۱۴۰۰ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

 

چکیده

سرزمین بین‌النهرین1 شامل بخش عمدة عراق کنونی و بخش‌هایی از جنوب شرق کشور ترکیه، از گذشته‌های بسیار دور با نام دو رود دجله و فرات قرین شده و بی‌تردید این دو رود در کنار برخورداری این سرزمین از خاک‌های رسوبی حاصل‌خیز، رمز آبادی و معروف شدن آن به عنوان یکی از «جنات‌ أربعة دنیا» و شکل‌گیری تمدن‌های درخشان در این منطقه بوده است. با وجود این، آگاهی از نقش دو رود مزبور در حیات‌ اقتصادی و اجتماعی این سرزمین بسیار کلی و مبهم است. طبعاً بررسی سرچشمه‌ها و آب‌ریزهای این دو رود و مهم‌تر از آن، بررسی نهرها و کانال‌های مصنوعی منشعب از دجله و فرات، و به عبارت دیگر چگونگی مدیریت آب‌های انباشته شده در قالب این دو رود، و هم‌چنین مطالعة آسیب‌های ناشی از کوتاهی در مدیریت آب‌های دجله و فرات، نظیر پیدایش اراضی باتلاقی، شرط اساسی شناخت بهتر آثار این دو رود در زندگی مردمان ساکن این منطقه است. پژوهش حاضر، مسایل و موضوعات مورد اشاره و تحولات تاریخی آن‌ها را طی دو بخش و در قالب دو محور دجله و محور فرات، مورد بررسی قرار می‌دهد که اینک بخش نخست آن تقدیم می‌شود.

متن

مقدمه
سرزمین بین‌النهرین از دیر زمان، محل ظهور یا استقرار تمدن‌های ماندگار و تأ‌ثیرگذار در سطح منطقه و جهان، یعنی تمدن‌های سومری، آکدی، آشوری، بابلی(کلدانی)، ایرانی، مقدونی(سلوکی) و اسلامی بوده است. پیدایش یا استقرار این تمدن‌ها در این حوزه، ناشی از عوامل متعددی بوده که بی‌تردید ویژگی‌های طبیعی این سرزمین و در رأس آن رودهای دجله و فرات آبریزها و سرشاخه‌ها و انشعاب‌های این دو رود، در این زمینه، نقش حیاتی داشته، از این‌رو از دیرباز هویت این سرزمین تحت عنوان بین‌النهرین،1 با این دو رود پیوند خورده است.
با توجه به این نکته شناخت هر چه بهتر و شفاف‌تر ویژگی‌ها و تحولات مربوط به رودهای دجله و فرات و دیگر رودهای بین‌النهرین و سرچشمه‌ها و انشعاب‌های آن‌ها که در مجموع «شبکة گستردة آب‌های بین‌النهرین» را تشکیل می‌دهند، زمینة درک بهتر تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی این پهنة جغرافیایی را برای ما فراهم خواهد کرد. با این زمینه موضوع این پژوهش، تحت عنوان «جغرافیای تاریخی شبکة آب‌های بین‌النهرین» و حول دو محور دجله و فرات، رقم خورده و بر اساس همین دو محور، این پژوهش در دو بخش تنظیم شده است.
تاکنون دربارة این موضوع، مطالعات قابل توجهی توسط پژوهشگران ایرانی و غیر ایرانی صورت گرفته، لیکن این مطالعات از جامعیت لازم برخوردار نیست و خلأها و کاستی‌های فراوانی دارد. از این‌رو، موضوع فوق، هم‌چنان مستلزم مطالعه و پژوهش است. امید آن‌که پژوهش حاضر زوایای بیشتری از آن را پیش چشم خوانندگان بگشاید.

