صدف
بتحریک صاد و دال و فا بهندی سیپ و بفرنکی بلینه نامند
ماهیت آن
کویند با حلزون مرادف است و شاید حلزون اسم جنس باشد و صدف نوعی
از ان یعنی آنچه پوست آن بسیار صلب و پهن شبیه باستخوان و در صلابت و رخاوت ما بین
حجر و عظم باشد آن را صدف و آنچه باشکال مختلفه باشد آن را حلزون نامند و حلزون در
حرف الحا مذکور شد و مراد از مطلق آن صدف مروارید است و بیان صدف مروارید در لولؤ ان
شاء اللّه تعالی خواهد شد و در قرابادین ذکر یافت و بهترین آن آنست که از آب شیرین
باشد
طبیعت آن
بعضی کرم است و بعضی سرد و بعد سوختن کرم و لطیف می کردد و خشکی
محرق آن زیاده از غیر محرق آن
افعال و خواص آن
ملطف و جالی و حابس اسهال و نفث الدم و نزف الدم و جهت تقویت لثه
و رفع زخمهای آن و آکله و جلای دندان شربا و ذرورا و سنونا و نفوخ صدف سفید سائیده
خصوصا پوست داخلی آن در بینی جهت رعاف و اکتحال آن جهت قرحۀ چشم و سلاق و شعر زائد
و ضماد صدف زرد معروف بخف الغراب محرق مخلوط بقطران بر اجفان مانع روئیدن شعر زائد
و با سرکه چون بسرشند و بر ثآلیل و بواسیر کذارند زائل سازد و مجرب و سنون صدف محرق
با نمک جهت درد دندان و تجفیف لثۀ سست شده و استحکام آن و دفع تعفن جراحات متعفنه و
کفته اند که آن را بسیار نباید سائید تا معین باشد بر قوت جلای آن و ضماد آن جهت استسقا
نافع اما باید که از بدن جدا ننمایند و بکذارند که خودبخود بریزد و بری آن درین فعل
اقوی است و طلای آن با سفیدۀ تخم مرغ جهت سوختکی آتش و با آب کرم و با روغن کرم و یا
ادویۀ مناسبه جهت کلف و بهق و رونق بشره و چون با سرکه بسایند و بر بناکوش بمالند صداع
دایمی نزلی را زائل سازد و مالیدن سوختۀ نرم سودۀ آن بر اوجاع باردۀ رطبه مسکن و زائل
کنندۀ آنست جالینوس کفته که صدف هندی محرق بالخاصیه رافع درد فواد است و بخور آن جهت
بواسیر و بستن کوشت آن بر عضو جاذب پیکان استخوان بظاهر و خوردن آن زائل کنندۀ سایر
ریاح و سردیها از بدن و ضماد آن بزیر ناف و بر قطن مقوی باه و آشامیدن امراق لحوم اصداف
صغار مسهل بطن و صدف فرفیر یعنی بنفش را چون طبخ نمایند در روغن و تدهین بدان نمایند
محافظت می کند موی را از افتادن و چون با سرکه بیاشامند طحال را زائل سازد
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
صدف . [ ص َ دَ ] (ع اِ) غلاف مروارید
۞ . صدفه یکی . ج ، اصداف . (منتهی
الارب ) (دهار). در تحفه ٔ حکیم مؤمن آمده است که با حلزون مرادف است و گویند حیوان او مخصوص
به حلزون و پوست صلب او مخصوص صدف است و مراد از مطلق صدف مروارید است . درسیم سرد
و خشک و سوخته ٔ او مجفف و جالی و مسدد و حابس
اسهال و نزف الدم و نفث الدم و جهت تقویت لثه و رفعزخمهای کهنه و آکله و جلای دندان
و نفوخ او جهت رعاف و بخور او جهت بواسیر و طلای او با سفیده ٔ تخم مرغ جهت سوختگی آتش و با
ادویه ٔ مناسبه جهت کلف و بَهق و رونق
بشره و اکتحال او جهت قرحه ٔ چشم و موی زیاد نافع و ضماد سوخته ٔ خف الغراب و با سرکه جهت ثآلیل
و دانه ٔ بواسیر مجرب دانسته اند و قدر
شربتش تا یک درهم وبدلش شاخ گاو کوهی سوخته است و مهریارس گوید که صدفی که هنوز مروارید
