فرهنگ اعلام در حدیث و سیره پیامبر صلی الله علیه و آله
مشخصات کتاب
سرشناسه : شراب، محمدمحمدحسن
عنوان و نام پدیدآور : فرهنگ اعلام جغرافیایی - تاریخی در حدیث و سیره نبوی/ مولف محمدمحمدحسن شراب؛ ترجمه حمیدرضا شیخی؛ تحقیق و اضافات محمدرضا نعمتی؛ [برای] حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت.
مشخصات نشر : تهران: مشعر، ۱۳۸۳.
مشخصات ظاهری : [۴۴۰] ص.: مصور، نقشه.
شابک : ۲۰۰۰۰ریال ؛ ۲۲۰۰۰ ریال: چاپ دوم964-7635-54-0 :
یادداشت : چاپ دوم: زمستان ۱۳۸۶.
یادداشت : چاپ سوم : تابستان ۱۳۸۹.
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع : حدیث -- نامهای جغرافیایی
موضوع : حدیث -- نامهای تاریخی
شناسه افزوده : شیخی، حمیدرضا، ۱۳۳۷ -، مترجم
شناسه افزوده : نعمتی، محمدرضا
شناسه افزوده : حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت
رده بندی کنگره : BP۱۰۶/۲/ش۴ف۴ ۱۳۸۳
رده بندی دیویی : ۲۳/۲۹۷
شماره کتابشناسی ملی : م۸۳-۵۳۷۵
ص: 1
اشاره
پیشگفتار
ص: 7
محقّقان و پژوهشگران در حدیث و سیره نبوی صلی الله علیه و آله گاهی به مواردی از اعلام تاریخی و یا جغرافیایی برخورد میکنند که آگاهی از معنی و مفهوم و مشخصات دقیق آنها در شناخت و فهم آنان بسیار تأثیر گذار است. از این رو، نویسندگان و دانشمندانی رنج سفر را بر خود هموار نموده، از نزدیک به شناسایی و بررسی موقعیتها و مکانهای تاریخی- جغرافیایی پرداخته و نتایج پژوهش خود را ثبت کردهاند تا راهنمای مطمئنی برای آیندگان باشد.
از سوی دیگر پژوهشهای صورت گرفته در زمینه حج و حرمین شریفین ضرورت توجّه به این مهم را دو چندان نموده است؛ زیرا در چند سال اخیر، به موارد قابل توجهی برخورد کردهایم که حقیقت با آنچه که مشهور است فاصله بسیار دارد.
سالهای سال، زائرانی که به مکّه مشرّف میشدند، قبرستان حجون را به نام شعب ابیطالب میشناختند و یا بیت الأحزان در مدینه را در خانههای مخروبه بیرون بقیع جستجو میکردند و امروز دقیقاً آشکار گردیده که شعب ابیطالب در نزدیکی صفا و مروه و بیت الأحزان در فاصله چند متری قبور ائمه بقیع علیهم السلام قرار داشته است.
بر این اساس و برای پاسخگویی به این نیاز، معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبری، تصمیم گرفت تا کتاب ارزشمند «المعالم الأثیره فی السنةوالسیرة» را به فارسی برگردان نموده، در اختیار پژوهشگران قرار دهد. پس از
ص: 8
ترجمه، کمبودهایی در مداخل یافت گردید که فاضل ارجمند حجّةالاسلام والمسلمین آقای محمّدرضا نعمتی آنها را برطرف و کتاب را تکمیل نمودند تا اثری نافع و سودمندتر باشد. بنابر این، آنچه در کروشه آمده، نوشته ایشان و بقیّه ترجمه کتاب است. از فاضل ارجمند جناب آقای حمید رضا شیخی که با حوصله و دقّت کتاب را ترجمه نمودند تشکّر و سپاسگزاری میکنیم. امید آن که مورد توجّه واقع شود و خوانندگان و محقّقان ارجمند، با ارائه پیشنهادها و نظریات خود، ما را در تکمیل هر چه بیشتر این اثر یاری دهند.
معاونت آموزش و پژوهش
بعثه مقام معظّم رهبری
ص: 9
مقدمه مترجم
حدیث و سیره شریف نبوی، گاه آمیخته به اسامی مکانها و اعلام جغرافیایی و غیره است که با تاریخ و تمدّن اسلام در ارتباط اند و در مواردی چنان پیوند نزدیک و تنگاتنگی با گذشته فرهنگی این آیین پاک الهی و پیروان آن پیدا کردهاند که ذکر هر مکان و محلّی، یادآورِ حوادثی سرنوشتسازی است. از این رو، شناخت این مکانها، بهلحاظ تاریخی و موقعیت جغرافیاییِ گذشته و احتمالًا کنونیِ آنها، به شناخت گذشته مسلمانان و تاریخ و تمدن آنان کمک شایانی میکند. افزون بر این، چهبسا درک و فهم یک حدیث یا حکم و دستور العمل اسلامی، منوط به شناخت مکان جغرافیایی باشد که در حدیث از آن یاد شده است؛ بنابراین، شناخت اماکن و مناطق جغرافیایی، که در حدیث و سیره نبوی از آنها نام برده شده، هم به فهم و درک بهترِ حدیث و مسائل فقهی- بهویژه در احادیث؛ مثلًا مربوط به حج و فتوحات اسلامی و اراضی دولتی و خالصه و ...- کمک به سزایی میکند و هم به شناخت پیشینه تاریخی و باستانی و جغرافیایی سرزمین اسلام، به خصوص منطقه جزیرة العرب مدد میرساند.
با توجه به آنچه گفتیم، نیاز و ضرورت شناسایی و معرفی این اماکن روشن میگردد.
کتاب حاضر با پی بردن و درک اهمیت این موضوع، سعی کرده است به این نیاز و ضرورت پاسخ دهد. این کتاب، در واقع، یک فرهنگ جغرافیایی تخصّصی
ص: 10
(حدیثی) است که به قصد کمک به پژوهشگران عرصه حدیث تدوین شده است.
نویسنده محقّق، با مراجعه به منابع و متون کهن اسلامی و برخی از کتب معاصرین؛ اعم از حدیثی، جغرافیایی و تاریخی، کوشیده است اماکن و مناطق جغرافیایی و غیره را که در حدیث و سنّت و سیره گرامی نبوی از آنها سخن به میان آمده، توضیح دهد و محل و ویژگیهای جغرافیایی و وضعیت تاریخی و فعلی آنها را به اجمال مشخص سازد. پیداست که نویسنده در این راه، وقت زیادی صرف کرده و زحمات فراوانی کشیده است و بار زحمت تحقیق را از دوش پژوهندگان حدیثی و تاریخی برداشته و خوان آمادهای را در برابر آنان گسترده است.
بیگمان، جای چنین کتابی در میان میراث فارسی و محققان حوزه و دانشگاه، خالی است و ترجمه آن مغتنم میباشد و میتواند این خلأ را تا حد زیادی پر کند.
امیدواریم در حوزه تشیّع نیز علاقهمندان و پژوهشگران، با جستجو در اماکن و اعلام جغرافیایی مذکور در احادیث اهلبیت علیهم السلام، این تحقیق را کامل گردانند و بر خدمات ارزنده خود به این مذهب حقّ، بیفزایند؛ إنشاءاللَّه.
حمیدرضا شیخی
ص: 11
مقدمه نویسنده
1. جستجو و کاوش از آثار باستانی، پدیدهای فرهنگی است که ملّتها بدان توجه نشان دادهاند و گروهی از کارشناسان و متخصّصان، زندگی خود را وقف این کار کرده و در این راه کوششهای زیادی بهعمل آوردهاند و نیز پولهای هنگفتی صرف شده و دانشگاهها برای تحقیق و مطالعه این آثار، دپارتمانهای ویژهای تأسیس کردهاند.
توجه و عنایت به آثار باستانی در دهههای اخیر افزایش یافته است؛ زیرا این آثار از جمله ابزارهایی بود که غرب استعمارگر برای استیلا و چیرگی بر ملتها و ناکام ساختن هرگونه جنبش استقلالطلبانه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، آن را در اختیار گرفت.
کشورهای غربی در این میدان گوی سبقت را از ملتهای شرق ربودند و از آثار شرق، خرمن خرمن گردآوردند. کاوشگران به جستجو در دشتها و بیابانها پرداختند و آغاز به نوشتن تحقیقات درباره مشاهدات خویش و به سرقت بردن دستنوشتهها کردند. هدف آنان از این کار، ارائه کردن تحقیقات تحریفآمیز و مغرضانه درباره ملّتهای شرق، به قصد نشان دادن برتری نژاد اروپایی و پستی تبارهای شرقی و القای این باور در شرقیان بود که راهی برای رسیدن به میدان پیشرفت در صنعت و اختراعات و ... ندارند و بنابراین، بهتر است که همچنان مصرف کننده تولیدات صنعتی غرب باقی بمانند و مواد خام سرزمین خود را به کشورهایی صادر کنند که بهطور مادرزاد برای اختراع و نوآوری آفریده شدهاند!
اگر ملّتهای غیر عرب، هدفِ تنها یک تیر از تیرهای دشمنان قرار گرفته بودند،
ص: 12
آنچه در تیردان دشمنان باقی مانده بود، تماماً بهسوی جهان عرب نشان رفت و تمام تلاشهای خاورشناسان و مسیونرها در جبهه عربی متمرکز شد؛ چراکه آنان در برابر خود مقاومتی سرسختانهتر از مقاومت امّت عرب نیافتند و در هیچ جامعهای به اندازه جامعه عرب با مخالفت و مقاومت روبهرو نشدند. سختترین چیزی که نیروی دشمنان را تحلیل برد و بازوی آنان را سست کرد، این بود که میراث عربی در قرن بیستم- همچون هزار سال پیش- همچنان زنده و قابل فهم و هضم باقی ماند ... دشمن از اینکه میدید عرب مسلمان، با همه فقر و نیازمندیاش، به میراث خود چنگ زده و آن را بر نان شب خود ترجیح میدهد، گیج و متحیّر شده بود. هریک از ما حاضر است از گرسنگی و تشنگی صبورانه بمیرد اما حاضر نیست چیزی را با میراث خود عوض کند.
آخرین نبرد در تاریخ جنگ و آثار باستانی، نبرد صهیونیسم با فلسطین بود.
صهیونیستها تاریخ را وارونه ساختند و توانستند- برای مدت زمانی- این توهم را در دنیا ایجاد کنند که خاک فلسطین حق آنها است. از اینرو، نخستین یورش در این پیکار، به سود آنان تمام شد؛ چرا که میدان نبرد تاریخی، از مقاومتی که باطل را درهم شکند و چشمها را بر روی حقیقت بازکند، خالی بود. اما به خواست خدا، در یورش بعد، نبرد را ما خواهیم برد؛ آنگاه که خورشید حقیقت در آسمان دنیا درخشیدن گیرد و ما به میراث خود بازگردیم و به آثار نیاکان بیمانند خویش چنگ زنیم.
پیش از آنکه درستی دلایل خود را به جهانیان بباورانیم، نخست باید نهال یقین بهدرستی این دلایل را در دلهای ملت خود بنشانیم و همراه با نشاندن این نهال یقین، باید بذر تعلّق روحی به این خاک مقدس را در مزرع جانهای آنان بیفشانیم ... آری، خاک مقدس؛ چون نماد عظمت و شکوه ماست و گویای حماسهها از نقش فرهنگ و تمدنساز ما ... در صحرای ما زندگی سایهگستری موج میزند؛ چرا که این صحرا پیکرهای قهرمانان ما را در دل خود جای داده است؛ بر ستیغ کوههای ما مجد و عظمت میدرخشد؛ زیرا از آن فراز بر ییلاقهای جاودانگی مشرف بودهاند و در تاکستانهای سرسبز ما قهرمانیهاست؛ و آنها را از دلاوران به ارث بردهایم.
آثار تاریخی و جغرافیایی، در سیره عطرآگین نبوی، نشان تمدّنی است که بر دنیا
ص: 13
سایه افکند و جاودانه ماند و تا این گیتی برجاست این تمدن برپا خواهد بود. این آثار به دلهای میلیونها انسان آویخته و شعله اشتیاق به آنها در دل شیفتگانش از مسافتها راه زبانه میکشد و شوق دیدار آنها با گذر روزها فروکش نمیکند ...
با شنیده شدن نام کوه سلْع، وادی عقیق، منا، عرفات، صفا، مروه، مأذمان، و هر نشانی از نشانههای حجاز، چه چشمها که گریان نمیشود و چه دلها که پَر نمیکشد.
یکی میگوید:
«همین غم مرا بس، که در بغداد همی زیَم،
و دلم گروگان هر گوشه حجاز است،
هرگاه سخنی از حجاز به میان آید، شوق به گوشهگوشه حجاز در من برانگیخته گردد،
بهخدا سوگند نه از روی بیمهری آنان را ترک کردم،
بلکه قضای الهی چنین رقم زده است.»
و آن دیگری میسراید:
«هرگاه ابری بهسوی حجاز برق زند،
این برق خجستهاش شوق مرا برانگیزد،
من حجاز را از روی بیعلاقگی به سرزمینش ترک نکردم،
بلکه آنچه خداوند مقدّر کند همان میشود.»
2. این است دلیل علاقه و عنایت من به این مکانها و آثار جغرافیایی، که قدمگاههای رسولاللَّه صلی الله علیه و آله بودهاند و شاهد گفتهها و کردههایی از آن حضرت ...، پس سزد که عبیر دلانگیز این خاکها را با مشام جان ببوییم و لحظاتی از زندگیِ خود را با آنها به سر بریم. در آنها تأمّل کنیم. گذشته آنها را بهیاد آوریم تا پیوند ما با آن گذشته همچنان استوار بماند و گذشته را به زمان حال منتقل سازیم و در سایه آن زیست کنیم ... صد البتّه که ما این کار را به قصد بت کردن شخصی یا پرستش جا و مکانی نمیکنیم، بل از آن رو، به این کار میپردازیم که هرجایی از این جاها و هر اثری از این آثار، بار معنایی جاویدان و تاریخی پرشکوه را با خود حمل میکند ...
اگر امروز برای گردآوری آثار رهبران و رجال بزرگ، که در عظمت و بزرگی،
ص: 14
ناخن پیامبرِ خدا صلی الله علیه و آله هم نمیشوند، موزهها برپا میکنیم؛ چرا برای میراث پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نباید چنین کنیم؟
اگر امروز برای بزرگداشت و تمجید رهبران و فرماندهانی که مقام و فضل آنان با پیامبر صلی الله علیه و آله قابل قیاس نیست، بهگردآوری آثار و تاریخ آنها میپردازیم، چرا نباید در کنار سیره عطرآمیز آن بزرگوار، به آثار و امکنهای که شاهد زندگی او بودهاند، بپردازیم؟
این کار ما تازگی ندارد، بلکه شیوهای است که صحابه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را پایهریزی کردهاند. در اینجا به ذکر چند نمونه از روش یکی از صحابه در اینباره میپردازیم:
از نافع نقل شده است: ابن عمر هر نقطهای را که پیامبر صلی الله علیه و آله قدم گذاشته بود، دنبال میکرد و در هر جایی که آن حضرت نماز خوانده بود نماز میگزارد. تا جایی که یکبار پیامبر صلی الله علیه و آله زیر درختی فرود آمد و از آن پس، ابن عمر به آن درخت رسیدگی میکرد و آن را آب میداد تا خشک نشود.
(1) مجاهد گوید: در سفری با ابن عمر بودیم که دیدیم هنگام عبور از جایی، راه خود را بهطرف دیگر کج کرد. علت این کارش را پرسیدند. گفت: من شاهد بودم که رسولاللَّه صلی الله علیه و آله این کار را کرد و من هم چنین کردم.
(2) از نافع نقل شده که ابن عمر در راه مکّه میرفت و سر شترش را میگرفت و به این طرف و آن طرف خم میکرد و میگفت: شاید سُمی بر جایگاه سُمی قرار گیرد، مقصودش سُم شتر پیامبر صلی الله علیه و آله بود.
(3) نافع در وصف حالتِ ابن عمر به هنگام دنبال کردن آثار و جای گامهای پیامبر صلی الله علیه و آله میگوید: «اگر ابن عمر را هنگام دنبال کردن ردّ پای پیامبر میدیدی، میگفتی «این مرد دیوانه است!» عاصم احول از قول شخصی روایت کرده است که:
«اگر کسی ابنعمر را در هنگام جستجویش از جاهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله در آنها قدم نهاده
بود میدید، خیال میکرد او را طوری شده است. (1) 3. یکی از انگیزههای من در نوشتن این فرهنگنامه این بود که متوجه شدم پژوهشگران در زمینه حدیثِ شریف، نیاز شدید به شناختی اجمالی از اعلام جغرافیایی حدیث و سیره دارند که در لابهلای کتب مشروح و فرهنگهای جغرافیایی پراکندهاند.
علاوه بر این، بارها دیدهام که پژوهشگران عصرِ ما، وقتی میخواهند جایی و اثری از آثار جغرافیایی مذکور در سیره نبوی را بشناسند، به کتابهای قدیمی مراجعه میکنند و آنچه را آنها ثبت و ضبط کردهاند، نقل مینمایند، بدون در نظر گرفتن تغییرات و دگرگونیهای جغرافیایی جدیدی که در مناطقی شاهد حوادث سیره نبوی بودهاند، یکی از این تغییرات، تغییراتی است که در جنوب و شرق جزیرةالعرب رخ داده است. در اصطلاح قدیم، به جنوب عربستان سعودی، «یمن» میگفتند، اما امروزه باید این نقطه را با نام سیاسی جدید آن معرفی کنیم تا خواننده گمراه نشود.
شرق عربستان سعودی (دمّام، قطیف، احساء) نیز با نام «بحرین» خوانده میشد، اما امروزه نسبت دادن قطیف به بحرین باعث گمراهی خواننده میشود. همچنین در سرزمین شام «جند اردن» داشتهایم و «جند فلسطین». جند اردن شامل تعدادی از شهرها و روستاهای فلسطین؛ مانند عکا و طبریه میشد و جند فلسطین شامل شماری از شهرها و روستاهای شرق اردن فعلی بود. به همین دلیل است که میبینید پژوهشگران در نسبت دادن روستاها به هریک از این دو کشور خلط میکنند؛ بنابراین، لازم است که هر روستا یا مکانی را به منطقه آن، بر حسب نام جدیدش نسبت داد.
موضوع دیگری که در اینجا باید به آن اشاره کنیم، مسأله مقیاس مسافتهاست:
منابع قدیمی، مسافتها را با مقیاسهای فرسخ، میل و شبانهروز میسنجند، در حالیکه امروزه این مقیاسها برای ما مفهوم نیستند. بنابراین، لازم است که مسافتها با مقیاسهای جدید (کیلومتر) تعیین شوند. موضوع دیگر اینکه جایها و مکانهایی
1- حلیةالاولیاء، ج 1، ص 310، گفتنی است عبداللَّه بن عمر، علیرغم دقّت وسواسگونهای که در پیدا کردن جای گامهای پیامبر از خود نشان داده است، تا پای در جای پای آن حضرت بگذارد ولی در باره خلیفه به حق او، برخلاف آن عمل کرد و به فرموده امیر مؤمنان علیه السلام او و سعید بن مالک از جمله آنهایی هستند که «لَمْ یَیْصُرا الحَقَّ وَ لَمْ یَخْذُلا الْباطِلَ».
چند توضیح مفید:
1. تعیین مسافتهای قدیمی با مقیاسهای جدید:
در حدّ امکان، کوشیدهام در تعیین مسافتهای میان اماکن، از مقیاسهای جدید؛ مانند «کیلومتر» استفاده کنم، امّا منابع، برای بسیاری از اماکن، این کار را نکردهاند.
از این رو، همان مقیاسهای قدیم را آوردهام. در اینجا به ذکر برخی مقیاسهای قدیم میپردازم که آنها را با مقیاسهای جدید برابری دادهام:
الف) روز؛ در گذشته گفته میشد از فلان مکان تا فلان جا، یک روز راه است و مراد از آن، بیست و چهار ساعت (یک شبانهروز) بوده است. ارزیابان مسافتی را که مسافر در یک روز با پای پیاده یا سوار بر شتر گرانبار میپیماید، حدود هشت کیلومتر برآورد کردهاند.
ب) فرسخ؛ برابر است با 000 12 ذراع (گز) یا هشت کیلومتر.
ج) برید یا چاپار؛ چهار فرسخ است که حدود 32 کیلومتر میشود.
د) میل؛ یک سوم فرسخ است که حدود 2666 متر میشود.
2. تقسیمات جدید کشوری:
در تعیین اماکن و جایها، از نامهای جغرافیایی جدید استفاده کردهام و هر مکانی را به منطقه فعلی آن نسبت دادهام؛ زیرا تعیین اماکن، طبق تقسیمات گذشته، باعث گمراهی خواننده امروز میشود. از جمله جاهایی که مرزهایشان تغییر کرده، عبارتند از:
1. یمن: در گذشته یمن شامل جنوب عربستان سعودی بود، اما امروزه به جزیره بحرین محدود میشود.
2. فلسطین: در گذشته، شهر عمّان و کوههای سراة و عقبه را شامل میشده است.
4. اردن: در قدیم تعدادی از شهرهای فلسطین؛ مانند طبریه و عکا را دربر میگرفته است.
«أ»
آبار الأَثایَه: اثایَه (بهفتح همزه و یای مفتوح)، مأخوذ از «اثیتُ بِهِ» و به معنای سعایت و سخن چینی کردن از کسی است. گفته میشود: اثا بِهِ، یأثو، و یأثی اثاوةً و اثایةً.
به همین دلیل، عدهای آن را به کسر همزه نقل کردهاند.
امروزه بهنام «بِئار الشُفَیّه» خوانده میشود و عبارت است از چند چاه آب، که بعضی از آنها هنوز هم آب دارند.
حدود 34 کیلومتر با «مُسَیْجید» (مُنصرف)، واقع در راه مدینه به بدر، فاصله دارد و در فاصله حدود چهار کیلومتریِ راه شوشه منتهی به یمن واقع شده است. گفتهاند که در آبارالأثایه مسجد نبوی وجود داشته است.] نقشه اثایه.
آبار السُّقیا:] «سُقیا».
آبار علی یا «أبیار علی»:] «حُلَیفه» و «ذوالحُلَیْفَه».
آبار المدینة النبویّه:] «بئر».
همچنین در باره چاههایی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از آنها آب نوشیده است، رجوع کنند به واژه «بئر» یا نام هریک از چاهها.
آره: کوهی است مشرف بر وادی فُرُع که روستاهای فرع، امّالعیال، مضیق، محضه، خضره و فَغْوَه آن را در میان گرفتهاند و حدود دویست کیلومتر با مدینه منوره فاصله دارد. در سیره نبوی از آبادیهای پیرامون این کوه نام بهمیان آمده است و به همین دلیل ما نیز در این فرهنگ از آن یاد کردیم.
[آکام: جمع «اکْمَه» است که به معنای تلِ تشکیل شده از یک قطعه سنگِ بسیار بزرگ و به قولی، محلّی است از نقاط اطرافش بسیار بلندتر و خشنتر، ولی به اندازه تلِ سنگِ یاد شده نیست.
(5) در حدیث است که: «کانَ رَسُولُاللَّهِ صلی الله علیه و آله یُلبِی کُلَّما لَقی راکباً أوْ عَلا أَکْمَة»؛
(6) «پیامبرخدا صلی الله علیه و آله هرگاه به سوارهای میرسید و یا از اکْمَهای بالا میرفت، تلبیه میگفت.»]
اباطح: (ذات)،] «اطلاح».
اباغ: وادیای است در پشت انبار، واقع در راه فرات به شام. منزلگاههای ایاد بن نزار بوده و به آن «عَیْن اباغ» گفته میشود.
[ابْتَرْ: حیوان دم بریده
(7) در حدیث است:
«فَإِنْ عُرِضَ عَلَیْهِ الْحَجُّ فَاسْتَحْیَا؟ قَالَ:
هُوَ مِمَّنْ یَسْتَطِیعُ الْحَجَّ وَ لِمَ یَسْتَحْیِی؟
وَلَوْ عَلَی حِمَارٍ أَجْدَعَ».
(8)]
ابْرق الرَّبَذه: محلّی است که در زمان ابوبکر نبرد میان اهل ردّه و ارتش مسلمانان، در آن واقع شد و از منزلگاههای بنی ذبیان
بعضی میپندارند ابوحنیفه در این مورد دچار لحن یا خطای اعرابی شده است؛ زیرا میبایست بگوید: «بِأبی». اما در توجیه سخن او گفتهاند: استعمال اسماء خمسه؛ مانند اسم مقصور، که همواره با الف میآید، یکی از لغات و گویشهای عرب است که اعراب آن تقدیری است.
مطلب دیگری که بیان آن خالی از لطف نیست، این است که گفتهاند: کسی که بر بالای ابوقبیس بایستد «طائف» را میبیند. بدیهی است که مراد از «طائف» در اینجا شهر طائف نیست؛ چراکه چنین چیزی غیرممکن است، بلکه مقصود از آن طواف کننده برگِرد کعبه است.
ابْیَن: (به فتح همزه و سکوه باء و فتح یاء)، روستایی است در یمن از نواحی عَدَن.
اتَمَه: (به فتح همزه و تاء و میم)، یکی از وادیهای نقیع است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را قرقگاه قرار داد. بلادی میگوید:
امروزه بهنام «یَتَمه» خوانده میشود و
1- کوه دیگر آن «احمر» است و این دو کوه را «اخْشَبان» میگویند. اخْشَب در لغت بهمعنای کوه درشت و بزرگ و ستبر است- م.
به گفته ابن حجر، زبیربن بکار در صحّت نسبت این ابیات به قتیله تردید کرده و آنها را ساختگی دانسته است.
حازمی نیز میگوید: این ابیات سند درستی ندارد.
اجَأ: یکی از دو کوه «طیء» است در ناحیه «حایل» واقع در شمال سعودی. نام کوه دیگر، «سُلْمی» است.
اجْذال: (ذات)، ظاهراً جمع «جِذْلالنخلة» (تنه یا ریشه درخت خرما) است. یاقوت گفته است: اجذال پنجمین چاپار مدینه به بدر است. بهنام «ذاتاجذال»- و به روایتی به دال (اجدال) نیز اسم برده شده است. بهگفته بلاذری: عبیدةبن حارث در بدر به شهادت رسید و پیامبر صلی الله علیه و آله او را در صفراء، واقع در ذات اجدال، به خاک سپرد.
اجْرد: در راه هجرت نبوی از این محل نام برده شده است. محققان گفتهاند: این کلمه تحریف شده است و آن جاییکه در راه هجرت واقع شده «اجَیْرد»- بهصورت مصغّر است. اما «اجرد» نام کوه بزرگی است در غرب مدینه که وادی اضَم از شرق و شمال آن را در میان گرفته است و هفتاد و پنج کیلومتر با مدینه فاصله دارد ... و با راه هجرت فاصله زیادی دارد. اجرد: اطُم یا دژی است در مدینه و همان است که به چاه آن «بصّه» میگویند و متعلق به گروهی از خزرجیان و بلکه از آنِ مالکبن سنان پدر ابوسعید خدری بوده است.
اجْنادین: بهلفظ تثنیه یا جمع؛ اسم و محل نبردی است که بهسال 13 ه.. ق. میان مسلمانان و رومیان در فلسطین رخ داد و منجر به شهادت تعدادی از صحابه گردید. اجنادین در اراضی دو خرابه «جنّابةالفوقا» و «جنابةالتحتا» واقع در حومه روستای عجوّرالشرقی از توابع الخلیل قرار دارد.] معجم بلدان فلسطین، از همین نویسنده.