الف) قلمرو بین‌النهرین و بخش‌های آن
قلمرو بین‌النهرین یا میان رودان1 تا حدودی از خود این عنوان مشخص می‌شود. بین‌النهرین بر اساس مفهوم لغوی این عنوان، سرزمین‌های واقع در محدودة رودهای دجله و فرات را شامل می‌شود. اما ظاهراً هنگامی که یونانیان و مقدونیان عصر اسکندر(335ـ323ق‌م) برای نخستین‌بار نام مزوپوتامیا یا مزوپوتیمیا2 را بر این ناحیه اطلاق کردند2، این عنوان را تنها در خصوص زمین‌های رسوبی بین‌النهرین، یعنی بخش جنوبی بین‌النهرین و سرزمینی که عرب‌ها آن‌را «عراق» می‌خواندند، به کار برده می‌شد.3 هم‌اکنون نیز برخی صاحب‌نظران عنوان «بین‌النهرین» را در خصوص بخش جنوبی بین‌النهرین به کار می‌برند4؛ هم‌چنان‌که برخی دیگر نیز این عنوان را هم‌سو با مفهوم لغوی آن، بر مجموعة سرزمین‌های واقع در میان رودهای دجله و فرات اطلاق می‌کنند.5
به هر حال، سرزمین بین‌النهرین به مفهوم وسیع آن، از نظر طبیعی به دو بخش متمایز تقسیم می‌شود: بخش شمالی با أراضی سنگلاخ و کوهستانی که امتداد کوه‌های ارمنستان و آنتی‌طوروس محسوب می‌گردد6 و سرزمین قوم باستانی آشور بود7، و بخش جنوبی با اراضی رسوبی و حاصل‌خیز که کشور کهن بابل را تشکیل می‌داد.8 اعراب، سرزمین بین‌النهرین را به دو بخش تقسیم می‌کردند: بین‌النهرین شمالی(علیا) را جزیره و جزیرة اقور(آشور)9 و بین‌النهرین جنوبی(سفلی) را عراق می‌گفتند.10
جمعیت انبوهی از قبایل عرب مضر و ربیعه و بکر در عصر ساسانی و تحت فرمان پادشاهان ایران در بین‌النهرین شمالی استقرار یافتند و در پی آن، این سرزمین میان این سه قبیله تقسیم شد:11دیار ربیعه با مرکزیت شهر موصل یا خولان در دوران پیش از اسلام12، دیار مضر به مرکزیت شهر رقه، و دیار بکر به مرکزیت شهر آمِد.13 با توجه به این موضوع، ظاهراً نام‌گذاری بین‌النهرین علیا به «جزیره» و نیز نام‌گذاری بین‌النهرین سفلی به «عراق» مربوط به دوران پیش از اسلام است، چرا که اعراب از گذشته‌‌های دور در محور فرات، حضوری چشم‌گیر داشتند و طبیعی بود که برای برخی سرزمین‌های مجاور خود، نامی عربی برگزینند. نیز گفته می‌شود، پادشاهان ساسانی در گویش عربی، این سرزمین را «قلب عراق» می‌گفتند.14هم‌چنین در نوشته‌ای منسوب به قبادبن فیروز(488ـ531‌م) که از طریق یکی از شاهزادگان اسیر ساسانی به دست مسلمانان افتاد، از بین‌النهرین سفلی به عنوان «عراق» یاد شده است،15گرچه متن موجود ترجمة عربی آن است، لیکن معمولاً هنگام انتقال اعلام جغرافیایی از زبانی به زبان دیگر، کمتر تغییر، صورت می‌گیرد.
در مورد دلیل نام‌گذاری بین‌النهرین علیا به «جزیره» گفته می‌شود که چون این سرزمین به‌وسیلة رودهای دجله و فرات و آب نهرها و کانال‌هایی که در جنوب این بخش از بین‌النهرین میان دجله و فرات وجود داشت، احاطه شده بود، جزیره نامیده شد.16 البته لازم به ذکر است که در لغت عرب، میان جزیره1 و شبه جزیره2 فرقی نیست و اساساً در لغت کهن عرب، اصطلاح شبه‌جزیره وجود ندارد و عرب به هر سرزمینی که فی‌الجمله در محاصرة آب باشد «جزیره» اطلاق می‌کند، چنان‌که به شهری که واقع در غرب دجله بود17 و رود دجله به صورت هلالی از کنار آن عبور می‌کرد« جزیرة ابن‌عمر» گفته می‌شد،18 همین‌طور به جزیرة‌العرب و جزیرة اقور(آشور) نیز که در محاصرة کامل آب نیست، در عین حال، عرب به آن جزیره اطلاق می‌کند. البته در خصوص جزیر‌ة‌العرب برخی خواسته‌اند حصار آبی این سرزمین را به وسیلة نهر العاصی(مقلوب) که در منطقة جبل لبنان و از جنوب به شمال تا شهر انطاکیه و خلیج سویدی در مدیترانه جریان دارد، کامل کنند،19 لیکن با این توجیه نیز حصار آبی جزیرة‌العرب کامل نمی‌شود، چرا که نه سرشاخه‌های نهر العاصی به فرات می‌پیوندد و نه این رود ارتباط خشکی این سرزمین با صحرای سینا و افریقا(پیش از حفر کانال سوئز)‌ را قطع می‌کند؛ هم‌چنان‌که جزیرة اقور(بین‌النهرین علیا) نیز اگر از سمت جنوب و شرق و غرب در احاطة آب‌های دجله و فرات باشد، از سمت شمال محصور به این دو رود نیست، گرچه برخی این تصور را داشته‌اند که جزیرة اقور از چهار طرف محصور به آب‌های دجله و فرات است.20
در خصوص محدوده و قلمرو ایالت جزیره، آن‌چه به مرزهای جنوبی این ایالت مربوط می‌شود، در بحث قلمرو عراق، بررسی خواهد شد. مرزهای غربی و شرقی ایالت جزیره نیز تا حدودی روشن است، البته با این توضیح که قلمرو(جزیره) در کاربرد اصطلاحی و سیاسی آن، قدری وسیع‌تر از مفاد «بین‌النهرین علیا» به مفهوم لغوی و دقیق آن است. اما مرزهای شمالی جزیره از ابهام بیشتری برخوردار است. به طور کلی، ایالت جزیره از طرف شمال به ایالت ارمنستان محدود می‌شد و این در حالی است که منابع در خصوص مرزهای ارمنستان نیز وحدت نظر ندارند. اجمالاً شهرهای بدلیس، وسطان، اخلاط، ارجیش، موش و قالیقلا(واقع در حدفاصل دو سر شاخة عمدة فرات، یعنی فرات شرقی یا جنوبی (ارسناس، (مرادسو) و فرات غربی یا شمالی (قره‌سو) و با مرکزیت شهر ارزن‌الروم21) جزء ارمنستان،22 و شهرهای ارزن و میافارقین در شمال سرشاخه‌های دجله و جنوب غرب دریاچة اخلاط(وان)23 و شهرهای شمشاط(سمیساط) و ملطیه در محور فرات، جزء شهرهای مرزیِ میان ایالت جزیره و ارمنستان و بلاد روم محسوب می‌شد.24
ایالت عراق یا به تعبیر برخی دوره‌های اسلامی «ارض سواد»25 و «عراق عرب»26، در عصر ساسانی«سورستان»27 و «دل ایرانشهر»(قلب العراق) خوانده می‌شد28 و جزء کوست خوربران (جهت غربی) کشور ایران بود.29 دربارة دلیل نام‌گذاری این ایالت به «سواد» گفته شده است هنگامی که مسلمانان عراق را فتح کردند، چون با سرزمینی رو به‌ رو شدند که به جهت پوشیده بودن با زراعت و درختان، میل به سیاهی داشت، آن را «سواد»(سیاهبوم) نامیدند.30 لسترنج معتقد است: «سرزمین رسوبی را اعراب سواد، یعنی خاک سیاه می‌نامیدند».31
اما در مورد دلیل نام‌گذاری این سرزمین به «عراق»، وجوه مختلفی گفته شده است. در این میان، چند وجه قابل توجه است. یک وجه این است که «عراق» در لغت عرب به معنای «کنار آب و ساحل دریا»(شاطی‌المائ أو شاطیء البحر) است،32 لذا سرزمین سواد توسط اعراب«عراق» خوانده شد، چون این سرزمین در کنار آب‌های دجله و فرات و شعبه‌های فرعی این دو رود واقع شده است.33
وجه دیگر این است که واژة «عراق» معرب واژة فارسی«ایران» است.34 به عقیدة لسترنج «کلمة سواد، رفته رفته به طوری استعمال شده که مفهوم آن به کلمة عراق یکی گردید؛ یعنی سواد و عراق یک معنا داشت و عبارت بود از تمام سرزمین بابل».35 در عین حال، لسترنج نسبت به این‌که اصل کلمه «عراق» چه بوده، اظهار بی‌اطلاعی می‌کند.36
لازم به ذکر است که مسلمانان پس از فتح ایران، بین‌النهرین سفلی را «عراق عرب» و منطقة کوهستانی و وسیع غرب ایران، یعنی ایالت کهن«ماد بزرگ» مشتمل بر شهرهایی چون قزوین، ری، قم، همدان، کرمانشاه، دینور، اصفهان و کاشان را ایالت جبال و عراق عجم می‌خواندند.37
اما این‌که چرا این سرزمین «سورستان» گفته شده، باید گفت که بر اساس ادبیات پارسی، سورستان اسم مکان است و به معنای سرزمین «سورها». حال منظور از «سور»ها چه قومی است، ابتدا دو احتمال به ذهن می‌رسد. یکی، این‌که منظور از قوم «سور» قوم سامی«آشور» باشد،38 به‌ویژه آن‌که واژة «آشور» گاه به صورت «اثور» و «آسور» نیز ضبط شده است.39 و طبعاً تبدیل اثور یا آسور به «سور» درگویش پارسی امر بعیدی نیست. احتمال دوم، این‌که منظور از قوم «سور» سریانیان باشد؛ یعنی قوم بزرگ سامیِ خویشاوند قوم آرامی که در سراسر هلال خصیب، از عراق و جزیره گرفته تا شام گسترده بودند.40 در این میان، قراین متعددی گویای آن است که منظور از «سورستان» اشاره به قوم سریانی است و نه قوم آشور، زیرا:
اولاً: دولت آشور در اواخر قرن هفتم قبل از میلاد، یعنی در سال 612 یا 607 توسط هووخشتر(کیاکسار) پادشاه ماد و با همکاری دولت بابل منقرض و قوم آشور تار و مار و مضمحل گردید،41 در حالی که قوم و زبان سریانی و دانشمندان سریانی در عصر ساسانی و طی سده‌های نخست اسلامی اسم و آوازة زیادی داشته و در زمرة اقوام هفت‌گانة صاحب علم مطرح بوده‌اند و آثار علمای ایشان در رشته‌های مختلف علوم، شناخته شده بوده42 و شهر کلواذی، واقع در یک فرسخی شرق بغداد، یکی از مهم‌ترین مراکز سریانیان بوده است.43
ثانیاً: آشوریان خود شعبه‌ای از قوم بزرگ سریانی به حساب آمده‌اند،44 طبعاً، محدود کردن سورستان به شعبة کم اهمیت و مضمحل شده از یک قوم بزرگ، توجیهی ندارد، از این گذشته، مسعودی بر این نکته تصریح دارد که پارسیان تا زمان وی، ولایات عراق و جزیره و شام را در انتساب به «سریانیان»، سورستان می‌نامند، هم‌چنان‌که رومیان نیز این نواحی را به همین جهت «سوریا» می‌خوانند.45 یاقوت نیز مطلبی مشابه سخن مسعودی، از حمزة اصفهانی به نقل از شخصی به نام زردشت‌بن آذر خود، معروف به محمد متوکلی گزارش کرده است. وی گفته است: «سورستان عراق، سریانیان که همان قوم نبطی هستند، بدان منسوب‌اند و زبان ایشان سریانی نام دارد».46
هم‌چنین یاقوت از ابوریحان بیرونی نقل می‌کند که، سریانیان به سورستان منسوب‌اند و سورستان عبارت است از سرزمین عراق و شام. زمانی که هرقل(هراکلیوس)، امپراطور روم از بیم تهاجم اعراب مسلمان از انطاکیة شام به سوی قسطنطنیه فرار کرد، لحظه‌ای برگشت و خطاب به سرزمین شام گفت: السلام علیک یا سوریه000(درود بر تو ای سوریه). یاقوت این گفتة هرقل را دلیل بر این گرفته که سوریان همان بلاد شام است.47 البته به قول اهل منطق: «اثبات شی‌ء نفی ما عدا(غیر) نمی‌کند»؛ یعنی گفتة منسوب به هرقل حاکی از آن است که سریانیان در منطقة شامات نیز حضور چشم‌گیری داشته‌اند. چنان‌که امروزه نیز بخش وسیعی از سرزمین شامات، سوریه نامیده می‌شود، لیکن این امر دلیل نمی‌شود که سریانیان در منطقة بین‌النهرین حضور نداشته‌اند. با توجه به آن‌چه گذشت، این احتمال که منظور «سورستان»، آشورستان(سرزمین قوم آشور) باشد،48 بسیار بعید می‌نماید.
در مورد حدود و مرزهای عراق عرب، در منابع، پاره‌ای اختلاف‌ها به چشم می‌خورد. ابن‌رسته قلمرو ارض سواد(سورستان) را این‌گونه شمرده است:
اما مساحت و طول و عرض سورستان، سرزمین سواد از یک طرف] طرف شمال[ به سرزمین آثور یا موصل محدود است و از ابتدای قریة «علث» از طسوج بزرگ شاپور و قریة معروف حربا از طسوج مسکن]درحالی[ که دجله در وسط این دو قریه قرار گرفته، شروع می‌شود و ]از طرف جنوب[ تا به آخر خورة معروف به بهمن اردشیر می‌رسد000 که از فرات بصره است. پس مجموع طول سواد 125 فرسخ خواهد بود. اما ارض سواد از عقبة حلوان ]در شرق[ تا عذیب در کنار بادیه ]در غرب[ هشتاد فرسخ خواهد شد.49 مسعودی نیز ترسیم همین ابعاد و مساحت را در مورد قلمرو ارض سواد(عراق) به «بسیاری از مردم» نسبت داده و خود به دیدة قبول به آن نگریسته است.50
با توجه به این‌که قریة علث در بین عکبرا (در جنوب علث) و سامرا(در شمال علث) قرار داشت، لازمة تحدید یاد شده، این است که نه تنها تکریت که به فاصلة زیادی در شمال سامرّا واقع شده بود،51 خارج از قلمرو عراق قرار می‌گیرد، بلکه شهر سامرّا نیز بیرون از ایالت عراق واقع می‌شود، لیکن از توضیحاتی که ابن‌رسته در مورد خوره‌های جزیره آورده، چنین بر می‌آید که وی سامرّا را جزء عراق دانسته،52 هم‌چنان‌که اصطخری، ابن‌حوقل، جیهانی و ابوالفداء این‌گونه دیدگاهی دارند.53 در عین حال، ابن‌رسته تکریت را جزء عراق نشمرده است،54 در حالی‌که مقدسی و مستوفی تکریت را جزء سرزمین عراق به حساب آورده‌اند.55 مستوفی حتی شهر حدیثه را که نوعاً از توابع موصل و ایالت جزیره محسوب می‌شود و با فاصلة زیادی در شمال تکریت واقع شده، جزء عراق عرب دانسته است.56
یاقوت می‌نویسد: در عرف مردم، قلمرو سواد از نظر طول، وسیع‌تر از عراق است، هر چند عرض آن‌دو منطبق بر یکدیگر است؛ بدین ترتیب که طول عراق از قریة علث از طسوج بزرگ شاپور تا انتهای توابع بصره و جزیرة آبادان(عبادان) را در بر می‌گیرد که به 125 فرسخ بالغ می‌شود؛ در حالی‌که طول سواد از شهر حدیثه از توابع موصل تا انتهای جزیره آبادان را در بر می‌گیرد که به 160 فرسخ بالغ می‌شود و در نتیجه، طول سواد مقدار 35 فرسخ از طول عراق بیشتر است، ولی عرض سواد و عراق بر یکدیگر منطبق است و از حلوان تا عذیب در ناحیه قادسیه را در بر می‌گیرد که این مسافت بالغ بر هشتاد فرسخ است.57
گفتة یاقوت می‌تواند تا حدی اختلاف بسیار را در مورد طول سرزمین عراق توجیه کند؛ بدین صورت که منابعی که طبق نظر عرف رفتار کرده‌، طول عراق را محدودتر گرفته‌اند، چنان‌که نوع منابع چنین هستند، ولی افرادی مثل مستوفی که عراق را منطبق بر سواد فرض کرده‌اند، حد شمالی عراق را شهر حدیثه قرار داده‌اند.
لسترنج معتقد است که جغرافی‌نویسان متقدم عرب، شهرهای شمال انبار در محور فرات را جزء ایالت‌های جزیره(بین‌النهرین شمالی) به حساب می‌آورند، ولی جغرافی‌نگاران متأخر عرب، شهرهای شمال انبار تا جنوب شهر عانه را در زمرة منطقة عراق(بین‌النهرین جنوبی) قرار داده‌اند.58