او بسته نشده باشد چون بسوزانند طلای او رفع خنازیر می کند و جالینوس می گوید که صدف
هندی محرق بالخاصیة رفع درد فؤاد می کند و چون صدف را نرم سائیده با سرکه بر بناگوش طلا
کنند رفع صداع دائمی نزلی کند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان از ارجانی آرد: صدف
سوخته دندانها سپید و پاکیزه گرداند و چشم را روشن کند و سپیدی که در چشم پدید آید
ببرد و سپید مهره ٔ سوخته را همین خاصیت است و اگر
عضوی بر آتش سوخته شود صدف را سوزد و با سرگین گاو با هم بیامیزد و بر سوختگی آتش ضماد
کند نیکو شود و اگر گوشت صدف را با عسل بهم بکوبد و با سرگین گاو بیامیزد و با پلکهای
چشم طلا کند موی زیاده را از رستن بازدارد. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ). و در بحر
الجواهر آرد صدف ، جانوری است که در درون او درو لؤلؤ متولد شود واحد آن صدفة. و ج
ِ آن اصداف و اصدفة و فارسی آن گوش ماهی است و سپس خواصی را بر طبق آنچه در تحفه و
ترجمه ٔ صیدنه آمده برای آن بر شمرده
است . (بحر الجواهر). در لاروس بزرگ فرانسه ذیل کلمه ٔناکر ۞ آرد: ماده ٔ سخت سفیدرنگی است که ته رنگ آن
الوان قوس قزح را دارد و در بیشتر صدف ها یافت می شود و در صنعت و تجارت مورد استفاده
است . ناکر از قشر داخلی غلاف بعضی نرم تنان (حیوانات ناعمه ) بوجود می آید و به رنگ
های سفید و گلی و آبی و خاکستری است و به مصرف خاتم سازی و ساختن بسیار اززینت آلات
ظریف و مخصوصاً دگمه سازی می رسد. مرکز عمده ٔآن فرانسه است و مراکز دیگری که
ناکر در آنجا تهیه می شود معمولا همان نقاطی است که در آن مرواریدهای ظریف نیز یافت
می گردد مانند کالدونی جدید، شمال و مشرق استرالیا، تائی تی ، جزایر کامبیه و سواحل
مکزیک و ماداکاسکار. ناکر از ازمنه ٔ بسیار قدیم مورد توجه بود ومورد استفاده قرار می گرفت
. از اواخر قرن پانزدهم مسیحی کلمه ٔ ناکر شایع و مرادف کلمه ٔ چینی استعمال شده است و از آن
ظروف ظریف و جامهای زیبا که بر روی آن گاهی نقره و جواهر نیز می نشاندند و گاهی آیینه
و نمکدان و دسته ٔ چاقو می ساخته اند. در قرن شانزدهم
ناکر برای ساختن بسیاری از اشیاء ظریف مورد استفاده قرار گرفت و در خاتم کاری و مرصعسازی
نیز از آن استفاده شده است . در شرق از ناکر برای ترصیع مبل استفاده ٔ فراوان می شد. در قرن هفدهم از
ناکر فنجان هم ساخته اند. درقرن نوزدهم آن را برای ساختن جعبه و مجسمه های کوچک و قوطی
سیگار و یک نوع خاتم کاری مخصوص بکار بردند، بدان طریق که قطعات صدف را بریده و بر
روی کاغذ می چسبانیدند و آن را با آب طلا رنگ آمیزی کرده و بر روی مبل الصاق می کردند
و این طرز کار از ایتالیا آغاز شد. از ابتدای قرن بیستم تا بامروز از ناکر برای خاتم
سازی و ساختن مهره های شطرنج و نظایر آن استفاده میشود. (از لاروس بزرگ فرانسه ). گاه
در تداول فارسی زبانان صدف گویند و حیوانی را که دارای صدف است اراده کنند و در داستانها
آرند که صدف در شهر نیسان بروی آب آید و دهن گشاید و قطره ای از باران بدرون گیرد و
از آن مروارید بوجود آید، رجوع به لؤلؤ و رجوع به مروارید در این لغت نامه شود. اطوم . ام تومه
. ثعثع. (منتهی الارب ). گوش ماهی
/////////////
صدف:
