطفل
على الأشجار القريبة فيتعلق عليها، تقطع هذه الشجرة بعد مرور عشر سنوات على نموها،
ويستعمل جوفها الأصفر البني لصناعة خلاصة الصندل بالتقطير.
ينتشر الصندل في دول الصين والهند والفلبين وأندونيسيا.
من أنواعه[عدل]
الصندل الأبيض (باللاتينية: Santalum
album)
طالع أيضاً[عدل]
صندل (خشب)
صندل أبيض
مراجع[عدل]
أيقونة بوابةبوابة علم النبات
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن: صندل
معرفات الأصنوفة
موسوعة الحياة: 53007
GBIF: 2889778
ITIS: 195929 ncbi: 35973 GRIN:
ps://npgsweb.ars-grin.gov/gringlobal/taxonomygenus.aspx?id=10699 PLANTS: SANTA
Ferns02.jpg هذه بذرة مقالة عن نبات بحاجة
للتوسيع. شارك في تحريرها.
تصنيفات: صندليةنباتات طبيةنباتات طفيليةأشجار
///////////
قس صِندِل در آذری:
//////////
قِس تاتاری:
Сандал,
бәкам — тропик урманнарда үсүче мәңге яшел, хуш исле, эфир майларына бай агач.
//////////
Santalum
From Wikipedia, the free encyclopedia
Santalum
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species
|
|
See text
|
|
Santalum is a genus of
woody flowering
plants,
the best known and commercially valuable of which is the Indian sandalwood tree, S. album. Members of the genus
are trees or shrubs. Most are root parasites which photosynthesize their own food, but
tap the roots of other species for water and inorganic nutrients. Several species, most
notably S. album, produce highly aromatic wood, used for
scents and perfumes and for herbal medicine. About 25 known species
range across the Indomalaya, Australasia, and Oceania ecozones, from India through Malesia to the Pacific
Islands, as far as Hawaiʻi and the Juan Fernández Islands off the coast
of South
America.
Indian
sandalwood (S. album) is found in the tropical dry deciduous
forests of
India, the Lesser Sunda Islands of Indonesia, and Arnhem Land of northern Australia. It is the only species
of the genus found on the Asian mainland, and may
have been introduced to India from the Lesser Sundas centuries ago. Indian
sandalwood has been stripped from most of India's forests, and is now rare in
the wild. Five species, including S. album, are native to
Australia. S. acuminatum, known as the
sweet quandong or native peach,
produces a shiny bright red fruit used increasingly in Australia for jams,
jellies, chutneys, and pies. Four species,
commonly called ʻiliahi, are endemic to Hawaiʻi. S. fernandezianum, endemic to the Juan Fernández Islands off the coast
of Chile, was overexploited for its aromatic
wood, and may now be extinct.
Santalum species are used as
food plants by the larvae of some Lepidoptera species,
including Endoclita
malabaricus.
Contents
[hide]
The
initial challenges to cultivating Santalum are numerous, not
only due to its germination and growth needs,
but also the amount of growing time required for the tree to properly mature.
Germination of Santalum seeds is not completely
understood. Seeds cannot be effectively stored, and must be planted upon
harvesting them from a fruiting tree. Even in doing this, the seeds may not
germinate. As such, growing saplings can be quite labour-intensive.
Furthermore,
although Santalum trees photosynthesize on their own, the
trees are semiparasitic, with roots that seek
out and tap the root systems of surrounding trees for water and nutrients. As
such, each sapling is usually grown next to four or five host trees. Pruning of host trees is
also needed at times, since Santalum trees require much
sunlight for growth.
To
produce commercially valuable sandalwood with high levels of fragrance oils,
the trees have to be at least 40 years of age, but 80 or above is preferred. As
such, those who begin cultivation of Santalum likely will not
live to reap the rewards of their work. However, inferior sandalwood that has
been cut or toppled at 30 years old can still fetch a decent price due to the
demand for real sandalwood.
Beyond
these initial difficulties, growing sandalwood is not difficult, since it
becomes more resistant to environmental stresses, pests, and diseases as it
matures.
·
S. album L. — Indian
sandalwood, white sandalwood, chandana (India, Indonesia, northern Australia)
1.
Jump up^ "Santalum
austrocaledonicum Vieill.". Germplasm Resources
Information Network. United States Department
of Agriculture. 2006-05-12. Retrieved 2009-04-05.
2.
Jump up^ Little Jr.,
Elbert L.; Roger G. Skolmen (1989). "ʻiliahi-a-lo e,
coast sandalwood" (PDF). United States Forest Service.
3.
Jump up^ Little Jr.,
Elbert L.; Roger G. Skolmen (1989). "ʻIliahi, Freycinet
sandalwood" (PDF). United States Forest Service.
4.
Jump up^ Allen, James A.
(2003-01-01). "Santalum
freycinetianum Gaudich.". Tropical Tree Seed
Manual. Reforestation, Nurseries & Genetics Resources. Archived from the original (PDF) on January 16,
2009. Retrieved 2009-03-01.
5.
Jump up^ "Santalum yasi Seem.". Germplasm
Resources Information Network. United States Department of Agriculture.
1999-08-19. Retrieved 2009-04-05.
·
"Santalum L.". Australian Plant Name Index (APNI), IBIS
database. Centre for Plant Biodiversity Research, Australian Government.
·
Merlin, Mark D.; Lex A.J.
Thomson; Craig R. Elevitch (April 2006). "Santalum
ellipticum, S. freycinetianum, S. haleakalae, and S. paniculatum (Hawaiian
sandalwood)" (PDF). The Traditional Tree
Initiative.
·
Thomson, Lex A. J. (April
2006). "Santalum
austrocaledonicum and S. yasi (sandalwood)" (PDF). The Traditional Tree
Initiative.
&&&&&&&
صِن الوبر (گمیز/شاش وِبر)
بکسر صاد و نون و الف و لام و فتح واو و باء موحده و راء مهمله
ماهیت آن
انطاکی کفته اقراصی است که در مغارهای بلاد یمن می یابند و
بحجاز می آورند و در اصل و حقیقت آن اختلاف است چنانچه در بول الابل مذکور شد و بغدادی
کفته که چیزی است که از مغارات جبال یمن بمکه می آورند شبیه بصمغ و برنک مرو در مکه
آن را اقراص ساخته می فروشند و بول الابل نامند و در حرف البا مذکور شد و در وجه تسمیۀ
آن بعضی کفته اند بول جانوری است قریب بجثۀ کربه که آن را وبر نامند چون در ان مغارات
بول کند و غلیظ و منجمد و خشک کردد آن را اخذ می نمایند و نواب مرحوم نوشته اند ظن
غالب آنست که این دوائی باشد که بهندی سلاجیت نامند و بعضی کویند ابوال تیوس جبلی ست
که در مغارات بر سنکها مجتمع می کردد
طبیعت آن
در سوم کرم و خشک و در دوم نیز کفته اند
افعال و خواص آن
قاطع اسهال و ضیق النفس و امراض بارده و جهت اندمال جراحات
خبیثۀ جمیع حیوانات و قطع سیلان خون و تحلیل اورام نافع و حمول آن قاطع حمل و بواسیر
را ضعیف کرداند و طلای آن با عسل با طول مکث مقرح بدن مصلح آن روغن کل
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
صن الوبر. [ ص ِن ْ نُل ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) قرصی است که از
یمن آرند و اصل او معلوم نیست و گویند بول حیوانی است مسمی به وَبر بقدر گربه . در
سیم گرم و خشک و قاطع اسهال و ضیق النفس و امراض بارده (را) موثر و جهت اندمال جراحات
جمیع حیوانات و قطع سیلان خون و تحلیل اورام و حمول او جهت قطع حمل موثر و طول مکث
او بر بدن مقرح جلد و مصلحش روغن گل است . (تحفه
حکیم مومن ). رجوع به ترجمه فرانسه مفردات ابن البیطار (لکلرک ) شود. || بول شتر.
///////////
بول الإبل*:
الزهراوی: و غیره:
هی أقراص یؤتی بها من الیمن و تباع بالموسم بمکة
و تعالج بها الجراحات الطربة بدمها إذا سحق منها قرص و ذر
علی جرح طری بدمه لصق به و لم ینقلع حتی یبرأ الجرح و هو معروف عندهم مشهور، و یذکر
أهل الیمن أن إبلهم ترتعی فی فصل من السنة حشیشاً یکون هناک خاصة فی ذلک الوقت، فیأخذون
أبوالها عند ذلک فیجففونها و یقرّصونها، و إنما یکن هذا بالیمن فقط. لی: لیس الأمر
فی هذا الدواء کما حکاه الزهراوی و إنما هو شیء یوجد فی مغایر فی جبال مکة و غیرها
قطع سود متحجرة تعرف بصن الوبر تجلبه العربان فتأخذه التجار فیقرّصونه، و یسمی إذ ذلک
بول الإبل و یذکر جلابوه أنه زبل الوطواط یتراکم بعضه علی بعض فی المغایر فاعلم ذلک،
و سنذکر صن الوبر فی حرف الصاد المهملة.
الجامع لمفردات الأدویة و الأغذیة، ج1، ص: 174
* العلاج ببول الإبل[1] هو إستخدام بول الإبل اعتقادًا بمعالجته للأمراض
العضوية جسم الإنسان. آمن بحقيقته بعض العرب قبل الإسلام،[2] ويؤمن بها المسلمون، رغم
الجدل العلمي الكبير حول فعالية بول الإبل في المعالجة.
محتويات [أظهر]
في التراث الإسلامي[عدل]
روى البخاري في صحيحه عن أنس بن مالك قال: «أن ناسا، اجتووا
في المدينة فأمرهم النبي صلى الله عليه وسلم أن يلحقوا براعيه ـ يعني الإبل ـ فيشربوا
من ألبانها وأبوالها، فلحقوا براعيه فشربوا من ألبانها وأبوالها، حتى صلحت أبدانهم
فقتلوا الراعي وساقوا الإبل، فبلغ النبي صلى الله عليه وسلم فبعث في طلبهم، فجيء بهم
فقطع أيديهم وأرجلهم، وسمر أعينهم. قال قتادة فحدثني محمد بن سيرين أن ذلك كان قبل
أن تنزل الحدود.[3]» قال أهل اللغة: الجوى داء يصيب الجوف. وفي رواية ثابت عن أنس:
«إن ناسا كان بهم سقم قالوا: يا رسول الله آونا وأطعمنا»، وفي رواية غيلان «كان بهم
هزال شديد»، وفي رواية أبي سعد «مصفرة ألوانهم»، وفي رواية همام عن قتادة عن أنس «فعظمت
بطونهم»، فهذه الروايات توضح مفهوم الأمراض التي كانت عندهم، مثل اصفرار اللون، والهزال
الشديد، وعظم البطون (الاستسقاء)[4].
