۱۴۰۱ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

 گذارش. [ گ ُ رِ ] (اِمص ) گذاشتن. گذاردن.  نهادن. گذشتن. گذرانیدن. گذران عمر و زندگی. وانهادن.  به حال خود گذاردن.  روا داری، رخصت و فرصت و اجازه انجام کاری به کسی دادن.  متعرض کس یا چیزی نشدن. آسیب نرساندن. صدمه نزدن.

چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان

باز گذارش به غم، کوبه غم ارزانی است

فخرالدین عراقی

||متعرض نشدن به کسی. آسیب نرساندن. صدمه نزدن: عمرو لیث را پیش خویش برد و امیدهای نیکو کرد و بنواخت و قصد کرد که بگذارد و گفت: این مرد بزرگ است. (تاریخ سیستان). پس آنکه مردنیست میمیراند و آن دیگر را میگذارد تا وقت موعود دررسد.(تاریخ بیهقی). یعقوب [ لیث ] را بگفتند و گفت بگذارید اما جعد و طره ٔ او باز کنید. (تاریخ طبرستان). || بازگذاشتن. رها کردن. ترک گفتن. واگذاشتن:

از این ننگ بگذارم ایران زمین

نخواهم بر این بوم و بر آفرین .

فردوسی.


جهان جای بقا نیست به آسانی بگذار

به ایوان چه بری رنج و به کاخ و ستناوند.

طیان .


ای پسر جنگ بنه بوسه بیار

اینهمه جنگ و درشتی بگذار.

فرخی.


آئین همه چیز تو داری و تو دانی

آئین مَه ِ مهر نگهدار و بمگذار.

فرخی.


یا بکشدشان به بند یا بکشدشان به تیر

یا بگذارد به تیغ یا بگذارد به غم .

منوچهری.