تاثیر اجتماعی و اقتصادی بیماری وبا در دوره قاجار
هما ناطق
چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۰
بیماری «وبا» را «مرضِ موت» یا «مرگامرگی» نامیدهاند. وبا از خصوصیات
سرزمینهای عقبافتاده و از عوامل عقبماندگی است. از جهتی زاده فقر است و
از جهتی موجد فقر، قحطی میآورد و به دنبال قحطی میآید. معمولا دامنگیر
مردمی است که از وسایل مقدماتی بهداشت و تامین اجتماعی برخوردار نیستند و
در بروز بلا محکوم به توقفاند و محروم از فرار. از نظر اقتصادی، وبا عاملی
است عمده در کاهش میزان جمعیت فعال و کاهش میزان تولید. از نظر سیاسی،
تاثیر آن در تغییر مسیر تاریخ انکارناپذیر است. «ویلیام مکنیل» در کتابی که
اخیرا تحت عنوان «وباها و مردم» منتشر ساخته میگوید: «تاریخ سیاسی هر
مملکت، پیروزیها و شکستهایش با سطح زندگی و تندرستی مردمان آن مملکت
تناسب مستقیم دارد و مورخین از درک این رابطه غافل ماندهاند.» این گفته
درباره جامعه گذشته ایران صدق میکند. «وبا» از امراض بومی ایران بود و
چنانکه توضیح خواهیم داد، تقریبا همه ساله یا دو سال یکبار شیوع مییافت و
رشته زندگی و فعالیت اجتماعی را تا اندازهای فلج میساخت.
به اختصار بگوییم اروپاییان بیماری وبا را در مشرق زمین نخستینبار در ۱۸۱۷/ ۱۲۳۲ قمری از طریق هند شناختند و آن را با نام «کولرا» یا وبای هندی و یا وبای آسیایی خواندند. هرچند از تحقیقات بعدی دریافتند که همین بیماری ۶۰ بار بین سالهای ۱۴۳۸ و ۱۸۱۷ شرق و غرب را فرا گرفته بود. این نکته معنیداری است که علت توجه انگلیسیها به وبای هند بر اثر لطمه شدیدی بود که به مالالتجاره و کشتیهای نظامی انگلیس در هند وارد آمد و اقتصاد غربیان را به خطر انداخت. همینوبای هندی بود که در تابستان ۱۲۳۶ پس از اینکه کلکته و بمبئی و دهلی را فرا گرفت، از راه مسقط به خلیج فارس رسید.
از آنجا که این ناخوشی تقریبا به همین صورت در سالهای بعد در ایران بروز کرد، لازم است به مأخذ رسالات و شهادتنامههای همزمان، علائم کلی آن را به اختصار بیاوریم: اولین نشانه احساس سرگیجه و پیچیدن صدای زنگ در گوش همراه اضطراب شدید است. سپس عارضه اسهال یا تهوع یا هر دو شروع میشود. گویی رودهها در یک لحظه و یکباره خالی میشوند. اگر شخص در طی روز مبتلا شود اولین احساس او وحشت از حالتی است که به او روی آورده. در بسیاری از نوشتهها همین ترس را عامل اصلی مرگ دانستهاند. اگر علائم بیماری در شب بروز کند، بیمار مضطربانه و شگفتزده بیدار میشود. سوزشی در انتهای معده و سنگینی در کمر احساس میکند، دست و پایش تیر میکشند، عرق چسبناکی بدنش را میپوشاند، ضربان نبض احساس نمیشود، گاهی سردرد نیز همراه است.
اگر در این مرحله بیمار تکان بخورد یا از جای برخیزد، اسهال و استفراغ در چند لحظه عارض میگردد. این مرحله از نیم ساعت تا یک ساعت طول میکشد. بعد مرحله انقباض عضلانی همراه با درد شدید خاصه در نوک انگشتان دست و پا میباشد. اگر بیمار از این حالت برخاست که خود بستگی به قدرت جسمانی او دارد، شفا یافته است، ورنه به آخرین مرحله بیماری که بیهوشیهای متوالی است میرسد. نگاه او بیحرکت است، قوای ذهنی او هنوز فعال است، رنگ چهره به کبودی میگراید، تنفس سنگین و کلام نامفهوم میشود، نبض آهستهتر و نامحسوستر میگردد و از این مرحله تا مرگ، یعنی از آغاز تا پایان بیماری چند ساعتی بیش فاصله نیست.
وبا و جمعیت
گسترش وبای بزرگ ۱۲۳۶ در ایران بیسابقه بود. در خلیج فارس روزی ۱۵۰۰ نفر را میکشت و چون بهناچار اجساد را به دریا میریختند، بیماری شدت کرد. در بحرین ۴۰هزار نفر یعنی دو سوم جمعیت را گرفت. از راه بوشهر به دالکی رسید و از دالکی به شیراز. از جمعیت ۴۰هزار نفری شیراز، روز اول ۸۰ نفر، روز دوم ۲۰۰ نفر، دو هفته اول ۵۶۰۰ نفر و در ۴ هفته آخرین دوسوم اهالی را نابود کرد. حاج زینالعابدین شیروانی هم که از آن ولایت میگذشت نقل میکند: شیرازیان کفاره گناهان خود را میدادند و «باریتعالی بلای وبا را بر آنها گماشت و در مدت قلیلی جمع کثیری طریق عدم پیش گرفتند.» این وبا از شیراز به مرکز ایران رسید، در سراسر مملکت «از صد هزار تن افزون بکشت و بسیار وقت بود که مردم ایران این مرض را مشاهده نکرده بودند.»
همین وبا که در ایران آنچنان کشتار کرد، به روسیه راه یافت و از روسیه به سایر کشورهای اروپایی سرایت نمود. در انگلیس به سبب پیشگیری میزان تلفات بهنسبت چندان نبود. مثلا در گلاسکو از ۲۰۰هزار نفر جمعیت آن ۶۲۰۰ نفر مردند، باقی شفا یافتند. اولیای دولت انگلیس به این نکته مهم توجه کردند که وبا با فقر و تغذیه بد رابطه مستقیم دارد؛ زیرا از محلههای فقیر گلاسکو که ۸۰۰ نفر دچار شده بودند، ۳۵۰ نفر از میان رفتند. پس به تحقیق در وضع خانوادگی، مالی و تغذیه بیماران برآمدند و گزارش احوال اولین قربانی وبا که دختری ۱۱ ساله بود در روزنامهها منتشر گردید.اما در ایران در همان سال بار دیگر نوشتهاند: «مردم شیراز به مرض موت گرفتار شده و قریب ۲۰هزار کس به وادی خاموشان رفتند.»
در ۱۲۴۷ طاعون آمد که اول بهار آغاز شد و در کردستان و مازندران و گیلان کشتار عظیمی داشت. در اردلان «زیاده از ۸هزار نفر» را کشت. در رشت که به اعتقاد حاج زینالعابدین، چون «مردمش عموما شورانگیز و فتنهطلب» بودند، طاعون افتاد «بهموجب حساب بعضی مردمان، درست ۶۰ هزار نفر به دیار عدم رفتند.» فریزر که در آن سالها از صفحات شمال میگذشت، در سفرنامه دیگری مینویسد: در آمل که شهری پرجمعیت بود، دیگر کسی نمانده بود و در بار فروش (بابل) «از هر کس سراغ میگرفتم میگفتند از ناخوشی مرد.»
راجع به بروز طاعون در یادداشت تاریخی مهمی که در دست است نقل میشود: «در سنه ۱۲۴۷ در اکثر بلاد ایران و روم ناخوشی طاعون به هم رسید. در استرآباد ده، دوازده هزار خلق تلف شدند، در مازندران قریب دویست هزار خلق تلف شدند، رشت و گیلان بالمره خراب شد، دویست هزار خلق تلف شدند. در تهران ده، دوازده هزار خلق تلف شدهاند، در هزار جریب بسیار تلف شدند، در چهار ده صد و پنجاه نفر تلف شدهاند، در تویه هم صد و پنجاه نفر تلف شدهاند. تمامی مردم فرار کردهاند، در صحراها منزل کردهاند. در کرمانشاهان حساب ندارد که چقدر تلف شدهاند، دویست سیصد هزار نفر تلف شدهاند. در بغداد، کربلا، نجف، کاظمین دویستهزار متجاوز تلف شدهاند. بغداد بالمره خراب شد. در تبریز و منطقه آذربایجان یک سال طول کشید، بسیار تلف شدهاند. بسیار تلف شدهاند. در دامغان فراری استرآبادی آمدهاند. بعضی محلات که ماندهاند همان محلات را گرفته است قریب به صد و پنجاه نفر تلف شدهاند. در بسطام هم صد و پنجاه نفر تلف شدهاند به سبب قرابت استرآبادی، سمنان را نگرفته است. کلاته را هم نگرفته است. محال (منطقه) فارس را خراب کرد. علاجی به غیر از فرار و تفرقه شدن ندارد. تفرقه شدن و فرار کردن تفاوت کلی دارد. در عهد سلطنت فتحعلی شاه قاجار بوده است، شش ماه طول کشید است. » (فیسنه ۱۲۴۷)
در ۱۲۵۰ باز وبا آمد. به همین سال طاعون هم به کردستان زد.
در ۱۲۵۲ وبای سختی در سراسر ایران شایع شد. در شدت این وبا در شهر ری صدرالشعرا منظومه ای گفته که چند بیت آنرا می آوریم:
آن ری که گفتی مرگ خیز آمد وبا چون در ستیز / از وی اجل را در گریز افتان و خیزان دیده ام
گر اژدها آهن گهر آبد توان در بحر و بر / این اژدها را بر اثر بلدان به بلدان دیده ام
در ۱۲۵۴ «طاعون به مملکت آذربایجان راه یافت و مراغه و اردبیل را فراگرفت.» و در اصفهان هم که وبا معمولا دیده نمیشد در آن سال ظهور کرد.
در ۱۲۶۲ در ماه رمضان وبا در قسلان در پیوست.
در ۱۲۶۳ وبای آذربایجان ۶۰۷۷ نفر را نابود کرد.
در ۱۲۶۴ وبا به آذربایجان بازگشت و ۵۰۰۰ نفر را کشت.
در ۱۲۶۵ طاعون «در بلاد کوهستانی ارومیه شیوع یافت و فقط در یک روز ۴۰۰ نفر از این مرض تلف شدند.»
در اواخر ۱۲۶۷ وبای شدید در تهران شایع گشت و تا اوایل ۱۲۶۸ ادامه داشت.
در ۱۲۶۹ وبا دوباره در تهران عود نمود. «لیکن نسبت به سالهای قبل چندان شدتی» نداشت. در روزهای اول روزانه ۶۰ تا ۷۰ نفر تلف شدند. در شعبان ماه به روزی ۱۳۰ نفر رسید. همانگاه نوشتند «چونکه ۴۶ روز است این ناخوشی در طهران است، باید موافق قاعده ایام سابق در این روزها انشاءالله تمام بشود. در این ولایت هر وقت بروز کرده است، بیشتر از ۵۰ روز یا ۲ ماه طول نکشیده است.»اما در رمضان هنوز روزانه ۱۵ تا ۱۶ نفر را میکشت. آخر رمضان به روزی ۳۰ نفر رسید. مردم تهران به قم پناه بردند. در این شهر «خانهای که از زوار خالی باشد باقی نماند» و از شدت جمعیت «روی قبرستانها چادر زدند» و به این طریق تهرانیها ناخوشی را با خود به قم و کاشان بردند. در ماه صفر از همین وبا در تبریز روزی ۵۰ تا ۶۰ نفر مردند. برف و بارانی آمد و ناخوشی تخفیف یافت. در ربیعالثانی روزی ۲۰ تا ۳۰ نفر تلف شدند. خاصه مرگ و میر در میان قشون افتاده از این رو سربازان ایلاتی را مرخص کردند. این وبا طبق «صورت سیاهه و ثبت کدخدایان» از «نه محله تبریز ۴۰۸۳ نفر» را تلف کرد. و دولت در آن سال تخفیف مالیاتی نسبتا مهمی برای ولایت آذربایجان قائل شد. در صفر ۱۲۷۰ هنوز وبا در آذربایجان بود و روزی ۴۰ تا ۶۰ نفر میمردند و تا اواخر ربیعالثانی همین سال هنوز ادامه داشت و روزانه ۲۰ تا ۳۰ نفر تلفات میداد.
در ۱۲۷۳ وبای سخت دیگری به همه ولایات ایران افتاد. کنت دوگوبینو که در این سال در تهران بهسر میبرد، نوشت: «هر کس دو پا داشت و میتوانست فرار نماید، برای حفظ جان خود از پایتخت گریخت. مردم چنان میمردند که گویی برگ از درخت میریزد و با اینکه در تهران آماری برای شمار مردگان وجود ندارد، من تصور میکنم که بیش از یکسوم سکنه شهر تهران در اثر وبا مردند.» از تهران هم نوشتند: «در شهر ما و شمیران به جز خبر ناخوشی و وحشت خبری نیست... از صفحه کن تا ساحت سوهانک زیادتر از بیست، سی هزار نعش آوردهاند.» حاکم بروجرد گزارش داد: «از قراری که از اطراف مینویسند و مذکور میشود، این ناخوشی در همه بلاد ایران بروز یافته.» بعد از تهران در «خراسان و قم و کاشان شدت کرد.» یزد را هم گرفت و در فارس و «قشلاقات فارس قریب ۲۰۰۰۰ نفر» را کشت. وضع تبریز چنان بود که «اگر جنگ هم شده بود، اینگونه ویرانی» نمیشد.
در ۱۲۷۷ وبا به تبریز بازگشت و ۲۴۸۴ نفر را کشت.
در ۱۲۷۹ وبا از استرآباد شروع شد.
در ۱۲۸۲ وبا تحفه عربستان بود که حاجیان آوردند و در خود مکه ۴۰۰۰۰ نفر مردند.
در ۱۲۸۳ در ساوجبلاغ پیدا شد و از آنجا به ارومیه و تبریز رفت و در آذربایجان «مردمان بیاندازه هلاک نمود.»