ب)شرایط کلی جغرافیای طبیعی بین‌النهرین
بین‌النهرین علیا(جزیره) روی هم‌رفته سرزمین پر آب و کوهستانی بود59 و آب و هوایی خوش داشت.60 برخی مناطق جنوبی و جنوب غربی این ایالت، نسبتاً گرم و شبیه عراق و شام و برخی مناطق آن، نظیر منطقة دیار بکر به مرکزیت «آمِد»61 آب و هوایی سرد و کوهستانی داشت62 ـ چنان‌که اشاره شدـ چهرة غالب طبیعت این بخش از بین‌النهرین، وجود رودها و کوه‌های فراوان بود. وضعیت رودهای جاری در این منطقه در خلال مباحث آینده روشن خواهد شد. هم‌چنین در منابع اسلامی از چندین کوه یا رشته کوه در این منطقه نام برده شده است که از جمله می‌توان به بارمّا، کوه جودی، کوه هشتادان، کو‌ه‌های باسورین و فیشابور در محور دجله تا ناحیة آمِد که ادامة کوه‌های ارمنستان63 و به عبارتی کوه‌های ماسیوس یا ماسیس(آغری داق)64 بود، کوه ماردین در منطقة نصیبین65 و کوه‌های لُکام در محور فرات66 که امتداد کوه‌های طوروس داخلی یا آنتی طوروس بود، اشاره کرد.67
گفتنی است کوه جودی که کشتی نوح بر آن فرود آمده، طبق گزارش منابع اسلامی، همان کوهی است که در شرق جزیرة ابن‌عمر واقع است68، ولی در کتاب عهدین کوه جودی عبارت است از کوه آرارات69 یا ماست کوه و کوه نوح در گویش فارسی،70 و کوه‌های حارث و حویرث نزد اعراب.71
اما بین‌النهرین سفلی، یعنی ایالت عراق و ارض سواد، در میان بلاد آسیای جنوب غربی، از نظر جغرافیای طبیعی از موقعیت ممتازی برخوردار بوده و هست. وجود رودهای پرآبی چون دجله و فرات و شعب فرعی آن همراه با خاک‌های رسوبی و آبرفت‌های حاصل‌خیز و عرض جغرافیایی نسبتاً معتدل، زمینة مناسبی برای کشت و زرع فراهم کرده است، چنان‌که دلیل نام‌گذاری این سرزمین به عراق و سواد، به همین شرایط مستعد طبیعی این سرزمین اشاره دارد. عراق که در شمال اراضی شن‌زار و صحراهای سوزان جزیر‌ة‌العرب واقع شده، بخش شرقی منطقه موسوم به «هلال خصیب» (سرزمین هلالی شکل حاصل‌خیز) را تشکیل می‌دهد.72 قرار گرفتن این سرزمین در این سامانة جغرافیایی نیز گویای وضعیت طبیعی مطلوب و مستعد آن است. این که ساسانیان، این سرزمین را به رغم آن‌که دیار آبا و اجدادی آنان نبود، «دل ایرانشهر» می‌خواندند73 نیز نشان از نقش حیاتی و ارزش بالای این سرزمین برای ایران داشت. اعراب نیز این سرزمین را با عنایت به برکات دو رود دجله و فرات، «بلاد الرافدین»(سرزمین دو حامی و پشتیبان دجله و فرات) نامیدند.74
هم‌چنین جغرافی‌دانان مسلمان آن‌ها که به ارزیابی جغرافیای طبیعی بلاد پرداخته‌اند، نوعاً آب و هوا و شرایط مستعد این سرزمین را ستوده‌اند. ابن‌حوقل می‌نویسد:
سرزمین عراق اعظم اقالیم زمین است از نظر منزلت، و از نظر اوصاف و کمالات برترین آن‌ها است، بیشترین مقدار خراج و مالیات از آن به دست می‌آید، هم‌چنان‌که بیشترین درآمد را داراست.75
مقدسی می‌نویسد:
سرزمین عراق،000 خوش آب و هوا و شگفت‌انگیز، برگزیده خلیفگان،000 نهرش بی‌گمان از بهشت است، خرمای بصره فراموش شدنی نیست، خوشی‌هایش بی‌شمار،00076
یعقوبی به مناسبت وصف بغداد می‌نویسد:
بغداد در اقلیم چهارم است و اقلیم میانه‌ای که هوای آن معتدل است همان است000 هوا معتدل گشته و سکونت مطبوع و آب شیرین و گوارا، درخت‌ها تنومند و بارور و میوه‌های خوشمزه و سالم و کشت و زرع فراوان و خیرات بسیار و آب زیرزمین نزدیک و در دسترس000 نه مانند شام دارای هوای وباخیز و خانه‌های تنگ و زمین ناهموار و طاعون‌‌های پیاپی000 و نه مانند مصر با هوای متغیّر و وبای بسیار000 و نه میان کوهستانی خشک و سخت00077
مسعودی نیز می‌نویسد:
سرزمینی که مدینة‌السلام(بغداد) جزو آن است، نسبت به همة مناطق زمین از نظر خوبی‌ها و غذاها برتر است، چرا که بهترین خوبی‌های دنیا بعد از امنیت از سلامتی و عزت و ریاست، خوبی آب‌ و هوا است و این در حالی است که برترین رودهای جهان دجله و فرات است000 و بهترین مناطق جهان در همة زمان‌ها در مقام مقایسه منطقه‌ای است که دجله و فرات در آن جمع‌اند.78
در مجموع، شرایط مستعد طبیعی سرزمین عراق، به‌ویژه در دنیای کهن، شهرة آفاق بود به طوری که مردم خاور زمین آن خطه را یکی از جنات اربعة دنیا می‌دانستند.79

ج)رودهای محور دجله
1ـ دجله
سومری‌ها رود دجله را «ای دی ایگ نا» می‌نامیدند.80 نام این رود در کتیبه‌های آشوری به صورت دگلت1 آمده که حاکی از آن است که سامی‌ها عموماً این رود را بدین نام می‌خوانده‌اند و ظاهراً واژة «دجله» از آن گرفته شده است.81 نام این رود در تورات «حداقل»2 آمده82 که اگر بدون حرف تعریف(بخش اول کلمه) ملاحظه شود، به وضوح از نام آشوری آن، یعنی«دگلت» اقتباس شده است.83
هخامنشیان این رود را «تیگر»3 می‌نامیدند84 که به معنای تیز است،85 هم‌چنان‌که رود کارون «دیلدا کودک»(دجله یا تیگرة کوچک)86 و «پسی تیگر» می‌نامیدند که به معنای پس از رود تیگر یا تیگرة پست و کوچک است87 و طبعاً مرادف نام عربی آن، یعنی «دجَیل»(دجلة کوچک) خواهد بود. علاوه بر این، بعید نیست که واژة دجله نیز معرّب واژة‌ فارسی«تیگرَ» باشد،88 به ویژه آن‌که ایرانیان از اواخر قرن هفتم میلادی و با فتح آشور توسط هووخشتره، پادشاه ماد بر درة رود دجله، مسلط شدند89 و از نیمة دوم قرن ششم قبل از میلاد یعنی از سال 539 نیز با فتح بابل توسط کوروش کبیر90 نیز ایرانیان بر کل بین‌النهرین و شامات تسلط یافتند. به هر حال، نام‌گذاری دجله توسط ایرانیان به نام «تیگر» ظاهراً به دلیل توفنده بودن این رود به هنگام عبور از مسیرهای کوهستانی و تنگ بوده است. یونانیان نیز با اقتباس از ایرانیان، رود دجله را تیگریس1 می‌نامیدند.91
نام این رود در متون پهلوی ساسانی «اروند» آمده که تقریباً مترادف اسم هخامنشی آن، یعنی تیگر است، زیرا اروند به معنای تند و تیز و توانا و دلیر است92 که قطعاً در این‌جا به معنای تند و تیز به کار رفته که همان معنای تیگر است. یاقوت از قول حمزة اصفهانی نقل کرده است که دجله معرّب و مأخوذ از کلمة «دیلد» است. علاوه بر این دجله دو نام دیگر نیز دارد که عبارت است از: «آرنک روذ» و «کودک دریا»، به معنای دیرای کوچک.93 عناوین «دیلد» و «آرنک روذ» به وضوح به نام‌های «تیگر» و «اروندرود» اشاره دارد و تفاوت اندک آن‌ها احتمالاً ناشی از اختلاف لهجه‌های فارسی پهلوی (فارسی میانه) است.
رود دجله از دامنه‌های جنوبی و شرقی سلسلة اصلی جبال توروس و آنتی‌توروس، واقع در مرکز و جنوب ترکیه سرچشمه گرفته است. یاقوت از محمدبن عمران مرزبانی، نقل کرده که سرچشمة دجله از محلی به فاصلة دو روز راه تا شهر آمِد به نام «چشمة دجله»، واقع در ناحیه‌ای معروف به «هلورس» و از درون غاری تاریک است.94 ظاهراً عنوان «هلورس» به کوه‌های «توروس» اشاره دارد. مقدسی سرچشمة رود دجله را از زیر غار ظلمات95، جیهانی سرچشمة دجله را پایین دست شهر آمِد از مناطق مرزی بلاد اسلام96 و مؤلف حدود العالم، کوه‌های آمِد را محل جوشش سرشاخة اصلی رود دجله معرفی کرده است.97
دجله پس از طی مسیری پرپیچ و خم به طول 1850 کیلومتر که بیشتر آن در خاک عراق است، در 250 میلی‌ جنوب شرق بغداد به خط مستقیم، در محل القرنه از توابع استان بصره و واقع در شمال غرب شهر بصره، به فرات پیوسته، از آن پس، مجموع آب‌های دجله و فرات «شط العرب» را تشکیل می‌دهد که طول آن تا مصب شط مزبور در خلیج فارس به 185 کیلومتر بالغ می‌شود.98
در خصوص تغییرات احتمالی بستر علیای دجله، گزارشی نرسیده است، که البته با توجه به مسیر کوهستانی بستر علیای دجله، می‌توان اطمینان داشت که در گذر زمان نیز این بخش از بستر دجله کمتر دچار دگرگونی شده است. اما در مورد بروز دگرگونی در بستر سفلای دجله، این پدیده در این ناحیه به طور مکرر صورت گرفته و طبعاً پی‌آمدهای طبیعی و تمدنی مهمی نیز به دنبال داشته است، و ما این موضوع را در بحث مربوط به «بطایح عراق»(باتلاق‌های عراق) که در بخش دوم این پژوهش، یعنی «محور فرات» مطرح خواهد شد، بررسی خواهیم کرد.
در این‌جا یادآور می‌شویم که به دنبال طغیان رود دجله در اواخر عصر ساسانی و در هم شکستن سدها و آب‌بندها که تا ورود اسلام تداوم یافت و طی فتوحات مسلمانان نیز این پدیده تشدید گردید، بستر سفلای دجله از پایین دست منطقة مداین(تیسفون) و از شمال ولایت کسکر و از ناحیة ماذرایا(کوت العمارة کنونی) به سمت باختر، یعنی به مسیری که دجله را تقریباً در خطی مستقیم به طرف جنوب و به سوی نقطه‌ای که بعدها در آن‌جا شهر «واسط» در حدود سال 84ق توسط حجاج‌بن یوسف ثقفی ساخته شد و اکنون در آن حدود شهر «اَلحَیّ»1 و «شط الحی»(نهر الحیّ/ نهر الغراف) وجود دارد، منحرف گردید و در نتیجه، ولایات و شهرهای مجاور بستر شرقی و قدیمی دجله در این ناحیه رو به ویرانی رفت، هم‌چنان‌که بخش‌های قابل توجهی از سرزمین‌های آباد جنوب عراق به زیر آب رفت و بطایح(باتلاق‌های) جنوب عراق شکل گرفت که این پدیده تا کنون نیز در این منطقه، کم و بیش به چشم می‌خورد و از آن، تحت عنوان «هور العظیم»، «هور الحمار» و «هورالهویزه» یاد می‌شود. بستر باختری(جدید) دجله تا قرن نهم هجری ادامه یافت و به برکت آن، شهر واسط و قرا و آبادی‌های این ناحیه از رونق و آبادی قابل توجهی برخوردار بود، لیکن از قرن نهم هجری و با تغییر بستر اصلی دجله به بستر قدیمی (خاوری) که اینک از شهر العمارة و در ادامه، از شهر «القرنة» می‌گذرد، شهر واسط رو به ویرانی نهاد. با وجود این، شهر «واسط» دست کم تا قرن یازدهم هجری نیز به حیات خود ادامه داده و حاجی خلیفه، مؤلف کشف‌الظنون(متوفای 1067ق) از این شهر دیدن کرده و آن را شهری متوسط خوانده است، لیکن ظاهراً از آن تاریخ به بعد این شهر دیری نپاییده است. البته ـ چنان‌که اشاره شده ـ هم‌اکنون شهر «الحی» در نواحی مجاور واسط قدیم برقرار است و نهری نیز با عنوان «شط الحیّ» که از دجله و در مجاور بستر اصلی و جدید(باختری) دجله منشعب شده، از این شهر عبور می‌کند. احتمالاً بانیان این شهر خواسته‌اند یاد شهر «واسطِ» ویران شده و بستر باختری دجله را زنده کنند، لذا شهر جدید و نهر جدید را «الحیّ» (زنده) نامیده‌اند.99
 