اجْیاد: دو درّه (شِعْب) است در مکه که یکی بهنام «اجیادالکبیر» خوانده میشود و دیگری بهنام «اجیادالصغیر». این دو درّه، امروزه دو محلّه از محلههای
1- شرحنهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج 14،
احجار الثُّمام: احجار جمع «حَجَر» است و ثُمام نام گیاهی است.
(2) به گفته یاقوت: احجار الثمام همان صُخَیْرات الثمام است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هنگام رفتن به بدر در آنجا فرود آمد و نزدیک فَرْش و ملل واقع است ...] صخیراتالیمام.
احجار الزَّیْت: جایی است در مدینه، نزدیک زوراء. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هر زمان که میخواست نمازِ طلبباران بخواند بهآنجا میرفت. و آن در غرب مسجد نبوی؛ همانجاییکه در صدر اسلام محل بازار مدینه بوده، واقع است.
احجار المَراء: جایی است در مکّه ... در حدیث آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله در محل احجارالمَراء با جبرئیل دیدار کرد. این سخنی است که بکری آن را نقل کرده، اما سمهودی به نقل از مجاهد میگوید:
احجارالمراء در قُبا است، از توابع مدینه میباشد.
احُد: (به ضمّ اول و دوم)، کوهی است مشهور در شمال مدینه که جنگ مشهور احد در محل آن بهقوع پیوست] نقشه جنگ احد.
[احرام: احرام نخستین عملی است که مناسک حج و عمره با آن آغاز میگردد
احزاب: یاقوت مینویسد: مسجد احزاب از مساجد معروف مدینه است که در عهد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ساخته شدند. این مسجد امروزه بهنام «مسجدالفتح» خوانده میشود و یکی از مساجد هفتگانه
1- نک: مناسک حج با حواشی مراجع معظّم تقلید.
[احلال: به معنای خارج شدن از احرام است و به چنین کسی «مُحِلّ» گفته میشود و از آن پس، آنچه بر محرم در
احیاء: سمهودی گوید: نام آبی است پایینتر از ثنیةالمَره (در رابغ) که عبیدةبن حارثبن عبدالمطّلب، هشت ماه بعد از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله در آنجا با ابوسفیانبن حرب جنگید.
اخابِث: جمع «خبیث»، نام جایی است بر سر راهی که قبایلی از عرب در آنجا سکونت داشتند و در زمان ابوبکر از اسلام برگشتند. ابوبکر از آنان با صفت «اخابث» (پلیدان) یاد کرد و از آن پس، این کلمه درباره آنان و محلّ سکونتشان عَلَم شد.
اخاشِب: جمع «اخْشَب» است و اخشب در لغت بهمعنای کوه سخت و ستبر یا کوهی است که بالا رفتن از آن، غیر ممکن باشد. به کوههای مکه «اخاشب» گفته میشود؛ و به دو کوهیکه در سمت راست وچپ مسجدالحرام واقعاست؛ یعنی قُعیقعان و ابوقبیس، اخشبان میگویند. به دو کوه مِنا نیز اخشبان گفته میشود. به دو کوهی که حاجیان در شب کوچ از عرفه (عرفات) از میان آن دو میگذرند نیز اخشبان میگویند و این دو کوه حدّ عرفه تا مزدلفه است.
اخْدود: در لغت بهمعنای حفره دراز و مستطیل شکل در زمین است، شبیه خندق.
در سیره نبوی از اخدود نام برده شده و در قرآن نیز آمده است: قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ* النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ.
(2) اخدود (خندق) مذکور در این آیه شریفه، در شهر نجران، در جنوب عربستان سعودی واقع شده و داستان آن معروف است.
[اخْسَف: نام چاهی است که در داخل کعبه بوده و به نقل ازرقی، در سمت راست درِ کعبه از داخل، به عمق سه زراع توسط حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام حفر شد تا هدایای کعبه در آن مخفی شود.
بعدها «عَمْروبْن لُحَیّ» (رییس قبیله خُزاعَه) هُبَل- بزرگترین بت قریش- را
اخْشَبان: تثنیه «اخْشَب» (کوه) است. این نام بر دو کوهیکه در جاهای متعددی از مکّه و حرم آن، روبهروی هم واقع شدهاند اطلاق میشود؛ مانند:
اخشبا مکه که عبارتند از ابوقبیس و قُعیقعان. اخشبا مِنا که عبارتند از صابح و قابل. دو کوه یا اخشبان دیگر نیز وجود دارند که به آنها «مَأزِمان» هم میگویند.
این دو، همان کوههایی هستند که حجاج هنگام حرکت از عرفات، از میان آنها میگذرند و حدّ شرقی مزدلفه را تشکیل میدهند.
اخْضَر: یکی از وادیهای تبوک است که سیل آن از سی و یک کیلومتری شرقِ تبوک میگذرد و سپس به دشت شَرَوْری میریزد. وجه تسمیه آن به اخضر، این است که زمین آن پوشیده از علف شوره است و درنتیجه، همیشه سبز میزند.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هنگام رفتن به جنگ تبوک، از این وادی عبور کرد.
اخْضَر: منزلگاهی نزدیک تبوک است که در میان تبوک و وادیالقری قرار دارد.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مسیر خود به تبوک در این منزل فرود آمد. در آنجا مسجدی وجود دارد که نمازگاه پیامبر صلی الله علیه و آله در آن است و در پنجاه کیلومتری جنوب تبوک واقع است.
اخَیْضرات: جمع مصغّر «اخْضَر»، کوههایی است که راهِ مکه به مدینه، از کناره شرقی آنها میگذارد. در این کوهها درختی است که مردم عوام آن را زیارت میکنند و تکههایی پارچه به آن میآویزند و از آن تبرّک میجویند. اخیضرات در راه هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله قرار دارد.
ادام: و بنا به لغتی «اذام»، بر وزن «فَعال» است و به صورت «أداما» نیز گفتهاند.
بهگفته ابن سعد در طبقات،
1- ازرقی، ج 1، ص 117
اذاخِر: در کتب سیره و حدیث آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز فتح مکه از ثنیّه یا گردنه اذاخر وارد مکّه شد ... اذاخر جایی است در مکه اما در تعیین محلّ آن اختلاف است.
[اذْخَر: اذخر گیاهی خوشبو، شبیه «کولان» مایلبه سرخی و زرد وشکوفهاشبسیار و سفید وباعطروطعم تنداستکهبهفارسی، آنرا «کاه مکه» و «گورگیا» گویند.
(3) امام صادق علیه السلام درباره بوییدن این گیاهِ معطّر برای محرم، میفرماید: «وَ لا بَأْسَ أَنْ تَشَمَّ الْإِذْخِرَ وَ ... وَ أَنْتَ مَحْرِمٌ»؛ «در حالیکه محرمی بوییدن اذْخِر برایت بیاشکال است.»
(4)]
اذْرُح: در حدیث آمده است: «إنَّ امامَکُم حَوْضی کَما بَینَ جَرْباء وَ أَذْرح».
(5) در
ارْثَد: (بر وزن «احمد»)، از این محل، در
1- طریحی، ج 1، ص 66 ماده «اراک».
ارض جابر: مراد از جابر همان جابربن عبداللَّه انصاری است. برای اطلاع از ماجرای زمین او،] «بئر القرّاصه» در حرف قاف.
ارض دوس: دَوْس نام قبیلهای است.] «دوس».
[ارکان کعبه: ارکان کعبه به چهار گوشه آن گفته میشود که عبارتند از:
1. رکن اسْوَد؛ همان رکنی است که
1- حَرَّه: بهمعنای زمین دارای سنگهای سیاهو سست و سوختهمانند است، سنگلاخ- م.
ارَم: در اخبار آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله به جذامیین؛ یعنی بنیجعالبن ربیعةبن زید نوشت که ارم متعلق به آنان است ....
یاقوت آن را اینگونه شناسانده است: ارم نام کوهی است از کوههای حِسْمی در دیار جُذام، میان ایله و تیه
(2) بنیاسرائیل.
حِسمی- بر وزن فِعْلی- جزو سلسله جبال شرق اردن است که در شرق منطقه غور واقع شدهاند ... کوههای حسمی در جنوب کوههای شراة قرار گرفته و تا مرزهای حجاز امتداد دارند. مرتفعترین کوه آن «جبل رَمّ» است که در جنوب سرزمین شام واقع شده و ارتفاع آن از سطح دریا 1754 متر میباشد. در فاصله 25 میلی شرق عقبه جای گرفته و آبهای فراوانی از آن جاری میشود.
دباغ در «بلادنا فلسطین» نقل کرده است که «ارَم» مذکور، در قرآن همان کوه «رَمّ» است که محل سکونت نبطیان بود و اخیراً در فاصله بیست و پنج میلی شرق عقبه کشف شده است ... بعید نیست که همینطور باشد؛ چرا که جذامیان، قبل از اسلام، در این منطقه میزیستهاند و
[استظلال: ظِلّ به معنای سایه و استظلال سایه گرفتن است
(2) این کار برای مردان مُحرم در حال حرکت جایز نیست.]
[استلام: استلام حَجَر، لمس کردن حجرالأسود با دست یا به غیر دست و بوسیدن آن است
(3) چنانچه در روایت است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سوار شتر «عضباء» به طواف پرداخت و حجرالأسود را با عصای خویش استلام میکرد و سپس عصای خویش را میبوسید.
(4)]
[استوانههای مسجد النّبی صلی الله علیه و آله:
ستونهای مسجد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در زمان آن حضرت از تنه درختان خرما تشکیل میشد که زیر سقف مسجد نصب گردیده بود.
پس از آن حضرت، که مسجد پیوسته توسعه داده میشد، ستونهای نخستین که شمارشان به هشت ستون میرسید، در همان جایگاه اصلی خویش بر جای ماندند؛ زیرا هرکدام از آنها با خاطراتی همراه بود که لازم بود برای حفظ آن خاطرات، آنها در جای پیشین خود باقی بمانند.
در زمان عثمان- پس از توسعه مسجد در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و نیز زمان عمر- توسعه سوّمی، صورت گرفت و به جای تنههای نخل، ستونهایی مُجَوَّف از آهن ساخته شد و درون آنها با مس پر شد. در توسعههای دوره اموی و عباسی، گرچه بر شمار آنها افزوده شد ولی تغییراتی در وضعیت ستونها ذکر نشده است.
در زمان «سلطان قایتبای» در شب سیزدهم رمضان سال 886 هجری قمری، مسجد در اثر برخورد صاعقه، دچار آتشسوزی گردید. پس از بازسازی، طاقهایی بر فراز ستونها- به منظور استحکام بیشتر سقف- ساخته شد.
و از آن پس، به مدت 387 سال، هیچگونه تغییری در وضعیت ستونها داده نشد تا آنکه در زمان «سلطان
1. استوانه مربّعة القبر: این ستون به عنوان ستون مقام جبرئیل علیه السلام نیز شناخته میشود و در کنار درِ خانه حضرت فاطمه زهرا علیها السلام قرار دارد و در ردیف ستون وفود میباشد که بعدها داخل شبّاک، که در اطراف مرقد مطهر است، واقع شده و مردم از فیض نماز گزاردن در کنار آن محروم شدهاند.
در روایت است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چهل بامداد بر در خانه حضرت علی، فاطمه و حسنین علیهم السلام میآمد و دست مبارک به دو سوی آن در میگذاشت و میفرمود:
«السَّلامُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ»
و سپس این آیه شریفه را تلاوت میکرد: ... إِنَّمَا یُرِیدُاللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ...؛
(2)«سلام بر شما ای خاندان.
خداوند اراده فرمود تا پلیدی گناه را از شما اهل بیت دور گرداند و کاملًا پاک و مطهر باشید.»
(3) و در بعضی روایات به جای چهل بامداد، 6 تا 9 ماه هم آمدهاست.
و از آنجا که این ستون داخل پنجرهای است که قبر چهار گوشه حضرت واقع است به آن اسطوانه (ستون) مربعةالقبر گفته شده است.
2. استوانه مَحْرَس یا ستون امیر مؤمنان علیه السلام: مَحْرَس به محلّ نگهبانی و حراست گفته میشد؛ زیرا علیبن ابیطالب علیه السلام در کنار این ستون به منظور نگهبانی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مینشست و نیز نمازگاه و مصلّای امیر مؤمنان بوده، لذا به نام آن حضرت شناخته شده است.
اقشهری مینویسد: شهرت این ستون به مصلّای علیبن ابیطالب علیه السلام به اندازهای است که برکسی از اهل مدینه پوشیده نیست. ستون یاد شده از سمت شمال، پشت ستون توبه و در برابر خانه پیامبر صلی الله علیه و آله (که اکنون مرقد مطهّر آن حضرت است) قرار داشته و از آن در، برای برگزاری نماز به مسجد میآمده است.
(2) این ستون فعلًا در کنار ضریح مطهر قرار گرفته و از این رو، زائران از فیض خواندن نماز در کنار آن محروم میباشند و بر آن «اسطوانةُ الْحَرَس» نوشته شده است.
3. استوانه سریر: در سمت شرقی ستون توبه واقع شده و به ضریح مطهّر چسبیده است. پیامبر صلی الله علیه و آله در ایام اعتکاف، در کنار آن به اعتکاف میپرداخت و تختخوابش را- که از چوب نخل بود- در کنار آن میگذاشت
اقشهری مینویسد: میان سیرهنویسان و محدّثان درباره گناه ابو لبابه اختلاف است؛ جمعی بر این باورند که وی به واسطه تخلّف از شرکت در غزوه تبوک و احساس ندامت از آن، خود را به آن ستون با زنجیری سنگین، محکم بست.
ولی ابن هشام و ابن اسحاق میگویند: هنگامی که «بنی قُرَیْظَه» به واسطه نقض عهد با مسلمانان، از سوی سپاه اسلام در محاصره قرار گرفتند، نمایندهای نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرستادند و از آن حضرت خواستند تا ابولبابه را برای مشورت پیش آنها بفرستند و پیامبر صلی الله علیه و آله او را فرستاد. وقتی ابولبابه نزد آنها رسید، زنان و کودکان آنها پیش او آمده و سخت گریستند. ابولبابه به حال آنها رقّت و ترحّم کرد و از این رو، وقتی که از او پرسیدند صلاح است تسلیم شوند؟
ابو لبابه پاسخ داد: آری، ولی با دست اشاره به گلویش کرد؛ یعنی اگر تسلیم شوید کشته میشوید.
ابو لبابه میگوید: به خدا سوگند هنوز از آنجا گامی برنداشته بودم که احساس خیانت نسبت به خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله وجود مرا فراگرفت.
سپس ابولبابه از پیش آنها بیرون شد و به جای آنکه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برود، راه مسجد را پیش گرفت و خود را به ستونی بست و سوگند یاد کرد که اجازه ندهد جز پیامبر صلی الله علیه و آله کسی او را از ستون بگشاید. وقتی این خبر به آن حضرت رسید، فرمود: اگر ابولبابه پیش من آمده بود، برایش طلب آمرزش میکردم ولی اکنون که کارش به اینجا کشیده است، تا زمانیکه خداوند او را نبخشاید، وی را از ستون نمیگشایم.
سرانجام آیه شریفه:
1- المسجد النبوی عبر التاریخ، صص 53 و 54، به نقل از فتح الباری، ج 4، ص 272؛ سمهودی، ج 2، صص 447 و 448
فرمود: ابولبابه بخشوده شد؛ امّ سلمه این مژده را با اجازه پیامبر صلی الله علیه و آله به او داد. به دنبال آن، مردم به سوی او هجوم آوردند تا از ستون بگشایند، لیکن ابو لبابه بهآنها گفت: بهکسی جز پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه این کار را نمیدهم.
«فَجائَتْ فاطِمَةُ]« [حتّی تَحِلَّهُ، فَقالَ: لا، حَتّی یَحُلَّنی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله، فَقالَ صلی الله علیه و آله: إِنَّما فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی»؛ «حضرت فاطمه علیها السلام برای گشودن او آمد ولی ابو لبابه گفت: خیر، باید پیامبر صلی الله علیه و آله مرا بگشاید. پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: همانا فاطمه پاره تن من است. (یعنی اگر او تو را میگشود، مانند آن بود که من تو را گشودهام.) تا آنکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای اقامه نماز صبح از خانه بیرون شد و او را گشود.
به روایتی، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بیشترین نوافل خود را در کنار این ستون میگزارد و پس از نماز صبح در کنار آن مینشست و مستضعفان و مستمندان و کسانی که جایگاهی جز مسجد نداشتند، گردش جمع میشدند و تا طلوع آفتاب با آنان به گفتگو مینشست و آیاتی که در آن شب بر وی نازل شده بود، برایشان تلاوت میکرد.
بزرگان و ثروتمندان، از این وضع رنجیده شده و از آن حضرت خواستند تا آنان را از دور خویش دور کند و با آنها ننشیند و در این رابطه این آیه شریفه نازل شد: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ...؛
(2)«و کسانی را که صبح و شام خدا را میخوانند و جز ذات پاک او هدفی ندارند، از خود دور مکن ....»
(3) 5. استوانه تهجّد: این ستون پشت خانه حضرت فاطمه زهرا علیها السلام در قسمت شمالی آن قرار دارد و در آنجا محراب کوچکی است که در برابر باب جبرئیل علیه السلام واقع است.
پارهای از شب را به بیداری و تهجّد سپری ساز، باشد که خداوند به مقام پسندیده (شفاعت) ترا مبعوث گرداند.»
(2) این محراب هم اکنون موجود است، ولی در برابرش مانعی گذاشتهاند تا کسی متوجه آن نشود.
6. استوانه وفود: پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار این ستون، با هیئتهای دیدار کننده عرب به گفتگو مینشسته است. از آنجا که در عربی به گروههای اعزامی، وفود گفته میشود، ستون یاد شده به این اسم نامیده شده است.
اینستونپشتستون امیرمؤمنان علیه السلام یا ستون مَحْرَس واقع است. نام دیگر آن «ستون قلاده» است؛ زیرا بزرگان و فضلای صحابه، اطراف آن مینشستهاند و همچون قلاده؛ یعنی گردنبند، آن را در میان میگرفتهاند.
(3) ولی نام معروف آن، که هم اکنون بر آن نوشتهاند: همان «اسْطَوانَةُ الوُفود» یا ستون وفود است که موازی ستونهای محْرَس و سریر قرار دارد و به ضریح مطهّر پیامبر صلی الله علیه و آله متّصل میباشد.
این ستون به مجلس قلاده نیز معروف است؛ زیرا که بزرگان صحابه به هنگام نشستن، چون قلاده گرد آن حضرت حلقه میزدند.
(4) 7. استوانه قرعه: و آن سوّمین ستون از سوی منبر و مرقد شریف
نام دیگر آن، ستون مهاجرین است، به دلیل اینکه مهاجرین در آنجا اجتماع میکردند و ابن زباله از آن به ستون مَخَلَّقه یاد کرده است؛ زیرا این ستون هم مانند ستون مخلّقه با خَلوق، خوشبو و معطّر میشده است. (1) 8. استوانه مُخَلَّقَه: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پس از تغییر قبله، بیش از ده ماه، رو بروی این ستون به نماز میایستاد، سپس در مصلّای فعلی به اقامه نماز پرداخت و آن ستون، که از دیگر ستونها به مصلا نزدیکتر بود، پشت سر قرار گرفت و از اینرو به آن «عَلَم» یعنی نشانه مصلّای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز میگفتند که در جای استوانه حنّانه نصب شده بود
(2) استوانه حنانه، همان تنه درخت خرمایی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از ساخته شدن منبر، بر آن تکیه میدادند و به ایراد خطبه میپرداختند و پس از ساخته شدن منبر، برای نخستین بار، که برای سخنرانی و موعظه بر آن نشستند، صدای حنین و نالهای از آن ستون در فضای مسجد طنین انداخت؛ به طوریکه همگان آن را شنیدند، سپس آن حضرت از منبر پایین آمدند و آن را در برگرفتند. آنگاه ناله آن به خاموشی گرایید.
(3) این ستون پس از ستون توبه، دومین ستون به طرف روضه و سوّمین ستون از سوی منبر و مرقد مطهّر پیامبر صلی الله علیه و آله میباشد.]
اسَد: (بنیاسد) بن خُزیمه: قبیلهای عدنانی است که زیستگاه آنان بعد از کرخ، از سرزمین نجد و در همسایگی طیّ بود.
اسکندریّه: در اسدالغابه آمده است که ماریه کنیز پیامبر صلی الله علیه و آله را، مقوقس،
اسْواف: (بر وزن افعال)، جایی است از حرم مدینه که در سیره و حدیث از آن بسیار یاد شده است. گفتهاند: اسواف در شمال بقیع واقع شده؛ جاییکه بهنام شارع (خیابان) ابوذر و مانند آن خوانده میشود و مسجد اسواف، که امروزه آن را بهنام مسجد ابوذر میخوانند و در انتهای خیابان قرار گرفته، در آنجاست.
اشْجَع: نام یکی از قبایل عرب است که در حومه مدینه میزیستهاند و همچنان خزرج بودهاند؛ از جمله مراکز آنها است: مروراة، صهباء، خُبیت، و الجَرّ.
اشراف المجتهر:] «المجتهر».
اشراف مخیض:] «مخیض».
اشطاط: (غدیر)، جایی است که در حدیث حدیبیّه از آن نام برده شده و نزدیک عُسفان است و در راه مکه و مدینه واقع شده و دو مرحله با مکه فاصله دارد.
[اشعار و تقلید: اشعار آن است که حاجی جانب راست کوهان شتری را که به جهت قربانی کردن در منا با خود میبرد، زخم زند و آن جانب را به خون آن زخم آلوده کند
(2) و تقلید آن است که نعلین عربی را، که قبلًا با آن نماز واجب و یا مستحبی گزارده، به گردن گاوی که برای قربانی به همراه میبرد بیاویزد. جایز است به جای اشعار، شتر نیز تقلید شود.
(3) اشعار و تقلید، تنها در حجِّ قِران به کار میرود که حاجیان حیوان قربانی را با خود میبرند و به منزله تلبیه به حساب میآید. از این رو، آنها میتوانند به جای تلبیه، اشعار و یا تقلید انجام دهند.
(4)]
اشْعر: (بر وزن افعل)، اشْعر در لغت بهمعنای مردی است که بدنی پرمو و پشمالو دارد؛ و کوه اشعر را بهدلیل داشتن درختان
در میان اعراب جاهلی، ماههای یاد شده قمری، ماههای حرام شناخته میشد و جنگ و خونریزی در آن ممنوع بود.
هنگامیکه از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دراین باره پرسیدند، این آیه شریفه نازل شد:
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ
1- طریحی، 2: 550 ماده شهر.
از تو درباره جنگ در ماه حرام میپرسند، بگو جنگ در آن گناه بزرگ و بازداشتن از راه خدا و کفر به او است.]
[اشْهرٌ معلومات: یعنی ماههای معلوم و مشخص که همان ماههای حج میباشند؛ چنانکه در صحیحه معاویةبن عمار از ابا عبداللَّه الحسین علیه السلام، آیه شریفه الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ ...
(2)به شوال، ذوالقعده و ذوالحجّه، تفسیر شده است.
(3) البته نظریات دیگری نیز در این زمینه وجود دارد، ولی صاحب جواهر با استناد به همین صحیحه و برخی دلایل دیگر، همین قول را برگزیده است.
(4)]
اصابِع (ذات): در بیت زیر از حسانبن ثابت نام این مکان برده شده است:
عَفَتْ ذات الأصابع فالجواء إلی عَذراءَ منزلها خلاء
اصافِر: یاقوت مینویسد: اصافر گردنههایی است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هنگام رفتن به بدر، از آنها عبور کرد.
بکری مینویسد: کوههایی است نزدیک جُحفه واقع در جانب راست جاده مدینه به مکّه. در داستان عمروبن امیّه ضمری که ابوداود آن را روایت کرده، از اصافر نام برده شده است.
گفتهاند: اصافر حدود بیست و پنج کیلومتری شمال شرقی رابغ واقع شده است. بنابراین، رابغ و اصافر دو جای متفاوتند.
اصیهب: مصغّر «اصْهَب» است، بهمعنای سرخِ مایل به زردی (بور). آبی است نزدیک مروّت واقع در سرزمین بنیتمیم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را به اقطاع حصیْنبن مشمت داد.
اضافر: به گفته سمهودی، اضافر جمع «ضفیره» است به معنای ریگ دراز کج.
نام گردنههایی است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بعد از ترک ذفران بهجانب بدر آنها را پیمود. ذوالاضافر: تپههایی هستند در دو میلی هَرشی که به این تپهها نیز اضافر میگویند.
جاسر میگوید: اضافر همان اصافر
از جمله آطامی که در سیره و حدیث از آنها یادشده عبارتند از: اطم بنی ساعده، که بلدذری در داستان زنی جونی (از بنی جون) که به همسری پیامبر خدا صلی الله علیه و آله درآمد از آن اسم برده است. بنیساعده نزدیک مسجد
1- بلاد فلسطین، ص 643
وقت افاضه از عرفات، پس از غروب روز عرفه و وقت افاضه از مشعر، پس از طلوع آفتاب روزِ دهم ذیحجه است. البته کسانی که عذر شرعی دارند، میتوانند شبانه از مشعر به منا بروند.
(2) «2» در سوره مبارکه «بقره» فرموده است:
... فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ* ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَالنَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
(3)«... هنگامیکه از عرفات کوچ کردید، خدا را نزد مشعر الحرام یاد کنید. او را یاد کنید همانطور که شما را هدایت کرد و قطعاً شما پیش از این، از گمراهان بودید.
سپس از همانجا که مردم (به سرزمین منا) کوچ میکنند، کوچ کنید و از خدا آمرزش بطلبید که خداوند آمرزنده مهربان است.»]
افْراق: جایی است در مدینه که باغهای خرما در آن وجود داشته است. مالکبن انس از عبداللَّهبن ابیبکربن محمد بن عمرو بن حزم روایت کرده که جدّش
[امّ رُحْم: از نامهای مکه است.
(2)]
امْرَخ: بر وزن «افْعَل». بکری مینویسد:
امرخ همان کوه فسطاط است.
أم هبّت الرّیح من تلقاء کاظمه و أومض البرق فی الظلماء من اضم
این بیت نشان میدهد که کاظمه مذکور در اشعار شاعرانی که مدح پیامبر گفتهاند، در مدینه یا حجاز بوده است؛ زیرا در کنار آن از «اضم» نام برده شده که یکی از وادیهای حجاز است و از به هم پیوستن سیلاب وادیهای مدینه بهوجود میآید.
امّ العرب: در حدیث آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چون مصر را فتح کردید، درباره اهل ذمّه خدا را در نظر گیرید ... زیرا آنان با ما خویشاوندی نسبی و سببی دارند. خویشاوندی نسبی از آن رو که مادر اسماعیل علیه السلام از آنان است. و سببی از آن رو که ماریه قبطیه از ایشان میباشد. گفتهاند: هاجر، مادر اسماعیل علیه السلام، از روستایی در مقابل خَرَما
[امُّ کَوْنِی: از اسامی مکه مکرّمه میباشد.
(3)]
[امّ المیال: که موقوفات حضرت صدیقه کبرا فاطمه زهرا علیها السلام در آنجا واقع است.
(4)]
[امّ المؤمنین: (قبر)، نک: «سرف».]
[امّ النّبیّ: پشته بزرگی است و در حدود 22 کیلومتریِ شرق مستوره است و در حاشیه شمال شرقی آن، قبر مادرِ پیامبر صلی الله علیه و آله، آمنه بنت وهب، قرار دارد.]
