علاءالدین محمد پسر جلال الدین حسن حکومت۶۱۸ الی ۶۵۳ ه.ق
از سال۶۴۵ ه.ق به بعد دیگر دوره نزول اسماعیلیان شروع می شود و آنکس که ابتدای نزول و بالاخره سقوط در زمان حکمرانی وی بود ، محمد سوم نام داشت . وی همان شخصی است که فرزندش ، خورشاه ، قلعۀ الموت بزرگترین و عظیم ترین قلعه های تاریخی ایران را تسلیم هلاکو خان مغول کرد .
علاءالدین محمد یا محمد سوم که سرنوشت و تقدیر آن بود که روزهای ضعف و درماندگی نزاریان را ببیند ، یک شخصیت کم هوش و بی ارزش نبود . وی مردی بود که در ابتدای امر بعنوان مظهر و تجلی خداوند و با یک قدرت بی چون و چرای مطلقه در الموت جای گرفت و پیشوای اهل باطن گردید .
یکی از بدبختیها و بدطالعی های این پیشوای اسماعیلیان آن بود که حکمرانی علاءالدین محمد مقارن بود با قدرت یافتن مغولان در ایران و البته معلوم است که بنا به مفهوم هفت درویش در گلیمی بخسبند ولی دو پادشاه در عالمی نگنجند . دو پیشوا و دو صاحب قدرت ، یعنی یکی رهبر اسماعیلیان و آن دیگر سلطان مغولان با آنهمه عسکر و سپاه و کبکبه و دبدبه نمی توانستند در سرزمین ایران بدون مزاحمتی فرمانروایی نمایند و برخوردی با یکدیگر نداشته باشند .
در سالهای پیشین که هنوز مغولان سراسر شهرهای ایران را به اشغال خود در نیاورده بودند ، علاءادین محمد که هنوز خیلی جوان بود ، در مذاکره و پیمان بستن با خوارزمشاهیان شرکت جست و ظاهراً به حکم و مقتضای جوانی در حوادثی که بعداً رخ داد چندان مؤثر نبود .
ولی آنهنگام که اسماعیلیان رقیبان سرسخت و خطرناکی برای مغولان جهانخوار از آب درآمدند ، علاءالدین محمد دیگر یک مرد کامل عیار و مجرب و پخته ای شده بود که احکام و تصمیماتش می توانست مسیر حوادث را تغییر داده و یا حداقل خط مشی آن را تعیین نماید .
علاءالدین محمد در نُه سالگی به پیشوایی و مقتدایی رسید . در چهارده سالگی ، بر اثر مقاصد خودسرانه دچار بیماری روحی شد که امزوره به آن بیماری مالیخولیا می گویند و این مرضی است که دارنده اش را مبتلا به عدم تعادل و کارهای غیر عادی می نماید .
ابتدای امر حکمرانیش ، کارها و اقدامات او ، اطرافیانش را به این فکر می انداخت که وی قدرت تصمیم گیریهای مهم در تمشیت و رتق و فتق را دارد ، ولی حوادث عکس آنرا به اثبات رساند .
به تدریج محمد سوم به حالتی دچار گشته بود که واقعیت و کُنهِ کارها را در نمی یافت و متردد و متزلزل در برابر آنها قرار می گرفت . رشیدالدین فضل الله و جوینی ، هریک در مورد این مرد اظهار نظرهای متفاوت و کوتاهی کرده اند که طبق نوشته هایشان نمی توان کاملاً شناخت دقیقی از این چهره و پیشوای الموت نشین بدست آورد .
جوینی می گوید : علاء الدین محمد مستوجب غُل و زنجیر می باشد ، چون گاهی حرکاتی دیوانه وار از او به منَصۀ ظهور و بروز می رسد .
اما رشیدالدین فضل الله می گوید : که علاءالدین محمد را عادت بودی که در یک ماه ، سه روز متوالی شراب خوردی .
گویند هرکس که خبر ناگواری از امور مملکت به اطلاع او می رسانید به سختی سیاست و عقوبت می شد ، از این جهت مقربان درگاه ، اخبار دولت را از نظر وی مخفی می داشتند و نمی گذاشتند ازآنچه جریان دارد ، اطلاع حاصل نماید .
با وجود این ، محمد سوم علاقۀ زیادی به دنیای خارج از خود نشان می داد . پیرامونش را غیر اسماعیلیان گرفته بودند . علاء الدین محمد ، حسن مازندرانی را که از نزدیکانش بود ، یک نفر سنی قلمداد قلمداد کرده بود و هنگامی که محمد بقتل رسید ، هندویی در یک سو و ترکمانی که در طرف دیگرش نشسته بودند کشته بودند .