كلام ابن سينا[عدل]
وقد نقل ابن القيم في مؤلفه زاد المعاد عن الطبيب ابن سينا
صاحب كتاب القانون في الطب في علاج الاستسقاء: «وأنفعُ الأبوال: بَوْل الجمل الأعرابى،
وهو النجيب.. انتهى.[5]»، «وبول الجمل شديد النفع من الخشم ويفتح سدد المصفاة
بقوة شديدة جداً..... وبول الجمل ينفع في الاستسقاء وصلابة الطحال لا سيما مع لبن
اللقاح.»[6]
وقد وصف ابن سينا في علاج الاستسقاء بأنواعه في كتابه القانون
في الطب حيث قال: «ومن المعاجين وخصوصاً بعد التنقية الترياق والمثروديطوس ودواء الكركم
ودواء اللك والكلكلانج البزوري وربما سقوا من ألبان الإبل الأعرابية وأبوالها وخصوصاً
في الأبدان الجاسية القوية وخصوصاً إذا أزمن سوء القنية وكاد يصير استسقاء. وربما
سقوا أوقيتين من أبوال الإبل من سكنجبين إلى نصف مثقال أو أكثر وكذلك في أبوال المعز.»
وأيضا «وقد يخلط بأبوال الإبل وقد يقتصر عليها طعاماً وشراباً وقد يضاف إليها طعام
غيرها.»[7]
وقال في علاج أمراض الطحال: «يؤخذ منه كل يوم درهمان ويتبع
ببول والانتفاع بالبان الابل وابوالها شديداً جداً............. يؤخذ منه ملعقة ببول
الابل او بول البقر او قشور الكبر اربعة دراهم زراوند طويل درهمين بزر الفنجنكشت والفلفل
من كل واحد ستة دراهم يتخذ منه اقراص.»[8]
أبحاث[عدل]
كشف عميد كلية المختبرات الطبية بجامعة الجزيرة السودانية
عن تجربة علمية باستخدام (بول الإبل) لعلاج أمراض الاستسقاء وأورام الكبد أثبتت نجاحها
لعلاج المرضى المصابين بتلك الأمراض[9].
كما قامت إحدى الباحثات في السعودية بتطوير علاجاً لبعض الأمراض
الجلدية وبعض الجروح باستخدام أبوال الإبل حيث أنتجت مرهما محضرا من بول الإبل وحصلت
على براءة اختراع من مدينة الملك عبد العزيز للعلوم والتقنية في السعودية وحصلت عن
هذه الفكرة على ميدلية فضية وشهادة تقدير من معرض الاختراعات الدولي الذي عقد في العاصمة
السويسرية جنيف في دورته الثالثة والثلاثين في عام 2005 وحصلت على الميدالية الذهبية
للمرأة المخترعة من المنظمة العالمية للملكية الفكرية عن العلاج ببول الإبل.[10]
الجدل حول الموضوع[عدل]
على الرغم من وجود حديث للنبي محمد صل الله عليه و سلم عن
التداوي ببول الابل إلا ان علماء العصر الحديث حذروا بشدة من استخدامه، وقالوا بأنه
يسبب امراضا كثيرة نظرا لوجود الكثير من المواد شديدة السمية التي تتوفر في بول الابل
بالذات وتركيز مادة اليوريا السامة جدا فيها أكثر من اي كائن حي آخر، نظرا لطبيعة الجمل
الذي يعيش في الصحراء والذي يستخلص اكثر كمية ممكنة من الماء عن البول. وهناك العديد
من الحالات التي سجلت والتي انتهت إلى المستشفيات بعد تناوله.[11]
تحذيرات[عدل]
حذرت منظمة الصحة العالمية قائلة إلى أن يتسنى فهم المزيد
عن فيروس متلازمة الشرق الأوسط التنفسية "(كورونا)" يجب على مرضى داء السكري
والفشل الكلوي وأمراض الرئة المزمنة والأشخاص المنقوصو المناعة من عدم مخالطة الجِمال
وأن يتجنبوا شرب لبنها النيئ أو بولها أو أكل اللحم الذي لم يتم طهيه على النحو السليم.[12]
انظر أيضا[عدل]
بريمارين
الطب النبوي
مراجع[عدل]
^ العسقلاني, أحمد بن علي بن حجر (1986م). "شروح الحديث،
فتح الباري شرح صحيح البخاري (باب الدواء بأبوال الإبل)". موقع مقالات إسلام ويب.
^ صحيفة الجمهورية اليمنية، التداوي بأبوال الإبل..حقيقة أم
خيال، اطلع عليه بتاريخ 14-2-2016.
^ باب الدواء بأبوال الإبل،رقم 5748، كتاب الطب، فتح الباري
في شرح صحيح البخاري
^ التداوي بألبان الإبل وأبوالها، جامعة أم القرى
^ فصل: في هَدْيه صلى الله عليه وسلم في داء الاستسقاء وعلاجه،
في الطب النبوي، الجزء الرابع، زاد المعاد في هدي خير العباد
^ الفصل الثاني حرف الباء، القانون في الطب، ابن سينا
^ فصل في سوء القنية، القانون في الطب، ابن سينا
^ فصل في اورام الطحال الحارة والمعالجة، القانون في الطب،
ابن سينا
^ عالم سوداني يكشف خواص علاجية جديدة لعلاج امراض الاستسقاء
واورام الكبد، وكالة الأنباء الكويتية كونا، 19 يونيو 2002
^ مخترعة سعودية تفوز بميداليتين فضيتين من معرض الاختراعات
الدولي في جنيف: أحلام العوضي طورت علاجا لأمراض جلدية باستخدام بول الإبل، جريدة الشرق
الأوسط، 8 يونيو 2005
^ نقل رجلان تركيان إلى المستشفى بعد تناولهما بول الإبل
^ الإنذار والاستجابة على الصعيد العالمي (GAR)،
منظمة الصحة العالمية.
///////////
کوهخرگوشسانان یا حشرهخواران موشی (نام علمی: Hyracoidea)
کلاد یا راستهای دربرگیرنده چند گونه پستاندار گیاهخوار و ریزجثه است که در آفریقا
و خاورمیانه زندگی میکنند. این جانوران کفرو دارای چهار انگشت در جلو و سه انگشت
در عقب دارند که توسط پوستهای پوشانده شدهاند؛ استثنا در این رابطه یکی از انگشتان
پاهای پشتی است که پوشانده نشده و همچون پنجه دیده میشود.
خرگوشهای کوهی دارای کورروده متکاملی هستند. بدن آنها به
خوبی توسط پشم پوشیده شده است و دمی کوتاه دارند. بیشترشان میان ۳۰ تا ۷۰ سانتیمتر
طول دارند و وزنشان میان ۲ تا ۵ کیلوگرم است. اگرچه اغلب با جوندگان اشتباه گرفته میشوند،
اما در حقیقت زندیکترین خویشاوندان آنها فیلها و گاو دریایی هستند.
خرگوشهای کوهی با وجود شباهت ظاهری که به خرگوشها دارند
از یک راسته متفاوت است و خویشاوندی نزدیکی با آنها ندارند. به احتمال بسیار زیاد حیوانی
که در ایران به خرگوش سمدار معروف است همین جانور و به طور خاص خرگوش کوهی صخره است
که در شبهجزیره عربستان از یمن تا حجاز و سواحل شرقی مدیترانه و بخشهایی از شمال
آفریقا فراوان است.
پنجه خرگوش کوهی صخره
منابع[ویرایش]
مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Hyrax»،
ویکیپدیای انگلیسی، دانشنامه آزاد (بازیابی در ۸ تیر ۱۳۹۲).
///////////
قس وِبر در عربی:
الوَبَريَات (Hyrax) حيوانات صغيرة بحجم
الأرنب وتكتسي الفرو تعود متحجراتها إلى العصر الآيوسيني تنتشر أنواع هذه الرتبة في
أفريقيا وشبه جزيرة العرب والحجاز خصيصا.وتعيش في مختلف أنواع البيئات، تضم هذه الرتبة
5 أنواع حية، تملك الوبريات غددا ماصة في أخمص قدميها تمكنها من الثبات على الصخور
وجذوع الأشجار ولدى الوبريات رؤوس قصيرة وآذان صغيرة كما تتميز بأن لديها قاطعين بارزين
متباعدين ينموان بشكل مستمر.
تعيش الوبريات في مستعمرات تضم من 5 إلى 80 فردا داخل الشقوق
الصخرية أو حتى جحور الحيوانات الأخرى وتعيش بمعدل متوسط لمدة 10 سنوات ولكن يمكنها
أن تعيش حتى 14 سنة.
لدى الوبريات قدرة صوتية كبيرة الأمر الذي يمكنها من حماية
نفسها عن طريق الصراخ والصرير وحتى الهمهمة.
وبر الحجر الصفار.
وبر الشجر.
مراجع[عدل]
مشاريع شقيقة في كومنز صور وملفات عن: وبريات
▼ ع ن ت
أنواع الوبر
وبر جنوبي · وبر غربي · وبر رأس الرجاء · وبر منقط أصفر ·
◄ ع ن ت
ثدييات حية مرتبة حسب التصنيف الفرعي
معرفات الأصنوفة
موسوعة الحياة: 1690
GBIF: 784
ITIS: 180675 ncbi: 9810 MSW: 11400001
أيقونة بوابةبوابة ثدييات أيقونة بوابةبوابة علم الحيوان
///////////
قس دمان لر در آذری:
Damanlar
(lat. Hyracoidea) - afroterilər dəstəüstünə aid heyvan dəstəsi.