در ۱۲۸۴ وبای شدید دیگری همه شهرهای ایران را گرفت. در همان سال دکتر تولوزان (پزشک دربار ناصرالدین شاه) نوشت: چون در ایران «قانونی برای نگاهداشتن شمار مردگان نیست معهذا نمیتوانیم عده آنها را کماکان معین کنیم. معهذا میدانم که عده این مردگان کمتر از یکصد هزار نفر نبوده، پس باید از این چشمزخمی که به ایران رسید به توسط تجربه و امتحان نتیجه گرفت و باید تفکر نمود که آیا ممکن بود منبع این وبا را از ایران بیرون کنند؟» در ۱۲۸۶ وبای خفیفی در قم و کاشان بروز نمود. مسافرانی که از این دو شهر به اصفهان آمدند «بعضی حین ورود و برخی بعد مبتلا به مرض وبا شدند» و اصفهانیان را هم مبتلا کردند. این وبا در بوشهر «اشتداد داشت» و «خلق کثیری بعضی به احضار حاکم بلد، بعضی به رسم فرار از مرض مزبور و بعضی به رسم زیارت عتبات عالیات از کازرون و خشت و دشتستان که در این تاریخ در اماکن مزبوره مرض وبا کمال اشتداد را داشته، یک مرتبه داخل بوشهر شدند... بعضی یک روز بعد از ورود به بوشهر به مرض مزبور مبتلا شده و ۱۰ الی ۲۴ ساعت بیشتر مرض مهلت نداده، درگذشتند... زوار که از شیراز و خشت و کازرون وارد بوشهر شدند «نعش بسیار همراه» داشتند که از وبا مرده بودند.
در ۱۲۸۷ وبا همراه قحطی آمد. در اینباره تجار نیز ضمن گزارشهای گوناگون خود در تشریح وضع اقتصادی و دادوستد اطلاعات سودمندی درخصوص قحطی و وبا آوردهاند که ما در صفحات بعد به تفصیل شرح آن را خواهیم داد. از وضع تهران در این سال حاج محمدحسن امینالضرب نوشت: «روزی ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر» مردند. از فارس گزارش رسید: «بیآذوقگی و قحطی در ولایات و بلوکات حاصل شده و از کشتن و کشته شدن یکدیگر به جهت تحصیل روزی باک ندارند... علاوه بر این جمیع بلوک فارس را ناخوشی احاطه کرده است.
در ۱۲۸۸ هنوز قحطی ادامه داشت، وبا هم «مزید بر علت شد». در تهران به گواهی امینالضرب «روزی ۲۰۰ تا ۴۰۰ نفر در کوچه و بازار و محلهها» مردند. تنها تهران نبود «در همه ولایات ناخوشی مشهود و کسادی و بیرونقی و بیپولی» افتاد. تبریز «کن فیکون شد» هم «ناخوشی بود» هم قطحی و هم «سیل» و هم «قطاعالطریق» که راه عبور و مرور را مسدود میکردند. «در همه ولایات قحطی و گرانی... نفس مردم را قطع کرد... و از پای درآورد». از خراسان گزارش رسید: «چه خراسانی... آدم را میکشند، گوشت او را میخورند، دیگر چه رسد به اسب و الاغ. هر روز در مشهد آدم میگیرند که سگ کشته و گوشت او را آورده و فروخته است.» عجب اینکه «سگ و گربه و موش میخورند» و باز روزانه «۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر» یا به گفته امینالضرب «روزی ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر» از بین رفتند. در این سال در قوچان ۱۲۰۰۰ نفر از دست رفتند.» در آذربایجان مردم از شدت تنگدستی به دولت عریضههای معترضانه فرستادند. گزارشگر وقایع نوشت: اگر دولت ایران «قراری به این زودیها در این باب» ندهد «اکثری از رعایای ایران بلکه در اندک مدتی عمومی ارامنه سلماس و ارومیه» مهاجرت میکنند و این خود «خسارت کلی بسیار به رعایای دولت علیه وارد خواهد آورد.»
پس از این مرگ و میر بیسابقه چند سالی وبا در ایران آرام گرفت. در ۱۲۹۴ از نو وبای سختی در گیلان پدیدار گشت و «۱۰ تا ۱۲۰۰۰ نفر را تلف» نمود. به همین سال طاعون هم از بینالنهرین رسید. در ۱۳۰۷ باز وبا از کرمانشاهان آمد. اعتمادالسلطنه به طعنه نوشت: «رنگ شاه پریده، دماغ کشیده و صدا گرفته. معلوم شد اسهال که در این چند روزه بوده، شدت کرده... چون در کرمانشاهان وبا هست. شاه وحشت کردند که خدای نکرده وبایی شدهاند.»
آخرین وبائی که مطالعه می کنیم وبای بسیار سختی بود که در ذیحجه۱۳۰۹ از بادکوبه آغاز گشت و روسیه را گرفت . حدت آن به اندازه ای بود که به مبالغه نوشتند: «از شهرهای روسیه دیگر چیزی باقی نگذاشته» ، به اندک زمانی از حاجی ترخان به رشت رسید. در ۲۵ ذیحجه ۱۳۰۹ که نیمه تابستان بود و با به سمنان و دامغان زد و در اوایل محرم ۱۳۱۰ در تهران شیوع یافت.
همگان گواهی میدهند که این وبا چیز دیگری بود. «بیست سالی بود که چنین کشتاری را مردم فراموش کرده بودند.» و در تهران «هرگز چنین ناخوشی واقع نشده بود. دکتر طولوزان هم می گفت: «در مدت سی سال که من در ایران بودم، این سخت ترین و گسترده ترین وبایی بود که شاهدش بودم». و «کسی امید یکساعت زنده ماندن نداشت.» امین الضرب هراسناک می گفت: «اگر کسی می مرد، هیچکس نبود او را بردارد، روی لنگه در بگذارد، ببرد یک جائی به خاک بسپارد».
وبای ۱۳۱۰ تهران ابتدا در محله«سرچشمه بروز کرد، بعد در پامنار وسرتخت و خیابان ناصریه... و تا حضرت عبدالعظیم تعدی» نمود. هنوز به دهم محرم نرسیده بقولی روزی ۲۰۰ نفر و بقولی روزی ۲۵۰ نفر می کشت . از نیمه دوم محرم تا اوایل صفر، بیماری بر شدت خود افزود و بگفته برخی روزی ۶۰۰ تا ۷۰۰ نفر می مردند. اعتمادالسلطنه می گوید: بین ۲۰ تا ۲۱ محرم یعنی در دو روز ۱۶۰۰ نفر تلف شدند. نجار نوشتند: «روزی ۱۰۰۰ نفر تلف شدند.تجار نوشتند روزی ۱۰۰۰نفر از میان رفتند! برخی ۱۲۰۰ نفر را هم در اوایل صفر ثبت کرده اند.
دکتر فوریه که در آن روزها در تهران بود گواهی میدهد که «وبای تهران روزی نزدیک به ۸۰۰ نفر را کشته، و این مقدار تلفات اگر در نظر داشته باشیم که جمعیت تهران در تابستان نصف می شود، بسیار زیاد است». بگفته دکتر طولوزان بین ۱۰ و ۱۷ محرم، مرده شورهای تهران ۱۰۳۷ (هزاروسی وهفت) مرده گزارش دادند.
. برخی به مبالغه نوشتند : «تا ۲۵ صفر ۴۳۰۰۰ نفر در خود شهر و ۲۵۰۰۰ در اطراف شهر فوت شدند.». لیکن اعتمادالسلطنه به استناد گفته اطبا نوشته: «در شهر و اطراف شهر ۲۳۰۰۰ نفر مبتلا شده و تلف شدند.»
مردگان را یا در گاری ریختند و به گودالها و خندق شهر انداختند و یا به گورستانها بردند. مشیر الاطبا شاهد بود که در قبرستانها چنان مرده می چیدند که گویا پارچه سفیدی روی گورستان کشیده اند و چون برخی را قبل از مرگ کامل و در حال اغما حمل می کردند، به گفته همو «بعضی مرده ها، وقت شستن و یا کفن کردن و یا به قبر گذاشتن، بلند شده و زنده گشتند. آنان هم که هنوز نمرده بودند حیران و سرگردان بر جای بودند و از بشر، همه معلوم بود در میان بلاگرفتارند.»
۲- وبا: پدیده عقب ماندگی تا او را
اهمیت وبا تنها در میزان کشتار و کاهش جمعیت نبود. درک اجتماعی کسانی هم که شاهد این کشتار بودند، نکته مهمی بود. آنان دریافتند که قربانیان این بلا در درجه اول تنگدستان بودند: یا «مزاجها استعداد» داشت و تاب مقاومت جسمانی نبود و یا فقر، راه فرار را از میدان بلا می بست.
دکتر فوریه گواهی میداد که این تلفات بیشتر به فقرا که وسیله فرار نداشتند و بعلت تنگدستی بیشتر در معرض خطر قرار می گرفتند وارد آمد. به این معنی هم توجه کردند که سبب کشتار وبا در روسیه این بود که سال قبل یعنی در ۱۳۰۸ گرانی بود «قوت نداشتند، بقدری که بتوانند معیشت کنند، امسال هم بدتر شده و مردم بی قوه تلف شده اند» تا چه رسد به ایران که «مردم فقیر شده اند، فرش زیر پا و گذران ندارند». پس آنان که «مثل برگ خزان می ریزند» بیشتر «فقرا و ضعفاء هستند که «رنجور و بی بنیه»اند. و امین الضرب با هشیاری نوشت: این تلفات همه از نا خوشی وبا نبود بلکه «مردم ایران ناخوش» و آماده بودند که این چنین «زیاده از اندازه مردند»
حالت ولایات هم بهتر از پایتخت نبود. در قم توانگران که «استطاعت و قدرت رفتن به دهات را داشتند» رفتند و «فقرا که نتوانستند بروند» ماندند و «علی الاتصال تلف» شدند. امیدشان به خدا بود و کارشان صبح ناشام «عزاداری و سینه زنی»
از رشت که وبا در آنجا تمامی نداشت نوشتند: «مردم یکسره مأیوس هستند از خودشان». حکام که رفته اند. اما مردم «الان با یک نفر هستید در کمال سلامتی، سه ساعت بعد خبر می دهند وارد گور شد.» رشت «طوری مغشوش شده است که الحال که عریضه عرض می کنم ، ضعیفه ای از عمله جات کارخانه [ ابریشم] رفت سرچاه آب بیاورد ، دیر کرد ، رفتند دنبال او، مر حومه شده بود.» سابق «مرگ یکساعت، دو ساعت دیده شده بود، اما بر سر چاه برود آب بیاورد ، دیده نشده بود ؛که آنهم دیده شد.» مردم فقیر این ولایت که تاکنون، چاره بهر فقر می جستند، حال به روزی افتاده اند که «فقر هم از نظر مردم رفته است. نشسته اند و انتظار مردن را دارند». کار به تفرین هم کشیده است که «خداوند خراب کند این شهر خراب را که الان قریب ۷۰ روز است ناخوشی بروز کرده و شهرها و دهات را خراب کرده است» و هنوز رفع نشده، معلوم شد وبا در رشت بومی شده بود «یعنی نوعی شده که بکلی رفع نمی شود و کسی نمی داند تا چه حد است.» در این ولایت هم مرگ و میر دامنگیر فقرا بود. گفتند: «رعیت از میان رفت، خیلی مردند ، دهقانی بیشتر از شهری مرده است . از ۲۰۰۰۰ نفر، ۳۰۰۰ نفر شهری و ۱۷۰۰۰ نفر دهقان مرده است. خیلی دهات بکلی رعیت ندارد.»
در کرمان وقتی «هوای و بائیه» بروز کرد مردم نخست امیدوار شدند که شاید خداوند «این آتش را برای جان پدر سوختگان بدذات افروخته است، لیکن وقتی آن پدرسوختگان ماندند و مردم مردند گفتند: «خوبان بالتبع میسوزند. آتش که گرفت خشک و تر می سوزد»، هرچند «خیلی قوت قلب میخواهد که شخص طاقت بیاورد.»
چون وبا به قزوین افتاد، به زندان آنجا هم سرایت کرد و یکی از محبوسان به آن مبتلا گشت. این اوان «میرزا رضا کرمانی» و «حاج سیاح محلاتی» و «میرزا یوسف خان مستشارالدوله» در زندان قزوین می گذراندند. میرزا رضا که دید زنجیر را از پای آن بیمار بر نمی دارند، خطاب به زندانبان گفت: «ای علی کرمِ پدرسوخته نانجیب بدتر از شمر، ناله این بیچاره را، کامران میرزای شقی که نمی شنود تا از تو خوشحال شود، اما خدا که می شنود و جزای تورا به بدترین وجه خواهد داد». بعد رو کرد به حاج سیاح و گفت: « بگذارید این ظلم ها را هم بکنند.» از قضا در شیراز، آن سال «هوا خوب» بود. ولی بدنبال حصبه ای که همان ایام شایع گشت، مزاج ها مستعد ناخوشی شدند و اعتماد السلطنه شنیده بود که در شیراز علاوه بر وبا، بی نظمی غریبی هم در شهر» افتاده بود.
گزارش هائی که از اصفهان رسید از ترس ظل السلطان [برادر ناصرالدین شاه و حاکم وقت اصفهان] با پنهان کاری و دروغزنی همراه بود، نوشتند: ظل السلطان و حواشی «بواسطة بروز ناخوشی رفته اند در اطراف اصفهان ... ولی در شهر بروز و ظهوری ندارد. در روز در محله چهارسوق شیرازی ها بروز نمود...» شهر امن و امان است و مردم در «بازارها و مساجد مشغول چراغان هستند و همین قسم چراغان هست تاشب جمعه» هرچند «خلق مضطرب هستند، بعضی مشغول تعزیه داری هستند. اجزای دیوان هم رفته اند. کسی هم قدرت بیرون رفتن ندارد، بواسطه اینکه بیرونها مغشوش است.»
