۱۴۰۰ فروردین ۱۹, پنجشنبه

رودهـا در شـاهنامه

 رودهـا در شـاهنامه

مقاله پژوهشی

نویسندگان

  • رضا اشرف زاده    عضو هيئت علمي و استاد زبان و ادبيات فارسی و قائم مقام و معاون آموزشی دانشگاه آزاد اسلامي مشهد

  • مریم جعفری  استادیار گروه زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سیرجان 

 

چکیده

رودها در شاهنامه،‌ مکان‌هایی شاخص و ممتازند که میتوان به بررسی آن‌ها پرداخت، زیرا چونان قهرمانان صاحب شخصیت‌اند و فراتر از ویژگیهای نوعی به خاصه‌های فردی آراسته‌اند.   آن‌ها در هاله‌ای از اسطوره فرورفته‌اند ‌و رخدادهای اساطیری است که آن‌ها را رازناک کرده‌اند.   این رودها با آبهای جادوییشان بر پهنه اسطوره‌ها گسترده شده‌اند و اینها همه نمایش رودی مینیاتوری و مجردند که ویژگی آنان جریان همیشگی و طغیان گاهگاهی است. 
در این نوشتار از میان رودهای مذکور در شاهنامه، به بررسی رود‌هایی که در آن‌ها رویدادهایی وقوع می‌پذیرد همچون: اروند رود، کاسه رود، فرات، جیحون، سنبار، هیرمند و.  .  .   پرداخته‌ایم تا امانت‌داری فردوسی و نمونه‌ای از ارزش جغرافیایی و اسطوره‌ای شاهنامه را نشان داده باشیم. 

کلیدواژه‌ها

 

 

 

 

 


 اصل مقاله

مقدّمه

«رودخانه» نماد مرگ و تولد دوباره (تعمید)، پیوستن زمان به ابدیت، مراحل انتقالی چرخه حیات با «تجسم خدایان در چهره‌های انسانی» است.  (ویلفرد،175:1370ـ174)

درباره نخستین رودها در بُندهِشن" آمده است: «هرمزد دو رود را از البرز فراز تازانید.   یکی اَروَند که به خاوران شد و دیگری وِه که به خراسان شد و پس از آن هجده رود از همان سرچشمه فراز تازانید که در البرز فرو شدند بدان سان که نور از البرز برمی‌آید و در البرز فرو می‌شود.   این هجده رود در البرز فرو شدند و در خوینروس پدید آمدند و رودهای دیگر بسیار از این رودان تازیده‌اند که عبارتند از: دیگلت ‌رود، فرات ‌رود، هلمند ‌رود، بخل ‌رود، زیشمند رود، کاسه ‌رود، شید رود و .  .  .   ».  (بَهار، 1369: 74)

نام بسیاری از رودها از واقعیت طبیعی آن‌ها برخاسته و نام بسیاری از آنان در گذر زمان تغییریافته‌است.   در فرهنگ بازیافته‌های ادبی از متون پیشین آمده است: «در ایران باستان برای اثبات بی‌گناهی کسی علاوه بر «وَرِ سرد(1)»، «ورِ گرم» ــ از آتش گذشتن ــ نیز متداول بوده است چنانکه سیاوش برای اثبات بی‌گناهی خود از میان آتش گذشت.»

(اشرف‌زاده، 1386: 170)

گذشتن از رودها و دریاها ودست یافتن به آن‌ها، یکی از مشکلات همیشگی‌ انسان بوده و سبب پیدایش اسطوره‌هایی چون: خدایان دریاها و پریان دریایی، اسب‌های آبی و غیر شده.  در شاهنامه فردوسی، در دو مورد حق به همین ترتیب ثابت‌ شده ‌است: یکی عبور فریدون از اروند رود است و دیگر گذشتن کیخسرو و همراهانش از رود جیحون.  بیشتر شاهان و پهلوانان شاهنامه از رودها و دریاها می‌گذرند و پیروزی می‌یابند.   زرتشت برای ملاقات هرمز از آبِ «دائیتی» می‌گذرد.   کیخسرو از آمودریا می‌گذرد و پادشاهی می‌یابد.   سام، گرشاسب و داراب از جمله کسانی هستند که در حماسه‌های ایرانی، با گذشتن از رودها یا رسیدن به دریاها، پیروزی یافته‌ اند.   گذشتن از آب ظاهراً بازمانده سنت‌های اساطیری است.   در هفتخوان رستم، رستم برای رهایی کاووس از «آبی» (رود یا دریا) باید بگذرد. 

تدوین این مقاله ضروری و مهم به نظر می ‌رسید، زیرا در شاهنامه از چندین رود نام برده شده‌ است و تردیدی نیست که یکی ازمعضلات شاهنامه برای خوانندگان، ناآشنایی بعضی از اعلام جغرافیایی آن است.   برخی از آن نام‌ها طی قرون و اعصار تغییر نام یافته، یا از اسمی خاص به عام و برعکس تبدیل ‌شده‌ اند، برای مثال: ‌رودی را که ایرانیان آمودریا می‌خوانده‌اند، ‌یونانی‌ها به نام یکی از شاخه‌های اصلی آن (وَخش) «اوکس» یا «اوکسس» خوانده‌اند.   عرب‌ها هم به تأسّی از «گیهون» مذکور در تورات آن را «جیحون» نامیده‌اند، که تا دوره مغولان به همین نام متداول بوده و بعد به «آمودریا» یا «آب آمویه» شهرت ‌یافته ‌است و یا رودی که فردوسی «سنبار"خوانده و اکنون هم سومبار خوانده می‌شود، چون به رودخانه اَترَک می ‌پیوندد بعضی آن را هم اترک پنداشته‌اند، ‌در حالی‌ که رود اترک تا سده‌های اولیه اسلامی«هَرَند»خوانده می‌شد وازسده هشتم هجری به بعد، اترک نامیده شده است.   همچنین آن رود که فردوسی«کاسه ‌رود»خوانده اکنون«هریرود» و«تَجَن»خوانده می‌شود.   از سده نهم هجری به بعد نام «تجن» برای این رود مرسوم شده است. 