[امیر الحاج: از منصبهایی است که ارتباط مستقیم با حکومت اسلامی دارد و ازاین رو، نصب امیر الحاج از شؤون حکومت و از اختیارات و وظایف حاکم اسلامی است و کسی نمیتواند بدون اذن حاکم، این منصب دینی و اجتماعی را بر عهده بگیرد.
در سال دهم هجری پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خود عازم سفر حج شد و طبعاً خود، امیرالحاج بود و پس از وی حاکمان
انْصاب الحَرَم: نشانههایی بوده که از سنگ ساخته و آنها را گچ اندود کرده بودند و بر کنارههای راههایی که از مکه خارج میشوند، نصب میکردند. ما ورای آنها منطقه حِلّ و آزاد بود و طرف داخلشان منطقه حَرَم. گفتهاند: این حدود از عهد قریش به ارث رسیده بود و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هم آنها را تأیید کرد و مسلمانان این حدود را حفظ کردند.
انْصار: نام قبیلهای است که در سراة، واقع در جنوب طائف میزیستهاند.
انْصِنا: (به فتح اول و سکون دوم و کسر صاد)، ناحیهای است از نواحی مصر که ماریه قبطیه، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله، از یکی از دهات آن بهنام «حَفْنَ» بوده است.
انطاکیه: در قرآن کریم آمده است:
وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْیَةِ ....
(2)ابن اسحاق مینویسد: مراد از قریه در این آیه شریفه، «انطاکیه» است. این شهر در ترکیه قرار دارد و از شهرهای معروف آن کشور است.
انْعَمُ: (به فتح عین یا ضمّ آن)، کوهی است که در اخبار مربوط به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از آن یاد شده است. در تعیین محل آن اختلاف و ابهام است. گفتهاند: میان یمامه و مدینه قرار دارد. و همچنین گفتهاند: کوهی است در سرزمین «عاقل»
انْقاب المدینه: انقاب جمع «نَقْب» است بهمعنای راه تنگ و باریک و مراد از انقاب المدینه، راههای مدینه منوره است.
انْمار: قبیلهای بوده در سراة، در جنوب طائف
انواط: (ذات)، درخت سرسبز تنومندی بوده است نزدیک مکه که در زمان جاهلیت، مردم همهساله به زیارت آن میرفتهاند و سلاحهای خود را به آن میآویختند و در پای آن قربانی میکردند. بعضی گفتهاند: مردم هنگامی که برای حج میآمدند رداهای خود را به آن میآویختند و به احترام کعبه بدون ردا وارد حرم میشدند. به همین دلیل بهنام ذات انواط خوانده شده است. چه، نَوط در لغت بهمعنای آویزان کردن است. در حدیث آمده است که چون پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و تنی چند از اصحاب آن حضرت از آن درخت، که میان مکه و حنین است، عبور کردند، یکی از ایشان گفت: ای فرستاده خدا، برای ما نیز مانند آنها ذات انواطی قرار ده.
انی: (به ضم اول)، بر وزن «هُنا». بعضی هم آن را به فتح اول، بر وزن «حَتّی»، گفتهاند. ابن اسحاق مینویسد: هنگامی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نزد بنیقریظه رفت، در کنار چاهی از چاههای آنان فرود آمد و مردم به آن حضرت ملحق شدند. این چاه «انا» نام داشت و بنیقریظه در عوالی مدینة النبی سکونت داشتند.
1- عمدة الأخبار، عباسی، صص 238 و 239
[ایّام تَشریق: به سه روز پس از عید قربان؛ یعنی روزهای یازدهم، دوازدهم و سیزدهم گفته میشود. برای آنکه از «تَشْریقُ اللَّحْم» گرفته شده که به معنی قطعه قطعه کردن گوشتهای قربانی و خشک کردن آنها در آفتاب است و یا از جمله «أشْرِقْ ثَبیر کَیْما نَفیر» اخذ شده که در زمان جاهلیت حجاج آن را خطاب به کوه ثبیر میگفتهاند؛ یعنی «ای ثبیر بتاب تا ما کوچ کنیم» و به گفته ابن اعرابی آنها برای قربانی به انتظار طلوع خورشید بر کوه ثبیر بودهاند و لذا چنین میگفتهاند.
(2)]
[ایّام حج: از روز هشتم ذی حجه آغاز میشود و با پایان اعمال حج پایان مییابد و هریک از ایام آن دارای نام خاصی است.
روز هشتم: روز ترویه
روز نهم: روز عرفه
روز دهم: یوم النحر و یوم الأضحی
روز یازدهم: یَوْمُ القَرّ
روز دوازدهم: یوم النَّفر الأوّل
روز سیزدهم: یوم النّفر الثانی
(3)]
ایْکه: این کلمه که در قرآن آمده، زیستگاه قوم شعیب علیه السلام بوده است. ایکه در لغت
1- عمدة الأخبار، ص 61
«ب»
بئر ابی عِنبه: در اخبار مربوط به غزوه بدر آمده است که رسولاللَّه صلی الله علیه و آله در کنار چاه ابیعِنبه، واقع در یک میلی مدینه، اردو زد و از یاران خود سان دید و سپاه مسلمانان را آرایش داد و کسانی را که کم سن و سال و نابالغ بودند، به مدینه برگرداند.
بئر ارْمی: (به فتح همزه و سکون راء و الف مقصور)، چاهی است که با مدینه سه روز فاصله دارد و غزوه ذاتالرقاع در محل آن بهوقوع پیوست.
بئر اریس:] حرف الف «اریس».
بئر انَس: منظور انسبن مالک صحابی است. این چاه در مدینه است و در جاهلیت بهنام «برود» خوانده میشده و مردم هر زمان که محاصره میشدند، از آب این چاه مینوشیدند.
بئر انی: بر وزن «هُنا».] «اریس»، در حرف الف.
بئر اهاب:] «اهاب»، در حرف الف.
بئر بُصَّه: ابن نجّار مینویسد: این چاه نزدیک بقیع، در سرِ راه کسی که به قبا میرود و میان نخلستانی واقع شده است.
بئر بُضَّه: روایت دیگری است از «بُصّه» پیشگفته.
[بِئْر تَفْلَه: چاهی است در «عُسفان» که دهانهای فراخ و آبی پاکیزه و گوارا دارد و به همین دلیل از آب آن به عنوان هدیه به مکه و جدّه برده میشود. آب این چاه
بئر جاسم: همان چاه ابوالهیثمبن تیهان است و ظاهراً همان «جاسوم» باشد. نیز] «مسجد راتج».
بئر جاسوم: از چاههای مدینه در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است.
بئر جُشَم: از چاههای ناشناخته مدینه بوده است. بهنظر میرسد که منظور از جُشَم، جشمبن خزرج باشد. این چاه در غرب وادی رانونا بوده و در الموطأ از آن یاد شده است.
بئر جَمَل: فیروزآبادی مینویسد: این چاه در ناحیه جُرْف، در انتهای عقیق بوده است ... البته این تعیین محل، مورد اتفاق نیست.
بئر حاء: عبارت بوده از یک چاه و یک بستان. در ضبط این کلمه، میان علما اختلاف است که آیا دو کلمه است؛ یعنی «بئر+ حاء»؟ یا کلمه واحداست؛ یعنی «بئرحاء»، به فتح باء و کسر آن؟ ...
گفتهاند: برخی محدّثان برای تحقیق ضبط درست کلمه «بئرحاء»، حتی یک کتاب مستقل نوشتهاند. تعیین محلّ فعلی آن، کار دشواری است؛ زیرا کلیه آثار و اماکنی که بتوان بر اساس آن محل «بئرحاء» را معلوم کرد، در آخرین توسعهای که پیرامون مسجدالنبی صلی الله علیه و آله صورت گرفته از میان رفتهاند. این چاه و باغ در ناحیهای موسوم به بابالمجیدی قرار داشته است.
بئر حُلْوه: در احادیث نبوی از این چاه یاد شده، اما از محلّ آن کسی آگاهی ندارد.
بئر حلوه یکی از چاههای مدینةالنبی صلی الله علیه و آله بوده است.
بئر خارجه: در صحیح مسلم این عبارت آمده است: «یدخل فی جوف حائط من بئر خارجة» و نیز به صورت «بئرٌ خارِجه»؛ یعنی بیرون از باغ نیز روایت شده است. بنا به روایت نخست، اگر «بئر
1- بلادی، ج 2، ص 36
[بئر ذاتُ الْعَلَم: چاهی است میان مدینه و «وادی صَفْرا» که روبروی «رَوْحاء» قرار دارد و پس از چاه «رَشا» دومین چاه عمیق است که دسترسی به عمق آن میسّر نیست. گفته میشود که علی بن ابیطالب علیه السلام در کنار آن چاه با جنیّان جنگیده است.
(2)]
بئر ذَرْع: چاهی بود در مدینه و همان چاه بنیخطمه پیشگفته است.
بئر ذَرْوان: این ضبط از بخاری است، اما در مسلم بهصورت «ذواروان» و در روایتی نیز «ذراوان» آمده است.
نقل است که لبیدبن اعصم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را با چند دندانه از شانه و لاخ مویی از آن حضرت جادو کرد و آنها را در چاه ذروان قرار داد. گمان میرود که این چاه در اطراف بقیع در مدینةالنبی بوده است.
بئر روحاء:] «روحاء».
بئر رومه: بعضی آن را بهصورت «رؤمه»- با همزه- گفتهاند. به این چاه بئر عثمان و «قلیب مزنی» نیز گفته میشود. چاهی است که امروزه در عقیق مدینه معروف است. در کتاب خود به نام «اخبار الوادی المبارک» عقیق، به تفصیل
بئر غَرْس: (به فتح غین و سکون راء)، غَرس در لغت بهمعنای قلمه یا نهالی است که میکارند. این چاه در زیستگاههای بنینضیر، در نیم میلی شمال شرقی مسجد قبا و در بین نخیل واقع شده است.
روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله در هنگام وفات
1- عمدة الأخبار، صص 251 و 252
شهید ثانی نام دیگر آن را «باب الحنّاطین» خوانده و آن را روبروی رکن شامی دانسته است. دلیل این نامگذاری آن بوده که نزدیکی آن «حِنْطَه» (گندم) یا «حَنوط» میّت میفروختهاند.
(2) نام سوم آن، به نقل فاسی «باب العُمْرَه» است؛ زیرا کسانی که از تنعیم به قصد عمره مفرده مُحرم میشدند، از آن در به مسجد الحرام میرفتهاند.
(3)]
پس از توسعه مسجد الحرام و تخریب این در، آستانه این در به صورت طاقی در وسط مسجد باقی ماند و آنانکه میخواستند به این استحباب عمل کنند، از زیر آن طاق عبور میکردند؛ ولی بعدها آن هم تخریب شد و اکنون اثری از آن برجای نمانده است.
(2) و روزهای جمعه به نشانه آن طاق، نزدیک مقام ابراهیم علیه السلام، در مقابل «باب السلام»؛ یعنی در جایگاه «باب بنی شیبه» طاقی
[باب التّوبه:] «باب الکعبه»]
باب جبرئیل: یکی از درهای مسجد شریف نبوی است.
[بابُ الرَّحْمَه: نام یکی از درهای غربی مسجد النبی صلی الله علیه و آله است. در گذشته، آن را «باب السّوق» میگفتهاند؛ زیرا به سوی بازار گشوده میشده است.
دلیل نامگذاری این در به «باب الرحمه» این است که وقتی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مسجد به ایراد خطبه جمعه مشغول بود، مردی از «باب القضا» وارد شد و عرض کرد: ای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله! به واسطه خشک سالی، اموال ما از میان رفت و ادامه زندگی برایمان دشوار شده است، دعا کن تا خداوند برای ما باران بفرستد.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دست به دعا برداشت و سه بار این جمله را تکرار کرد: «اللَّهُمَّ اغِثْنا» خداوندا! برایمان باران نازل کن. در آن لحظه، از پشت کوه «سَلْع» تودهای ابر فشرده در کرانه آسمان پدیدار گردید و به وسط آسمان که رسید، در آسمان پخش شد و سپس شروع باریدن کرد. و تا یک هفته ادامه یافت.
(2) از آن پس «باب القضاء» به «باب الرَّحْمَه» معروف شد؛ زیرا مردی که پیامبر صلی الله علیه و آله به درخواست او، دعای باران کرد و به دنبال آن رحمت الهی نازل گردید، از آن در وارد مسجد شد.
بلادی نام دیگر آن را «باب عاتکه» نوشته که منسوب به عاتکه عمه پیامبرخدا صلی الله علیه و آله بوده است.
(3)]
[باب فاطمه علیها السلام: در قسمت شرقی ضریح مطهر پیامبر خدا علیه السلام، دری است به نام «باب فاطمه علیها السلام» که حدود حجره آن حضرت را نشان میدهد و در قسمت جنوبی آن، محرابی به نام محراب فاطمه علیها السلام وجود دارد.]
[باب الکعبه: کعبه دارای یک در داخلی است که به سمت شرق گشوده میشود و میان حجر الاسود و رکن عراقی واقع است و درِ دیگر، درِ داخلی است که پشت رکن عراقی واقع شده و به بیرون گشوده نمیشود و پشت آن نردبان کعبه است که از آن برای بالارفتن بر بام خانه و تنظیم جریان آب باران رحمت از ناودان کعبه استفاده میشود و به همین مناسبت به آن «باب الرحمه» گفته میشود و نام دیگر آن «باب التوبه» میباشد.
(4)]
[باب النّساء: از درهای شرقی مسجد النّبی صلی الله علیه و آله بوده و به واسطه رویارویی آن با خانه «ریطه دختر ابوالعباس سفّاح» به آن «باب ریطه» نیز گفته میشده است.
علت نامگذاری آن به «باب النّساء» این بوده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: این در را برای آمد و شد زنها بگذاریم.
(5) پس از توسعه مسجد در عصر سعودی و تخریب دیوار شرقی آن، دری مقابل
بَأَلی: (به فتح حرف اول و دوم و سوم)، یکی از مسجدهای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در راهش به غزوه تبوک بوده است.
بتراء: جایی است در شانزده کیلومتری غرب مدینه. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که رهسپار جنگ با بنیلحیان بود، از این محل عبور کرد.
بُجْدان: این کلمه که بهصورت «جُمْدان» نیز روایت شده، نام کوهی است در راه مدینه به مکه که از مدینه تا آنجا یک شب راه است. در حدیث آمده است:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «حرکت کنید، این بُجدان است. مفرِّدون (آنان که دل به خدای یگانه دادهاند و او را فراوان یاد میکنند، پیشی گرفتند».
بُحْران: (به ضمّ باء و سکون حاء)، سیرهنویسان هنگام سخن از اعزام سریّه عبداللَّهبن جحش به نخله، واقع در میان مکه و طائف، برای زیرنظر گرفتن قریش، از این محل نام بهمیان آوردهاند ... عبداللَّه راه حجاز را درپیش گرفت تا اینکه به معدنی در بالای فُرُع که به آن بُحران میگویند رسید .... نیز «بحران» کوهی است در نود کیلومتری شرق شهر رابغ.
بَحْرة الرُّغاء: ابوداود در کتاب الدیات آورده است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با قسامه مردی از بنینصربن مالک را در بحرةالرغاء، واقع در ساحل «لیَّه» به قتل رساند. این مکان امروزه در کناره جنوبی لیّه، واقع در پانزده کیلومتری جنوب طائف، معروف همگان است.
بحرین: نام سواحل نجد، میان قطر و کویت بوده و قصبه و مرکز آن هَجَر، هفوف فعلی، بوده است. در گذشته بهنام «حِسا» خوانده میشد اما بعدها بر این اقلیم نام «احساء» اطلاق گردید که تا پایان دوره عثمانی، همچنان بدین نام خوانده میشد.
نام بحرین سپس بر جزیره بزرگی که از شرق در مقابل این ساحل است و «اوال» نام داشت و امروزه امیرنشین بحرین را تشکیل میدهد، اطلاق گردید.
1- تعمیر و توسعه مسجد نبوی، ص 187
بُحَیره طبریّه: دریاچهای است در فلسطین که خشک شدن آب آن نشانه خروج دجّال است. در حدیث جَسّاسه
(3) که تمیمالداری روایت کرده و در صحیح مسلم آمده، از این دریاچه نام برده شده است.
بدائع: جایی است از کوه احد که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله قبل از جنگ احد در آنجا فرود آمد.
بَدْر: نام چاهی است که جنگ معروف «بدر» در آنجا بهوقوع پیوست. بدر اکنون شهری بزرگ و آباد است و حدود 150 کیلومتر با مدینه منوره فاصله دارد.
در گذشته هرکس به حج میرفت، از بدر عبور میکرد؛ زیرا در راه مدینه به مکه قرار داشت، اما پس از افتتاح اتوبان (جاده هجرت) دیگر کسی از آنجا نمیگذرد. در اینجا منازلی را که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در راه خود به غزوه بدر پیموده است، نام میبریم (] نقشه جنگ بدر):
1- نَقْب المدینه
2- عقیق
3- ذو الحُلیفه
4- ذات الجیش
5- تُرْبان
6- مَلَل
7- غمیس الحمام
8- مرّیَیْن
9- صُخیرات الیمام
10- سَیاله
11- فجّ الرَّوحاء
12- شنوکه
13- عِرْق الظبیة
14- سجیح
بَرَکَه: (به فتح سه حرف اول)، چشمهای است در وادی ینبع النخل که به جهینه تعلق داشتهاست. جاسرمیگوید: از چشمههای «عُشَیْره»، محل یکی از غزوات پیامبر صلی الله علیه و آله است.
بِرْمه: (به کسر باء و سکون راء)، یکی از اعْراض
(2) مدینه، واقع در بین خیبر و وادیالقُری بوده است.
بَرُود: (به فتح اول)، جایی است در وادی فُرُع که پیامبر صلی الله علیه و آله در آنجا نماز خواند.
بُزاخه: (به ضم باء)، در تعیین محلّ آن اختلاف است؛ بعضی گفتهاند: آبی بوده از قبیله طیء و بهقولی متعلّق به بنیاسد.
بعضی گفتهاند: ریگستانی بوده واقع در پشت مِناج، روبهروی راه کوفه. جنگ بُزاخه، یکی از جنگهای ردّه است که در زمان خلافت ابوبکر بهقوع پیوست، در این جنگ، سپاه اسلام به فرماندهی خالدبن ولید برای سرکوب طلیحه اسدی اعزام شد. در همین جنگ بود که عُکّاشةبن مِحْصن (یکی از سرداران اسلام) کشته شد.
بُسّ: (به ضمّ باء و تشدید سین)، این نامِ خاصّ، در شعری از عباسبن مرداس که در غزوه حنین سرود، آمده است. او چنین میسراید:
رکضنا الخیل فیهم یومَ بُسٍّ إلَی الأورال تَنْحِط بالنّهاب
بذیلجبٍ رسول اللَّه فیهم کتیبته تَعَرَّضَ للضِّراب
بُساق: (به ضمّ باء)، این کلمه را بهصورت بصاق (با صاد) نیز آوردهاند و آن کوهی است در عرفات و بهقولی: وادیای است میان مدینه و جار (بندری قدیمی نزدیک ینبع). در خبر اسلام آوردن مغیرةبن شعبه، که پس از دیدارش با مقوقس و بازگشتش از مصر روی داد، از قول وی آمده است: چون به «بُساق»
بَشاق: قریهای است در مصر. در حدیث آمده است: ابلیس وارد عراق شد و کار خود را پیش برد، سپس به شام رفت؛ اما مردم او را راندند تا اینکه وارد بشاق گردید، آنگاه به مصر رفت و در آنجا تخمگذارد و جوجه کرد.
گفتهاند: این در زمان فتنه عثمان بوده و ابلیس اشاره به عبداللَّهبن سبأ میباشد.
بُصری: در خبر مربوط به مسافرت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با عمویش ابوطالب به شام و ملاقات با راهبی بهنام «بُحَیْری» از این مکان نام برده شده است. بصری بزرگترین شهر حوران بوده است ... این شهر اکنون در خاک جمهوری عربی سوریه قرار دارد و دارای آثاری تاریخی است.
بُصّه: چاهی بوده در باغی معروف به همین نام و بر سر راه کسی که از طریق شارعالعوالی، از مرکز مدینه به قبا و قربان میرود. بهنام «بوصه» نیز از آن یاد شده است. حدود 220 متر با بقیع فاصله دارد.
بُضاعه: (به ضمّ اول و گاه کسر آن)، چاهی است در محلّهای که امروزه به همین نام موسوم است و نزدیک سقیفه بنیساعده در مدینه قرار داشته است.
گفتهاند: بضاعه، خانه بنیساعده در مدینه بوده و چاه آن معروف است.
درباره همین چاه بود که پیامبر صلی الله علیه و آله فتوا داد: آب تا زمانی که تغییر نکرده، پاک است. پیرامون آب چاه بضاعه میان فقها اختلاف نظریه است.
بِطاح: (به کسر و ضمّ باء)، جمع «بَطْحاء» است و بطحاء در لغت بهمعنای مسیلی است که در آن شن و سنگریزه باشد.
1- شفاء الغرام، ج 1، ص 76
مینویسد: منظور از بکّه، زمین کعبه معظمه است و از این رو، آن زمین را بکّه گویند که مردم در آن (داخل کعبه) جمع و ازدحام میکردهاند و دیگر اقوال عبارتند از اینکه:
1. بکّه همان مکه است که حرف اوّل آن (م) تغییر یافته و تبدیل به «ب» شده است.
1- آل عمران: 96
بلاط: (به فتح باء و کسر آن)، جایی است در مدینه، میان مسجدالنبی و بازار شهر، که سنگفرش است. روایت شده که برای عثمان آب آوردند و او در بلاط وضو گرفت. مقصود از بلاط در این روایت، همین بلاط یاد شده است. بنابراین، بلاط بین مسجدالنبی تا مُناخه در شرق مسجد نبوی است و همان است که مروان بهدستور معاویه آنجا را سنگفرش کرد.
بخاری در صحیح خود بابی را گشوده است درباره کسی که شترش را در بلاط یا در مسجد عقال کند و در این زمینه حدیث جابر را آورده است که گفت: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وارد مسجد شد و من نزد ایشان رفتم و شتر را در بلوط، عقال بستم. بخاری همچنین بابی را به رجم کردن در بلاط اختصاص داده و حدیث دو نفر یهودی را که زنا کرده بودند، از قول ابن عمر آورده است که گفت: آن دو در محل بلاط سنگسار شدند. در روایتی دیگر از ابنعمر آمده است: آن دو در نزدیکی جایگاه جنازهها رجم شدند.
در مسند احمد و مستدرک حاکم از ابن عباس روایت شدهکه:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دستور داد دو نفر یهودی را جلوی درِ مسجد رجم کردند.
همه اینها درست است؛ چرا که بلاط محلّی قدیمی و پیش از حکومت معاویه وجود داشته است.
از آنچه گفتیم روشن میشود که بلاط در شرق مسجد در ناحیه محلّ جنازهها بوده است. ظاهر سخن ابن زباله و ابنشبه گویای آن است که بلاط برای اولین بار در زمان معاویه بهوجود آمد؛ زیرا این دو نفر از قول عثمانبن عبدالرحمانبن عثمانبن عبداللَّه روایت کردهاند که گفت: مروانبن حکم بهدستور معاویه بلاط را سنگفرش کرد.
مروان ممرّ پدر خود حکم به مسجد را سنگفرش کرد؛ زیرا پدرش پیر و مبتلا به باد مفاصل شده بود و هرگاه به مسجد میرفت، پاهایش را به زمین میکشید و گرد و خاک بهوجود میآمد. وقتی این کار را کرد، معاویه به او دستور داد که بقیه جاهای نزدیک مسجد را نیز سنگفرش
1- المیزان، ج 4، ص 350
در همینباره نازل شده است. بعضی گفتهاند: بویره نام جای خاصی از جایگاههای آنان (بنینضیر) بوده است.
بُویرة عُسّ:] «عُسّ».
بُوَیله: روایت دیگری است از «بویره».
ابنسعد روایتکردهاست که پیامبر صلی الله علیه و آله بویله از سرزمین بنینضیر را به زبیربن عوام و ابوسلمه عطا کرد. بعضی گفتهاند:
«بویله» دژی بوده است از بنینضیر در منزلگاههای آنان و آن غیر از «بویره» است. شایدنزدیک بویره بوده و به همین علّت بدین نام نیز خوانده شده است.
بَهراء بن عمرو: تیرهای است از قبیله قضاعه که زیستگاههای آنها، در شمال «بَلی» بود که از ینبع تا عقبه ایله امتداد داشت.
این تیره در سال نهم هجرت، خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدند و اسلام آوردند.
[بیت الاحزان: در شمال و به فاصله چند متریقبور ائمّهبقیع علیهم السلام است که حضرت زهرا علیها السلام پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله روزها را در آنجا با گریه سپری میکرد.
(2)]
[بیت الحرام: همان کعبه معظمه است و خداوند را در روی زمین، خانهای به حرمت آن نیست. مرحوم علامه طباطبایی در ذیل آیه شریفه جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ ...
میفرماید: ذکر «بیت الحرام» پس از «کعبه» به خاطر احترام ویژهای است که این خانه از آن برخوردار است.
(3)]
[بیت العتیق: نام دیگر کعبه است که در
بیت عینون: قریهای است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را به تمیمالداری داد.
بیت عینون امروزه در منطقه الخلیل فلسطین قرار دارد.
بیت لحم: بهمعنای نانخانه است و شهری است مشهور در فلسطین، نزدیک قدس.
کلیسای المهد که حضرت عیسی علیه السلام در آن متولّد شد، در این شهر قرار دارد. در حدیثی که بکری روایت کرده، آمده است: چون تمیمالداری مسلمان شد، عرض کرد: «ای پیامبر خدا، خداوند تو را بر سراسر پهنه زمین چیره گردانید؛ پس دو قریه از بیت لحم را به من ببخش ...».
مشهور است که تمیم از پیامبر تقاضا کرد «بیت عینون و حبرون» واقع در منطقه الخلیل را به تیول وی دهد.
بیت المقدس: همان قدس در فلسطین است که مسجد الاقصی در آنجا است.
بیتالمقدس گفتهاند، چون از هر گناه و آلودگی پاک است و بهکار بردن وصف «اقصی» برای این مسجد، از آنروست که در آن زمان، بعد از آن، مسجدی وجود نداشته است.
این مسجد شریف، میان مسلمانان به «مسجد الأقصی» معروف گردیده است، درحالی که مسجد اقصایی که در قرآن کریم از آن یاد شده، در حقیقت شامل تمام حرم قدسی است، که نخستین قبله مسلمانان و سوّمین حرم شریف میباشد؛ یعنی مسجد صخره، مسجد دیگر و هرآنچه داخل دیوار است را در بر میگیرد. پیرامون حرم دیواری کشیده شده که چندین در دارد.
بعضی از این درها باز است و از آنها رفت و آمد میشود و برخی دیگر همیشه بسته هستند.
درهای باز عبارتند از: باب
1- نک: قاموس الحج والعمره، ص 52
1- نویسنده محترم کتاب «معالم الأثیره»، چندین صفحه از مطالب کتابش به مسجدالأقصی اختصاص داده و مطالبی بس طولانی و مشروح و قابل استفاده، در باره آن آورده است، لیکن ما به جهت اختصار و هماهنگی میان آن و نامهای دیگر، بخش عمدهای از مطالب را حذف نموده و به همین مقدار بسنده کردیم.
«ت»
تبار: جایی است در شش میلی خیبر در راه مدینه. در داستان ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله با صفیه، از این محل نام برده شده است.