تأثیر وبا تنها در ازدیاد فقر و بی نظمی نبود. از نظر اقتصادی وبا دلالت داشت بر کاهش جمعیت فعال و کاهش میزان تولید کشاورزی و صنعتی که توانگران هم از آن متضرر می گشتند. در تنزل تجارت ابریشم، وبا از عوامل اصلی بود. فریزر که پس از وبای ۱۲۳۷ و طاعون ۱۲۴۶ برای بار دوم از شمال ایران می گذشت از شهر آمل چنین یاد می کند: در سفر اول من، آمل شهری بود پر جمعیت و از مراکز عمده تجارت ابریشم با روسیه؛ اما این بار «بیابانی است و ویرانه ای». با خود می گفت: «علت این تغییر چیست ؟ از نتایج ستم است و عوارض ناخوشی». خانه ها فرو ریخته اند ، دیوارها خراب شده اند، زمین ها را جنگل پوشانده است و «هیچ شبح انسانی به چشم نمی خورد، هیچ صدائی بگوش نمی رسد و در بازار پررونقی که من دیده بودم، اکنون سه یا چهار دکان بیشتر باز نیست.». در بار فروش هم «تجارت با روسیه بکلی درهم شکسته است.»
اینک به اختصار از نتایج اقتصادی و بای ۱۳۱۰ صحبت می داریم که اسناد ماگویاست. در این اسناد می خوانیم: در تهران «رشنه کسب و تجارت بکلی متلاشی شده». بازار بست، راه «دادوستد» با ولایات مسدود گشت، بانک شاهی نه برات داد و نه برات گرفت . امین الضرب مأیوسانه و به تفصیل در نامه های گوناگون نوشت: «گمان ندارم شیرازه» زندگی کسبه و تجار دیگر بهم گرفته شود. هیچ گذران نمانده»، حتى «قوافل عبور نمی کنند، برنج و نان و همه چیز گران شده» از هیچ کجا مال التجاره «بار نمی شود». پول نیست که خریدی میسر باشد «پول را زنجیر می کنند» دیگر چه فایده که شخص به جمع آوری مال باشد و بگوید: خانه من، باغ من، ملک من. امنیتی نیست که ملکی باشد.
در رشت وبا لطمه عمده را به تولید ابریشم زد. با اینکه آن سال محصول نوغان فراوان بود، اما ناخوشی که آمد نه وسیله برداشت ماند و نه کارگر. معمول چنین بود که همه ساله در فصل نوغان «مشتری می آمد.. وفیله سوراخی .. ولاس تخته میخرید .. و با کیسه می برد.» در این سال هم آمدند «اما بیچاره ها معطل هستند. بار آنها، بار نمی شود که برند». کارخانه ابریشم هم دو سه روز قبل از ماه محرم که ناخوشی شدت کرد و کارگرها مردند تعطیل شد، به وضعی افتاد که «روزی چهار پنج نفر از عمله جات کارخانه ناخوش می شدند و بیرون می بردند. به قدر ۶۰ نفر تلف شدند». اگر ناخوشی نبود، با آن «زراعت خوب ابریشم» امکان خرید «پنج هزار من لاس» بود. اما «این اسباب فراهم آمد». بعد هم قیمت لاس ترقی کرد «در اول یک من، ۲۳ قران و ۱۰ شاهی الی ۲۴ قرآن بود . یک من ۲ قران و ۱۰ شاهی الی ۲ قران تنزل داشت . اکنون ابریشم ناصری وسط ۱۲ تومان ، یک قدری بهتر، ۱۳ تومان کمتر نمی شود خرید» آنهم اگر پیدا میشد. چون دهقانی باقی نمانده. اگر هم باشد «از ترس ناخوشی به شهر نمی آید. »
در همین سال پاپروس را هم چیدند، زراعتش هم خوب بود ، (فقط یک هفته کارداشت). اما وبا آمد و محصول روی دست ماند. «اکنون قحط النساء و قحط الرجال هردو است ، نه عمله مردانه و نه عمله زنانه» یافت نمی شود. همه مرده اند. «از دستِ مردن مردم» دیگر دکان و بازاری نیست و داد و ستد بکلی منسوخ شده حتى «یک دکان باز نیست» نه خوراکی هست و نه آذوقه. بقدر «یکصد دینار پول سیاه وصول نمی شود.»
شهریها برای یافتن آذوقه به دهات می روند، محله ها را می گردند، اما ۱۷۰۰۰ نفر دهقان از میان رفته اند، و دهات خالی شده اند. اگر رعیت گیلان بر جای بودند، امور مسلمانان را می گذرانیدند، «رعیت گیلان، رعیت طهران نیست. از زن آدم هم بهتر فرمان می برد.» اکنون دیگر ارتباط رشت با سایر ولایات هم بریده است، «وضع پستخانه هم مغشوش است» و دوهفته به دوهفته پست گیلان نمی رسد و چون تعدادی از چاپارها که به بیرون فرستادند در راهها مردند، باقی هم معترضانه «جواب کرده اند که دیگر نمی رویم؟». در ساری هم قحطی است. تمام دکاکین ساری بسته، مگر پانزده باب و بیست باب .. دهقانی هم به شهر نمی آید که لااقل یک بار هیزم و زغال بیاورد که امورات مسلمان بگذرد.»
از وضع بحرانی کرمان در اثر ناخوشی ، سیدمحمدرحیم معین التجار در جواب امین الضرب نوشت: «از خرابی و پریشانی خلق شرحی مرقوم داشته بودید. قربان شما شوم، از بیرون ها خبر ندارید. آنجا که باز دارالخلافه است. خداوند شاهد است در خود کرمان حالت مردم را نمی توان تقریر کرد ... امسال در رفسنجان اغلب بذر بعمل نیامده .... و از خارج خریده اند ... والله بالله در وکیل آباد تمام عمله آن از گرسنگی ( در شهر بودم) فرار کرده اند . از دیوان گرفته تا تمام اربابهای آنجا را دیدم، بلکه بتوانم ده_بیست خروار جو با گندم بخرم، برای آنها ممکن نشد. بلاست که از هرطرف می رسد». علاوه بر این «۶۵۰۰ تومان در این درو، حنا دارم حالا که در اثر ناخوشی یزد، اهل یزد فرار کرده اند، هیچ مال التجاره نیست، تا چه رسد به حنای درونی کرمان! بارگیر نیست که حمل شود» و با این «وضع حکومت سخت می بینم .. بهبودی حاصل شود . این وضع ، وضع غریبی است که به نوشتن نمی آید.» حنای من هم روی زمین مانده است. نه ممکن است اینجا مصرف رسیده باشد، نه فرستادن به یزد، امکان دارد. با این اوضاع و این ناخوشی فرستادن حنا به یزد «متفرق شدن آن ... در بیابان هاست». تنباکوی رژی هم در انبارها مانده است و حمل نمی شود.
در کاشان هم از اول محرم تا آخر صفر هنوز دکان و بازار «بکلی تعطیل» بود. در شیراز بر اثر وبا و ناامنی ارتباط شهر باخارج قطع شده بود. مال التجاره حمل نمی شد که هیچ، مردم هم جرأت رفت و آمد نداشتند. نوشتند: «از وضع حالیه شیراز خبر ندارید که چه حکایتی شده است: کسی اختیار جان و مال خود را ندارد، هر کس مال کسی را ببرد و بخورد فریادرسی نیست، وضعی شده است که شبها دو ساعت که از شب گذشت، در کوچه ها نمی شود عبور کرد، مردم را برهنه می کنند، همچنین در بیرونها کمال اغتشاش را دارد، غروب آفتاب پشت دروازه شهر کسی جرأت ندارد عبور کند ... تاچه رسد به یک فرسخی و دو فرسخی ... که مال مردم را می برند و جان در معرض تلف است. همین قدر عرض می شود که تا به حال که به این سن خود که خاطر دارم در هیچ حکومتی به این وضعها اغتشاش ندیده بودم». این وضع به محصولات گوناگون شیر از صدمه زد از جمله تنباکو، و از تهران دستور رفت که دیگر خرید نکنند. اعتمادالسلطنه می گفت: «این فتنه و بی نظمی شیراز را از قوام دانستند، در صورتیکه از ظل السلطان است. باشد که این سفر که ظل السلطان به طهران آمد، حکومت شیرز را به او خواهند داد، تا معلوم شود.
٣. وبا و روش حکومت
حکومت وقت در سرایت و گسترش و عواقب وبا مسئولیت مستقیم داشت. هنگام بروز ناخوشی حکام راه گریز در پیش می گرفتند ، با پنهان ساختن حقیقت و فریبکاری رسمی مردم را در میان مهلکه رها می کردند، و کارگزاران از بیم مسدود شدن راهها خبر ناخوشی را به سایر ممالک هم اعلام نمی داشتند، و با برقرار کردن قرنین که مستلزم گردآوری آذوقه و غلات و هزینه های گوناگون بود مخالفت می ورزیدند.
در ناخوشی ۱۲۳۶ سیاح انگلیسی که خود از وبا مرد، چند روز قبل از مرگش نوشته بود: در شیراز به محض شنیدن خبر وبا ، حاکم حسینعلی میرزا فرمانفرما و وزیر و اطرافیانش فرار کردند و بدون اینکه دستورالعملی جهت حفاظت شهر و مردم بدهند اهالی را بحال خود رها نمودند و «براستی این بی شرمانه ترین و ناجوانمردانه ترین اقدامی بود که به همه عمر شاهدش بودم .. وقتی مردم به خود می آمدند آشکارا به حکومت ناسزا می گفتند.»
فریزر که خود شاهد مرگ آن سیاح بود، از رفتار حکام و بی پناهی مردم چنین یاد می کرد ؛ «شاهزاده فرار کرد، وزرا و اعیان هم به دنبالش» و مردم را سرگردان بر جای گذاردند. گاه دیده میشد چند نفری به خیال اینکه با عنصری دیوانه و متجاوز روبرو شده اند، در کوچه ها می دویدند و فریاد بر می آوردند : «این ناخوشی پدرسوخته کجاست؟ جرأت دارد بیاید جلو تا حسابش را برسم ، تا بکشمش». بقول روزنامه نگار فرنگی مردم گاهی چاره را در این میدیدند که از سحر تا شامگاه ، بادسته توپچیان از شهر رو به کوه بروند و «باغرش توپ و صدای شیپور، همراه فریاد هزاران نفر» و با را از خود برگردانند این حالت بر آن «دهشت نفرت بارمی افزود».
در وبای ۱۳۵۲ به محمدشاه نوشتند: «قبل از ناخوشی» همه «خلق ورعایای مملکت امیدوار بودند» که حافظ مردم دولت است. زیرا «احتیاج کل به دربخانه است» پس «اهل دربخانه باید کسانی باشند که از عهده مهمات این مملکت برآیند و تدبیر و روشن بینی داشته باشند». لیکن در این مصیبت خلاف آن رفتار به ظهور رسید «اهل دربخانه پراکنده و متفرق شدند» و «امورات لازمه را به تعویق انداختند» و «قانون و قواعدی که بجهت پایداری و استحکام» دولت و ملت در نظر داشتند معوق ماند و از اینروست که «امروز در پایتخت شکایت است» و کار مردم «به فقر و فلاکت کشیده است».
در زمان میرزا تقی خان امیر کبیر، سلوک حکام با مردم منصفانه بود و روزنامه دولتی حقیقت رابه مردم گوشزد می کرد راجع به وبا اعلام داشت: «درباب ناخوشی های مسری از قبیل طاعون و وبا و غیره، اطبای روی زمین معالجات مختلف کرده اند اما یک علت را در این باب مسلم گرفته اند که کثافت و عفونت این ناخوشیها را زیاد می کند» و با اینکه امنای دولت ریکاها را به پاکیزه کردن شهر گماشته اند، بطوریکه می باید هنوز در این کار نظم داده نشده و سرباز خانه های دور شهر را چنان کثیف و متعفن نگاهداشته اند که مردم از عبور از آنجاها نفرت دارند. امید است که بعد از این در این باب دقت شود که رفع کثافت از آنجاها بشود که امراض مزبوره روی ندهد»
گذشته از مقالاتی که در روزنامه رسمی منتشر می گشت، جزوه «قواعد معالجة وبا» راجع به چگونگی این بیماری و جلوگیری از سرایت آن به طبع رسید و «میان روحانیان و سرشناسان محله های شهر» پخش شده که مردم را بیاگاهانند. بعلاوه «برای محافظت ممالک محروسه از آلودگی ناخوشی مزبور» در مرزها قاعدة (کراختین) یعنی قرنتین برقرار شد. دستور امیر کبیر به حاکم کرمانشاه نقل می شود: « از قراریکه ... کارپرداز اول دولت علیه مقیم دارالسلام بغداد نوشته است ناخوشی وبا همه عربستان را فراگرفته و از اول خانقین الی نجف طغیان تمام دارد، اهالی بغداد کاملا متفرق شده اند ... چون آنجا معبر عام است و هر روزه زوار عتبات و سایرین به همه ممالک محروسه تردد دارند، بسیار لازم است که برای محافظت ممالک محروسه از آلودگی ناخوشی مزبور و نشر وسرایت آن ... بنای گراختین که منفعت آن بکرات به تجربه رسیده است گذاشته شود. لهذا میشود که ... بزودی گراختین را در اول دخول زوار ومترددین به خاک علیه داده باشد...»
در تضاد آن مراقبت دولت، وقتی که وبای عمومی ۱۲۷۳ پیش آمد «که آمار تلفات آنرا ذکر کردیم»، و دولت عثمانی قرنتین گذاشت. میرزا آقاخان نوری صدراعظم به این زبان اعتراض کرد: «از حالت قرانتین دولت عثمانی ... بستوه آمده ایم. نزدیک است که عنقریب حکم عمومی قطعی بکل اهالی ایران صادر شود که دیگر تردد خودشان را از خاک عثمانی، خاصه از عراق عرب موقوف دارند .. نزدیک است این حکم از قوه به فعل بیاید». باید به دولت عثمانی حالی کرد که اساسا «حق ندارند» قرانین بگذارند. زیرا «خلاف قانون دول متحابه است و می توانید بالمره وضع قرانتین موقوف و متروک سازید». دولت عثمانی به این پرخاشها جواب معقولی داد که «وضع قرنتین، جهت حفظ صحت عمومی موضوع شده است» و چون «در حق تبعه سایر دول مرعی الاجراست» ایرانیان نیز باید تبعیت کنند.