هدف اصلی پژوهش پاسخ به این پرسش است که، آیا نام رودهایی که در شاهنامه آمده‌است در گذر زمان تغییر یافته و کدام رودها در شاهنامه نماد جاودانگی اند؟

نمونه‌هایی از تحقیقات انجام شده که تا حدودی با موضوع مورد نظر، ارتباط و مشابهت دارند عبارتند از:

1- ژوزف مارکوات، (1368) در کتاب خود تحت عنوان "جستارهایی در جغرافیای اساطیری و تاریخی ایران شرقی" به این نتیجه رسیده‌ است که نام حقیقی «کشَف‌رود»، «کاسَک‌رود» است و «هریررود» نیز «کاسَک» و «ویه» و «سند» خوانده‌ می‌شود. 

2- حسین شهیدی مازندرانی، (1377) در کتاب خود تحت عنوان "فرهنگ شاهنامه، نام کسان و جایها" به این نتیجه رسیده‌است که «اروند رود» نامی است که ایرانیان به «شط العرب» می‌گویند. 

3- واسیلی بارتولد، (1350) در کتاب خود تحت عنوان "آبیاری در ترکستان" این ‌گونه نوشته است که «رود جیحون» در طول تاریخ مرز بین ایران و توران بود که این دو سرزمین را از هم جدا می‌کرد. 

4- مهرداد بهار، (1373) در کتاب خود تحت عنوان "پژوهشی در اساطیر ایران" به این نتیجه رسیده است که محل داستان‌های شاهنامه عمدتاً در اطراف جیحون بوده‌ است. 

در این پژوهش شیوه انجام کار به صورت کتابخانه ای بوده است، بدین صورت که با مراجعه به کتابخانه‌ها و بررسی کتب و آثار مرتبط با موضوع تحقیق، کار فیش‌برداری از ابیات مورد نظر صورت گرفته و بررسی و تحلیل محتوا شده‌اند.   در این مقاله نیازی به استفاده از روش‌های آماری احساس نشد. 

کاسه ‌رود

حوزه کاسه ‌رود (کَشف‌رود) پیشینه زندگی مُستند انسانهای اولیه است.   قدیمی‌ترین دست‌افزار کشف‌شده از انسانهای دوره پارینه سنگی در ایران، در همین بسترِ«کاسه ‌رود» به ‌دست‌آمده‌است. 

نام دیگر «کاسه ‌رود»(kāseh-rod)، «کَشف‌رود» می‌باشد که از «چمن رادکان» و کوه «بینالود» و «هزارمسجد» سرچشمه‌ گرفته و آبادی‌های دو سوی خود را آبیاری کرده و از دامنه کوه «مزدوران» و «دال» به سوی مشرق رفته و در «پل خاتون» به «هریرود» می‌پیوندد.  (فرهنگ جغرافیایی ایران، 1329:389)

در نامه پهلوی بُندهِشن، آن‌ جا که از رودهای نامور سخن ‌گفته ‌شده، میخوانیم: «کاسه‌ رود به آب «طوس‌شهر» بیاید آن را آن‌جا «کسف‌رود» (= کشفرود) خوانند.   این همان رود «وِه» است که آنجا کاسه خوانند، در سند نیز کاسه خوانند.»  (بهار،1369: 76)

مارکوارت در کتاب «وِهرود و اَرَنگ» در سخن از نام واژه «اُخس»(ochos) و«وَهو»(wahu) و «وِه» (weh) که چون نام رود به‌ کار رفته، گزارشی نوشته و درآن گوید:«نام وِهو در یونانی «اُخس» (oxos) بوده که در سده‌های پیش از میلاد به چندین رود گفته ‌می‌شده‌ است و یادآور‌گردیده که این نام درعصر قدیم برای «رود جیحون» به ‌کار نرفته.»  (مارکوارت،1368: 2/ 9 نقل به اختصار)

کاسه ‌رود و حوادث آن در شاهنامه

در شاهنامه از کاسه ‌رود تنها در دو داستان کیخسرو و فرود و در شرح لشکرکشی طوس ‌بن ‌نوذر به مرز توران، ‌نام‌ برده‌ شده.   از مجموع اطلاعات مزبور چنین برمی‌آید که کاسه ‌رود در حدّ فاصله کوه‌های «کلات» تا «دژ گروگرد» در دشتی بی‌ کوه و موانع طبیعی قرار داشته است. 

بدین سبب تورانی‌ها در کنار کاسه ‌رود کوه رفیعی از هیزم فراهم ‌کرده ‌بودند تا ایرانیان نتوانند به راحتی از رود عبورکنند.   بنابراین وقتی کیخسرو تصمیم می‌گیرد برای انتقامِ خونِ پدرش سیاوش، سپاهی را به توران زمین گسیل ‌کند، از پهلوانان می‌خواهد که کسی داوطلبِ از میان بردنِ آن کوهِ هیزم شود:

«از ایـدر شـود تـا در کاسه ‌رود

دهــد بــــر روان سـیــاوش درود

ز هـیـزم یـکی کـوه بینـد بلنـد

فـزونـســت بــالای او دَه کـَمـنـد

چنان خواست کان ره کسی نَسپَرَد

از ایـــران به ‌تـوران کسـی نـگــذرد

دلـیــری از ایـران ببایـد شــدن

همه کاسه ‌رود آتش‌انـدرزدن»

 

 (شاهنامه، 310/222-225)

گیو داوطلب این کارِ مهم شد و در حالی که برف و سرما همه‌ جا را فراگرفته ‌بود، برآن شد تا هیزم‌ها را آتش زند.

