۱۴۰۰ فروردین ۲۰, جمعه


جَلایِر، قوم، نام یکی از قبیله‌های بزرگ مغول که سابقۀ آنها دست‌کم به زمان چنگیزخان می‌رسد. جلایر یکی از ۳۹ قبیلۀ تاتار است که وصاف از آنها نام برده است (ص۵۵۸)، و رشیدالدین آنها را در زمرۀ اقوامی یاد کرده است که به مغول شهرت دارند (۱ / ۴۰، ۴۳، ۶۵ بب‍‌ )؛ زیرا پس از بالاگرفتن کار چنگیز، بسیاری از اقوام صحرانشین در ختای و آسیای میانه خود را مغول خواندند. معنای نام جلایر در منابع نیامده، اما محتمل است که با «جلا» در زبان مغولی، به معنای «راندن گله به چراگاه» مرتبط باشد (موسوی، ۲۰۵۷-۲۰۵۸).
آورده‌اند که در زمان «دُوتُوم مَنِن، جد هفتم چنگیزخان، از مغولانی که نام ایشان جلایر است، چند قوم در حدود کِلُوران می‌نشسته‌اند و ۷۰ کُورَن بوده‌اند و هر کُورَن یک هزار خانوار باشد» (رشیدالدین، ۱ / ۲۲۹-۲۳۰). همچنین شرحی از دشمنی ختاییان و تاختن آنان بر سر جلایریان و کشتار این قوم یاد کرده و افزوده‌اند که ۷۰ خانوار از این قوم گریختند و به حوالی خانۀ نُومُولُون، همسر دو‌توم‌منن رسیدند، و ریشۀ گیاهی را که خوردنی بود، از زمین می‌کندند و می‌خوردند؛ چون نومولون اعتراض کرد که سوراخ شدن زمین جولانگاه سوارۀ پسران او را پرخطر می‌کند، او و سپس ۸ تن از ۹ پسر او را کشتند، و فقط قایدو جان به در برد. دیگر اقوام مغول این ۷۰ رئیس خانوار را از راه قصاص کشتند، و زن و فرزندان آنها اسیر و بندۀ قایدو شدند و بازماندگانشان به میراث به چنگیز و خاندانش رسیدند، و امرای بزرگ از ایشان برخاستند (رشیدالدین، ۱ / ۲۳۰-۲۳۱؛ شرف‌الدین، ۱ / ۶۱-۶۳).
بیشترین آگاهیهای نخستین دربارۀ این قوم در شرح پیشینۀ همین امیرانی است که از میان آنان برخاستند. به گفتۀ رشیدالدین: «این اقوام در قدیم‌الایام بسیار بوده‌اند، و هر شعبه‌ای از ایشان امیری و پیشوایی داشته است، و در عهد چنگیزخان و این زمان نیز امرای بسیار از ایشان در توران و ایران بوده‌اند و هستند ... و می‌گویند یورت ایشان قدیماً در قراقورُم بوده است ... و از تمامت اقوام جلایر ، مشهورتر و بزرگ‌تر در عهد چنگیزخان مُوقلی گویانگ بوده، از قوم جات؛ و تمامت لشکر دست چپ چنگیزخان او داشته، و فرزندان او را نیز لقب گویانگ می‌گویند و معنی آن به زبان ختایی خان بزرگ باشد» (۱ / ۶۵-۶۶). امیری دیگر از جلایر به نام قدان ملازم چنگیزخان بود، و او پسری داشت به نام ایلُوگه که چنگیز او را با لشکری به پسر خود اوگتای داد، زیرا که او در کودکیِ اوگتای اتابک یا للۀ او بود (همو، ۱ / ۶۸). از ییسور جلایری هم از جملۀ امرای هزارۀ دست چپ چنگیزخان یاد شده است (همو، ۱ / ۷۱۹). نیز چنگیز در لشکرکشی به ایران، بلانویان از قوم جلایر را با لشکری تمام بر عقب سلطان جلال‌الدین فرستاد (همانجا).
مورخان در «ذکر امرای تومان و هزاره و لشکرهای چنگیزخان» هم شماری از امیران قوم جلایر را نام برده‌اند (همو، ۱ / ۵۹۲-۵۹۳، ۵۹۶، ۵۹۹، ۶۰۷-۶۰۱؛ وصاف، ۴۲۳). رشیدالدین در «قسم دوم از داستان ختای» هم گفته است که چون چنگیز لشکر را میان ۴ پسر خود بخش کرد، ۴ هزار مرد به جغتای داد، و از امرا نیز مونگکه، پدر ییسورنویان، از قوم جلایر نیز سهم او شد (۱ / ۷۶۲).
امیران جلایری پس از افول دولت ایلخانی، در پی مرگ ابوسعید، آخرین پادشاه نیرومند این خاندان در ۷۳۶ق / ۱۳۳۶م، سلسلۀ حکومتی بنیاد کردند که تا اوایل سدۀ ۹ق / ۱۵م بر ایران و عراق عرب فرمان راندند، و مورخان آنان را جلایریان و گاه ایلکانیان خوانده‌اند. سبب نام‌گذاری آنها به ایلکانی به واسطۀ نام نیای آنها، امیر ایلکا یا ایلگا، معروف به کوکه ایلگه (کوکه / کوکا به معنی آبی) است. به گفتۀ رشیدالدین: «ایلگای نویان (نویان در مغولی به معنی امیر یا سردار) امیری بزرگ بود، با هلاگوخان اینجا (به ایران) آمد، و معروف و مشهور ]شد[» (۱ / ۶۷). کوکا ایلکای و امیران دیگر همراه هلاگو همۀ استحکامات اسماعیلیان را در قهستان در ربیع‌الاول ۶۵۴ / آوریل ۱۲۵۶ تصرف و ویران کردند (جوینی، ۳ / ۱۰۲).
ایلگا نویان در دنبالۀ لشکرکشی هلاگو برای تصرف بغداد نیز شرکت داشت (رشیدالدین، ۲ / ۱۰۱۲)، و هلاگو پس از سقوط بغداد او را همراه قَرابوقا و ۳ هزار سوار مغول مأمور کرد که شهر ویران شده را عمارت کنند (همو، ۲ / ۱۰۱۹). ایلگا پس از آن همراه یکی از شهزادگان مغول و امیری دیگر به دیاربکر و میافارقین رفت؛ آنها قلعۀ ماردین را هم پس از ۸ ماه محاصرۀ سخت گشودند (همو، ۲ / ۱۰۳۵-۱۰۳۹). آن‌گاه هلاگو، ایلگانویان را با لشکری گران به شام فرستاد تا انتقام شکست مغولان در عین‌جالوت و کشته شدن کیتبوقا امیر مغول را بگیرد؛ اما با پیشروی بیبرس بُندُقدار، سلطان مملوک مصر، این کار ناساخته ماند و ایلگا به انطاکیه عقب نشست (همو، ۲ / ۱۰۳۴).
آن‌گاه که هلاگو از رفتار تحکم‌آمیز برکای، از اردوی زرین، به خشم آمد و به رزم او روانۀ دربند و قفقاز شد، ایلگای و دیگر امیران همراه او از رود اترک گذشتند؛ اما در جنگ شکست خوردند و به تبریز بازگشتند (همو، ۲ / ۱۰۴۶).
آقبوقا فرزند دهم ایلگانویان معروف‌ترین فرد این خاندان پیش از برآمدن سلسلۀ جلایری است (همو، ۱ / ۶۸). پس از مرگ اباقاخان (۶۸۰ ق / ۱۲۸۱م) که احمد تکودار و ارغون برای جانشینی ایلخان به رقابت برخاستند، آقبوقا از احمد تکودار جانب‌داری کرد. سرانجام، احمد بر تخت فرمانروایی برنشست و آقبوقا را در ۶۸۱ ق برای فرونشاندن آشوب به روم فرستاد. پس از برنشستن ارغون به ایلخانی در ۶۸۳ ق آقبوقا مدتی در بند بود؛ اما سپس آزاد شد و در شمار نزدیکان ارغون درآمد و دختر او را به همسری گرفت (همو، ۲ / ۱۱۲۹، ۱۱۵۳). گیخاتو که پس از ارغون به سلطنت نشست (۶۹۰ ق / ۱۲۹۱م)، امیرالامرایی لشکر را به‌آقبوقا داد (همو، ۲ / ۱۱۸۹)، و خود از وزارت صدرالدین زنجانی حمایت کرد (همو، ۲ / ۱۱۹۵) و در قضیۀ چاو (پول کاغذی) که صدرالدین می‌پنداشت رواج دادن آن خزانۀ تهی ایلخان را آباد خواهد کرد، با چند امیر دیگر به تبریز رفت (۶۹۳ ق)، اما مردم مقاومت نمودند و بازارها بسته، و چاو برچیده شد. پس از کشته شدن گیخاتو (جمادی الاول ۶۹۴ / مارس ۱۲۹۵) و پیش از برنشستن غازان به تخت سلطنت، آقبوقا را نیز کشتند (همو، ۲ / ۱۲۰۲).