/////////
قس هیراکس در باسای جاوی:
Hyrax
(dari bahasa yunani ὕραξ "shrewmouse") adalah sebagian spesies dari
empat spesies yang cukup kecil, gemuk, dan merupakan mamalia herbivora di ordo
Hyracoidea. Hyrax hidup di Afrika dan Timur Tengah. Walau secara fisik hewan
ini terlihat dan berukuran seperti tikus atau kelinci, Hyrax memliki
kekerabatan paling dekat dengan gajah. Hyrax bertahan hidup dengan membuat
rumah di dalam lubang atau celah bukit batu yang biasa terdapat di sepanjang
sisi jurang yang terjal untuk menghindari para pemangsa seperti elang,
rajawali, serigala, anjing hutan, ular serta musang.
//////////
قس عبری:
שפניים (שם מדעי: Procaviidae), משפחה יחידה בסדרת השפנאים (Hyracoidea) של יונקים קטנים וצמחוניים.
/////////////
قس پیمبی، کِوانگا، پِرِرِه، ویباری در سواحلی:
Pimbi, kwanga, perere au wibari ni wanyama wadogo wa familia Procaviidae. Jina la kwanga litumika kwa jenasiHeterohyrax na perere na wibari yatumika kwa jenasi Dendrohyrax. Wanatokea Afrika kusini kwa Sahara na Mashariki
ya Kati, mara nyingi katika
maeneo makavu na yenye miamba mingi. Spishi zote ni nene zenye mkia mfupi na manyoya
mazito. Miguu yao ina vitakia vyenye ngozi nene na tezi nyingi za jasho ambavyo
vinawasaidia kupanda miamba na miti. Rangi yao ni kijivu, kahawia au
hudhurungi. Hula majani ya manyasi, ya mimea na ya miti.
///////////
قس دمانلر در ازبکی:
Damanlar, jiryaklar (Nugacoidea) — yoʻldoshli sut emizuvchilar turkumi.
Tanasining uz. 30—60 sm, vazni 1,5—4,5 kg . Tashqi koʻrinishi kemiruvchilarga
oʻxshasada, filogenetik jihatdan hartumlilarga yaqinroq. Ustki labi ayri,
oldingi oyoqlari 4, keyingi oyoklari 3 barmoqli boʻlib, tuyoqsimon tirnoqlar
bilan qoplangan. Oldingi kurak tishlarining orqa tomonida emali boʻlmaydi va
doim oʻsib turadi. Hoz. D. bitta oilaga mansub boʻlgan 2—3 urugʻ (7—12 tur)dan
iborat. Afrikada va Osiyoda (Arabiston yarim orolidan Suriyagacha) tarqalgan.
Oʻrmonlarda yakka-yakka va togʻlarda 4,5 ming m gacha balandlikda koloniya
boʻlib yashaydi. Yerda yoki daraxtda hayot kechiradigan serharakat, asosan,
oʻtxoʻr hayvonlar. Yilda bir marta 1—3 tadan bolalaydi. Goʻshti uchun ovlanadi.
/////////
قس ترکی استانبولی:
Kırsıçanımsıgiller (Latince: Procaviidae), yaklaşık tavşan büyüklüğünde hayvanlardan oluşan
bir memeli familyası.
Birbirinden çok farklı vücut yapısına sahip hayvanlardan oluşan Afrotheria üst takımına ait Hyracoidea takımının
tek familyasıdır. Bazı sınıflandırmalarda yaşayan en yakın akrabaları filler (Proboscidea) ve deniz
inekleri (Sirenia) ile Paenungulata (eski ad: Uranotheria) adı altında
toplanırlar.
/////////
Hyrax
From Wikipedia, the free encyclopedia
Yellow-spotted rock
hyrax (Heterohyrax
brucei)
|
|
Kingdom:
|
|
Phylum:
|
|
Class:
|
|
Clade:
|
|
Superorder:
|
|
Clade:
|
|
Order:
|
|
·
Procaviidae
|
Hyraxes (from the
Greek ὕραξ, hurax, "shrewmouse"), also called dassies,[1]are small, thickset, herbivorous mammals in the order Hyracoidea. Hyraxes are
well-furred, rotund animals with short tails. Typically, they measure between
30 and 70 cm (12 and 28 in) long and weigh between 2 and 5 kg
(4.4 and 11 lb). They are superficially similar to pikas or rodents (especially marmots), but are more closely related to elephants and manatees.
Four extant species are recognised; the rock hyrax (Procavia capensis), the yellow-spotted
rock hyrax (Heterohyrax
brucei), the western tree
hyrax (Dendrohyrax
dorsalis) and the southern tree
hyrax (Dendrohyrax
arboreus). Their distribution is limited to Africa and the Middle East…
…
Historical accounts[edit]
The words
"rabbit", "hare", or "coney" appear as terms for
the hyrax in some English translations of the Bible. Early English translators
had no knowledge of the hyrax (Hebrew שָּׁפָן shafan),[15] and therefore no name for them. There
are references to hyraxes in the Old
Testament,[16] particularly in Leviticus 11, where they
are described as lacking a split hoof and therefore not being kosher. It also describes the hyrax as chewing its
cud; this is technically inaccurate as the hyrax does not regurgitate its food
to chew it again. The Hebrew phrase in question (מַעֲלֵה גֵרָה) means "bringing up cud". Some
of the modern translations refer to them as rock badgers.
&&&&&&&
صنوبر
بفتح صاد و نون و سکون واو و فتح باء موحده و راء مهمله لغت
عربی است و ارزه نیز بسریانی از رند و برومی بقطانیون و بیونانی قلوغیطون نامند
ماهیت آن
دو صنف می باشد ذکر و انثی ذکر آن دو نوع می باشد یکی بستانی
و آن درخت بزرکی است قریب بچنار برک آن شبیه بخیاطه قوی و بخلال بلندی بقدر یک شبر
و سبز تیره رنک و ثمر آن بشکل دل حیوان و بقدر دل کوسفند و بزرکتر از ان و شبیه بثمر
شریفه که ثمر هندیست و خانه خانه و بعد رسیدن و خشک شدن از هم شکافته می کردد و خشبی
است و مغزی ندارد و ماکول نیست و درخت آن را بفارسی ناژوناجو و بشیرازی کاج و ثمر آن
را پر کاج نامند و راتینج صمغ این است و دوم جبلی که در سردسیر بهم می رسد و ثمر این
نیز ماکول نیست و از مطلق آن مراد اینست و درخت این شبیه بدرخت ابهل و بسریانی ازرند
نامند و چوب این چرب و بجای شمع و چراغ و مشعل می سوزانند و قطرانی که ازین بعمل می
آید رقیق تر و قلیل المنفعت تر از شربین است و انثی آن نیز دو نوع است یکی کبیر و چلغوزه
ثمر این است و در شیروان و اقصی آذربیجان و بعضی جاها از ملک روم و کشمیر و غیرها بسیار
بهم می رسد و دوم صغیر و آن را تنوب نامند و ثمر آن را قضم قریش و عامۀ اهل شیراز ان
را فستق نامند اما ثمری که معروف است نزد عامۀ اهل شیراز و عراق بچلغوزه فی الحقیقت
از اقسام بادام است نه از انواع صنوبر زیرا که دانۀ صنوبر پهن و بی مغز و ثمر چلغوزه
مغزدار و مغز آن اندک باریک فتیله شکل بقدر دانۀ خرما کوچکی و در غلافی اندک صلب که
بدست شکسته می کردد و ثمر آن را چون در آتش اندازند بعد از کرم شدن منشق کشته آوازی
کرده دانهای چلغوزه از میان خانهای آن جسته برمیآیند و نیز نوعی دیکر از صنوبر می شود
درخت آن متوسط در بزرکی و کوچکی و خوش منظر و آن را نوش نامند و برک آن اندک پهن و
مشرف متشعب خوش منظر و زنان اهل اصفهان و ایران در وقت حنا بستن نم کرده بر پشت دست
کذاشته بالای آن حنا می بندند خوشنما می کردد و در شربین اشاره بدان شد و درخت صنوبر
را خزان نمی باشد و حکیم میر محمد مؤمن نوشته که نر آن را ثمر بی مغز و قطران او زبون
تر از قطران شربین است و مادۀ آن کوچک و بزرک می باشد کوچک آن را صنوبر صغار و تنوب
نامند و ثمر آن مثل دل کوسفند و از ان بزرکتر و مغز نر آن با تلخی و سفید و بی پرده
رقیق سرخی و قضم قریش عبارت از انست و در سمنان کثیر الوجود و راتینج صمغ آنست و بزرک
آن را صنوبر کبار کویند و در کیلان یافت می شود و بسیار بزرک و مغز ثمر آن را باصطلاح
آنجا چلغوزه و درخت آن را درخت چلغوزه نامند و ثمر آن بقدر بالنکی و مغز دانهای آن
مثل قضم قریش و بالیده تر و شیرین تر از ان و در عراق چلغوزه مغز میوۀ را کویند که
از بحرین می آورند و طاهرا انبه باشد چه در صفات مثل انبه است و درخت آن بقدر زردآلو
و برک آن همیشه سبز و انبوه و ثمر آن بقدر شفتالو و مستطیل و در طعام شبیه بآن و مغز
دانۀ آن دراز و باریک و با پردۀ سرخی که ملاصق مغز بادام است بخلاف حب صنوبر که بی
پردۀ سرخ و بالیده تر و کوتاه تر است و قول حکیم رحمه اللّه علیه تا آنجا که مثل قضم
قریش و بالیده تر و شیرین تر از انست درست است و عبارت بعد از ان که در عراق چلغوزه
مغز میوۀ را می کویند که از بحرین می آورند و ظاهرا انبه باشد تا آخر اشتباه محض و
غیر مطابق واقع است زیرا که انبه و تخم آن نه چنین است و انبه در حرف الالف مع النون
مذکور شد و نیز نوشته که ظاهرا صاصفراس فرنکی عبارت از ان باشد این نیز اشتباه است
و صاصفراس بدو صاد مهمله و در آخر آن سین است و در همین باب در صاد مع الالف و الصاد