«به سختی گذشت از در کاسه ‌رود

جهان را همه رنج بـرف آب بــود

چـو آمـد بـران کـوه هـیـزم فــراز

نـدانـســت بـــالا و پـهناش بـاز

زپـیـکان تـیـر آتـشی بـرفـروخت

به کوه اندر افگند و هیزم بسـوخت»

 (شاهنامه، 332/1023-1025)

 

گیو که برای آتش‌زدن کوه هیزم از کاووس خلعت گرفته است، به زحمت از کاسه ‌رود می‌گذرد و کوه هیزم را آتش می‌زند.   سپاه پس از سه هفته درنگ، از رودخانه و آتش می‌گذرند و بر کوه و هامون سراپرده می‌زنند.   در کاسه رود سه بارسپاه ایران در سه جنگ شکست می‌خورند و به ناچار به سوی ایران باز می‌گردند. 

پس از رویداد غم‌انگیز و دردناک «دژ کلات» که «فرود»-فرزند سیاوش- کشته می‌شود و مادرش «جریره(2)» نیز در کنار کُشته فرزند، خود را می‌کشد، طوس نیز:

 

«سـه روزش درنگ آمـد اندر چَـرَم(3)

چـهـــــارم بـرآمـــــد ز شیـپــــور دم

سـپه بـر گرفت و بـزد نــای و کـوس

زمیـن کـــوه تـا کـــوه گشـت آبنـــوس

هــر آنکس کـه دیدی ز تـوران سپــاه

بکشتــــــی تنـش را فگنـــدی بـــه‌ راه

هـمـه مـرزهـا کـرد بـی تـار و پـــود

همــی رفــت پیــروز تــا کاسه ‌رود»

  (شاهنامه، 329/933-936)

 

از حوادث دیگری که در کنار کاسه ‌رود اتفاق می‌افتد جنگ «پشن یا لاوَن(4)» است. 

در دوره پادشاهی کیخسرو پس از رویداد کلاتِ فرود، در بخش‌های دیگر از شاهنامه به ویژه در داستان «یازده رخ» و «جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب»، از رزم «پشن» یا «لاوَن» یاد شده است:

«این جنگ در سرزمینی در نزدیکی سَرَخس و در میان گروگِرد و کلات فرود و کاسه ‌رود، روی‌ داده‌ است که در آن، افراسیاب پیران را برای رزم به سوی ایرانیان می‌فرستد.   پیران، پنهانی به سوی گروگِرد(5) می‌رود و به ایرانیان شبیخون می‌زند.   ایرانیان گریزان به سوی کاسه ‌رود رفته و در دامنه کوه جای ‌می ‌گیرند و پیکی به سوی کیخسرو می ‌فرستند تا به آنان یاری ‌رساند.   کیخسرو، فریبرز را جانشین طوس، سپهسالار کرده و طوس به نزد کیخسرو بازمیگردد.   پس از یک ماه درنگ در پیکار، دو سپاه به نبردی خونین دست می‌ یازند که به شکست ایرانیان می‌انجامد.   در این پیکار شمار زیادی از ایرانیان و تورانیان کشته می‌شوند.»

(حمیدیان، 1387: 621-537)

حادثه بهرام و تازیانه‌اش نیز در کنار کاسه ‌رود اتفاق می‌افتد. 

پس از کشته ‌شدن بهرام به دست تَژاو که برای یافتن تازیانه‌اش به آوردگاه رفته ‌بود و کشته ‌‌شدن تَژاو به دست گیو، ایرانیان از آوردگاه و دامنه کوه، به سوی کاسه ‌رود باز می‌گردند.   جنگهای شاهان کیانی به ویژه با افراسیاب، در این ناحیه رخ ‌داده ‌است. 

در دوره‌های اساطیری، باز به «اژدهایی» برمی‌خوریم که در «کشف‌رود» پیداشده. 

 «چنان اژدها کو ز رود کشف

برون آمد و کرد گیتی چو کف»

 (شاهنامه، 83: 1016)

 

سام گرشاسپ آن اژدها را می‌کشد.   افسانه آرش کمانگیر نیز در آخر به این ناحیه پیوند میخورد.   در پایان سلسله‌های باشکوه ایران باستان یزدگرد سوم در پی شکست از اعراب، باز به ناچار به این ناحیه پناهنده گشت تا از دسترس دور باشد و سپاهی تدارک بیند که با نیرنگِ کُنارَنگ طوس و طمع مرزدار مرو (ماهویه)، کشته شد. 

اروند رود

اَروند رود (arvand rud) نامی است که ایرانیان به شط‌ العرب گویند.  (مستوفی،1362: 214) وجه تسمیه دجله به اروند، به مناسبت شکوه و بزرگی و تندی رود مزبور است. 

(پورداود،1356: 223)

ایـن رود در جنـوب شرقـی ترکیه و عـراق جاری است و بـا طولـی برابـر با 1180 مایل از دریاچه‌ای در کوه‌های کردستان و جنوب العزیز در ترکیه سرچشمه میگیرد و بعد از گذر از ترکیه در عراق به فرات می‌پیوندد.   نام اروند یا دجله، در سنگ نبشته داریوش در بیستون «تیگر» نگاشته شده است.   در اوستا تیگر به شکل «تیگر» یا «تیغر» آمده که به معنی تند، تیز و سرکش است.   در دوران ساسانیان رود دجله را هم به نام کهن آن «دیگله» می‌خواندند و هم خود واژه تیگر را که یک واژه فارسی باستان است به زبان پهلوی ترجمه کرده، آن را اروند رود می‌نامیدند.  (شهیدی مازندرانی، 1377: 78)

