۱۴۰۲ خرداد ۸, دوشنبه

 

«آمیتیس چراغی‌پور» تنها وارث کتابفروشی «مشعل» (قدیمی‌ترین کتابفروشی اصفهان)، می‌گوید: پدربزرگ من به شرط تأیید توسط «ابوالحسن نجفی» وظیفه چاپ و انتشار مجله «جُنگ اصفهان» را در دهه 40 و 50 بر عهده می‌گیرند.
همه‌چیز درباره قدیمی‌ترین کتابفروشی اصفهان/ شعله «مشعل» حالا نیمه‌روشن است
به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اصفهان، کتاب‌فروشی «مشعل» یکی از اولین کتاب‌فروشی‌های اصفهان است که تاریخچه تأسیس آن (توسط اسکندر چراغی‌پور) برمی‌گردد به دهه 20 شمسی و حاکمیت پهلوی اول در ایران. این کتاب‌فروشی که در مرکزیت چهارباغ اصفهان واقع شده است، همواره پاتوق بسیاری از اهل ادب و علاقه‌مندان کتاب بوده است. پس از گذشت دهه‌ها از تأسیس این کتاب‌فروشی، «آمیتیس چراغی‌پور» تنها وارث پدرش مجددا کرکره این فروشگاه را بالا می‌دهد و حالا هم شعله «مشعل» را برای علاقه‌مندان به کتاب فروزان نگاه داشته است. به همین بهانه با او به گفت‌و‌گو نشستیم تا برگی از روزها و اتفاقاتی را که بر سر این کتابفروشی گذشته، ورق بزنیم.

تأسیس کتاب‌فروشی «مشعل» در دهه 20
«آمیتیس چراغی‌پور» با اشاره به شروع فعالیت کتابفروشی «مشعل» در یک دکه روزنامه و کتاب‌فروشی در دهه 20 شمسی، گفت: یک آقای مُسن که به گفته خودش دیپلمش را در سال 1341 اخذ کرده بود، چند روز پیش به اینجا آمد و گفت که در تمام سال‌های تحصیلش، مشتری پدربزرگ من بوده است. دقیقا در میان چهارباغ، کنار حوضی که مردم از آن آب می‌نوشیدند، یک دکه بوده که در اصل کتاب‌فروشی «مشعل»، از آن‌جا فعالیتش را آغاز می‌کند. گویی از سال 1320 سرآغاز گُل کردن دکه کتاب و روزنامه، اسکندر چراغی‌پور بوده است و بسیاری از محصلان و علاقه‌مندان به کتاب‌های روز گذرشان به آن دکه کوچک می‌خورده است. بعد هم پدربزرگ یک مغازه روبه‌روی همان دکه که اینجا باشد، اجاره می‌کند و فضای کاری خود را گسترش می‌دهد.

وی افزود: جایی هم پدرم اشاره کرد که «بهرام صادقی»، نویسنده معاصر، در زمانی که در «دبیرستان ادب» اصفهان تحصیل می‌کرده و علاقه‌مند به خواندن کتاب بوده ولی بضاعت مالی کمی داشته، پیش پدربزرگ من می‌آید و این ماجرا را تعریف می‌کند و پدربزرگ هم به او وعده می‌دهد زمانی که مدرسه‌ات تمام می‌شود، بیا دم مغازه بایست، اینجا هر چه خواستی بخوان و چند ساعتی در دکه کار کن و بعد هم درِ دکه را ببند. و به نوعی صادقی برای مدتی از تحصیلش، شاگرد پدربزرگ بوده است. او (صادقی) در یکی از یادداشت‌ها در مجله «جُنگ اصفهان» می‌نویسد که مرکز ثقل زندگی من همین دکه و فروشگاه بوده است. در همان زمان به نوعی کتاب‌فروشی «مشعل» تبدیل می‌شود به پاتوق نویسندگان جنگ اصفهان. از «هوشنگ گلشیری» و «حقوقی» گرفته تا «بهرام بیضائی» - که برای یک دوره کوتاه که دوران تبعیدش به اصفهان را در اینجا می‌گذرانده است. از آنجاکه پاتوق‌شان یک کافه در همین خیابان بوده است، به مرور تصمیم می‌گیرند مجله‌ای را در دوره زمانی مشخص از «جُنگ اصفهان» منتشر کنند اما پول نداشتند. به همین جهت روی حساب رفاقتی که با پدربزرگ من داشته‌اند، درخواست انتشار این مجله را می‌دهند. پدربزرگ هم به شرط تأیید توسط «ابوالحسن نجفی» وظیفه چاپ و انتشار مجله «جُنگ اصفهان» را بر عهده می‌گیرد. برهان‌الدین حسینی، مجید نفیسی، رضا شیروانی و گلشیری و حقوقی و جوان‌تر‌ها، شمیم بهار و نسل بعدی آن‌ها مثل هرمز شهدادی، فرخ‌فال، تراکمه و... در این مجله می‌نوشتند. به‌نوعی «مشعل»، سرمایه‌گذار انتشار «جُنگ اصفهان» می‌شود. این مجله در ابتدا خیلی معروف نبوده است، اما به مرور مبدل می‌شود به یکی از معروفترین و معتبرترین مجلات ادبیات ایران و هر کدام از این نویسندگان، اسطوره‌ی خاص فعالیت خودشان.