آقبوقا ۳ پسر داشت: بزرگ‌ترین آنها، حسین، در خدمت ایلخان اولجایتو (۷۰۳-۷۱۶ق / ۱۳۰۴-۱۳۱۶م) و سپس ابوسعید (۷۱۶-۷۳۶ق) بود که دختر ارغون را به همسری گرفت و از این‌رو، به وی لقب گورکان به معنی داماد دادند (همو، ۱ / ۶۸). امیرحسین در چند جنگ همراه اولجایتو بود، و ایلخان پس از بازگشتن از لشکرکشی به شام، او را به حکومت ارّان فرستاد (حافظ ابرو، ۱۰۵).
امیرحسین گورکان در آغاز سلطنت ابوسعید، برای فرو نشاندن قیام یَسور روانۀ خراسان شد (۷۱۸ق) و آن را سرکوب کرد؛ یسور در همین ماجرا کشته شد (همو، ۱۳۳-۱۳۵). امیر حسین در ۷۲۲ق درگذشت و از او دو پسر ماند: شیخ علی و شیخ حسـن، که این یک سلسلۀ جلایـری را بنیاد کـرد (نک‍ : ه‍ د، جلایریان). امرای این سلسله پس از سستی گرفتن حکومت ایلخانان و از حدود سال ۷۴۰ تا ۸۲۶ ق / ۱۳۳۹-۱۴۲۳م بر آذربایجان، ری و بغداد سلطنت کردند.
شماری از بزرگان جلایر در دولت تیموری نیز نامور شدند، و گروهی از آنان گرفتار قهر و سیاست. نویسندۀ تاریخ رشیدی در شرح روانه شدن تغلق تیمورخان به سوی جته یا مغولستان (۷۷۶ق / ۱۳۷۴م) نوشته است که او پیش‌تر پسر خود جهانگیر را آنجا فرستاد و «شیخ محمد سلدوز و عادلشاه پسر بهرام جلایر را که پس از وفات پدرش ... ایالت ایل جلایر را به او تفویض فرموده بود»، با شاهزاده همراه کرد (دوغلات، ۶۱-۶۹). در ‌وصف‌ لشکر راندن سلطان ابوسعید تیموری (۸۵۵-۸۷۲ ق / ۱۴۵۱-۱۴۶۷م) به سوی ماوراءالنهر و مراجعت او در پی بروز آشوب در خراسان آمده است که «کمر اهتمام به دفع فتنۀ ایل جلایر که حدود استراباد سر به فتنه و فساد برآورده بودند، بست، و نخست فرمان داد که امرای اُلوس آن جماعت را به بشارت عنایت شاهانه یکجا جمع آورند ... همه را بگرفتند و در سرِ میدان تمامی ایشان را گردن زدند» (همانجا).
مؤلف حبیب السیر در شرح وقایع سال ۸۶۴ ق آورده است که سلطان حسین تیموری در اوایل فرمانروایی خود برای سرکوب شماری از طوایف مهاجم روانۀ استراباد شد؛ اما چون قوم جلایر در آنجا حمایت خود را دریغ کرد، ناگزیر کاری ناساخته به خراسان بازگشت (خواندمیر، ۴ / ۱۲۲). در تاریخ الفی (تتوی، ۱۹۳) هم در ذکر وقایع سال ۸۷۴ ق آمده است که در این سال سلطان حسین تیموری، نوۀ بایقرا، ولایت نسا را گرفت و بر لشکریان قسمت کرد، و جمعی کثیر از لشکریان میرزا سنجر به نسا و ابیورد نزد سلطان حسین آمدند و هزار سوار جلایر از ولایت استراباد نیز آمده، با او همراه شدند و تسخیر این ولایت را در نظر او آسان فرا نمودند.
مآخذ

تتوی، احمد و آصف‌خان قزوینی، تاریخ الفی، به کوشش علی آل داود، تهران، ۱۳۷۸ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۵۵ق / ۱۹۳۷م؛ حافظ ابرو، عبدالله، ذیل جامع التواریخ رشیدی، به کوشش خانبابا بیانی، تهران، ۱۳۵۰ش؛ خواندمیر، غیاث‌الدین حبیب السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۲ش؛ دوغلات، محمدحیدر، تاریخ رشیدی، به کوشش عباسقلی غفاری‌فرد، تهران، ۱۳۸۳ش؛ رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش؛ شرف‌الدین علی یزدی، ظفرنامه، به کوشش سعید میرمحمدصادق و عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۸۷ش؛ موسوی، مصطفى و محمدروشن، تعلیقات بر ج ۳ جامع التواریخ (نک‍ : هم‍ ، رشیدالدین)؛ وصاف، تاریخ، به کوشش محمدمهدی اصفهانی، بمبئی، ۱۲۶۹ق، چ سنگی.

هاشم رجب‌زاده