نام اروند رود در ترجمه بُندهِشن، فصل نهم، بند 76 و77 ذکرشده‌ است.   واژه اروند در زبان‌های مختلف به شکل‌های زیر آورده‌شده:

متون پهلوی:arang؛ متون اوستایی: ranghē؛ دراوستا به‌ صورت ائوروت((aurvatآمده است و از ریشه کهن ائوروaurva)) به معنی سرکش، تند و تیز و پسوند vat یا vant به معنی دارنده می‌باشد.   ریشه اروند در نام لهراسب نیز، دیده‌ می‌ شود.   لهراسب از دو واژه ائوروت و اسپ ترکیب ‌شده ‌است که به تیز اسب ترجمه ‌می‌گردد.   ائوروت (اروند) صفت فرشته آب یا «اپم نپات» و آناهیتا است که ایرانیان به دلیل احترام زیادی که به آب‌های روان قائل می ‌شدند از دو جهت تیز و سرکش و هم از دیدگاه احترام به ایزد مهر و آناهیتا، به این رود کهن داده‌اند. 

اروند کاربرد دیگری هم داشته ‌است.   نام پسرِ خسرو دوم ساسانی نیز «اروند دست» بوده است.   همچنین نـام یکـی از سـرداران اردشیـر دوم هخامنشی نیز «ارنت» بوده‌ است کـه بـه پارسـی ارونـد، است.   نـام کـوه الونـد در همـدان نیـز واژه تحویل یافته همین اروند باستانی به ‌معنی قله تیز و نو‌ک ‌دار است. 

اروند رود به خواست هرمز، روان شد و به پیش تاخت.   در حالی ‌که پیش از‌ آمدن اهریمن، بی‌ جریان و ساکن بود و به ‌صورت مینَوی در جهان فَروَری قرارداشت. 

پس هنگامی‌ که دروج نابود شد، باز هم به حال نخستین باز گشته و بی ‌تازش شود، چون با انهدام دیو دروج، جهان ‌دگرباره به حال مینوی بازمی‌گردد.   (بهار، 1369: 74-75).

فردوسی نیز در شاهنامه، ‌دجله را «اروند» ‌ذکرکرده‌ است:‌

 

«بـه ارونــد رود انـدر‌آورد روی

چنانچـون بود مـرد دیهیم‌ جـــوی

اگــر پـهـلـوانـی نـدانــی زبـان

بتازی تو ارونـد را دجـلـه خـوان»

(شاهنامه، 25/275-276)

 

اروند رود و حوادث آن در شاهنامه

اروند رود در شاهنامه، در قسمت پادشاهی ضحاک آمده است.   فریدون در البرز کوه به نزد مرد دینی، پرورده شد، رشد یافت.   ظلم ضحاک به مردم به غایت رسید.   کاوه پیش فریدون شد و به اتفاق جنگ با ضحاک را بسیجیدند و به همراه کیانوش و پُرمایه  برادران فریدون عازم نبرد شدند. 

شبی فریدون در دامن کوهی در نزدیکی البرز کوه خفته بود، برادران به بدخواهی، کشتنش را کمربستند و سنگی گران از کوه بکندند و فروغلطاندند.   لکن به خواست یزدان، فریدون از صدای سنگ بیدار شد و به افسون آن ‌را به جای خویش ببست و به روی برادران نیاورد و روی به اروند رود (دجله) نهادند و به کنار آن برآسودند، گویند:

 

 

«خـــروش آمــد از راه اروند رود

                به‌ مـوبـد چنین گفت هست این درود»

 

                (شاهنامه، دبیر سیاقی، 2008: 24، ج4)

 

«فـریدون کمر بست و انـدر کشیـد

 

                نکـرد آن سخـن را بـرایشـان پـدیـد»

 

 

                (شاهنامه، دبیر سیاقی، 59: 329، ج1)                     

«بـه اروند رود انــــدرآورد روی

                چـنانچون بود مــرد دیهـیـم‌جـــوی

 

اگــر پــهـلــوانـــی نـدانـی زبـان

                به تازی تـو ارونـد را دجـلــه خـوان»

 

                (شاهنامه، دبیرسیاقی، 59/332-333،ج1)

«چو آمد بـه نــزدیـک اروند رود

                فــرســتـــاد زِی رودبـــانـــان درود»

 

                      (شاهنامه، دبیر سیاقی، 59:335،ج1)

 

در اساطیر ایرانی همه فرهمندان به سادگی از آب می ‌گذرند و گذر از آب، نمادی اساسی از حمایت یزدانی قهرمانان ایرانی است.   در شاهنامه هنگامی ‌که کاوه و مردم به نزد فریدون رفتند، فریدون بیرق کاوه را درفش پادشاهی خود ساخت.   در خرداد روز، سپاهی عظیم آراست، پیلان گردون کش و گاومیش توشه او را به سوی اروند رود بردند.   چون به کنار رود رسید از رودبانان کشتی خواست تا از آنجا بگذرد و رودبانان اجازه ندادند از رودخانه بگذرد ولی فریدون بی ‌آنکه از عظمت رود بیندیشد، به آب زد و از اروند رود گذشت و به سوی بیت‌المقدس رفت و این امر از نشانه‌های فرهمندی او به شمارمی‌آید.   گذشتن از رود و به سلامت گذشتن از آن به عنوان «وَرِ دسرد» در ایران باستان متداول بوده است. 

همچنان ‌که اشاره شد در شاهنامه فردوسی، در این مورد حق به همین ترتیب ثابت‌ شده ‌است که فریدون به سلامت از اروند رود، گذشته‌ است. 

