ماهیچه māhiče
برخی از گوشتهای بدن انسان یا حیوان که دارای دو سر باریک و شبیه ماهی کوچک است؛ عضله. مترادف عضله، کره، مایچه انگلیسی:muscle
-|| ماهیچه (چِ) (اِ.) بافت قابل انقباضی که بر حسب (!) حرکت اندام های بدن جانوران می شود.
فرهنگ فارسی معین.
-|| درد سر و درد شکم و درد مفاصل
درد عصب و سستی ماهیچه و ستخوان
ملک الشعرا بهار.
دو دست او همه بر پیچه اش بود
دو دست بنده در ماهیچه اش بود.
ایرج میرزا.
خیز وَز شهر اَغنیا خیمه به مُلک فَقر زن
تا بِسُپِهر برکشی ماهیچه توانگری.
صامت بروجردی.
فرداست که از مشرق نصرت کند اشراق
ماهیچه تابان علم شاه جهاندار.
قاآنی.
لبریزگوهر ازتوست گنجینه امانی
ماهیچه لوایت آرد به درع و خفتان.
حزین لاهیجی.