تَباله: (به فتح تاء)، وادیی است دارای روستاها و آب و نخلستان، واقع در دویست کیلومتری جنوب شرقی طائف، در منطقه تهامه عسیر. همچنین تباله شهری است. گفته میشود: مردم تباله و جُرش بدون آنکه جنگی صورت گیرد، اسلام آوردند و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله زمینهای این دو شهر را به ساکنانشان واگذار کرد.
تباله و جرش در سال دهم هجرت فتح شد ....
در کتابهای قدیمی آمده است:
تباله جایی است در سرزمین یمن ...
در گذشته، نام یمن، جنوب عربستان سعودی را دربر میگرفت. عربها بهنام این شهر مثل میزنند و
1- مصباح المنیر، ص 307، ماده «شذر».
تُرْبان: (به ضمّ اول و سکون دوم)، وادیی است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در راه خود به بدر، در آنجا فرود آمد. آگاهان گفتهاند:
تربان از ریزابههای وادی ملل است که از گردنههای مُفرّحات، واقع در بیست و چهار کیلومتری (راه شوسه بدر)، سرچشمه میگیرد و سپس با گذر از جنوب غربی در فَرْش ملل میریزد. راه مدینه به بدر از ابتدای این وادی تا مصبّ آن میگذرد.
تُرَبه: (به ضمّ تاء و فتح راء)، در یکی از سریّههای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمده است که آن حضرت عمربن خطاب را به جنگ گسیل داشت و عمر بهراه افتاد تا به تُرَبه رسید.
تربه وادیی است از وادیهای شرقی حجاز، دارای آبها و کشتزارها و آبادیها. در این وادی شهر آبادی است که در دویست کیلومتری شرق طائف
1- تاج العروس، ج 3، ص 46، ماده «سرب».
تُضارِع: (به ضمّ تاء و راء که گاه به کسر راء نیز گفته میشود، نیز به فتح تاء و ضمّ راء گفه شده است)، در حدیث آمده است:
«هرگاه از تضارع سیل جاری شود آن سال، سال پرنعمت و حاصلخیز است.» مقصود از تضارع در اینجا، کوهی است در عقیق مدینه که به آن «جمّاء تضارع» میگویند و در غرب چاه عروه قرار دارد.
سمهودی مینویسد: این کوه در سه میلی مدینه واقع شده و هنگامی که به مکه میروید، وقتی به مُدرَّج (گردنه وداع) میرسید، جماء تضارع روبهروی شما قرار میگیرد، ولی وقتی از داخل عقیق به مکه میروید، کوه یاد شده در سمت راست شما واقع میشود.
کوه معروف به «مُکیمنالجمّاء» چسبیده به جمّاء تضارع است.] نقشه مدینه منوره.
تُعاهِن: همان «تِعْهِن» است که میآید.
[تعریف: یعنی وقوف در عرفات، که از جمله «عَرَّفَ القَوْمُ»؛ یعنی حاجیان در عرفه توقف نمودند، گرفته شده است.
(2)]
تِعْهِن: (به کسر تاء و سکون عین و کسر هاء)، در راه هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله از این مکان نام برده شده است.
جاسر مینویسد: تعهن هنوز هم معروف است و در نزدیکی دهکدهای بهنام «امّالبرک»، در راه قدیمی مدینه به مکه قرار دارد. اهالی محل، آن را به کسر عین و تشدید هاء تلفظ میکنند. امّالبرک همان سُقیا است و تعهن در حدود دو
]
[تَلبید: تلبید آن است که شخص هنگام احرام موهای خود را با صمغ یا خطمی و یا مادّه چسبنده دیگر به هم بچسباند تا آن را از ژولیدگی و شپش محفوظ دارد.
به نقل ابن اثیر در «نهایه» کسانی دست به این کار میزدهاند که مدت زمانی بیشتر در حال احرام باقی میماندهاند.
(2) در زمان جاهلیت حاجیانی که قصد حلق (تراشیدن سر خود را) نداشتند، تلبید میکردند و به چنین فردی «مُلَبّد» میگفتند و این کار را برای آن انجام میدادند که لابلای موهای بلندشان، بواسطه کمبود آب و وضعیت نامناسب بهداشت، جایگاه حشراتی چون کیک و شپش نگردد.]
تَلْعات الیمن: در «المناسک» آمده است:
از ابواء تا تلعاتالیمن دو میل فاصله است و آن درّههایی است که هنگام عبورِ شخص، از وادی ابواء، در سمت چپ او قرار میگیرد ... یمن در اینجا به معنای جهت قبله یا جنوب و یا سمت راست است.
سمهودی مینویسد: چون از وادی ابواء دو میل طی کردی، در سمت چپ تو درّههایی قرار دارد که به آنها «تلعانالیمن» میگویند. در متن به همین شکل آمده اما به نظر میرسد «تلعات» باشد.
«ث»
ثِبار: (به کسر اول)، بر وزن «کتاب»، جایی است در شش میلی خیبر. در همینجا بود که عبداللَّهبن انیس، اسَیْربن رزام یهودی را کشت.
ثَبْره: (به فتح اول و سکون دوم)، در حدیث آمده است که: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در ثبره که بر سر راه و روبهروی بویره قرار دارد، ایستاد و فرمود ...».
و نیز ثبره به زمینی گویند که سنگهایی مانند سنگهای حَرّه دارد. گفته میشود: به ثبره فلان رسیدم؛ یعنی به حرّه فلان. بکری مینویسد: ثبره نام جایی است.] «بویره».
ثَبیر: (به فتح اول)، کوهی است در مکه. در احادیث از این کوه نام برده شده؛ از جمله آمده است که: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله
«بهترین عمل، بلند گفتن تلبیه و ریختن خون قربانی است.»]
ثَرُوق: بر وزن «صَبور»، دهکدهای است در دیار قبیله اوس، در جنوب جزیرةالعرب، که بتخانه ذو الخلصه در آنجا بوده است.
ثِماد: (به کسر اول):، جایی است در سرزمین بنیتمیم، نزدیک مروّت.
پیامبر صلی الله علیه و آله این محل را به اقطاع حصینبن مشمّت داد.] «مروّت».
ثُمامه: (به ضمّ اول)، صُخیرات الثمامه، یکی از جاهایی است که پیامبر صلی الله علیه و آله در مسیر خود از مدینه به بدر از آنجا عبور کرد. «صخیراتالثمام» هم میگویند.
مغربیان آن را بهصورت «صخیرات الیمام» (با یاء) روایت کردهاند.
ثَمْغ: (به فتح اول و سکون دوم)، جای ملکی بوده متعلق به عمربن خطاب. به قولی:
در مدینه بوده و به قولی دیگر در نزدیک خیبر.
ثنایا: جمع «ثنیّه» به معنای گذرگاه میان دو
1- طریحی، ج 1، ص 308، ماده «ثجّ».
ثنیة مِدْران: جایی است در راه مدینه به تبوک که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در آنجا مسجدی بوده است.
ثنیة المُرار: (به ضمّ میم)، مُرار در لغت بهمعنای قنطریون نجمی یا همان خَسَک است. ثنیةالمرار توقفگاه حدیبیه است و در داستان غزوه حدیبیه از این گردنه نام برده شده است.
ثنیّة المَرَه: (به فتح میم و راء و تخفیف راء)، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مسیر هجرتِ خود، از این گردنه عبور کرد. در اخبار مربوط به سریّه عبیدةبن حارث نیز از آن نام برده شده است.
ثنیة الوَداع: گردنهای است که هرکس رهسپار شام بوده از آنجا میگذشته است. بعضی گفتهاند بر سر راه مدینه به مکه قرار داشته. شاید هم دو گردنه بوده بدین نام؛ زیرا هر راهی گردنهای داشته است که مردم در آنجا با یکدیگر وداع و خداحافظی میکردهاند ... در وجه تسمیه آن اختلاف است ... ظاهراً این نام به دوره جاهلیت مربوط میشود؛ دلیلش هم این است، در شعری که در استقبال پیامبر صلی الله علیه و آله سروده شده، این نام بهکار رفته است.
[طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَیْنا مِنْ ثَنِیّاتِ الْوَداع وَجَبَ الشُّکْرُ عَلَیْنا ما دَعا للَّهِ داع]
ابنشبّه در تاریخالمدینه، در باره ثنیّةالوداع آورده است:
در مراصد الاطلاع، (ج 1، ص 301)، درباره ثنیّةالوداع آمده است:
«به فتح واو، نام گردنهای است مشرف به مدینه که مسافران راهی مکه از آن میگذرند».
در خلاصةالوفا، ص 361، پاورقی شماره 2، سمهودی میگوید: «جایی است که قرین روی آن است و امروزه به آن قرین تحتانی میگویند. همچنین بهنام کشک (کوشک) یوسفباشا نیز خوانده میشود؛ زیرا همو بود که در سال 1914 م ثنیّه را تراش داد و راه آن را هموار و
1- رجوع کنید به: «لابتان».
ثَیْب: کوهی است در شرق مدینه در صدر وادی قناة. نیز] «تیأب»؛ زیرا هر دو نام یک جاست.
1- طریحی، ج 1، ص 235 ماده «ثومی».
«ج»
جابیه: یاقوت مینویسد: «جابیه دهکدهای است از توابع دمشق، از ناحیه جولان، در شمال حوران. هرگاه انسان در «صنمین» رو به شمال بایستد، جابیه را میبیند؛ از «نوی» نیز نمایان است. در همین دهکده بود که عمربن خطاب سخنرانی مشهور خود را ایراد کرد.
بابالجابیه در دمشق نیز منسوب به همین جاست. جابیه در لغت به معنای حوضی است که در آن، برای شتران آب جمع میکنند.
در سنن ابنماجه آمده است:
«پیامبر صلی الله علیه و آله در جابیه برای ما سخنرانی کرد». در معجمالبلدان، در ماده «الْیَه» آمده است: گفته میشود: الیه وادیی است در فسح جابیه، و فسح وادیی است در کنار عُرُنَّه (به ضمّ اول و دوم و تشدید نون) و عرنّه، باغی است در وادیی که در زمان جاهلیت و نیز در دوره اسلام قرقگاه اسبها بود و در پایین آن قلهی قرار داشت.
جار: بندری قدیمی که در ساحل دریای سرخ واقع بود و امروزه بهجای آن مکانی است که بهنام «رایس» معروف است و در غرب شهر بدر قرار دارد و آب شیرین آن از بدر تأمین میشد.
برخی محققان معتقدند که بندر جار در محلّ بندر «البُرَیکه»، واقع در بین رایس و ینبع جای داشته است.
جازان: مرکز امارتی است در جنوب کشور عربستان سعودی. در حدیث آمده است:
جبل الجلیل: کوهی است در شمال فلسطین.
جبل الحقل: جایی است در سرزمین یمن که تا زمان ظهور اسلام، پناهگاه قبیله هَمْدان بود. احتمالًا در منطقه جازان باشد.
جبل الخَمْر: مقصود کوه بیتالمقدس است و علّت نامگذاری آن به خَمْر، وجود تاکستانهای فراوان در آنجا بوده است.
جبل الرُمات: همان کوه «عَیْنَین» است. به حرف «عین» مراجعه کنید.
جبل عمر: از کوههای مکه است و محل سکونت عمربن خطاب در دوره جاهلیت بود. این کوه پیشتر بهنام جبلالعاقر خوانده میشد.
[جَبَلُ الکعبه: کوهی است که از جنوب غربی بر «ریعُ الرَّسّام» (تپه رسّام) و از سمت غرب بر «وادی ذی طُوی» مشرف است.
ملحس در پاورقی تاریخ ازرقی آن را از کوههایی شمرده که سنگ بنای کعبه
جَبَلَه: (به فتح اول و دوم و سوم):
تپهای است سرخرنگ و طولانی، که چنانچه از دوادمی به سمت شهر عفیف بروی، تپه در شمال این شهر واقع میشود. یکی از جنگهای عرب، که گفتهاند در سال تولد رسول اکرم صلی الله علیه و آله بهوقوع پیوسته، در محل همین تپه رخ داده است.
جَثْجاثه: (به فتح جیم و سکون ثاء)، روایت شده که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مسجدی میان جثجاثه و بئر شدّاد نماز گزارد ... جثجاثه نزدیک نقیع است که در شانزده میلی مدینه قرار دارد.] «نقیع».
جُحْفه: (به ضم اول و سکون دوم)، جایی است میان مکه و مدینه، واقع در بیست و دو کیلومتری جنوب شرقی رابغ و میقات مردم مصر و شام است، در صورتیکه از مدینه عبور نکنند. نام قبلی آن «مَهْیعه» بود، اما چون در یکی از سالها سیلی جاری شد و تمام این محل ویران کرد و اهالی آن را با خود برد
(2) بهنام «جُحْفه» خوانده شد. جحفه در راه هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و در حدیث از آن نام برده شده است.
جَداجد: (به فتح جیم)، جمع «جَدجَد» است بهمعنای زمین هموار سخت. در حدیث هجرت آمده است که بلد راه آن دو را از وسط (وادی) ذاکشد برد و سپس از جداجد گذراند.
[جِدال: به معنای مجادله است و در ذیل آیه شریفه: وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ ...
(3)در حدیثی چنین آمده است: «الْجِدَالُ فِی الْحَدِیثِ، هُوَ قَوْلُ الرَّجُلِ: لا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ» جدال در حج عبارت است از سخن (سوگند) نه به خدا، برای انکار چیزی و آری به خدا، برای اثبات چیزی.
بعضی از افاضل مطلق سوگند را جدال دانستهاند.
(4)]
جدوات: به گفته ابن سعد، این مکان در راه هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله و بعد از «العرج» بوده است.
جُدّه: (به ضمّ جیم)، در لغت به معنای راه است و نیز بهمعنای خط پشت خر که مخالف با رنگ سایر بدنش میباشد.
بعضی گفتهاند جدّه مقبره جدّه ما حوّاست و به همین دلیل هم جیم آن را فتحه دادهاند؛ اما این سخن درست نیست. جُدّه شهری است مشهور در ساحل دریای سرخ و برای نخستین بار عثمانبن عفان آنجا را بندرگاه قرار
1- قاموس، ج 2، ص 401، مادّه «جدر».
جُذام: قبیلهای است قحطانی که در کوههای حِسْمی میزیستند و محلّ سکونت آنان از مَدْین تا تبوک و تا اذرُح و از آنجا تا طبریّه و لجون و ناحیه عکا را دربر میگرفت. همین قبیله بود که زیدبن حارثه با آنان جنگید.
جذَیمة بن عوف: قبیلهای عدنانی است که در البیضاء، در ناحیه الخَطّ واقع در شرق عربستان سعودی که در نواحی قطیف میزیستند. سریّه خالدبن ولید در سال هشتم هجری به سوی همین قبیله بوده است.
جَرّ: (به فتح جیم و تشدید راء)، شاعر در روز احد گفته است:
نحن الغواشِ یوم الجَرِّ مِن احدٍ هابَتْ مَعَدٌّ فقلنا: نحن نأتیها
جرّ در لغت، بهمعنای دامنه کوه است و مراد از جرّ احُد در این بیت، دامنه کوه احد میباشد.
جُراب: (به ضمّ جیم)، نام چاهی که پیش از اسلام در مکه وجود داشته است.
جِرار سَعْد: سقّاخانه سعدبن عباده که آن را وقف مسلمانان کرد. از حسن درباره حکم آبیکه در مسجد جامع صدقه قرار داده میشود، سؤال شد، گفت: ابوبکر و عمر از سقاخانه پسر امّ سعد مینوشیدند؛ پس چه اشکالی دارد. اما باید دانست که «جرار سعد» در مسجد نبوده، بلکه در شرق بازار مدینه قرار داشته است.
جَرْباء: در اخبار غزوه تبوک از این مکان نام برده شده؛ آنجاکه آمده است: «اهالی جَرباء و اذرح خدمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمدند و جزیه پرداختند و پیامبر صلی الله علیه و آله نوشتهای به ایشان داد ...».
این کلمه با «ال» تعریف، یعنی بهصورت «الجرباء» نیز آمده و همواره با «اذرح» از آن یاد میشود؛ چرا که نزدیک هم هستند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز برای هر دو یک عهدنامه نوشت.
جرباء و اذرح امروزه دو روستا در شرق اردن هستند و در فاصله بیست و دو کیلومتری شمال غربی شهر «معان» واقع شدهاند.
جَرْبه: روستا یا جزیرهای است در کشور مغرب عربی (تونس).
جَرْجرایا: شهری است میان واسط و بغداد.
گفته میشود که محمدبن سیرین، اهل این شهر بوده است.
جُرَش: (به ضمّ اول و فتح راء)، جایی بوده در جنوب جزیرةالعرب که آثار آن در نزد خمیس مشیط در منطقه أبهاء، واقع در جنوب عربستان سعودی، موجود است. مردم جرش، در سال دهم هجری، در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله اسلام آوردند.
ابنهشام در شرح غزوه طائف مینویسد: «عروةبن مسعود و غیلانبن سلمه، نه در جنگ حنین شرکت داشتند و نه در محاصره طائف؛ زیرا آندو در جرش مشغول آموختن صنعت ساخت خرک و منجنیق بودند».
1- کافی، ج 4، ص 226؛ وسائل، ج 11، ص 17؛ مرحوم شیخ طبرسی «فَرَض» را در امثال این احادیث بر استحباب حمل کرده است و صاحب وسائل بر وجوب علی البدل، وسائل، ج 17، ص 18
بعضی گفتهاند: جلّال نام کوهی است؛ برخی دیگر گفتهاند: راه بوده است.
جَلْس: (به فتح جیم و سکون لام)، در لغت به معنای زمین سخت است.
همچنین گفته میشود: جَمَل جَلْس و ناقة جَلْس؛ یعنی شتر نر یا ماده استوار و فربه و ستبر.
و نیز «جَلَس» نام خاصی است برای جای برآمده و مرتفع در سرزمین نجد.
در حدیثی که طبرانی در معجم کبیر خود از بلالبن حارث مزنی روایت کرده، از «جَلْس» یاد شده است؛ آنجا که میگوید: «مشرکان را در غَوْر اسکان دادم و مسلمانان را در جَلْس ...».
جَلْهَتان: تثنیه «جَلْهَه» است بهمعنای دهانه وادی و آنطرف رود که روبهروی انسان واقع میشود. بعضی گفتهاند بهمعنای دو کرانه وادی است. جلهه و عُدوَه و ضفّه هر سه به یک معنا (کرانه وادی و رودخانه) هستند.
جُلْهُمتان: در حدیث آمده است که ابوسفیان از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه شرفیابی به حضور ایشان را خواست، اما حضرت بقیه مردم را جلوتر از او به حضور پذیرفت. ابوسفیان گفت: به سنگهای جُلهمتان جلوتر از من اجازه ورود میدهی؟! حضرت فرمود: «الصیدُ کُلُّهُ
1- شبکه؛ چند چاه نزدیک به هم، زمین دارایچاههای فراوان، چاه واقع در بالای کوه- م.
جلهمتان همان جَلْهتان، تثنیه جَلْهَه، است که یک میم به آن اضافه شده است.
جلیل: در بیت زیر که بلالبن رباح بدان تمثل جسته، این نام آمده است:
الا لیت شعری هل أبیتنّ لیلة بوادٍ و حولی إذْخر و جلیل
دانشمندان معتقدند: «جلیل» (در این بیت) نام گیاهی است] «اذخر»، نه نام جایی. اما نظر بلادی (در معالمالحجاز) این است که جلیل وادیای است که از غرب کوه حِرا جریان مییابد و در بالای وادی فخّ به این وادی میریزد.
الجلیل: منطقهای است در شمال فلسطین که در اخبار و تواریخ از آن یاد شده است.
شاعر میگوید:
فلولا ربّنا کنّا یهوداً و ما دین الیهود بذی شُکُول
وَ لولا ربّنا کنّا نصاری معالرهبان فی جبل الجلیل
جَمّاء: (به فتح جیم و تشدید میم)، به عمارت یا دژی که کنگره نداشته باشد «اجَمّ» میگویند و مؤنث آن «جمّاء» است.
عبارت «شاة جَمّاء» (گوسفند بیشاخ) نیز از همین معنا گرفته شده است.
همچنین جمّاء، کوه کوچکی است در مدینه و وجه تسمیه آن بدین نام است که دو کوه وجود دارد و این یکی کوچکتر از دیگری است.
در جنوب غربی مدینه، سه جمّاء وجود دارد که نزدیک و مجاور هم هستند: یکی جمّاء تُضارع، دیگری جماء عاقر یا عاقل و سومی جماء امّ خالد. جماء تضارع همان استکه هرگاه کسی از مدینه- از راه بدرکه از بابالعنبریه و سپس وادی عروه میگذرد- به سمت مکه حرکت کند در سمت راست او قرار میگیرد و قعر عروه در دست چپش واقع میشود.
جماء امّ خالد از غرب چسبیده به جماء تضارع است. بن و بیخ این هر دو
1- این یک ضربالمثل است. میگویند: سهنفر در پی شکار بیرون رفتند. یکی خرگوشی شکار کرد، دومی آهویی و سومی یک خر وحشی فرا. بهنظر میرسد که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به منظور بیتوجهی به ابوسفیان و کماهمیت نشان دادن دیدار با او، به این ضربالمثل توسل جسته است.
جَمره: جمره در لغت بهمعنای سنگریزه است و در اینجا بهمعنای محلّ رمی جمره است در منا و سه تا است:
1- جمره کبری یا عقبه که در آخر مِنا، از طرف مکه قرار دارد و وجه تسمیهاش آن است که در روز قربانی رمی میشود.
2- جمره وسطی.
3- جمره اولی یا کوچک.
جَمْع: (به فتح جیم و سکون میم): همان مزدلفه است. علّت نامگذاری مزدلفه به «جمع» آن است که در این مکان نماز مغرب و عشا بهصورت جمع (و همزمان) خوانده میشود.
روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله در «قُزَح» وقوف کرد و فرمود: اینجا قُزَح و موقف میباشد و «جَمْع» سراسرش موقف است. قزح جزو مزدلفه میباشد.
[در لسان العرب آمده است:
(2) جَمْع: نام مزدلفه است و وجه نامگذاری
جَنَفاء: (به فتح اول و دوم و در روایتی به ضمّ جیم)، در داستان ملاقات نمایندگان بنیفزاره با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در خیبر، از این مکان نام برده شده است. در آنجا آمده که حضرت به آنها فرمود: وعده ما در جنفاء. جنفاء جایی بوده در حاشیه خیبر و هنوز هم در الضِّغْن، واقع در نشیب حرّه خیبر و شرق فدک، معروف است.
جُنَیْنه: مصغّر «جَنّه»، نام جاهای چندی است؛ از جمله: جنینه نزدیک وادیالقری. روایت شده که ابوعبیده از مدینه حرکت کرد تا آنکه به وادیالقری رسید و سپس از اقرع و جنینه و تبوک و سُروع گذشت و آنگاه وارد شام شد.
جَوّ: نام جایی است که در قصیده کعببن زهیر، در مدح پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، از آن یاد شده است.
جُواثی: (به ضمّ جیم)، شهری است در بحرین از عبدالقیس] «بحرین». در حدیث آمده است: نخستین نماز جمعهای که بعد از نماز جمعه مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله در اسلام برگزار شد، در جُواثی، در بحرین بود.
جَوّانیّه: (به فتح جیم و تشدید واو و کسر نون و تشدید یاء)، گفتهاند: سرزمینی است از توابع مدینه در سمت فُرُع.
نووی مینویسد: جایی است نزدیک احُد در سمت شام (شمال)
1- مخالیف: جمع «مِخْلاف» است بهمعنایکوره و روستاق. این اصطلاح در یمن، برای روستاها و دهکدهها بهکار میرفته است- م.
از آن یاد میشود و در سرزمین سبأ واقع است. حمیدبن ثور گفته است:
أنتم بجابیة الملوک و اهلُنا بالجوف جیرتنا صداء و حمیرُ
جابیةالملوک: همان جابیه شام است.
جُهَینه: یکی از قبایل بزرگ حجاز در زمان خود بود که در سطح گستردهای از این منطقه پراکنده بودند. اماکن بسیاری بهنام این قبیله اضافه شده که معمولًا مضاف آن حذف میشود، بهصورت نام مکان جلوه میکند؛ مثلًا میگویند: «ذوالعُشَیره از جهینه است» و مرادشان سرزمین جهینه میباشد. از مشهورترین بلاد جهینه «ینبع» است. اما پیشینیان دایره زیستگاه این قبیله را گسترش دادهاند تا جایی که به تمام اراضی ساحل دریای سرخ، از نزدیک بندر رابغ تا «حَقْل» در
1- نوح: 1
ذاتالجیش تلعه (1) بزرگی است که از گردنههای مُفرّحات سرچشمه میگیرد و از سمت غرب و قبل از ذوالحلیفه به وادی عقیق میریزد و به شلَبیّه معروف است.
جیفه: (به کسر جیم)، ذو الجیفه نیز گفتهاند.
در روایتی بهصورت «حاء» یا «خاء» آمده است. به هرحال، جایی است میان مدینه و تبوک که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، هنگام رفتن به تبوک در آنجا مسجدی ساخت.
1- تَلْعه؛ آبراههای که از قسمتهای مرتفع وبالای زمین شروع و به ته رودبار ختم شود؛ مسیل آب فرهنگلاروس- م.
«ح»
حائط بنیمَداش: حائط بهمعنای بستان است.
سمهودی مینویسد: جایی بوده در وادی القُری که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را به اقطاع بنیمداش داد و از اینرو به آنان نسبت داده شده است.
حاجر: در لغت بهمعنای زمین بلندی است که میان آن پست و فرو رفته باشد، نیز بهمعنای کنارههای وادی که آب را نگاه دارند.
حاجر نام چندین جاست که مشهورترین آنها حاجر مدینه است در غرب النّقاء تا انتهای حرّه وبره از طرف وادی عقیق. گفته میشود: هرگاه سخن از عقیق و حاجر بهمیان آید، آتش شوق و اشتیاق (به مدینه) شعلهور میشود و اشک از مَحاجر (کاسههای چشم) سرازیر میگردد.
در تعیین زیستگاههای بنیفَزاره نیز از حاجر سخن بهمیان میآید و منازل آنها را بین نقره و حاجر تعیین میکنند.
میگویند عُیینةبن حصن فزاری، عمربن خطاب را از وارد کردن غیر عربها به مدینه نهی کرد و گفت: گویی مردی از آنان را میبینم که به اینجای تو خنجر میزند- او دست خود را زیر نافش گذاشت- و اتفاقاً به همان نقطه از بدن عمر خنجر خورد. هنگامی که ابولؤلؤ بر او خنجر زد، عمر گفت: «همانا میان نُقره و حاجر رأیی است».
حاجزه: جایی است در جنوب عوالی- عوالی مدینه- که یکی از صدقات پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آنجا قرار داشته است.
حاء: نامی است که یکی از چاههای مدینه به آن اضافه میشود و در حرف «الف»، ماده «آبار»، گذشت. بعضی آن را یک کلمه؛ یعنی بهصورت «بیرحا»، دانستهاند.
در حدیث ابوطلحه انصاری از این چاه نام برده شده و آمده است که وی به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: «من در بین املاک و داراییهایم به بئر حاء بیشترین علاقه را دارم و آن را در راه خدا صدقه میدهم».
در سنن ابو داود آمده است: «در میان اموالم به «اریحا» بیشترین علاقه را دارم». به گمان من این یک تحریف دوری است ... بکری تأکید کرده که این کلمه مرکب از «بئر» و «حاء» میباشد.
بئر حاء در شمال شرقی مدینه بوده و با مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله 84 متر فاصله داشته است.
حُباشه: (به ضمّ اول)، یکی از بازارهای عرب در دوره جاهلیت بوده است. در حدیث آمده: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله به سن بلوغ رسید و جوانی بُرنا شد ...