 

«فریدون که بگذاشت اروند رود

جهانـی شـد او را سراسر رهـی

فـرستــاد تخــت مهــی را درود

که بـا روشنــی بود و بـا فرّهــی»

(شاهنامه، 295/3465-3466)

«بسـان فـریـدون کز اروند رود

ز مــــردی و از فـــرّۀ ایــــزدی

گذشـت و بـه ‌کشتی نیـامـد فــرود

ازو دور شـد چشم و دسـت بـدی»

 (شاهنامه، 300/3639-3640)

 

فریدون پس از گذشتن از اروند رود، ضحاک را به بند می ‌کشد و در شاهنامه این ‌گونه آمده است:

 

«بـه آب انـدر افگنـد خسـرو سپاه           چو کشتی همی ‌راند تـا باژگاه»

                (شاهنامه، 296: 3480)

 

همچنین فردوسی بزرگ، در جریان خواب دیدن انوشیروان، بارها و بارها از «اروند رود» یاد می‌کند. 

جیجون یا آمودریا

جیحون (jeayhun)، آمودریا (āāmudarya)، آمو، آمل، آمون، آمویه، وَخش ــ با نام باستانی اوکسوس(oksos) یاoksus) ) ــ رودی است به طول 2540 کیلومتر در آسیای مرکزی، از دامنه‌های جبال هندوکش سرچشمه گرفته، مرز بین تاجیکستان و شمال شرقی افغانستان را تشکیل می‌دهد و سپس به دریاچه آرال می‌ریزد.   در متون دیگر، این‌ گونه به جیحون اشاره شده است: «و آن مرد که نام آرش بود، ‌که آن تیر بر لب جیحون انداخت، ‌او را بر همه پادشاه کرد.»(طبری،1341: 349)

رود جیحون در طول تاریخ، مرز طبیعی برخی مناطق را تشکیل می‌داد.   برای نمونه مرز ایران و توران بود که سرزمین ایران را از خاک توران جدا می‌کرد.  (بارتولد،1350: 64)

خسرو انوشیروان ساسانی، پس از برانداختن دولت هفتالیان (هونهای سفید)، جیحون را سرحد ایران و سرزمین خاقانِ تُرک نمود.  (کریستن سن،1372: 373)

جیحون و حوادث آن در شاهنامه

محل داستآن‌های شاهنامه عمدتاً در اطراف جیحون بوده است.  (بهار،1373: 132)

درشاهنامه، توران مملکتِ ترکان و چینیان است که بواسطه جیحون یا آمودریا از ایران جدا می‌شود.  (حمیدیان، 1383: 31)

کیخسرو چند بار آزمون گذر از آب را به جای می‌آورد.   نخست زمانی است که گیو، کیخسرو را همراه خود به ایران می‌آورد و کیخسرو بدون کشتی از آب می‌گذرد و باعث شکست افراسیاب میگردد. 

 

«بـه آب انـدر افگنـد خسـرو سیـاه          چو کشتی همی‌راند تـا باژگاه»

                (شاهنامه، 296: 3480)

 

در شاهنامه، جیحون مرزی بوده که داستان‌های تاریخی و کهن ملی ایران که سرشار از مبارزه جوانمردانه ایرانیان با تورانیان فریدون نژاد ایرانی (آریایی) در آن‌جا روی نموده و یاد آن را زنده می‌کرده است.   در دوره کیقباد،‌ افراسیاب در جنگ با ایرانیان، شکست سختی خورده و از جنگ رستم میگریزد و به نزد پَشَنگ می‌رود.   پشنگ با شنیدن سخنان افراسیاب، بر آن می ‌شود تا نامه‌ای آشتی جویانه به کیقباد نویسد، وی در نامه‌اش یادآور می‌شود:

 

«سـزد گـر بـمانیــم ما هم بــر آن

نـگــردیـم از آیـیـن و راه ســران

ز خـرگـاه (6) تــا مـاورالـنّهــــر در

کـه جیحـون میانستش اندر گـذر

بـر و بــوم مـا بـود هـنـگـام شــاه

نـکـرد اندریـن مـرز ایــرج نـگـاه»

 

 (شاهنامه، دبیرسیاقی،ج1، 326/224-226)

«همان بخـش ایـرج بُد ایران زمین

که از آفــریـدون بُدَش آفــریـــن»

 

 (شاهنامه، دبیر سیاقی، ج1، 327/227)

«مَگـَر رام گردد بـدیـن کـیـقـبـاد

سَـرِ مــردِ بـِخـــرَد نـَگـــردد زِ داد

کس از ما نبینند جیحون به خواب

وَز ایـران نیـایـنـد ازیـن سـوی آب»

 (شاهنامه، دبیرسیاقی،ج1، 327/238-239)

 

همچنین دو جنگ گِران که در کنار دروازه‌های بَلخ، میان دو سپاه ایران و توران روی می‌دهد، تورانیان شکست‌ خورده و گریزان از رود آموی گذشته و به سُغد نزد افراسیاب می‌روند.   سیاوُش نیز وارد شهر بلخ می‌شود و تا رود آموی به دست ایرانیان می‌افتد.   چنان‌ که سیاوش

 در نامه‌ای برای کیکاووس می‌نویسد:

 

«کنـون تـابه جیحــون سـپــاه        جـهـــان زیـر فَــرِّ کـلاه منســت»

                (شاهنامه، 219/672)

 

از سوی دیگر، افراسیاب خوابی می‌بیند و از آن خواب سخت به هراس می‌افتد.   افراسیاب پس از شنیدن سخن خواب‌گزاران بر آن می‌شود که با ایرانیان آشتی کند.   پس گرسیوز را برای آشتی به نزد رستم و سیاوش می‌فرستد.   یکی از پیشنهادهای این پیمان که افراسیاب کرد، چنین بود:

 

«زمین تا لب رود جیحون مراست

به ‌سُغدیــم و ایـن پادشاهــی جداست»

 (شاهنامه، 223/806)

 

افراسیاب در اندیشه یاری رسانیدن به پیران بود که می‌شنود تورانیان در جنگ شکست سختی خورده و پیران ویسه نیز کشته ‌شده و سپاه کیخسرو به نزدیک رود آموی رسیده ‌است.

