فخرالدین . [ ف َ رُدْ دی ] (اِخ ) ابراهیم همدانی ،متخلص به عراقی . اشاراتی از شرح زندگانی او غالباً در کتب تذکره ٔ صوفیان و شاعران بخصوص نفحات الانس جامی و مجالس العشاق حسین بایقرا یافت میشود. ولی چون معاصران وی درباره ٔ او چیزی ننوشته اند آنچه را در اینگونه کتب مندرج است با احتیاط باید پذیرفت . از متن تحریرات خود او که غالباً از مقوله ٔ معانی عاشقانه است مطلب مهمی از احوال گوینده به دست نمی آید. او را میتوان یک قلندر تمام عیار دانست که بکلی در بند نام و مقام خود نبوده و هر صورت یا موجود نیکو و جمیل را آینه ای از طلعت دوست دانسته و در آن عکسی از جمال مطلق متجلی میدیده است ، چنان که یکی از تذکره نویسان میگوید: «در طبیعت او فقط عشق را دست استیلا بود». بنابه سخن جامی ، شیخ عراقی در همدان متولد شد و در کودکی قرآن را از بر کرد و میتوانست به آواز شیرین و درست قرائت کند. وقتی که هفده ساله بود جمعی از قلندران به همدان فرودآمدند و در میان ایشان جوانی صاحب جمال بود و چون از آنجا بازگشتند عراقی را که جمال آن درویش بچه مفتون ساخته بود، تاب توقف نماند و از پی ایشان به هندوستان رفت . در مولتان به شاگردی شیخ بهاءالدین زکریا نائل گردید. بعد از ورود در آن جایگاه او را التزام چله بفرمود که یک اربعین باید عزلت پیشه کند و به مراقبت و تفکر پردازد. لیکن در همین روز دیگر درویشان نزد شیخ به شکایت آمدند و گفتند که عراقی بجای سکوت و تفکر به سرودن غزلی که خود ساخته مشغول است وآن را در چند روز به تمام مطربان شهر آموخته و اکنون در همه ٔ میکده ها با چنگ و چغانه میسرایند، و آن غزل که یکی از اشعار بسیار معروف عراقی است این است :
نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند...
به عالم هر کجا درد و غمی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند
چو خود کردند راز خویشتن فاش
عراقی را چرا بدنام کردند؟
وقتی که شیخ بهاءالدین بیت آخر را شنید گفت : عراقی را کار تمام شد، پس او را نزد خود طلبید و گفت : «عراقی ! مناجات در خرابات میکنی ؟ بیرون آی !» پس چون بیرون آمد، شیخ خرقه ٔ خود بر دوش او انداخت و او خود را بر زمین افکند و سر در قدم شیخ نهاد. شیخ وی را از خاک برداشت و پس از آن دختر خود را نیز به عقد وی درآورد که از او پسری آمد و به کبیرالدین موسوم گشت . بیست وپنج سال سپری شد و شیخ بهاءالدین وفات یافت درحالیکه عراقی را جانشین خود ساخته بود. دیگر درویشان از این رهگذر بر او حسد بردند و نزد پادشاه وقت از عراقی شکایت کردند و او را به اعمال خلاف شرع متهم ساختندو او نیز از هندوستان مهاجرت کرد و به مکه و مدینه شتافت و از آنجا به آسیای صغیر مسافرت فرمود. در قونیه مجلس درس شیخ صدرالدین قونیوی معروف را دریافت که کتاب فصوص الحکم شیخ محیی الدین عربی را تدریس میکرد.در همانجا معروف ترین کتاب منثور خود را موسوم به لمعات تألیف و تقدیم شیخ کرد. شیخ آن را بپسندید و تحسین فرمود. امیر مقتدر روم معین الدین پروانه شاگرد ومرید عراقی بود و گویند برای او خانقاهی در توقات بنا کرد و او را به محبتها و انعام خود مخصوص ساخت . بعد از وفات او عراقی از قونیه به مصر رفت . گویند بر رغم سعایت معاندان سلطان مصر او را بپذیرفت و شیخ الشیوخ مصر گردانید. پس از آنجا به شام رفت و در آنجا هم بخوبی مقدم او را پذیرفتند، و هم در آنجا پس از شش ماه اقامت پسرش کبیرالدین از هندوستان به وی ملحق گردید. وی در هشتم ذوالقعده ٔ 688 هَ . ق . / 23 نوامبر1289 م . در همانجا درگذشت و در قبرستان صالحیه ٔ دمشق در کنار مزار صوفی بزرگ شیخ محیی الدین العربی که 50 سال پیش از وی درگذشته بود مدفون گشت . آثار عراقی علاوه بر غزلیات شامل یک مثنوی است بنام عشاقنامه و یک کتاب منثور بنام لمعات . لمعات رساله ای است در تصوف که چنانکه در فوق ذکر شد مبنی بر تعلیمات استاد بزرگ محیی الدین عربی است . کتاب نسبةً کوچکی است مشتمل بر هفت تا هشت هزار کلمه و در ضمن آن قطعات منظوم بسیار مندرج است . جامی شرحی بر این کتاب نگاشته و آن رااشعةاللمعات نامیده است . این کتاب منقسم است بر 28 لمعه که محتمل است به تناسب 28 حرف الفبا این عدد راانتخاب کرده باشد. (از سعدی تا جامی ادوارد برون ترجمه ٔ حکمت ص 144 به بعد). مطابق تحقیقی که سعید نفیسی در مقدمه ٔ دیوان عراقی کرده است نام پدر او عبدالغفار و اصلاً از اهالی ناحیه ٔ المر - میان همدان و زنجان - و مولدش روستای کومجان بوده است . وفات وی بنابر مقدمه ٔ دیوان ، روز هشتم ذی القعده ٔ سال 688 هَ . ق . اتفاق افتاده است . داراشکوه در سفینةالاولیاء تصریح کرده که وی 82 سال عمر داشته و بنابراین تاریخ تولدش به سال 606 هَ . ق . میشود اما بنابر مقدمه ٔ دیوان چون عمر وی 78 سال بوده تولدش بسال 610 باید اتفاق افتاده باشد و این درست تر است . روستایی که بعنوان مولد عراقی نام برده شد روستای کمیجان است که هنوز به همین نام وجود دارد و اکنون مرکز دهستان بوزچلو (بزچلو) از بخش وفس شهرستان اراک است . (از مقدمه ٔ سعید نفیسی بر کلیات عراقی ).