 
2ـ رودهای آبریز دجله
الف ـ نخستین ریزابه‌های دجله: در بستر علیای دجله در مقطعی که رود دجله مسیری از غرب به شرق را طی می‌کند تا نقطه‌ای که مسیر دجله با انحنای شدید به سمت جنوب سرازیر می‌شود، چندین رود کوچک و بزرگ به دجله می‌پیوست. مقدسی این رودها را به ترتیب از بالا به پایین و به عبارتی از غرب به شرق این‌گونه شمرده است: رود ذیب، رود رمس، رود مسولیات، رود کاروخه، رود سربط، چشمة تلّ فافان و رود زرب(زرم).100
ابن‌حوقل در این بخش از مسیر دجله تنها از سه رود که به دجله می‌پیوست یاد کرده که به ترتیب از بالا به پایین عبارت‌اند از: رود ساتیدما، رود سربط و رود زرم.101 ابن سرابیون نیز کم و بیش به همین رودها اشاره نموده و نخستین ریزابه‌های دجله را این چنین ذکر کرده است: رود ذئب(رود گرگ)، رود فافِس یا فاقِس، رود باسانفا، رود سربط و رودساتیدما.102 به جز اسامی مشترکی که در منابع یاد شده به چشم می‌خورد؛ یعنی رودهای ذئب، سربط، ساتیدما و زرم، دیگر اسامی رودها که در برخی منابع آمده و در دیگری نیامده، قابل ارجاع به یکدیگر نیست، تنها احتمال ضعیفی وجود دارد که منظور ابن‌سرابیون از رود فافِس یا فاقس همان چشمة تل فافان باشد. بنابراین، باید هر یک از این اسامی را نام یک رود خاص به شمار آوریم، و در جمع‌بندی می‌توان گفت که در نخستین مقطع از رود دجله، حدود نه ریزابه(ذئب، ساتیدما، رمس، مسولیات، کاروخه، باسانفا، سربط، چشمة تل فافان(رود فافس؟)، زرم) به دجله می‌پیوسته و در نتیجه، از این مقطع، دجله به صورت رودی پرآب و خروشان به سمت جنوب سرازیر می‌شده است.
دیگر آب‌ریزهای عمده دجله عبارت‌اند از: رودهای خابور اصغر، زاب صغیر و زاب کبیر و رود دیاله که همگی از طرف شرق دجله به این رود می‌پیوندند103 که در ذیل، بررسی می‌کنیم.
ب ـ خابور اصغر: رود خابور اصغر از کوه‌های جنوب ارمنستان و از جنوب دریاچة وان سرچشمه گرفته و در شمال شهر فیسابور و حدود 150 میلی شمال موصل، به دجله می‌ریزد. به این رود، خابور حسنیه نیز گفته می‌شود.104 خابور اصغر در برابر خابور اکبر است که از ریزآبه‌های عمدة فرات است.105
ج ـ زاب صغیر یا زاب پایین: رود زاب صغیر یا زاب اسفل (پایین)‌ به طول 400 کیلومتر، از کوه‌های واقع در جنوب دریاچة ارومیه و ناحیة اورامان آذربایجان سرچشمه گرفته و پس از طی مسیر جنوب غربی و عبور از شهرهای دقوق و اربل، به فاصلة زیادی در شمال تکریت، در شهر سن، به رود دجله می‌پیوندد. یونانیان باستان این رود را «کاپروس»1می‌نامیدند.106 
دـ زاب کبیر یا زاب بالا: رود زاب کبیر یا زاب اعلی (بالا) که به جهت سرعت و شتاب آن، «زاب مجنون» نیز بدان گفته ‌می‌شد،107 از ارتفاعات آذربایجان غربی و جنوب شرق ترکیه، واقع در حد فاصل دریاچه‌های ارومیه و وان سرچشمه گرفته و پس از طی مسیر جنوب غربی و به طول 392 کیلومتر بین اربل و موصل، در جنوب موصل و در یک فرسخی شما شهر حدیثه به دجله می‌پیوست. یونانیان باستان این رود را «لوکوس»1نامیده‌اند.108
هـ ـ زاب أوسط یا زاب میانه: رود زاب دیگری با عنوان «زاب أوسط/ زاب میانه» وجود دارد که از رود فرات منشعب شده و در سامرّا از ساحل غربی دجله، وارد این رود می‌شود.109البته این عنوان را در منابع کهن نیافتیم، حتی ابن سرابیون با این‌که در ارتباط با رودهای «زاب»، ابتدا عنوان «زوابی» را مطرح کرده که صیغة جمع است و در ادبیات عرب، اقل جمع«سه» است، ولی در مقام توصیف رودهای زاب، او نیز تنها از دو رود زاب سخن گفته است.110
البته بین بغداد و واسط دو نهر دیگر که از جملة کانال‌های انشعابی از فرات به سوی دجله بود، وجود داشت که آن دو نهر نیز به نام‌های «زاب اعلی»(زاب بالا) و «زاب اسفل»(زاب پایین) خوانده می‌شدند،111 لیکن این دو زاب با رود زاب اوسط(میانه) مورد بحث، ارتباطی ندارند.
وـ دیاله(تامرّا، سیروان، گاورود): رود دیاله یا دیالی از رودهای مهم آبریز دجله است. این رود از دامنه‌های غربی زاگرس در نواحی کرمانشاه و کردستان سرچشمه گرفته و با طی مسیر جنوب غربی، در جنوب مدائن و جنوب شرق بغداد به دجله می‌ریزد. در حال حاضر، بخش ایرانی آن و گاه تمام مسیر آن، سیروان خوانده می‌شود. رود دیاله که عمدتاً در امتداد شاهراه خراسان از بغداد تا ایالت جبال جریان داشت، پس از ورود به منطقة عراق، از شهرهای قدیمی جلولا، دستکره(دستگرد)، بعقوبا و نهروان می‌گذشت.112 رود دیاله که رود تامرّا نیز خوانده می‌شد، پس از رسیدن به شهر نهروان، واقع در دوازده میلی شرق بغداد،113 نام «رود نهروان» به خود می‌گرفت.114 از این رود در ایام بالا آمدن آب، برای حمل و نقل و کشتیرانی نیز استفاده می‌شد.115
یاقوت در گزارشی ذیل عنوان«تامرّا»، ناحیة (طسوج)116 تامرّا را جزو حومة(سواد) شرقی بغداد قلمداد کرده که نهری عریض از آن می‌گذرد؛ نهری که در ایام بالا آمدن آب، در آن کشتیرانی می‌شود و سرچشمة آن کوه‌های شهر زور و اطراف آن است و رود تامرّا یا رود دیالی خوانده می‌شود. به گفتة وی، رود تامرّا از آن‌جا که در آغاز ورود آن به جلگة بین‌النهرین از شتاب و قدرت زیادی برخوردار است و بیم آن می‌رفته که اراضی رسوبی این ناحیه را بیش از اندازه گود کند، ابتدای بستر آن، به طول هفت فرسخ سنگفرش کرده بودند و در این فاصلة هفت فرسخی، هفت نهر از آن جدا می‌شد که هر نهر یک ناحیه(کوره) از نواحی تابع بغداد را مشروب می‌ساخت؛ یعنی نهرهای جلولا، مهروذ، طابق، برزی، براز الروز، نهروان، ذنب که مورد اخیر، نهر خالص نیز نامیده می‌شد.117
ظاهراً قدیمی‌ترین نام‌های این رود، سیروان و تامرّا است. نام سیروان در انتساب به شهر باستانی سیروان(شیروان یا شروان) از شهرهای عیلامی و مرکز استان ماسبذان(ماسباتیکا) از استان‌های غربی ایالت جبال و منطبق بر بخش غربی ایالت لرکوچک(پشت کوه یا پس کوه)، به این رود داده شده است.118 یاقوت تنها نام‌های «دیالی»، «تامرّا» و «نهروان» را برای این رود ذکر کرده119 و از قول حمزة اصفهانی چنین آورده است:
رود نهروان دارای دو اسم است:یک اسم فارسی و یک اسم سریانی. نام فارسی آن جوروان و نام سریانی آن تامرّا است. سپس اسم فارسی آن تعریب شده، نهروان گردید.120
چنان‌که قبلاً اشاره شد، یاقوت عنوان تامرّا را هم نام یکی از طسوج‌ها(ناحیه‌ها)ی حومة شرقی بغداد، و هم نام رود بزرگی که از کوه‌های شهر زور و دیگر کوه‌های اطراف این شهر سرچشمه‌ گرفته می‌داند، ولی او از شهر یا آبادی‌ای با عنوان «تامرّا» یاد نکرده است.121 به هر حال، نام «تامرّا» برای این رود نیز ظاهراً در انتساب آن به طسوج تامرّا بوده و اگر گفتة حمزة اصفهانی را بپذیریم که «تامرّا» واژه‌ای سریانی است(البته با توجه به این‌که شهر سیروان در قرن ششم میلادی از مراکز دینی سریانی بوده است)122 گفتة وی مقرون به واقع به نظر می‌رسد، و نتیجه این می‌شود که نام تامرّا نیز هم‌چون «سیروان» از نام‌های قدیمی این رود بوده است.
در مورد دلیل نام‌گذاری این رود به «دیالی»، مطلب قابل توجهی در دست نیست. یاقوت با اشاره به منازعات سیاسی نیمة اول قرن چهارم هجری، از «درب دیالی» به عنوان یکی از دروازه‌های بغداد نام برده،123 ولی مشخص نیست که آیا دیالی نام محله‌ای از محله‌های بغداد بوده یا این‌که این دروازه به مناسبت ارتباط آن با رود دیالی به این نام خوانده می‌شده است. روی هم رفته، به نظر می‌رسد که نام «دیالی» در دورة اسلامی به این رود داده شده است.
در هر حال، رود تامرّا به همراه نهر بزرگ نهروان که در جنوب تکریت از دجله منشعب می‌شد ـ بعداً از آن سخن خواهیم گفت ـ نقش زیادی در آبیاری نواحی شرق دجله و حتی بخش شرقی بغداد داشتند. ادریسی می‌نویسد:
بستان‌ها و اشجار بخش شرقی بغداد به وسیلة آب نهروان و تامرّا آبیاری می‌شود. نهروان و تامرّا دو رود عظیم‌اند که آب آن‌ها هم مصارف آبیاری مزارع، و هم مصارف شرب را کفایت می‌کند، چرا که از آب دجله تنها آب اندکی برداشت می‌شود که نه مطلوب است و نه مصارف شهر را کفایت می‌کند.124
در مورد نام دیگر این رود، یعنی «گاورود» در منابع اسلامی مطلبی نیامده است. احتمالاً این عنوان که در آثار محققان معاصر آمده،125 نامی نسبتاً جدید یا غیر مشهور و محلی برای رود سیروان بوده است. از فرهنگ جغرافیایی ایران چنین بر می‌آید که گاورود نام یکی از سرشاخه‌های رود سیروان بوده است، هم‌چنان‌که هم اکنون نیز نام یکی از دهستان‌های تابع کامیاران کردستان می‌باشد که بخشی از آب مورد نیاز این دهستان از گاورود تأمین می‌شود.126
زـ ثرثار: رود دجله تنها یک ریزابه (رود) از جانب راست(ساحل غربی) خود دریافت می‌کرد و آن رود ثرثار بود که بخشی از آب‌های رود هرماس را به سمت دجله هدایت می‌کرد، بدین ترتیب که رود هرماس یا رود نصیبین که از شمال این شهر سرچشمه می‌گرفت، پیش از پیوستن به رود خابور بزرگ، در محلی به نام سد «سکیرالعباس» به دوشاخه تقسیم می‌شد. شاخه سمت راست(غربی) در مسیری جنوبی و به فاصلة اندکی به رود خابور بزرگ می‌پیوست و شاخة سمت چپ(شرقی) در مسیری طولانی و جنوب شرقی رود ثرثار را تشکیل می‌داد. رود ثرثار پس از مشروب ساختن نواحی سنجار و الحضر، در دو فرسخی شمال تکریت به رود دجله می‌ریخت.127