 

«که لشکر به نزدیک جیحون رسید

همـه روی کـشــور سپـه گستـریـد»

 (شاهنامه، 544/249)

 

نام جیحون در نوشته‌های فارسی با دو معنا و مفهوم به کار رفته ‌است، یکی رود آموی که نام باستانی آن «وَخش» بوده و یونانیان آن را به گونه «اُکُسس» و در لاتین «اُکسوس» خوانده‌اند.   سرچشمه این رود از کوههای پامیر است که پس از طی مسافت 2620 کیلومتر به دریاچه خوارزم «وَخش» می‌ریزد.  (یارشاطر، 1354: 187)

به رود جیحون، رود بلخ یا کالِف رود و تِرمِذ و خوارزم نیز گفته‌اند. 

(مسعودی، 1356: 222).    

برخی از پژوهندگان شاهنامه، نام جیحون را تنها همان رود «آموی» دانسته و در پیدا کردن مرز میان ایران و توران و یا جای برخی از رخدادها دچار لغزش شده‌اند. 

در ابیات زیر جیحون به مفهوم مطلق رود به کار رفته است. 

 

«زمین کـوه تـا کـوه پرخـون کنیم

ز دشمـن بیـابـان چـو جیحـون کنیم»

 (شاهنامه، 163/311)

«سپاهــی کـه هنگام ننگ و نبــرد

ز جیحــون بـه ‌گــردون بـرآورد گــرد»

 (شاهنامه، 470/67)

 

در ابیات زیر، جیحون را می‌توان به دو گونه گزارش کرد، نخست همان رود آموی،‌ و دیگر به معنای رود. 

 

«نبـاشـد گــذر جــز به فـرمـان شـاه

همان نـیـز جیحــون میانجـی بــراه»

 (شاهنامه، 986/1560)

«کــه بستــد نیـایش ز بـهــرامشـاه

که جیحون میانجیست مـا را بـراه»

(شاهنامه، 1018/123)

 

مرحوم پورداود در مقاله خویش با ‌عنوان «ایران و توران و سلم  و سائینی و داهی" نوشته است:‌«بنا به سنت ملی ما چنان‌ که خوارزمی در مفاتیح‌العلوم می‌نویسد، مرز توران معمولاً نزد ایرانیان، ‌ممالک مجاور رود جیحون است.  دانشمند آلمانی مارکوارت می‌نویسد: خاک توران به مملکت خوارزم که در اوستا و کُتُب پهلوی، ایرانویچ نامیده شده متصل بوده،‌ از طرف شرق جیحون تا به دریاچه آرال امتداد داشت.» (پورداود،1347: 53)

چون همۀ ‌نبردها در توران واقع می‌شده، بنابراین رزمگاه در مشرق جیحون واقع بوده‌ است‌ و از جیحون فاصله ‌چندانی نداشته و از جنوب و جنوب‌ غربی‌ نیز به شاخه‌های رود سند می ‌رسیده‌است. 

هیرمند‌

هیرمند (hirmand) ، هیدمند،‌ هِلمَند (helmand)، هندمند با نام باستانی اِتوماندر etumānder))، از کوه‌های افغانستان سرچشمه می‌گیرد و بزرگترین رودخانه‌ای است که به دریاچه زره می‌ریزد.   نهرهای این رود عبارتند از: نهر طعام یا نهر خواربار، ‌نهر باشت‌رود، ‌نهر منارود، ‌نهر سی‌دهکده،‌ نهر میله.   هیرمند در اوستا به صورت هئتومنت آمده است.   جزء اول این اسم که هئتو باشد به معنی پل، سد و بند است و جزء دوم «منت» همان مند یا اومند است که برروی هم به معنی دارای پل، ‌دارنده سد و بند است.  (پورداود،1356: 298)

در کتاب نُزهة ‌القلوب مندرج است: «آب هیرمند که آن را آب زره خوانند از جبال غور بر می‌خیزد و در بُحیره‌ زره  می‌ریزد.» (مستوفی،1362: 220)

هیرمند و حوادث آن در شاهنامه‌

در شاهنامه در رزم رستم و اسفندیار مشخص است که سپاهیان در دو سوی رود هیرمند صف‌آرایی کرده‌ بودند.   به‌ هرحال دو پهلوان (رستم و اسفندیار) در اول هر دو رجز خوانی نموده و آهسته آهسته کار ایشان به جنگ کشید و روز دوم آماده نبرد شدند:‌

 

«تـو فـردا ببینی که بـر دشـت جنگ

چـه کـار آورم پیش جنگـی پلنـگ»

 (شاهنامه، 737/923)

«بیـامـد چنان تــا لـب هیـرمنــد

همـه دل پـر از بـاد و لب پـر ز پند»

 

 (شاهنامه، 740/1001)

در جایی دیگر در شاهنامه آمده است:‌«چون بَهمَن به تخت نشست، ‌رستم به مکر شغاد‌ کشته شد و زال سخت پیر بود.   بهمن در اندیشه شد تا از زال پیرمرد،‌ کین اسفندیار را بخواهد.   بهمن سپاه را فرمان داد تا روانه سیستان شود.   چون نزدیک رود هیرمند رسید، فرستاده‌ای را نزد زال فرستاد و زال در جواب فرستاده گفت: امروز رستم درگذشته است و این جنگ فایده‌ای‌ندارد.   اینک بیا و کینه را از دل بیرون کن.   بهمن آشفته شد، زابلستان را تاراج کرد و زالِ اسیر را نیز با اموال همراه خود برد.» (حمیدیان، 1387: 768-773)