در وبای ۱۲۸۲ دولت های اروپائی نسبت به شیوه عمل حکومت ایران اعتراض نمودند. به پیشنهاد دولت فرانسه مقرر گشت یک «کونفرانس عمومی» برپا شود. «راپورت آنرا هم در روزنامه های پاریس» انتشار دادند. و عامل عمده شیوع مرض و «تعفن دادن به هوا را حمل و نقل نعش» از ایران به نجف اشرف و عتبات عالیات نوشتند. سفیر ایران در ترکیه به مخالفت برخاست و برهان آورد که «انعقاد این مجلس کونفرانس به همه جهت خالی از ضرر بجهت ما نخواهد بود و البته سکته به حمل و نقل نعش خواهد رسانید. زیرا از درجه امکان خارج است به مغز فرنگی ها توان نمود که حمل و نقل اموات مخل صحت عمومیه نیست .. فدوی نیز در تدارک الله و براهین می باشم که حمل نعش اموات میچ وقت وسیلة ایجاد ناخوشی و با نشده است».
در ۱۲۸۴ دکتر طولوزان به دولت ایران پیشنهاد نمود، اقداماتی بعمل آورند تا شاید بتوانند «وبا را از ایران بیرون کنند». در نامه مفصل دیگری خطاب به اعتضادالسلطنه ، از ناصرالدین شاه به تأکید خواست ، برای جلوگیری از شیوع وبا مجلس حفظ الصحه در تهران برپا سازند. اطبائی را که در دارالفنون تحصیل کرده بودند گرد آورند، پزشکان را به «جستجوی ناخوشی های موذی و مسری» وادارند، در این مجلس از اطبای فرنگی هم استفاده کنند، اظهار رأی و عقیده را آزاد گذارند، «واضح است اطبای دول خارجه که در مجلس حضور خواهند رسانید حق تکلم خواهند داشت» تا «بیان عقاید و تجربیات خودشان را نمایند» و ترتیب فرنتین را در سرحدات بدهند. نوشت: «اینست معزز وزیر، بنای عمل انعقاد مجلس حفظ الصحت در ایران که میخواهید منعقد سازید، که به اعتقاد من از کارهای عمده و واجب است که بهیچوجه مسامحه در آن جایز نیست». دکتر طولوزان همراه این نامه گزارشی هم در تشخیص و با و جلوگیری از سرایت آن نگاشت.
مجلس حفظ الصحه در نهم ذیعقده ۱۳۸۴ به ریاست دکتر طولوزان و عضویت میرزاعلینقی ، میرزاحسین ، و میرزا رضا اطبای در بار و شرکت میرزا تقی طبیب بعنوان مترجم مخصوص آن مجلس برپاشد. قواعد مجلس را دکتر طولوزان نگاشت و میرزا رضا آنرا به فارسی برگرداند. هدف مجلس گفتگو در «مسائل متعلقه به حفظ صحت عامه ایران و نگاهداری جمیع بلدان این مملکت از امراض شایعه وبایی» بود. در گزارش ضمیمه آن، طولوزان تاریخچه ای از وباهای گوناگون همان چند سال را بیان کرد، به دولت ایران هشدار داد، لزوم قرنتین را در سرحدات تأکید نمود. علت عمده شیوع وبا را از «عبور سیاحان و کاروانها و زوار» می خواند. پس اگر «یگاه لزوم در معابر معینه و مشخصه عبور مال التجاره یا کاروان و یا زوار را قدغن بلیغ نمایند.. یعنی قرانتین بگذارند» می توان متعهد شد که این گزند در خارج مانده سرایت به بلاد داخله نخواهد نموده. نتیجه اینکه «وبا مرضی است که منتقل می شود بواسطه عبور مال التجاره و بخصوص مردمان از بلادی که گرفتار آن هستند، به شهرهائی که گزند آن محفوظ اند.» نیازی به گفتن نیست که از این پیشنهادات و گفتگوها نتیجه ای گرفته نشد.
در همین سال برخی از حکام از اینکه وبا بجای ایشان دمار از روزگار خلق بر می آورد اظهار خوشنودی هم می کردند. حاکم استر آباد نوشت: «ناخوشی و با در شهر ودهات استر آباد فی الجمله شدتی دارد... کاری می کند بد نیست. انشاءالله [در میان ایلات] کارسازی درست خواهد کرد.»
در ۱۲۸۷ سال قحطی معروف که وبا هم به دنبالش آمد و لطمه شدید به مملکت زد، در یک گفتگوی تلگرافی میان ناصرالدین شاه و کارگزاران دولت این دروغ های رسمی مبادله گشت: از کرمانشاه شاه از احوال عمومی پرسید:
« جواب : احوالها خیلی خوب است، تازه که قابل عرض همایون باشد هیچ نیست ... دزدهائی که قرار بود سردار بگیرد گرفته ... یک نفر رعیت ایران بود، دستش را بریده اند ... حالت نان در همه جا مزاجی گرفته ، على الخصوص قم و کاشان، که گندم وفور دارد ... از هرجهت امنیت و آسودگی حاصل است... طهران کمال نظم و وفور را دارد. جنس بقاعده به انبارها می رسد. بهیچ قسم از طهران نگرانی نداشته باشید.»
سئوال: ناخوشی [وبای] سختی است یا خیر؟
جواب: خیر جزئی است».
سئوال: حالت اصفهان و فارس چطور است؟
جواب: حالت اصفهان و فارس خیلی خوب است.»
اما در همان تاریخ از کرمانشاهان به یکی از اولیای دولت نوشتند : «وارد کرمانشاه شدیم. وبا شدت دارد، خانم را همراه نیاورید . علاء الملک را بفرمائید البته نیاید.» . اعتضادالسلطنه هم که گویا از آن گفتگوی تلگرافی خبر نداشت، تلگراف فرستاد: «نصرالله خان ، این تلگراف را روی کاغذ بنویس ، سرش را مهر کن، محرمانه بدست شاه بدهند : از شهبندر کرمانشاه به سفارت عثمانی ... اموات را سه شنبه ۲۲ نفر، چهارشنبه ۲۰ نفر گفته اند. دیروز زیاده از ۳ نفر نمرده اند امروز هم ۲ نفر مرده اند» اما همان کار گزار به والی بغداد اعتراض سخت کرد که «یقینا در کرمانشاهان و اطراف وبا نیست و بنده بابعالی را مستحضرداشته ام. معهذا سبب دوام قرنتین چیست؟ رفع قرنتین را بخواهند.»
در ۱۳۰۷ دستور نامه جهت پیشگیری از شیوع وبا به ولایات و سرحدات فرستادند مبنی بر اینکه اگر در خانه ای مریض وبائی پیدا شود، او را در هوای خوب «زیر درخت» و یا «وسط اشجار» نگاهدارند و«از آمد و شد دور باشد». اهل خانه «آن منزل را ترک گویند» و تا «پانزده روز باز نگردند» و از آن خانه «با آب و آهک و دودِ گو گرد و زاج و نمک طعام» رفع عفونت کنند، و اثاث منزل را تا پانزده روز در هوای آزاد بگذارند و باد دهند». اساسا در شهر وبایی همه مردم باید خانه ها را ترک گویند و در زیر چادرها دور از یکدیگر منزل نمایند .. بهتر آنست که از شهر بیرون روند» و در وقت تعذیه «پرهیز و اجتناب از میوه زیاد» نمایند. این دستورالعمل هم بجائی نرسید.
در و بای ۱۳۱۰ اعتمادالسلطنه بی توجهی و خیانت اولیای دولت را از زبان امین السلطان بیان می کند: «وبائی به خراسان آمد» می دانستم چون به طهران رسد خیالات کلیتا مشوب می شود، دیگر شاه و گدا از هول جان ملتفت اعمال من نخواهند بود و گرفتار خود می باشند و بس» پس چاره سرایت وبا را نکردم تا اینکه «بیش از صد هزار نفر از نفوس محترم از آن مرض هایل تلف شدند. در حالیکه اگر هزارتومان خرج قرانتین کرده بودم، آن جمله در عداد زندگان و از رعایای با منفعت دولت بودند . اگر نماندند، من چندی آسوده بماندم». در این مصیبت برخی به شاه گفتند به شهر نروید، وبا هست، رفتن و خارج شدن دوباره صورت خوش ندارد. «مردم خواهند گفت، پادشاه تمام رعیت را در بلا گذاشته، رفت که جان خود را بدر برد». اما شاه به طهران آمد و به شهرستانک رفت. به دکتر فوریه (دکتر دربار) هم سپردند «هر وبا گرفته ای که نزد تو به استعلاج آید، دورش کن و بگو: من طبیب شاهم و خود را آلوده به معالجه وبائی نمی کنم». او هم چنین کرد و هر کس «این حرف را شنید نفرین شدید به ولینعمت کل نمود.»
مشیر الأطباء می نویسد: در قضیه رفتن ناصرالدین شاه از پایتخت، سردار آذربایجان سپاهیان را به قرار، حکم کرد که «ای صاحب منصبان و سربازان ... مقام غیرت است و تعصب آذربایجانی ... پادشاه مملکت و اهل و عیال و خزانه دولت خود را در شهر و در ییلاق، بلکه جان خود را به امانت شما سپرده است... پادشاه خود به ییلاق به امید شما رفته که شما در حراست اهل وعیال او جان را دریغ نخواهید نمود ... اگر بروید اولا روی مرا سیاه می کنید و روی خودتان سیاه میشود . و دیگر اسم مردانگی و غیرت از جمیع ترکها محو می شود. درثانی جزا و مکافات و سیاست مرا میدانید که زندگی نتوانید نمود . اگر بمانید قطع نظر از نیکنامی ... من دو سه روزه خود به میان شما خواهم آمد ... اگر نمانید قطع نظر از سیاست من، خداوند رحم خود را از شما می برد و مبتلا به مرض می نماید۱۳۲.»
به همان روال اعتمادالسلطنه دو نمونه می آورد، می نویسد: «شب در حضور شاه بودیم.. حکیم الممالک که از آن تملقات خنک دارد، بنا کرد به شکر کردن، که الحمدالله بزیر سایه شاه نه وبا داریم نه بلا، نه جنگ داریم و نه منگ» و روز دیگر «سر ناهار بودیم. سید عبدالکریم خان برادر انیس الدوله که از طهران آمده بود به شاه قسم می خورد که در طهران وبا نیست، اما به من اشاره می کرد که هست و شدت هم دارد» از ترس اهل دولت می گفتند : وبای گیلان از « پر خوردن و سختی هواست»، در خراسان هم بجهت اراجیف و تخلف گوئی» است. عبدالحسین فرمانفرما مدعی بود که در کرمان هرگز «و با نیامده»
روحانیون نیز که مردم را در طول شیوع وبا با روضه خوانی و سینه زنی و رفتن به مصلی سرگرم می کردند و بعنوان درمان خوردن «تربت سیدالشهدا» را تجویز می نمودند، بهنگام مصیبت در اعتقاد خودشان سستی پیدا میشد و زودتر از دیگران میدان را خالی می کردند و دیرتر باز می گشتند . گوبینو شاهد بود که در تهران «آخوندهای ثروتمند قبل از همه فرار نمودند.» اهل قم دیدند که «وبا بکلی رفع شده بود اما «حاکم و آقای متولی» از ترس جان به شهر نمی آمدند. در روزهای سختی و گرانی و قحطی و ناخوشی بسیاری از ملایان مجلس آرای خانه بزرگان بودند. روضه خوانی می گفت : در این خانه ها «فراش و سرباز، هم» گذاردند که «اگر فقیری خواست وارد شود نگذارند.. اگر نشسته بود حرکتش می دادند.. معلوم شد که از برای شریت بود که فقرا را حرکت می دادند. مبادا بک پیاله شربتی میل کنند.»
ناخوشی منبع مداخل حکام و ملایان هردو بود. در سال وبایی ۱۲۸۲، نماینده ایران در استانبول در جواب دولت راجع به اموال حجاج قربانی از وبا گزارش داد: «عرض می شود... همین قدر میدانم که آنچه از اهالی خمسه و رشت وفات نموده اند، متروکات آنها را امام جمعه ابهر جمع آوری نموده و در ورود به استانبول هم دو روز مانده و بی آنکه خودش را با سفارت آشنا نماید روانه شده است، متروکات اهالی آذربایجان را ... میرزا صادق سر نیب جمع آوری نموده است ... و [ اموال ] اهالی قزوین را پسر مرحوم ملاصفر علی، مجتهد قزوینی تصرف کرده است.»
این بود حالت مردم در آن زمانه ، افراد هشیار هر طبقه ای در این باره رأی خود را گفته اند: بدایع نگار نویسنده و مورخ دیوانی نوشت : «در ملک ما اگر سالی باران کم بارید، مملکت زیرورو می شود... در ۱۲۸ پنج کرور آدم [ از وبا و قحطی] از دست رفت، همه گدا و واله و حیران مانده اند، زیرا که تدبیر کار و تهیه معاش مملکت را ندانستیم». اعتمادالسلطنه نوشت: در وبای ۱۳۱۰ «سلطان عثمانی از جیب خود، صد و پنجاه هزار لیره خرج قرانتین حدود خود نمود که رعیتش راسالم بدارد. این نوع حفظ جان رعیت را می کنند» که ما نکردیم و از این رو به تعبیر یکی از کار گزاران دولت : «على الاتصال به بلائی گرفتار و به دامی دچاریم، گاه به قحط و غلائیم و گاه بر وبا و طاعونیم»
شیخ ابراهیم زنجانی که خود از روحانیان بود، راجع به ملایانی که به مال قربانیان وبا دستبرد می زدند گفت: «معلوم است»، کافی است یک نفر از وبا بمیرد «حکام و دولتیان از یکطرف و سادات و آخوندان .. دندان نیز می کنند» که دارو ندارش را به یغما ببرند.
از روشنفکران، طالبوف در درس های «احمد» گفت: «آن ناخوشی های وحشت افزا از قبیل طاعون و وبا» در جائی می افتد که مردمش از شدت جهل و کاهلی بیا نمی خیزند، همه کار را به امید خدا میگذارند و منتظر میشوند که «ملائک از آسمان آمده» اموراتشان را نظم دهند. پس آن مردم «خود اسیاب آن [ناخوشی ها] را فراهم می آورند.»
درجه هشیاری تجار بیشتر بود. به عقیده بازرگانان کرمان چه توقعی می توان داشت از حکومتی که «تلگراف و روزنامه دروغ عرض کردن در دست خودش است؟» معلوم می شود ملت ایران «مستحق اینگو نه بلیات هستند که «از یکطرف بلا نازل» می شود و از یکطرف این جور حکام حکومت می کنند. پس «این بزرگان و علما و حکام که می بینید و این ناخوشیها که بجان می گیرد» گویا لازم و ملزوم یکدیگرند. بقول امین الضرب: در بلا و وبا، اولیای دولت «قنطر می جوند، تا چه وقت نشخوارها تمام بشود، رفع ظلم های مردم بشود، آنونت چه شود.»