د) کانال‌ها(نهرهای مصنوعی)
یکی از راه‌های مؤثر کنترل آب‌های دجله و فرات و بهره‌وری هر چه بیشتر از این آب‌ها در مصارف کشاورزی و باغ‌داری و آبیاری مناطق دورافتاده از بستر دجله و فرات، و هم‌زمان تسهیل امور حمل و نقل، ایجاد کانال‌های مصنوعی در محورهای دجله و فرات، به ویژه کانال‌های ارتباطی میان دجله و فرات بود. در این فرصت، بخشی از کانال‌های مزبور را که در محور دجله قرار داشت، بررسی می‌کنیم:
1ـ نهر اسحاقی
یکی از نهرهای منشعب از جانب راست(ساحل غربی) دجله، نهر موسوم به «اسحاقی» بود128 که به اسحاق‌بن ابراهیم، رئیس شرطة معتصم منتسب بود.129 این نهر هنگام انتقال پایتخت عباسیان از بغداد به سامرّا(221ق) و برای انتقال آب از رود دجله به بخش غربی این شهر، حفر شد.130
نهر اسحاقی از محلی پایین‌تر از شهر تکریت واقع در هشتاد میلی شمال سامرّا،131 آغاز می‌شد و مزارع و آبادی‌های مسیر خود را در غرب دجله، مشروب می‌ساخت تا این‌که از کنار یکی از قصرهای معتصم در جانب غربی سامرّا، معروف به «قصر گچ» می‌گذشت و باغ‌های هفت‌گانة واقع در غرب سامرّا را مشروب نموده، سپس در ناحیة قریة مطیره، واقع در حدود پنج میلی جنوب سامرّا،132 این نهر مجدداّ به دجله می‌ریخت.133
2ـ کانال نهروان(قاطول)
افزودن بر رود نهروان که پیش از این به عنوان یکی از ریزابه‌های دجله از آن سخن گفتیم و در واقع نام بستر سفلای رود سیروان(تامرّا یا دیاله) بود، نهر بزرگ دیگری نیز با این نام وجود داشت که در پایین‌دست شهر تکریت و از جنوب قریه‌ای به نام دور، از ساحل چپ(شرق) رود دجله منشعب می‌شد و با طی مسیر جنوبی به طول دویست میل، در فاصلة پنجاه میل مانده به واسط، مجدداً به رود دجله می‌پیوست.134
کانال نهروان که قاعدتاً با رود دیاله نیز تلاقی داشته، نقش مهمی در آبیاری نواحی شرق دجله، از جمله طسوج‌ها(ناحیه‌ها)ی نهروان علیا، نهروان وسطی، نهروان سفلی، اسکاف، جرجرایا، بادرایا و باکسایا که جمعاً استان ساسانی «بازیجان خسرو» یا به نقل قدامه، استان «ارندین کرد» را تشکیل می‌دادند،135داشته است.136 شهرها و نواحی مزبور بعدها جزء استان بغداد قرار گرفتند.137
کانال نهروان به دلیل تمایز آن از نهرهای دیگر، موسوم به «قاطول» بود، و مسیر علیای کانال، واقع در پایین‌دست آن، «قاطول بالا» (اعلی) نامیده می‌شد، و از آن‌جا که پیشینة این نهر به قبل از اسلام می‌رسد و ظاهراً توسط خسرو اول انوشیروان حفر شده بود،138«قاطول کسروی» خوانده می‌شد.139
نهر قاطول در مسیر خود از چندین دهانه پل، از جمله پل کسروی در ناحیة ایتاخیه، پل قایقی در ناحیة محمدیه، و پل پوران و از آبادی‌ها و شهرهای بسیاری افزون بر آن‌چه قبلاً گذشت، از جمله قصر متوکل(معروف به قصر جعفری)، ایتاخیه(قریه و تیول منسوب به ایتاخ ترک)140محمدیه، قریة اجمّه، قریة بزرگ مأمونیه، مصولی، بعقوبا، باجسری، نهروان، شاذروان بالا و پایین و ماذرایا که به تعبیر ابن‌سرابیون همة این مناطق آبادی‌ها و مزارع با شکوهی بود، می‌گذشت و در نهایت، در پایین دست ماذرایا واقع در شمال بصره،141مجدداً از ساحل چپ دجله به این رود می‌ریخت.142
نهر قاطول چون به بعقوبا می‌رسید، «رود تامرّا» نامیده می‌شد و سپس هنگامی‌که به پل نهروان و شهر نهروان می‌رسید، «رود نهروان» نامیده می‌شد.143عناوین مختلف نهر قاطول، اتصال و امتزاج این نهر را با رود تامرّا(دیاله یا نهروان) به خوبی نشان می‌دهد. سهراب از نهر دیالی(دیاله) به عنوان نهری که از رود نهروان جدا می‌شد، یاد نموده است.144بنابراین، به نظر می‌رسد عنوان «دیالی» برای رود سیروان(تامرّا) همچون عنوان نهروان به مقطع خاصی از این رود و به طور مشخصی به بستر سفلای رود سیروان،‌اختصاص داشته است.
3ـ سه قاطول کوچک
در برابر قاطول أعلی(قاطول کسروی)، سه نهر کوچک دیگر به نام قاطول در دو فرسخی جنوب سامرّا و در فاصلة پنج میلی شمال شهر قادسیه145 و از جنوب قریة مطیره، از ساحل چپ(شرق) دجله جدا می‌شد. مبدأ هر سه قاطول به فاصلة اندکی از یکدیگر در همین محل بود و هر یک از سه قاطول کوچک نام ویژه‌ای نیز داشت، بدین ترتیب که نام دیگر قاطول اعلی «نهر یهودی»، نام دیگر قاطول أوسط «نهر مأمون» و نام دیگر قاطول اسفل «نهر ابوالجند» بود. قاطول اسفل از دو قاطول دیگر مهم‌تر بود و نهرهای متعددی از آن منشعب می‌شد. هر سه قاطول پس از مشروب ساختن آبادی‌ها و مزارع فراوان واقع در شرق دجله، در فاصله‌های مختلف به قاطول کسروی(نهروان) می‌پیوستند، قاطول أعلی در پایین دست قریة مأمونیه، قاطول أوسط در جنوب قریة قناطره و قاطول أسفل در چهار فرسخی شمال صلوی.146
اختلال در فعالیت کانال نهروان
در مورد عنوان نهروان، آن‌چه یاقوت صریحاً از آن یاد نموده، نهروان رودی است که از سوی تامرّا یا حلوان آغاز می‌شده است، در عین حال، یاقوت نسبت به کم و کیف این رود نیز اظهار بی‌اطلاعی کرده، مدعی است که شخص دیگری نیز دربارة این نهر مطلبی نگفته است.147وی با این حال بارها از دغدغة مردم و زمام‌داران جهت حفر رود نهروان سخن به میان آورده،148 می‌نویسد:
نهروان الآن خراب است و از شهرها و روستاهای آن جز ویرانه‌های منازل باقی نمانده است. علت خرابی این نواحی نیز نزاع سلاطین و بروز جنگ میان ایشان در عصر سلاجقه بود، چرا که هیچ‌ یک از حکّام آن عصر توجهی به عمران و آبادانی منطقه نداشتند و قصد آنان این بود که مانند پرندگان دانه‌ای برچینند و سپس پرواز کنند. به علاوه منطقة نهروانات در مسیر آمد و شد لشگریان بود، لذا سکنة آن ترک این دیار نمودند و خرابی آن تداوم یافت. حکام و ملوک نیز حفر مجدد رود نهروان را شوم می‌دانستند و گمان می‌کردند که هر کس اقدام به حفر این نهر نماید، پیش از آ‌ن‌که از کار حفر نهر فارغ شود، خواهد مرد. از جمله، شخصی به نام نهروان خادم و دیگر افراد کار حفر نهروان را آغاز کردند و در اثنای کار مردند. لذا این نهر به حال ویرانی باقی ماند، در صورتی که منطقة نهروانات از زیباترین و پردرآمدترین و خوش منظره‌ترین و با شکوه‌ترین نواحی بغداد بود. ابن کلبی گفته است که پارسیان رود نهروان را حفر کرده بودند.149
یاقوت در حالی از ویرانی و متروک بودن ناحیة نهروانات و رود نهروان خبر می‌دهد که دربارة رود دیالی(دیاله) یا سیروان یا تامرّا که مسیر سفلای آن در ناحیة شهر نهروان، رود نهروان خوانده می‌شد،150 به عنوان «رودی بزرگ در نزدیک بغداد و بزرگ‌ترین رود بعقوبا که در کنار این شهر جریان دارد و این رود مرز میان شاهراه خراسان و اراضی خالصه و همان رود تامرّا است» یاد کرده است.151گزارش دیگر وی دربارة رود تامرّا را پیش از این و در مقام بررسی آبریزهای دجله از نظر گذراندیم.
مقایسة دو گزارش اخیر یاقوت دربارة رود دیالی و تامرّا با گزارش نخست وی در باب ویرانی نهروان و پرشدن آن، حاکی از آن است که سخن او در گزارش نخست دربارة کانال نهروان است که از رود دجله منشعب می‌شد؛ نهری که به دست بشر حفر شده بود و با عدم مراقبت از آن در دوران پرآشوب اواخر سلجوقی، این نهر پر شده و از این ناحیه، خسارات عمده‌ای متوجه آبادی‌های طول مسیر آن شده است. البته از آن‌جا که این کانال پرشده بود، یاقوت دورنمای بسیار مبهمی از آن داشته، به طوری که اولاً: رسماً به عدم آگاهی خود در مورد کم و کیف این نهر اعتراف نموده، ثانیاً: منبع و منشأ این رود را به طور مردد، تامرّا یا حلوان دانسته، ثالثاً: در خصوص همین مقدار اطلاعات مبهم و توأم با تردید نیز دچار خلط و اشتباه شده و ناحیة تامرّا یا حلوان را مبدأ نهر نهروان معرفی نموده است.
ابوالفداء پس از نقل این گفتة ابن‌حوقل که نهروان، هم نام شهر است و هم نام رودی که از وسط شهر نهروان می‌گذرد،152می‌نویسد: «در اللباب آمده است که، نهروان بلدة کوچکی است کهن در نزدیکی بغداد و آن را ناحیه‌هایی است که اکنون ویران شده‌اند».153 گزارش ابوالفداء نیز این احتمال را که کانال نهروان بر اثر عواملی پر شده، تقویت می‌کند.
از گزارش حمدالله مستوفی که تقریباً معاصر ابوالفداء بوده نیز آشکارا بر می‌آید که رود تامرّا که در منطقة شهر نهروان نام رود نهروان به خود می‌گرفت،154در بستر خود جریان داشته و مسیر آن مسدود نبوده است. مستوفی نیز به هنگام گزارش از شهر نهروان گرچه از خرابی کلی شهر خبر داده ولی در مورد رود تامرّا(نهروان) به گونه‌ای سخن گفته که گویا هیچ خللی در بستر آن وجود ندارد. وی می‌نویسد:
نهروان000 بر کنار آب تامرّه افتاده است و آن آب را آن‌جا آب نهروان خوانند و آن شهر اکنون به کلی خراب است.155
مستوفی در گزارشی دیگر، در توصیف ولایت«طریق خراسان» و قصبه‌اش، شهر «بعقوبا» که در مسیر رود تامرّا (دیاله یا نهروان) واقع بود،156 و مستوفی در این گزارش به لحاظ نام بستر سفلای آن، از آن به نام «آب نهروان» یاد کرده نیز به جریان آب در رود تامرّا (نهروان) و استفادة وسیع از آب آن در امر زراعت و باغداری، تصریح نموده است. وی می‌نویسد:
طریق خراسان: ولایتی معتبر است و شهرش قصبة بعقوبا000 بر کنار آب نهروان است و جویی از آن در میان شهر می‌گذرد و تمامت دیه‌ها بر آن نهر زراعت می‌کنند. باغستان و نخلستان بسیار دارد و نارنج و ترنج بی‌شمار می‌باشد، چنان‌که سی‌صد و چهارصد نارنج به یک درهم می‌دهند.157
هم‌چنین مستوفی در مقام بیان شهرها و ولایات عراق، پس از عنوان «راذان و بین‌النهرین» می‌نویسد:
دو ولایت است بر آب نهروان، محصولات نیکو دارد. حقوق دیوانیش پنج تومان است.158
موقعیت روستای راذان که به دو بخش راذان بالا و پایین تقسیم می‌شد و در اطراف مدائن تا دجله امتداد داشت و مشتمل بر روستاهای فراوانی بود،159 از یک سو، و این واقعیت که رود دیاله در جنوب شرق بغداد و ناحیة مدائن به دجله می‌پیوست،160 در صورتی که کانال نهروان در محلی بسیار پایین‌تر و در ناحیة ماذرایا، واقع در شمال واسط به دجله می‌ریخت161 از سوی دیگر، به خوبی نشان می‌دهد که منظور مستوفی از «آب نهروان» رود دیاله(سیروان یا تامرّا) است که بر خلاف کانال بزرگ نهروان، بستر آن اختلال نداشته و در عصر مستوفی(قرن هشتم هجری) نیز آب در آن جریان داشته و از آن، برای آبیاری مزارع و روستاها به طور وسیع بهره‌برداری می‌شده است.
بنابراین، گزارش مستوفی نیز مؤید آن است که آن رود نهروانی که یاقوت از مسدود و ویران بودن آن خبر داده، کانال نهروان و منشعب از رود دجله بوده است، نه رود تامرّا که بخش سفلای آن نهروان نامیده می‌شد و از ریزآبه‌های دجله بود و نه منشعب از آن.
از گزارش ابن‌حوقل چنین  بر می‌آید که کانال نهروان(قاطول) در اواخر قرن چهارم هجری هنوز فعال و مورد استفاده بوده است. وی می‌نویسد:
و اما أشجار و نهرهایی که جانب شرقی دارالخلافة ـ بغداد ـ وجود دارد، از آثار آب (نهروان و تامرّا) است و اما از رود دجله، جز آبی اندک که به کار عمران و سازندگی نمی‌آید، برداشت نمی‌شود.162
عبارت ابن‌حوقل که «آب نهروان و تامرّا» را در کنار یکدیگر و به صورت عطف آورده، بی‌آنکه هیچ توضیحی در مورد یگانگی آب نهروان و آب تامرّا بدهد، خودبه‌خود گویای دوگانگی و تمایز آب نهروان در برابر آب تامرّا است. طبعاً، منظور از آب نهروان بایستی همان کانال نهروان(قاطول) باشد که از ناحیة تکریت از دجله منشعب می‌شده است. بدیهی است، منظور ابن‌حوقل از این گفته (که از رود دجله آب قابل توجهی برداشت نمی‌شود) عدم برداشت آب از بستر رود دجله در خود شهر بغداد است.
مقدسی نیز که معاصر ابن‌حوقل و اندکی متأخر از وی بوده، در مورد شهر نهروان گزارشی دارد که از توصیف وی در مورد زیبایی و رونق این شهر، فعّال بودن کانال نهروان(قاطول) در زمان او برداشت می‌شود، گرچه او به نام کانال نهروان تصریح نکرده است.163
4ـ کانال‌های (نهرهای) انتهایی دجله
دجله در بستر جدیدش در دورة اسلامی، یعنی بستر باختری که از واسط می‌گذشت، در فاصلة حدود شصت میلی جنوب این شهر به بطایح می‌پیوست.164 پیش از ورود آب دجله به بطایح (باتلاق‌ها)، دجله به پنج شعبه و نهر بزرگ تقسیم می‌شد که همة این نهرها قابل کشتیرانی بود165 و در سواحل این نهرها، آبادی‌ها و شهرهایی وجود داشت.166 بدین ترتیب، بخش عمدة آب دجله پیش از پیوستن به بطایح به مصرف آبیاری مزارع و نخلستان‌ها می‌رسید و مازاد آن به باتلاق‌ها می‌ریخت.167
یاقوت، اسامی نهرهای پنج‌گانة مورد اشاره را به این ترتیب ذکر کرده است: نهر ساسی، نهر الغرّاف، نهر دقله، نهر جعفر و نهر میسان.168 وی از «ساسی» به عنوان قریه‌ای، واقع در جنوب واسط نام برده169 و بیش از این توضیح نداده است.
یاقوت در مورد «غرّاف» می‌نویسد:
غرّاف نهر بزرگی است در پایین‌دست واسط که بین واسط و بصره جاری است000 قلمرو این نهر خود یک «کوره»(ناحیه)170 را تشکیل می‌دهد و دارای روستاهای فراوانی است و این روستاها در درون بطایح واقع شده است.171
همان‌گونه که از عبارت یاقوت بر می‌آید، در پهنة وسیع بطایح جنوب عراق تنها در برخی مناطق و در نقاطی که قدری مرتفع بود، به طور پراکنده روستاهایی ایجاد شده بود و مجموعة این روستاها کورة نهر غرّاف یا کورة بطایح را تشکیل می‌داده است. ابوالفداء در مقام بیان شهرها و نواحی عراق، ذیل عنوان «بطایح بصره» می‌نویسد: «از قرای بصره است. آب آن‌ها کم عمق است، چنان‌که تنها یک نوع زورق معروف به «مرادی» در آن آمد و شد کند.172 ابوالفداء سپس به نقل از «اللباب» در مورد بطایح آورده است: «موضعی است میان واسط و بصره و آن مجموع چند قریه است در میان آب».173
در مورد نهر دقله، نه یاقوت و نه دیگر منابع، مستقلاً توضیحی ارایه نکرده‌اند، البته تنها یاقوت در مقام توصیف نهر جعفر، به طور ضمنی به موقعیت نهر دقله اشاره دارد. وی در مورد نهر جعفر می‌نویسد:
نهری است بین واسط و نهر دقله که در سواحل آن روستاهایی بنا گردیده. رود جعفر یکی از شعب مسیر سفلای دجله است.174
در مورد نهر میسان نه یاقوت و نه دیگر منابع توضیحی نداده‌اند، لکن با توجه به موقعیت ولایت میسان که کوره‌ای (ناحیه‌ای) در حد فاصل واسط و بصره بود و دارای نخلستان‌ها و روستاهای فراوانی بود، و قصبه و مرکز آن نیز میسان نام داشت،175 پیداست که نهر میسان شعبه‌ای از دجله بوده که این کوره را مشروب می‌ساخته است.
ابن‌سرابیون(قرن چهارم هجری) از چندین نهر منشعب از مسیر سفلای دجله و در پایین دست واسط یاد کرده است،176 ولی اسامی هیچ‌یک از این رودها با اسامی رودهایی که یاقوت نام برده، شباهت و اشتراک ندارند. یکی از این رودها که در فاصلة ده فرسخی جنوب واسط و از ساحل چپ دجله جدا می‌شد و به سمت شرق جریان می‌یافت، «نهربان» یا «نهرآبان» نام داشت که ضمن مشروب ساختن روستاها و مزارع مسیر خود، از شهر «نهربان یا نهرآبان» نیز می‌گذشت و در نهایت، به باتلاق (بطیحه) می‌ریخت.177
از ساحل راست(غرب) دجله نیز به ترتیب، از شمال به جنوب، سه نهر به نام‌های قریش، سیب و بُردودی از دجله منشعب شد، به سمت غرب جریان می‌یافت.178 نهر قریش پس از مشروب ساختن روستاها و مزارع مسیر خود و عبور از دهکدة مهم «نهر قریش»، به باتلاق (بطیحه) می‌ریخت.179 نهر سیب از فاصلة دو فرسخی جنوب نهرآبان و از جهت مقابل این نهر، از دجله جدا می‌شد. این نهر به نوبة خود به شاخه‌های متعدد تقسیم می‌شد و پس از مشروب ساختن روستاها و مزارع مسیر خود و عبور از شهر عُقر ، به باتلاق می‌پیوست.180 یاقوت نهر سیب را به عنوان نهری بزرگ در ناحیة بصره که در ساحل آن، دهکده‌ای بزرگ واقع شده، معرفی نموده،181 ولی نام قریة مورد اشاره را ذکر نکرده است.
آخرین مورد از نهرهای انتهایی دجله طبق گزارش ابن‌سرابیون، نهر بُردودی است که وی آن‌را نهری بزرگ معرفی کرده، این شهر در ناحیة روستای «شدیدیّه» از ساحل راست(غرب) دجله جدا می‌شد و در نهایت به بطایح می‌ریخت.182
هـ) ولایت میسان و دستمیسان
با توجه به مطرح شدن «نهر میسان» و موقعیت این نهر، مناسب است تا موقعیت ولایات میسان و دستمیسان و یگانگی یا دوگانگی این دو عنوان و ولایت را به طور گذرا مطالعه کنیم. یاقوت ذیل عنوان «دستمیسان» می‌نویسد:
دستمیسان کورة بزرگی است که در حد فاصل واسط و بصره و اهواز قرار گرفته، و قصبه و مرکز آن «بسامتی» است و آن غیر از کورة میسان است. البته این دو کوره، هم‌مرز هستند.183 یاقوت که ظاهراً خود از این دو کوره و دست کم از کورة دستمیسان بازدید نکرده و تنها بر اساس نقل دیگران مطلب یاد شده را آورده است، قول دیگری را نیز با تعبیر «وگفته شده»، در مورد موقعیت و حد و حدود کورة دستمیسان نقل کرده، مبنی بر این‌که دستمیسان کوره‌ای است که مرکز آن «اُبلّه» در مجاورت بصره است و بصره نیز از توابع این کوره می‌باشد.184
ابن خردادبه و قدامه نیز به صراحت، دوگانگی ولایت میسان و دستمیسان را بیان کرده، این دو ناحیه را دو طسوج185 از استان شادبهمن دانسته‌اند،186 ضمن این‌که ابن‌خردادبه توضیح بیشتری دربارة این دو ناحیه داده و نوشته است: «میسان همان ملوی است؛ دستمیسان و آن اُبلّه است».187 عبارت‌های بکری نیز مؤید دوگانگی ولایت میسان و دستمیسان است. وی دو عنوان را به طور جداگانه مطرح نموده و میسان را محلی از سرزمین بصره188 و دستمیسان را یکی از طسوج‌های دجله معرفی کرده است.189 وی هم‌چنین در خصوص دستمیسان آورده است: «دستمیسان]واژه‌ای مرکب است که در آن، واژة دست[ به میسان اضافه شده است».190 عبارت اخیر بکری تأیید دیگری است بر دوگانگی ولایات میسان و دستمیسان و در عین حال، هم جواری آن‌ها. با وجود این، لسترنج دو عنوان را یک ناحیه دانسته است.191
البته قراین حاکی است که، با توجه به باتلاقی بودن بیشتر اراضی این ولایت، به مرور از اهمیت و شهرت این دو ناحیه کاسته شده، به طوری‌که ابوالفداء(تألیف در سال 721ق) تنها عنوان میسان را مطرح نموده و آن‌را «از بلاد بصره و بلدة کوچکی در پایین سرزمین بصره معرفی کرده192 و مستوفی(تألیف در سال 740ق) هیچ نامی از میسان و دستمیسان به میان نیاورده است.193البته موقعیتی که ابوالفداء برای میسان ترسیم کرده و آن‌را در جنوب بصره نشان داده، با آن‌چه از دیگر منابع به دست می‌آید (که اجمالاً این ناحیه را در شمال بصره نشان می‌دهند) سازگار نیست. در این زمینه،‌ افزون بر آن‌چه گذشت، یعقوبی نیز میسان را ولایتی به مرکزیت شهر مَذار، واقع در حد فاصل واسط و بطایح و شمال کورة ابرقباد معرفی کرده است.194