 

«چـو آمـد به نزدیکی هیرمنـد

فرستـاد نـزدیک دستـان ســام

چنین گفت کز کین اسفندیــار

فرستـاده‌یی بـرگزیـد ارجمنـد

بدادش زِ هَـر گونـه چندی پیـام

مرا تلخ شـد در جهـان روزگـار»

 (شاهنامه، 769/36-38)

همچنین در شاهنامه آمده است:‌

«بــرفتنـد بـیـدار تـا هیـرمنــد

ابا تـیـغ و با گـرز و بخت بلند»

 (شاهنامه، 111/353)

«سـراپـرده زد بـر لـب هیرمنــد

به فـرمـان فرخنده شاه بـلنـد»

 (شاهنامه، 722/347)

گویند افراسیاب به دریای کیانسیه آسیب‌ها رسانید، ‌و او رود هیرمند و شش رودخانه قابل کشتی‌رانی را از میان برد و مردمان را در جای آن‌ها مستقر کرد.   اما از جمله کارهای نیکی که منوچهر کرد این بود که جریان آب رودها را دوباره به این دریا روانه کرد. 

(رضی،1376/1764)

فرات

فرات (forāt) بزرگترین رود آسیای غربی است که از ارتفاعات ارمنستان در شرق ترکیه سرچشمه گرفته، از سوریه گذشته وارد عراق شده به دجله پیوسته  شط العرب را تشکیل داده به خلیج فارس می‌ریزد.   نام فرات در کتیبه داریوش در بیستون یک بند 92 ذکر شده است. 

تحریرهای زبانی مختلف فرات به شکل زیر است:

عیلامی:Š ū-ip-ra-tu-i

اکدی: purattu

فارسی باستان: ufrātu

در متون کهن این ‌گونه به فرات اشاره شده است:«و قباد، حارث را حد نهاد که حد عرب از بادیه است تا کوفه و تا لبِ رودِ فُرات، ‌و از این سوی سواد عراق است، و نباید که از لب رود فرات هیچ ‌کس از عرب از این سوی آید.  .  .     »(طبری،1341/973)

«و دجله و فرات که به سرحد اعمال بصره به هم می‌رسند و چون آب حُویزه نیز به ایشان می‌رسد، آن را شط العرب می‌گویند.» (قبادیانی‌مروزی،1363/153)

«روایت کنند از سماک حرب، ‌که او گفت، ‌چشم من پوشیده شد در خواب،‌ دیدم که یکی مرا گفت: به کنار فرات شو، چشم‌ها در میان آب باز کن، چنان کردم بینا شدم.»

(عثمانی،1345/721)

فرات و حوادث آن در شاهنامه

در شاهنامه آمده است: «بهمن، پسری به نام ساسان و دختری هنرمند و با دانش به نام همای داشت که او را چهرزاد می‌خواندند.   همای شش ماهه آبستن بود که بهمن بیمار شد و چون درد، او را از پای درآورد، روزی همای و بزرگان ایران را فراخواند و گفت: ‌من پادشاهی و تاج و گنج را تا بزاید، ‌به همای و پس از آن به فرزند او خواه پسر و خواه دختر می‌سپارم. 

ساسان پسر بهمن از کار پدر سخت خشمگین و دلتنگ شد.   از این ننگ به نیشابور گریخت و از بارگاه پدر دور شد.   بهمن در بیماری، چشم از جهان فروبست و همای پس از ایام سوگواری، تاج بر سر نهاد و از همان روز نخست بر همگان مژده داد و دهش و آسایش داد.   کشور را به آیین نو آراست و جهان از داد او آباد گشت.   چون هنگام زادنش فرارسید، از بیم آنکه فرزند، تاج و تخت را از او بگیرد، ‌رازش را پوشیده و در نهان پسر را که به دنیا آورده بود، به دایه سپرد و به همگان گفت: فرزندش مرده است و خود با دلی آسوده به پادشاهی ادامه داد.   به این ترتیب هشت ماه گذشت تا آنکه همای دستور داد صندوقی از چوب خشک ساختند و در درون صندوق، ‌عقیق و زر سرخ و زبرجد ریختند و بر بازوی کودک، یاقوت سرخ شاهواری بستند و او را همچنان که مست خواب بود در آن بستر نرم گذاشتند.   سر صندوق را به قیر و موم و مشک مسدود کردند و در نیمه‌های شب به آب فرات سپردند.   در سپیده دم، گازری که در آنجا کارگاه رختشویی داشت، صندوق را دید و آن را از آب بیرون آورد و آن را به خانه برد.   همسر گازر تازه کودک خود را از دست داده بود، کودک را در آغوش گرفت و یزدان را سپاس گفت و چون او را از آب یافته بودند، ‌داراب نامید. »(حمیدیان، 1387: 773-782)

قدما معتقد بودند که آب، گناهکار را نجات نمی‌دهد و بی ‌گناه را از بین نمی‌برد.   داستان زاییده شدن داراب و نهادن او در صندوق چوبین و افکندن او به آب فرات هم که بی شباهت به داستانِ موسی نیست از این مقوله است.   داستان زاییده شدن دوقلوهای رُموس و رمولوس در اساطیر یونان (بخوانید رم!)  نیز از همین نوع است.   در کتاب فرهنگ اساطیری یونان و روم آمده است: «این دو کودک (رموس و رمولوس) را در سبدی نهادند و بعد آن را به رودخانه افکندند، آب رودخانه طغیان کرد و آن دو کودک را در سایه درخت انجیری قرار داد.   در آنجا ماده گرگی به آن دو کودک رحم کرد و پستان به دهن آن دو گذاشت و آنان را از مرگ نجات داد تا آنکه چوپانِ شاه که از آن ناحیه می‌گذشت، آن‌ها را نزد همسر خود برد و بزرگ کرد. »(گریمال،1356/807ـ808)