خدیجه او را برای تجارت در بازار حُباشه، که بازاری است در تهامه، اجیر کرد (بهنقل از یاقوت). در کتاب المثالب ابوعبیده آمده است که صیفی و ابوصیفی، دو پسر هاشمبن عبدمناف، از کنیزی سیاهپوست بودند که در بازار حُباشه، بازاری متعلق به قینقاع، از
1- ازرقی، ج 1، ص 282؛ فاسی، ج 1، ص 75
در روایت دیگر، امام رضا علیه السلام نخستین حجگزاران را فرشتگان و سپس آدم، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و حضرت محمد صلی الله علیه و آله و دیگر انبیا علیهم السلام معرفی میکند.
(2) حج دارای فلسفهای عمیق و عالی و اسرار و حکمتهایی ارزشمند و نتایج گرانقدر و والا در تمام ابعاد عبادی، سیاسی، فرهنگی و غیره است و از این رو، اسلام گذشته از حج واجب، تکرار آن را به صورت استحبابی به مسلمانان توصیهکرده تابهنتایج ودستآورد مادی و معنوی آن در این سفر دست یابند.
فقها حج واجب و مستحب را به سه بخش تقسیم میکنند:
1. حج تمتّع
2. حج قِران
3. حج افراد
حج تمتّع اختصاص به کسانی دارد که فاصله محل سکونت آنان، از هر
حجاز: اقلیمی است معروف که مکه و مدینه و جدّه و طائف و تبوک و سرزمین عسیر و تهامه و بیشه، جزو آن میباشد. در حدیث آمده است: «همانا دین به مدینه میخزد و در آنجا جمع میشود؛ آنگونه که مار به سوراخ خود میخزد و جمع میشود و دین به حجاز پناه میبرد، آنسان که بز کوهی به بالای کوه پناهنده میشود».
[حجّ اصغر: عمره مفرده است؛ چنانکه در روایاتی که از سوی ائمه معصومین علیهم السلام رسیده، از عمره به عنوان اصغر یاد شده است.
(2)]
[حجّ اکبر: از نظر محدّثان و مفسّران، در زمان آن اختلاف است:
1. ابن عباس، طاووس، مجاهد، سعید بن مسیّب، ابوحنیفه، شافعی و بعضی دیگر روز عرفه را روز حجّ اکبر میدانند.
2. دستهای «یَوْمُ الْحَجّ اْلأَکْبَر» را
لازم به توضیح است که علیبن ابیطالب علیه السلام پیام برائت را به دستور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در روز دهم ذی حجه (روز عید قربان) در منا برای مردم قرائت کرد و بر اساس دستور خداوند، چهار ماه به مشرکین مهلت داد تا تصمیم بگیرند که مسلمان شوند و یا بر کفر و شرک باقی بمانند و در نتیجه کشته شوند.
فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ ...
1- قاموس الحج والعمره، ص 92
حِجْر: (به کسر حاء و سکون جیم)، حِجر کعبه، جایی است که قبر اسماعیل و مادرش هاجر در آنجاست و به نام «حِجر اسماعیل» معروف است. حجر اسماعیل در آستانه کعبه، در رکن شامی آن قرار دارد و دور آن دیواری به ارتفاع نصف قد کشیده شده است. به عقیده علما خواندن نماز واجب در آنجا درست نیست؛ زیرا جزئی از کعبه به شمار میآید.
- و نیز حِجْر: این کلمه به «ثمود»، قوم حضرت صالح علیه السلام، اضافه میشود.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هنگام رفتن به تبوک در این محل فرود آمد.
حجر که هنوز هم به همین نام معروف میباشد، وادیی است که آب آن از کوههای مدائن صالح (سرزمین ثمود) سرچشمه میگیرد و در بالای وادیالقری میریزد و سیلابش از شهر معروف «العلا» میگذرد ... در حِجر آثار شگفتی از قوم ثمود وجود دارد. این شهر حدود بیست و دو کیلومتری شمال شهر «العلا» واقع است. امروزه وادیالقری بهنام «وادیالعلا» خوانده میشود.] «مدائن صالح».
- همچنین حِجْر: دهکدهای است
1- برگرفته از فصلنامه «میقات حج»، شماره 2، مقاله حج اکبر کدام است، سیدعلی قاضی عسکر.
هنگامیکه منصور عباسی به حج رفت و مشغول طواف بود، سنگهای معمولیِ دیوارِ حجر توجه او را جلب کرد. امیر مکه (زیاد بن عبداللَّه) را خواست و به او گفت سنگهای دیوار حجر تا فردا صبح باید به سنگ سفید مرمر تعویض گردد و زیاد شبانگاه این کار را به پایان رساند، سپس جانشین منصور (مهدی عباسی) آن سنگها را تعویض کرد.
در سال 161 هجری که مهدی عباسی نخستین بار به توسعه مسجد الحرام پرداخت، صحن حِجر به وسیله جعفربن سلیمان بن علی (امیر وقت مکه و مدینه) با سنگ مرمرِ سبز، سفید و سرخ پوشیده شد. پس از وی ابوالعباس عبداللَّه بن محمد (امیر مکه) آن سنگها را که شکستگیهایی در آنها ایجاد شده بود، تعویض کرد و در سال 283 هجری نیز تعویض دیگری صورت گرفت.
(2)
[حَجَر الأسود: سنگی است بیضی شکل به قطر 30 سانتیمتر که در رکن جنوب شرقی کعبه به ارتفاع 5/ 1 متر از سطح مطاف نصب گردیده و به آن حجرالأسعد نیز گفته میشود. رنگ آن سیاه متمایل به قرمز، دارای نقطههای قرمز و خطهای خمیده زرد رنگی میباشد و در اطراف آن نواری از نقره به عرض 10 سانتی متر پیچیده شده است.
(2) به نوشته ازرقی: در زمان تسلّط عبداللَّه بن زبیر بر مکه و متحصّن شدنِ او در مسجد الحرام، کعبه دچار حریق شد و در نتیجه حرارت در حجرالأسود سه شکاف به وجود آمد و از این رو، به دستور ابن زبیر در سال 64 هجری، برای جدا نشدن آن قطعات از یکدیگر، آنها
در سال 1331 در زمان سلطان محمد رشاد عثمانی، آن حلقه طلایی نیز تعویض گردید. (1) حجر الأسود برای نخستین بار در محلّ فعلی آن، توسط حضرت آدم علیه السلام نصب گردید. پس از طوفان و تخریب کعبه، این سنگ به قولی در کوه ابوقبیس محفوظ مانده بود و حضرت ابراهیم علیه السلام آن را آورد و در زاویه کنونی کار گذاشت. حجرالأسود در طول تاریخ، بارها به وسیله افرادی از قبایل جرهم، ایاد، عمالقه و خزاعه از در کعبه جدا شد و آخرین بار آن، در سال 317 هجری بود که قرامطه حاکم بر بحرین (شاخهای از اسماعیلیان) آن را از جا کنده و با خود به بحرین بردند و تا سال 339 نزد آنان باقی بود، تا اینکه مطیع للَّه (خلیفه عباسی) آن را پس گرفت و در میان دو حلقه نقرهای جاسازی و در جای اصلی خود در کعبه نصب کرد.
در سال 363 هجری مردی رومی، پیش از ظهر به قصد کندن حجر الأسود به سوی آن آمد ولی پیش از آنکه کاری صورت دهد، با ضربات خنجرِ فردی یمنی، از پای درآمد.
در سال 414 هجری، فردی از فرقه باطنیه با تبر بر حجرالأسود نواخت و بیدرنگ به قتل رسید.
در قرن دهم هجری نیز همین مسأله، در حضور امیر مکه (ناصر جلوش) تکرار شد و او نیز با خنجر کشته شد.
در روایت آمده است که: «نَزَلَ الْحَجَرُ الْأَسْودِ مِنَ الْجَنَّةِ وَ هُوَ اشَدُّ بَیاضاً مِن اللَّبَنِ فَسَوَّدَتْهُ خَطایا بَنی آدم»؛
(2)«حجر الأسود از بهشت فرود آمد و در آن وقت سفیدتر از شیر بود ولی گناهان آدمیزادگان آن را سیاه ساخت.»
طریحی مینویسد: ممکن است این روایت از سویی برای عظمت حجرالأسود باشد که به جواهرات بهشت تشبیه شده و از سویی هشداری باشد به انسانها که در جایی که گناه در سنگ سخت اثر میگذارد و آن را تیره و تار میسازد، با دلهای آدمی چه خواهد کرد؟!
حجر الأسود نقطه آغاز و نقطه پایان هر شوط است؛ بدین ترتیب که باید از مقابل آن طواف را آغاز کند و با رسیدن به محاذی آن یک شوط حساب آورد و به همین ترتیب تا هفت شوط تمام شود و بوسیدن و لمس کردن آن مستحب میباشد.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله میفرماید: حجر الأسود را لمس کنید؛ زیرا به مثابه دست
[حجرههای همسران پیامبر صلی الله علیه و آله: پیامبر هنگام بنای مسجد النبی، برای هریک از سوده و عایشه، دو همسر خود، خانهای در کنار مسجد ساخت و به تدریج که زنان دیگری به همسری آن حضرت درآمدند، بر تعداد خانهها افزود. تا اینکه مجموع آنها به نُه خانه رسید.
این خانهها، از خانه عایشه آغاز میشد و تا باب الرحمه ادامه مییافت و درهای آنها به داخل مسجد گشوده میشد. بعضی موقعیت خانههای پیامبر صلی الله علیه و آله را در سمت شرقی مسجد و بعضی در سه طرف شمال، جنوب و شرق مسجد ذکر کردهاند.
در مورد موادّ ساختمانی خانههای یاد شده، مطالب گونهگونی گفته شده است؛ از قبیل چوب خرما و خشت خام، شاخ و برگ خرما با پوششی از پارچه پشمی، خشت و شاخه خرما و گِل و ارتفاع آنها به اندازهای بود که حسن بصری که در زمان عثمان نوجوانی نزدیک به حدّ بلوغ بوده، میگوید:
دست او به سقف آنها میرسیده است.
امّ سلمه که پس از درگذشت زینب بنت جحش در خانه او ساکن شد، آن را در غیاب پیامبر صلی الله علیه و آله که به غزوه «دومَةُ الْجَنْدَل» رفته بود، با خشت و گِل بازسازی کرد، حضرت در بازگشت علّت این تغییر را از وی جویا شد، امّ سلمه در پاسخ گفت: برای آنکه از دید مردم محفوظ بمانم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«یا امَّ سَلمة إِنَّ شَرَّ ما ذَهَبَ مالُ الْمُسْلِمِ الْبُنْیان»؛ «بدترین شیوه به هدر رفتن مال مسلمان، ساخت و ساز است.»
ابن سعد درباره سرنوشت خانههای پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آن حضرت، مینویسد: بنا به وصیت سوده، خانه وی به عایشه واگذار شد و به نقل دیگر، ابن زبیر آن را خرید. خانه صفیه را وارثان وی به مبلغ 000 180 و یا 000 200 درهم به معاویه فروختند و معاویه خانه عایشه را نیز به 000 180 درهم خرید.
1- کافی، ج 4، ص 406، ح 9.
حَجُون: (به فتح حاء)، جایی در مکه که هنوز هم به همین نام معروف است. در صحیح بخاری آمده است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، در روز فتح مکه، دستور داد پرچمش در حجون بر افراشته شود.
[حَجَّةُ الإِسلام: حجّی است که به حکم شرع واجب شده و یکی از ارکان پنجگانه اسلام است و در روایت وارد شده است: «بُنِیَ الْإِسْلامُ عَلَی خَمْسٍ؛ عَلَی الصَّلاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلایَةِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا
1- سمهودی، ج 2، صص 462- 458.
حُدیبیّه: (به ضمّ حاء و تشدید و تخفیف یاء هردو)، اکنون در بیست و دو کیلومتری غرب مکه، در راه جُده، واقع شده و همچنان به این نام معروف است.
حدیقه: یکی از صدقات پیامبر صلی الله علیه و آله در منطقه عوالی مدینه بوده است.
حُدَیله: (قصر بنی حُدَیله)، جایگاه «بیرحاء» است که پیشتر از آن یاد کردیم.
حِرا (به کسر حاء)، کوهی است که به آن جبلالنور (کوه نور) نیز میگویند و در شمال شرقیِ مکه مکرمه قرار دارد. غار حِرا که پیامبر صلی الله علیه و آله در آنجا به عبادت میپرداخت و نخستین سوره قرآن نیز در همین کوه نازل شد. امروزه ساختمانها و خانههای مکه تا به این کوه رسیده است] «نقشه مکه مکرمه».
[حُراض: محلی است نزدیک مکه که میان «مُشاش» و «غُمَیْر» واقع است و به نقلی بت عُزّی در آن محل نصب شده بود.
این بت را «ظالم بن اسعد» به آنجا آورد.
(2) این یکی از بتهای بزرگ مشرکان قریش بود که ابوسفیان در جنگ احد چنین شعار میداد: «نَحْنُ لَنا العُزّی وَ لا عُزّی لَکُمْ»؛ «ما را است بت عزّی و شما بت عزّی ندارید.» پیامبر صلی الله علیه و آله به مسلمانان دستور داد که در پاسخ او، دسته جمعی و با صدای بلند شعار دهند: «اللَّهُ مَوْلانا وَ لا مَوْلی لَکُمْ»؛ اگر شما به جمادی بیتأثیر تکیه میکنید، مولا و تکیهگاه ما خداوند بزرگ و توانا است.
(3)]
حُردان: (به ضمّ اول)، وادیای است در یمن. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را به اقطاع ابو
حَرَم: دو حرم داریم؛ یکی حرم مکه و دیگری حرم مدینه. نسبت به حَرَم؛ «حِرْمی» (به کسر حاء و سکون راء) است و مؤنث آن «حِرْمیّة» میباشد. این نسبت غیر قیاسی است. بعضی آن را «حُرْمی» (به ضمّ حاء) گفتهاند که ظاهراً نظر به حرمة البیت داشتهاند. مبرّر جواز فتح را، بنا به اصل نقل کرده است.
گفته شده که هرگاه غیر انسان را به حرم نسبت دهند، میگویند: حَرَمی (به فتح اول و دوم)؛ مثلًا گفته میشود:
ثوب حَرَمی.
هریک از دو حرم یاد شده، حدود شناخته شدهای دارد.
[حُرْم: (به ضمّ اوّل)، به معنای احرام حج و به کسر آن به معنای مُحْرِم میباشد. گفته میشود: «أَنْتَ حِرْمٌ» یعنی تو محرم هستی.
(2)]
[حَرَمان: تثنیه حرم است و منظور دو حرم مکه و مدینه میباشد.
(3)]
حَرَم المدینه: در احادیثی که حدود حرم مدینه را تعیین کردهاند، از جاهایی نام برده شده که در اینجا به ذکر هریک از آنها و بیان موقعیتشان- تا جایی که توانستهام به دست آورم- میپردازم:
1. لابتان: در حدیث آمده که میان دو لابه مدینه، حرم است. لابه همان حرّه است و مدینه دو حرّه داشته؛ یکی حرّه شرقی که در شرق مدینه است و دیگری حرّه غربی که در غرب آن قرار دارد. به اوّلی حرّه واقم میگویند و به دومی حره وبره. حرّه شرقی و غربی به سمت شمال و جنوب پیچ میخورند؛ بهطوری که مدینه را در احاطه چهار حرّه قرار میدهند.
2. کوه عَیر (به معنای الاغ): کوهی است در قبله مدینه، نزدیک ذوالحلیفه
حَرّه: (به فتح حاء و تشدید راء)، در لغت به معنای زمین دارای سنگهای سیاهِ پوکِ سوخته مانند است. جمع آن «حرّات» و «حِرار» میباشد. در سیره و حدیث از برخی حرّههای یاد شده که شماری از آنها را در حرف «حاء» آوردهایم و بعضی را هم با توجه به مضافالیه آنها ذکر خواهیم کرد.
حَرّه اشجع: اشجع از مشهورترین تیرههای قبیله غطفان است که در وادی مدینه به سمت شمال میزیستند. بهگمان برخی محققان، پارهای از قبایل هیثم ساکن شمال مدینه، نسبشان به اشجع برمیگردد. اشجع از همپیمانان خزرج بودند و در جنگ «بُعاث» خزرجیان را یاری میرساندند. در جنگ حنین، همراه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله جنگیدند. از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود:
«انصار و مزینه و جهینه و غفار و اشجع، یاوران من در برابر مردم هستند». حرّه اشجع همان است که در دوره «فترت»
1- لسان العرب، ج 12، ص 120، ماده «حرم».
حرّه بنی حارثه: در اخبار جنگ احد از این حرّه یاد شده است. این حرّه در سمت راست کسی است که از مدینه به سمت آرامگاه سیدالشهدا حمزةبن عبدالمطّلب میرود.
حرّه بنی سُلیم: از نواحی مدینه است واقع در نزدیکی حِمی (قرقگاه) نقیع.
حرّه الدَّجّاج: (به تشدید جیم)، در حومه مدینةالنبی قرار دارد و هیأت نمایندگی روس هنگامی در این حرّه به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند.
حرّه الرَّجلاء: میان مدینه و شام است و گمان میکنم جزو حرّههای پیرامون خیبر باشد. علّت نامگذاری حرّةالرجلاء بدین نام، آن است که در آنجا راه رفتن دشوار است و باید پیاده راه رفت.
حرّه شَوْران: یکی از حرّهها یا سنگلاخیهای مدینه است. در تعیین موقعیت آن اختلاف نظر است، اما در اطراف عقیق مدینه قرار دارد.
حرّه قُبا: در سمت قبله مدینه واقع شده و در احادیث از آن سخن رفته است.
حرّه لیلی: بخش شمال شرقی حرّه خیبر را حرّه لیلی میگویند.
حرّه النار: نزدیک خیبر است. نقل شده که مردی نزد عمربن خطاب آمد و عمر از او پرسید: نامت چیست؟ گفت: جمره.
پرسید: فرزند چه کیستی؟ گفت: فرزند شهاب. پرسید: از کدام طایفهای؟ گفت:
از حُرَقه. پرسید: در کجا سکونت داری؟
گفت: در حرّة النار. پرسید: کجاست؟
گفت: در ذاتاللَّظی. عمر گفت: مواظب باشید که نسوزید. اگر این داستان درست باشد، نشان میدهد که عمر از نامهای ناخوشایند کراهت داشته است. برخی از مورّخان این داستان را جزو کرامات عمر دانستهاند!
حرّه واقم: سنگلاخ شرقی مدینه است.
واقعه حرّه در زمان یزید در همین حرّه
1- بلادی 2: 265، 266.
یک سال پیش از حَجّةالوداع، امیر مؤمنان علیه السلام در موسم حج، پیام برائت خداوند و پیامبرش صلی الله علیه و آله را به همگان ابلاغ کرد و یکی از مواد آن پیام این بود که:
«وَلا یَطُوفَنَّ بِالْبَیْتِ عُرْیاناً»؛ «به هیچ وجه کسی نباید با بدن لخت و عریان، گِرد کعبه طواف کند.»
(2)]
حَزْن: (به فتح اول و سکون دوم)، ضدّ سَهْل (زمین نرم، هموار و دشت) است؛ یعنی زمین درشت برآمده، نام راهی است میان مدینه و خیبر که وقتی نام آن به پیامبر صلی الله علیه و آله گفته شد، حضرت از پیمودن آن خودداری ورزید و از راه مرحب رفت.
حَزْوَرَه: (به فتح اول و سکون دوم و فتح واو و راء)، در لغت بهمعنای تپه و پشته کوچک است. حزوره نام بازار مکه بوده است.
در حدیث آمده که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در
حَصّاص: (به فتح اول و تشدید دوم)، که به آن حصحاص و ذوالحصاص هم میگویند، کوهی است در حجاز، مشرف بر ذیطوی و ذیطوی از کوههای مکه است که امروزه ساختمانهای مکه از هرسو آن را درمیان گرفتهاند.
حِصْن: در لغت بهمعنای دژ و پناهگاه است؛ از جمله دژها و حصنهایی که در حدیث و سیره از آنها یاد شده، دژهای خیبر است؛ مانند: حصن ناعم، قموص، وطیح، سُلالم، حصن نزار، صعببن معاذ، حصن ابیّ و حِصن قلعه زبیر.
حصن کعببن اشرف: این دژ بر بالای تپهای در حرّه جنوب شرقی مدینه قرار داشت و برای رسیدن به آن میبایست از بابالعوالی و سپس راه قربان و امّعشر و اماربع بگذرند تا به دژ برسند.
[حِصْن مالِکِبْنِ عوف: تودهای از سنگهای درهم انباشته است که بر روی تلّی از خاک، در سمت جنوبی «لِیَّه» قرار دارد و نشانی از وجود بنا در آنجا نیست و در شش کیلومتری جنوب غربی «حرّة الرّغاء» واقع است.
مردمِ این محل، که از طایفه «ثقیف» میباشند، آن را «حِصْن مالک بن عوف» یعنی دژ مالک میدانند؛ چنانکه نسل در نسل آنان، مسجدِ موجود در «بحرة الرّغاء» را از مساجد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله میشناسند.
(2)]
حَضْر: (به فتح حاء و سکون ضاد)، دژ بزرگی بوده در ساحل فرات. در عصر جاهلی، در شعر عدیّبن زید از این دژ یاد شده است.
حضرموت: منطقه مشهوری است در یمنِ جنوبی، که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله زیادبن لبید را به فرمانروایی آنجا منصوب کرد.
حَضَن: (به فتح اول و دوم)، نام کوه بلندی است در شرق طائف به سمت شمال.
بُجَیْربن زهیر در قصیدهای که بعد از بازگشت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از طائف انشاد کرده، از این کوه نام برده است.
حَضُور: (به فتح حاء)، جایی است در یمن.
در حدیث آمده است که: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در دو پارچه حضوری- و به روایتی دیگر در دو پارچه سحولی- کفن شد.
حِضْوَه: (به کسر اول و سکون دوم و فتح واو)، در لغت بهمعنای شعلهور ساختن آتش است. و آن جایی است در نزدیک مدینه که «عَفْوه» نام داشت و پیامبر صلی الله علیه و آله آن را به حِضْوه تغییر نام داد. در حدیث آمده است که: عدهای از اهالی حضوه از وبا خیز بودن سر زمینشان نزد عمربن خطاب شکوه کردند. عمر گفت: بهتر است آنجا را ترک کنید. گفتند: آنجا محل زندگی ما و شترهای ماست است.
عمر به حارثبن کلده گفت: بهنظر تو راه علاجش چیست؟ حارث گفت: مناطق وباخیز دارای درختان انبوه و پشه هستند و اینها لانه وبا میباشند، باید مردم آن به سرزمینهای مجاور بروند و پیاز و تره بخورند و صبح ناشتا روغن عربی بنوشند و از استعمال عطر خودداری ورزند و پای برهنه راه نروند و هنگام روز نخوابند. در اینصورت امیدوارم از ابتلای به وبا سالم بمانند. عمر به مردم حضوه دستور داد این کار را بکنند.
حطیم: در جایگاه آن اختلاف است، اما قویترین قول آن است که حطیم در فاصله حجرالاسود و زمزم تا مقام ابراهیم واقع شده است.
حَفاة: حدود 75 کیلومتر با جنوب المنصرف (مُسیجد) فاصله دارد و در راه هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله واقع شده و در ناحیه الفُرُع، از امارات مدینه قرار دارد.
حلائق: با «خاء» نیز روایت شده است؛ جایی است که در غزوه ذوالعشیره از آن یاد شده است.
[حِلال: به ساکنان حرم مکه گفته میشود و حَلال به کسی میگویندکه از احرام خارج شده باشد.
(2)]
[حَلْق: تراشیدن موی سر است که در منا پس از قربانی، در روز دهم انجام
بنی عامر و خُزاعه. (1) آنان در جاهلیت و نیز در اسلام تا پیش از نزول آیه شریفه: ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ ... «2»
(2) از مشعر الحرام به منا باز میگشتند. خداوند (با این آیه) دستور داد که از عرفات به منا باز گردند؛ یعنی در آنجا وقوف کنند و سپس به منا بروند.
(3)]
[حَمْساء: فیروز آبادی در قاموس، آن را یکی از نامهای مکه معظّمه شمرده است. بعضی از پژوهشگران، نام «حَمْس» را که قریش بر خویش نهاده بودند، منسوب به «حَمْساء» میدانند.
(4) حمس برای خود آداب و رسوم مخصوصی داشتند که در واژه «حمس» ذکر شده است.]
حِمْص: شهر معروفی است در وسط اقلیم سوریه. قبر خالدبن ولید در آنجاست.
حَمْض: در غزوه حدیبیه، از این مکان نام برده شده و آمده است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دستور داد: از راه سمت راستِ وسط حمض بروید؛ راهیکه آنان را از ثنیةالمرار- که بهسمت حدیبیه میرود- عبور میدهد.
حمض در لغت بهمعنای هر گیاه شورمزهای است که شتر میخورد.
حمه: که حمیه: هم گفتهاند، چشمهای بوده در خیبر، که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نام آن را به «قسْمةالملائکه» تغییر داد.
حِمی: (به الف مقصور و گاه ممدود)، در لغت بهمعنای جاهایی از اراضی موات است که از چریدن حیوانات در آنها، جلوگیری میشود تا علفهایش زیاد شود و احشام مخصوصی در آن بچرند (قرقگاه، چراگاه اختصاصی). در نواحی مدینه جاهایی به این نام مشهورند، از جمله:
الف: حمی النَقیع یا قرقگاه نَقیع:
نقیع در اصل بهمعنای هرجایی است که آب در آن جمع شود (آبگیر، برکه).
حِمی النقیع در چهار چاپاری مدینه واقع شده و بهقولی در شصت میلی آن است، که البته ممکن است مراد این گوینده، طرفِ دورترِ آن از مدینه باشد، که همان
در مسند احمد از ابن عمر روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله نقیع را قرقگاه اسبهای مسلمانان قرار داد. در روایت دیگری از او آمده است: نقیع را برای اسبها قرقگاه قرار داد و ربذه را برای صدقات (شتران صدقه). توسط تنی چند از ثقات، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که آن حضرت در مُقمّل نماز خواند و آنجا و پیرامون آن از دشت نقیع را قرقگاه اسبهای مسلمانان قرار داد.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مقمّل مسجدی داشته که در بخش مساجد از آن یاد کردهام. از مالک نقل شده تعداد اسبهایی را که عمر در نقیع آماده داشت تا هنگام جهاد، مسلمانانِ بیاسب از آنها استفاده کنند به چهل هزار رأس میرسید.
ب: حِمیالرَبَذَه یا قرقگاه ربذه:
دهکدهای است در نجد از توابع مدینه که حدود چهار روز با مدینه فاصله دارد.
ابوذر، صحابی بزرگ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، به
1- در وفاءالوفا، ج 3، ص 1086، راجع به اینجمله رسول اکرم توضیحاتی داده شده که علاقهمندان میتوانند به آنجا مراجعه کنند- م.
1- توبه: 25
حَیفا: شرح آن پیشتر در «حفیاء» گذشت.
حَیْل: (به فتح اول و سکون دوم)، بهمعنای قدرت و نیرو است؛ جایی بوده میان مدینه و خیبر که رمه شتر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آنجا میچرید و چون دچار خشکسالی شد شترها را نزدیک غابه بردند. در آنجا عُیینةبن حِصْنبن حذیفة ابن بدر فزاری به گلّه شتر حمله کرد و به غارت برد. آنچه آمد به نقل از معجمالبلدان یاقوت بود.
1- بلادی، ج 5، صص 111 و 112.