جوینی مایل است که الحاد و بی دیانتی اسماعیلیان را در عهد علاءالدین محمد مربوط به خودکامگی و هرزگی شخص وی بداند و نشان دهد که جنون وی و چاپلوسی جمعی از اسماعیلیان کج فکر ساده لوح سبب شد [تا در بنیادها که پدرش نهاده بود مضمحل گردد و تدبیرهایی که بر منهاج اصابت بود باطل] ، [و قواعد ملت و دولت و مصالح دین و دنیا را در حال زوال .] و همچنین اصول اساسی مربوط به کیش نزاری [مهمل ماند و روی به اضمحلال رود .]
روایت شده است که مراد و مرشد وی شیخ جمال الدین گیلی ، یکی از سرشناسان مهم قزوین بود . شیخ هم از علاء الدین محمد و هم از امیر دیگری جیره می گرفت و قبول پول و مال از ملاحده را چنین توجیه می کرد که از مال کافران ، غنیمت بردن حلال است و علاءادین بر اهالی قزوین به وجود شیخ جمال الدین منت می گذاشت و می گفت ، اگر وجود او در قزوین نبود ، «هرآینه خاک قزوین را به توبره اسبان به قلعه الموت آوردمی»
دراین گیر و دار که این کارهای جنون آمیز و عدم تعادل ها از علاء الدین محمد آشکار می شد،
پسر بزرگ او (رکن الدین خورشاه) که محمد ولایتعهدی را بنام وی کرده بود ، از رفتار پدرش سخت متنفر و بیزار گشته بود .
در این زمان وی در حدود بیست سال داشت و چون پدرش خواست نص ولایتعهدی را تغییر دهد ، جامعۀ اسماعیلی با آنکه با اصلاح کیشی حسن سوم “نومسلمان” شده بودند ، بدین کار رضایت ندادند .
محمد وی را در حرمسرا محبوس گردانید ، و او تنها وقتی که پدرش مست و مدهوش بود از آنجا فرار می کرد و گویند که به شرابخواری سرگرم می شد . «سرگذشت حسن صباح و قلعه الموت ، ناصرنجمی ، ص ۳۸۱ الی ۳۸۴»
مدرس رضوی از کتاب آثار و احوال خواجه نصیرالدین چنین آورده است :
ابوالسعادات علاءالدین محمد بن جلالالدین حسن نومسلمان ابن محمد زادهٔ ۶۰۹ ه.ق – درگذشتهٔ ۶۵۳ ه.ق فرمانروای اسماعیلی بود. او فرزند و جانشین جلالالدین حسن بود که در سال ۶۱۸ قمری و در سن نه سالگی به جای پدر نشست.
علاءالدین محمد ۵ سال پس از فرمانروایی به بیماری مالیخولیا دچار شد و کسی جرئت نمیکرد دربارهٔ مسائل کشوری با او سخن بگوید. این باعث گشت که مابسامانی در منطقهٔ تحت فرمانروایی او حکمفرما گشت . خواجه نصیرالدین طوسی مدتها نزد این فرمانروا بوده است. عاقبت خورشاه پسر او همراه با دیگر سران دولت تصمیم به قتل او گرفتند. در نیمه شب آخر شوال ۶۵۳ قمری (آذر ۶۳۴) حسن مازندرانی او را با تبر گردن زد . «مدرس رضوی، احوال و آثار خواجه نصیر طوسی، ص ۱۳۶»
منابع :
روزگاران ، تألیف عبدالحسین زرین کوب ، ویرایش فاطمه زندی ، چاپخانه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، تاریخ ۱۳۸۴ شمسی
سرگذشت حسن صباح و قلعه الموت ، نویسنده ناصر نجمی ، انتشارات ارغوان ، سال ۱۳۸۹
تاریخ اسماعیلیان ، تألیف برنارد لوئیس ، ترجمۀ دکتر فریدون بدره ای ، انتشارات توس ، سال ۱۳۶۲ خورشیدی
جامع التواریخ ، تاریخ اسماعیلیان ، مؤلف : رشیدالدین فضل الله همدانی ، به تصحیح : محمد روشن ، ناشر میراث مکتوب ، به اهتمام دکتر عباس پناهی ، تاریخ ۱۳۸۷ خورشیدی
مدرس رضوی، محمدتقی، احوال و آثار خواجه نصیر طوسی، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۴ خورشیدی
تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده