ما در این مرز پر گهر مجلس داریم یا مقعد؟! بگمانم هردو، بسته به اینکه منظور گوینده کدام باشد.
مقعد
لغتنامه دهخدا
مقعد. [ م َ ع َ] (ع اِ) نشستنگاه . (دهار). نشستنگاه . و گویند هو منی مقعدالقابلة؛ او نیک به من نزدیک است . ج ، مقاعد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). جای نشستن . (غیاث ) (آنندراج ) : و قعد مقعد سلفه من الائمةالمهدیین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301).
- مقعد صدق ؛ نشستن گاه پسندیده . (تفسیر ابوالفتوح ج 9 ص 271). جای حق که در او لغو و تأثیم نباشد.(از تفسیر گازر ج 9 ص 305) : فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر. (قرآن 55/54).
کوست از دیده ٔ حقیقت و حدق
رهبر اصدقا بمقعد صدق .
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 217).
به من مقعد صدق گفتی هری است
هری کیست کاین نام بر من سزاست
که جان و تنم معدن مدح تست
گرش مقعد صدق خوانی رواست .
سنائی (دیوان چ مصفا ص 49).
مقعد صدق و جلیس حق شده
رسته زین آب و گل آتشکده .
مولوی .
مقعد صدقی که صدیقان دراو
جمله سرسبزند و شاد و تازه رو.
مولوی .
مقعد صدقی نه ایوان دروغ
باده ٔ خاصی نه سکرانی ز دوغ .
مولوی .
جانش مقیم مقعد صدق است از آن چه باک
کش تنگنای حجره ٔ صدیقه مرقد است .
جامی .
|| محل نشستن مرد در بازارها و جز آن . ج ، مقاعد. (از اقرب الموارد). || مجازاً محل مخصوص که دبر باشد. (غیاث ) (آنندراج ). دبر و سوراخ کون و کوسرون و هره . (ناظم الاطباء). سافله . دبر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
با شکستم زین خران گرچه درست از من شدند
خوانده ای تا عیسی از مقعد چه دید آخر زیان .
لغتنامه دهخدا
مقعد. [ م َ ع َ] (ع اِ) نشستنگاه . (دهار). نشستنگاه . و گویند هو منی مقعدالقابلة؛ او نیک به من نزدیک است . ج ، مقاعد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). جای نشستن . (غیاث ) (آنندراج ) : و قعد مقعد سلفه من الائمةالمهدیین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301).
- مقعد صدق ؛ نشستن گاه پسندیده . (تفسیر ابوالفتوح ج 9 ص 271). جای حق که در او لغو و تأثیم نباشد.(از تفسیر گازر ج 9 ص 305) : فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر. (قرآن 55/54).
کوست از دیده ٔ حقیقت و حدق
رهبر اصدقا بمقعد صدق .
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 217).
به من مقعد صدق گفتی هری است
هری کیست کاین نام بر من سزاست
که جان و تنم معدن مدح تست
گرش مقعد صدق خوانی رواست .
سنائی (دیوان چ مصفا ص 49).
مقعد صدق و جلیس حق شده
رسته زین آب و گل آتشکده .
مولوی .
مقعد صدقی که صدیقان دراو
جمله سرسبزند و شاد و تازه رو.
مولوی .
مقعد صدقی نه ایوان دروغ
باده ٔ خاصی نه سکرانی ز دوغ .
مولوی .
جانش مقیم مقعد صدق است از آن چه باک
کش تنگنای حجره ٔ صدیقه مرقد است .
جامی .
|| محل نشستن مرد در بازارها و جز آن . ج ، مقاعد. (از اقرب الموارد). || مجازاً محل مخصوص که دبر باشد. (غیاث ) (آنندراج ). دبر و سوراخ کون و کوسرون و هره . (ناظم الاطباء). سافله . دبر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
با شکستم زین خران گرچه درست از من شدند
خوانده ای تا عیسی از مقعد چه دید آخر زیان .
مجلس
مجلس . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) محل نشستن . مجلسة مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). محل نشستن مردمان . ج ، مجالس . (ناظم الاطباء). نشستنگاه . نشستنگه . نشستن جای . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || محل اجتماع و انجمن و محفل و مجمعجهت شور و مذاکره و مشاوره و مکالمه . (از ناظم الاطباء). مجمعی از مردم برای کاری و مصلحتی یا شوری . جای فراهم آمدن مردم برای گفتگو و مشاوره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). با لفظ انگیختن و کردن و چیدن و ساختن و نهادن و داشتن مستعمل . (آنندراج ) :
کنه را در چراغ کرد سبک
پس در او کرد اندکی روغن
تا همه مجلس از فروغ چراغ
گشت چون روی دلبران روشن .
رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجلس و مرکب و شمشیر چه داند همی آنک
سر و کارش همه با گاوو زمین است و گراز.
عماره .
کنه را در چراغ کرد سبک
پس در او کرد اندکی روغن
تا همه مجلس از فروغ چراغ
گشت چون روی دلبران روشن .
رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجلس و مرکب و شمشیر چه داند همی آنک
سر و کارش همه با گاوو زمین است و گراز.
عماره .