«خ»
خاخ: که به آن «روضة خاخ» نیز میگویند، جایی است نزدیک حمراءالأسد از حدود عقیق. در داستان حاطب بن ابی بلتعه از این محل نام برده شده است. داستان بدین صورت است که وی نامهای درباره فعالیتهای پیامبر صلی الله علیه و آله به مشرکان نوشت و آن را به زنی داد تا به دست مشرکان قریش در مکه برساند. پیامبر صلی الله علیه و آله از ماجرا آگاه شد و علی و زبیر و مقداد را در تعقیب آن زن فرستاد و این سه نفر در محل روضه خاخ، واقع در نواحی مدینه، به او رسیدند و ....
خارف: در سیره پیامبر صلی الله علیه و آله، در ذیل داستان هیأت نمایندگی همدان، از این مکان یاد شده است. خارف که امروزه بهنام «الخارف» معروف است، دهستانی است در سرزمین همدان میان صنعاء و صعده به سمت جنوب.
خافقین: جایی است در اطراف مدینةالنبی که محل آن بر من معلوم نشد. در داستان ساختن منبر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از قول ابنسعد آمده است: سهل گفت: «در مدینه یک نجار بیشتر وجود نداشت. من و آن نجار به خافقین رفتیم و این منبر را از درخت شورهگزی بریدیم». مشهور است که منبر پیامبر صلی الله علیه و آله از درختان شورهگز غابه بوده که در جهت شام مدینه نزدیک حوضه آبریز مدینه و پشت احد واقع شده است.
یاقوت مینویسد: خافقین در لغت بهمعنای دو هوایی است که دو طرف کره زمین را احاطه کردهاند (جوّ زمین).
بعضی گفتهاند: بهمعنای مشرق و مغرب
گفتنی است که ابوایوب از اصحاب امیر مؤمنان علیه السلام نیز بوده و پس از بازگشت از صفّین میگفته است: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ما را به جنگ با گروه ناکثین (اصحاب جمل) قاسطین (سپاه معاویه) و مارقین (خوارج) دستور داد، با دو گروه نخست جنگیدم و با گروه سوم ان شاء اللَّه باید جنگ کنم.
(2)]
[خانه امام سجاد علیه السلام: خانه امام سجاد علیه السلام در مدینه، در سمت شمال آرامگاه اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام و در فاصله بیست متری آن قرار داشته است و در آنجا مسجدی بوده که به مسجد زینالعابدین علیه السلام شهرت داشته است. این خانه در سالهای اخیر تخریب شد و
[خانه امام صادق علیه السلام: این خانه یکی از خانههای حارثة بن نعمان انصاری بوده که در جنوب شرقی مسجد النبی و از سمت جنوب (قبله) در مجاورت خانه ابیایوب انصاری قرار داشته است و در حوالی سالهای 100 تا 147 قمری به ملکیت امام جعفر صادق علیه السلام درآمد و خانه مسکونی آن حضرت شد و از آن پس قرنها مورد توجه زائران بوده است.
این خانه در توسعه سال 1365 شمسی تخریب شد.
(2)]
[خانه امُّ سلیم: در خبر است که پیامبرخدا صلی الله علیه و آله به خانه «امّ سلیم» میرفت و او زیر اندازی از پوست برای آن حضرت میگسترد و پیامبر صلی الله علیه و آله روی آن به استراحت میپرداخت و «امّ سلیم» از مو و عرق پیامبر صلی الله علیه و آله میگرفت و آن را در شیشهای میریخت و سپس آن را با «سُکّ» (نوعی عطر عربی) میآمیخت.
در خبر است که روزی ابوطلحه (همسر امّ سلیم) به امّ سلیم گفت: من در صدای پیامبر صلی الله علیه و آله ضعفی احساس کردم که نشانه گرسنگی بود. پرسید: آیا غذایی هست. امّ سلیم چند گرده نان جو آماده کرد و سپس ابوسلیم را خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله فرستاد تا از آن حضرت برای صرف غذا دعوت به عمل آورد و پیامبر با همراهان به خانه او آمدند. امِّ سلیم مقداری کره یا روغن روی آنها ریخت. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله دعایی خواند و با همراهانش که شمار آنان هفتاد تا هشتاد نفر بود، از آن خوردند و همگی سیر شدند.
امّ سلیم، همسر طلحه، مادر انس بن مالک است که خانه او در سمت خانههای «بَنیجدیله» بوده است.
(3)]
[خانه امیرمؤمنان علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پس از بنای مسجد، محلّ خانههای همسرانش را و نیز محل خانه امیر مؤمنان علیه السلام و خانههای اصحاب را در کنار مسجد، با کشیدن خطوطی مشخص ساخت و سپس خانههای یاد شده، هرکدام در محل تعیین شده ساخته بنا
[خانه خدیجه کبری علیها السلام: خانهای که منسوب به حضرت خدیجه علیها السلام میباشد، محلّ زندگی مشترک پیامبر صلی الله علیه و آله و همسرش خدیجه و زادگاه حضرت فاطمه علیها السلام بوده است. این خانه مورد عنایت مسلمانان و یکی از بهترین مکانهای مکه شناخته میشده است، در نقشهای که از این خانه موجود است، مصلّای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و مولد حضرت فاطمه علیها السلام در آن مشخص شده است.
متأسفانه این محل نیز توسط دولت سعودی تخریب گردید و تنها با اصرار شهردار مکه، مدرسهای برای حافظان قرآن کریم به جای آن ساخته شد، گویا بعدها این مدرسه هم از میان رفت.
(4) [خانه سکینه بنت الحسین علیه السلام: در مدینه، مقابل باب ملک سعود یکی از درهای جدید مسجد النبی صلی الله علیه و آله قرار داشته و در جریان توسعه دوم سعودی تخریب شده است.
(5)]
[خانه عبداللَّه بن جعفر: این خانه در مقابل نخستین باب غربی مسجد النبی بوده که نخست به عبدالرحمان بن عوف تعلّق داشته و سپس به ملکیّت عبداللَّه بن جعفر همسر گرامی حضرت زینب کبری علیها السلام درآمده است.
(6)]
خَبار: (به فتح خاء)، در لغت بهمعنای زمین نرم و سست دارای سنگ است. «خبار» که به آن فیف الخبار نیز گفته میشود، جایی است که وقتی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- قبل از جنگ بدر- مدینه را بهقصد تعقیب قریش ترک کرد، از آنجا عبور نمود.
گمان میکنم این مکان نزدیک مدینه در اطراف دانشگاه اسلامی باشد.
خَذَوات: جایی است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از آن عبور کرد و نزدیک «العرج» واقع است.] «العرج».
خَرّار: (به فتح اول و تشدید راء)، جایی است در حجاز که در تعیین موقعیت آن اختلاف بسیار است؛ مثلًا یکی میگوید:
در خیبر است و دیگری میگوید: در جُحْفه. در اخبار سریّههای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمده است که آن حضرت سعد (بن ابیوقاص) را با بیست نفر سواره برای گرفتن راه بر کاروانِ قریش به خرّار فرستاد؛ اما هنگامی که این گروه به خرار رسیدند، متوجه شدند کاروان، روز قبل عبور کرده و رفته است.
خُراسان: واژهای است مرکب از «خور» به معنای خورشید و «آسان» بهمعنای مشرق و خاور. در گذشته یکی از
1- نک: سیره حلبی، ج 2، ص 32؛ طبقات، ج 3، ص 47؛ سمهودی، ج 3، ص 814؛ بحار، ج 19، ص 122.
خَزْبی: (به فتح اول و سکون دوم)، جایی است در سندالحرّه روبهروی مسجدالقبلتین در مدینه. خزبی زیستگاه بنیسلمه، از انصار بود که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چون این نام را خوش نداشت، آن را به «صالحه» تغییر داد؛ زیرا خَزِب در لغت بهمعنای التهابی آماسمانند در پوست است که بیشتر در پستان بهوجود میآید.
خُشُب: (به ضمّ اول و دوم)، «ذو خُشُب»، وادی یا مکانی است که در حدیث و مغازی از آن یاد شده و در یک منزلی مدینه در راه شام قرار دارد. شاید محلّ آن در سی و پنج کیلومتری مدینه در کرانه شرقی وادی حمض باشد.
خُشَیْن: مصغّر «خشن» است. ابناسحاق مینویسد: ... و دیگری غزوه (جنگ) زیدبن حارثه است با جُذام در سرزمین خُشین. ابنهشام میگوید: در سرزمین «حِسْمی». احتمال دارد خشین تحریفشده «حِسمی» باشد.
خَصّی: دژ و چاهی است در قُبای مدینه.
[خَضْخاض: محلی است در ده کیلومتری «اضاةُ بَنی غِفار». در طرف خضخاض، مقبرهای است که به «مَقْبَرَةُ المُهاجِرین»
نازل شد؛ یعنی کسی که برای هجرت به سوی خدا و پیامبر او، از خانه خویش بیرون رود و سپس مرگ او را دریابد، اجر و پاداش او بر خداوند است و خداوند آمرزنده و مهربان میباشد.
(2) در روایات از دو نفر دیگر نیز یاد شده است که در مسیر هجرت به مدینه جان سپردهاند، از این رو به فرموده علامه طباطبایی معلوم نیست که آیه شریفه در مورد کدام یک از آنها نازل شده است.
(3) ازرقی از آن به عنوان «حصحاص» یاد کرده است.
(4)]
خَضِره: (به فتح اول و کسر دوم)، سریّه ابو قتاده در این مکان بهوقوع پیوست. گفته میشود در سرزمین نجد است. نام قبلی آن «عَفِره» بود اما پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را به «خضره» تغییر داد؛ زیرا عفره بهمعنای زمینی است که در آن گیاهی نمیروید.
سریّه یادشده به سرزمین «محارب» و غطفان اعزام شده بود.] «غطفان».
خَضَمات: نگاه کنید به «نقیع» یا «نقیعالخضمات».
خَط: (به فتح اول)، جایی است در ساحل خلیج فارس. گفتهاند: قطیف و قطر از آبادیهای آن میباشد. نیزههای خطی منسوب به همین محل است. در تعیین جهت و مسیر سریه خالدبن ولید بهسوی بنی جذیمهبن عوف، در سال هشتم هجری، از این موضع نام برده شده است.
خُلَیص: وادی پر آب و زرعی است در یکصدکیلومتری شمال مکه.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آنجا مسجدی ساخت.
خَلیقه: کوهی است نزدیک مکه. همین کوه بود که مشرکان در روز فتح مکه بالای آن رفتند و از فراز آن پیامبر و یاران آن حضرت را مینگریستند. نام این کوه در دوره جاهلی «کَیْد» بود.
خُمّ: در سیره و احادیث از «غدیر خم» یاد شده است. امروزه بهنام «الغُرَبه» معروف است و در هشتکیلومتری شرق جُحفه قرار دارد.
خِنافَه: یکی از صدقات پیامبر صلی الله علیه و آله در منطقه عالیه (بالای) مدینه بود.
خندق: غزوه خندق یا غزوه احزاب. خندق
1- جواهر، ج 18، ص 323؛ مجمع البحرین، ج 1، ص 693، ماده «خلق».
خَیْل: بقیعالخیل در بازار مدینه نزد خانه
1- بلادی، ج 3، ص 186.
«د»
«آنانی که در مدینه مسکن گزیدند.» و به آن دار الهجره نیز گفته میشود.
(2)]
دار ابو ایّوب انصاری:] «خانه ابی ایوب انصاری» که شرح آن گذشت.
دار الأرقم: (خانه أرقم)، در مکه، نزدیک صفا بود. در آغاز بعثت، مسلمانان مخفیانه در این خانه نماز میخواندند.
دار القضاء: خانه عمربن خطاب در مدینه بود که بعد از مرگش برای پرداخت بدهکاریش فروخته شد. بعضی گفتهاند:
دارالاماره مدینه بوده و آن را خانه مروانبن حکم مینامیدند و بعدها خانه فرماندار مدینه شد.
[دار القواریر: خانهای بوده که حمّاد بربری آن را برای زبیده همسر هارونالرشید، اندکی پیش از خلافت او ساخته و از آنجا که به وسیله آیینه کاری تزیین شده بود، به آن «دار القواریر» میگفتهاند. دارالقواریر در کنار مسجد الحرام، در طرف مسعی قرار داشته و یکی از دو درِ آن روبروی «مسعی» گشوده میشده است.
(3)]
دَفران:] «ذفران» در حرف ذال.
دَقوقاء: شهری است میان اربل و بغداد. در تفسیر آیه شریفه: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَیْنِکُمْ ...» از این شهر یاد شده است.
[دَکَّةُ الأغوات: سکّویی است مستطیل، به طول 12 متر و عرض 8 متر و ارتفاع 40 سانتیمتر که غالباً اغوات؛ (خواجگان خدمتکار حرم) در آنجا مینشستهاند.
(2) بعضی از نویسندگان موقعیت آن را در جایگاه «صفّه» پنداشتهاند ولی چنین نیست بلکه دکّةالأغوات در فاصله میان «باب جبرئیل علیه السلام» و «باب النّساء» قرار داشته است.
«اغوات» در اصل واژهای ترکی است که به خواجگان حرمسراها و دربار
دلال: از املاک و داراییهای مخیریق در مدینه بوده که آنها را به پیامبر صلی الله علیه و آله بخشید.
گمان میکنم در منطقه عوالی مدینه قرار داشته است.
[دُوّار: از اسامی مکه معظّمه است.
(2)]
دَوْس: دوسبن عُدثان قبیلهای است قحطانی. این قبیله در یکی از دامنههای
دیر سَمْعان: از نواحی معرةالنعمان در سوریه است و قبر عمربن عبدالعزیز در آنجاست.
دیر نجران: به آن، «کعبه نجران» میگفتند و مردم برای گزاردن حج به آنجا میرفتند.
اهالی نجران در زمان پیامبر برای مباهله آمدند و مسلمان شدند. دیر نجران نیز در سرزمین بُصرای شام است. میگویند: در همین دیر بود که بحیرای راهب، پیامبر صلی الله علیه و آله را دید و شناخت.
دیلم: بخش کوهستانی سرزمین گیلان، واقع در شمال قزوین ایران است.
1- یاقوت، ج 2، صص 489- 487
«ذ»
ذات: چندین نام با پیشوند «ذات» آغاز میشود که برخی از آنها را در ذیل حرف «ذال» آوردهام و برخی دیگر از آنها را با در نظر گرفتن مضافالیه ذکر کردهام؛ مانند ذات السلاسل، ذات العشیره و ذات المریسیع.
ذات اجذال: نگاه کنید به: اجذال.
ذات الأساود: سرزمینی است در جزیرةالعرب که تعیین موقعیت آن دشوار است، اما از سرزمینی که به آن «نجد» میگویند خارج نیست.
ذات الأصابع: در قصیده حسّانبن ثابت که پیش از فتح مکه سروده، از این مکان نام برده شده است. مطلع این قصیده چنین است.
عَفَتْ ذاتالأصابع فالجواء إلی عذراء منزلها خلاء
همچنین، ذات الاصابع، جایی است در سرزمین شام که غسانیان در آنجا میزیستند.
[ «ذات الأصابع و الجواء» نام دو مکان است در شام؛ و عذراء، روستایی است از روستاهای غوطه دمشق که حُجربن عدی صحابی در آنجا به شهادت رسید. گفتهاند: عذراء همان «عذره» فعلی است.]
ذات اطلاح: نگاه کنید به: «اطلاح» و این، همان ذات اباطح است.
ذات اعْشاش: نام جایی است که موقعیت آن معلوم و مشخص نیست.
ذات أنْواط: درختی است که در غزوه حُنین
یادآوری: تمام کلماتی را که «ذو» به آنها اضافه شده؛ مانند ذو امر، ذو الجدر، ذو الحلیفه، ذو الخلصه، ذو طوی و ...، در مضافالیه آنها ملاحظه کنید.
1- یاقوت، ج 5، ص 91.
«ر»
رئم:] «ریم».
رابخ: گفتهاند، جایی است در نواحی نجد.
رابِغ: شهری ساحلی در حجاز، میان جُدّه و ینبع که در 155 کیلومتری شمال جُدّه و 195 کیلومتری جنوب ینبع قرار دارد. در صَدر رابغ بود که عبیدةبن حارث، فرمانده نیروی گشتی اعزامی از سوی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، با کاروان قریش که ابوسفیانبن حرب نیز در میان آنان بود، روبهرو شد. در سیره، تعبیر «بطن رابغ» بهکار رفته است.] «نقشه رابغ».
راتِج: (به کسر تاء)، نام جای یا کوهی است که در آثار و اخبار نبوی از آن یاد شده است. میگویند در شمال شرقی ذُباب قرار دارد.] «ذباب».
راذان: در حدیث عبداللَّهبن مسعود آمده است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از افزودن بر شمار بچه و دارایی نهی کرد. عبداللَّه گفت: چگونه است اگر کسی در رازان و فلان و بهمان، مال و ثروت داشته باشد.
بعضی گفتهاند: راذان قریهای است در نواحی مدینه، اما کسی آن را نمیشناسد ... معروف است که راذان از دهکدههای عراق میباشد.
راکس: در میان قطایع پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، از آن یاد شده و احتمالًا در نواحی نجار از طرف مدینةالنبی بوده است.
رامهُرْمُز: اقلیم و شهری است در خوزستان، میان اهواز و اصفهان. از قول سلمان نقل شده که گفته است: من از رامهرمز هستم.
رُبْوه: (به ضمّ اول)، نگاه کنید به «رمله».
رَجیع: همان جایی است که قبایل «عضل» و «قاره» هفت نفری را که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله همراه آنان فرستاده بود، ناجوانمردانه بهقتل رساندند.
رجیع آبی است که امروزه بهنام «وطیه» شهرت دارد و در هفتاد کیلومتری شمال مدینه و در شرق عُسفان، در سمت چپِ کسی که از عسفان به مکه میرود، واقع شده است.
علاوه بر این، جای دیگری بهنام
1- طریحی، مجمع البحرین، ج 2، ص 131، ماده «ربذ»؛ قاموس، ص 124.
رَزْم: (به فتح راء و سکون زاء)، جنگی که اندکی پیش از اسلام میان قبیله همدان و مراد در گرفت و به شکست مراد انجامید.
این جنگ در مکانی موسوم به «رزم» در یمن صورت گرفت. هنگامی که قروةبن مسیک مرادی برای پذیرش اسلام خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، حضرت فرمود:
آیا از آنچه در جنگ رزم بر سر قومت آمد ناراحتی؟
رَستاق: شهری است در فارس، از ناحیه کرمان. در حدیث آمده است: «رستاق آغلی از آغلهای دوزخ است».
رَشَد: (به فتح اول و دوم)، «رشاد» نیز روایت شده است. در اخبار آمده که بنی غیّان، از قبیله جهینه، نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمدند.
حضرت از آنان پرسید: شما کیستید؟
گفتند: بنو غیّان. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نه، شما بنو رَشدان هستید. پرسید: نام وادی شما چیست؟ گفتند: غویً. فرمود: نه، رَشد است. طبق روایتی دیگر فرمود: رشاد.
رَشَد: در دیار جهینه از سرزمین ینبع قرار دارد.
رَضْوی: کوه بزرگی است که رنگ آن به سرخی میزند. این کوه در کرانه راست وادی ینبع و مشرف به ساحل واقع شده و
1- طریحی، ج 2، ص 168، ماده «ردم».
[رَفَث: آمیزش جنسی با همسر است که از محرّمات احرام به شمار میآید و در سوره مبارکه بقره به آن اشاره شده است: الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ ...؛
(2)حج در ماههای معینی است و کسانی که (با بستن احرام و شروع به مناسک حج) حج را بر خود فرض و واجب کردهاند (باید بدانند) آمیزش جنسی با زنان و گناه و جدال (جایز) نیست و آنچه از کارهای نیک انجام دهید خداوند به آن آگاه میباشد ...»
(3)]
رَفَح: (به فتح اول و دوم)، یکی از شهرهای عربنشین فلسطین واقع در انتهای مرزهای جنوبی فلسطین است. امروزه جزو نوار غزّه است و با غزه سی کیلومتر فاصله دارد. خانیونس حلقه اتصال سه شهر اصلی تشکیلدهنده این نوار است.
در حدیث کعب آمده است: «خداوند عزّ و جلّ شام را از فرات تا العریش برکت داده و از فَحْص اردن تا رفح را مقدس گردانیده است».
[رِفْقَه: (که به کسر و فتح و ضمّ «را» قرائت شده)، به معنای کاروان است که افراد آن هماهنگ و همراه با هم، در مسیر حرکت کرده و با هم در جایی فرود میآیند و از یکدیگر جدا نمیشوند.
(4) شهید ثانی، آنجا که از وجوب فوری تحصیل مقدمات حج بحث کرده، از آن سخن گفته است.
(5)]
رِقاع: (به کسر اول)، ذاتالرقاع یکی از غزوات پیامبر صلی الله علیه و آله است که در سال چهارم هجرت بهوقوع پیوست.
در سبب نامگذاری این غزوه به ذاتالرقاع اختلاف است؛ بعضی گفتهاند: رقاع نام درختی است. عدهای گفتهاند: چون پاهای رزمندگان اسلام بر اثر راه رفتن سوراخ شده بود، به پاهایشان کهنههایی پیچیده بودند (رقاع
رُقْعَه: (گاه به فتح راء مشدّد نیز آمده)، ابن اسحاق مینویسد: جایی از شُقّه بنی عُذْره، نزدیک وادی القری (شهر عُلا) که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هنگام رفتن به تبوک در آنجا مسجدی ساخت.
رَقَم: (به فتح راء و قاف و گاه سکون قاف)، جایی است در شرق دهکده حناکیه (در راه مدینه به ریاض) که با بطن وادی رُمه، سی و چهار میل فاصله دارد. تیرهای رقمی به همین مکان منسوباند. در داستان اربد بن صیفی و عامربن طفیل که تصمیم به قتل پیامبر صلی الله علیه و آله گرفتند، از این موضع یاد شده است.
رُقَیْبه: مصغر «رقبه» است. ذو الرقیبه کوهی است مشرف به خیبر. بعد از فتح خیبر، بنیفزاره نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند: سهم ما را پرداخت کن. حضرت فرمود: ذو الرقیبه از آنِ شما. گفتند: در اینصورت با تو میجنگیم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: وعده ما در جَنْفاء. آنان وقتی این سخن را شنیدند پا به فرار گذاشتند و رفتند.
رَقیم: (به فتح راء)، در قرآن کریم از آن یاد
1- طریحی، البحرین، ج 1، ص 521، ماده «حصب» و ج 2، ص 209، ماده «رقد».
رَکَک یا رکّ: آبی است در نواحی کوه سلمی، برادر کوه «اجأ»، که نزدیک شهر حایل در شمال عربستان سعودی قرار دارد.
رُکْن: در لغت بهمعنای پایه و ستون خانه و امثال آن است. این کلمه هرگاه بهصورت مطلق بهکار رود، رکن شرقیِ کعبه مشرّفه مراد است که روبهروی غرب زمزم قرار دارد. از آنجا که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هنگام طواف، این رکن را استلام میکرد، لهذا دست کشیدن به آن در وقت طواف مستحب میباشد. طواف کننده، هنگام رسیدن به روبهروی آن، تکبیر میگوید.
طواف از این رکن آغاز میشود و در شوط هفتم بدان ختم میگردد.
رکن یمانی: از طرفِ غرب، در انتهای دیوار جنوبیِ کعبه قرار دارد و استلام آن مستحب است و از آنجا طواف شروع نمیشود. علّت نامگذاری آن به رکن یمانی، این است که در جهت یمن واقع شده، چنانکه وجه تسمیه رکن عراقی بدین نام نیز، قرار گرفتنِ آن در سمت عراق میباشد.
رَکُوبه: (به فتح اول و ضمّ دوم)، گردنه صعبالعبوری است میان مکه و مدینه که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هنگام مهاجرتش به مدینه، از آنجا عبور کرد. بکری به اشتباه گفته است: پیامبر صلی الله علیه و آله در غزوه تبوک، از این گردنه گذشت. این گردنه امروزه بهنام «ریعالغائر» معروف است. بلادی مینویسد: این گردنه، راهی قدیمی دارد
1- تاج العروس، ج 18، ص 361، ماده «رکز».
از رمله یاد شده است؛ مثلًا از ابوهریره نقل شده که گفت: به رمله فلسطینچنگزنید؛ زیرا آن، همانجایی است که خداوند دربارهاش فرمود: ... وَ آوَیْناهُما إِلی رَبْوَةٍ .... این چیزی است که بکری روایت کرده است. اگر این خبر درست باشد، گمان نمیکنم مراد ابوهریره از «رمله» همان شهر معروف باشد؛ چرا که رمله را سلیمانبن عبدالملک ساخت و آن را مرکز جند فلسطین قرار داد. شاید مرادش هر رمله (تپه و توده شنی) در فلسطین باشد.
رَنْوه: (به فتح اول و سکون دوم)، یکی از دهکدههای حمص که ابوامامه، عجلانبن وهب بابلی، صحابی رسولاللَّه، در آنجا سکونت داشت و به سال 81 ه. ق. در سن نود و یک سالگی در همانجا از دنیا رفت (بکری).
رُؤام: (به ضمّ اول): محلی است در سرزمین انصار (اوس و خزرج) که جنگ میان دو قبیله در آنجا بهوقوع پیوست. در شعری مفاخرهآمیز از کعببن مالک و حسانبن ثابت از این مکان نام برده شده است.
رئام یا بیت رئام: خانهای بوده در عصر جاهلی در اطراف یمن که مردم آن را بزرگ و محترم میشمردند و پرستش میکردند و از آن طلب رحمت و مهربانی مینمودند. این نام مأخوذ است از رَأَمتِ الانثی ولدَها، یعنی مادر به بچه خود عطوفت و مهربانی ورزید.
رَوْحاء: ایستگاهی است در کیلومتر هفتاد و چهار راه مدینه به بدر. رسولاللَّه صلی الله علیه و آله در راه خود به مکه، در آنجا فرود آمد. در سیره و احادیث از این منزلگاه یاد شده است.
[کلبی در باره علّت نامگذاری آن به «روحاء»، میگوید: «قوم تُبّع، هنگام بازگشت از مدینه، پیش از ورود به مکه، در آنجا به استراحت پرداختند و از این رو، آنجا به این اسم خوانده شد.
(2) روحاء نیز نام محلّی مشخص در وسط بقیع است که «عثمان بن مَظْعُون در آنجا به خاک سپرده شد. وی نخستین فرد مهاجر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بود که در مدینه بدرود حیات گفت.
(3)]
و احتمال میرود که در حقیقت این محل از روضههای بهشت باشد، گرچه در دنیا به آن صورت واقعی برای
1- منلایحضرهالفقیه، ج 2، ص 568
روضه خاخ: نگاه کنید به: «خاخ».
روضه عُرَینه: یاقوت مینویسد: در یکی از وادیهای مدینه است که در زمان جاهلیت و اسلام، قرقگاه اسبها بود.
قَلَهی در پایین آن است.
رُومه: (به ضمّ اول)، همان «چاه رومه» یا «چاه عثمان» است. در حدیث، آن را «حفیرة المزنی» نیز خوندهاند. این چاه را عثمانبن عفان خرید و آن را صدقه قرار داد. محل آن هنوز هم در وادی عقیق معروف است و هرگاه کسی به سمت دانشگاه اسلامی برود، پیش از آنکه به چهار راهِ منتهی به تبوک برسد، این چاه در سمت راست او قرار میگیرد. ما در کتاب «العقیق» خود، در باره این چاه تحقیق مفصل کرده و شرح دادهایم.