ذکر یافت و بالجمله بهترین آن تازه سفید بالیدۀ چرب آنست
طبیعت آن
در سوم کرم و خشک و در دوم نیز کفته اند و برک و پوست آن کرم
تر و خشک تر از مغز آن
افعال و خواص آن
آشامیدن برک و پوست آن جهت درد کلو و جراحت شش و قطع رعاف
و خون جراحات تازه و یک مثقال از لحا و برک آن با ماء العسل جهت علل کبد و ورم و غلظ
آن و خشک آن با آب سرد حابس بطن و ذرور آن مدمل مواضع ضرب رسیده و با آب کرم سوخته
خصوصا لحای نوع ذکر آنکه اقوی است درین امر و طلای مخلوط لحا و برک آن با مرداسنک و
دخان کندر جهت التیام قروح ظاهر جلد و سوختکی آتش و با موم و روغن مورد جهت اندمال
قروح ابدان نرم واقع بظاهر جلد و با زاج سرخ جهت قروح خبیثۀ ساعیه و غسل بطبیخ آن جهت
رفع اعیا و کچلی و چرک بدن و عفونت عرق و جلوس در ان جهت امراض رحم و مقعده و مضمضه
بطبیخ آن با سرکه جهت درد دندان و بخور آن جهت اخراج مشیمه و ادرار حیض با تکرار عمل
و دخان آن مانند دخان کندر و قطران است در نفع جهت ریختن موی مژه و ابرو و کداختن ماق
و تاکل آن و دمعه و ضعف بصر و سلاق و جرب نافع و ضماد برک تازه کوبیدۀ آن جهت نزف الدم
جراحات تازه و چوب آنکه بدستور چوب چینی و عشبه استعمال نمایند مؤلف تذکره نائب مناب
چوب چینی در علت آتشک و امثال آن دانسته و چون ریزه نموده با سرکه بجوشانند و مضمضه
بدان نمایند درد دندان را تسکین دهد و همچنین چوب آن را چون در دهان نکهدارند و پوست
بیخ آن قابض و مجفف و دو مثقال آن جهت اسهال و سحج مفید و ذرور آن جهت سوختکی آتش و
آب کرم و رفع الم ضربه و سقطه نافع و حب صنوبر کبار در دوم کرم و در اول تر و قوت آن
تا یک سال باقی است
افعال و خواص آن
مبهی و مشهی طعام و مقوی اعصاب و اعضا و باه و مفتح سدد و
کاسر ریاح موذیۀ حاده و جهت فالج و لقوه و خدر و کزاز و رعشه و قروح رئه و اوجاع مفاصل
بارده و امراض جکر و یرقان و استسقا و درد کرده و مثانۀ حادث از حراقت مرۀ صفرا و لعوق
آن با عسل هر روز مقدار سه مثقال جهت فالج و رعشه مجرب و جهت امراض رئه و تنقیۀ آن
از اخلاط غلیظه و تنقیۀ کرده و سرفۀ کهنه خصوصا با دوشاب مفید و آشامیدن آن با تخم
خیار جهت ادرار نمودن بول و منع قرحۀ کرده و مثانه و با عصارۀ بقله الحمقا جهت تسکین
درد معده و تقویت ابدان ضعیفه و قمع رطوبات فاسده و مطبوخ تر و تازۀ کوبیده با پوست
آن با طلا که صاف کرده هر روز مقدار چهار اوقیۀ آن را بنوشند جهت سعال مزمن و قروح
رئه و مداومت خوردن حب الصنوبر کبار جهت استحکام اعضای مسترخیه و سختی کوشت شراب آنکه
کوبیده در آب انکور اندازند مانع نزلات و سرفه و هاضم و قاطع اسهال رطوبی و استسقا
و ضماد آن با افسنتین بر معده جهت رفع مغص آن مفید مقدار شربت از حب آن تا دو درم و
از عصارۀ آن سه درم و از طبیخ آن یک اوقیه و حب الصنوبر بطی الهضم و مضر محرورین و
مصدع و مغثی مصلح آن سکنجبین و فواکه حامضۀ قابضه است مانند انارین و به و موافق مبرودین
و در ایشان محتاج بمصلح نیست و در امر باه با کنجد و عسل بهتر که مقوی آنست و باید
که زیاده از نیم اوقیه که یک یکدانه تنقل نمایند زیاده تناول نکنند بدل آن در تقویت
باه شقاقل و حب المحلب و در علل معده و احشا حب الغار و حب الصنوبر صغار مسهل بعصر
است بسبب قوت قبضی که دارد و جهت امراض سینه و کرده و مثانه قویتر از کبار و در سائر
افعال مانند آن و اکثار آن باعث مغص و التوای امعا مصلح آن در آب کرم با روغن کنجد
خیسانیدن آنست یک روز و کرم سبزی که در درخت صنوبر بهم می رسد در سمیت مانند ذراریح
است و از خوردن آن زبان و کام و حلق ورم کند و معده و روده ها نیز و در تمام بدن سوزش
و حرارت بهم رسد و ضعف عظیم رو دهد علاج آن علاج ذراریح است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
صنوبر. [ ص َ ن َ ب َ ] ۞ (ع اِ) مولف
غیاث نویسد: صنوبردرخت چلغوزه که بهندی چرط گویند. چلغوز. (مهذب الاسماء). صنوبر ۞ از تیره ناژویان (مخروطیان ) دارای برگهای ضخیم و کوتاه
و مخروطهای باریک و دراز. (گیاه شناسی گل گلاب ص 303). جوالیقی نویسد: بگمان من صنوبر
معرب است . (المعرب ص 213). درختی است یا بار آن درخت . (منتهی الارب ). بپارسی ناژ
گویند و بهندی سرل ... چون بکوبند و با سرکه با هم بیامیزند و مضمضه کنند درد دندان
را دفع کند، و پوست درخت صنوبر عضوی را که به آب گرم سوخته شود و ریش گردد سودمند باشد
و دانه صنوبر سرفه ای را که تری بود منفعت
کند و طبع را نرم کند در دفع رطوبتی که در قصبات شش باشد و سینه را یاری دهد و باقوت
کند و بول را از مثانه براند و گرم است در دو درجه اول در خشکی و تری معتدل است . (ترجمه صیدنه ابوریحان
). رجوع به مفردات ابن بیطار و ترجمه ضریر
انطاکی شود
- ناژ. (اِ) درخت کاج . درخت صنوبر. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از
هفت قلزم ). ناژ و نوژ و نشک درخت کاج باشد. (از انجمن آرا). ناژ. ناژو. ناز. نوژ.
نشک . نوژن . نوج که درختی است از نوع صنوبر و سرو. بعضی ناژ را همان عرعر دانسته اند.
ازین بیت منوچهری شاید استنباط شود که ناژ و عرعر دو درخت از یک نوع باشند :
تو گوئی به باغ اندر، آن روز برف
صف ناژ ۞ بود و صف عرعران .
(از برهان قاطع چ معین حاشیه ص 2097).
درخت کاج و صنوبر و شمشاد و جاینده . (ناظم الاطباء). بعضی
گویند درختی است شبیه به صنوبر و آن هم پیوسته می باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). درختی
است مانند سرو، بار او ترنجی بود کوچک و عیبه عیبه ، چون عیبه جوشن و گفته اند درخت ناج است . (فرهنگ اوبهی
). درخت کاج را در کتب مختلفه به نامهای سرو سیاه ، ناژ، نوژ، ناج ، ناجو نام برده
اند و به عربی آن را صنوبر می نامند. (درختان جنگلی ایران تالیف حبیب اﷲ ثابتی ص
123) : آن مرد بیرون شد زاغی دید بر درخت ناژ نشسته ، بانگ کرد. (ترجمه تفسیر طبری ). زاغی دیدم بر درخت ناژ بانگ همی کرد.
(ترجمه تفسیر طبری ).
- کاج . (اِ) صنوبر. سرو سیاه . ناژ. نوژ. ناج . ناجو.ارزه . نوج
(نوح ). شوخ . درخت راتینج . درخت راتینه . شجرةالراتینج . نشک . وُهل . کاز. کاژ.
تنوب . نام درختی باشد که آن را به عربی صنوبرالصغار خوانند و آن تخمی است مثلث و سه
گوشه ، طعم آن به چلغوزه نزدیک است . نام فارسی درخت صنوبر است که نام دیگرش ناژو است
. درختی است خوش قامت که در شعر مشبه به قد معشوق است و شباهت بسرو دارد. (فرهنگ نظام
). کاج ۞ یکی از انواع تیره مخروطیان است که برگهای دائمی دارد و برگهای سوزنی
آن سه بسه در غلافی قرار گرفته است . (گیاه شناسی گل گلاب ص 301). کاج درختی است از
تیره پیناسه ۞ و از جنس پینوس
از این جنس در جنگلهای اروپا و امریکا گونه های بسیار متعدد یافت میشود ولی در ایران
کاج درخت جنگلی شمرده نمیشود و با اینکه گونه های چندی از آن در باغها یافت میشود،
دو گونه را در اینجا نام می بریم :
1 - کاج الداریکا ۞ این گونه در
باغهای تهران و فلات ایران فراوانتر از گونه های دیگر است .
2 - کاج کاشفی - که شاید نام علمی آن (کاج طویل الورق ) ۞ باشد در لاهیجان
موجود است و بنام کاشف السلطنه که آن را به ایران آورده است کاج کاشفی نامیده میشود.
این گونه از لحاظ چوب خیلی بر گونه اولی برتری
دارد. دو گونه کاج نیگرا ۞ و بروتا ۞ از ترکیه توسط
اداره کل جنگلها به ایران آورده و کاشته شده است (از جنگل شناسی ج 1 ص 258). همین کتاب
در ص 281 زیر عنوان : «برخی درختان جنگلی بیگانه » می آورد:
1 - (کاج سیلوستریس ) ۞ گونه ای کاج
است که برای جنگل کاری زمینهای ناتوان بسیار شایستگی دارد و در جنگلهای اروپا بفراوانی
دیده میشود. درختی است روشنائی پسند با شاخ و برگ کم و هرگونه آب و هوائی را تحمل میکند
عمق ریشه آن بسته بژرفای خاک است در کوهستانها
و زمینهای شنی بچهل متر ارتفاع و 1/20 متر قطر میرسد و در نقاط سرد و در ارتفاعات بکندی
میروید و چوبش خوب است .در جلگه و نقاط گرم بتندی میروید و چوب آن ارزش چندانی ندارد
برای ساختمان شیروانی و تیر تلگراف و تلفون بکار میرود. در معادن نیز مصرف میشود. زغالش
نیز خوب است . خمیر چوب آن نیز در کاغذ سازی مصرف میشود. اینگونه کاج را بهتر است آمیخته
با پهن برگها مانند مازو و راش بکارند. 3 - (کاج ماریتیما) ۞ گونه ای کاج
است که آهک گریز میباشد و در هوای گرم و خشک خوب پایداری میکند. این درخت که دراروپا
بسیار فراوان است برای ثابت نگاه داشتن تپه های شنی کاشته میشود. سرمای بیش از 15 درجه
را تحمل نمیکند ریشه های آن هم سطحی و هم ژرف میباشند به ارتفاع 30 متر و قطر 1/20
متر میرسد چوبش متوسط است . برای تهیه تراورس
، تیر تلگراف ، و تیر تونلی (برای معادن )مصرف میشود. از صمغ آن تربانتین ۞ استخراج میکنند.