سنبار یا (سُمبار، سیمبار، سومبار، سیبار)

یکی از رودخانه‌هایی که از کوه‌های شمال خراسان سرچشمه گرفته وارد کشور ترکمنستان می‌شود و پس از پیوستن به اترک به دریای خزر می‌ریزد، اینک عموماً سومبار خوانده می‌شود.  در شاهنامه فردوسی، ضمن شرح جنگ مهم ایرانیان با تورانیان در محل دَهِستان ــ که منجر به کشته شدن نوذر پادشاه ایران شد ــ از «سنبار» این گونه یاد شده:

 

«همی بـود شـاپـور تـا کشـتـه شـد

سَــرِ بخت ایـرانیـان گشتـه شــد

زانـبــوه تـرکـــان پــرخـاشجــوی

به ســوی دهستان نهادنــد روی

دهستــان گـرفتنـد زایشـان حصار

بـه سُنبـار در بُـد سپه را گــذار

شب و روز بُد بر گذرهاش جنگ

برآمد بر این نیز چندی درنگ»

 (گزیده شاهنامه،جیحونی،125/4227-4230)

 

از ابیات فوق چنین برمی‌آید که پس از حصاری شدن ایرانیان در دژ دهستان، ‌جنگ طرفین درگذرگاه‌های رود سُنبار ادامه‌ یافته ‌است.   بار دیگر هم ضمن لشکرکشی کیخسرو به توران زمین از طریق دهستان نام رود سُنبار آمده‌ است. 

 

«سپهـدار چــون در بیـابـان رسیــد

سپـه را ســوی راست خوارزم بود

به چپ بـر دِهِستـان و سُنبـار و آب

گُــــرازیـدن و ســازِ لشکـــر بــدیــد

همه ریـگ و دشت از درِ رزم بـود

میان ریگ و پیش اندر افـراسیاب

 (گزیده شاهنامه،جیحونی، 539/19881-19883)

«بــه گـِرِد سپـه بـر یکی کَنـده کرد

شـب آمــد بـه کَنـــده در افگنـــد آب

طَلایــه بـه هــر سـو پـراکنـده کــرد

بدان سـو که بُـد روی افــراسیـاب»

(گزیده شاهنامه،جیحونی، 539/19888-19889)

                         

از این ابیات به نیکی برمی‌ آید که غرض از سُنبار، همان رود سُنبار است، که از آب آن خندق گرد سپاه را پر کرده بوده‌اند.   ظاهراً همین رود، ‌آب دهستان را تأمین می‌کرده ‌است ‌نه اترک چرا که نام اترک نخستین بار از سده‌ هشتم  ﻫ ./ چهاردهم.  م. پیدا شده‌ است. 

نتیجه

با توجه به آنچه در متن مقاله‌ بیان شد، می‌توان نتیجه گرفت که نام بعضی از رودها در شاهنامه از واقعیت طبیعی آن‌ها برخاسته و نام بسیاری از آنان در گذر زمان تغییریافته  و یا از اسمی خاص به عام و برعکس تبدیل شده است، مانند: کاسه ‌رود که به نام‌های کَشف ‌رود، کسف‌ رود، وِه،‌ رود شَهد، قره‌سو نامیده‌ می‌ شده  و یا هریرود که،‌ کاسک، ویه و سند، خوانده می ‌شد که مترادف یکدیگرند. 

همچنین فردوسی  در شاهنامه بعضی رودها را باعث جاودانگی می ‌داند و گذشتن پهلوانان و شاهان از رودها را نمادِ اساسی حمایت یزدانی قهرمانان ایرانی می‌داند.   فردوسی گذشتن از رود را به عنوان «وَرِ سرد» در ایران باستان معرفی می‌کند و آن را بازمانده سنّت‌های اساطیری می‌ داند. 

 

 

 

 

 

پی‌نوشت‌ها

 

1) در آب انداختن و به سلامت گذشتن از رود به ‌عنوان «وَرِ سرد» درایران باستان متداول بوده است، بدین معنی که اگر متهم غرق می‌شد  گناهکار بود و اگرنجات می‌یافت بی ‌گناه. 

2) در تاریخ طبری، نام مادرِ فرود «بُرز آفرید» است.  (تاریخ طبری،‌ج2،ص426)

3) این نام در دستنویس‌های گوناگون شاهنامه و به پیروی از آن در شاهنامه‌های چاپی به گونه‌ «جرم" و «چَرَم» آمده است.   «جرم" (چرم) قصبه‌ای است در پای «دژ کلات» و چند پاره دیه است.  (نزﻫﮥالقلوب،1362/186) در نزدیکی کلات دو چرم، یکی کهنه تا کلات 18 کیلومتر و تا مشهد 183 کیلومتر و از چرم نو تا کلات 15 کیلومترو تا مشهد 180 کیلومتر راه است.  (فرهنگ جغرافیایی ایران،ج9،ص111،کلات نادری،محمد رضا خسروی،ص90)

4) «لاوَن»/"لادَن"، در شاهنامه ژول‌مول 3/688/245: «لاوَن» در شاهنامه چاپ بروخیم 4/884/248: ‌«لاوَن"آمده است. 

5) نام «گِروگِرد» ‌در دستنویس به گونه «وروگِرد» آمده و در ترجمه بُنداری، ‌به گونه «جیو کرد» ‌می‌باشد.  (شاهنامه،‌ البنداری،ج1،ص210).   در خور یاد آوری ‌است که «وروگِرد» گونه دیگری از «بروگرِد» است که همان «بروجرد» می‌باشد، ولی بروجرد واقع در لرستان نباید با این «گروگِرد» خلط شود. 

6) مس 2/70/125، به جای خَرگاه «جیحون» آمده است.