صموغ
جالینوس گوید مجموع صمغها گرم و خشک بود
لیکن بعضی فاضلتر بود و صمغ بشیرازی ازدو خوانند و بپارسی زو گویند
صمغ عربی
بهترین صمغها بود و نیکوترین آنکه صافی
و بیچوب بود و سفید باشد و چون در آب نهند زود گداخته شود و طبیعت آن معتدل بود و
گویند گرم بود و گویند سرد و خشک بود و در وی قبضی بود و جغافی بود باعتدال سرفه گرم
را نافع بود و آواز صافی کند و قوت معده بدهد و اسهال صفراوی را نافع بود و مقدار مأخوذ
از وی دو مثقال بود و خشونت حلق و قصبه شش را نافع بود و حدت ادویه بشکند و اسحق گوید
مضر بود به سفل و مصلح وی کثیرا بود و بدل آن صمغ بادام و حب آلاس و گویند مصلح آن
شراب صندل و گلاب بود
صاحب مخزن الادویه مینویسد: صمغ لغت عربیست
و بیونانی فوقمینون و بسریانی قاموز و برومی دینون و بفارسی ارد و بشیرازی ازدو و بهندی
کوند نامند و صمغ عربی از درخت امغیلان که مغیلان نیز نامند حاصل میگردد
لاتینGUMMI ARABICUM فرانسهGOMME ARABIQUE انگلیسیACACIA GUM -ARABIC
GUM
صمغ اللوز
بهترین آن بود که سفید بود و از درخت جوان
گیرند و طبیعت وی مایل بسردی بود و تر بود صمغ بادام شیرین درد حلق و سرفه و تب دق
را نافع بود و فربهی آورد و صمغ بادام تلخ قابض و مسخن بود و چون بیاشامند نفث دم را
نافع بود و اگر با سرکه بیامیزند بر قوبا که بر ظاهر پوست پیدا شود بمالند زایل کند
و چون با شراب ممزوج کنند و بیاشامند سرفه کهن را نافع بود و سنگ گرده بریزاند و گویند
صمغ بادام مضر بود به سپرز و مصلح آن قند و خشخاش بود و بدل آن صمغ عربی و کثیرا بود
صمغ الاجاص
بهترین صمغ آن بود که از درخت کهن گیرند
و در وی گرمی و خشکی بود و گویند گرم و تر بود درد شش و سینه را نافع
اختیارات بدیعی، ص: 270
بود و چون با شراب بیاشامند سنگ گرده و
مثانه بریزاند و چون با سرکه بیامیزند و بر قوبا کودکان بمالند زایل کند و جراحتها
را باصلاح آورد و چون در چشم کشند روشنائی زیادت کند و چون در سرکه حل کنند و بر بثرها
طلا کنند سودمند بود و اسحق گوید مضر بود به سپرز و مصلح وی قند بود
صمغ السماق
چون در دندان گیرند درد ساکن کند و جراحتها
را نافع بود و اگر شافات کند روشنائی چشم زیادت کند
صمغ المحروث
حلتیث بود و گفته شد
صمغ الدامیثا
نیکوترین آن بود که صافی باشد و مایل بسرخی
باشد و در غایت تیزی و تلخی باشد و مؤلف گوید آن را بشیرازی اووک خوانند و از حدود
شبانکاره خیزد و در هیچ جای دیگر نبود ملطف بود جهت بادهای غلیظ که در معده و امعا
بود و بلغمی که در معده بود لطیف گرداند و بگدازاند و در قوت گویند مانند حلتیث بود
و مؤلف گوید جهت درد دندان استعمال کردن مقدار نیم درم نافع بود و اگر سبب آن از باد
بود بسیار مفید بود
صمغ السداب
گرم بود در سیوم و خشک بود در دویم و بادها
بشکند و ورمهای صلب بگدازاند و ریش چشم را نافع بود چون بران افشانند و خنازیر که در
حلق و شیب بغل بود بگدازاند چون دنکی از وی سعوط کنند و بدل آن دو وزن آن حلتیث بود
صمغ الخطمی
سرد و تر بود و تشنگی را ساکن گرداند و
شکم ببندد و نافع بود جهت مره صفرا
صمغ الجوز الرومی
کهربا است و گفته شود
صمغ الطرثوث
اشق است و گفته شد
صمغ الکثمری