3 - (کاج استربوس ) ۞ گونه ای کاج
است که در امریکا فراوان میباشد به چهل متر ارتفاع و 1/20 متر قطر میرسد امریکائیان
آن را کاج سفید مینامند برای جنگل کاری باتلاقها خیلی خوب است چوبش در ساختمان بکار
میرود برای کشتی سازی نیز مصرف میگردد. خیلی سبک است (وزن مخصوص آن 3854 ر.میباشد)
(از جنگل شناسی ج 1 ص 281 - 282) درختان سایه پسند و پرشاخ وبرگ برای جنگل کاری خالص
مناسبترند. درختانی مانند مازو و کاج نیز با اینکه سایه پسند نیستند چون دارای چوب
گرانبهائی میباشند میتوان خالص کاشت . (جنگل شناسی ج 2 ص 31).
- سرو سیاه . [ س َرْ وِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درخت ناژو و آن
را به عربی صنوبر الصغار خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). کاج :
نه لاله برگی و هستی برنگ لاله ٔ سرخ
نه شاخ سروی و هستی بقد چو سرو سیاه .
ازرقی (از آنندراج ).
////////////
صنوبر
به شیرازی کاج خوانند و صفت حب آن در حا گفته شد و باقی اجزای
آن گفته شود در پوست بیخ وی قبضی و قوت تمام بود سجح را نافع بود چون بر وی نهند مانند
ضماد عظیم سودمند بود و چون بیاشامند شکم ببندد و اگر ذرور کنند بر سوختگی آب گرم بغایت
مفید بود و وی معتدل بود در گرمی و سردی و گویند گرم بود در دویم و خشک در سئوم و گویند
در اول و ورق آن ترتر از کاه آن بود و جراحتها را نیکو گرداند و غرغره بطیخ قشر صنوبر
کردن بلغم را جذب گرداند و بیرون آورد و دخان وی سودمند بود جهت کسی که در مژه وی استرخا
بود و هر علتی و زحمتی که بود زایل کند و قشور ورق وی چون بیاشامند درد جگر و ریش شش
را نافع بود و کرمی هست در درخت صنوبر و آن بقوت ذراریح و قشور هر دو صنوبر چون زنان
در شیب خود دود کنند بچه و مشیمه بیرون آورد و ورق وی چون بکوبند و ضماد کنند بر ورمهای
گرم درد ساکن کند و جراحتهای تازه که خون از وی روانه بود را سودمند بود و چون با سرکه
بپزند و بر دندان ضماد کنند سود بخشد و چون با آب یا ماء العسل بیاشامند یک مثقال موافق
بود جهت کسی که در جگر وی علتی بود و همچنین پوست و ورق وی چون بیاشامند همین عمل کند
و چون چوب وی بشکنند و پارهای کوچک کنند و با سرکه بپزند و طبیخ وی در دهن نگاهدارند
صاحب درد دندان را نافع بود و اگر بسوزند و دخان وی بگیرند در مداد بغایت خوب بود و
اگر در داروهای چشم کنند مژه چشم را نیکو گرداند و آب رفتن بازدارد و شریف گوید ثمر
صنوبر کبار که آن جلغوزه بود چون بکوبند و با عسل بسرشند و هر بامداد سه درم بخورند
از افلاج خلاص یابند و چوب وی چون بپزند به آب و بر اعضای کسی که زحمت کشیده باشد بمالند
نافع بود و بدل آن زفت بود
صاحب مخزن الادویه میگوید: صنوبر به فتح صاد و نون و با لغت
عربیست و ارزه نیز و به سریانی ارزند و برومی بقطانیون و بیونانی قلوغیطون نامند
لاتینABIES -PINUS ABIES -ABIES EXCELA فرانسهSAPIN COMMUN -FAUXSAPIN -SAPIN DE NORVEGE انگلیسیFIR –FIRTREE
////////////
25 (261) در پارسی
دیودار، دِودار،divdar, devdar, Pinus یا Cedrus devdara, deodara or
deodora، در سانسکریت دِودارو، devdaru
("درخت خدایان"). در پارسی صنوبر هندی نیز گویند، در عربی شجرة الدِودار،
صنوبر الهندی.
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینو-ایرانیکا)
///////////
کاج چلغوزه (در فارسی چَلغوزه از چهل غوزه به معنای چهل دانه
در مخروط کاج) گونهای کاج است که در منطقه شمال غربی هیمالیا شامل شرق افغانستان و
شمال پاکستان و شمال غربی هند میروید. نام این کاج فارسی است و از ترکیب چهل و غوزه
ساخته شده است.[۱] منطقه رویش این درخت ارتفاعی بین ۱۸۰۰ تا ۳۳۵۰ متر دارد و گاهی با
کاج آبی و دیودار جامعه مشترک میسازد. بلندی کاج چلغوزه بین ۱۰ تا ۲۰ متر است و معمولاً
دارای تاجی پهن و گسترده با شاخههایی راست و کشیده است.
محتویات [نمایش]
سودمندیها[ویرایش]
معروفیت این درخت بهخاطر دانههای خوردنی آن (چلغوز) است
که در منطقه رویش جمعآوری میشود و به فروش میرسد.
پانویس[ویرایش]
پرش به بالا ↑ لغتنامه دهخدا
پیوندبه بیرون[ویرایش]
تصویری از غوزه کاج چلغوزه
تصویری از دانههای این کاج
منابع[ویرایش]
«ویکیپدیای انگلیسی». بازبینیشده در ۱ ژوئیه ۲۰۱۱.
/////////////
قس پینوس جراردینا در آذری:
Pinus
gerardiana (lat. Pinus gerardiana) - şamkimilər fəsiləsinin şam ağacı cinsinə
aid bitki növü.
////////////
قس چلغوزه در پنجابی:
چلغوزہ اتلے لیندے ہمالیہ دا پائن جنس
دا اک رکھ اے۔
///////////
قس چلغوزه در پشتو:
د جلغوزې ونه (په لاتين: Pinus
gerardiana )یوه غوزه لرونکی ونه ده چی په افغانستان ، شمالي پاکستان او هیمالیا
کی شنه کېږي. په او وخت کی جنغوزیو ځنگلونه په افغانستان
او يو شمير نورو آسيايي او اروپايي هيوادنو کې موجود دي چې بيلگي يي د
سابيريايي ځنغوزي او کوريايي جنغوزیو په گوته کولاي
شو او محلي نومونه يي په مختلفو مناطقو کې مختلف دي لکه:
جلغوزي ،جلوزه ، زنغوزي سلبلو په نومونو ياديږي څرنگه چې ځنغوزي د افغانستان
يوه مشخصه ميوه ده .
//////////
قس چلغوزه در اردو:
چلغوزہ شمالی پاکستان، افغانستان
اور شمال مغربی بھارت میں اگنے والا ایک صنوبر
کی قسم کا ایک درخت ہے۔ اس کے بیج انتہائی لذیذ ہوتے ہیں اور اچھی قیمت پر فروخت
ہوتے ہیں۔ یہ درخت عموماً
دیودار کے درختوں کے ساتھ پایا جاتا ہے۔ پاکستان کے جنگلات کا
20 فی صد حصہ چلغوزے کے درختوں پر مشتمل ہے۔
//////////
Pinus gerardiana
From Wikipedia, the free encyclopedia
Chilgoza pine
|
|
Pinus gerardiana
|
|
Kingdom:
|
|
Division:
|
|
Class:
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Subgenus:
|
|
Species:
|
P. gerardiana
|
Pinus
gerardiana, known as the chilgoza pine (Urdu: چلغوزا
پائن in Persian it means 40 nuts in one cone:چهل و غوزه), noosa,
or neoza, is a pine native to the
northwestern Himalayas in eastern Afghanistan, Pakistan, and northwest India, growing at elevations
between 1800 and 3350 metres. It often occurs in association with blue pine (Pinus
wallichiana) and deodar cedar (Cedrus deodara).
The trees are 10-20(-25) m
tall with usually deep, wide and open crowns with long, erect
branches. However, crowns are narrower and shallower in dense forests.
The bark is very flaky,
peeling to reveal light greyish-green patches, similar to the closely
related lacebark
pine (Pinus
bungeana). The branchlets are smooth and olive-green. The leaves are needle-like, in
fascicles of 3, 6–10 cm long, spreading stiffly, glossy green on the outer
surface, with blue-green stomatal lines on the inner
face; the sheaths falling in the first year. The cones are 10–18 cm
long, 9–11 cm wide when open, with wrinkled, reflexed apophyses and an
umbo curved inward at the base. The seeds (pine nuts) are 17–23 mm long
and 5–7 mm broad, with a thin shell and a rudimentary wing.
This
species is listed as lower risk, near threatened. Overcutting, and intensive
grazing causing poor regeneration, may result in the extinction of this pine
species. The Himachal Pradesh State Forest Department has tried artificial regeneration of chilgoza pine at
many places. However, performance of seedlings was found to be very poor.
The
scientific name commemorates Captain Patrick Gerard, a British army officer in
India. It was introduced to England in 1839, where it grows well in the warmer
drier areas of the southeast, but is very rarely planted.
1874 illustration
Chilgoza
pine is well known for its edible pine nuts, rich in carbohydrates and proteins. The seeds are locally
called and marketed as "chilgoza", "neja" (singular) or
"neje" (plural). Chilgoza is one of the most important cash crops of
tribal people residing in the Kinnaur district of Himachal Pradesh, India. The seed is very
expensive and fetches good money to the local people in Kinnaur. Sold at
approximately PKR 1500-2800 INR 1800-2400 ($20–$53) per kilogram.