جالینوس فی 11: الصدف المسمی فیروقس و المسمی فرفورا
ینبغی استعمالها محرقة لأنها صلبة جدا فإذا أحرقت صارت قوتها تجفف تجفیفا بلیغا و ینبغی
أن تسحق سحقا ناعما و هذا هو باب عام لجمیع الأشیاء التی جوهرها حجری فإذا استعملت
وحدها کانت نافعة للجراحات الخبیثة لأنها تجفف من غیر لذع فإن عجنت بخل و عسل أو شراب
و عسل کانت نافعة جدا للجراحات المتعفنة، فأما جثة الحیوان المسمی أوقنطراون فقوّتها
مثل هذه القوّة إلا أنها ألطف و فی جمیع هذه قوّة تجمع الأجزاء فإذا أحرقت سلخ ذلک
عنها بالإحراق و صار لها قوّة مخالفة لهذه و هی المحللة فإن غسلت بعد الحرق صارت غسالتها
تسخن إسخانا لطیفا حتی إنها ربما أخذت عفونة و یصیر الباقی أرضیا لا یلذع أصلا و هذا
یکون نافعا جدا لجمیع الجراحات الرطبة لأنه ینبت اللحم فیها و یختمها، و خزفة أوسطراون
خاصة إذا أحرقت تستعمل فی مداواة الجراحات الغائرة العتیقة التی یعسر نبات اللحم فیها
بسبب مادّة تنصب إلیها و فی جراحات قد صارت نواصیر و غارت فلتوضع حولها من خارج منه
مع شحم خنزیر عتیق وضع فی نفس الجرح من داخل الأشیاء التی تنبت اللحم فی هذه القروح
و هذه القوّة فی حرف أوسطراون و بعده فی حرف قبروقس، و بعده فی حرف فرفورا و رماد جمیعها
یجلو و یبرق الأسنان لا بقوّته فقط لکن بخشونته أیضا و لیس یضطر فی هذا الموضع إلی
سحقها کثیرا و إن خلط معها الملح کان جلاؤها أقوی حتی تجفف اللثة المترهلة و تنفع الجراحات
المتعفنة. دیسقوریدوس فی الثانیة: فرفورا و هو صدف الفرفیر إذا أحرق کانت له قوّة میبسة
جالیة للأسنان ناقصة للحمم الزائد منقیة للقروح مدملة و یفعل ذلک الحیوان الذی یقال
له فیروقس إذا أحرق فهو أشد حرقة إذا وضع علی البدن و إن حشاه أحد بملح و صیره فی قدر
من طین و أحرقه وافق جلاء الأسنان و حرق النار و إذا ذر علیه فإنه إذا اندمل سقط من
نفسه و قد یعمل من هذا الحیوان کلس و ما کان داخل صدف فرفورا و داخل صدف فروقس فی الموضع
الأوسط الذی یلقی علیه الصدف قد یحرق أیضا علی ما وصفنا و قوته أشد إحراقا من فیروقس
و فرفورا إلا أنه إذا وضع علی اللحم أکله، و لحم الفیروقس و فرفورا طیب جید للمعدة
و لیس یلین البطن، و أما أمناقس و هو صنف من الصدف، و أجوده ما کان من البلاد التی
یقال لها نیطس إذا أحرق یفعل مثل ما یفعل فیروقس، و إذا غسل مثل ما یغسل الرصاص و استعمل
فی أدویة العین وافق أوجاعها، و إذا خلط بالعسل أذاب غلظ الجفون و جلا بیاض العین و
سائر ما یظم البصر، و لحم أمناقس یوضع علی عضة الکلب الکلب فینفع منها و أما طلبنا
و أهل مصر یسمونه الطلبیس فهو صنف من الصدف صغیر العظم إذا کان طریا و أکل لین البطن
لا سیما مرقه و أما ما کان منه عتیقا و أحرق و خلط بقطران و سحق و قطر علی الجفون لم
یدع الشعر الزائد أن ینبت فی العین و مرق الصدف من ذوات الصدف التی یقال لها خثمی و
سائر أصناف ذوات الصدف الصغار یسهل البطن إذا طبخت مع شیء یسیر من ماء و مرقها إذا
استعمل للجشا مع شراب نفع، و صدف الفرفیر إذا طبخ و ادهن به أمسک الشعر المتساقط، و
أنبته، و إذا شرب بخل أذبل الأورام فی الطحال، و إذا بخر وافق النساء اللواتی عرض لهن
اختناق من وجع الأرحام و أخرج المشیمة منهن.
الجامع لمفردات الأدویة و الأغذیة، ج3،
ص: 110
////////////
قس عرق اللؤلؤ در عربی:
عرق اللؤلؤ (بالإنجليزية: Nacre) المعروف أيضاً باسم
أم اللؤلؤ، وهو عبارة عن مجموعة من المواد العضوية، وغير العضوية المركبة التي تنتجها
بعض الرخويات باعتبارها طبقة قشرة داخلية، وهي أيضاً ما يتكون منها اللؤلؤ. تركيبته
قوية جداً ومرنة، وقزحي اللون.
////////
قس اِم، ام خوئیگیت، اِسفَت اِم در
عبری:
אם הפנינה או דַּר או צִדְפַּת
הַפְּנִינִים היא חומר מרוכב אורגני ולא אורגני המיוצר על ידי מספר רכיכות.
אם פנינה ססגונית של קונכיית
הנאוטילוס
אם הפנינה היא גמישה, חזקה
וססגונית. פנינים והרבדים הפנימיים של קליפת הצדפות נעשות מחומר זה.
///////////
قس صِدِف در ترکی استانبولی:
Sedef,
midye ve istiridye gibi deniz hayvanlarının kabuğunda bulunan süslemecilikte
kullanılan, pırıltılı, beyaz, sert bir maddedir. 10-20 mikrometre genişliğinde
ve 0,5 mikrometre kalınlığında CaCO3 plakaların birleşmesinden meydana gelen
sedef kompozit bir malzemedir. İstanbul, Kudüs ve Viyana gibi merkezlerde,
çeşitli zamanlarda süsleme amaçlı kullanılmıştır.
/////////
Nacre
From Wikipedia, the free encyclopedia
"Mother of pearl" redirects here.
For other uses, see Mother of pearl (disambiguation).
The iridescent nacre inside a nautilus shell.
Part
of a series on
|
About mollusc shells
|
·
Nacre
·
Valve
|
Other seashells
|
·
v
·
t
·
e
|
Nacre (/ˈneɪkər/ nay-kər also /ˈnækrə/ nak-rə),[1] also known as mother
of pearl, is an organic-inorganic composite material produced by some molluscs as
an inner shell layer;
it also makes up the outer coating of pearls. It is strong,
resilient, and iridescent.
Nacre
is found in some of the most ancient lineages of bivalves, gastropods,
and cephalopods.
However, the inner layer in the great majority of mollusc shells is porcellaneous,
not nacreous, and this usually results in a non-iridescent shine, or more
rarely in non-nacreous iridescence such as flame structure as
is found in conch pearls.
The
outer layer of pearls and the inside layer of pearl oyster and freshwater pearl mussel shells are
made of nacre. Other mollusc families that have a nacreous inner shell layer
include marine gastropods such as the Haliotidae,
the Trochidae and
the Turbinidae.
https://en.wikipedia.org/wiki/Nacre