مدیر کتابفروشی «مشعل» در اصفهان ادامه داد: تا جائی که می‌دانم پدربزرگ تمام تلاششش این بود که چرخه کتاب و کتاب‌خوانی را پایدار و مداوم کند و بسیاری از کتاب‌هایش را نصف قیمت یا با یک روش خاص سعی می‌کرد به طلبه‌ها بدهد. با توجه به موقعیت اقتصادی آن زمان فعالیت فرهنگی و ادبی به مسئله اقتصادی و سودش ارجح بوده است. در یک دوره «مشعل» سه شعبه می‌شود؛ یکی نزدیک دانشگاه اصفهان بوده که هنوز آن ملک وجود دارد و تا چند سال پیش هم هنوز کتاب‌هایی در آن موجود بود. به نوعی آن «مشعل»، مشعل دانشگاه نام داشته و به‌صورت تخصصی کتاب‌های دانشگاهی را به چاپ می‌رسانده است. یکی هم همین‌جا که در چهارباغ است و شعبه سومی هم بوده که در خیابان شیخ بهائی بوده است. به مرور بعد از آتش‌سوزی سینما آفریقا در دهه پنجاه، به پرتو آن، اینجا هم آتش می‌گیرد. بعدتر‌ها هم طلب کتاب، رو به افول می‌رود و آن دو فروشگاه دیگر هم تعطیل و به‌نوعی تبدیل به انبار کتاب می‌شود.
 

آتش‌ زدن کتابفروشی «مشعل» در دهه 50
چراغی‌پور افزود: سال 1354 پدربزرگ من فوت می‌کند و پدر من به جای ایشان امور مغازه را بر عهده می‌گیرد و آ را می‌گرداند. با چاپ مجدد بسیاری از کتاب‌ها تلاش می‌کند تا نویسندگان پیشکسوت و کتاب‌های قدیمی‌تر را دوباره به بازار کتاب معرفی کند. چراکه در یک بازه کوتاه به دلیل انقلاب فرهنگی، کتاب و نویسنده‌ها به یک کمای چند ساله می‌روند. پیش از انقلاب پدربزرگ من در یک سفر که می‌خواست به سوی تهران برود، با یک روحانی همراه بود و باید بگویم ایشان فعالیت زیادی در حوزه فرهنگ و دین می‌کرد و به‌نوعی مسئول سفر زیارت‌کنندگان به مکه و مدارک حجاج بودند. متاسفانه در اثر یک سانحه تصادف جانشان را از دست می‌دهند. ولی چیزی که من از پدرم شنیدم، ایشان به قتل رسیدند؛ چراکه در جمجمه هر دو یک تیر بوده است و این موضوع گوئی به جنبش‌های انقلابی آن زمان مربوط بوده است. زمانی هم پیش از انقلاب اشخاصی به قصد آتش زدن کتابفروشی «مشعل» دست به کار می‌شوند و موفق هم می‌شوند و بار دوم هم در سال 1356 این اتفاق می‌افتد. این بار اما اول سینما را آتش می‌زنند و به پرتواش کتاب‌فروشی مشعل هم در آتش می‌سوزد.
 
