هزل و طنز و شوخی در شعر بهار
نوشته ی
حشمت مؤيد
ملك الشعراء بهار را ستايشگر آزادي خواندهاند.
اين لقب ناظر بر هدفهاي آزادي و قانون و استقلال است كه شاعر همه عمر خود را در راه
آن كوشيده و ديوان اشعارش شاهد گوياي اين حقيقت است. اما از ديدگاهي ديگر بهار را ميتوان
شاعر سياست خواند زيرا زندگاني او تقريباً تماماً در تكاپوي سياست گذشته است و قسمت
اعظم ديوانش بيان واكنشهاي اوست در برابر تحولات سياسي، يا گزارش گونهاي از وقايع
نزديك به نيم قرن تاريخ ايران. قصيدة «عدل و داد» در مدح مظفرالدين شاه بمناسبت توشيح
فرمان مشروطيت يكي از نخستين اشعار اين ديوان بزرگ است و آخرين قصيدهاش نيز كه در
مذمت جنگ و براي تبليغ مرام صلح و اخوت سروده شده، باز از علاقهمندي او به سياست-
سياست جهاني- حكايت ميكند و بيانگر نيت او براي پشتيباني از نهضت صلحجويي خيرخواهان
عالم است. پس رواست كه او را بزرگترين شاعر سياستگر زبان فارسي بناميم چه هرگز ديواني
به اين بزرگي و اثر طبع شاعري چنان توانا، كه او را «بيترديد بزرگترين گويندة پارسي
در چند قرن اخير از تاريخ ادبي ايران» شمردهاند تا اين حد آيينة بيغبار تاريخ و بازيهاي
سياست يك روزگار نبوده است.
بهار نوجوان در مكتب پدر خود كه ملك الشعراء بارگاه
قدس رضوي بود سخنوري را آموخت و آغاز شعر گفتن كرد و در سالهاي نخست باقتضاي تربيت
و شغل و عقيدت مداح آل بيت طهارت بود و اكثر قصائدي كه ميسرود يا در نعت پيغمبر و
مناقب ائمه و ذكر مصيبت كربلا و توسل به امام غائب بود، يا اگر در حكمت و اندرز سخن
ميگفت لحن كلامش مذهبي و افق ديدش محدود به چهار ديوار اسلامي بود. اما ورود در مبارزات
سياسي و ترك مشهد و كسب تجربههاي گوناگون در همة صحنههاي زندگي ذهن او را كم كم به
عوالمي ديگر كشاند و بي آن كه در صدق مسلماني او خللي وارد آورد پهنة انديشهها و اشتغالات
معنويش را وسعيتر كرد. در نتيجه چامهها و قطعههاي ديني تدريجاً رو به نقصان گذاشت
و به ندرت رسيد و در اشعار بعدي او ديگر اثري از تعصب و خامي سالهاي مشهد باقي نماند.
مشغلة ديگر بهار كه تا حدي ملازم خدمات و مبارزات
سياسي او بوده است فعاليتهاي روزنامه نگاري است كه ميدانيم از همان ايام جواني در
مشهد آغاز شده و مستقيم يا غير مستقيم تا نزديك به پايان حياتش ادامه داشته است.
علاوه براين سه جنبة متفاوت سياست و مذهب و روزنامه
نگاري، شاعر را در پهنة وسيع و بارور ديگري نيز كوشا و پويا مييابيم و آن ميدان تحقيق
و تصنيف و تأليف و تدريس در دانشگاه است يعني فن شريفي كه فوائدش پايدار است و خود
بتنهايي ميتواند تمام قواي فكري و نشاط روحي يك دانشمند را در خود حصر كند و چنانكه
در مورد صدها استاد ديگر ديدهايم و ميبينيم، مجالي براي شركت فعالانه در دين و سياست
و روزنامه نگاري باقي نگذارد.
ديوان شعر بهار نمايندة اين تنوع است و كوشش او
را در همة اين عرصهها بصراحت بيان ميكند. بهار بعنوان شاعر كه ذات اصلي و جوهر پايدار
و رسالت غير متغير زندگي اوست نمونههاي فراوان از سير انديشه و احساس خويش در جميع
موارد بجا گذاشته است. هم افكار ديني و اخلاقي و فلسفي را در قالب شعر ريخته و هم به
تاريخ زندة زمان خويش و انتقادات سياسي تند و بي پروا پرداخته است. هم حكايات و تمثيلات
فراوان آفريده يا از ديگران بعاريت گرفته است، هم حسب حال غمآور ولي ستايش انگيز خود
را با لحني پر غرور و حاكي از طبعي منيع و ارادهاي استوار بنظم آورده و هم حبسيات
و اخوانيات سروده است. هم مدح گفته، هم قدح كرده، هم تغزل و غزل و تصنيف سروده است.
در سبك سخن بهار، بي آن كه وارد در بحث دقيق بشويم،
بطور كلي دو اسلوب متفاوت ميتوان تشخيص داد: يكي آهنگ بسيار فخيم و سنگين و پر صلابت
خراساني كه بخصوص به قصائد مشهور او ابهت و وقار قصائد عصر ساماني را بخشيده است، و
ديگر سهل و ممتنع و گاهي سرشار از اصطلاحات محاوره و بسادگيِ زبان گفتگو كه بيشتر در
مثنويات و قطعههاي سياسي بكار رفته است. نرمش و لطافت غزلهاي شيراز را در شعر غنائي
بهار بندرت ميتوان يافت. آن چه هدف مبارزات سياسي بهار بوده است در اشعار انتقادي
و شكوههاي فراوان از جور دولتمردان و اعتراض به نقض اصول آزادي و رواج فساد و تبهكاري
بيان گرديده است و بهار در سرودن اين دسته از اشعار خود غالباً لحني جدي دارد ولي درموارد
بسيار نيز شيوة شوخگويي اختيار كرده و به طعن و طنز و هزل پرداخته است. نظري به اين
انتقادات مطايبت آميز بهار موضوع اصلي اين گفتار است.
در باب شوخي و طنز در ادبيات فارسي چند دانشمند
ايراني در سالهاي اخير مقالات و كتبي پرداخته و انواع آن را نشان دادهاند. غرض ما
در اين گفتار تحليل نمونههاي اين فن ادبي در شعر بهار و جستجوي اصطلاح مناسب هر نوع
آن در عربي و فارسي و معادل آنها در زبانهاي غربي نيست، بعبارت ديگر هدف يافتن شقوق
هزل و هجو و طنز و مطايبه و بذله و تهكم و ريشخند و طعن و لطيفه و سخريه و دشنام و
غيرها در ديوان بهار نيست. منظور ارائه اشعاري است كه در ضمن آن طبع ظريف و شوخي پسند
وي عيبهاي اجتماع و سياست و دين كشور خود را بباد انتقاد گرفته و گاهي نيز رنجها و
رنجشهاي زندگي شخصي خويش را با تعبيراتي خندهآور وصف كرده است.