و) دجله کور (دجلة العوراء یا شط‌العرب)
یکی از پیامدهای طغیان رودهای دجله و فرات و شکست‌ سدها در اواخر عصر ساسانی و اوایل دورة اسلامی، بروز تغییر عمده در مسیر انتهایی دجله و فرات بود. پیش از آن‌، دجله و فرات و نیز کارون به طور جداگانه وارد خلیج فارس می‌شدند و مصب دجله و فرات، خلیجی باتلاقی در پایین‌دست شهر قدیمی اُبلّه، واقع در شمال بصرة کنونی بود، اما در پی بروز دگرگونی‌های مورد اشاره، مصب قدیم دجله و فرات با رسوبات انبوه این دو رود پر شد، مسیر سفلای دجله و فرات تغییر یافته و دو رود در منطقة القرنة امروزی به یکدیگر پیوستند و از مجموع آن‌ها «دجلة کور»(شط العرب) و دلتای جدید آن‌ها در نقطه‌ای شمالی‌تر از مصب پیشین به وجود آمد.195
نام بستر مشترک و جدید دجله و فرات «دجلة العوراء»(دجلة کور، دجلة یک چشم) و «دجلة البصره» بود196 و ایرانیان به آن «دجلة کور» می‌گفتند.197 طبعاً نام «شط‌العرب» نسبتاً جدید است و ظاهراً نخستین منبعی که عنوان «شط‌العرب» در آن آمده، سفرنامة ناصرخسرو(اواسط قرن پنجم هجری) است.198 از طرفی، از این که نام شط‌العرب در معجم البلدان(ربع اول قرن هفتم هجری) نیامده و یاقوت نیز همچون بلاذری از این بستر مشترک دجله و فرات، تنها تحت عنوان«دجلة‌العوراء» و «دجلة‌البصره» یاد نموده،199چنین بر می‌آید که کاربرد عنوان شط‌العرب در مورد دجلة‌العوراء حتی در قرن هفتم نیز چندان شایع نبوده است. در قرن هشتم، مستوفی عنوان شط‌العرب را به کار برده،200 ولی در همین قرن، ابوالفداء تنها با عنوان «دجله» از این مسیر مشترک دجله و فرات یاد نموده است.201 به هر حال، به مرور عنوان «شط‌العرب» تنها اسم رسمی بستر مشترک دجله و فرات گردیده، تا کنون نیز این عنوان تداوم یافته است.202 تنها از سال 1338ش به علل سیاسی، نام «اروندرود» توسط دولت ایران احیا گردید و بر شط‌العرب در مورد بستر سفلای دجله و فرات به کار می‌رود.203
رود کارون یا به تعبیر اعراب، «دجیل‌اهواز» نیز در عصر ساسانی و طی چند سدة نخست اسلامی، جدا از شط‌العرب و از شرق خرمشهر و آبادان و از طریق خور موسی، مستقیماً به خلیج فارس می‌ریخت.204 بستر رود کارون در شرق خرمشهر و آبادان در گذر زمان متغیر بوده و کارون در مسیر سفلای خود، هر از چندی از طریق یکی از سه بستر زیر: شط قدیمی(کهنه رود)، شط الأعمی(رود کور) و شط قبان، به خلیج فارس می‌ریخته و بهمنشیر(بهمن اردشیر) چهارمین و آخرین بستر کارون در این بخش از مسیر خود بوده است.205
در قرن چهارم هجری به دستور عضدالدوله دیلمی نهری موسوم به «نهر عضدی» (نهر حفار، نهر بیان) میان رود کارون و شط‌العرب(شمال خرمشهر) حفر گردید و بدین‌وسیله، رود کارون با شط‌العرب مرتبط شد و جزیرة آبادان به وجود آمد که بخش اعظم شهر خرمشهر، یعنی بخش شرقی این شهر و هم‌چنین شهر آبادان را در خود جای داده است.206
ز) دجلة کور و موقعیت اُبلّه و بصره
در خصوص موقعیت دجلة کور(شط‌العرب) و شهرهای اُبلّه و بصره، برخی محققان شهر بصره را در شمال شهر ابله و در ساحل شط‌العرب، و شهر ابله را اندکی دور از ساحل و در جنوب شهر بصره تصویر و تصور کرده‌اند.207

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


این در حالی است که در منابع در این‌باره، قدری ابهام و بعضاً تعارض به چشم می‌خورد. با وجود این، مقایسة چند گزارش از قرن چهارم تا قرن هشتم هجری، به طور اطمینان‌آوری موقعیت شهرهای بصره و ابلّه و دجله‌العوراء را مشخص می‌سازد، ضمن این‌که، با دقت در این گزارش‌ها معلوم خواهد شد که آن‌چه در برداشت ابتدایی و از ظاهر برخی منابع بر می‌‌آید، مبنی بر بروز جابه‌جایی در مسیر شط‌العرب در گذر زمان در محدودة شمال و جنوب بصره، تصور و برداشت قابل اعتمادی نیست و برداشت منطقی‌تر از این گزارش‌ها این است که بستر شط‌العرب طی دورة اسلامی تقریباً ثابت بوده است. اینک گزارش‌های مورد اشاره را مرور می‌کنیم:
مقدسی(تألیف در سال 375ق) به مناسبت توصیف بصره می‌نویسد:
از دجله]دجلة العوراء[ دو نهر به سوی آن ـ بصره ـ کشیده‌اند: نهر ابلّه و نهر معقل، چون جمع شوند بصره را سیراب کنند000 درازای شهر ـ بصره ـ کنار نهر است و خانه‌ها در سمت بیابان ساخته شده است000 سمت بیابانی بصره ویران شده است.208
وی سپس در مقام توصیف ابلّه می‌نویسد: «ابلّه بر دجله ]دجلة کور[ دم دهانة نهر بصره، در سمت شمال است.»209
مقدسی اگر چه تصریح ندارد که نهرهای ابلّه و معقل به سمت شمال جریان داشته تا به بصره رسیده، یا به سمت جنوب و قبله، لیکن از توضیحاتی که در مورد شهر بصره و منازل آن آورده و کناره‌های شهر بصره را در جانب بیابان ترسیم می‌کند، مشخص می‌شود که دو نهر ابلّه و معقل به سوی جنوب و قبله جریان داشته و به بصره می‌رسیده‌اند، به طوری که ماورای شهر بصره یک‌سره بیابان و خشک بوده است. بنابراین، شط‌العرب که مقدسی از آن به «دجله» تعبیر نموده، در جانب شمال بصره واقع بوده است.
اما شهر ابلّه، پیداست که در ساحل دجلة کور، و البته با توجه به جریان نهر ابلّه که در این‌جا به عنوان «نهر بصره» از آن یاد شده است به سوی جنوب و به طرف بصره، ابلّه در ساحل جنوبی این شط و دم دهانة نهر ابلّه واقع بوده است. قهراً شهر ابلّه در شمال شهر بصره قرار داشته است. طبعاً، منظور از عبارت «دم دهانة نهر بصره، در سمت شمال است» این است که شهر ابلّه در شمال نهر بصره واقع شده، نه این‌که در شمال دجلة‌العوراء، چنان‌که ناصرخسرو نیز به واقع شدن شهر ابلّه در ساحل شمالی «نهر ابلّه» ـ و نه دجلة‌العوراء ـ تصریح دارد.210
ناصر خسرو که در اواسط قرن پنجم(443ق) از بصره و شط‌العرب و نهرهای آن دیدن کرده، می‌نویسد:
از یمامه چون به جانب بصره روانه شدیم،‌000 بیستم شعبان سنة ثلاث و اربعین و اربعمائه(443) به شهر بصره رسیدیم. دیواری عظیم داشت، الّا آن جانب که با آب بود، دیوار نبود، و آن آب شط است و دجله و فرات که به سر حدّ اعمال بصره به هم می‌رسند و چون آب حویزه نیز به ایشان می‌رسد، آن را شط‌العرب می‌گویند و از این شط‌العرب دو جوی عظیم برگرفته‌اند که میان فم(دهان) هر دو جوی یک فرسنگ باشد و هر دو را بر صوب قبله برانده، مقدار چهار فرسنگ، و بعد از آن هر دو جوی با هم رسانیده و مقدار یک فرسنگ دیگر یک جوی را هم به جانب جنوب برانده و از این نهرها جوی‌های بی‌حد برگرفته‌اند و به اطراف به در برده000 و این دو جوی، یکی بالاتر است و آن مشرقی شمالی باشد، نهر معقل گویند، و آن‌که به غربی جنوبی است نهر ابلّه. و از این دو جوی جزیره‌ای بزرگ حاصل شده است که مربع طولانی (مستطیل) است و بصره بر کنارة ضلع اقصر از این مربع نهاده است. و بر جانب جنوبی مغربی بصره بریّه (صحرا) است، چنان‌که هیچ آبادانی و آب و اشجار نیست.211
برای فهم بهتر عبارت فوق، لازم است تا توصیف ناصرخسرو را از شهر ابلّه نیز مرور کنیم. وی در این ارتباط می‌نویسد:
و شهر ابلّه بر کنار نهر است، و نهر بدان موسوم است. شهری آبادان دیدم با قصرها و بازارها000 و اصل شهر بر جانب شمال نهر بود و از جانب جنوب نیز محلت‌ها000 و بناهای عظیم بود، چنان‌که از آن نزه‌تر در عالم نباشد و آن را شاطی عثمان می‌گفتند و شط بزرگ که آن فرات و دجله است و آن را شط‌العرب گویند، بر مشرقی ابلّه است و نهر بر جنوبی و نهر ابلّه و نهر معقل به بصره به هم رسیده‌اند و شرح آن در مقدمه ](پیش از این)[ گفته آمده است.212
از مجموع عبارت‌های ناصرخسرو چنین بر می‌آید که وی از سمت جنوب به طرف بصره آمده و در این منطقه ابتدا به شهر بصره برخورد کرده و سپس به شهر ابلّه. بنابراین، شهر بصره در جنوب شهر ابلّه قرار داشته است.
البته عبارت نخست ناصرخسرو که دربارة موقعیت بصره است، قدری مشوّش و مبهم است، لکن عبارت دوم ناصرخسرو به برداشت ما از عبارت اول وی کمک می‌کند. ناصرخسرو در عبارت نخست خود گویا می‌خواهد این معنا را القا کند که شهر بصره در ساحل جنوبی شط‌‌العرب و مماس بر این شط است. بخش کلیدی عبارت نخست ناصرخسرو آن‌جا است که وی می‌نویسد: «به شهر بصره رسیدیم، دیواری عظیم داشت، الّا آن جانب که با آب بود، دیوار نبود و آن آب شط است000». اگر گزارش ناصرخسرو منحصر به همین عبارت بود، چنین برداشت می‌کردیم که منظور از «و آن آب شط است» این است که بصره در ساحل شط که همان شط‌العرب است، قرار داشته و طبعاً شهر ابلّه در سواحل نهر ابلّه که از شط‌العرب منشعب گردیده و به طرف جنوب و قبله جریان داشته، واقع بوده و در نتیجه، ابلّه در جنوب شهر بصره قرار داشته است. چنان‌چه بخواهیم این برداشت ابتدایی خود را به تصویر بکشیم، موقعیت شهر بصره و شط‌العرب و نهرهای معقل و ابلّه و شهر ابلّه به قرار زیر خواهد بود، البته به کمک گزارش مقدسی در برخی موارد جزیی و غیر کلیدی:

 

 

 

 

 

 

ولی عبارت بعدی ناصرخسرو در توصیف شهر ابلّه، به خصوص دربارة موقعیت شهر ابلّه با شهر بصره و شهر ابلّه با شط‌العرب، به عکس تصور و برداشت پیشین‌ نشان می‌دهد. عبارت کلیدی در عبارت دوم ناصرخسرو آن‌جا است که وی می‌نویسد: «000 و شط بزرگ000 و آن را شط‌العرب گویند، بر مشرق ابلّه است و نهر ـ نهر ابلّه ـ بر جنوبی. و نهر ابلّه و نهر معقل به بصره به هم رسیده‌اند». موقعیتی که عبارت اخیر ناصرخسرو از دو شهر ابلّه و بصره و شط‌العرب ترسیم می‌کند این است که شهر ابلّه در ساحل جنوبی شط‌العرب قرار گرفته و در همان حال، نهر ابلّه نیز از غرب این شهر از شط‌العرب منشعب شد، از جنوب شهر ابلّه عبور کرده و در نهایت، به فاصلة حدود چهار فرسنگ در جنوب شهر ابلّه در شهر بصره به نهر معقل پیوسته است. تصویری که عبارت اخیر ناصرخسرو از موقعیت شهرهای ابلّه و بصره به دست می‌دهد و همین تصویر کم و بیش از اشکال العالم نیز به دست می‌آید،213 به قرار زیر است:

 

 

 

 

 

 

 

از میان دو برداشت متضاد مزبور که هر کدام مبتنی بر یک عبارت خاص از گزارش ناصرخسرو است، ویژگی عبارت دوم ناصرخسرو و برداشت مبتنی بر آن این است که تقریباً صریح است و قابل هیچ‌گونه توجیهی نیست، با این حال، می‌توان عبارت نخست ناصرخسرو را به گونه‌ای توجیه کرد که با عبارت دوم وی سازگار باشد، بدین ترتیب که بگوییم منظور ناصرخسرو از عبارت نخست خود (و آن آب شط است) این است که آن آبی که بصره در ساحل آن واقع شده، متعلق به شط است و از شط‌العرب سرچشمه گرفته، نه این‌که لزوماً بصره در کنار شط‌العرب باشد.
البته نمی‌توان منکر شد که عبارت نخست ناصرخسرو قدری اشتباه‌انداز است، به گونه‌ای که ابهام آن، مترجم عرب سفرنامه، دکتر یحیی خشاب را به خطا انداخته و وی به گونه‌ای این بخش از عبارت ناصرخسرو را ترجمه کرده که صریحاً گویای آن است که بصره در ساحل شط‌العرب قرار داشته است. دکتر خشاب عبارت کلیدی و نخست ناصرخسرو را این‌گونه ترجمه کرده است: «للبصرة سور عظیم یحیط بها ما عدا الجزع المطلّ علی النهر و هذا النهر هو شط‌العرب000».214
یاقوت و قزوینی(قرن هفتم هجری) به قرار گرفتن شهر ابلّه در ساحل دجله و به تعبیر یاقوت «دجلة بزرگ بصره»، که منظور همان دجلة کور و شط‌العرب است، تصریح دارند،215 هم‌چنین یاقوت یادآور شده که شهر بصره حدود چهار فرسنگ از شط‌العرب فاصله دارد و این شهر از طریق نهر ابلّه که توسط زیادبن أبیّه حفر گردیده، آبیاری می‌شود.216 از طرفی، فرمان عمربن‌خطاب به سعد ابن‌ابی‌وقاص در خصوص ایجاد منزل‌گاهی برای مسلمانان در ناحیة ابلّه به طوری که در میان آن منزل‌گاه و مدینه حایل نباشد،217 نیز مقتضی آن است که بصره در جنوب شط‌العرب و در حاشیة بیابان باشد. مستوفی (قرن هشتم هجری) نیز بر این نکته تصریح دارد که بصره در کنار شط‌العرب قرار نداشته، بلکه حدود چهار فرسنگ از این شط فاصله داشته و آب این شهر به وسیلة نهر ابلّه تأمین می‌شده است. وی می‌نویسد:
000]بصره[ آب چاهش شورست، اما از شط‌العرب جوی خوش آن‌جا برده‌اند. آن نهر را نهر ابلّه خوانند،‌ قرب چهار فرسنگ طول دارد.218
بر اساس گزارش منابع یاد شده، شط‌العرب طی قرون چهارم تا هشتم هجری، در بستری به فاصلة حدود چهار فرسنگ از شمال بصره و در مجاورت شهر ابلّه به سمت شمال شرق این شهر جریان داشته است.
البته ناگفته نماند که گزارش ابن بطوطه(قرن هشتم هجری) حاکی از آن است که شهر بصره به مرور به سمت شط‌العرب توسعه، بلکه انتقال یافته و مناطق و محله‌های دور از شط‌العرب اندک اندک متروک شده است. به گزارش این جهان‌گرد مسلمان، هنگامی که وی به بصره سفر کرده، این شهر در ساحل فرات و دجله، که در واقع منظور وی همان مسیر مشترک دجله و فرات، یعنی شط‌العرب (دجلة کور) است، قرار داشته و به هنگام مدّ آب دریای فارس (خلیج فارس)، آب شط در ناحیة بصره، شور می‌شده است. وی بر این نکته تصریح دارد که قبور صحابة درگذشته در بصره و مزارهای شهر در داخل سور(حصار) قدیم بصره قرار داشته و در زمان وی سور قدیم به مقدار سه میل از شهر فاصله داشته است.219
عبارت ابن بطوطه هم‌چنین گویای وجود شهر ابلّه در ساحل شط‌العرب و در شرق بصره است. وی می‌نویسد: پس از بازدید از شهر بصره از ساحل بصره به وسیلة قایق به مقصد اصفهان حرکت نموده و در این مسیر ابتدا به شهر ابلّه رسیده که در فاصلة ده میلی شهر بصره قرار داشته است. وی در همان حال به رونق پیشین شهر ابلّه به عنوان مرکز مهم تجاری و افول این شهر و کوچک شدن آن در حد یک قریه و وجود قصرهای متروکه و مخروبه در اطراف آن، تصریح دارد.220
در عین حال، برخی منابع در همین دوره بستر شط‌العرب را در جنوب بصره نشان می‌دهند، چنان‌که مؤلف حدود العالم(تألیف سال 372ق) بدون آن‌که هنگام توصیف شهرهای ابلّه و بصره از نهرهای معقل و ابلّه سخنی به میان آورد،221 ذیل عنوان «مَفتَح»، بستر معقل را در شمال و به تعبیری در شرق دجله(شط‌العرب، دجلة کور) نشان می‌دهد. وی می‌نویسد: «مفتح شهرکیست آبادان و بر مشرق دجله است و رود معقل از وی برگیرد».222 مضمون جملة اخیر حدود العالم این است که رود معقل از ناحیة شهرک مفتح از دجله منشعب می‌شده و از مفتح عبور می‌کرده است. با توجه به این‌که نهر معقل و نیز نهر ابلّه بدون تردید برای آبیاری بصره حفر گردید،223 نتیجه این می‌شود که از دید مؤلف حدودالعالم بایستی شهر بصره هم در شمال و به عبارتی در شرق دجله و شط‌العرب واقع شده باشد. لکن عبارت حدودالعالم در این قسمت و با وجود منابع مخالف، چندان قابل اعتماد نیست و گمان بر این است که در عبارت حدود العالم، چه از ناحیة مؤلف و چه از طرف نسخه برداران، اشتباهی صورت گرفته است، و البته بروز چنین اشتباه‌هایی در حدودالعالم دور از انتظار نیست، چنان‌که در این منبع در مورد شهرک‌های کرخ و دون، از محله‌های غربی بغداد نیز اشتباهی فاحش صورت گرفته و چنین آمده است: «کرخ، دون: دو شهرک‌اند که معتصم بنا نهاده است و مأمون تمام کرده است».224
در صورتی که معتصم پس از مأمون به خلافت رسیده و معنا ندارد که مأمون تکمیل کننده کار معتصم باشد. از این‌رو، در این خصوص نمی‌توان چندان به عبارت حدود العالم اعتماد کرد.
در نهایت، چنان‌چه بخواهیم به مضمون عبارت حدود العالم پای‌بند بمانیم باید آن را مأخوذ از منابع پیش از اسلام و ناظر به آن دوران بدانیم که مصب دجله و فرات خلیجی در پایین دست ابلّه بوده است. طبعاً گزارش حدود العالم در آن فرض، مطلبی قابل قبول خواهد بود، البته با این تأویل و توجیه که مؤلف برای به روز جلوه دادن گزارش خود، از عناوین دورة اسلامی مثل رود معقل نیز استفاده کرده است.
مؤلف حدود العالم در القای مطالب یاد شده، یعنی جریان شط‌العرب در جنوب بصره، تنها نیست و گزارش ابوالفداء در آغاز قرن هشتم هجری نیز گویای آن است که دجله از جنوب بصره عبور می‌کرده است. وی بدون آن‌که به شط‌العرب اشاره کند، می‌نویسد:
دجله از جانب شمال به بصره می‌‌آید و سپس می‌چرخد تا آن‌جا که بصره در مشرق آن واقع می‌شود. سپس با اندک میلی به مشرق به طرف جنوب می‌پیچد تا به دریا ریزد».225
 
تصویری که ابوالفداء از موقعیت بصره و دجله و فرات به دست می‌دهد، از این قرار است:

 

 

 

 

 


اما با توجه به این‌که طبق گزارش و مشاهدة ناصرخسرو در قرن پنجم هجری، مسیر شط‌العرب از شمال و به عبارتی از شرق بصره بوده و از طرفی سیر تاریخی مسیر دجله و فرات نیز حاکی از آن است که مسیر این دو رود در گذر زمان به سمت شمال تمایل داشته و انتقال یافته است،226 گزارش ابوالفداء سؤال برانگیز است، زیرا هر چند غیر ممکن نیست، ولی بسیار بعید می‌نماید که پس از گذشت بیش از دو قرن از جریان دجله و فرات (دجلة کور، شط‌العرب) در شمال و شرق بصره، مجدداً بستر شط‌العرب به جنوب این شهر انتقال یافته باشد.
به هر حال، گزارش ابوالفداء را به یکی از دو صورت می‌توان توجیه کرد: نخست، این‌که واقعاً بستر دجله و مسیر شط‌العرب. پس از چند قرن که از شمال بصره می‌گذشته، به سمت جنوب انتقال یافته است. وجه دیگر، این‌که گزارش ابوالفداء نیز نه بر اساس مشاهدة خود او یا حتی گزارش‌های نزدیک به زمان وی، بلکه مأخوذ از منبعی قدیمی و مربوط به اوایل دورة اسلامی و حتی پیش از اسلام بوده؛ زمانی که دجله به طور مستقل و جدای از فرات به خلیج فارس می‌ریخته و طبعاً مطرح کردن نام بصره نیز برای تقریب به ذهن خواننده صورت گرفته است، وگرنه اصل گزارش چه بسا مربوط به زمانی بوده که هنوز شهر بصره تأسیس نشده بود؛ یعنی دوران پیش از اسلام یا آغازین سال‌های ورود اسلام که دجله یا شط‌العرب (دجلة کور) در نواحی جنوبی و غربی منطقه‌ای که بعداً بصره در آن بنا گردید، جریان داشته است.
البته تردیدی نیست که مسیر دجله و شط‌العرب پیش از اسلام از جنوب منطقه‌ای بوده که بعداً شهر بصره در آن ساخته شد، چنان‌که قدامة‌بن جعفر به مناسبت بیان نحوة شکل‌گیری «بطایح» (اراضی باتلاقی جنوب عراق) در اواخر عصر ساسانی بدین نکته تصریح دارد،227 هم‌چنان‌که مقایسة گزارش ناصرخسرو و گزارش ابوالفداء نیز به خوبی تغییر بستر سفلای شط‌العرب را از جنوب منطقة بصره به شمال این منطقه، نشان می‌دهد.

نتیجه
گرچه ارایة نتیجة این پژوهش پس از مطالعة هر دو بخش آن، یعنی هر دو محور دجله و فرات، منطقی‌تر و جامع‌تر به نظر می‌رسد، در عین حال،‌ با توجه به آن‌چه در این بخش گذشت نیز اهمیت حیاتی شبکة آب‌های عراق، به‌ویژه اهمیت مدیریت آب‌های عراق در قالب ایجاد آب‌بندها و کانال‌ها و نهرهای مصنوعی، در پیدایش، رشد و توسعة شهرها و تمدن‌های بین‌النهرین و وضعیت اقتصادی ساکنان این سرزمین بهتر مشخص می‌گردد و این گفتة گوردون چایلد که شبکة آبیاری بین‌النهرین را شالودة تمدن این سرزمین نامیده، بهتر درک می‌شود.
هم‌چنین، طی این پژوهش‌، اعلام جغرافیای تاریخی مربوط به رودها و نهرهای محور دجله و دگرگونی‌های این اسامی و نیز بستر و مسیر این رودها و نهرها و تحولات تاریخی مربوط به آن‌ها ، به ویژه در مورد بستر سفلای رود دجله و شط‌العرب و پی‌آمد طبیعی این تحولات، بررسی و شناسایی شد.