او ادامه داد: پدر من 19 ساله بوده که به مشعل می‌آید. بعد از آتش‌سوزی، در سال 1358 اینجا را بازسازی می‌کند و به پرتواش مغازه‌های دیگر را هم می‌سازند. در ابتدای انقلاب، بیشتر کتاب‌هایی که تهیه می‌شده با مضامین کمونیستی و انقلابی و جریان‌های چپ و دینی و اسطوره‌های دینی بوده است. با انقلاب اندیشه‌ها مردم عادی می‌آمدند و بسیاری از کتاب‌ها را به قصد آتش زدن می‌خریدند. از ابتدای دهه 60 مجددأ فعالیت‌های نشر «مشعل» آغاز می‌شود. این بار اما آرامتر و بیشتر با تمرکز بر کتب دانشگاهی. یکی از نویسندگانی که همراهی مداومی با نشر «مشعل» داشته، «دکتر مسروب بالایان»، شاگرد ارشد «ژان پیاژه»، روان‌شناس و شناخت شناس اروپائی بوده است. پیش از انقلاب ایشان دوست پدر بزرگ من بوده و بعد انقلاب هم همکاری و دوستی‌ش را با پدر من ادامه می‌دهد و پنج کتاب از ایشان توسط نشر «مشعل» به چاپ می‌رسد. به‌نوعی ما از کودکی طبق آموزه‌ها و گفته‌های دکتر بالایان بزرگ شدیم، چراکه ایشان اکثر وقت‌ها در خانه ما بود.

مسیر «مشعل» بعد از انقلاب اسلامی
چراغی‌پور ادامه داد: خود پدر هم در حوزه شعر و علوم عرفانی فعالیت و جلسات شعرخوانی برگزار می‌کرد. یکی از دوستان قدیم پدر چند روز پیش برایم تعریف می‌کرد که می‌خواسته اینجا کار کند، چراکه در وضعیت بد مالی بوده اسست. پدر هم، یک کتاب به ایشان می‌دهد و از او می‌خواهد که آن کتاب را ترجمه کند و در قبالش حقوق 200 هزار تومانی بگیرد. این اتفاق می‌افتد و به گفته خودش، همان مبلغ در آن زمان باعث تغییر مسیر زندگی‌اش می‌شود؛ یک کامپیوتر می‌خرد و با بقیه پول خانه‌ای رهن می‌کند و کسب و کارش را راه می‌اندازد. یکی از بزرگواران به روایتی گفت که در دهه 70 پدر من آقای «محمود نیکبخت» را به جامعه ادبیات معرفی کرد و با چاپ و معرفی کتب ایشان، آقای نیکبخت جای خود را در ادبیات روشن کرده است.
 