نخستين اثر شوخ طبعي بهار را در اشعار مذهبي او
كه مربوط به سالهاي اوان جواني و آغاز ورودش در معركة اجتماع است مييابيم. يكي از
اولين قصائدي كه در آن بهار به علماي قشري مذهب تاخته و تصورات واهي و هول انگيز عوام
مردم را از عذاب دوزخ مسخره كرده است قصيدة «جهنم» است كه در 1287 ش./ 1908 م. يعني
هنگاميكه شاعر فقط بيست و يك سال داشته، سروده شده است. ظاهراً بهار در اين شعر به
مخالفت گروهي از قشريان محافظهكار كه نهضت آزاديخواهي مشروطه را باب دندان خود نميديدند
و رهبران آن جنبش را تكفير ميكردند اشاره كرده و رودررويي مذهب و سياست دستههاي
مترقي را نشان داده است:
1 ترسم من از جهنم و آتش فشان او
وان مالك عذاب و عمود گران او
2 آن اژدهاي او كه دمش هست صد ذراع
وان آدمي كه رفته ميان دهان او
در 9 بيت بعدكركس و رود آتشين و مار هشت پا و كاسة
شراب حميم و گرز آتشين و چاه ويل و عقرب و پل صراط را وصف كرده سپس ميگويد:
12 جز چند تن ز ما علما جمله كائنات
هستند غرق لجه آتش فشان او
13 جز شيعه هر كه هست به عالم خدا پرست
در دوزخ است روز قيامت مكان او
14 وز شيعه نيز هر كه فُكُل بست و شيك شد
سوزد به نار هيكل چون پرنيان او
15 وان كس كه با عمامة سر، مويِ سر گذاشت منديل
اوست سوي دَرَك ريسمان او
16 وان كس كه كرد كار ادارات دولتي سوزد به
پشت ميز جهنم روان او
17 وان كس كه شد وكيل و ز مشروطه حرف زد دوزخ
بود به روز جزا پارلمان او
18 وان كس كه روزنامه نويس است و چيزفهم آتش
فتد به دفتر و كلك و بنان او
19 وان عالمي كه كرد به مشروطه خدمتي سوزد
به حشر جان و تن ناتوان او
22 مشكل بجز من و تو به روز جزا كسي زان گود
آتشين بجهد ماديان او
24 موقوفة بهشتِ برين را به نام ما
بنموده وقف، واقف جنت مكان او
26 آن خانههاي خلوت و غلمان و حور عين
وان قابهاي پر ز پلو زعفران او
28 فردا من و جناب تو و جوي انگبين
وان كوثري كه جفت زنم در ميان او
29 باشد يقين ما كه به دوزخ رود بهار
زيرا به حق ما و تو بد شد گمان او
نسل ميانسالان ايران امروزدستههاي زنجير زن و
قمه زن ماه محرم را در شهرها و دهات كشور هنوز ازياد نبرده است و فراموش نميكند كه
چگونه آن صحنههاي حيرت انگيز، دلهاي دينداران حقيقي را جريحهدار ميساخت. و سندهايي
از رسوم ناپسند شيعة ايران به دست دشمنان ميداد. اگر عموماً اين تعزيهداران افرادي
مهربان و نوع دوست و در كردار خود صادق و صميمي بودند باري گناه جهل آنها بخشودني ميبود،
ولي دريغ كه اكثر آنها بخصوص سردمدارانشان نمونههاي بارز خشونت و ستمگري و سرمشق زرق
و ريا بودند. در ملا عام به ياد شهيدان كربلا سينه ميزدند و همين كه بساط جلوهگري
برچيده ميشد دكان تزوير و ريا را ميگشودند. بهار يكي از چند تن شاعران نامداري است
كه زبان به طعن اين تظاهرات ناپسند گشودهاند. ابيات ذيل گزيدهاي است از قصيدة «در
محرم» كه بهار در 1298ش./1919م. در طهران ساخته است:
1 در محرم اهل ري خود را دگرگون ميكنند از
زمين آه و فغان را زيب گردون ميكنند
5 وز دروغ گندة «ياليتنا كنامعك» شاه دين
را كوك و زينب را جگر خون ميكنند
6 صبح برجسته جُنُب تا ظهر ميريزند اشك ظهر
تا شب نوحه ميخوانند و شب... ميكنند
10 حق گواه است ار محمد زنده گردد ور علي هر
دو را تسليم نواب همايون ميكنند
11 آيد از دروازة شمران اگر روزي حسين شامش
از دروازة دولاب بيرون ميكنند
12 حضرت عباس اگر آيد پي يك جرعه آب مشك او
را در دم دروازه وارون ميكنند
13 قائم آل محمد گر كند ناگه ظهور كلهاش داغون
به ضرب چوب قانون ميكنند
14 گر علي اصغر بيايد بر درِ دكانشان در دو
پول آن طفل را يك پول مغبون ميكنند
15 ور علي اكبر بخواهد ياري از اين كوفيان
روز پنهان گشته شب بر وي شبيخون ميكنند
در تركيب بندي ديگر با شدت به عادات و « تعصبهاي
جاهلانه و خرافاتي كه عوامالناس در لباس متداولة مذهب بدان ميگرويدند » حمله كرده
است. چند بيتي از بند دوم كه لحن شوخي و طنز دارد در اين جا نقل ميشود:
21 خلق ايران دستهاي دزدند و بيدين، دستهاي
سينه زن، زنجير زن، قداره زن، من با كيم؟
22 گويم اين قداره را بر گردن ظالم بزن
ليك شيطان گويدش بر خود بزن، من با كيم؟
23 گويم اي نادان به ظلم ظالمان گردن منه
او بخارد گردن و ريش و ذقن، من با كيم؟
24 گويمش بايد بپوشاني كفن بر دشمنان
باز ميپوشد به عاشورا كفن، من با كيم؟
25 گويم اي واعظ دهانت را لئيمان دوختند
او همي بلعد ز بيم آب دهن، من با كيم؟
26 گويم اي آخوند خوردند اين شپشها خون تو
او شپش ميجويد اندر پيرهن، من با كيم؟
27 گويمش دين رفت ز كف، گويد اين باشد دليل
بر ظهور مهدي صاحب زمن، من با كيم؟
28 گويم اي كلاش، آخر اين گدايي تا به كي؟
گويدم چيزي به نذر پنج تن، من با كيم؟
بايد مؤكداً گفتكه تيغ طنز بهار در دو شعر بالا
و هر جا كه از مذهب انتقاد كرده است بر سر كهنه پرستي و عادات عوامانه فرود آمده است
و متوجه اساس اسلام نيست. همه ميدانند كه بهار به جوهر و حقيقت آيين خويش دلبستگي
شديد داشته است و اگرچه در سالهاي پس از ترك مشهد ديگر بندرت شعري كه مستقيماً مداحي
مذهبي در آن باشد سروده و هرگز در اعياد و سوگواريهاي جاري قصائد تهنيت ورثاء نساخته
است، در اعتقاد و تعلق به خاندان طهارت و اصول پايدار اسلام ثابت مانده و عواطف و
اشتياق قلبي خويش را گاهي در متن چكامههاي ديگر به زبان آورده است. وي مانند هر متدين
انديشمند و روشندلي جهل عوام و مفسدت سفيهان را از دين واقعي جدا ميدانسته است:
1 اين عاميان كه در نظر ما مصورند
هر روز دام كينه به ما بر بگسترند
3 دين نيست اين كه بيني در دستِ اين گروه
كاين مفسده است و اينان مفسدت گرند
4 و اين رسم پاك نيست كه دارند اين عوام
كاين بدعت است و اين سفها بدعت آورند
طنز اجتماعي يا بيان دردها و نا بسامانيهاي روزمرة
جامعة ايراني در بسياري از اشعار بهار عرضه شده است. شاعري تيزبين و ترقيخواه چون بهار
كه در خط مبارزات سياسي افتاده و قلم و قدم را در خدمت بهبود زندگاني هموطنان خود گماشته
است، در جامعة سخت عقب مانده و مسكينِ ايرانِ اوائل قرن طبعاً در هر گام به زشتيها
و پليديهاي گوناگون برخورد ميكند و بايد مدام با تيغ زبان بجنگد، گاهي صريح و گاهي
به تلويح، گاهي به لحن مطايبه و استهزاء و گاهي با تغبيرات و اصلاحات هجوآميز و حتي
ركيك. آماج تير انتقاد او نه فقط سران دين و دنياي مردماند كه بسياري از طبقات جامعه
هم با شيوههاي ناپسند و خرافات و سهل انگاريها و حس حقارت و بزدلي و تن پروري و قساوت
و خيانتشان هدف طعن و ملامت او واقع ميشوند.
1 افتاد به حمام رهم سوي خزينه
تركيد كدوي سرم از بوي خزينه
3 چون كاسة پر قرمة كم آب
پر آدم و كم آب بود توي خزينه
4 گه آبي و گه سبز شود چون پر طاووس
آن موج لطيفي كه بود روي خزينه
5 گر كودكِ بي مو ز خزينه بدر آيد
پر پشم شود پيكرش از موي خزينه
6 موي بدن و چرك و حنا و كف صابون
آبي است كه جاري بود از جوي خزينه
7 چون جمجمة مردة سي روزه دهد بوي
آن خوي كه چكد از خم ابروي خزينه
8 سرگين گرو از عطر برد گر بگشايد
عطار سپس دكه به پهلوي خزينه
كوچههاي كثيف و خيابانهاي گِل آلود شهرها كه مشهد
و تهران نمونههاي آن بودهاند نموداري از زشتي و خرابي ظاهر زندگي و نشاني از بيكفايتي
مراجع حكومتي بوده است. شعر ذيل را بهار حدود هشتاد سال پيش در شكايت از خيابانهاي
مشهد ساخته است:
1 افتادهايم سخت به دام بلايِ گِل
يا رب چو ما مباد كسي مبتلاي گل
4 گل دل نميكند ز خراسان و اهل او
اي جان اهل شهر فداي وفاي گل
5 گر صد هزار كفش بدرد به پاي خلق
هرگز نميرسند به كشف عطاي گل
7 اول قدم كه بوسه زند گل به پاي ما
افتيم بر زمين و ببوسيم پاي گل
8 گلها ثقيل و درهم و كوچه خراب و تنگ
آه از جفاي كوچه و داد از جفاي گِل
9 گل هر چه را به پنجه در آورد وِل نكرد
صد آفرين به پنجة معجز نماي گل
12 از پشت تا به شانه و از پيش تا به ريش
هستند خلق يكسره غرق عطاي گل
15 گر لاي و گل تمام نگردد از اين بلد
اهل بلد تمام بمانند لاي گل
چند بيت زير نمونة شعر ديگري در شكايت از بلاي گِل
در شهر طهران است:
1 در پايتخت ما بگشادند بخت گل
شد پايتخت ما به صفت پاي تخت گل