بالاخره نویسنده فرنگی «مک گرو» که شاهد احوال مردم آن روزگاران بود، نوشت: اهل ایران اعتقاد یافتند که وبا از عواقب «تعدی هیأت حاکم برطبقة محروم است.»
این تاریخچه ای بود از سیر بیماری وبا از سده سیزدهم تا دهه اول قرن چهاردهم. وبای سال ۱۳۲۱ قمری و وباهای بعدی تفصیل دیگری دارد که بیرون از گنجایش این مقاله است.
به اختصار بگوییم اروپاییان بیماری وبا را در مشرق زمین نخستینبار در ۱۸۱۷/ ۱۲۳۲ قمری از طریق هند شناختند و آن را با نام «کولرا» یا وبای هندی و یا وبای آسیایی خواندند. هرچند از تحقیقات بعدی دریافتند که همین بیماری ۶۰ بار بین سالهای ۱۴۳۸ و ۱۸۱۷ شرق و غرب را فرا گرفته بود. این نکته معنیداری است که علت توجه انگلیسیها به وبای هند بر اثر لطمه شدیدی بود که به مالالتجاره و کشتیهای نظامی انگلیس در هند وارد آمد و اقتصاد غربیان را به خطر انداخت. همینوبای هندی بود که در تابستان ۱۲۳۶ پس از اینکه کلکته و بمبئی و دهلی را فرا گرفت، از راه مسقط به خلیج فارس رسید.
از آنجا که این ناخوشی تقریبا به همین صورت در سالهای بعد در ایران بروز کرد، لازم است به مأخذ رسالات و شهادتنامههای همزمان، علائم کلی آن را به اختصار بیاوریم: اولین نشانه احساس سرگیجه و پیچیدن صدای زنگ در گوش همراه اضطراب شدید است. سپس عارضه اسهال یا تهوع یا هر دو شروع میشود. گویی رودهها در یک لحظه و یکباره خالی میشوند. اگر شخص در طی روز مبتلا شود اولین احساس او وحشت از حالتی است که به او روی آورده. در بسیاری از نوشتهها همین ترس را عامل اصلی مرگ دانستهاند. اگر علائم بیماری در شب بروز کند، بیمار مضطربانه و شگفتزده بیدار میشود. سوزشی در انتهای معده و سنگینی در کمر احساس میکند، دست و پایش تیر میکشند، عرق چسبناکی بدنش را میپوشاند، ضربان نبض احساس نمیشود، گاهی سردرد نیز همراه است.
اگر در این مرحله بیمار تکان بخورد یا از جای برخیزد، اسهال و استفراغ در چند لحظه عارض میگردد. این مرحله از نیم ساعت تا یک ساعت طول میکشد. بعد مرحله انقباض عضلانی همراه با درد شدید خاصه در نوک انگشتان دست و پا میباشد. اگر بیمار از این حالت برخاست که خود بستگی به قدرت جسمانی او دارد، شفا یافته است، ورنه به آخرین مرحله بیماری که بیهوشیهای متوالی است میرسد. نگاه او بیحرکت است، قوای ذهنی او هنوز فعال است، رنگ چهره به کبودی میگراید، تنفس سنگین و کلام نامفهوم میشود، نبض آهستهتر و نامحسوستر میگردد و از این مرحله تا مرگ، یعنی از آغاز تا پایان بیماری چند ساعتی بیش فاصله نیست.
وبا و جمعیت
گسترش وبای بزرگ ۱۲۳۶ در ایران بیسابقه بود. در خلیج فارس روزی ۱۵۰۰ نفر را میکشت و چون بهناچار اجساد را به دریا میریختند، بیماری شدت کرد. در بحرین ۴۰هزار نفر یعنی دو سوم جمعیت را گرفت. از راه بوشهر به دالکی رسید و از دالکی به شیراز. از جمعیت ۴۰هزار نفری شیراز، روز اول ۸۰ نفر، روز دوم ۲۰۰ نفر، دو هفته اول ۵۶۰۰ نفر و در ۴ هفته آخرین دوسوم اهالی را نابود کرد. حاج زینالعابدین شیروانی هم که از آن ولایت میگذشت نقل میکند: شیرازیان کفاره گناهان خود را میدادند و «باریتعالی بلای وبا را بر آنها گماشت و در مدت قلیلی جمع کثیری طریق عدم پیش گرفتند.» این وبا از شیراز به مرکز ایران رسید، در سراسر مملکت «از صد هزار تن افزون بکشت و بسیار وقت بود که مردم ایران این مرض را مشاهده نکرده بودند.»
همین وبا که در ایران آنچنان کشتار کرد، به روسیه راه یافت و از روسیه به سایر کشورهای اروپایی سرایت نمود. در انگلیس به سبب پیشگیری میزان تلفات بهنسبت چندان نبود. مثلا در گلاسکو از ۲۰۰هزار نفر جمعیت آن ۶۲۰۰ نفر مردند، باقی شفا یافتند. اولیای دولت انگلیس به این نکته مهم توجه کردند که وبا با فقر و تغذیه بد رابطه مستقیم دارد؛ زیرا از محلههای فقیر گلاسکو که ۸۰۰ نفر دچار شده بودند، ۳۵۰ نفر از میان رفتند. پس به تحقیق در وضع خانوادگی، مالی و تغذیه بیماران برآمدند و گزارش احوال اولین قربانی وبا که دختری ۱۱ ساله بود در روزنامهها منتشر گردید.اما در ایران در همان سال بار دیگر نوشتهاند: «مردم شیراز به مرض موت گرفتار شده و قریب ۲۰هزار کس به وادی خاموشان رفتند.»
در ۱۲۴۷ طاعون آمد که اول بهار آغاز شد و در کردستان و مازندران و گیلان کشتار عظیمی داشت. در اردلان «زیاده از ۸هزار نفر» را کشت. در رشت که به اعتقاد حاج زینالعابدین، چون «مردمش عموما شورانگیز و فتنهطلب» بودند، طاعون افتاد «بهموجب حساب بعضی مردمان، درست ۶۰ هزار نفر به دیار عدم رفتند.» فریزر که در آن سالها از صفحات شمال میگذشت، در سفرنامه دیگری مینویسد: در آمل که شهری پرجمعیت بود، دیگر کسی نمانده بود و در بار فروش (بابل) «از هر کس سراغ میگرفتم میگفتند از ناخوشی مرد.»
راجع به بروز طاعون در یادداشت تاریخی مهمی که در دست است نقل میشود: «در سنه ۱۲۴۷ در اکثر بلاد ایران و روم ناخوشی طاعون به هم رسید. در استرآباد ده، دوازده هزار خلق تلف شدند، در مازندران قریب دویست هزار خلق تلف شدند، رشت و گیلان بالمره خراب شد، دویست هزار خلق تلف شدند. در تهران ده، دوازده هزار خلق تلف شدهاند، در هزار جریب بسیار تلف شدند، در چهار ده صد و پنجاه نفر تلف شدهاند، در تویه هم صد و پنجاه نفر تلف شدهاند. تمامی مردم فرار کردهاند، در صحراها منزل کردهاند. در کرمانشاهان حساب ندارد که چقدر تلف شدهاند، دویست سیصد هزار نفر تلف شدهاند. در بغداد، کربلا، نجف، کاظمین دویستهزار متجاوز تلف شدهاند. بغداد بالمره خراب شد. در تبریز و منطقه آذربایجان یک سال طول کشید، بسیار تلف شدهاند. بسیار تلف شدهاند. در دامغان فراری استرآبادی آمدهاند. بعضی محلات که ماندهاند همان محلات را گرفته است قریب به صد و پنجاه نفر تلف شدهاند. در بسطام هم صد و پنجاه نفر تلف شدهاند به سبب قرابت استرآبادی، سمنان را نگرفته است. کلاته را هم نگرفته است. محال (منطقه) فارس را خراب کرد. علاجی به غیر از فرار و تفرقه شدن ندارد. تفرقه شدن و فرار کردن تفاوت کلی دارد. در عهد سلطنت فتحعلی شاه قاجار بوده است، شش ماه طول کشید است. » (فیسنه ۱۲۴۷)
در ۱۲۵۰ باز وبا آمد. به همین سال طاعون هم به کردستان زد.
در ۱۲۵۲ وبای سختی در سراسر ایران شایع شد. در شدت این وبا در شهر ری صدرالشعرا منظومه ای گفته که چند بیت آنرا می آوریم:
آن ری که گفتی مرگ خیز آمد وبا چون در ستیز / از وی اجل را در گریز افتان و خیزان دیده ام
گر اژدها آهن گهر آبد توان در بحر و بر / این اژدها را بر اثر بلدان به بلدان دیده ام
در ۱۲۵۴ «طاعون به مملکت آذربایجان راه یافت و مراغه و اردبیل را فراگرفت.» و در اصفهان هم که وبا معمولا دیده نمیشد در آن سال ظهور کرد.
در ۱۲۶۲ در ماه رمضان وبا در قسلان در پیوست.
در ۱۲۶۳ وبای آذربایجان ۶۰۷۷ نفر را نابود کرد.
در ۱۲۶۴ وبا به آذربایجان بازگشت و ۵۰۰۰ نفر را کشت.
در ۱۲۶۵ طاعون «در بلاد کوهستانی ارومیه شیوع یافت و فقط در یک روز ۴۰۰ نفر از این مرض تلف شدند.»
در اواخر ۱۲۶۷ وبای شدید در تهران شایع گشت و تا اوایل ۱۲۶۸ ادامه داشت.
در ۱۲۶۹ وبا دوباره در تهران عود نمود. «لیکن نسبت به سالهای قبل چندان شدتی» نداشت. در روزهای اول روزانه ۶۰ تا ۷۰ نفر تلف شدند. در شعبان ماه به روزی ۱۳۰ نفر رسید. همانگاه نوشتند «چونکه ۴۶ روز است این ناخوشی در طهران است، باید موافق قاعده ایام سابق در این روزها انشاءالله تمام بشود. در این ولایت هر وقت بروز کرده است، بیشتر از ۵۰ روز یا ۲ ماه طول نکشیده است.»اما در رمضان هنوز روزانه ۱۵ تا ۱۶ نفر را میکشت. آخر رمضان به روزی ۳۰ نفر رسید. مردم تهران به قم پناه بردند. در این شهر «خانهای که از زوار خالی باشد باقی نماند» و از شدت جمعیت «روی قبرستانها چادر زدند» و به این طریق تهرانیها ناخوشی را با خود به قم و کاشان بردند. در ماه صفر از همین وبا در تبریز روزی ۵۰ تا ۶۰ نفر مردند. برف و بارانی آمد و ناخوشی تخفیف یافت. در ربیعالثانی روزی ۲۰ تا ۳۰ نفر تلف شدند. خاصه مرگ و میر در میان قشون افتاده از این رو سربازان ایلاتی را مرخص کردند. این وبا طبق «صورت سیاهه و ثبت کدخدایان» از «نه محله تبریز ۴۰۸۳ نفر» را تلف کرد. و دولت در آن سال تخفیف مالیاتی نسبتا مهمی برای ولایت آذربایجان قائل شد. در صفر ۱۲۷۰ هنوز وبا در آذربایجان بود و روزی ۴۰ تا ۶۰ نفر میمردند و تا اواخر ربیعالثانی همین سال هنوز ادامه داشت و روزانه ۲۰ تا ۳۰ نفر تلفات میداد.
در ۱۲۷۳ وبای سخت دیگری به همه ولایات ایران افتاد. کنت دوگوبینو که در این سال در تهران بهسر میبرد، نوشت: «هر کس دو پا داشت و میتوانست فرار نماید، برای حفظ جان خود از پایتخت گریخت. مردم چنان میمردند که گویی برگ از درخت میریزد و با اینکه در تهران آماری برای شمار مردگان وجود ندارد، من تصور میکنم که بیش از یکسوم سکنه شهر تهران در اثر وبا مردند.» از تهران هم نوشتند: «در شهر ما و شمیران به جز خبر ناخوشی و وحشت خبری نیست... از صفحه کن تا ساحت سوهانک زیادتر از بیست، سی هزار نعش آوردهاند.» حاکم بروجرد گزارش داد: «از قراری که از اطراف مینویسند و مذکور میشود، این ناخوشی در همه بلاد ایران بروز یافته.» بعد از تهران در «خراسان و قم و کاشان شدت کرد.» یزد را هم گرفت و در فارس و «قشلاقات فارس قریب ۲۰۰۰۰ نفر» را کشت. وضع تبریز چنان بود که «اگر جنگ هم شده بود، اینگونه ویرانی» نمیشد.
در ۱۲۷۷ وبا به تبریز بازگشت و ۲۴۸۴ نفر را کشت.
در ۱۲۷۹ وبا از استرآباد شروع شد.
در ۱۲۸۲ وبا تحفه عربستان بود که حاجیان آوردند و در خود مکه ۴۰۰۰۰ نفر مردند.
در ۱۲۸۳ در ساوجبلاغ پیدا شد و از آنجا به ارومیه و تبریز رفت و در آذربایجان «مردمان بیاندازه هلاک نمود.»
در ۱۲۸۴ وبای شدید دیگری همه شهرهای ایران را گرفت. در همان سال دکتر تولوزان (پزشک دربار ناصرالدین شاه) نوشت: چون در ایران «قانونی برای نگاهداشتن شمار مردگان نیست معهذا نمیتوانیم عده آنها را کماکان معین کنیم. معهذا میدانم که عده این مردگان کمتر از یکصد هزار نفر نبوده، پس باید از این چشمزخمی که به ایران رسید به توسط تجربه و امتحان نتیجه گرفت و باید تفکر نمود که آیا ممکن بود منبع این وبا را از ایران بیرون کنند؟» در ۱۲۸۶ وبای خفیفی در قم و کاشان بروز نمود. مسافرانی که از این دو شهر به اصفهان آمدند «بعضی حین ورود و برخی بعد مبتلا به مرض وبا شدند» و اصفهانیان را هم مبتلا کردند. این وبا در بوشهر «اشتداد داشت» و «خلق کثیری بعضی به احضار حاکم بلد، بعضی به رسم فرار از مرض مزبور و بعضی به رسم زیارت عتبات عالیات از کازرون و خشت و دشتستان که در این تاریخ در اماکن مزبوره مرض وبا کمال اشتداد را داشته، یک مرتبه داخل بوشهر شدند... بعضی یک روز بعد از ورود به بوشهر به مرض مزبور مبتلا شده و ۱۰ الی ۲۴ ساعت بیشتر مرض مهلت نداده، درگذشتند... زوار که از شیراز و خشت و کازرون وارد بوشهر شدند «نعش بسیار همراه» داشتند که از وبا مرده بودند.
