خوشاب. (ا. فا). مروارید. گوهر. (ناظم الاطباء). قِسمی مروارید که آنرا عُیون مُدَحرَج، نجم گویند. (یادداشت مؤلف): فمن انواع اللؤلؤ المُدَحرَج و یعرف بالعیون فان حُسن لونه و کثر مائه و بریقه سموه نجماً و خوشاب. (الجماهر فی معرفة الجواهر للبیرونی). نوعی از مروارید است که سفید و صافی و براق و آبدار باشد که به شاهوار موسوم است. (جواهرنامه ): نزد نیاطوس هزار دانه مروارید سوراخ ناکرده روشن و تابان چون آفتاب و خوشاب و هزار جامه زربفت هر تاری ده هزار درم و هزاراسب تجارت و هزار اسب تازی. (ترجمه طبری بلعمی). یکی دسته را سیم و زر اندر است دو دسته بخوشاب پرگوهر است. فردوسی. نه هر آهوئی را بود مُشکِ ناب نه از هر صدف دُرّ خیزد خوشاب. اسدی. در. [ دُرر ] ۞ (ع اِ) ج. درة. مرواریدهای درشت. مرواریدهای بزرگ و واحد آن درة است و جمع آن دُرَّر و دُرّات. (از مهذب الاسماء). مرواری. لؤلؤ که مروارید درشت است مقابل مرجان که خاک مرواریدست. و اللؤلؤ جنس یشتمل علی نوعیه من الدرالکبار والمرجان الصغار کما قال ابوعبیدة به ان الدر کبار الحب و المرجان صغاره و اللؤلؤ یجمعهما. (الجماهر بیرونی). دمشقی گوید مروارید درشت تر از لؤلؤ و وزن آن یک مثقال یا یک مثقال و نیم افتد (!). (نُخبَةُالدهردمشقی ص 78). صاحب غیاث اللغات و به تبع او آنندراج گوید فارسیان بر مطلق مروارید اطلاق کنند و در لغت عرب دُرَّة مروارید کلان را گویند. (آنندراج) (غیاث). و نیز رجوع به النقود العربیة (ص 28) شود: از آن هر که . پیری بدو نام داشت پر از دُر زرین یکی جام داشت. فردوسی. دهخدا.