3 هر گه ستور گام نهد از پي عبور
بر گرد گامهاش برويد درخت گل
6 يك رخت پاك باز نماند به شهر ري
گر آفتاب و باد نبندند رخت گل
7 گر قصه موجز آمد عيبم مكن از آنك
سخت است رد شدن زقوافي سخت گل
در يك شعر فكاهي بهار نايبالحكومة مشهد را، كه
با زني سر و سري داشته و منافع شهر و وظايف اداري را فداي هوسراني خويش ميكرده است،
بباد مسخره گرفته است:
2 ما چه دانيم كه دشمن به گناباد چه كرد
يا عدو در درجز فتنه و بيداد چه كرد
طبس از دزد و دغل ناله و بيداد چه كرد
ما بر آنيم كه آن لعبت نوشاد چه كرد
ما و آن خانم خوش لهجة اسرائيلي
به جهنم شرف دولتي و فاميلي
6 چون فكل از ستمت سينه فكارم خانم
چون كراوات گره خورده به كارم خانم
من فكل بند و كراوات گذارم خانم
من كه مسؤل توام باك ندارم خانم
كه من از دولت خود نيز مواجب دارم
چه مواجب كه همان مهر تو واجب دارم
اي بت سنگدل، اي خانم زيباي ملوس
سخت زيبندة آغوشي و شايستة بوس
تا تويي در بر من، نيست مرا جاي فسوس
انگليسي ارفكند شورش و گر آيد روس
تو يقين دان كه مرا يك سر مويي غم نيست
گر به ايران نشود، جاي دگر، جا كم نيست
بهار در قصيدهاي مطايبتآميز ملكالتجار ورشكستة
تهران را از زبان خود او استهزاء كرده و حيف و ميل اموالگروهي را كه در شركت تجاري
او سهيم بودهاند شرح داده است. نقل نمونة زير ( و نمونههاي ديگر ) براي ارائة شيوة
بهار در طنزسرايي و رسوا كردن دزدان و دغلكاران است:
1 ياد روزي كز براي دخل ميدان ساختيم
از دغل سرمايه و از تزوير دكان ساختيم
3 چون كه خر بازار بود آن عهد، در پالان شاه
كرده پيزرها و بهر خويش پالان ساختيم
4 با اتابك ساختيم و تاختيم از هر طرف
خانمان خلق را تاراج و تالان ساختيم
9 چون عموم خلق را كرديم خر بي درد سر
خود عمومي شركتي در ملك عنوان ساختيم
13 چون ز غيرت روس را كرديم داخل در عموم
در پناه او ز غم خود را تن آسان ساختيم
16 خواندن اسناد شركت رفتمان از ياد ليك
از نماز و ذكر، جن را مات و حيران ساختيم
17 لايق ريش سفيد ما كزين نا مردمي
ملك خود را ريشخند خلق دوران ساختيم
33 خشتك ما را اگر گيتي برون آرد رواست
زان كه الحق بهر فاطي خوب تنبان ساختيم
در شعريديگر طبيبان نادان را دست انداخته است كه
هر چند خود را « داناي راز » ميشمردند در حقيقت دلالان عزرائيلاند:
12 طبيباني كه در بالين مايند
به عزرائيل دلآلي نمايند
13 چو تبخالي زند از غلظت خون
بگويند: آه، طاعون است، طاعون
14 گر استقراغكي بينند در ما
بگويند: آخ كُلِرا، واخ كُلِرا
17 طبيبان وطن زين ساز و اين برگ
نميسازند معجوني بجز مرگ
بهار دشمن سر سخت خست و لئامت فرومايگان است و در
هجو ايشان اشعاري تند سروده است. وي مانند يك نقاش كاريكاتور و هر هنرمند كاردان ديگر
از صنعت مبالغه استفاده ميكند و نقطة ضعف طرف را درشتر و چشمگيرتر و زنندهتر از آن
چه هست ارائه ميدهد:
چون كوت كش بياورد از بهر باغ كوت
مزديش نيست تا نتكاند جوال خويش
حمالي ار زغال بيارد برايشان
بايد كه خاكه بسترد از دست و بال خويش
ور دست و بال او نشد از گرد خاكه پاك
بايست يك درم فكند از ذغال خويش
اندر پيش دوند و بليسند دست و پاش
بينند اگر يكي مگس اندر مبال خويش
شهر طهران و مردم آن هدف چندين چامة هجو آميز و
طعن و دشنام شاعر جوان خراسان بودهاند. شاعر آرمان دوست كه وجودش هنوز آكنده از روح
ديانت فضاي مشهد بوده است ظاهراً براي آمال بلند و آرزوهاي معنوي خويش در شهر پر غوغاي
تردامنانِ نودولت كمتر ياران و پيروان ثابت قدم و معتقد مييافته است. دو قصيدة غراي
دماونديه، بويژه دومي كه از فصاحت كم مانندي برخوردار است و بر خلاف قصيدة اول با عطف
سخن به مداحي مذهبي رشتة كلام و وحدت موضوع را بهم نميزند، در حقيقت نفريننامههايي
است كه خروش خشم و و نالة نوميدي بهار از آن بگوش ميرسد . در اشعار روانتر و آسانتري
كه گوياي همان خشم و دلتنگي است- گاهي با لحن سادة يك روزنامه نگار- هزل و جد با هم
در آميخته است، و اين از خصوصيات اشعار انتقادي بهار است كه چه بسا فاقد وحدت طرز و
آهنگ بوده تركيبي است از اين دو عنصر متفاوت هزل و جد، و بهار گويا با زبردستي يك
مقاله نويس سياسي يا واعظ منبر، تلخي انتقاد را گاهي عمداً با شهد مزاح تخفيف داده
است تا تأثير آن را شديدتركند. نمونة زير گزيدهاي از ابيات طنزآميز وي در قدح مردم
طهران است:
همه بدخواه پهلوي در دل
همه مداح پهلوي به زبان
همه هم شمر و هم امام حسين
تعزيت خوان و تعزيت گردان
خوانده خود را معلم اخلاق
در خلق و خوي چون صبيان
همه چون اصفهانيان قديم
صد نفر زير تيغ يك افغان
كسي انگشتشان اگر ببرد
خود ببرند دست بر سر آن
ور نهد بر دهانشان كس مشت
خود بكوبند مشت بر دندان
خوي دارند جمله بر اغراق
بطريقي كه شرح آن نتوان
گر كس فسوهاي دهد سر شب
ريدماني شود سپيده دمان
وگر آن فسوه ضرطهاي گرديد
انقلابي شود پديد از آن
شرح آن نيم ضرطه با صد شكل
تا به سر حد رود دهان به دهان
توصيف شارع و ميداني نزديك به حبسگاه بهار در
1308 ش، يكي از بهترين پردههايي است كه از منظرة محيط پر جنجال زندگي روزمره تودههاي
مردم ترسيم شده است. طبقات گوناگون كاسب و گدا و دوره گرد و موتور سوار و خرك دار و
پير و جوان و كور و لنگ و دزد و قلندر و درويش و زن و مرد و كودك و بسياري ديگر كه
هر يك با نالهاي يا عربدهاي يا تقاضايي يا شكايتي يا فحش و دشنامي راست و دروغ هنگامهاي
پر غوغا برپا كردهاند همه را دقيق و ساده در اين شعر در معرض تماشا گذاشته است. اين
قصيده نه تنها قدرت استاد را در تصوير منظرهاي از زندگي عامة ايراني نشان ميدهد بلكه
علاوه بر آن به زبان هزل و طيبت انتقاد وي از اوضاع نابهنجار اجتماع آن روزگار را نيز
عرضه ميدارد:
18 هست وثاقم به روي شارع و ميدان
ناف ري و رهگذار خيل شياطين
19 چق چق پاي ستور و همهمة خلق
فر فر واگون و بوق و عر عر ماشين
21 زنگ بيسيكلت، هفاهف موتور سيكلت
زين دو بتر طاق طاق گاري بيدين
23 وان خرك دوره گرد و صاحب نحسش
هر دو به هم همصدا شوند و هم آيين
24 اين يك عر عر كند به ياد خريدار
و آن يك عر عر كند چو بويد سرگين
34 بدتر از اين هر سه روزنامه فروش است
زير بغل دسته دسته كاغذ چركين
35 آن يك گويد كه هاي گلشن و توفيق
مختصر واقعات قمصر و نائين
37 عكس فلان كُنت كاو به سال گذشته
بسته به رُم با فلانه كنتس كابين
40 از همه بدتر سر وصداي گداهاست
كاين يك «والنجم» خواند آن يك «ياسين»
43 نره خري كج نموده پاي كه لنگم
گاهي بر لب دعا و گاهي نفرين
45 يك طرف آيد خروش دستة كوران
كوري خواند دعا و مابقي آمين
46 آيد هر دم قلندر از پي درويش
همچون تشرين كه آيد از پي تشرين
47 وز طرفي هايهوي آن زن و شوهر
با دو سه طفل كرايه كردة رشكين
48 بس كه هياهوي و داد و قال و مقال است
مرد مجامع ز هول گردد عنين
تعداد بيشتري از قصائد و مثنويات طنزآميز بهار در
زمينة انتقادات سياسي است كه گاهي آشكار و گاهي در پرده از مبارزهها و گرفتاريهاي
او در سالهاي پيش و پس از كودتاي سيد ضياء الدين و بعد از استقرار پهلوي بر تخت پادشاهي
حكايت ميكند. در اين دورهها بهار چندين بار مغضوب و دچار نفي بلد و زندان شده، چهرة
عبوس زندگي را بسيار ديده، گاهي به مرز فقر و بيچيزي رسيده، و چه بسيار كه خطر مرگ
و نيستي را از نزديك احساس كرده است. ولي سياست و كوشش در راه تأمين عدالت و آزادي
براي بهار رسالت زندگي است و اگر ترك اجباري ميدان كشاكشهاي سياسي چند روزي بدو فراغتي
ميدهد كه در بحر شعر و تاريخ غوطهور گردد و مدتي نيز به تدريس و تأليف و تحقيق و
تصحيح متون كهنه بپردازد، سه جلد سبكشناسي يا تاريخ تطور نثر فارسي و رسائل كم حجمتر
ديگري را بوجود بياورد، هرگز دل از سياست برنكنده و هواي دخالت مستقيم در ادارة امور
كشور و شوق رهبري احزاب و وكالت را از سر بدر نكرده است. كشش دروني بهار به سياست و
حكومت بر شعر غنائي او نيز، كه قاعدتا بايد فارغ از اينگونه عوالم باشد، اثر گذارده
و غزلش را در برابر قصائد و قطعاتش نازل و حتي گاهي مبتذل كرده است. اما در انتقاد
از ارباب قدرت و اعتراض به بيدادي كه نسبت به شخص او ميرفته است غالباً لحن هزل و
شوخي را اختيار كرده و بر عاملان ظلم و جور تاخته است.