رُوَیْثه: (به ضمّ اول و فتح دوم و سکون یاء)، موضعی است که در احادیث از آن یاد شده. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مسیر خود به مکه از آنجا عبور کرد. اکنون محل متروکی است در هفده کیلومتریِ جنوب مسیجید، واقع در راه مدینه به بدر که در میان مردم آن دیار بهنام «محطة خَلصْ» شهرت یافته؛ چون در وادی خَلْص واقع شده است.] «نقشه رویثه».
رُهاط: نام صدر یا ابتدای وادی غُران است و وادی غُران از شمال عُسفان، در هشتاد و پنج کیلومتری شمال مکه، میگذرد. در داستان «راشدبن عبد ربه»، از بنی سلیم، از این نام یاد شده و آمده است که وی خادم بتی از بنیسُلَیم بود. روزی روباه نری را دید که روی آن بت ادرار میکند، گفت:
أَ ربّ یبول الثعلبان برأسه لقد هان مَنْ بالت علیه الثعالبُ
(2)سپس بهطرف بت حمله کرد و آن را شکست. وی در سال فتح، به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و مسلمان شد. حضرت رسول نام وی را که «غاویبن عبدالعُزّی» بود، به «راشدبن عبد ربّه» تغییر داد و «رهاط» را به او بخشید. بیت بالا که راشد گفته، در نحو شاهدی است بر اینکه «باء» بهمعنای «علی» میآید.
رِیمْ یا بطن ریم: وادیای است که پیامبرخدا صلی الله علیه و آله در راه هجرت، آنجا توقف کرد. این وادی از ریزابههای وادی نقیع است که از غرب به آن میپیوندد. مصب ریم حدود شصت کیلومتر با مدینه فاصله دارد. امروزه در راه هجرت، میان مدینه و مکه واقع است.] «نقشه وادی عقیق».
«ز»
زابَل: (1) (به فتح باء)، به وزن «هاجَر»، شهری است از سند. از ابنسیرین نقل شده که وی خرید بردگان و اسیران زابل را مکروه میدانست و میگفت: عثمان (بن عفان) با آنان عهد مانندی بسته بود.
زابوقه: به وزن «فاعوله»، جاییاست نزدیک بصره که جنگ جمل درآنجا رخ داد.
[زاد و راحله: از جمله شرایط استطاعت، وجود زاد و راحله برای مسافر است. زاد در لغت، مواد غذایی و وسایل سفر است که مسافر با خود به همراه میبرد
(2) و راحله در لغت به شتری گفته میشود که برای سواری و سفر مناسب باشد.
(3) مرحوم صاحب عروه میگوید:
منظور از «زاد» خوردنی، آشامیدنی و دیگر نیازمندیهای مسافر است و «راحله» هر وسیله سواری است که برای سفر مورد استفاده قرار میگیرد.]
زاره: شهر و بندری بوده قدیمی، در ساحل خلیج فارس، در نواحی قطیف، از شرق عربستان سعودی، که هیأت نمایندگی مردم آن، از قبیله عبدالقیس، خدمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رسید. این شهر امروزه از میان رفته و محلّ آن بهنام «الرماده» معروف است و در شهر العوامیه در شمال قطیف، در داخل نخیله قرار دارد.
در خبرهای مربوط به جنگهای ردّه و
به روایت بکری در زرقاء شیری به عُتیبةبن ابیلهب حمله برد و سر او را در دهان گرفت و خُرد کرد؛ و این بهسبب نفرینی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله در حق او نمود و فرمود: خداوندا! سگی از سگهای خود را بر او مسلّط گردان.
اگر این خبر درست باشد، پس حادثه در زرقای ناحیه معان بوده است؛ زیرا بهگفته یاقوت، در این زرقاء، درندگان وحشی فراوانی وجود داشته است. شاید هم زرقایی باشد که در مجاورت عمّان است.
زرقاء یا عینالزرقاء: چشمه و قناتی است که در زمان امارت مروانبن حکم در مدینه احداث شد و همان قناتی است که آب مردم مدینه را تأمین میکرد. منبع این قنات در اطراف قبا میباشد.
زُرَیق: (به ضمّ اول و فتح دوم)، سکّه (کوچه) زریق. به آن قریه بنیزریق هم میگویند.
بنو زریق قبیلهای از انصار است و نسبت به آنان «زُرَقی» است. این قریه در قبله مصلای مدینة النبی بوده است.
زُعابه: (به ضمّ اول)، این ضبط به روایت بکری است، اما شکل مشهور آن زَغابه است که میآید.
زَغابه: به وزن «خرابه»، جایی است در مدینه که هنگام تعیین محلّ اردو زدنِ قریش در روز خندق، از آن یاد میشود.
سمهودی جای آن را در انتهای عقیق در غرب آرامگاه حضرت حمزه تعیین کرده است. این مکان بهنام مجتمعالسیول یا حوضچه آبریز (سیلابهای وادی بطحان و قناة و عقیق) خوانده میشود] «نقشه مدینه».
زُغَر: (به ضمّ اول و فتح دوم)، به آن «عین زُغَر» نیز میگویند؛ چنانکه در حدیثِ جسّاسه، که مسلم روایت کرده، اینگونه
1- سوریه، به کسر راء و فتح یاء غیر مشدّد، بر موضعی میان خُناضر و سلمیه اطلاق میشده است.
«س»
سائب: از جمله چاههایی است که عثمانبن عفان در راه زائران خانه خدا حفر کرد.
ساحل: هر زمینی که مجاور دریا باشد؛ کرانه دریا.
در «انسابالاشراف» آمده است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ابوموسی اشعری را به امارت بر زبید و زمع و عَدَن و ساحل گماشت ... مقصود از ساحل در اینجا، ساحل دریایی است که یمن در مجاورت آن واقع است؛ زیرا این اماکن در یمن هستند. هرگاه از ساحل در حجاز یاد شود، مقصود ساحل ینبع و جدّه و رابغ است.
سارِبه: در نامه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به بنیضباب از قبیله بنی حارث این نام آمده است، ولی حقیقت آن، برای من روشن نشد.
سافِله: به منطقه سمت شام مدینه منوره اطلاق میشود. در سیره آمده است:
پیامبر صلی الله علیه و آله چون در بدر به پیروزی دست یافت، ابن رواحه را به میان اهالی عالیه فرستاد تا این پیروزی را به آنان بشارت دهد و زیدبن حارثه را بهسوی مردم سافله مأمور کرد. سافله در اینجا، مقابل عالیه است.
ساوه: شهری است میان ری و همدان. در اخبار آمده است که هنگام تولد پیامبر صلی الله علیه و آله «آتش (آتشکده) فارس خاموش شد و دریاچه ساوه فروکش کرد». یاقوت مینویسد: این شهر تا سال 617 ه. ق. آباد بود اما تاتارهای کافر به آن حمله آوردند و ویرانش کردند.
سایه: دهکدهای است از دهکدههای الفُرُع
سِتاره: جایی است در حجاز، میان مکه و مدینه و آن بالای وادی قَدید بنیسُلیم است. در این محل تعدادی دهکده وجود دارد که تابع امارت مکه مکرّمه میباشند.
سجاسج یا سَجْسَجْ: در لغت بهمعنای هوای نه گرم و نه سرد و معتدل است.
1- ازرقی، ج 1، ص 283، پاورقی.
سدّ مأرب: در یمن بوده است.
سدّ معونه:] «سُدّ» و «معونه».
سَدیر: که غالباً در کنار «خورنق» از آن یاد میشود، نام قصر نعمانبن منذر بوده است. بعضی گفتهاند قصری بوده نزدیک خورنق در حیره. بهقولی هم نام
سَلامه: یاقوت مینویسد: یکی از قریههای طائف است و پیامبر صلی الله علیه و آله در آنجا مسجدی تأسیس کرد. در کنار این مسجد قبّهای است که قبر ابنعباس در آن قرار
1- شفاء الغرام، ج 1، ص 76
مردی از بنیمُتعان، بهنام هلال، عشریه عسل را نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آورد و از آن حضرت تقاضا کرد وادیای را که به آن سَلَبه میگویند قرقگاه قرار دهد. متعان، شاخهای از بنیاوس، از قبیله بلحارث است.
سَلْع: (به ضمّ اول و سکون دوم)، کوهی بوده چسبیده به مدینه و امروزه در وسط این شهر قرار گرفته است. مساجد سبع، از جمله مسجد «الفتح»، در جنوب غربی این کوه هستند.
نام «سلع» اختصاص به کوه مدینه منوره ندارد؛ زیرا در کشورهای عرب کوههای دیگری هم به این نام هست، امّا «سلع» که در سیره و حدیث آمده، همان کوه مدینة النبی است.
(ذو) سَلَم: در اصل بهمعنای گیاه کرت است که با آن دباغی میکنند. نامگذاری این محل به سلم، از همین معنا گرفته شده است. در سیره از این محل نام برده نشده، اما چون در مدایح نبوی و اشعاری که در شوق و اشتیاق به سرزمین حجاز سرودهاند، از این مکان نام برده شده، ترجیح دادم از آن یاد کنم. بوصیری میگوید:
أ من تذکر جیران بذی سلم مزجت دمعاً جری من مقلة بدم
أم هبت الریح من تلقاء کاظمه و أومض البرق فی الظلماء من أضم
سَلَمه (بنو: سلمه): زیستگاههای این قبیله، در غرب مساجد سبعه مدینه تا مسجد قبلتین و نواحی آن قرار داشته است.
سُلْوان: (به ضمّ اول)، از دهکدههای قدس شریف است. در این روستا چشمهای است که به آن «عین سلوان» میگویند و عثمان آن را وقف فقرای بیتالمقدس کرد. برخی میپندارند آب زمزم در هر شب عرفه به زیارت آب سلوان میرود!
[سَلیخَه: نوعی روغن گیاهی است که از
1- ج 1، ص 453
آری.]
سُلَیع: مصغّر «سَلْع»، کوهی است در مدینه که به آن «عثعث» نیز میگویند و در غرب کوه «سَلْع» واقع است. خانههای اسلمبن افصی در بالای این کوه بوده است.
سَلیل: (به فتح سین و کسر لام)، بعضی گفتهاند: همان عرصه (و میدانگاه) عقیق مدینه است. اما ابن سعد از عبدالرحمانبن عوف روایت میکند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سرزمینی در شام را که به آن سلیل میگویند، به اقطاع وی داد.
من در شام جایی را بهنام «سلیل» نتوانستم شناسایی کنم.
سُلَیم: به صیغه تصغیر، قبیلهای عربی است که در سیره و اخبار از آن یاد شده است.
جاها و اماکن بسیاری به این نام اضافه میشود، بیآنکه موقعیت آنها مشخص شود. این قبیله در عالیه نجد، نزدیک خیبر، سکونت داشتند. و حَرّه سُلیم و وادیالقُری و تیماء از جمله زیستگاههای آنها بوده است.
از سرزمینهای این قبیله است:
حجر در نزدیکی قلهیّ، ذو رولان، جموم، سوارقیه و رحضیه.
از کوههای آنان است: جُمدان و میطان.
از وادیهای آنها است:
ذو رولان، حوزه، اللّوی، سایه و سلوان.
از آبهای این قبیله است: دفینه، قلهیّ و الکُدر.
بیشتر این اسامی را که نام بردم، اگر با حدیث و سیره ارتباطی داشتهاند، در این فرهنگ شرح و معرفی شدهاند؛ از جمله رخدادهای مربوط به این قبیله است: غزوه کُدر یا ذیقرقره، غزوه بحران و سریّه ابوالعوجاء سُلمی با بنیسلیم.
سَمْران: (به فتح سین و سکون میم)، کوهی است در خیبر. روایت شده که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر فراز کوهی در خیبر که به آن «سمران» میگویند، نماز خواند.
بعضی این کلمه را با «شین» (شمران) ضبط کردهاند.
1- طریحی، ج 2، ص 398، ماده «سلخ».
سُمَیْره: (1) مصغّر «سَمُره» است و «سَمُره» درخت بیابانی معروفی است. عمره دختر درید بن صمّه، در شعری که در رثای پدرش که در جنگ حنین در نخله کشته شد، اینگونه سروده و این نام خاص را آورده است:
لعمرک ما خشیت علی دُرید ببطن سمیرة جیش العَناق
سُمَیْنه: در خبر وفات امّالمؤمنین، زینب بنت جحش آمده است: قبر او را در بقیع کندند و از سمینه خشت آوردند و قبر را پوشاندند. سمینه آنگونه که در معجمالمعالم معرفی شده، از مدینه دور است و من در اطراف و نواحی مدینه جایی به این نام شناسایی نکردم. شاید سمینه وصفی برای یک زمین باشد و نه اسم خاص. بر این اساس، «سمینه» مؤنث «سمین» است بهمعنای زمینی که در آن سنگ نباشد. در حومه مدینه «سُمَیْنان» داریم که مصغّر «سمنان» است و وادیای است که راه میان صُلْصله و خیبر، در کیلومتر سیوهشت صلصله، آنرا قطع میکند. صلصله در راه مدینةالنبیبه تبوک واقع است.
سَناجِیّه: به وزن «کَراهیّه» و «رَفاهیّه»، دهی بوده نزدیک عسقلان در فلسطین. بهگفته برخی: از اعمار و توابع رمله و دهکده ابوقِرصافه، صحابی پیامبرخدا صلی الله علیه و آله بوده است.
سُنْح: (به ضمّ اول و سکون دوم)، جایی است در عوالی مدینة النبی (در قسمت بالای مدینه) که ابوبکر هنگام ازدواج با مُلَیکه و به قولی: حبیبه دختر خارجةبن زهر
(2) انصاری در آنجا سکونت داشت.
خبر رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز در سُنْح،
«ش»
شاس: هرگاه در نگاه کسی خشم و کینه نمایان شود، میگویند: «شاسَ الرجلُ». و نیز «شاس» راهی بوده میان مدینه و خیبر که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هنگام رفتن به جنگ خیبر، از پیمودن آن خودداری ورزید و راه مرحب را در پیش گرفت؛ چرا که آن حضرت فال نیک زدن را دوست داشت.
شاکر: یکی از مخالیف (دهکدههای) یمن در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است.
شام: این نام به سه صورت تلفظ میشود:
مدّ بدون همزه، همزه با سکون و همزه مفتوح. نام شام در تاریخ، بر فلسطین، سوریه، لبنان و اردن اطلاق میشود. در
] مؤته.
شامه: در لغت به معنای لکه رنگِ کوچکی است که مخالف رنگهای پیرامونش باشد، خال سیاه در بدن. و نیز (شامه) کوهی است نزدیک مکه که در مجاورت آن، کوه دیگری است که به آن «طفیل» میگویند. بلادی در «معالمالحجاز» مینویسد: شامه کوهی است در جنوب شرقی جُدّه و مشرف بر ساحل. در مجاورت آن حرّه یا سنگلاخی است بهنام طفیل که همواره در کنار شامه از آن یاد میشود؛ مثلًا میگویند: میان شامه و طفیل و دریا چیزی جز یک دشت ساحلی نیست.
شُباعه: (به ضمّ اول)، از نامهای زمزم در زمان جاهلیت بوده و علت نامگذار آن به شباعه، آن است که این چاه، تشنه را سیراب و گرسنه را سیر میکند.
[و همچنین «شُباعه» از نامهای زمزم است.
(2)]
شَبْعان: اطم یا دژی در «ثمغ» و از صدقات عمر در نواحی خیبر بوده است.
] «ثمغ».
شَبَکه: واحد «شَبَک» است. در شرح حال «قتادةبن اعور» آمده است که پیامبرخدا صلی الله علیه و آله برای او نامهای در «شبکه» نوشت. «شبکه» جایی است در دهناء و نیز جایی است در کنار کوه «أجأ» در منطقه شهر حایل عربستان سعودی که به «شبکه یاطب» معروف میباشد و دارای درختان خرما و طلح بوده است. در دیار عرب، جاهای متعددی به این نام وجود دارد. موقعیت «شبکه»، در نامه پیامبر خدا به قتاده، برای من مشخص نشد.
شبکه شدخ: نگاه کنید به «شَدَخ».
شَدَخ: (به فتح اول و دوم)، این کلمه به «شبکه» اضافه میگردد و گفته میشود:
1- تاجالعروس، ج 12، ص 146 ماده «شحر».
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَاتُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ ...؛ «ای کسانی که ایمان آوردهاید، شعائر الهی را (محترم شمارید و مخالفت با آنها را) حلال ندانید.»
(2)]
[شِعار حج: مناسک و اعمال حج است؛ مانند وقوف، طواف، سعی، رمی، قربانی و ... و جمع آن شعائر میباشد که شرح آن گذشت.
(3)]
شِعْب: (به کسر شین)، در لغت بهمعنای راه میانِ دو کوه یا شکاف و شیار میان دو کوه و یا آبراههای است در روی زمین که از دو طرف لبههایی مشرف بر آن قرار دارد؛ درّه تنگ. این واژه به اماکن و اسامی چندی اضافه میشود، مانند:
شِعب آل اخْنَس: این درّه در مکه است.
اخنسبن شریق ثقفی، که نام اصلی او ابیّ است، همپیمان بنیزهره بوده و بدین سبب به اخنس (بازدارنده) معروف شد که بنیزهره را از شرکت در جنگ بدر بازداشت و آنان در این جنگ شرکت نکردند و بر ضدّ پیامبر صلی الله علیه و آله نجنگیدند.
پیامبر صلی الله علیه و آله در روز فتح مکّه، از همین درّه وارد مکه شد.
[شِعْب آل قُنْفُذ: درّهای است در سمت راست راه منتهی به منا و بالاتر از «حائط خُرمان» که در آن خاندان «قُنفذبن زهیر» از قبیله بَنی اسَد» سکونت داشتهاند.
در این شعب مسجدی بنا شد که اکنون نیز پا برجا است و گفته میشود:
پیامبر صلی الله علیه و آله در آن نماز گزارده است.
امروزه به آن درّه، که در دامنه غربی کوه «مَعابده» و در میان این کوه و «صَفِیُّ السَّباب» واقع است، «الشُّعبه» و «شُعْبَة الحُرَّث» میگویند؛ زیرا بزرگان «بنی حُرُّث» در آنجا فرود آمدند.
(4)]
شعب الرَّخْم: ازرقی مینویسد: راه پیامبر صلی الله علیه و آله از حِرا به غار ثور، از درّه رخم میگذشت.
شِعب سَلْع: درّهای است منسوب به کوه سلع، در مدینة النبی.
شعب العجوز: در حومه مدینة النبی است.
در همین درّه بود که کعببن اشرف یهودی، بهدستور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله کشته شد.] «شرج العجوز».
شُعبة عبداللَّه: شُعْبَه واحد «شُعب» است بهمعنای قلّه کوه و شاخه درخت.
سیرهنویسان از این نامِ خاص، در راه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به غزوه ذو العُشَیره یاد کردهاند و گفتهاند که نزدیک مدینه قرار دارد.
شُعَیْبه: مصغّر «شُعبه» است. در حدیث ساختن کعبه، از قول وهببن منبّه آمده است که باد کشتیای را به شُعیبه راند.
شعیبه بندرگاه کشتیها در ساحل دریای حجاز و پیش از جدّه، بندر مکّه و لنگرگاه کشتیهای آن بود. قریش با استفاده از چوبهای آن کشتی، ساختمان کعبه را نوسازی کردند.
شعیبه، اکنون در فاصله حدود شصت و هشت کیلومتری جنوب جدّه واقع است. در آنجا دو خلیج وجود دارد که یکی از آنها را «الشعیبة المغلقه» (شعیبه بسته) میگویند و دیگری را «الشعیبة المفتوحه» (شعیبه باز).
شَغْب: (به فتح اول و سکون دوم)، یاقوت مینویسد: مِلک و کشتزاری بوده در
1- ازرقی، ج 2، ص 277، فاکهی، ج 4، صص 96 و 156
شَکَر: (به فتح اول و دوم)، کوهی است نزدیک جُرش که در مغازی از آن یاد شده است. در محلّ همین کوه بود که صُرَدبن عبداللَّه ازْدی با اهالی جُرش جنگید؛ چراکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وی را به نزد این مردم فرستاد اما آنان از او اطاعت نکردند. این کوه پیش از این «کَشَر» نام داشت و پیامبر صلی الله علیه و آله آن را به «شَکَر» تغییر نام داد. کوه شکر در نزدیکی «خمیس مشیط»، واقع در نزدیکی «ابها» در جنوب عربستان سعودی واقع است. در کتب جغرافیاییِ قدیم، آن را جزو سرزمین یمن ذکر میکنند، اما خواننده گرامی باید توجه داشته باشد که تقسیمات جغرافیاییِ گذشته، با آنچه امروز هست فرق میکند؛ مثلًا اماکن و شهرهایی که امروز در جنوب عربستان سعوی است، به خصوص نجران و عسیر، در گذشته از یمن بهشمار میرفت و این یمن، امروزه در خاک سعودی قرار دارد. بنابراین، خواننده توجه داشته باشد که «یمن» فعلی، همان یمن قدیم نیست؛ چنانکه بحرین قدیم همان بحرین کنونی نمیباشد؛ زیرا در گذشته، بحرین تقریباً جزو منطقه عربستان سعودی به حساب میآمد.
کوه «شکر» هنوز هم به همین نام معروف است و در نقشههای جغرافیایی عربستان سعودی به این نام مشخص میشود.
1- ج 3، ص 356.
گفتنی است که هیچکس جای شوط را نمیداند. شاید این نامهایی که مورّخان ذکر میکنند، در زمان جاهلیت و صدر اسلام شناخته و بهنام نبودهاند و لذا هرگاه حادثه و رخدادی را توصیف کردهاند، نامهای اماکنی را که بعدها پدید آمده بر روی آن گذاشتهاند ... احتمالًا، شوط در اینجا: محل مسابقه اسبها بوده که در روزگار رسول گرامی شهرتی نداشته، بلکه بعدها در زمان این روایت در عصر عباسی بهوجود آمد و یا نام بستانی است که مردم در عصر عباسی کاشتهاند و قبلًا میدان اسبدوانی بوده است.
[و نیز «شَوْط» به یک بار رفتن به سوی نهایت چیزی گفته میشود و جمع آن «اشْواط» است و در حدیث آمده که:
«طافَ صلی الله علیه و آله بِالْبَیْتِ سَبْعَةَ اشْواطٍ»؛ «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هفت بار خانه کعبه را طواف کرد.»
(2)]
[همچنین «شَوْط» نام بستانی در مدینه بوده که امروزه به محلّههای مسکونی مختلف تبدیل گردیده و هر کوی و محلّهای از آن، نام خاص خود را دارد و نام سابق آن (شوط) برای کسی آشنا نیست.
(3)]
[شیح: گیاهی است بیابانی که مزه آن تلخ و بوی آن معطّر است و حیوانات از آن تغذیه میکنند
(4) و آن را به فارسی درمنه میگویند در حدیث آمده: «لا بَأْسَ أَنْ تَشُمَّ ... الشَّیْحَ وَ أَشْباهَهُ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ»
(5)
«ص»
اشاره
] «نَخْب». این مسجد امروزه موجود است و بهنام مسجد صادره و مسجد نخب خوانده میشود. [] «مسجد صادره»]
صاع: نام مکان نیست؛ بلکه فقط بدین سبب آن را ذکر کردم که روایت شده است، پیامبر صلی الله علیه و آله با یک مُدّ
(2) آب وضو میگرفت و با یک صاع غسل میکرد. صاع در اصل بهمعنای زمین هموار فرو رفته است؛ مانند حفره و گودال.
صافِیه: یکی از صدقات پیامبر صلی الله علیه و آله است که در شرق مدینه در جزْع
(3) زهره قرار دارد.
زُهره در طرف عوالی مدینه بهطرف حرّه شرقی میزیستند. صافیه (جمع آن صوافی) بهمعنای زمینی است که پادشاه به خود اختصاص میدهد (املاک خالصه).
صالحه: خانه بنی سَلَمه از انصار بوده است در نزدیک مسجد قبلتین در مدینه. نام
صدقات و انفاقات پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه و حوالی آن
- محمد بن یحیی، از عبدالعزیزبن عمران، از عبداللَّهبن جعفربن مسور، از ابوعون، از ابن شهاب روایت کرد که گفت: صدقات رسولاللَّه صلی الله علیه و آله اموالی بود متعلّق به مُخَیْریق یهودی. عبدالعزیز گفت: شنیدهام که وی از بقایای بنی قُیْنُقاع بوده است. ابنشهاب گفت:
مخیریق اموالش را برای پیامبر صلی الله علیه و آله وصیت کرد و در جنگ احد شرکت کرد و در این نبرد کشته شد. رسولاللَّه صلی الله علیه و آله فرمود: «مخیریق پیشتاز یهود است و سلمان پیشتاز ایرانیان و بلال پیشگام حبشیان». ابن شهاب گوید: اسامی اموال مخیریق که به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، چنین است: دلال، بُرقه، اعواف، صافِیَه، مَیْثِب، حُسنی و مشربه امّ ابراهیم.
صافیه و برقه و دلال و مئثب در کنار هم، در بالای «صورین»، پشت قصر مروانبن حکم واقع شدهاند و از آب مَهْزور آبیاری میشوند.
مشربهامّابراهیم نیزباآب وادی مهزورمشروب میشود. مکتبخانه (بیت مِدْراس) یهود را که پشت سر گذاشتی، به ملکی از ابوعبیدةبن عبداللَّهبن زمعه اسدی میرسی؛ مشربه امّ ابراهیم در کنار آن قرار دارد. علّت نامگذاری «مشربه امّ ابراهیم» بدین نام، آن است که امّ ابراهیم، همسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، ابراهیم را در این محل بهدنیا آورد. هنگامی که درد زایمان به سراغ وی آمد، به چوبی از چوبهای مشربه چنگ زد. این چوب در این مشربه معروف بوده است.
حُسْنی با آب مهزور مشروب میشود و در ناحیه قُفّ است.
اعواف نیز از آب وادی مهزور آبیاری میشود و در اموال بنی مُحَمَّم واقع است.
- ابوغسان گوید: درباره صدقات
1- از تاریخ المدینه ابن شبّه.
صُعَیْب: مصغّر «صَعْب» است بهمعنای سرکش، سرسخت و کار دشوار. بعضی آن را «صُعَین» (بانون) گفتهاند که مصغّر «صَعْن» است، بهمعنای کسی که سرش کوچک باشد.
و نیز «صُعیب» جایی است در وسط وادی بُطحان. در آن حفرهای بود که مردم از خاکش برای شفا برمیداشتند؛ در اینباره حدیثی وارد شده که بکری در معجم خود و سمهودی در «وفاءالوفا» آن را نقل کردهاند.
صَفا: (به فتح اول)، صفا، صفوان، و صفواء، هر سه بهمعنای تختهسنگ پهن و صاف است. در آیه شریفه آمده است:
إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ .... و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«از آن آغاز کنید که خداوند بدان آغاز کرده است». بنابراین، در سعی حج و عمره، آغاز کردن سعی از صفا و ختم نمودن آن به مروه واجب گردید. صفا تپهای سنگلاخی است که آغاز مسعی از جنوب است و سعی از محل آن شروع
1- لسان العرب، ج 4، ص 453 ماده «صَرَّ».
[صفا و مروه: صفا بخشی کوچک از کوه «ابوقبیس» است که در جنوب مسجد الحرام قرار گرفته و مروه قسمتی کوچک از کوه «قُعَیْقَعان» میباشد که در شمال شرقی مسجد واقع شده
(2) و محل سعی، که به آن «مَسعی» میگویند، در فاصله میان این دو است که به دو مسیر رفت و برگشت تقسیم کردهاند. بر بالای مسعی طبقه دوّمی نیز ساخته شده که حجاج غیر شیعه در آنجا به سعی میپردازند، ولی از آنجا که طبقه دوم میان دو کوه واقع نشده، سعی میان آنها از نظر فقهای شیعه دارای اشکال است.