گویند نیکوترین صمغ آمرود آن بود که از
درخت کهن گیرند و طبیعت آن گرم و تر بود درد شش و ریشهای آن را سودمند بود و مقدار
مستعمل از وی دو مثقال بود و گویند مضر بود به سپرز و مصلح وی گل ارمنی بود
صمغ البطم
علک البطم است بپارسی نباست گویند و بشیرازی
کندر طبیعت آن گرم بود محلل و ملطف بود و در خواص و منفعت نزدیک بود به مصطکی
اختیارات بدیعی، ص: 271
صمغ السرو
گرم و خشک بود و در قوت مانند صمغ سداب
بود و صمغ صنوبر و چون بدان سعوط کنند رطوبات دماغ را پاک گرداند و چون بر ریشهای سر
افشانند با گلنار زایل کند مجموع ریشها را همین تأثیر کند
صمغ الصنوبر
راتینج است و گفته شد
صمغ الحرشف
کنگر زرد خوانند و بشیرازی کنگری و آن
تراب القی بود و در کنگر زرد گفته شود
صمغ الزیتون
اسطرک بود و گفته شد و صمغ بری وی از ادویه
قتاله بود و چون در چشم کشند شبکوری و تاریکی چشم زایل کند و بول و حیض براند و چون
بر دندان کرم خورده نهند درد ساکن گرداند و جرب ریششده را سودمند بود و بچه بیندازد
و بدل آن عصاره طراثیث بود و گویند بدل آن شونیز بود
صمغ البلاط
صاحب منهاج گوید بیونانی کیثوفلا خوانند
و معنی آن بفارسی از سنگ ساخته بود و آن چیزی است که از رخام و سنگ میسازند و صاحب
منهاج گوید معدنی بود و مرکب بود از صبر و مر و خونسیاوشان و علک و انزروت و صمغ عربی
هریک جز وی اصل المرجان و زاج هریک نیم جزو کوفته و بیخته با آب صمغ عربی بسرشند و
بر دیواری که گچ سفید کرده باشند بزنند تا خشک شود و هرچند کهنتر گردد بهتر بود و
وی مجفف باشد جراحتها را نافع بود و منع خون وریم بکند و ریشهای تر باصلاح آورد
//////////
...ویلیامز3
درباره کاربرد امروزیش مینویسد: "این
ماده را از بمبئی میآورند به بهای هر
پیكول (100 کت = 64-60 کیلوگرم) پانزده دلار، و درقرابادین پزشكان چینی بلند مرتبه
است و در درمان وبا، ناراحتیهای سیفلیسی و دفع كرم بکار زنند و اغلب یكی از عناصر
تركیبات سازنده گویه (قرص) ترك تریاكی هاست."
به هر روی باور رایج این است كه در گوارش
گوشت و دفع مسمومیت گوشت فاسد (مسمومیت خوراکی )، قارچ و گیاهان مؤثر است. 4 در آنام برای پیشگیری از وبا در كیسههای
كوچك با خود می برند میكنند. 5
كهن نامهای زیر را برای آنغوزه فرونگاشته اند:
(1)
پارسی a-yü-tsie، *anguzad=*a-nü-zet فارسی میانه؛ آنغوزه angūža، angužad، anguyān ، anguwān ، angudān ، angištak (بُن = žad+angu "صمغ " به معنای انگم و
صمغ)6؛ ankužad ، anjidan ارمنی، angužat، angžat ارمنی كهن؛ anjudān عربی. گارسیا
درختی را كه از آن آنغوزه گیرند، anjuden یا angeidan نامیده است.
(2)
سنسكریت hin-kü، *hin-gu؛
hin-yü، *hin-nü؛
hün-k‛ü ، *hün-gü؛ برابر با hingu سنسكریت. به باور
من واژه سنسكریت وام واژهای است كهن از زبان پارسی. 1 گارسیا نام هندی این ماده را imgo یا imagra آورده كه صورتهای متفاوت آن با i آغازین در گویشهای محلی هند یافت میشود: بسنجید با inguva در زبان تلوگویی، نیز بسنجید با ingu در ژاپنی، angu در مالایایی (به گفته بونتیوس، كه در سال 1658 می نوشت، مردم جاوه و مالایاییها هم واژه hin را در زبان خود دارند).
من واژه سنسكریت وام واژهای است كهن از زبان پارسی. 1 گارسیا نام هندی این ماده را imgo یا imagra آورده كه صورتهای متفاوت آن با i آغازین در گویشهای محلی هند یافت میشود: بسنجید با inguva در زبان تلوگویی، نیز بسنجید با ingu در ژاپنی، angu در مالایایی (به گفته بونتیوس، كه در سال 1658 می نوشت، مردم جاوه و مالایاییها هم واژه hin را در زبان خود دارند).
(3)
a-wei، *a-nwai؛
(در كتاب نیرواناـ سوترا) yan-kwei، *an-kwai، برابر است با صورتی بومی از نوع *ankwa یا *ankwai در زبان هندی یا ایرانی، كه آن را در ankwa در زبان كوچا یا زبان تخاری ب میتوان یافت. 2
این صورت بی چون و چرا بر پایه angu، angwa فارسی است.
(4)
مغولی xa-si-ni (كه به همین ترتیب
در Pen ts‛ao kan mu در پیروی از Yin šan čen yao، از دوره مغول كه در سال 1331 نوشته شده، واژهای مغولی
دانسته شده است) برابر اســــــــــــــت با واژه
فارسی کــــــاسنی
kasnī ، kisnī یا gisnī [قصنی] ("آنغوزه ") بر گرفته از نام غزنی یا غزنه، مركز زابلستان، كه به گفته هوان تسان (Hüan Tsan) زیستگاه این گیاه بوده است. در فرهنگهای لغت مغولی كووالفسكی (Kovalevski) و گولستونسكی (Golstunski) واژه مغولیای از این دست نیامده، هرچند روشن است که دوره یوان و در هنگامی كه مغولان این چاشنی را با این نام وارد چین كردند بود ه است. آنها ریشه این گیاه را هم
yin-čan نامیدند. در
مغولی امروزی نام این محصول šingun است كه از واژه تبتی كه در پائین بدان می پردازیم از آن است.
kasnī ، kisnī یا gisnī [قصنی] ("آنغوزه ") بر گرفته از نام غزنی یا غزنه، مركز زابلستان، كه به گفته هوان تسان (Hüan Tsan) زیستگاه این گیاه بوده است. در فرهنگهای لغت مغولی كووالفسكی (Kovalevski) و گولستونسكی (Golstunski) واژه مغولیای از این دست نیامده، هرچند روشن است که دوره یوان و در هنگامی كه مغولان این چاشنی را با این نام وارد چین كردند بود ه است. آنها ریشه این گیاه را هم
در گویش تبتی لاداخی، آنغوزه را hin یا sip مینامند. 3 نام sip یا sup را فالكونر گزارش كرده است كه نخستین كسی
بود كه Ferula narthex را در سال 1828 در باختر تبت و در
دامنه كوههایی كه لاداخ را از كشمیر جدا
میكنند یافت.4 به هر روی ، واژه sip به طور كلی
تبتی نیست، بلكه تنها كاربرد محلی دارد؛ به احتمال زیاد این واژه در اصل تبتی نیست.
واژه
تبتی رایج šin-kun است كه با نامهای ایرانی و هندی تفاوت دارد و با توجه به اینكه
این گیاه در بخشهائی از تبت میروید ممكن است یکسره تبتّی باشد.
سرانجام میتوان این را هم افزود كه: به گفته بورژچو،4
ساكنان منطقه آرالـخزر Scorodosma را عموماً به نام sosyk-karai یا keurök-kurai میشناسند و کمابیش به
معنای "بوریای بدبو" است. مردمان بخارا آن را Sasyk-kawar یا تنها کَوَر kawar مینامند...
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینو-ایرانیکا)
3. S. W. Williams, Chinese Commercial Guide, p. 80.
6.
قیاس كنید با jatuka در سنسكریت (به معنی واژه به واژه ’’صمغ ، لاك‘‘)= آنغوزه .Hübschmann, Armen Gram., p. 98.
1. داربولو (D'Herbelot, Bibliothéque orientale,
Vol. I, p. 226; Vol. II, p. 327)
واژه فارسی را (كه خود آن را angiu
، engiu ، ingu
نوشته؛ ingru، ingudan عربی) از henk و hengu،
ingu هندی مشتق دانسته است، به این دلیل كه این
دارو در اصل در هند کار گرفته می شود؛ روشن است که این نتیجهگیری نادرست است.