يكي از شيوههاي بهار در انتقاد از جور حكومت شرح
رنج و محروميت زندان است بكيفيتي خنده آور. وي بجاي نالههاي تلخ كه چون مكرر شد ملال
انگيز و شايد بي ثمر ميشود با ارائة تصويري مضحك از وضع خويش، حمق مسؤولان ستمگر زندان
را وصف كرده است. در «حبسيه» سال 1308ش. ميگويد:
31 شاعري بيمار و كنجي گنده و تاريك و تر
خاصه كاين توقيف در گرماي تابستان بود
28 چون شب آيد پشه سرنا زن شود من چنگ زن
كار ساس و كيك رقص و كار من افغان بود
29 روز و شب از سورت گرما بسان قوم نوح
هر دم از سيل عرق برگرد من طوفان بود
30 گر ببندم در، حرارت، ور گشايم در، هوام
هر دو سر همسنگ چون دو كفة ميزان بود
32 موشكان هر شب برون آيند و مشغولم كنند
همنشين موش گشتن رتبتي شايان بود
33 منظرم ديوار و موشم مونس و كيكم نديم
بادزن آه پياپي، شمع سوز جان بود
34 گر كتابي آورد از خانه بهرم خادمي
روي ميز مير محبس روزها مهمان بود
35 جزو جزوش را مفتش باز بيند تا مباد
كاندر آن جا نردبان و نيزهاي پنهان بود
36 ور خورش آرند بهرم، لابلايش وارسند
تا مگر خود نامهاي در جوف بادمجان بود
بهار وضع ننگين زندان را در دو بيت زير از همان
قصيده وصف كرده است:
20 مستراح و محبسي با هم دو گام اندرسه گام
كاندر آن خوردن همي با ريستن يكسان بود
21 شستشوي و خورد و خواب و جنبش و كار دگر
جمله در يك لانه كي مستوجب انسان بود
وضع دشوار و غير انساني زندان موضوع شعر فكاهي ديگري
بعنوان «كيك نامه» است كه بهار در 1294ش. در زندان بجنورد سروده است و در طي آن عبارات
هزل آميز را با سخنان عبرت آميز و به سبك قصيدهاي سنگين تركيب كرده است.
مثنوي مفصل «كارنامة زندان» هم كه به زباني ساده
و پر از تعبيرات عاميانه ساخته شده است عاري از پارههاي فكاهي نيست. بهار سرگذشت خود
را در زندان طهران و تبعيد اصفهان غالباً با چاشني تمثيلات و شوخيهاي خواندني در هم
آميخته است:
شب چو در اين اطاق گردآلود
ميجهيدم ز خواب زودازود
ياد كردم ز قصة ديرين
ساختم اين حكايت شيرين
راستي جاي پرهياهويي است
وز پي دفع خواب دارويي است
در دمِ در قلاوزي بد پوز
هر دو ساعت عوض شود شب و روز
با قلاوز مبال بايد رفت
با شتر در جوال بايد رفت
ور قلاوز نداد رخصت ريست
حالت زير جامه داني چيست
هست عيشي منظم و عالي
جاي بعضي ز دوستان خالي
در بخشي ديگر از «كارنامة زندان» كاريكاتور مضحكي
از يك حاجي چرك و شكم گنده و چاپلوس مييابيم كه چهرة كريه مشابهان او در ادبيات فارسي
چندين بار در آثار نويسندگاني از قبيل هدايت و جمالزاده ظاهر شده است:
17 شكم گنده پيش آورده
گنده بويي به ريش آورده
18 گشته چرك و سياه مولويش
بر زبان بود مدح پهلويش
19 شعر ميخواند و پف پف ميكرد
بر سر و ريش خلق تف ميكرد
20 مدح ميخواند شاه ايران را
حامي فرقة فقيران را
21 تا مگر زودتر رها گردد
باز مبل اطاقها گردد
23 بنشيند به مجلس اعيان
بدهد حكم چايي و قليان
در كشاكش ميان دستههاي مختلف سياسي، تودههاي جاهل
و ولگرد و بيكار، چنان كه متأسفانه هميشه چنان بوده است و ديدهايم، آلت دست سردمداران
صالح و طالح بوده بي آن كه خود از مصالح سياسي كشور بويي برده باشند يا هويت واقعي
و مقاصد سلسله جنبانان تظاهرات پر آشوب را بدانند، به تحريك يا تطميع مغرضان، گاهي
به سود اين گروه و گاهي به سود گروه مخالف گلو دريده و چاقو زده و عربده كشيده و فرياد
مرده باد و زنده باد سردادهاند. بهار در يكي از قصائد كوتاه خود اين دستههاي هوچي
را با لحني تلخ بسختي انتقاد و رسوا ميكند و سخنش در عينحال مطايبت آميز است:
1 محشر خر گشت طهران، محشر خر زنده باد
خر خري ز امروز تا فرداي محشر زنده باد
2 روح نامعقول اين خر مرده ملت، كز قضا
هست هر روزي ز روز پيش خرتر، زنده باد
3 اندر اين كشور كه تا سر زندگان يكسر خرند
گر خري تيزي دهد گويند يكسر زنده باد
7 گر كسي گويد كه حيدر قلعة خيبر گرفت
جاي «حيدر» جملگي گويند «خيبر» زنده باد
8 ور كسي از خولي و شمر و سنان مدحي كند
جملگي گويند با اصوات منكر زنده باد
چنان كه ميدانيم در مجلس پنجم بهار يكي از رهبران
اقليت بود و با انقراض سلسلة قاجار و انتقال سلطنت به خاندان پهلوي مخالفت كرد. اين
مخالفت براي او گران تمام شد و از آن پس تا شهريور 1320 بناچار از كار سياست كناره
گرفت. ولي ساكت هم نشست و لب از نكوهش استبداد فرو نبست. در اشعار چاپ شدة اين دوره
از زندگي بهار به چندين تمثيل بسيار فصيح و بليغ برميخوريم كه شاعر در همة آنها بصراحت
مستبدان را هدف تير طعنة خود قرار داده است. حتماً در آثار چاپ نشدة او نيز، كه بايد
دست كم حدود ده هزار بيت باشد، مقدار زيادي اشعار با انتقادات صريح و زننده هست كه
اگر روزي بطبع برسد علاوه بر ارزش ادبي آن، شايد بعضي زواياي تاريك آن دوره از تاريخ
ايران را روشن كند.
از جملة اين تمثيلات يكي حكايت گرازي است كه با
خشونت يك جانور تنومند وحشي گلها را پامال ميكند و ميبلعد و در مدح و ثناي او مرغان
«گه به بحر طويل و گاه خفيف ميسرودند شعرهاي لطيف» :
6 مرغكان گه به شاخ گاه به ساق
مترنم به شيوة عشاق
8 خوك نادان به عادت جهال
شده سرخوش به نغمة قوال
9 دُم به تحسينشان بجنباندي
گوش واكردي و بخواباندي
11 مرغكان ليك فارغ از آن راز
بي نياز از قبول و رد گراز
12 زان به دنبال او روان بودند
كه فقيران گرسنگان بودند
13 او دريدي به گاز خويش زمين
تا خورد بيغ لاله و نسرين
14 وآمدي زان شيارهاش پديد
كرمهاي لطيف، زرد و سفيد
15 بلبلان رزق خويش ميخوردند
همه بر خوك چاشت ميكردند
16 جاهلاني كه گشتهاند عزيز
نه به حق بل به نيش و ناخن تيز
17 پيششان مرغكان ترانه كنند
تا كه تدبير آب و دانه كنند
21 نغمه خوانان به بوي چينه چمان
نغمههاشان مديح محتشمان
22 حمقا آن به ريش ميگيرند
وز كرامات خويش ميگيرند
24 ليك غافل كه جز چرندي نيست
غير افسوس و ريشخندي نيست
در تمثيل گوياي ديگري- كه دريغ ميدانم در اين مقاله
به نقل آن نپردازم- شاعر حكايت پادشاهي لينگ تي نام را بيان كرده است كه خر را بر اسب
ترجيح مينهاد و فرمان داد تا در اسطبلها بجاي اسب خر ببندند. زمان، زمانِ عزت و قيمت
خرها شد و نجات اسب از رونق افتاد و «خر مقام براق و دلدل يافت» :
1 چون ز عهد مسيح پيغمبر
شد صد و شصت و هشت سال بسر
2 پادشاهي به چين قرار گرفت
كه از او بايد اعتبار گرفت
3 سست مغزي و «لينگ تي» نامش
در حرم بسته دائم احرامش
5 تاجري بهر او خري آورد
عشق خر شاه را مسخر كرد
6 داد فرمان بگرد كردنِ خر
ريش گاوي و خرخري بنگر
8 قصر و ايوانها پر از خر شد
نزلها بهرشان مقرر شد
10 شه به هر سو كه عزم فرمودي
شاه و موكب سوار خر بودي
12 خلق تقليد پادشا كردند
جل و افسار خر طلا كردند
14 رايضان سر بسر فقير شدند
ليك خر بندگان امير شدند
15 چون توجه نشد ز اسب دگر
اسب معدوم شد به دولت خر
از نقطة نظر فني طنزسرايي موفقترين اشعار بهار
احتمالاً دو سه پارهاي است كه در آن انديشة شاعر از حدود هجو و گله گزاريهاي شخصي
و پيشآمدهاي سياسي روز فراتر رفته و به كليت بيطرفانه گراييده است. درضمن اين دسته
نخست بايد از شعر «عاقل» كه در قالب غزل سروده است ياد كرد. در اين شعر هشت بيتي بهار
طعنه بر اخلاق حاكم بر تودههاي مردم زده و عاقل واقعي كسي را خوانده است كه نه فضل
و كمال بلكه مال و جمالي دارد:
اي پسر فضل و ادب اين همه تحصيل مكن
فضل اندازه و تحصيل روالي دارد
اندر اين دوره به مال است جمال همه كس
نشود خوار عزيزي كه جمالي دارد
اما در اين شعر هم لحن طنز واقعي تنها در سه بيت
اول هست و از آن پس سخن بهار دوباره جدي و ملامت آميز و اندرزگونه است. با اين همه
شعر «عاقل»، اخلاق الاشراف عبيد زاكاني را بياد ميآورد. بهار در موردي ديگر اقتباسي
صريح از او- عبيد - كرده است و آن قطعهاي است در مثنوي «كارنامة زندان» كه دقيقاً
همان لطيفة زاكاني در رسالة دلگشاست با شاخ و برگ بسيار كه شاعر بر آن افزوده است:
لولياي با پسرخود ماجرا ميكرد كه تو هيچ كاري
نميكني و عمر در بطالت بسر ميبري. چند با تو بگويم كه معلق زدن بياموز و سگ از چنبر
جهانيدن و رسن بازي يادگير تا از عمر خود برخوردار شوي؟ اگر از من نميشنوي، بخدا تو
را در مدرسه اندازم تا آن علم مُردهريگ ايشان بياموزي و دانشمند شوي و تا زنده باشي
در مذلت و ادبار و فلاكت بماني و يك جو از هيچ بحاصل نتواني كرد.
هستة اين انديشه را پيش از عبيد گويا نخستبار سنائي
در چندين بيت يكي از اشعار حديقه الحقيقه آورده و پس از سنائي، انوري در قطعهاي آن
را بكار برده است. سخن انوري به لطيفة زاكاني نزديكتر و احتمالاً منشأ الهام اوست:
اي خواجه مكن تا بتواني طلب علم
كاندر طلب راتب هر روز بماني
رو مسخرگي پيشه كن و مطربي آموز
تا داد خود از كهتر و مهتر بستاني
همين دو بيت يا چند عبارت كوتاه زاكاني را كه در
هنر طنز نويسي تمام است، بهار در 32 بيت كش داده است. در چنين طنزي سخن باقتضاي خاصيت
طيبتآميز آن بايد كوتاه باشد تا پيش از آن كه خواننده مجال تأمل و رد و نقض يافته
باشد سريعاً در دل او بنشيند. ولي استاد بزرگ قصيده سرا با شرح و بسط زائد خود تأثير
آن را ضعيف كرده است:
1 لولي اي گفت با پسر هشدار
تا كه خود را چو من سمر سازي
2 پسرا، سعي كن كه در هر فن
خويش را تالي پدر سازي
4 بر سر استوانه رقص كني
وز بر ريسمان گذر سازي
8 سگ ز چنبر برون گذاري و باز
چنبر از ريسمان بدر سازي
17 الغرض بايد اي پسر خود را
مورد حاجت بشر سازي
18 ورنه بگذارمت به مدرسهاي
كاندر آن سالها مقر سازي
19 كني آن علم مرده ريگ روان
وان خرافات را ز بر سازي
20 تا شوي شاعر و نويسنده
خويش را حبس و دربدر سازي
21 يا چو آخوندهاي بي محضر
از غم و رنج ماحضر سازي
22 يا شوي در اداره استخدام
خورش از پارة جگر سازي
در شعر كوتاه ديگري بهار حالت شكست و رسوايي كسي
را بيان كرده است كه براي تخفيف شرمزدگي و درماندگي يا رفوي اشتباه خود گريز به شوخي
ميزند:
كلي را سر از زخم ناسور بود
ز خارش توانش ز تن دور بود
كنار يكي نهر خاريد سر
كلاهش فتاد اندر آن نهر در
بجنبيد و بشتافت بر طرف آب
ولي آب را زو فزون بد شتاب
كله گه بغلطيد و گه شد به اوج
بفرجام گم گشت در زير موج
چو نوميد شد كل ز صيد كلاه
برون قاه قاه و درون آه آه
به ياران چنين گفت كاين رشك لاخ
براي سرم بود لختي فراخ
اشعار فراواني كه بهار در نخستين سالهاي ورود به
عرصة مبارزات سياسي در جرايد مشهد و طهران منتشر كرده است ضرورة مستلزم سبكي ديگر و
ناچار از مراعات ذوق و سليقهاي ديگر بوده و نميتوانسته است در اوزان سنگين مكتب ساماني
و با استفاده از تعبيرات و تشبيهات شاعران هزار سال پيش سروده شود. روزنامه نويسي غير
از هنر شاعري بمعناي متعالي و والاي آن است. شاعري كه قريحة خود را در خدمت مقاصد سياسي
بگمارد و روزنامههايي را كه براي طبقات عادي و عامي نوشته ميشود وسيلة تبليغ انديشههاي
خود بسازد جبراً بايد از اوج سخن فرود آيد و همزبان و همگام تودههاي مردم شود. همة
شاعراني كه در سالهاي انقلاب مشروطه تا آغاز سلسلة پهلوي در خط سياست قدم و قلم ميزدهاند
زبان ساده و همه كس فهم مردم كوچه و بازار را اختيار كردهاند.
يكي از سبكهاي مطلوب شعر سياسي آن سالها انواع تركيببند
و ترجيحبند مربع و مخمس و مسدس و مستزاد است كه بخصوص سيد اشرفالدين گيلاني اكثراً
بكار ميبرده است. قسمت بزرگتر ديوان اشرف شامل اينگونه اشعار است كه در هر كدام عبارتي
شعار مانند چندين بار تكرار ميشود. گويي اشرف و امثال او كوشيدهاند كه با تكرار اينگونه
عبارات نغز و گيرا پيام سياسي خود را در مغز و دل خوانندگان رسوخ دهند. بعضي از اين
عبارات از همان سالها چنان در دلها نشسته كه جزء اصطلاحات رايج عاميانه شده است. بزك
نمير بهار مياد خربزه و خيار مياد/ بيچاره چرا ميرزا قشمشم شدي امروز/ التوبه توبه،
استغفرالله/ بيهوده مزن چانه آملا/ رحمه الله علي مشروطه/ خاك ايران شده ويران ز سه
فيل روس فيل انگلوفيل آلمان فيل، و بسياري ديگر از اين جملههاي كوتاه طنز آميز يادگار
نسيم شمال اشرفالدين گيلاني است كه تا امروز بر زبان ايرانيان جاري است. دربارة تعدادي
از اين دست اشعار او گفتهاند كه از آثار علي اكبر صابر در روزنامة ملانصرالدين گرفته
شده است. ملك الشعراء اگرچه خود مرتكب انتحال كه به اشرفالدين نسبت ميدهد نشده است
ولي نميتوان شك كرد كه وي از نفوذ آن دو تن يعني صابر و اشرف بركنار نمانده و تعدادي
از اشعار انتقادي خود را با همان لحن روزنامه نويسي ايشان سروده است. اين اشعار در
فصاحت و ديگر ارزشهاي ادبي البته قابل سنجش با ديگر آثار وي نيست، اما به هر جهت در
گفتگو از هزل و طنز سياسي بهار بايد از آن ولو با شاره يادي كرد. تعدادي از قديمترين
اين اشعار را كسي از دوستان ادوارد براون در 1913 براي او فرستاده و براون آنها را
در كتاب مطبوعات و شعر جديد ايران خود درج كرده است. بهار در اين اشعار گاهي ابتكاري
كرده و طرز جديدي ساخته است. تركيب بند مستزاد «اي مردم ايران» نمونهاي از اين نوآوري
است:
اي مردم ايران همگي تند زبانيد
خوش نطق و بيانيد
هنگام سخن گفتن برنده سنانيد
بگسسته عنانيد
در وقت عمل كند و دگر هيچ ندانيد
از بس كه جفنگيد، از بس كه جبانيد
گفتن بلديد اما كردن نتوانيد
گر كورش ما شاه جهان بود، به من چه؟
جان بود، به تن چه؟
گشتاسب سر پادشهان بود، به من چه؟
دندان به دهن چه؟
ور توسن شاپور جهان بود، به من چه؟
شاپور چنان بود، بر كلب حسن چه؟
جانا تو چه هستي؟ اگر آن بود، به من چه؟
در ترجيح بندي كه نمونهاي از آن ذيلاً نقل ميگردد
جنبة طعن و استهزاء بر انتقاد جدي ميچربد:
6 اي برادر تو خري من ز تو خرتر بالله
بهتر از ما و تو داني چه بود؟ خر بالله
خر به چاله ننهد پاي مكرر بالله
زين خريتها ويران شده كشور بالله
ما به فكر خر لنگيم، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم، امان از من و تو
7 حركت داديم آغاز دم و گردن و گوش
قاله قاله بفكنديم و نموديم خروش
چون كه غيري بميان آمد گشتيم خموش
پيش بيگانه حقيريم و ذليليم چو موش
با خودي هم چو پلنگيم، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم، امان از من و تو
بهار مسمط موسوم به «بلدي» را يك سال بعد از ترجيح
بند بالا ساخته و در آن بشوخي از تعطيل انجمنهاي بلدي كه بر طبق قانون اساسي ميبايست
كارهاي شهر و ايالت را اداره كند شكايت كرده است:
3 بلدي طفلك خوشخوي و خوش اندامي بود
بچة خوش سخن و شوخ و دلارامي بود
منفصل شد ز جهالت چه بد ايامي بود
بلدي كاش اقل همسر مادامي بود
تا كه بودند جهان يكسره يار بلدي
آه و صد آه براين حالت زار بلدي
4 بلدي كاش بدي پهلويِ قنسولخانه
تا ز ياران موافق نشدي بيگانه
حضراتش ننمودند تهي پيمانه
نشدي از غرض چند نفر ويرانه
تهي از خويش نكردند كنار بلدي
آه و صدا آه بر اين حالت زار بلدي
9 بلدي گشته عرق ريز و خجل اي وكلا
خلق را از غم او خون شده دل اي وكلا
چند باشيد چنين مهمل و ول اي وكلا
پايها تا به كمر مانده به گل اي وكلا
همتي زان كه به گل مانده حمار بلدي
آه و صد آه بر اين حالت زار بلدي
در اواخر ديوان چاپي بهار بخشي هست زير عنوان «مطايبات
بهار» (2/498-513). جامع و ناشر ديوان كه برادر استاد فقيد است، در سرآغاز اين بخش
مينويسد كه «ملك الشعراء بهار در مطايبهگويي و هجوسرايي رغبت نداشت... بدين جهت
درميان اشعار بهار به هجويات كمتر بر ميخوريم جز در مورد كساني كه در اوايل جواني
او را آزار ميدادند و از فرط حسد نميخواستند اشعار او را از آن او بدانند. يا مخالفان
سياسي او كه با تهمتهاي ناروا و دشنامهاي ظالمانه قلب لطيف شاعر را ميآزردند. در ذم
اين اشخاص چند قصيده و قطعه داردكه با حذف اسم اشخاص و از نظر ارزش ادبي به چاپ آن
مبادرت شد».
در اين بخش از ديوان نمونههاي خوبي از شوخ طبعي
بهار و قدرتش در سرودن هجويات و قدح مخالفان ديده ميشود و هر چند نظر به آلوده بودن
به مقاصد و اغراض شخصي فاقد كليت بوده در نوع طنز ادبي قرار نميگيرد، به هر حال چون
عاري از ظرافت و شيرين زباني نيست يك نمونة آن را نقل ميكنيم:
1 صبا روزي كه عصرش كرد سكته
به يك مجلس دو من سيب و هلو خورد
2 هلوي مفت و سيب آمد به دستش
ز حرص آن جمله را يكجا فرو برد
3 دگر سي تخم مرغ نيمرو را
يكايك در ميان معده افشرد
4 سپس ده شيشه ليموناد نوشيد
زهي پر خور، زهي پر دل، زهي گرد
5 پس آن گه با زنش خسبيد و آخر
همانجا سكته كرد و خونش افسرد
6 زن بيچارهاش با حالت يأس
به بالينش طبيبي چند آورد
7 بقصد فصد او بودند اما
نجستند اندر آن هيكل رگي خرد
8 به هر جا شد زدندش چند نشتر
نه خون آمد نه رگ جنباند تا مرد
9 به مرگش شورها كردند مخلوق
كه او مخلوق را بسيار آزرد
10 به تاريخ وفاتش طبع بنده
مكرر سفرة اشعار گسترد
11 مصاريع مناسب را مكرر
ز روي امتحان بنوشت و بشمرد
12 خودش از گور آخر سر برون كرد
بگفت آري «صبا از پر خوري مرد»
13 جلو افتاد سالي بيست مرگش
شتابان رفت سوي گور با فرد
اما بايد دانست كه هجويات بهار منحصر به آنچه ناشر
ديوان در اين قسمت كتاب آورده است نيست و جابجاي كتاب اشعار متعددي ميتوان يافت كه
شاعر در ذم دشمنان و مخالفان خود سروده وگاهي از هتاكي و فحاشي نيز خودداري نورزيده
است. از آن جمله قصيدهاي است در 16 بيت خطاب «به يكي از روزنامه نويسان هتاك» كه ضمن
آن ميگويد:
4 نيست گر مام وطن ماچه خر از بهرش چرا
تيز چون خر ميدهي و نعره چون خر ميكشي؟
5 گاه ترك و گاه آلمان گاه روس و انگليس
مادر بيچاره را زين در به آن در ميكشي
6 مادر خود را تو خود بردي به آغوش حريف
از چه مادر قحبه آه از بهر مادر ميكشي؟
نمونههاي ديگري از اين دست اشعار را كه گاهي صرفاً
شوخي دوستانه (آش كشك،2/440) و گاهي پرخاش ملايم ولي ملامت آميز است در پاسخ خرده گيريهاي
مردمي مشهور و نيكنام (جعل، 2/223-225)، گاهي ريشخندي دوستانه ولي نيشدار است (بابا
شمل نامه، 2/235-238)، يا خود بدون قيد نام طرف، شامل هتاكي و دشنام گويي صريح است
(به يكي از مديران جرائد، 2/412)، در بخشهاي مختلف ديوان ميتوان يافت و مربوط به دورههاي
متفاوت زندگاني اوست.
RRR
اينك كه اشعار هزل و طعن و طنز بهار را در انواع
گوناگون انتقادهاي مذهبي و اجتماعي و سياسي با نقل نمونههاي هر كدام بررسي نموديم
و از اشعار انتقادي او در سبك مشهور نسيم شمال و ملانصرالدين و هجويات خصوصي نيز ياد
كرديم شايسته است كه پيش از پايان گفتار سخني مختصر نيز در ارزيابي كلي اين جنبه از
ديوان بهار بياوريم.
طنز سرايان و طنز نويسان زبان فارسي از دير باز
مشهور بودهاند و با آن كه بحث در اساليب و تحليل آثار آنان هنوز در مراحل مقدماتي
است، همه كس نام عبيد زاكاني را شنيدهاند و اهل ادب ميدانند كه اين هنر قرنها پيش
از زاكاني و بسحاق اطمعه آغاز گشته و در عصر مشروطيت و دنبالة آن تا هدايت و ذبيح بهروز
و رضا گنجهاي و هادي خرسندي و شاعران توفيق و ابراهيم گلستان و بسياري ديگر در روزگارما
ادامه يافته است. سخن طنزآميز را با درجات متفاوت ذوق و ظرافت نه تنها در قطعات و قصائد
كهن ميتوان يافت بلكه شايد بيش از آن در تك بيتهاي زيبايي، كه گاهي تيزابوار پايههاي
ستم و ريا و دروغ را اگرچه آهنين باشد سوراخ ميكند، ميتوان در ديوانهاي گروهي از
شاعران بنام و بينام بدست آورد. گذشته از ناصر خسرو كه تيغ ملامتش هميشه بر فرق ارباب
مذاهب مخالف و حاجيان ريايي و دينداران منافق فرود ميآيد و نيز سنائي و مولانا رومي
كه درسخن خويش شوخ طبعي و انبساط خاطر بيسابقهاي نشان داده است، بايد در اين بحث
نيز از عزيزترين شاعر زبان فارسي ياد كرد كه چه بسيار عالمي از ملاحت و ظرافت را در
ظرف يك بيت ريخته و چون دانة الماس درحلقة غزل نشانده است.
بهترين طنز آن را دانستهاند كه در انتقاد از معايب
و نقائص عمومي مردم و صرفاً به نيت اصلاح فرد و جامعه نوشته شده باشد. چاشني اين انتقاد
لحن شوخي و لطيفه سازي است و مانند هر كار هنري ديگر استفاده از مبالغه و اغراق يكي
از ابزارهاي مؤثر آن بشمار ميرود. طنزي موفق و مؤثر و بالمآل ارزشمند و ماندني است
كه آلوده به شائبه انتقام و كينهجويي شخصي نباشد، از خوي پليد مردم آزاري يا حسد
ورزي ناشي نگردد، اغراض و استفادههاي شخصي را دنبال نكند، از حربة توهين و تحقير
و تجاوز كلام به عرض و ناموس ديگران بپرهيزد، حتيالامكان كلي باشد نه فردي يعني سود
و بهبود وضع عامه را بخواهد نه صرفاً تهذيب يك فرد معين را جز آن كه آن فرد در مقام
رهبري كشور يا حزب يا طبقهاي از مردم باشد، تنها ويرانگري نكند بلكه جوياي سازندگي
و انگيزة تفكر و چارهگري گردد، پاية آن بر جهل و بيخبري گوينده يا توهمات ناروا و
تخيلات واهي و بيمايه قرار نگرفته بلكه منبعث از بصيرت و دانايي باشد. رعايت اين گونه
شرايط است كه طنز مطلوب را از هجو و دشنام و كلام ركيك و وقاحتهاي فرومايگان قلم بدست
ممتاز ميكند و بدان ارزش يك اثر ادبي پايدار ميبخشد.