امام صادق علیه السلام درباره وجه تسمیه این دو میفرماید: «آدم مصطفی» پس از اخراج از بهشت بر فراز یکی از این دو فرود آمد و نام کوه از (مصطفی) گرفته و صفا نامیده شد و «حوّا» بر کوه دیگری فرود آمد و اسم آن از «مَرْأَه» که به معنای
وقتی ابراهیم، اسماعیل را در سرزمین مکه گذاشت، آن کودک تشنه شد.
مادرش (هاجر) بر بالای کوه صفا رفت و فریاد زد: آیا در این وادی کسی هست؟
سپس به طرف مروه و بر آن کوه بالا رفت و فریاد زد: آیا در این وادی کسی هست؟ پاسخی نشنید، تا هفت بار این کار ادامه یافت، از این رو خداوند سعی میان صفا و مروه را، هفت بار سنت قرار داد.
(2)]
صُفّر:] «مرجالصُّفر».
[صَفَر: کوه سرخ رنگی است نزدیک مدینه و به گفته زبان شناسان عرب، ماه صفر از این رو «صفر» نامیده شده که در آن ماه، به کنار آن کوه میرفتهاند و امروزه طبق لهجه محلّی که صاد سین تلفظ میشود به آنجا «سَفَر» میگویند که در غرب «فَرْش مَلَل» واقع است.
(3)]
صَفراء: وادی و نیز روستایی است میان مدینه و بدر که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بارها در آنجا فرود آمد. روستای صفراء امروزه بهنام «الواسطه» خوانده میشود؛ اما وادی صفراء یکی از وادیهای بزرگ حجاز است که دهکدهها و خَیفهای
(4) فراوان دارد. هرگاه از مدینه بهسمت بدر بروی، از «فریش» که بگذری به ابتدای وادی صفراء میرسی و در آن به راه خود ادامه میدهی و از مسیجید و خیف و واسطه (صفرای قدیم) عبور میکنی و سرانجام از بدر میگذری. پس، وادی صفراء در مسافت پنجاه و یک کیلومتری مدینه در راه بدر قرار دارد.
میگویم از راه بدر؛ چون راههای خروجی اصلی مدینه عبارتند از:
1. راه مکه که از بدر میگذرد.
2. راه مکه از مسیر هجرت. این راه از بدر نمیگذرد.
3. راه مدینه به قصیم و ریاض.
4. راه تبوک و اردن.
صَفُّوریه: (به فتح اول و ضمّ و تشدید دوم و یا مخفّف)، دهکدهای است در شهرستان
صُفَینه: در نامه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به جماعتی از جُهینه در اطراف ینبع، از این نام یاد شده است. «گفتنی است، در اطراف ینبع، جایی به این نام شناخته نیست. اما در جنوب مدینه در راه نجد، شهری به این نام وجود دارد که میان مدینه و مکه، نزدیک به مَهْدالذهب، واقع است.
صُلْحه: (به ضمّ اول و سکون دوم)، همان «خُزْبی» است که پیشتر از آن یاد شد و نیز همان «صالحه» است که در باره آن نیز نوشتیم.
صَلْدَد: در این ابیات که مالکبن نمط همدانی در مدح پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سروده، از صَلدد نام برده شده است:
ذکرتُ رسول اللَّه فی فحمة الدُّجا و نحن بأعلی رحرحان و صَلْدَدِ
حلفت بربّ الراقصات إلی منی صوادر بالرُّکبان من هُضْب قرددِ
بأنّ رسول اللَّه فینا مصَدَّق رسول أتی من عند ذیالعرش مُهْتَدِ
و ما حملتْ ناقة فوق رحلها أشدّ علی أعدائه من محمّدِ
و أَعطی إذا ما طالبُ العُرْف جاءَه و أَمضی بحدِّ المشرفیّ المُهَنَّدِ
یاقوت مینویسد: رَحْرَحان (به فتح اول و سکون دوم) نام کوهی است نزدیک عکاظ در پشت عرفات. درباره «صَلْدَد» نیز میگوید: به نظر میرسد از نواحی یمن، در سرزمین هَمْدان باشد.
اما بلادی مینویسد: رحرحان کوهی است در نزدیکی یکصد و بیست کیلومتری شرق مدینةالنبی؛ هرگاه در شهر حناکیه باشی، کوه رحرحان را در مشرق، اندکی به سمت جنوب، میبینی.
این کوه بلندترین کوه آن ناحیه است.
درباره «صلدد» مینویسد: خیال میکنم شکل تحریف شده «صندر» باشد و همان است که در شعر کثّیر و ضراربن ازور نامش آمده است. این کوه در شرق
1- المسجد النبوی عبر التاریخ، صص 27، 28، 33 و 34 به نقل از سیره حلبی، ج 2، صص 80 و 86
1- درباره معنای این عبارت و عبارات دیگرِاین روایت، توضیحات مفصلّی در بحارالأنوار، ج 22، ص 89 بهبعد آمده است. علاقهمندان میتوانند به آنجا مراجعه کنند- م.
«ض»
ضارِج: اسم فاعل است بهمعنای مفعول، یعنی «شکافخورده». بعضی گفتهاند:
جایی است در یمن. گفته میشود:
گروهی از یمن به قصد دیدن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رهسپار شدند اما راه را گم کردند و چیزی نمانده بود که از کمآبی بمیرند. یکی از آنان این شعر امریءالقیس را خواند:
و لمّا رأتْ أنَّ الشریعةَ هَمُّها و أنَّ البیاضَ مِن فرائصها دامی
تَیمَّمَتْ الْعَین الَّتی عِندَ ضارج یَفیء عَلَیها الظِّلُّ عرمضها طامی
با شنیدن این ابیات، گفتند: امریء القیس جز سخن راست نمیگوید. آنان نزدیک چشمه ضارج بودند. در جستجوی چشمه برآمدند و آن را یافتند و خود را سیراب کردند ... چون به حضور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رسیدند، گفتند: یا رسولاللَّه، خداوند با دو بیت شعر از امریءالقیس جان ما را نجات داد؛ و آن ابیات را خواندند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «او مردی است که در دنیا معروف و ارجمند است اما در آخرت فراموش شده و گمنام. روز قیامت میآید در حالی که پرچمدار شاعران بهسوی دوزخ است».
ضالّه: بهمعنای درخت عنّاب صحرایی کُنار دشتی است. بکری مینویسد: جایی است روبهروی بیشه (در جنوب عربستان سعودی). وی روایت کرده است که جریربن عبداللَّه بجلّی به حضور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رسید. حضرت پرسید:
منزلت کجاست؟ عرض کرد: در اطراف بیشه، میان نخله و ضالّه.
ضَبُوعه: (به فتح اول و ضمّ دوم)، یکی از منزلگاههای مسیر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به غزوه ذوالعُشیره است. راه مدینه به ضبوعه، از میان جماوات و سپس از فیف (بیابان) الخبار میگذرد و به تپه بلندی میرسد که به ضبوعه مشرف است و از آنجا به ملل، در جنوب غربی مدینه منوره میرود.
ضَجَنان: (به فتح اول و دوم، به سکون جیم نیز روایت شده)، در سیره و در حدیث اسراء و غیر آن، از این مکان نام برده شده است. جایی است نزدیک مکه.
بلادی مینویسد: حرّه یا سنگلاخ مستطیل شکلی است در پنجاه و چهار کیلومتری مکه که از شرق به غرب کشیده شده و راه مکه به مدینه، از شاخ غربی آن میگذرد. این شاخ امروزه بهنام «خشمالمحسنیه» خوانده میشود.
ضجنان شاخ یا باریکه دیگری نیز دارد که به سمت شمال غربی کشیده شده و پوشیده از ریگ است. این شاخ همان کُراع (کرانه) الغمیم میباشد.
[به گفته یاقوت، «ضَجْنان» کوه کوچکی است که در فاصله 25 میلی مکه قرار دارد و در پایین آن محلی به نام «غَمیم» واقع است که یکی از مساجد منسوب به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آنجا بوده و آن حضرت در آن نماز گزارده است.
(2)]
ضَحْیان: (به فتح اول و سکون دوم)، دژی بوده در جنوب غربی مدینة النبی که احَیْحة بن جُلاح (اوسی) آن را ساخته بود.
[ضُراح: نام دیگر بیت المعمور است که به آن «ضریح» نیز گفته میشود. ضراح یا ضریح در لغت به معنای مکان دور است و از آنجا که بیت المعمور، در آسمان چهارم، محاذی کعبه قرار دارد و فاصلهاش از زمین بسیار است، به این نام
بعضی ضراح را یکی از اسامی کعبه شمردهاند؛ زیرا (به نقلی) خداوند آن را در جریان طوفان نوح، به آسمان بالا برد. (1) بلادی میگوید: «ضُراح» بیت العمور است که در آسمان محاذی کعبه قرار دارد و گفته شده که «ضراح» نام کعبه است. آنگاه که کعبه در جریان طوفان نوح به آسمان دنیا برده شد، به خاطر دوری از زمین آن را «ضُراح» نامیدند.
(2) طریحی نیز گفته است: «ضُراح» به معنای روبرو و محاذی است و در حدیثی در ذیل آیه شریفه وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی اْلأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ
(3) آمده است، خداوند به فرشتگان فرمود:
در زمین خلیفهای قرار میدهم. آنان گفتند: آیا موجودی را در زمین قرار میدهی که به فساد و خونریزی بپردازد ... سپس از گفته خویش پشیمان شده، به عرش پناه بردند و به استغفار پرداختند. خداوند خواست جایی برای عبادتِ آنها قرار دهد، پس در آسمان چهارم، محاذی عرش خانهای آفرید که ضراح نامیده شد و بعد در آسمان دنیا، محاذیِ «ضراح»، خانهای قرار داد که بیتالمعمور نام گرفت. آنگاه این خانه (کعبه) را محاذیِ بیتالمعمور قرار داد و از اینجا روشن میشود که بیتالمعمور در آسمان دنیا است و خانههای (عبادت) سه تا میباشد.
(4)]
ضَریّه: (به فتح اول و کسر راء و تشدید یاء)، سرزمینی است در نجد، در راه حاجیان بصره و به مکه نزدیکتر میباشد.
قرقگاه ضریّه منسوب به همینجاست.
این زمین را عمربن خطاب برای شتران صدقه و اسبانِ جنگجویان قرق کرد.
امارت ضریّه در منطقه قصیم سعودی واقع است.
ضَعْذَرْع: فیروزآبادی در «المغانمالمطابه» مینویسد: دژی است در مدینه که بنیخَطْمه آن را ساختهاند. در این بنا
«ط»
طَبریّه: (دریاچه)، این دریاچه، که در حدیث از آن یاد شده، در چهل و سه کیلومتری دریای مدیترانه قرار دارد. طول آن بیست و یک کیلومتر و عرضش حدود دوازده کیلومتر میباشد. کوههای جولان با ارتفاع متفاوت 600 تا 800 متر در
1- شفاء الغرام، ج 1، ص 401؛ فاکهی، ج 2، ص 68.
الطریق بین المدینه و المکه: (راه میان مدینه و مکه)، راهی است که پیش از عصر حاضر، مردم از آن رفت و آمد میکردند. این راه، از این مکانها میگذشت:
1. ذوالحلیفه.
2- حُفیر یا حفیره (چاهی است).
3- ملل یا فرش ملل (فریش).
4- سیاله (به وزن فَسانه).
5- روحاء.
6- عرقالنطبیه.
7- منصرف (مسیجید).
8- رویثه.
9- صفراء.
10- بدر (علاوه بر این، دو راه دیگر نیز به بدر میرود: یکی از روحاء به سمت مضیق منحرف میشود و به خیف نوح میرود و از آنجا به خیام و سپس اثیل و بعد به بدر میرسد. راه دوم از رویثه شروع میشود).
11- اثایه.
12- عرج.
13- سقیا.
14- ابواء.
15- جحفه.
16- ودّان.
17- عَقبه (گردنه) هَرْشی.
18- ذاتالأصافر.
19- بئرالطلوب بعد از سقیا.
20- لحی جمل.
21- وادی عبابید.
22- قاحه.
23- کُلَیَّه.
24- مُشَلَّل.
25- قُدید.
1- بلادی، ج 5، ص 239.
13. جَداجِد؛ جمع «جَدْ جَد» است، بهمعنای زمین هموارِ سخت.
میتواند جمع جُدْجد نیز باشد که بهمعنای چاه قدیمی است.
14- اجرد؛ درستش «اجیرد» است؛ زیرا اجرد کوهی است که با راه هجرت فاصله زیاد دارد. اما در اینجا درّهای است که از شمال به وادی ثقیب میریزد.
15- مَدْلَجَة تِعهن؛ آبراههای است.
16- عبابید؛ ناشناخته است.
17- فاحّه؛ درستش با قاف (قاحه) است و آن وادی بزرگی است که چندین ریزابه دارد؛ یکی از ریزابههایش «فاجّه» میباشد. همین تشابه نزدیک میان «قاحه» و «فاجّه» است که سبب تصحیف آن به «فاحّه» گردیده است.
18- عَرْج؛ وادی بزرگی است.
19- ثَنِیّة الغائر؛ همان ثنیه رکوبه است. رکوبه امروزه معروف نیست.
شاید غائر نام وادیی است که از ثنیه رکوبه عبور میکند.
20- بطن ریم؛ وادیای است که از غرب میآید و در محلّ «بئار الماشی»، واقع در راه جدید مدینه به مکه موسوم به راه هجرت، به وادی نقیع میریزد.
21- قبا؛ معروف است و نیازی به توضیح ندارد.
طریق هجرت، بنا به روایتی دیگر که ابن سعد آورده، بدین شرح است:
غار ثور، خیمتا امّ معبد، خرار، ثنیّةالمره، لَقْف، مدلجة لقف، مدلجة مجاح، مَرْجح مجاح، بطن مرجح، بطن ذات کَشد، جدائد، اذاخر، بطن رابغ، ذا سلم، اعدا مدلجه، عثانیه، بطن القاحه، عرج، جدرات، غائر در سمت راست رکوبه، عقیق، جثجاثه، ظبی و حَرّة العُصْبه.
[طَعامُ الأبرار: از اسامی زمزم است.
(2)]
طَفّ: (به فتح طاء و تشدید فاء)، سر زمینی است از حومه کوفه در راه بریّه که حسینبن علی علیهما السلام در آنجا به شهادت رسید.
طَفیلُ: کوه یا چشمهای است که همواره در کنار «شامه» از آن یاد میشود. این دو نام در ابیاتی که بلالبن رباح به آنها تمثّل جسته، آمدهاند:
و هل أردنْ یوماً میاه مجنة و هل تبدون لی شامة و طفیلُ
طِلاح: (به کسر اول)، جایی است از نواحی مکه که در خبرهای فتح مکه از آن یاد شده است. شاعر گفته است:
و نحن الأولی سدَّتْ غزال خیولنا و لِفتاً سددناه و فَجَّ طِلاح
طَلَح: (به فتح اول و دوم)، نام مکانی است. هنگامیکه عمربن خطاب دستور داد حطیئه را، بهعلّت آنکه زبرقان را هجو کرده بود، در چاه اندازند، وی برای جلب ترحّم عمر ابیاتی سرود که در یکی از آنها نام «طَلَح» برده شده است:
ماذا تقول لأفراخ بذی طلح حمر الحواصل لا ماءٌ و لا شجر
این کلمه بهصورت «ذیامر» و «ذیمَرَخ» نیز روایت شده است.
طَلوب: (به فتح اول)، گفته میشود. «بئرٌ طلوبٌ» یعنی چاهی که آب آن بسیار پایین است. بلادی مینویسد: طلوب امروزه بهنام «حفاة» معروف است و در صدر وادی قاحه در راه میان شرفالأثایه و سقیا واقع شده و سی و هشت کیلومتر با سقیا فاصله دارد.
[طواف افاضه: به طواف واجبی گفته میشود که بعد از اعمال مِنا توسّط حاجی انجام میشود و به آن طواف حج و طواف زیارت هم گفته میشود و یکی از ارکان حج است.
(2) اهل سنت از آن به طواف فَرْض، طواف رکن و طواف زیارت نام میبرند.
(3)]
[طواف تَطَوُّع: طواف مستحب است و در حدیث است: «یُسْتَحَبُّ أَنْ یَطُوفَ
[طواف قدوم: نام دیگر آن طواف تحیّت است؛ زیرا تحیّت هر مسجدی خواندن دو رکعت نماز است و تحیّت مسجدالحرام طواف است و از این رو به آن طواف تحیّت دخول هم گفته میشود. این طواف از نظر اهل سنت از ارکان حج نبوده و واجب نیست و برای کسی که برای انجام حج افراد یا قِران محرم شده است، استحباب دارد.
(2) بنابراین، این طواف برای اهل مکه و برای کسی که به عمره تمتّع یا مفرده محرم شده و نیز برای کسی که به حج افراد محرم شده و پیش از وقوف در عرفات و مشعر به مکه وارد نشده است، مستحب نیست و از نظر شیعه مدرکی برای استحباب طواف وجود ندارد.
(3)]
[طواف نساء: یکی از اقسام طواف است که در تمام انواع حج و نیز در عمره مفرده، بر مردان و زنان و کودکان و نیز بر خصیّ و خُنثی، بعد از سعی میان صفا و مروه واجب میباشد.
(4)]
[طواف وداع: آخرین طواف حاجیِ آفاقی است که هنگام خروج از مکه انجام میدهد. این طواف مستحب است
(5) و اهل سنت آن را طواف صدر؛ یعنی طواف بازگشت هم مینامند؛ زیرا حاجی پس از آن از مکه به شهر خویش باز میگردد و این طواف از نظر آنان واجب میباشد و کفاره ترک آن یک قربانی است ولی مالکیه آن را مستحب میدانند.
(6)]
[طُوال: یکی از کوچههای مدینه منوره است که در فاصلهای کوتاه از مسجد نبوی، در قسمت شمالی آن قرار گرفته و مرقد شریف جناب عبداللَّه؛ پدر گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله در آنجا است.
(7) اکنون با توسعه مسجدالحرام و فضای اطراف آن، آن کوچه تخریب
طَیّ: قبیلهای عربیِ قحطانی است که در یمن میزیستند ولی بعدها آنجا را ترک کرده، در «سُمیراء» و «فید»، در همسایگی بنیاسد ساکن شدند. دو کوه طیّ اجأ و سلمی- در منطقه حائل- اختصاص به این قبیله داشت. از زیستگاهها و شهرهای این قبیله است:
1- بلادی، ج 5، ص 242
«ظ»
از این مکان نام برده شده است.
ظَبْی: (به فتح اول و سکون باء)، بکری نقل کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به مردی که او را در رأس سریهای فرستاد، فرمود: «در سرزمین آنان، ظبی فرود آی». این ظبی غیر از آن «ظبی» است که در راه هجرت واقع شده و از آن نام بردهاند و نزدیک مدینه است؛ چراکه این ظبی روایت دیگری است از «وادی ریم».
ظَبْیَه: در حدیث آمده است: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نوشت: «این چیزی است که محمد پیامبر، به عوسجةبن حرمله جهنی داد: از ذیالمروة، تا ظبیه، تا جعلات، تا کوه قبلیه. هیچکس دیگری حق ادعا در اینها را ندارد». ظبیه، جایی است در سرزمین جهینه و سرزمین جهینه از نواحی ینبع، واقع در ساحل دریای سرخ میباشد.
ظُبْیَه: (عرق الظبیه)، این کلمه به ضمّ اول و
1- آلعمران: 100 تا 103
ظَفَر: نام جایی است نزدیک حَوأَب در راه بصره به مدینه. بعضی گفتهاند: به ضمّ اول و سکون دوم (ظُفْر) جایی است میان مدینه و شام و در همینجا بود که امّقرفه فاطمه بنت ربیعةبن بدر کشته شد. این زن مردم را علیه اسلام و پیامبر تحریک میکرد و میشوراند. خالد او را بهقتل رساند و سرش را برای ابوبکر فرستاد و ابوبکر سر را به دار آویخت. گویند این نخستین سری بود که در اسلام بهدار آویخته شد (یاقوت).
ظَلّال: (به فتح اول و تشدید دوم)، جایی است که بنا بهقولی نزدیک ربذه واقع
«ع»
اشاره
عاقِر: نام کوهی است که منزلهای بنیعدی، قوم و قبیله عمربن خطاب در مکه، در آن قرار داشت و بعدها بهنام جبل عمر خوانده شد.
عالج: ریگزار بزرگی است در عربستان که در شمال نجد واقع شده و از نزدیک شهر حائل- در عربستان سعودی- تا شمال تیماء را دربرمیگیرد. بخش غربی این ریگزار بهنام «رمل بحتر»، منسوب به قبیلهای از طیء خوانده میشد و امروزه به آن «نفود» میگویند.
1- شفاء الغرام، ج 1، ص 404
«کَانَ ثَوْبَا رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الَّذِی أَحْرَمَ فِیهِمَا یَمَانِیَّیْنِ عِبْرِیٌّ وَ ظَفَارِ»؛
(2)«لباسی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آن محرم شد، از جامه عبری و ظفار بود.»]
عَبْلاء (عَبَلات): نام دیگر بتخانه
عَثْعَث: کوهی است در مدینه که به آن «سُلَیع»، مصغّر «سلع» میگویند. عثعث در لغت بهمعنای تپه ریگ و نرم است.
ثنیّه یا گردنه عثعث، منتسب به همین کوه میباشد. خانههای اسلمبن افصی، از انصار، بر روی این کوه قرار داشت.
عِثیانه: (به کسر عین و سکون ثاء)، روایتی است در «عبابید» واقع در راه هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله.
عَجْلز: (به فتح اول و سکون دوم)، از نواحی ضریّه نام برده شده است.] «ضریّه».
1- حج: 29.
عُدْوه: (1) در اخبار مربوط به غزوه بدر، از دو جای، به نامهای العدوة الدنیا و العدوةالقصوی نام برده شده است. کناره وادی «یلیل» را «العُدوةالدنیا (کرانه نزدیک یا پست) میگفتهاند.
[عَذراء: از نامهای مدینة النّبی صلی الله علیه و آله میباشد.
(2)]
عُذْراء: دوشیزه است و در اصل بهمعنای توده ریگی است که کسی بر آن پا نگذاشته باشد. «الدرّة العذراء» به معنای دُرّ ناسفته است.
و در شعر حسان آمده است:
عفت ذات الأصابع فالجواء إلی عذراء فنزلها خلاء
بعضی گفتهاند: عذراء همان شهر «عدره» است که نزدیک دمشق و در شمال آن قرار دارد و حُجْربن عدی در آنجا به قتل (شهادت) رسید. به قولی: او بود که این شهر را فتح کرد. «راهط» که جنگ میان زبیریان و مروانیان در آنجا بهوقوع پیوست، در نزدیک عذراء واقع است.
عُذْره: قبیلهای که به عشق و عاشقی شدید معروفاند. در سال نهم هجری هیأتی به نمایندگی از این قبیله به به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده، فرایض را آموختند.
نویسنده «معجم قبائلالعرب» مینویسد:
سپس به یمن نزد کسان و خانوادههای خود برگشتند. من نمیدانم که در کجای یمن سکونت داشتهاند، اما معروف است که در وادیالقُری میزیستهاند.
عُذَیب: چندجا به این نام وجود دارد:
1. مکانی است در شمال مدینه نزدیک نقمی.
2. وادیای است در شمال مدینه.
3. روستایی است در وادیالقری که بالاتر از «علا» واقع شده و فاصله چندانی با آن ندارد.
عُرْش: (به ضمّ اول و سکون دوم که بعضاً به ضمّ آن نیز روایت شده)، جمع «عریش» است، بهمعنای سایبانی که از شاخههای بدون برگ درخت خرما درست میکنند و روی آن را با گیاه «یز» میپوشانند.
گفته شده: عُرش نامی است برای خود مکه و ظاهراً به این علت عرش نامیده شده که در آن، از این نوع سایبانها و کپرها زیاد بوده است. در حدیث است که عمر همینکه چشمش به عُرش مکه؛ یعنی خانهها و آلونکهای نیازمندان و تهیدستان مکه میافتاد تلبیه را قطع میکرد.
عَرْصه: (به فتح اول و سکون دوم)، در لغت بهمعنای هر فضای وسیعی است که در آن بنایی نباشد؛ و یا بهقولی، بهمعنای صحن و حیاط خانه است. عرصههای مشهور عبارتند از دو عرصه عقیق در مدینه. دانشگاه اسلامی، قصر فرماندار مدینه، چاه رومه یا چاه عثمان در این دو عرصه واقع شدهاند. در حدیث آمده است: «اگر نبود کثرت حشرات و خزندگان در عرصه، این محل جای خوبی برای سکونت بود». در حدیث بخاری آمده است: پیامبر هرگاه بر قومی پیروز میشد سهشب را در عرصه میگذراند. مقصود از عرصه در اینجا صحن و حیاط خانه است نه نام جایی خاص.
عِرْض: (به کسر اول و سکون دوم)، به هر وادی و رودباری که در آن آب و درخت و دهکدهها باشد، «عِرض» میگویند. و اعراض مدینه: دهکدههایی است که در وادیهای مدینه هستند، یا جاهایی که کشتزار و نخلستان دارند.
بکری میگوید: مردم مدینه به اینگونه جاها «عرض» میگویند و مردم یمن «مِخلاف» و عراقیها «طسوج».
عرفات: یاقوت میگوید: عرفات مفردیاست که شکل جمع دارد. عرفه وعرفات، هردو، نام یک مکان هستند و آن مشعر اقصی از مشاعر حج واقع در راه میان مکه و طائف در بیست و سه کیلومتری شرق مکه است. عرفات صحرای وسیعی است که از شرق و
1- تاجالعروس، ج 12، ص 1656 ماده «عرش».
در روایت است کسی که در عرفات وقوف کند، چنان است که در پیشگاه الهی وقوف کرده است.
(5)]
عِرْق: (به کسر اول)، در لغت بهمعنای بیخ و اصل هر چیزی است. عراق در کلام عرب، بهمعنای هر زمین شورهزاری است که درخت گز در آن بروید. در سخن پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است: «هرکس
به قولی: عَرِم جمع عَرِمَه، بهمعنای سدّ و بند آب است. و بهقولی:
نام وادی و رودباری است. بخاری مینویسد: عَرِم آب قرمز رنگی بود که زمین را گود کرد، بهحدّی که باغها بالاتر از آب قرار گرفتند و چون آب به آنها نمیرسید، خشک شدند. این آب قرمز رنگ از سدّ نبود بلکه عذابی بود که خداوند بر آنان نازل کرد. واللَّه اعلم.
عَرَمه: (به فتح عین و میم)، سرزمینی است از نواحی یمامه، در نجد.
عُرَنه: (به ضمّ اول و فتح راء)، وادی یا رودخانهای است که آبشارهای بالای آن، از ثنیه، در هفتاد کیلومتری شرق مکه آغاز میشود و صدر یا ابتدای آن را «وادی شرائع» میگویند که همان حُنین است. این وادی سپس از کناره غربی عرفه میگذرد و آنگاه سیل وادی نعمان از شرق به آن میپیوندد و همچنان بهنام «عُرنه» پیش میرود تا اینکه در جنوب جده، میان دو مصبّ «مرّ الظهران» و «وادی ملکان» به دریا میریزد. وادی عرنه در یازده کیلومتری جنوب مکه، از میان دو کوه کساب و حبثی عبور میکند.
عَروض: (به فتح اول)، بکری میگوید: نامی است برای مکه و مدینه. در حدیث آمده