·
Conifer Specialist Group
(1998). "Pinus
gerardiana". IUCN Red List of
Threatened Species. Version 2006. International Union for
Conservation of Nature. Retrieved 11 May 2006.
|
|
|
|
·
Chilgoza pine
|
|
|
&&&&&&&
صوف
بضم صاد و سکون واو و فا بفارسی پشم نامند
طبیعت سیاه ان
و کرم تر از سرخ آن و از سفید بسیار کرم و تر و مجموع آن در
آخر دوم کرم و خشک و بهترین آن نرم و خالص آنست
افعال و خواص آن
سرخ آن جهت شری بیعدیل و کماد سرخ آن در شراب کرم تر کرده
جهت رفع سرفه و نزلات رقیقه و درد سینه و اوجاع ضربه و سقطه مجرب و با روغن کل سرخ
محلل اورام و تریاق زخم سک دیوانه کزیده و پوشیدن جامهای پشمین مسخن و مجفف بدن و مورث
خارش و صلب کنندۀ جلد است و افتراش آن جهت صاحبان نقرس نافع و محرق مغسول و غیر مغسول
آن در خواص مانند شعر
است جهت قروح و لحم زائد نافع
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////////
صوف . (ع اِ) پشم گوسفند. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ علائی ) (مهذب
الاسماء). پشم ، عِهْن . ج ، اَصواف . پشم بعضی حیوانات . (غیاث اللغات ). در اختیارات
بدیعی آرد: به پارسی پشم خوانند و طبیعت آن گرم و خشک بود و نیکوترین آن نرم بود و
پشم سوخته خشک بود در سیم و مجفف . صفت سوختن آن مانند سوختن ابریشم بود بگیرند دیگ
آهنی یاکواریی نو، و کواری دیگ سفالی را گویند بزبان شیرازی و اگر کواری بود بهتر بود
و پشم را بشویند و شانه کنند و در دیگ نهند و بر سر آتش نهند و طبقی که سوراخ داشته
باشد بر سر آن نهند تا آن زمان که سوخته گردد. ریشها را نافع بود و گوشت زیاد که در
ریشها بود بخورد و پشم ناسوخته که چرکین باشد چون با زیت و سرکه تر کنند و با شراب
ضماد کنند با جراحتهای چرکین در ابتداء آن ، موافق بود و بر جائی که ضرب زده باشند
یااستخوان شکسته باشد همچنین و چون با سرکه و روغن گل تر کنند صداع و درد چشم و مجموع
اعضا را نافع بود وشریف گوید: خرقه ٔ صوف چون بر گردن روندگان
بندند خستگی بر ایشان کار نکند و هیچ زحمت نرسد. رازی گوید: چون بپوشند صوفی که گوشت
آن گرگ خورده باشد، حکه در بدن آن کس پیدا گردد.
//////////
صوف
پارسی پشم خوانند طبیعت آن گرم و خشک بود بهترین آن گرم بود
و سوخته وی خشک بود در سئوم و مجفف بود و صفت سوختن وی مانند ابریشم بود بگیرند در
دیگی آهنی یا کواری نو بهتر بود و پشم را بشویند و بشانه زنند و در دیگ نهند و طبقی
بر سر آن نهند و بر سر آتش نهند و باید که طبق را سوراخی بود تا آن زمان که سوخته گردد
ریشها را نافع بود و گوشت زیاده که در ریشها بود بخورد و پشم ناسوخته چون چرکن باشد
چون با سرکه و زیت تر کنند یا به شراب ضماد کنند بر جراحتهای چرکن موافق بود و بر جایی
که ضربی زده باشد یا استخوان شکسته باشد همچنین و همچنین با سرکه و روغن گل تر کنند
صداع و درد چشم و درد مجموع اعضا را نافع بود ضماد کردن و شریف گوید که چون خرقه صوف
بر گردن روندگان بندند خستگی بر ایشان کار نکند و هیچ زحمت نرسد و چون پشمزده در میان
انگشتان دست و پای که شق کرده باشد نهند شقاق آن زایل کند و باید که یکشبانهروز رها
کنند پس بیرون آورند و دیگربار مکرر کنند تا زود زایل کند و رازی که چون بپوشند صوفی
که گوشت آن گرگ خورده باشد حکه در بدن آنکس پیدا گردد و دیمقراطیس گوید ریسمان پشمین
در گردن گاوی تند بندند زبون گردد و عاجز شود
اختیارات بدیعی، ص: 274
////////////
پشم الیافی حیوانی است که از بدن گوسفند به دست میآید.
محتویات [نمایش]
نژاد گوسفندها[ویرایش]
امروزه بیش از ۲۰۰ نژاد مختلف گوسفند در دنیا شناخته شده که
اکثر آنها از نظر تولیدات تجاری و اقتصادی دارای اهمیت چندانی نبوده و صنعت پرورش گوسفند،
تنها متکی به ۲۰-۱۰ نژاد آن میباشد. مهمترین نژاد گوسفندان ایرانی را میتوان به این
شرح نام برد.
کلکویی
قزل
بلوچی
عربی
فراهانی
گرگانی
کرمانی
کردی
لری
ماکویی
ترکی
زندی
مهربانی
سنجابی
جمور
هِرِک
مغانی
افشاری
ترکمنی
قره گل
شال
سنگسری
خاکستری شیراز
بختیاری
طالشی
نایینی
برای آسانتر شدن شناخت نژادها، طبقه بندی گوسفندان دنیا از
روی نوع پشم آنها صورت میپذیرد. به این ترتیب با یک چنین طبقه بندی کلی در میان گوسفندان
روبرو خواهیم شد.
////////////
قس صوف در عربی:
ألياف الصوف نحصل على ألياف الصوف من جزة صوف الخراف والحملان
أو من شعر ماعز الأنغورا أو الكشمير (ويمكن أن يتضمن مايسمى ألياف خاصة فريدة الخواص
تأتي من شعر الجمل، والألبكة، واللاما، الفكونة). ألياف الصوف تصنع في جلد الحيوانات
لتحميها من الحرارة، والبرد، والشمس، والريح، والمطر. وقد عرفته الشعوب منذ القدم،
إذ قام الإنسان باختراع أداة صغيرة تسمى المغزل، فتل بواسطتها ألياف الصوف وحولها إلى
خيوط من صوف الحيوان ثم صنع له نولاً ونسج الخيوط لتعطي النسيج الصوفي.
الإنتاج العالمي السنوي لألياف الصوف الخاصة في عام 1990،
يبلغ تقريباً 32 طن من الألياف المنظفة، منها 22 طن من ألياف الموهير، و 4.25 طن من
ألياف الكشمير، و 1 طن من ألياف الألبكا. ولا يتوفر سنوياً أكثر من 454 كغ. فالألياف
الصوفية الخاصة أكثر كلفة من صوف الخراف، وتستخدم في الألبسة الفاخرة، المعاطف، والألبسة
الرسمية. الخروف هو معمل لألياف يعمل 24 ساعة في اليوم، حيث ينمو كل ليف بمقدار 2 ملم
في اليوم. وخروف المارينو (نوع خاص من الخراف موجود غالبا في أستراليا ونيوزيلاندا)
ينتج سنوياً حوالي 8850 كم من الصوف، بمعدل 1 كم في الساعة. وألياف خمسة خراف مارينو
متصلة ببعضها البعض يمكن أن تحيط بالكرة الأرضية.[1]
/////////////
قس یون در آذری:
Yun — bəzi
məməli heyvanların dərisinin üstünü örtən və heyvandan (adətən qoyun, dəvə və
s.) qırxılan tüklər.
//////////
قس وُل در باسای اندونزی:
Wol adalah
serat yang diperoleh dari rambut hewan dari keluarga Caprinae, terutama domba
dan kambing, tetapi bisa juga berasal dari rambut mamalia lainnya seperti
alpaca bisa juga disebut wol. Artikel ini membahas tentang wol yang diproduksi
dari domba domestik.
/////////
قس سِمِل، کوَّت سِمِل، سِمِل تَهو؟ درعبری:
הצמר הוא סיב המופק משיער של בעלי חיים מבויתים,
בדרך כלל כבשים.
//////////
قس هری در کردی:
Hirî pirça
(pûrta) çermê hin ajalan re dibêjin. Kurd ji ya mihê re hirî, ya bizinê re mû
dibêjin. Hirî di cûmkerîyê de tê bikaranîn. Kurd bi giranî ji guşên mihê
bidestdixin.
///////////
قس اون در پنجابی:
اون اک کپڑا بنان آلی پھٹی اے جیڑے پیڈاں تے کج اور ڈنگراں توں ملدی اے۔ ایہ والاں تے فر توں وکھری ہوندی اے تے ایدے نال رضائیاں تے گرم کپڑے بناۓ جاندے نیں۔
////////////
قس اُنَ در سندی:
اُنَ (WOOL)، هر قسم جي جانورن
جي وارن جا نالا ڌار ڌار آهن. رڍن جي وارن کي
اُن يا پشم چئبو آهي. اُن مان ٺهيل ڪپڙو، چادر، لباس
وغيره پنهنجي اُڻاوت جي گهاٽائيءَ سبب هوا
کي روڪڻ جي صلاحيت رکندو آهي، انهيءَ ڪري اُن کي ”گرم“
خيال ڪيو ويندو آهي.
///////////
قس تاجیکی:
Пашм - ин
ашьёи хом барои тайёр карданди сару либос ва қолину гилемҳо истифода мешавад.
Пашмро одатан аз ҳайвоноти ба монанди гӯсфанд мегиранд.
///////////
قس یون در ترکی استانبولی:
Yün bazı
memelilerden (özellikle koyun, keçi, deve, lama, ada tavşanı) elde edilen
hayvansal kıl kökenli doğal bir elyaf türü. Sıcak tuttuğu için battaniye ve
kışlık giysilerin üretiminde kullanılır. Yün elyafı koyundan genellikle canlı
hayvanlardan kırkılmak suretiyle olmak üzere değişik yöntemlerle elde edilir.
Bu tür yüne kırkım yünü denir. Bu yünün ticari değeri diğer yöntemlerle elde
edilenlerinkinden yüksektir. Kasaplık hayvanların kesildikten sonra derilerinin
işlenmesi ile elde edilen yüne ise tabak yünü veya kasapbaşı yünü denir.