علاوه بر اين در طنز نويسي رعايت بعضي شرايط فني
نيز لازم است و نميتوان تنها به قريحة شاعري تكيه كرد و از جملة اين شرايط يكي كم
گفتن و نغز گفتن و احتراز از روده درازي و توضيحات طولاني است ديگر داشتن طرحي دقيق
كه مانع از حاشيه رفتن يا تبديل غرض اصلي به مقاصد ديگر شود ولو آن كه ملازم با هدف
باشند.
ملك الشعراء بهار را دشوار ميتوان در فن طنز سرايي
و لطيفه گويي شاعري بزرگ شمرد. در انتقاد سياسي و بيان معايب و مفاسد به زباني فصيح
و بليغ وي استادي مقتدر است. اما در اين فن خاص به پاية استادان ديگر نميرسد. توفيق
كم نظيري كه نصيب «چرند و پرند» دهخدا گشت بهرة هيچ يك از آثار بهار نشد و گمان نميرود
كه هيچ كدام از اشعار هزل و طنز وي قابل برابري با «ان شاء الله گربه است» دهخدا بحساب
آيد. اين مثنوي بيمانند دهخدا با وجودي كه بينهايت فاضلانه و سرشار از واژهها و تركيبات
كهنة دشوار است، داراي چنان ژرفاي انديشه است و در آن صورت و سيرت شيخ و مريدان منتظر
او چنان استادانه تصوير شده است كه در زبان فارسي نظيري براي آن نميتوان يافت. يك
عيب كار بهار در قياس با همين شعر دهخدا ظاهراً درگير بودن او با پيشامدهاي گذران يوميه
است كه ذهن و طبع شاعر را اسير خود كرده است. در حالي كه دهخدا در اين شعر قدم از چهار
ديوار زمان و مكان خود فراتر نهاده و پردهاي از يك پديدة اجتماعي و مذهبي ساخته است
كه در آن ميتوان صحنههاي مشابه را تا هزار سال پيش و شايد پس از دهخدا تماشا كرد.
بر طنز بهار خردة ديگري ميتوان گرفت كه وي ظاهراً
در كمتر شعري دقيقاً طرح يك طنز را ريخته و آغاز و انجام و جوانب را قبلاً حساب كرده
است. بعبارت ديگر چنين بنظر ميرسد كه از ابتداي سرودن يك شعر انتقادي هدفش ايجاد يك
طنز ادبي نبوده است. بسياري از نمونههايي كه در متن اين مقاله ارائه گشت مأخوذ از
آثاري است كه با لحني متفاوت و برداشتي كاملاً رسمي و جدي شروع شده و رشته كم كم به
هزل و شوخي كشيده است. اخلاق الاشراف زاكاني و شعر مذكور دهخدا و قطعة معروف ايرج
«بر سر در كاروانسرايي» يا قضيههاي هدايت يا مراه السرائر و مفتاح الضمائر ذبيح بهروز
يا «بودن و نقش بودن» گلستان هر كدام داراي طرحي دقيق است كه شاعر و نويسنده قبلاً
انديشيده و از قالب آن تجاوز نكرده است. شاعر ديگري را ميشناسيم كه نه فقط جميع نوشتههاي
نظم و نثرش را در قالب طنز ريخته است بلكه حتي براي موافقت با سبك كار براي خود و زنش
عنوان نبيالسارقين و امالسارقين اختيار نموده است. ولي بهار در خط اينگونه بازيها
و تفننها نيست. وي نه تماشاگر بلكه خود پهلوان گود سياست است. وي ملك الشعراي با وقار
آستان قدس رضوي و مداح آل علي است كه با شوري زائدالوصف در سينه وارد معركة سياست
شده است و بسرعت از پلههاي روزنامه نويسي و نمايندگي مجلس و سخنگويي گروه اقليت و
رهبري حزب بالا ميرود و رو در روي سردار مقتدر نوخاستهاي كه در شرف جلوس بر اريكة
پادشاهي است ميايستد و سالهاي متوالي پي در پي شلاق خشم اين خانه خداي جديد را بر
پيكر خويش حس ميكند تا چرخ بازيگر دفتري ديگر در تاريخ ايران ميگشايد و او با جوش
و خروشي جديد دوباره پا به ميدان مينهد و چندي با احراز كرسي وكالت و وزارت به اوج
قدرتي ديررس و زودگذر ميرسد، ولي دريغ كه ديگر ضعف پيري و بلاي يك بيماري جانكاه در
ميرسد و طومار عمر او را در هم ميپيچد. ولي در تمام اين مراحل زندگي شخصي و طوفانهاي
حوادث تاريخي، بهار هرگز رسالت حيات خود را كه اول شاعري و دوم تحقيق و تأليف است از
ياد نبرده و نهر خروشان قريحة خارق العادهاش پيوسته در سيلان بوده است و حاصل آن ديوان
بينهايت گرانبهايي است كه ادب فارسي را غني تر كرده است.
سخن را با اشارهاي كوتاه به يك قصيدة مؤثر و پر
معناي بهار و دو شعر كوتاه او بپايان ميبريم. بهار در «رستم نامه» جهان پهلوان افسانهاي
شاهنامه را در يك صحنة خيالي مسخرهآميز با يك نمايندة نسل فاسد و سودجو و بيعاطفه
و هرهري مذهب امروز مواجه ميكند و در وجود اين دو نمادِ ارزشهاي اخلاقي و روشهاي انساني
دو عصر متفاوت بر مردم روزگار خويش كه فاقد هنر و مردانگي و شرف هستند طعني تلخ ميزند
و مشت گروهي قلاش و هوچي بي اعتقاد سياسي را باز ميكند. از دو شعر كوتاه يكي گرچه
نيشي به بي ثباتي دهر است ولي جز استفاده از كنايهاي لفظي مزيت ديگري ندارد و شعر
دوم داراي جاذبه و عمق و فصاحتي خاص بوده بارها در كتب و مقالات نقل شده است. «ضلال
مبين» را بايد بهترين طنز ادبي ديوان بهار شمرد و عين آن تيمناً در اين جا نقل ميشود:
ديدم به بصره دختركي اعجمي نژاد
روشن نموده شهر به نور جمال خويش
ميخواند درس قرآن در پيش شيخ شهر
وز شيخ دل ربوده به غنج و دلال خويش
ميداد شيخ درس «ضلال مبين» بدو
و آهنگ ضاد رفته به اوج كمال خويش
دختر نداشت طاقت گفتار حرف ضاد
با آن دهان كوچك غنچه مثال خويش
ميداد شيخ را به «دلال مبين» جواب
و آن شيخ مينمود مكرر مقال خويش
گفتم به شيخ راه ضلال اين قدر مپوي
كاين شوخ منصرف نشود از خيال خويش
بهتر همان كه بمانيد هر دوان
او در دلال خويش و تو اندر ضلال خويش
يادداشتها:
a. دكتر عبدالحسين زرينكوب: با كاروان حله.
طهران 1343، ص 309 ـ 324.
b. ديوان بهار، 1/16ـ17. در اين مقاله مأخذ
اشعار بهار چاپ اوّل ديوان است كه به كوشش آقاي محمد ملك زاده در دو مجلّد در 1335
خورشيدي در چاپخانة فردوسي در طهران بطبع رسيده است.
c. جغد جنگ، ديوان، 740 ـ 743، تابستان
1329 ش.
d. دكتر ذبيح الله صفا: گنج سخن، چاپ اوّل،
3/327.
e. نمونهاي از اين تعصّب را كه در ذهن شاعر
شايد ناخودآگاه وجود داشته است، در قيد «اسرائيلي» بودن زني كه گويا معشوقة نايب الحكومة
مشهد بوده و بهار در يك شعر فكاهي او را استهزا كرده است (رك. يادداشت18) ميتوان ديد
كه خاصيت آن فقط تحريك عوام نادان است زيرا بديهي است كه بسياري از رجال ديگر با زنان
غير اسرائيلي سرو سرّي داشتهاند و گمان نمي رود كه صرفاً به هميندليل مردان خدمتگذار
و وطنپرستي بودهاند. نمونة ديگر قصيدهاي است كه بهار در وصف عكس آيتالله حاجي
ميرزا اسمعيل صدركه در آن تاريخ از عتبات عاليات به مشهد آورده بودهاند سروده است
و بهار آن را با «عكس چهرهاش آيينة خداي نماست» وصفكرده است (ديوان 1/212 ـ 213).