در ۱۲۸۷ وبا همراه قحطی آمد. در اینباره تجار نیز ضمن گزارشهای گوناگون خود در تشریح وضع اقتصادی و دادوستد اطلاعات سودمندی درخصوص قحطی و وبا آوردهاند که ما در صفحات بعد به تفصیل شرح آن را خواهیم داد. از وضع تهران در این سال حاج محمدحسن امینالضرب نوشت: «روزی ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر» مردند. از فارس گزارش رسید: «بیآذوقگی و قحطی در ولایات و بلوکات حاصل شده و از کشتن و کشته شدن یکدیگر به جهت تحصیل روزی باک ندارند... علاوه بر این جمیع بلوک فارس را ناخوشی احاطه کرده است.
در ۱۲۸۸ هنوز قحطی ادامه داشت، وبا هم «مزید بر علت شد». در تهران به گواهی امینالضرب «روزی ۲۰۰ تا ۴۰۰ نفر در کوچه و بازار و محلهها» مردند. تنها تهران نبود «در همه ولایات ناخوشی مشهود و کسادی و بیرونقی و بیپولی» افتاد. تبریز «کن فیکون شد» هم «ناخوشی بود» هم قطحی و هم «سیل» و هم «قطاعالطریق» که راه عبور و مرور را مسدود میکردند. «در همه ولایات قحطی و گرانی... نفس مردم را قطع کرد... و از پای درآورد». از خراسان گزارش رسید: «چه خراسانی... آدم را میکشند، گوشت او را میخورند، دیگر چه رسد به اسب و الاغ. هر روز در مشهد آدم میگیرند که سگ کشته و گوشت او را آورده و فروخته است.» عجب اینکه «سگ و گربه و موش میخورند» و باز روزانه «۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر» یا به گفته امینالضرب «روزی ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر» از بین رفتند. در این سال در قوچان ۱۲۰۰۰ نفر از دست رفتند.» در آذربایجان مردم از شدت تنگدستی به دولت عریضههای معترضانه فرستادند. گزارشگر وقایع نوشت: اگر دولت ایران «قراری به این زودیها در این باب» ندهد «اکثری از رعایای ایران بلکه در اندک مدتی عمومی ارامنه سلماس و ارومیه» مهاجرت میکنند و این خود «خسارت کلی بسیار به رعایای دولت علیه وارد خواهد آورد.»
پس از این مرگ و میر بیسابقه چند سالی وبا در ایران آرام گرفت. در ۱۲۹۴ از نو وبای سختی در گیلان پدیدار گشت و «۱۰ تا ۱۲۰۰۰ نفر را تلف» نمود. به همین سال طاعون هم از بینالنهرین رسید. در ۱۳۰۷ باز وبا از کرمانشاهان آمد. اعتمادالسلطنه به طعنه نوشت: «رنگ شاه پریده، دماغ کشیده و صدا گرفته. معلوم شد اسهال که در این چند روزه بوده، شدت کرده... چون در کرمانشاهان وبا هست. شاه وحشت کردند که خدای نکرده وبایی شدهاند.»
آخرین وبائی که مطالعه می کنیم وبای بسیار سختی بود که در ذیحجه۱۳۰۹ از بادکوبه آغاز گشت و روسیه را گرفت . حدت آن به اندازه ای بود که به مبالغه نوشتند: «از شهرهای روسیه دیگر چیزی باقی نگذاشته» ، به اندک زمانی از حاجی ترخان به رشت رسید. در ۲۵ ذیحجه ۱۳۰۹ که نیمه تابستان بود و با به سمنان و دامغان زد و در اوایل محرم ۱۳۱۰ در تهران شیوع یافت.
همگان گواهی میدهند که این وبا چیز دیگری بود. «بیست سالی بود که چنین کشتاری را مردم فراموش کرده بودند.» و در تهران «هرگز چنین ناخوشی واقع نشده بود. دکتر طولوزان هم می گفت: «در مدت سی سال که من در ایران بودم، این سخت ترین و گسترده ترین وبایی بود که شاهدش بودم». و «کسی امید یکساعت زنده ماندن نداشت.» امین الضرب هراسناک می گفت: «اگر کسی می مرد، هیچکس نبود او را بردارد، روی لنگه در بگذارد، ببرد یک جائی به خاک بسپارد».
وبای ۱۳۱۰ تهران ابتدا در محله«سرچشمه بروز کرد، بعد در پامنار وسرتخت و خیابان ناصریه... و تا حضرت عبدالعظیم تعدی» نمود. هنوز به دهم محرم نرسیده بقولی روزی ۲۰۰ نفر و بقولی روزی ۲۵۰ نفر می کشت . از نیمه دوم محرم تا اوایل صفر، بیماری بر شدت خود افزود و بگفته برخی روزی ۶۰۰ تا ۷۰۰ نفر می مردند. اعتمادالسلطنه می گوید: بین ۲۰ تا ۲۱ محرم یعنی در دو روز ۱۶۰۰ نفر تلف شدند. نجار نوشتند: «روزی ۱۰۰۰ نفر تلف شدند.تجار نوشتند روزی ۱۰۰۰نفر از میان رفتند! برخی ۱۲۰۰ نفر را هم در اوایل صفر ثبت کرده اند.
دکتر فوریه که در آن روزها در تهران بود گواهی میدهد که «وبای تهران روزی نزدیک به ۸۰۰ نفر را کشته، و این مقدار تلفات اگر در نظر داشته باشیم که جمعیت تهران در تابستان نصف می شود، بسیار زیاد است». بگفته دکتر طولوزان بین ۱۰ و ۱۷ محرم، مرده شورهای تهران ۱۰۳۷ (هزاروسی وهفت) مرده گزارش دادند.
. برخی به مبالغه نوشتند : «تا ۲۵ صفر ۴۳۰۰۰ نفر در خود شهر و ۲۵۰۰۰ در اطراف شهر فوت شدند.». لیکن اعتمادالسلطنه به استناد گفته اطبا نوشته: «در شهر و اطراف شهر ۲۳۰۰۰ نفر مبتلا شده و تلف شدند.»
مردگان را یا در گاری ریختند و به گودالها و خندق شهر انداختند و یا به گورستانها بردند. مشیر الاطبا شاهد بود که در قبرستانها چنان مرده می چیدند که گویا پارچه سفیدی روی گورستان کشیده اند و چون برخی را قبل از مرگ کامل و در حال اغما حمل می کردند، به گفته همو «بعضی مرده ها، وقت شستن و یا کفن کردن و یا به قبر گذاشتن، بلند شده و زنده گشتند. آنان هم که هنوز نمرده بودند حیران و سرگردان بر جای بودند و از بشر، همه معلوم بود در میان بلاگرفتارند.»
۲- وبا: پدیده عقب ماندگی تا او را
اهمیت وبا تنها در میزان کشتار و کاهش جمعیت نبود. درک اجتماعی کسانی هم که شاهد این کشتار بودند، نکته مهمی بود. آنان دریافتند که قربانیان این بلا در درجه اول تنگدستان بودند: یا «مزاجها استعداد» داشت و تاب مقاومت جسمانی نبود و یا فقر، راه فرار را از میدان بلا می بست.
دکتر فوریه گواهی میداد که این تلفات بیشتر به فقرا که وسیله فرار نداشتند و بعلت تنگدستی بیشتر در معرض خطر قرار می گرفتند وارد آمد. به این معنی هم توجه کردند که سبب کشتار وبا در روسیه این بود که سال قبل یعنی در ۱۳۰۸ گرانی بود «قوت نداشتند، بقدری که بتوانند معیشت کنند، امسال هم بدتر شده و مردم بی قوه تلف شده اند» تا چه رسد به ایران که «مردم فقیر شده اند، فرش زیر پا و گذران ندارند». پس آنان که «مثل برگ خزان می ریزند» بیشتر «فقرا و ضعفاء هستند که «رنجور و بی بنیه»اند. و امین الضرب با هشیاری نوشت: این تلفات همه از نا خوشی وبا نبود بلکه «مردم ایران ناخوش» و آماده بودند که این چنین «زیاده از اندازه مردند»
حالت ولایات هم بهتر از پایتخت نبود. در قم توانگران که «استطاعت و قدرت رفتن به دهات را داشتند» رفتند و «فقرا که نتوانستند بروند» ماندند و «علی الاتصال تلف» شدند. امیدشان به خدا بود و کارشان صبح ناشام «عزاداری و سینه زنی»
از رشت که وبا در آنجا تمامی نداشت نوشتند: «مردم یکسره مأیوس هستند از خودشان». حکام که رفته اند. اما مردم «الان با یک نفر هستید در کمال سلامتی، سه ساعت بعد خبر می دهند وارد گور شد.» رشت «طوری مغشوش شده است که الحال که عریضه عرض می کنم ، ضعیفه ای از عمله جات کارخانه [ ابریشم] رفت سرچاه آب بیاورد ، دیر کرد ، رفتند دنبال او، مر حومه شده بود.» سابق «مرگ یکساعت، دو ساعت دیده شده بود، اما بر سر چاه برود آب بیاورد ، دیده نشده بود ؛که آنهم دیده شد.» مردم فقیر این ولایت که تاکنون، چاره بهر فقر می جستند، حال به روزی افتاده اند که «فقر هم از نظر مردم رفته است. نشسته اند و انتظار مردن را دارند». کار به تفرین هم کشیده است که «خداوند خراب کند این شهر خراب را که الان قریب ۷۰ روز است ناخوشی بروز کرده و شهرها و دهات را خراب کرده است» و هنوز رفع نشده، معلوم شد وبا در رشت بومی شده بود «یعنی نوعی شده که بکلی رفع نمی شود و کسی نمی داند تا چه حد است.» در این ولایت هم مرگ و میر دامنگیر فقرا بود. گفتند: «رعیت از میان رفت، خیلی مردند ، دهقانی بیشتر از شهری مرده است . از ۲۰۰۰۰ نفر، ۳۰۰۰ نفر شهری و ۱۷۰۰۰ نفر دهقان مرده است. خیلی دهات بکلی رعیت ندارد.»
در کرمان وقتی «هوای و بائیه» بروز کرد مردم نخست امیدوار شدند که شاید خداوند «این آتش را برای جان پدر سوختگان بدذات افروخته است، لیکن وقتی آن پدرسوختگان ماندند و مردم مردند گفتند: «خوبان بالتبع میسوزند. آتش که گرفت خشک و تر می سوزد»، هرچند «خیلی قوت قلب میخواهد که شخص طاقت بیاورد.»
چون وبا به قزوین افتاد، به زندان آنجا هم سرایت کرد و یکی از محبوسان به آن مبتلا گشت. این اوان «میرزا رضا کرمانی» و «حاج سیاح محلاتی» و «میرزا یوسف خان مستشارالدوله» در زندان قزوین می گذراندند. میرزا رضا که دید زنجیر را از پای آن بیمار بر نمی دارند، خطاب به زندانبان گفت: «ای علی کرمِ پدرسوخته نانجیب بدتر از شمر، ناله این بیچاره را، کامران میرزای شقی که نمی شنود تا از تو خوشحال شود، اما خدا که می شنود و جزای تورا به بدترین وجه خواهد داد». بعد رو کرد به حاج سیاح و گفت: « بگذارید این ظلم ها را هم بکنند.» از قضا در شیراز، آن سال «هوا خوب» بود. ولی بدنبال حصبه ای که همان ایام شایع گشت، مزاج ها مستعد ناخوشی شدند و اعتماد السلطنه شنیده بود که در شیراز علاوه بر وبا، بی نظمی غریبی هم در شهر» افتاده بود.
گزارش هائی که از اصفهان رسید از ترس ظل السلطان [برادر ناصرالدین شاه و حاکم وقت اصفهان] با پنهان کاری و دروغزنی همراه بود، نوشتند: ظل السلطان و حواشی «بواسطة بروز ناخوشی رفته اند در اطراف اصفهان ... ولی در شهر بروز و ظهوری ندارد. در روز در محله چهارسوق شیرازی ها بروز نمود...» شهر امن و امان است و مردم در «بازارها و مساجد مشغول چراغان هستند و همین قسم چراغان هست تاشب جمعه» هرچند «خلق مضطرب هستند، بعضی مشغول تعزیه داری هستند. اجزای دیوان هم رفته اند. کسی هم قدرت بیرون رفتن ندارد، بواسطه اینکه بیرونها مغشوش است.»
تأثیر وبا تنها در ازدیاد فقر و بی نظمی نبود. از نظر اقتصادی وبا دلالت داشت بر کاهش جمعیت فعال و کاهش میزان تولید کشاورزی و صنعتی که توانگران هم از آن متضرر می گشتند. در تنزل تجارت ابریشم، وبا از عوامل اصلی بود. فریزر که پس از وبای ۱۲۳۷ و طاعون ۱۲۴۶ برای بار دوم از شمال ایران می گذشت از شهر آمل چنین یاد می کند: در سفر اول من، آمل شهری بود پر جمعیت و از مراکز عمده تجارت ابریشم با روسیه؛ اما این بار «بیابانی است و ویرانه ای». با خود می گفت: «علت این تغییر چیست ؟ از نتایج ستم است و عوارض ناخوشی». خانه ها فرو ریخته اند ، دیوارها خراب شده اند، زمین ها را جنگل پوشانده است و «هیچ شبح انسانی به چشم نمی خورد، هیچ صدائی بگوش نمی رسد و در بازار پررونقی که من دیده بودم، اکنون سه یا چهار دکان بیشتر باز نیست.». در بار فروش هم «تجارت با روسیه بکلی درهم شکسته است.»
اینک به اختصار از نتایج اقتصادی و بای ۱۳۱۰ صحبت می داریم که اسناد ماگویاست. در این اسناد می خوانیم: در تهران «رشنه کسب و تجارت بکلی متلاشی شده». بازار بست، راه «دادوستد» با ولایات مسدود گشت، بانک شاهی نه برات داد و نه برات گرفت . امین الضرب مأیوسانه و به تفصیل در نامه های گوناگون نوشت: «گمان ندارم شیرازه» زندگی کسبه و تجار دیگر بهم گرفته شود. هیچ گذران نمانده»، حتى «قوافل عبور نمی کنند، برنج و نان و همه چیز گران شده» از هیچ کجا مال التجاره «بار نمی شود». پول نیست که خریدی میسر باشد «پول را زنجیر می کنند» دیگر چه فایده که شخص به جمع آوری مال باشد و بگوید: خانه من، باغ من، ملک من. امنیتی نیست که ملکی باشد.
در رشت وبا لطمه عمده را به تولید ابریشم زد. با اینکه آن سال محصول نوغان فراوان بود، اما ناخوشی که آمد نه وسیله برداشت ماند و نه کارگر. معمول چنین بود که همه ساله در فصل نوغان «مشتری می آمد.. وفیله سوراخی .. ولاس تخته میخرید .. و با کیسه می برد.» در این سال هم آمدند «اما بیچاره ها معطل هستند. بار آنها، بار نمی شود که برند». کارخانه ابریشم هم دو سه روز قبل از ماه محرم که ناخوشی شدت کرد و کارگرها مردند تعطیل شد، به وضعی افتاد که «روزی چهار پنج نفر از عمله جات کارخانه ناخوش می شدند و بیرون می بردند. به قدر ۶۰ نفر تلف شدند». اگر ناخوشی نبود، با آن «زراعت خوب ابریشم» امکان خرید «پنج هزار من لاس» بود. اما «این اسباب فراهم آمد». بعد هم قیمت لاس ترقی کرد «در اول یک من، ۲۳ قران و ۱۰ شاهی الی ۲۴ قرآن بود . یک من ۲ قران و ۱۰ شاهی الی ۲ قران تنزل داشت . اکنون ابریشم ناصری وسط ۱۲ تومان ، یک قدری بهتر، ۱۳ تومان کمتر نمی شود خرید» آنهم اگر پیدا میشد. چون دهقانی باقی نمانده. اگر هم باشد «از ترس ناخوشی به شهر نمی آید. »
در همین سال پاپروس را هم چیدند، زراعتش هم خوب بود ، (فقط یک هفته کارداشت). اما وبا آمد و محصول روی دست ماند. «اکنون قحط النساء و قحط الرجال هردو است ، نه عمله مردانه و نه عمله زنانه» یافت نمی شود. همه مرده اند. «از دستِ مردن مردم» دیگر دکان و بازاری نیست و داد و ستد بکلی منسوخ شده حتى «یک دکان باز نیست» نه خوراکی هست و نه آذوقه. بقدر «یکصد دینار پول سیاه وصول نمی شود.»
شهریها برای یافتن آذوقه به دهات می روند، محله ها را می گردند، اما ۱۷۰۰۰ نفر دهقان از میان رفته اند، و دهات خالی شده اند. اگر رعیت گیلان بر جای بودند، امور مسلمانان را می گذرانیدند، «رعیت گیلان، رعیت طهران نیست. از زن آدم هم بهتر فرمان می برد.» اکنون دیگر ارتباط رشت با سایر ولایات هم بریده است، «وضع پستخانه هم مغشوش است» و دوهفته به دوهفته پست گیلان نمی رسد و چون تعدادی از چاپارها که به بیرون فرستادند در راهها مردند، باقی هم معترضانه «جواب کرده اند که دیگر نمی رویم؟». در ساری هم قحطی است. تمام دکاکین ساری بسته، مگر پانزده باب و بیست باب .. دهقانی هم به شهر نمی آید که لااقل یک بار هیزم و زغال بیاورد که امورات مسلمان بگذرد.»
از وضع بحرانی کرمان در اثر ناخوشی ، سیدمحمدرحیم معین التجار در جواب امین الضرب نوشت: «از خرابی و پریشانی خلق شرحی مرقوم داشته بودید. قربان شما شوم، از بیرون ها خبر ندارید. آنجا که باز دارالخلافه است. خداوند شاهد است در خود کرمان حالت مردم را نمی توان تقریر کرد ... امسال در رفسنجان اغلب بذر بعمل نیامده .... و از خارج خریده اند ... والله بالله در وکیل آباد تمام عمله آن از گرسنگی ( در شهر بودم) فرار کرده اند . از دیوان گرفته تا تمام اربابهای آنجا را دیدم، بلکه بتوانم ده_بیست خروار جو با گندم بخرم، برای آنها ممکن نشد. بلاست که از هرطرف می رسد». علاوه بر این «۶۵۰۰ تومان در این درو، حنا دارم حالا که در اثر ناخوشی یزد، اهل یزد فرار کرده اند، هیچ مال التجاره نیست، تا چه رسد به حنای درونی کرمان! بارگیر نیست که حمل شود» و با این «وضع حکومت سخت می بینم .. بهبودی حاصل شود . این وضع ، وضع غریبی است که به نوشتن نمی آید.» حنای من هم روی زمین مانده است. نه ممکن است اینجا مصرف رسیده باشد، نه فرستادن به یزد، امکان دارد. با این اوضاع و این ناخوشی فرستادن حنا به یزد «متفرق شدن آن ... در بیابان هاست». تنباکوی رژی هم در انبارها مانده است و حمل نمی شود.
در کاشان هم از اول محرم تا آخر صفر هنوز دکان و بازار «بکلی تعطیل» بود. در شیراز بر اثر وبا و ناامنی ارتباط شهر باخارج قطع شده بود. مال التجاره حمل نمی شد که هیچ، مردم هم جرأت رفت و آمد نداشتند. نوشتند: «از وضع حالیه شیراز خبر ندارید که چه حکایتی شده است: کسی اختیار جان و مال خود را ندارد، هر کس مال کسی را ببرد و بخورد فریادرسی نیست، وضعی شده است که شبها دو ساعت که از شب گذشت، در کوچه ها نمی شود عبور کرد، مردم را برهنه می کنند، همچنین در بیرونها کمال اغتشاش را دارد، غروب آفتاب پشت دروازه شهر کسی جرأت ندارد عبور کند ... تاچه رسد به یک فرسخی و دو فرسخی ... که مال مردم را می برند و جان در معرض تلف است. همین قدر عرض می شود که تا به حال که به این سن خود که خاطر دارم در هیچ حکومتی به این وضعها اغتشاش ندیده بودم». این وضع به محصولات گوناگون شیر از صدمه زد از جمله تنباکو، و از تهران دستور رفت که دیگر خرید نکنند. اعتمادالسلطنه می گفت: «این فتنه و بی نظمی شیراز را از قوام دانستند، در صورتیکه از ظل السلطان است. باشد که این سفر که ظل السلطان به طهران آمد، حکومت شیرز را به او خواهند داد، تا معلوم شود.
٣. وبا و روش حکومت
حکومت وقت در سرایت و گسترش و عواقب وبا مسئولیت مستقیم داشت. هنگام بروز ناخوشی حکام راه گریز در پیش می گرفتند ، با پنهان ساختن حقیقت و فریبکاری رسمی مردم را در میان مهلکه رها می کردند، و کارگزاران از بیم مسدود شدن راهها خبر ناخوشی را به سایر ممالک هم اعلام نمی داشتند، و با برقرار کردن قرنین که مستلزم گردآوری آذوقه و غلات و هزینه های گوناگون بود مخالفت می ورزیدند.
در ناخوشی ۱۲۳۶ سیاح انگلیسی که خود از وبا مرد، چند روز قبل از مرگش نوشته بود: در شیراز به محض شنیدن خبر وبا ، حاکم حسینعلی میرزا فرمانفرما و وزیر و اطرافیانش فرار کردند و بدون اینکه دستورالعملی جهت حفاظت شهر و مردم بدهند اهالی را بحال خود رها نمودند و «براستی این بی شرمانه ترین و ناجوانمردانه ترین اقدامی بود که به همه عمر شاهدش بودم .. وقتی مردم به خود می آمدند آشکارا به حکومت ناسزا می گفتند.»
فریزر که خود شاهد مرگ آن سیاح بود، از رفتار حکام و بی پناهی مردم چنین یاد می کرد ؛ «شاهزاده فرار کرد، وزرا و اعیان هم به دنبالش» و مردم را سرگردان بر جای گذاردند. گاه دیده میشد چند نفری به خیال اینکه با عنصری دیوانه و متجاوز روبرو شده اند، در کوچه ها می دویدند و فریاد بر می آوردند : «این ناخوشی پدرسوخته کجاست؟ جرأت دارد بیاید جلو تا حسابش را برسم ، تا بکشمش». بقول روزنامه نگار فرنگی مردم گاهی چاره را در این میدیدند که از سحر تا شامگاه ، بادسته توپچیان از شهر رو به کوه بروند و «باغرش توپ و صدای شیپور، همراه فریاد هزاران نفر» و با را از خود برگردانند این حالت بر آن «دهشت نفرت بارمی افزود».
در وبای ۱۳۵۲ به محمدشاه نوشتند: «قبل از ناخوشی» همه «خلق ورعایای مملکت امیدوار بودند» که حافظ مردم دولت است. زیرا «احتیاج کل به دربخانه است» پس «اهل دربخانه باید کسانی باشند که از عهده مهمات این مملکت برآیند و تدبیر و روشن بینی داشته باشند». لیکن در این مصیبت خلاف آن رفتار به ظهور رسید «اهل دربخانه پراکنده و متفرق شدند» و «امورات لازمه را به تعویق انداختند» و «قانون و قواعدی که بجهت پایداری و استحکام» دولت و ملت در نظر داشتند معوق ماند و از اینروست که «امروز در پایتخت شکایت است» و کار مردم «به فقر و فلاکت کشیده است».
در زمان میرزا تقی خان امیر کبیر، سلوک حکام با مردم منصفانه بود و روزنامه دولتی حقیقت رابه مردم گوشزد می کرد راجع به وبا اعلام داشت: «درباب ناخوشی های مسری از قبیل طاعون و وبا و غیره، اطبای روی زمین معالجات مختلف کرده اند اما یک علت را در این باب مسلم گرفته اند که کثافت و عفونت این ناخوشیها را زیاد می کند» و با اینکه امنای دولت ریکاها را به پاکیزه کردن شهر گماشته اند، بطوریکه می باید هنوز در این کار نظم داده نشده و سرباز خانه های دور شهر را چنان کثیف و متعفن نگاهداشته اند که مردم از عبور از آنجاها نفرت دارند. امید است که بعد از این در این باب دقت شود که رفع کثافت از آنجاها بشود که امراض مزبوره روی ندهد»
گذشته از مقالاتی که در روزنامه رسمی منتشر می گشت، جزوه «قواعد معالجة وبا» راجع به چگونگی این بیماری و جلوگیری از سرایت آن به طبع رسید و «میان روحانیان و سرشناسان محله های شهر» پخش شده که مردم را بیاگاهانند. بعلاوه «برای محافظت ممالک محروسه از آلودگی ناخوشی مزبور» در مرزها قاعدة (کراختین) یعنی قرنتین برقرار شد. دستور امیر کبیر به حاکم کرمانشاه نقل می شود: « از قراریکه ... کارپرداز اول دولت علیه مقیم دارالسلام بغداد نوشته است ناخوشی وبا همه عربستان را فراگرفته و از اول خانقین الی نجف طغیان تمام دارد، اهالی بغداد کاملا متفرق شده اند ... چون آنجا معبر عام است و هر روزه زوار عتبات و سایرین به همه ممالک محروسه تردد دارند، بسیار لازم است که برای محافظت ممالک محروسه از آلودگی ناخوشی مزبور و نشر وسرایت آن ... بنای گراختین که منفعت آن بکرات به تجربه رسیده است گذاشته شود. لهذا میشود که ... بزودی گراختین را در اول دخول زوار ومترددین به خاک علیه داده باشد...»
در تضاد آن مراقبت دولت، وقتی که وبای عمومی ۱۲۷۳ پیش آمد «که آمار تلفات آنرا ذکر کردیم»، و دولت عثمانی قرنتین گذاشت. میرزا آقاخان نوری صدراعظم به این زبان اعتراض کرد: «از حالت قرانتین دولت عثمانی ... بستوه آمده ایم. نزدیک است که عنقریب حکم عمومی قطعی بکل اهالی ایران صادر شود که دیگر تردد خودشان را از خاک عثمانی، خاصه از عراق عرب موقوف دارند .. نزدیک است این حکم از قوه به فعل بیاید». باید به دولت عثمانی حالی کرد که اساسا «حق ندارند» قرانین بگذارند. زیرا «خلاف قانون دول متحابه است و می توانید بالمره وضع قرانتین موقوف و متروک سازید». دولت عثمانی به این پرخاشها جواب معقولی داد که «وضع قرنتین، جهت حفظ صحت عمومی موضوع شده است» و چون «در حق تبعه سایر دول مرعی الاجراست» ایرانیان نیز باید تبعیت کنند.
در وبای ۱۲۸۲ دولت های اروپائی نسبت به شیوه عمل حکومت ایران اعتراض نمودند. به پیشنهاد دولت فرانسه مقرر گشت یک «کونفرانس عمومی» برپا شود. «راپورت آنرا هم در روزنامه های پاریس» انتشار دادند. و عامل عمده شیوع مرض و «تعفن دادن به هوا را حمل و نقل نعش» از ایران به نجف اشرف و عتبات عالیات نوشتند. سفیر ایران در ترکیه به مخالفت برخاست و برهان آورد که «انعقاد این مجلس کونفرانس به همه جهت خالی از ضرر بجهت ما نخواهد بود و البته سکته به حمل و نقل نعش خواهد رسانید. زیرا از درجه امکان خارج است به مغز فرنگی ها توان نمود که حمل و نقل اموات مخل صحت عمومیه نیست .. فدوی نیز در تدارک الله و براهین می باشم که حمل نعش اموات میچ وقت وسیلة ایجاد ناخوشی و با نشده است».
در ۱۲۸۴ دکتر طولوزان به دولت ایران پیشنهاد نمود، اقداماتی بعمل آورند تا شاید بتوانند «وبا را از ایران بیرون کنند». در نامه مفصل دیگری خطاب به اعتضادالسلطنه ، از ناصرالدین شاه به تأکید خواست ، برای جلوگیری از شیوع وبا مجلس حفظ الصحه در تهران برپا سازند. اطبائی را که در دارالفنون تحصیل کرده بودند گرد آورند، پزشکان را به «جستجوی ناخوشی های موذی و مسری» وادارند، در این مجلس از اطبای فرنگی هم استفاده کنند، اظهار رأی و عقیده را آزاد گذارند، «واضح است اطبای دول خارجه که در مجلس حضور خواهند رسانید حق تکلم خواهند داشت» تا «بیان عقاید و تجربیات خودشان را نمایند» و ترتیب فرنتین را در سرحدات بدهند. نوشت: «اینست معزز وزیر، بنای عمل انعقاد مجلس حفظ الصحت در ایران که میخواهید منعقد سازید، که به اعتقاد من از کارهای عمده و واجب است که بهیچوجه مسامحه در آن جایز نیست». دکتر طولوزان همراه این نامه گزارشی هم در تشخیص و با و جلوگیری از سرایت آن نگاشت.
مجلس حفظ الصحه در نهم ذیعقده ۱۳۸۴ به ریاست دکتر طولوزان و عضویت میرزاعلینقی ، میرزاحسین ، و میرزا رضا اطبای در بار و شرکت میرزا تقی طبیب بعنوان مترجم مخصوص آن مجلس برپاشد. قواعد مجلس را دکتر طولوزان نگاشت و میرزا رضا آنرا به فارسی برگرداند. هدف مجلس گفتگو در «مسائل متعلقه به حفظ صحت عامه ایران و نگاهداری جمیع بلدان این مملکت از امراض شایعه وبایی» بود. در گزارش ضمیمه آن، طولوزان تاریخچه ای از وباهای گوناگون همان چند سال را بیان کرد، به دولت ایران هشدار داد، لزوم قرنتین را در سرحدات تأکید نمود. علت عمده شیوع وبا را از «عبور سیاحان و کاروانها و زوار» می خواند. پس اگر «یگاه لزوم در معابر معینه و مشخصه عبور مال التجاره یا کاروان و یا زوار را قدغن بلیغ نمایند.. یعنی قرانتین بگذارند» می توان متعهد شد که این گزند در خارج مانده سرایت به بلاد داخله نخواهد نموده. نتیجه اینکه «وبا مرضی است که منتقل می شود بواسطه عبور مال التجاره و بخصوص مردمان از بلادی که گرفتار آن هستند، به شهرهائی که گزند آن محفوظ اند.» نیازی به گفتن نیست که از این پیشنهادات و گفتگوها نتیجه ای گرفته نشد.
در همین سال برخی از حکام از اینکه وبا بجای ایشان دمار از روزگار خلق بر می آورد اظهار خوشنودی هم می کردند. حاکم استر آباد نوشت: «ناخوشی و با در شهر ودهات استر آباد فی الجمله شدتی دارد... کاری می کند بد نیست. انشاءالله [در میان ایلات] کارسازی درست خواهد کرد.»
در ۱۲۸۷ سال قحطی معروف که وبا هم به دنبالش آمد و لطمه شدید به مملکت زد، در یک گفتگوی تلگرافی میان ناصرالدین شاه و کارگزاران دولت این دروغ های رسمی مبادله گشت: از کرمانشاه شاه از احوال عمومی پرسید:
« جواب : احوالها خیلی خوب است، تازه که قابل عرض همایون باشد هیچ نیست ... دزدهائی که قرار بود سردار بگیرد گرفته ... یک نفر رعیت ایران بود، دستش را بریده اند ... حالت نان در همه جا مزاجی گرفته ، على الخصوص قم و کاشان، که گندم وفور دارد ... از هرجهت امنیت و آسودگی حاصل است... طهران کمال نظم و وفور را دارد. جنس بقاعده به انبارها می رسد. بهیچ قسم از طهران نگرانی نداشته باشید.»
سئوال: ناخوشی [وبای] سختی است یا خیر؟
جواب: خیر جزئی است».
سئوال: حالت اصفهان و فارس چطور است؟
جواب: حالت اصفهان و فارس خیلی خوب است.»
اما در همان تاریخ از کرمانشاهان به یکی از اولیای دولت نوشتند : «وارد کرمانشاه شدیم. وبا شدت دارد، خانم را همراه نیاورید . علاء الملک را بفرمائید البته نیاید.» . اعتضادالسلطنه هم که گویا از آن گفتگوی تلگرافی خبر نداشت، تلگراف فرستاد: «نصرالله خان ، این تلگراف را روی کاغذ بنویس ، سرش را مهر کن، محرمانه بدست شاه بدهند : از شهبندر کرمانشاه به سفارت عثمانی ... اموات را سه شنبه ۲۲ نفر، چهارشنبه ۲۰ نفر گفته اند. دیروز زیاده از ۳ نفر نمرده اند امروز هم ۲ نفر مرده اند» اما همان کار گزار به والی بغداد اعتراض سخت کرد که «یقینا در کرمانشاهان و اطراف وبا نیست و بنده بابعالی را مستحضرداشته ام. معهذا سبب دوام قرنتین چیست؟ رفع قرنتین را بخواهند.»
در ۱۳۰۷ دستور نامه جهت پیشگیری از شیوع وبا به ولایات و سرحدات فرستادند مبنی بر اینکه اگر در خانه ای مریض وبائی پیدا شود، او را در هوای خوب «زیر درخت» و یا «وسط اشجار» نگاهدارند و«از آمد و شد دور باشد». اهل خانه «آن منزل را ترک گویند» و تا «پانزده روز باز نگردند» و از آن خانه «با آب و آهک و دودِ گو گرد و زاج و نمک طعام» رفع عفونت کنند، و اثاث منزل را تا پانزده روز در هوای آزاد بگذارند و باد دهند». اساسا در شهر وبایی همه مردم باید خانه ها را ترک گویند و در زیر چادرها دور از یکدیگر منزل نمایند .. بهتر آنست که از شهر بیرون روند» و در وقت تعذیه «پرهیز و اجتناب از میوه زیاد» نمایند. این دستورالعمل هم بجائی نرسید.
در و بای ۱۳۱۰ اعتمادالسلطنه بی توجهی و خیانت اولیای دولت را از زبان امین السلطان بیان می کند: «وبائی به خراسان آمد» می دانستم چون به طهران رسد خیالات کلیتا مشوب می شود، دیگر شاه و گدا از هول جان ملتفت اعمال من نخواهند بود و گرفتار خود می باشند و بس» پس چاره سرایت وبا را نکردم تا اینکه «بیش از صد هزار نفر از نفوس محترم از آن مرض هایل تلف شدند. در حالیکه اگر هزارتومان خرج قرانتین کرده بودم، آن جمله در عداد زندگان و از رعایای با منفعت دولت بودند . اگر نماندند، من چندی آسوده بماندم». در این مصیبت برخی به شاه گفتند به شهر نروید، وبا هست، رفتن و خارج شدن دوباره صورت خوش ندارد. «مردم خواهند گفت، پادشاه تمام رعیت را در بلا گذاشته، رفت که جان خود را بدر برد». اما شاه به طهران آمد و به شهرستانک رفت. به دکتر فوریه (دکتر دربار) هم سپردند «هر وبا گرفته ای که نزد تو به استعلاج آید، دورش کن و بگو: من طبیب شاهم و خود را آلوده به معالجه وبائی نمی کنم». او هم چنین کرد و هر کس «این حرف را شنید نفرین شدید به ولینعمت کل نمود.»
مشیر الأطباء می نویسد: در قضیه رفتن ناصرالدین شاه از پایتخت، سردار آذربایجان سپاهیان را به قرار، حکم کرد که «ای صاحب منصبان و سربازان ... مقام غیرت است و تعصب آذربایجانی ... پادشاه مملکت و اهل و عیال و خزانه دولت خود را در شهر و در ییلاق، بلکه جان خود را به امانت شما سپرده است... پادشاه خود به ییلاق به امید شما رفته که شما در حراست اهل وعیال او جان را دریغ نخواهید نمود ... اگر بروید اولا روی مرا سیاه می کنید و روی خودتان سیاه میشود . و دیگر اسم مردانگی و غیرت از جمیع ترکها محو می شود. درثانی جزا و مکافات و سیاست مرا میدانید که زندگی نتوانید نمود . اگر بمانید قطع نظر از نیکنامی ... من دو سه روزه خود به میان شما خواهم آمد ... اگر نمانید قطع نظر از سیاست من، خداوند رحم خود را از شما می برد و مبتلا به مرض می نماید۱۳۲.»
به همان روال اعتمادالسلطنه دو نمونه می آورد، می نویسد: «شب در حضور شاه بودیم.. حکیم الممالک که از آن تملقات خنک دارد، بنا کرد به شکر کردن، که الحمدالله بزیر سایه شاه نه وبا داریم نه بلا، نه جنگ داریم و نه منگ» و روز دیگر «سر ناهار بودیم. سید عبدالکریم خان برادر انیس الدوله که از طهران آمده بود به شاه قسم می خورد که در طهران وبا نیست، اما به من اشاره می کرد که هست و شدت هم دارد» از ترس اهل دولت می گفتند : وبای گیلان از « پر خوردن و سختی هواست»، در خراسان هم بجهت اراجیف و تخلف گوئی» است. عبدالحسین فرمانفرما مدعی بود که در کرمان هرگز «و با نیامده»
روحانیون نیز که مردم را در طول شیوع وبا با روضه خوانی و سینه زنی و رفتن به مصلی سرگرم می کردند و بعنوان درمان خوردن «تربت سیدالشهدا» را تجویز می نمودند، بهنگام مصیبت در اعتقاد خودشان سستی پیدا میشد و زودتر از دیگران میدان را خالی می کردند و دیرتر باز می گشتند . گوبینو شاهد بود که در تهران «آخوندهای ثروتمند قبل از همه فرار نمودند.» اهل قم دیدند که «وبا بکلی رفع شده بود اما «حاکم و آقای متولی» از ترس جان به شهر نمی آمدند. در روزهای سختی و گرانی و قحطی و ناخوشی بسیاری از ملایان مجلس آرای خانه بزرگان بودند. روضه خوانی می گفت : در این خانه ها «فراش و سرباز، هم» گذاردند که «اگر فقیری خواست وارد شود نگذارند.. اگر نشسته بود حرکتش می دادند.. معلوم شد که از برای شریت بود که فقرا را حرکت می دادند. مبادا بک پیاله شربتی میل کنند.»
ناخوشی منبع مداخل حکام و ملایان هردو بود. در سال وبایی ۱۲۸۲، نماینده ایران در استانبول در جواب دولت راجع به اموال حجاج قربانی از وبا گزارش داد: «عرض می شود... همین قدر میدانم که آنچه از اهالی خمسه و رشت وفات نموده اند، متروکات آنها را امام جمعه ابهر جمع آوری نموده و در ورود به استانبول هم دو روز مانده و بی آنکه خودش را با سفارت آشنا نماید روانه شده است، متروکات اهالی آذربایجان را ... میرزا صادق سر نیب جمع آوری نموده است ... و [ اموال ] اهالی قزوین را پسر مرحوم ملاصفر علی، مجتهد قزوینی تصرف کرده است.»
این بود حالت مردم در آن زمانه ، افراد هشیار هر طبقه ای در این باره رأی خود را گفته اند: بدایع نگار نویسنده و مورخ دیوانی نوشت : «در ملک ما اگر سالی باران کم بارید، مملکت زیرورو می شود... در ۱۲۸ پنج کرور آدم [ از وبا و قحطی] از دست رفت، همه گدا و واله و حیران مانده اند، زیرا که تدبیر کار و تهیه معاش مملکت را ندانستیم». اعتمادالسلطنه نوشت: در وبای ۱۳۱۰ «سلطان عثمانی از جیب خود، صد و پنجاه هزار لیره خرج قرانتین حدود خود نمود که رعیتش راسالم بدارد. این نوع حفظ جان رعیت را می کنند» که ما نکردیم و از این رو به تعبیر یکی از کار گزاران دولت : «على الاتصال به بلائی گرفتار و به دامی دچاریم، گاه به قحط و غلائیم و گاه بر وبا و طاعونیم»
شیخ ابراهیم زنجانی که خود از روحانیان بود، راجع به ملایانی که به مال قربانیان وبا دستبرد می زدند گفت: «معلوم است»، کافی است یک نفر از وبا بمیرد «حکام و دولتیان از یکطرف و سادات و آخوندان .. دندان نیز می کنند» که دارو ندارش را به یغما ببرند.
از روشنفکران، طالبوف در درس های «احمد» گفت: «آن ناخوشی های وحشت افزا از قبیل طاعون و وبا» در جائی می افتد که مردمش از شدت جهل و کاهلی بیا نمی خیزند، همه کار را به امید خدا میگذارند و منتظر میشوند که «ملائک از آسمان آمده» اموراتشان را نظم دهند. پس آن مردم «خود اسیاب آن [ناخوشی ها] را فراهم می آورند.»
درجه هشیاری تجار بیشتر بود. به عقیده بازرگانان کرمان چه توقعی می توان داشت از حکومتی که «تلگراف و روزنامه دروغ عرض کردن در دست خودش است؟» معلوم می شود ملت ایران «مستحق اینگو نه بلیات هستند که «از یکطرف بلا نازل» می شود و از یکطرف این جور حکام حکومت می کنند. پس «این بزرگان و علما و حکام که می بینید و این ناخوشیها که بجان می گیرد» گویا لازم و ملزوم یکدیگرند. بقول امین الضرب: در بلا و وبا، اولیای دولت «قنطر می جوند، تا چه وقت نشخوارها تمام بشود، رفع ظلم های مردم بشود، آنونت چه شود.»
بالاخره نویسنده فرنگی «مک گرو» که شاهد احوال مردم آن روزگاران بود، نوشت: اهل ایران اعتقاد یافتند که وبا از عواقب «تعدی هیأت حاکم برطبقة محروم است.»
این تاریخچه ای بود از سیر بیماری وبا از سده سیزدهم تا دهه اول قرن چهاردهم. وبای سال ۱۳۲۱ قمری و وباهای بعدی تفصیل دیگری دارد که بیرون از گنجایش این مقاله است.