۱۴۰۰ فروردین ۲۷, جمعه

 دیوان اشعار عماد خراسانی با مقدمه‌ای از مهدی اخوان ثالث، بارها تجدید چاپ شده‌است.[۵]

برخی شعرهای عماد به ضرب‌المثل بدل شده و چند نسل از لایه‌های گوناگون مردم ایرانیان، از شاعران نوآور گرفته تا کسانی که با ادبیات مکتوب معاصر آشنائی چندانی ندارند، عواطف و احساسات و حالات خود را با تکرار بیتی از عماد بیان می‌کنند که در حافظه آنان نقش بسته‌است.[۵]

عهد کردم که دگر می‌نخورم در همه عمربه‌جز از امشب و فردا شب و شب‌های دگر

یا این بیت دیگر:

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانماز چه با دشمن جانم شده‌ام دوست ندانم!

این غزل زیبا و معروف از اوست:

پیش ما سوختگان، مسجد و میخانه یکیستحرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکی است
اینهمه جنگ و جدل حاصل کوته‌نظریستگر نظر پاک کنی، کعبه و بتخانه یکیست
هر کسی قصه شوقش به زبانی گویدچون نکو می‌نگرم، حاصل افسانه یکیست
اینهمه قصه ز سودای گرفتارانستورنه از روز ازل، دام یکی، دانه یکیست
ره هرکس به فسونی زده آن شوخ ار نهگریه نیمه شب و خنده مستانه یکیست
گر زمن پرسی از آن لطف که من می‌دانمآشنا بر در این خانه و بیگانه یکیست
هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادندبهر این یک دو نفس، عاقل و دیوانه یکیست
عشق آتش بود و خانه خرابی داردپیش آتش، دل شمع و پر پروانه یکیست
گر به سرحد جنونت ببرد عشق عمادبی‌وفایی و وفاداری جانانه یکیست

و یا شعری دیگر از عماد خراسانی :

                 
گر چه مستیم و خرابیم چو شب های دگرباز کن ساقی مجلس سر مینای دگر
امشبی را که در آنیم غنیمت شمریمشاید ای جان، نرسیدیم به فردای دگر
عهد کردم که دگر می‌نخورم در همه عمربه‌جز از امشب و فردا شب و شب‌های دگر
مست مستم، مشکن قدر خود ای پنجه غممن به میخانه ام امشب تو برو جای دگر
چه به میخانه چه محراب، حرامم باشدگر به جز عشق توام هست تمنای دگر
تا روم از پی یار دگری می بایدجز دل من دلی و جز تو دلارای دگر
باده پیش آر که رفتند از این مکتب رازاوستادان و فزودند معمای دگر
گر بهشتی است، رخ توست نگارا! که در آنمی توان کرد به هر لحظه تماشای دگر
از تو زیبا صنم این قدر جفا زیبا نیستگیرم این دل نتوان داد به زیبای دگر
می فروشان همه دانند عمادا! که بودعاشقان را حرم و دیر و کلیسای دگر

یکی از اشعار مشهور عماد خراسانی به لهجه مشهدی :

یرگه کار مو و تو دِرَه بالا می‌گیرهذرَه ذرَه دِرَه عشقت تو دلم جا می‌گیره
روز اول به خودُم گفتُم ای‌یم مثل بَقیحالا کم کم می‌بینُم کار دِرَه بالا می‌گیره
چن شبه واز مودوزُم چشمامَه تا صبح ِِ به چْختیا به یک سمت بی‌خودی مات مِمنه و را می‌گیره
تا سحر جُل می زنم خواب به سراغُم نمیَههی دلُم مثل بِچِه بَهَنه‌ی بی‌جا می‌گیرَه
موگومش هرچی که مرگت چیه؟ کوفتی نمِگهعوضش نق مِزنه و ذکر خدایا می‌گیره
پیری و معرکه‌گیری که مِگن حال مویهدِره کم‌کم ای کتاب صفحه یه پینجا می‌گیره
هر که عاشق مِشه پنهون مِکِنه مثل اویَهکه سوار شُتُرَ و پوشتِشَه دولا می‌گیره