Herhangi bir nedenle ölmüş hayvanın postundan elde edilen yün ise post yapağısı
adını alır. Tabak yünü veya post yapağısı (yapak) deriden yolunarak alınmışsa
kıl köklerini de içerdiğinden kırkım yününe göre daha düşük kalitelidir.
////////////
قس اون در اردو:
اون (انگریزی: Wool) ریشےدار (تخمی) لحمیات
سے بنا مادہ ہے جو خاص قسم
کی جلد کے خلیوں سے نکلتا ہے. اون پالتو
بھیڑوں سے حاصل کیا جاتا
ہے. لیکن بکری،
ياک وغیرہ جیسے جانوروں کے بالوں سے بھی اون بنایا
جا سکتا ہے. کپڑا بنانے کے لیے دنیا بھر میں کپاس کی بعد
اون کی سب سے زیادہ اہمیت ہے. اس کے ریشے گرمائش جذب
کرتے ہیں، اس لیے زیادہ تر اس سے تیار ہونے والا کپڑا سرد موسم میں پہنا جاتا ہے.
///////////
Wool
From Wikipedia, the free encyclopedia
Wool just before processing
Sheep before shearing
Wool is the textile fiber obtained from sheep and other animals, including cashmere and mohair from goats, qiviut from muskoxen, angora from rabbits, and other types of wool from camelids.[1]
&&&&&&&
صوف البحر
بفتح باء موحده و سکو حا و راء مهملتین
ماهیت آن
چیزی است شبیه بپشم که از صدف بزرک سفیدی که سر آن عریض و
طرف دوم آن مائل بباریکی و از اندرون شکافته و شبیه بشیح و اندرون آن مائل بزردی و
سرخی و در جوف آن حیوانی ایستاده و از راه شکاف آن صوفی برمی آید
افعال و خواص آن
جهت قطع اسهال و ضماد آن جهت نزف الدم هر عضو سریع الاثر
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
ابریشم دریایی, یک گونه بسیار ظریف، نادر و
گرانبهاست که از الیاف فیلامنتی ابریشممانند نرمتنان دوکفهای (مخصوصاً
پینانوبیلیز ال) که برای متصل شدن به کف دریا استفاده میکنند، به دست میآید.
ابریشم دریایی تا اوایل قرن ۲۰، در مناطق مدیترانهای، از نرمتنان دوکفهای بزرگی
به نام پینانوبیلیز ال تولید میشد. این صدفها که حتی گاهی
یک متر طول دارند، به وسیلهی یک دسته الیاف خیلی ظریف، خود را به صخرههای دریایی
مناطق جزر و مدی میچسبانند و به سمت پایین آویزان میشوند. این الیاف فیلامنتی که
تا ۶ سانتیمتر طول دارند، پس از جدا شدن، به وسیله آب لیموترش به رنگ
طلاییای در میآیند که هیچوقت از بین نمیرود. پارچههایی که با این الیاف بافته
میشوند از ابریشم لطیفتر و بهشدت ظریف و گرم هستند؛ هرچند باعث جذب بید که
پارچه را میخورد میشود. گفته میشد که یک جفت دستکش بافته شده از آن، در نصف
پوست گردو و یک جفت جوراب زنانه از همین جنس در یک قوطی تنباکو جا میشود. نرمتن
داخل صدف هم برای گوشتش و گاهی برای مروارید مرغوبش مورد توجه بودهاست.
پینانوبیلیز
الیاف ظریف ابریشم دریایی
محتویات
[نمایش]
در متون یونانی (۱۹۶ ق.م.) کتیبه رشید ذکر شده، بطليموس پنجم ( در
منابع عربی بطليموس الخامس، Ptolemy V،
پنجمین از 14 بطلمیوس، یا خلفای اسکندر، که به بطالسه مصر معروفند)[۱]، از موبدانی که به همراه مالیات یک
پارچه ابریشم دریایی بیسوس میدادند (که معمولاً به اسم پارچه کتان ظریف ترجمه شده)
مالیات کمتری میگرفت. در لباسهای تدفین مصر باستان پارچه بیسوس (همان کتان) برای
پیچیدن دور مومیاییها استفاده میشدهاست.
سوفیست، نویسندهی السفرون، برای اولین بار (در قرن ۲ میلادی) از
پشم دریایی در نامهی "گالنوس به کریتون" یاد کرده است. از اولین
مسیحیان، ترتولیان (۱۶۰-۲۲۰ ب.م.)، شرح داده و تصدیق کرده که به جای ردای توگا،
ردای پالیوم میپوشیده است. برای هیچکدام جایی برای کاشت و برداشت مواد مورد نیاز
این پارچهها وجود نداشت و برای دوختن یک لباس، باید به صید در دریا میرفتند؛
برای پشمی که از موی صدفهای غولپیکر کف دریا بهدست میآمد.
منابع زیادی از لانا پینا یا پشم پینا یاد کردهاند. در حکم قیمتهای
امپراتور دیوکلتیان (۳۰۱ ب.م.) از آن به عنوان یک پارچه گرانقیمت نام برده شدهاست.
مورخ بیزانسی، پروکوبیوس ( ۵۵۰ ب.م.) در کتاب جنگ ایران، اینگونه نوشته که پنج
فرمانروای موروثی (ساتراپ) ارمنی که نشان افتخارشان را از امپراتور روم دریافت
کردهبودند، شنلهایی از لانا پینا میپوشیدند. ظاهراً فقط حکمرانان اجازهی
پوشیدن چنین شنلهایی را داشتند.
اسم عربی برای ابریشم دریایی، صوف البحر (پشم دریایی) است. استخری،
جغرافیدان ایرانی قرن ۹ میلادی، از منابع اسطورهای این پارجه یاد کرده و گفته که
جامههایی از این جنس، بیش از ۱۰۰۰سکه طلا ارزش داشتهاند. در زمان خاصی از سال،
موجودی از دریا بیرون میآید و خود را به سنگهای ساحلی میمالد که در آن پشمی
ابریشم مانند و طلایی رنگ از خود به جا میگذارد. این پشم بسیار کمیاب و به شدت
مورد احترام است و هیچ ذرهای از آن، جایز به هدر رفتن نیست. دو نویسنده قرن ۱۳
میلادی،ابن البیطر و ذکریا القزوینی نیز این داستان پشم دریایی را بازگویی کردهاند.
در آغاز سلسله هان (۲۵-۲۲۰ب.م.) اسناد تاریخی چین از واردات ابریشم
دریایی یاد کردهاند. در زبان چینی به آن پارچهی دریای غرب یا ابریشم پریدریایی
میگفتند. ویلیو (قرن ۳ میلادی) یا "خلاصه صورتحسابهای وِی"، که یک
تاریخچه غیر رسمی از امپراتور کائو وِی (۲۲۰-۲۶۵ب.م.) است، از هایکسی海西(شرق
دریا) و لباسهایی که از شوییانگ水羊(گوسفند
دریایی) یاد کرده است. آنها پارچههای زربفت لطیفی دارند که میگویند از کرک
گوسفند دریایی بافته شدهاند و به آنها پارچهی هایکسی (مصری) میگویند. این کشور،
شش حیوان اهلی را پرورش میدهد (بر اساس روایات: اسب، گاو، گوسفند، مرغها، سگها
و خوک) که میگویند از آب میآیند. گفته شده که آنها فقط از گوسفند استفاده نمیکنند،
بلکه از پوست درختان یا ابریشم را از کرمهای ابریشم وحشی، برای بافت زربفتها،
حصیر، قالیها، پارچههای بافتنی و پردههایی تولید میکنند که با کیفیت عالی و
رنگهای شفافتر از آنهایی که در کشورهای هایدونگ (شرق دریا) تولید میشود هستند.
هوا هانشو (قرن ۵ ق.م.) کتاب هان شرقی، اظهاراتی درباره گوسفند دریایی در کالاهای
دقین (امپراتوری روم) داشته است. "آنها لباسهای لطیفی دارند که بعضی مردم میگویند
از کرک گوسفند دریایی درست شده است، اما در حقیقت، آنها از پیله کرمهای ابریشم
وحشی بهدست آمدهاند". فان یی، مورخ (۳۹۸-۴۴۵ ق.م.) و نویسنده هائوهانشو،
نوشته است که این اطلاعات از گزارشی از سوی جنرال بانگ یونگ (پسر جنرال بان چائو)
به امپراتور رسید که هر دو آنها را مسئول مناطق غربی جاده ابریشم قرار داد. تانگ
شو (۹۴۵ پ.م.) در کتاب تانگ از پارچههای هایکسی از فولین 佛菻 سیریا نام برده است،
که امیل برتشنیدر به عنوان ابریشم دریایی از یونان شناخته است. "اینجا پارچههای
بافته شدهای از موی گوسفند دریایی وجود دارد که هایسیپو (پارچههای دریای
غربی)". همچنین نوشته است، "احتمالاً این بیسوس، پارچه بافته شده در
مناطق مدیترانهای است که تا به امروز بافته میشده است، مخصوصاً در جنوب ایتالیا
از الیاف روییده بر صدفهای دریایی گرفته میشده است". شوییجی (اوایل قرن ۶
پ.م.) در "اسناد موجودات عجیب" از ابریشمی یاد کرده که توسط جیاوُرِن蛟人
مردم اژدهای جیاوُ بافته میشده که ادوارد شافر، آنها را همان ابریشم دریایی
دانستهاست. در اواسط دریای جنوب خانههای مردم کایو وجود دارد که مانند ماهی در
دریا زندگی میکردند و در کارگاههای بافندگی کار میکردند. چشمهای آنها با گریه
کردن، مروارید به ثمر میآورد. این گونهی دریایی ابریشم خام، جیاوُکساوُ蛟綃
یا جیاوُنوجیان蛟女絹
به معنی ابریشم پری دریایی، نام داشتهاست.
متأسفانه در سالهای اخیر، پینانوبیلی، به دلیل ماهیگیری بیش از
اندازه و آلودگی محیط زیست، با خطر انقراض مواجه شدهاند و این زوال موجب شده این
صنعت کوچک اما باشکوه ابریشم دریایی، تقریباً ناپدید شده است و این هنر فقط توسط
زنان جزایر سنتآنتیکو در ساردینیا حفظ شدهاست.
کلمهی انگلیسی ابریشم دریایی که در اوایل استفاده میشده، همچنان
بدون تغییر باقیماندهاست اما در لغتنامه آکسفورد، کرمابریشم دریایی را "یک
نرمتن دوکفهای از گونهٔ پینا" معنی کردهاست.