f. تعداد غزلهاي بهار نسبت به قصائد و مثنويها
و قطعاتش اندك است و اكثر آنها حاوي پيامي سياسي و انواع شعارها و اصطلاحات سياسي است
مانند: رقم قتل ما به دست حبيب ـ چون مخالف نداشت شد تصويب... (2/354) يا: به كشوري
كه در آن ذرّهاي معارف نيست ـ اگر كه مرگ بباردكسي مخالف نيست. بگو به مجلس شورا
چرا معارف را ـ هنوز منزلت كمترين مصارف نيست... (2/363) يا: كسي كه افسر همت نهاد
بر سر خويش ـ به دست كس ندهد اختيار كشور خويش. حقوق نفت شمال و جنوب خاصّة ماست ـ
بگو به خصم بسوزان به نفت پيكر خويش... (2/358). گاهي نيز يك اصطلاح عاميانه، اثر جانسوز
غزلي را خنثي كرده است: جانا بهار صيد زبان بستهاي است ليك ـ چيزي كه ماية نگراني
است آه اوست (2/367) يا: صبا بگو به رقيبان كه آسمان نگذاشت ـ كه بيش از اين به من
بينوا افاده كنيد (2/377). امّا البته شك نيست كه بهار غزلهاي بسيار دلكش و دلسوزي
نيز ساخته است مانند: در طواف شمع ميگفت اين سخن پروانهاي ـ سوختم زين آشنايان، اي
خوشا بيگانهاي... (2/401) و: بگرد اي جوهر سيّال در مغز بهار امشب ـ سرت گردم نجاتم
ده ز دست روزگار امشب... (2/353) كه يادآور دو غزل مشابه با همين وزن و رديف از بابا
فغاني است (ر ك. ديوان اشعار بابا فغاني شيرازي. بتصحيح و اهتمام احمد سهيلي خوانساري،
تهران 1340، ص105ـ106).
g. علي اصغر حلبي، مقدمهاي بر طنز و شوخ طبعي
در ايران مؤسسة انتشارات پيك، چاپ اوّل، تهران 1364. آقاي دكتر حسن جوادي چندين مقاله
و دفتر مستقل در زمينة طنز در ادبيات فارسي منتشر كردهاند، از آن جمله است: «مذهب
و طنز». مجّلة نگين، شمارة 115 (آذرماه 1353) ص9ـ12 و 61ـ64 و شمارة 116 (دي ماه
1353) ص 20ـ22 و 44ـ45. اين مقاله باضافة بخشهايي كه در نگين چاپ نشده بوده است بصورت
جزوهاي جداگانه در 1360/1981 در بركلي، كاليفرنيا منتشرشده است. ايشان اخيراً نيز
مقالة «تقليد مضحك و طنز كنايهآميز» را در مجّله آينده، 12(1365) ص 20ـ27 و 195ـ204
منتشر كردهاند.
h. آقاي حلبي فصل پنجم كتاب خود را (ر ك. شماره7)
به «واژگان طنز و شوخ طبعي» اختصاص داده و تعداد 209 كلمة عربي و فارسي را كه نوعي
بستگي با مطلب دارند گرد آورده و هر يك را تعريف كرده و براي هر كدام شواهدي نقل كرده
است. بايد گفت كه بسياري از اين واژهها مشتق از يك ريشه است و از طرف ديگر بسياري
از آنها در ميان فارسيزبانان شناخته نيست و مؤلف آنها را با كوشش و دانش قابل تحسيني
از ادبيات عربي استخراج كرده است.
i. جهنم، ديوان، 1/163ـ165.
j. يك نمونة معروف قطعة «انتقاد از قمه زنان»
ايرج ميرزاست. ر ك. ديوان كامل ايرج ميرزا. با هتمام دكتر محمد جعفر محجوب. چاپ پنجم،
از انتشارات شركت كتاب، 1365، ص202ـ203.
k. در محرّم، ديوان 1/307ـ309، محرّم 1298ش.
l. من با كيم، ديوان 1/387ـ390، محرّم
1305ش.
m. جهل عوام، ديوان 1/260، سال 1292ش.
n. ديوان قاآني، با تصحيح و مقدمه بقلم دكتر
محمد جعفر محجوب. تهران، اميركبير 1336، ص543. نقل چند بيت از شعر قاآني براي مقايسه
با بهار بيفايده نيست:
خزينه چون ره مازندران پر از گل و لاي جماعتي چو
خراطين در او گزيده مقام
ز گندِ آب كه باج از براز مي طلبيد تمام جسته صداع
و تمام كرده زكام تمام نيّت غسل جماع كرده بَدَل
به غسل توبه كه ننهند پا در آن حمام
15- خزينة حمّام، ديوان 1/312، سال 1298ش.
16- بلاي گِل، ديوان 1/165ـ167، سال 1287ش.
17- پايتخت گِل، ديوان 1/311ـ312، سال 1298ش.
18- مربّع تركيب بند، ديوان 1/199ـ200، سال
1289ش.
19- مطايبه و انتقاد، ديوان 1/236ـ238، سالهاي
1285 تا 1290ش.
20- طبيبان وطن، ديوان 2/181، بدون تاريخ.
21- مردمان لئيم، ديوان 2/435، بي تاريخ.
22- پيام به ياران تهران، ديوان 1/563 ـ
566، سال 1312ش. براي اشعار جدّي بهار در ذّم مردم تهران ر ك. ديوان 1/521 و 1/602
و 1/325 و 1/301 و 1/316.
23- از زندان به شاه، ديوان، 1/451ـ454، سال
1308ش.
24- ر ك. يادداشت شمارة 6.
25- حبسيه، ديوان 1/454ـ458، سال 1308ش.
26- در مصراع دوّم اين بيت ظاهراً بايد«سر»
باشد، نه «شر».
27- كيك نامه، ديوان 1/290،292، سال 1294ش.
28- كارنامة زندان، ديوان 2/27ـ28.
29- منظور«داستان شبي از شبهاي جواني» است
(ديوان 2/25ـ27) و آن حكايت زني طنّاز و زيباست محترم نام كه درخواب خرخرش عاشق را
از او بيزار ميكند. دو بيت پايان حكايت لطيف است:
زن كه در بينيش ورم است زشت باشد اگرچه محترم است
تنگ خفتن چه سود با جبريل
در بن گوش صور اسرافيل
30- صفت ادارة تأمينات و شرح زندان، ديوان
2/10ـ11.
31- محشر خر، ديوان 1/342ـ343، سال 1301ـ1302ش.
32- ناشر ديوان در مقدمة خود، صفحة ج نوشته
است كه « ...قسمت اعظم آثار نظمي او قصايد و سپس مثنويات است كه با قطعه و غزل و رباعي
و تصنيفها به متجاوز از سي هزار بيت تخمين ميشود»، ولي مجموع ابيات چاپ شده در دو
جلد طبق آمار ناشر 19420 بيت است و برخي از اشعار چاپ شده ناقص است يعني يا ابيات يا
مصراعهايي از آن حذف شده است.
33- حكايت گراز، ديوان 2/94ـ95.
34- حكايت در معني النّاس علي سلوك ملوكهم،
ديوان 2/100ـ101.
35- عاقل، ديوان 1/293، سال 1295ش.
36- كليّات عبيد زاكاني، چاپ شركت نسبي اقبال
و شركاء ، تهران 1340، رسالة دلگشا، قسمت دوم، ص115.
37- حديقه الحقيقه، بجمع و تصحيح مدرّس رضوي،
طهران 1329ش. ص742. نيز ر ك. حلبي، اثر سابقالذكر، ص49.
38- ديوان انوري، با هتمام مدرّس رضوي، بنگاه
ترجمه و نشر كتاب، طهران1340، جلد2/751.
39- قطعه، ديوان2/77ـ78. مصراع انوري: «رو مسخرگي
پيشه كن و مطربي آموز» را سيد اشرف الدين گيلاني نيز اقتباسكرده و در يك مخمس 13 بندي
بعنوان مصراع ترجيح بكار بردهاست. ر ك. جاودانه سيّد اشرفالدين گيلاني، ص236ـ239.
40- كل و كلاه، ديوان2/319.
41- جاودانه سيّد اشرفالدّين گيلاني (نسيم
شمال). بكوشش حسين نميني، كتاب فرزان، تهران1363ش.
42- يحيي آرين پور: از صبا تا نيما، چاپ اوّل،
تهران1350ـ ج2/64 به بعد.
43- آرين پور، همان اثر، ص64ـ65.
44- Edward G. Browne: the Press and Poetry of Modern
Persia,1983,reprint Kalimat Press;Los Angeles,pp.218-20 and260-8989.
45- اي مردم ايران، ديوان1/271ـ273، تهران1294ش.
46- امان از من و تو، ديوان1/188ـ189، مشهد
1288ش.
47- بلدي، ديوان1/201ـ202، سال 1289ش.
48- مادّه تاريخ، ديوان2/508ـ509.
49- به يكي از روزنامه نويسان هتّاك، ديوان1/341ـ342،
سال1301ـ1302ش.
50- رستم نامه، ديوان1/427ـ432، سال1307ش.
51- لطيفه، ديوان2/419ش.
52- ظلال بين، ديوان2/433ش.
صفحه نخست
| زندگینامه | آثار
بهار |
بهار شاعر | بهار و سیاست | بهار
پژوهشگر | بهار ترانه سرا | بهار
روزنامه نگار
تماس با ما
| بهار و خانواده | نامه
های بهار | دیوان بهار
| بهار و معاصران | بهار
و انجمن دانشکده | مقاله های تازه | تصاویر
بهار
©All Rights Reserved