چالش‌های «مشعل» بعد از درگذشت چراغی‌پور
وی در ارتباط با مشکلاتی که بعد از فوت پدرش در رابطه با نحوه اداره کتابفروشی برایش به وجود آمده است، بیان کرد: در سال 1372 یک کتاب از آقای محمود نیکبخت توسط نشر «مشعل» به چاپ رسید با عنوان «از گم‌گشتگی تا رهائی»، که مجموعه تفسیر و نقدی از آثار فروغ فرخزاد بوده است. بعد‌ها هم چند بار چاپ مجدد می‌شود. در سال 1397 پدر من به‌دلیل مشکل حادی که داشت، فوت کرد و ما به‌دلیل مسائل روحی که پیش آمد، چند سالی فروشگاه را بستیم. چند ماه پیش مجددا دست به کار شدم و کرکره‌های «مشعل» را بالا کشیدم و چراغ‌هایش را روشن کردم تا دِینی را که به اینجا دارم، ادا کنم. سعی کردم از طریق شبکه‌های اجتماعی کتاب‌های اینجا را معرفی کنم و به فروش بگذارم. یک پُست در صفحه مجازی منتشر کردیم که به معرفی کتاب «از گم‌گشتگی تا رهائی» محمود نیکبخت پرداخته بودیم و تصویر خود ایشان را هم روی آن پست برچسب کردیم. ایشان بعد از مدتی بیانیه‌ای را منتشر کرد با این تعبیر که «مشعل» این کتاب را به‌صورت غیرقانونی، بازنشر و بدون اجازه توزیع کرده است. حتی اعلام کرد که این کتاب تهیه نشود تا از راه قانونی پیگیری کند. ما که می‌دانستیم این ادعا از روی سوء‌تفاهم است، با ایشان تماس گرفتیم و اعلام کردیم که این کتاب چاپ مجدد نشده است و باقی مانده آن کتاب است که در انبار موجود بوده است؛ و لذا برای فروش‌اش نیازی به اجازه نیست. ایشان ادعا کردند که در دهه 90 به کتابفروشی مراجعه کرده اما ادعا شده این کتاب موجود نیست. در‌صورتی‌که شاگردان پدر که دائمأ اینجا بوده‌اند، بیان کردند که در طول این 10 سال هیچ‌گاه آقای نیکبخت از روی درخواست این کتاب به اینجا مراجعه نکرد و این کتاب همیشه در قفسه شعر و ادبیات کتاب‌فروشی موجود بوده است و کسی دنبالش نمی‌آمده است؛ بجز شاگردان آقای نیکبخت. حتی حق نشر این کتاب از لحاظ قانونی برعهده نشر «مشعل» بوده است؛ در صورتی که آقای نیکبخت بدون اجازه این کتاب را در چند سال اخیر، بدون اجازه و مجوز نشر، با یک نشر دیگر کار کرده است. ولی ما به‌دلیل احترامی که برای ایشان قائل بودیم و به‌نوعی مسئول اخلاق‌مداری و وارث ایشان بوده‌ایم، هیچ‌گاه پیگیری قانونی نکرده‌ایم. اما ایشان به خودشان اجازه داد در برابر بدون سندیت این ادعا را در فضای مجازی و رسمی مطرح کند و به‌نوعی آبروی «مشعل» را تحت‌الشعاع قرار دهد. درصورتی‌که اگر کتاب را مشاهده کنید، درمی‌یابید که این کتاب عینأ متعلق به چاپ 1372 است. همچنین به‌نوعی به ما اجازه این داده شده که کتاب‌های قانونی قدیمی و چاپ شده‌مان را با رضایت ناشر مربوطه با افزایش قیمت با توجه به قیمت روز به فروش برسانیم که ناشر این دست کتاب‌ها خود نشر «مشعل» است و اجازه این کار را دارد.

چراغی پور افزود: تا چند ماه پیش این فروشگاه که سه طبقه است، داشت با انبوهی از کتاب خاک می‌خورد و یک طوری مصادف شد با دوران بازسازی چهارباغ اصفهان، که این دلیل افزونی بر خاک خوردگی‌اش بود. حتی زیرزمین اینجا به‌دلیل گودبرداری، خراب شده است و کتاب‌های زیادی لابه‌لای خاک‌ها پنهان شده است. در هر حال ما درِ اینجا را گشودیم که با تمام خاطرات و تاریخ درون نهفته‌اش مجددا میزبان خانواده صمیمی و قدیمی‌اش باشد. در این مدت عابران بسیاری داخل فروشگاه می‌آیند و از خاطرات‌شان از اینجا می‌گویند و این اسقتبال انگیزه ما بوده است که اینجا را حفظ کنیم. وگرنه مسائل اقتصادی فعلی مانع فعالیت جدی در حوزه کتاب و کتابفروشی است. اولین اشخاصی که به باز شدن مجدد اینجا اصرار داشتند، همسایه‌های «مشعل» بودند. آن‌ها بودند که ما را برای روشن کردن چراغ اینجا مصمم کردند.
 

تنها وارث مرحوم چراغی‌پور، مشغول به فعالیت‌های خیریه است. «آمیتیس چراغی‌پور» با اشاره به این موضوع بیان کرد: من یک برادر مبتلا به فلج مغزی دارم. او یک سال از من بزرگتر است. اسمش اسکندر است؛ هم نام پدربزرگم، یعنی بنیانگذار مشعل. مادرم اولین مؤسسه حمایت از معلولین در اصفهان را بنیان گذاشت و از برکت وجود اسکندر و من هم به همان پرتو در دانشگاه مهندسی توان‌بخشی تحصیل کردم و داوطلبانه برای فعالیت در این حوزه مشغول شدم. به‌دلیل چنین فعالیت‌هایی، نتوانستم مثل پدر که همه زندگی‌اش اینجا و کتاب‌ها و مشتری‌های اینجا بود، حضور فعال داشته باشم. اما از یک جایی به بعد تصمیم گرفتم که زمان زیادی را به اینجا اختصاص بدهم.

وی ادامه داد: سال 1382 مادربزرگ بنده که فوت می‌کند، مشکلات ارث و میراثی در خانواده ما ایجاد می‌شود و یکی از مکان‌های مورد اختلاف همینجا بوده است. از طرفی هم این ملک در ابتدای دهه 40 شمسی از خانمی اجاره می‌شود و هر سال اینجا مبلغ اجاره‌اش افزایش پیدا می‌کرده است. اینجا توسط پدر من و پدربزرگم دو بار اینجا را بازسازی می‌کنند و هزینه و مراوداتش با شهرداری را انجام می‌دهد؛ بدون اینکه معلوم باشد مالکش کجاست. بعد از سال‌ها درخواست تخلیه می‌کنند بدون اینکه بخواهند سرقفلی را بپردازند. اینجا مغازه‌ای است که نزدیک به یک قرن کتابفروشی بوده است و همه به‌نام «مشعل» آن را می‌شناسند. اما از آنجایی که شکایات ایشان به جائی نمی‌رسد، مشعل باقی می‌ماند. بعد از آن پرونده‌ای پیش می‌آید که تا بعد از فوت پدر هم این پرونده باز می‌ماند و ما حالا در حال دست و پنجه نرم کردن با این پرونده هستیم. تنها کسی که در طول این پنج سال قبل از فوتش در دادگاه حضور داشت و پیگیر بود، پدر من بود. متأسفانه از طرف اعضای دیگر خانواده هیچ همراهی و حمایت دیگری صورت نپذیرفت. در سال‌های اولیه فوت پدربزرگم، پدر من با درآمد از مشعل، سرپرست همه خانواده می‌شود و خرجی عمو و عمه چند ماهه و چند ساله من را می‌دهد و تا سال‌ها همین منوال ادامه پیدا می‌کند، تا زمانی که همه‌شان سامان می‌گیرند پدر من به زندگی‌اش سامان می‌دهد و ما به دنیا می‌آییم. حدودا سی و چند سالگی پدر بوده که ایشان ازدواج می‌کند. زمانی که همه آن‌ها ازدواج کردن و توانستند زندگی‌شان را خودشان بچرخانند. «مشعل» در همه این سال‌ها روشن بود و نورش روشنی‌بخش کتاب‌خوانان بوده و خوشبختانه هیچ باد و طوفانی نتوانسته آن را خاموش کند.

آینده مبهم «مشعل»
«آمیتیس چراغی‌پور» در پایان درباره آینده «مشعل» هم عنوان کرد: سال‌های آخری که پدرم در قید حیات بود، خیلی دوست داشتکه من مسیر نشر مشعل و این فروشگاه را ادامه بدهم. ولی حالا با این وضعیت گرانی کاغذ، وضعیت سختی که تمام ناشران کشور با آن سر و کار دارند و با این قیمت‌های گزاف اخیر، آینده مسیر بسیار مبهم شده است. نه‌تنها مشعل، بلکه تمام انتشاراتی‌ها. سال‌های آخر پدرم خیلی خسته شده بود. حتی یک بار هم قصد کرد که اینجا را جمع کند و برود. اما وجدانش نتوانست این اجازه را به خودش بدهد. وقتی که آدم‌ها اینجا می‌آیند و از گذشته می‌گویند؛ از پدرم، از پدر بزگم، یک طور احساس دین می‌کنم. می‌گویم حتی اگر یک نفر هستم، باید یک نفره ادامه‌اش بدهم. نمی‌دانم برای چه کسی، اما با خودم فکر می‌کنم زحمتی که آن‌ها کشیده‌اند، نباید حرام بشود. اسم آن‌ها در تاریخ فرهنگ این شهر مانده است و من با تمام تنهائی و کوچکی‌ام باید چراغ «مشعل» را روشن نگه دارم.
گزارشگر
عرفان آیتی