///////////
Sea silk
From Wikipedia, the
free encyclopedia
Sea silk is an extremely fine, rare, and valuable fabric that is made from the long
silky filaments or byssus secreted by a gland in the foot
of pen shells (in particular Pinna nobilis). The byssus is used by the clam to attach itself to the sea bed.[1]
Sea silk was produced in the Mediterranean region
from the large marine bivalvemollusc Pinna nobilis until early in the 20th century. The shell,
which is sometimes almost a metre long, adheres itself to rocks with a tuft of
very strong thin fibres, pointed end down, in the intertidal zone. These byssus
or filaments (which can be up to 6 cm long) are spun and, when treated
with lemon juice, turn a golden colour,
which never fades.[2]
The cloth produced from these filaments can
be woven even finer than silk, and is extremely light and warm; however, it
attracts clothes moths, the larvae of
which will eat it. It was said that a pair of women's gloves made from the
fabric could fit into half a walnut shell and a pair of stockings
in a snuffbox.[3] In
addition, Pinna nobilis is also sometimes gathered for its
flesh (as food) and occasionally has pearls of fair quality.
Contents
[hide]
The Greek text of the (196 BCE) Rosetta Stone records
that Ptolemy V reduced
taxes on priests, including one paid in byssus cloth. This is
thought to be fine linen cloth,[4] not sea
silk. In Ancient Egyptian
burial customs, byssus was
used to wrap mummies; this was also linen and not sea
silk.
The sophist author Alciphron first records
"sea wool" in his (ca. 2nd century CE) "Galenus to Cryton"
letter.[5]
The early Christian Tertullian (ca. 160-220
CE) mentions it when justifying his wearing a pallium instead of a toga.
Nor was it enough to comb and to sow the
materials for a tunic. It was necessary also to fish for one's dress; for
fleeces are obtained from the sea where shells of extraordinary size are
furnished with tufts of mossy hair.[6]
Sea silk has been suggested as an
interpretation of the nature of the golden fleece that was sought by Jason and the Argonauts[7] but
scholars refute this hypothesis.[8]
Several sources mention lana pinna "pinna
wool". Emperor Diocletian's (301
CE) Edict on Maximum
Prices lists it as a valuable textile.[9]
The Byzantine historian Procopius's (ca. 550
CE) Persian War, "stated that the five hereditary satraps (governors) of Armenia who
received their insignia from the Roman Emperor were given chlamys (or cloaks) made from lana
pinna. Apparently only the ruling classes were allowed to wear these
chlamys."[10]
The Arabic name for "sea silk" is ṣūf al-baḥr "sea
wool". The 9th-century Persian geographer Estakhri notes that a sea-wool robe cost
more than 1000 gold pieces and records its mythic source.
At a certain period of the year an animal
is seen running out of the sea and rubbing itself against certain stones of the
littoral, whereupon it deposes a kind of wool of silken hue and golden colour.
This wool is very rare and highly esteemed, and nothing of it is allowed to
waste.[11]
Two 13th-century authors, Ibn al-Baitar and Zakariya al-Qazwini, repeat this inaccurate "sea wool" story.
Beginning in the Eastern Han dynasty
(25-220 CE), Chinese histories document importing sea silk. Chinese language names
include "cloth from the west of the sea" and "mermaid
silk".
The (3rd century CE) Weilüe "Brief
Account of the Wei", which was an unofficial history of the Cao Wei empire (220-265 CE),
records haixi 海西 "West of the Sea" cloth made from shuiyang 水羊 "water
sheep".[12]
They have fine brocaded cloth that is said
to be made from the down of 'water-sheep'. It is called Haixi ('Egyptian')
cloth. This country produces the six domestic animals [traditionally: horses,
cattle, sheep, chickens, dogs and pigs], which are all said to come from the
water. It is said that they not only use sheep's wool, but also bark from
trees, or the silk from wild silkworms, to make brocade, mats, pile rugs, woven
cloth and curtains, all of them of good quality, and with brighter colours than
those made in the countries of Haidong (“East of the Sea”).[13]
The (ca. 5th century CE) Hou Hanshu "Book
of the Eastern Han" expresses doubt about "water sheep" in the
"Products of Daqin (the Roman Empire)"
section. "They also have a fine cloth which some people say is made from
the down of 'water sheep,' but which is made, in fact, from the cocoons of wild
silkworms".[14] The
historian Fan Ye (398-445 CE), author of the Hou Hanshu, notes this
section's information comes from the report that General Ban Yong 班勇 (son of
General Ban Chao 班超, 32-102 CE)
presented to the Emperor in 125. Both Bans administered the Western Regions on
the Silk Road.
The (945 CE) Tang shu "Book
of Tang" mentioned Haixi cloth from Folin 佛菻
"Syria", which Emil Bretschneider first identified as sea silk from Greece. "There is also a stuff
woven from the hair of sea-sheep, and called hai si pu (stuff
from the western sea)". He notes, "This is, perhaps, the Byssus,
a clothstuff woven up to the present time by the Mediterranean coast,
especially in Southern Italy, from the thread-like excrescences of several
sea-shells, (especially Pinna nobilis)."[15]
The (early 6th century CE) Shuyiji 遹異記 "Records
of Strange Things" mentions silk woven by Jiaoren 蛟人 jiao-dragon people", which Edward H. Schafer identifies
as sea silk.
In the midst of the South Sea are the
houses of the kău people who dwell in the water like fish, but
have not given up weaving at the loom. Their eyes have the power to weep, but
what they bring forth is pearls.[16]
This aquatic type of raw silk was
called jiaoxiao 蛟綃, i.e. "mermaid silk" or jiaonujuan 蛟女絹, "mermaid
women's silk".
The earliest usage of the English
name sea silk remains uncertain, but the Oxford English
Dictionary defines sea-silkworm as
"a bivalve mollusc of the genus Pinna."[17]
Alexander Serov's 1863
opera Judith includes
an aria "I shall don my robe of byssus" (Я оденусь в виссон).[18][19]
In Jules Verne's 1870
novel 20,000 Leagues
Under the Sea, the crew of
the Nautilus wear clothes made of byssus (alternately translated as
"seashell tissue" or "fan-mussel fabric").[20]
Pinna nobilis has become threatened with extinction, partly due to overfishing, the
decline in seagrass fields, and pollution. As it
has declined so dramatically, the once small but vibrant sea silk industry has
almost disappeared, and the art is now preserved only by a few women on the
island of Sant'Antioco near Sardinia. Chiara Vigo claimed on various
media to be the sole person living today to master the art of working with
byssus [21][22] and the
local people have helped her to open the Sea Silk Museum in Sant'Antioco which
now risks being closed. The 'Project Sea-Silk' from the Natural History
Museum of Basel [23] is
collecting extensive data and studies on the subject, and informs the public
that a couple other women still produce and work today with byssus in
Sant'Antioco in Sardinia, such as the sisters Assuntina e Giuseppina Pes which contradicts
the claims of Chiara Vigo who is credited as having "invented with an
extraordinary imagination her own story of sea-silk and [spinning] it
tirelessly and to the delight of all media on and on".[24] In 2013,
Efisia Murroni, a 100 year old sea-silk master weaver nicknamed "la
signora del bisso" (born in 1913) died and her work is now shown in the
Museo Etnografico di Sant'Antioco, with other artefacts being already on display
in various museums throughout Europe.[25]
1.
Jump up^ Webster's Third New
International Dictionary (Unabridged) 1976. G. & C. Merriam Co.,
p. 307.
8.
Jump up^ McKinley, Daniel (1999), “Pinna
And Her Silken Beard: A Foray Into Historical Misappropriations,” Ars Textrina
29, pp. 9-29
12.
Jump up^ In Modern Standard
Chinese usage, Haixi denotes
"western; foreign" names such as Haixi Jurchens and Haixi Mongol and Tibetan Autonomous Prefecture.
20.
Jump up^ Verne, Jules (1870).
"Chapter 15: Une invitation par lettre". Vingt mille lieues sous les mers. Paris: Hetzel.
·
Bretschneider, Emil. 1871. On the Knowledge Possessed by the Ancient Chinese of the Arabs and Arabian
Colonies and Other Western Countries. Trubner.
·
Hill, John E. (2009) Through the Jade Gate to Rome: A Study of the
Silk Routes during the Later Han Dynasty, 1st to 2nd Centuries CE. John E.
Hill. BookSurge, Charleston, South Carolina. ISBN 978-1-4392-2134-1. See Section 12
plus "Appendix B - Sea Silk".
·
Hill, John E. 2004. The Peoples of the West. A draft annotated translation of the 3rd century Weilüe – see
Section 12 of the text and Appendix D.
·
Laufer, Berthold. 1915. "The Story of the Pinna and the Syrian Lamb", The Journal of American Folk-lore 28.108:103-128.
·
McKinley, Daniel L. 1988. "Pinna and Her Silken Beard: A Foray Into
Historical Misappropriations". Ars Textrina: A Journal of Textiles
and Costumes, Vol. Twenty-nine, June, 1998, Winnipeg, Canada, pp. 9–223.
·
Maeder, Felicitas 2002. "The project Sea-silk – Rediscovering an
Ancient Textile Material." Archaeological Textiles Newsletter,
Number 35, Autumn 2002, pp. 8–11.
·
Maeder, Felicitas, Hänggi, Ambros and Wunderlin, Dominik, Eds. 2004. Bisso
marino: Fili d’oro dal fondo del mare – Muschelseide: Goldene Fäden vom
Meeresgrund. Naturhistoriches Museum and Museum der Kulturen, Basel,
Switzerland. (In Italian and German).
·
Maeder, Felicitas. (2014). "Irritating Byssus – Etymological problems,
material facts and the impact of mass media." Paper presntented at:
Textile Terminologies from the Orient to the Mediterranean and Europe 1000 BC –
AD 1000. Copenhagen, 18–22 June 2014, pp. 1–17.
·
Schafer, Edward H. 1967. The Vermillion Bird: T'ang Images of the
South. University of California Press.
·
Turner, Ruth D. and Rosewater, Joseph 1958. "The Family Pinnidae in
the Western Atlantic" Johnsonia, Vol. 3 No. 38, June 28, 1958,
pp. 285–326.