دین و پادشاهی در زمان خلفای راشدین
بزرگترین و خطیرترین مسئله ای که بلافاصله بعد از رحلت پیامبر اسلام (ص) برای جامعه اسلامی پیش آمد مسئله خلافت یا جانشینی بود. تصور عموم مردم بر این است که مسئله خلافت بر سر این بود که چه کسی باید خلیفه می شد، یا اصلا خلافت حق چه کسی بود. اختلاف اصلی شیعه و سنی هم در همین است. در حالی که سنیان ابوبکر را خلیفه می دانند شیعیان معتقدند که خلافت حق علی بود. اما این که خلافت حق چه کسی بوده و اهمیتی که ما برای آن در نظر میگیریم تابع تعریف یا برداشتی است که ما از خود خلافت داریم. این مطلب در مورد غدیر خم هم صدق میکند. این که پیغمبر جانشینی برای خود معین کرد یا از نظر بعضیها نکرد دیگر است و معنایی که پیغمبر و مومنان در زمان او از جانشینی داشتند دیگر. برای روشن شدن این مطلب بهتر است به مفهوم دو فر یا دو فره پیغمبری و شهریاری در فلسفه ایرانی رجوع کنیم و پرسش خود را بدین صورت مطرح کنیم که: آیا منظور از خلافت، جانشینی محمد به عنوان پیغمبر بود یا شهریار و پادشاه؟ ویا آیا حضرت محمد فقط نبی بود یا هم نبی بود و هم سالار یا پادشاه قوم خود، و لذا جانشین او نیز هم در مقام رهبر دینی بود و هم سالار و شهریار مومنان. ( تعبیر امیرالمومنین بعداً در زمان عمر پدید آمد). برای این که ببینیم خلافت بعد از رحلت چه معنایی داشته باید دید خود محمد چه ادعایی داشته است. در این که حضرت محمد ادعای پیغمبری داشت و از فره پیغمبری یا دینی (که مسلمانان بعداً به آن « نور محمدی» گفتند) برخوردار بود هیچ بحثی نیست. بحث فقط بر سر ادعای پادشاهی یعنی برخورداری از فره کیانی است. شواهد و قرائن هم نشان میدهد که محمد چنین ادعایی نداشته است. اصلا حضرت محمد مُلک نداشت که بر آن پادشاه یا ملِک باشد. یثرب یا مدینه و مکه روی هم رفته به اندازه یکی از شهرستانهای کوچک ما (اگر نگوییم یکی یا دو تا از دهات ما) جمعیت داشته است. مُلک یا پادشاهی چیزی بود در بیرون از حجاز ، در ایران و روم. پادشاه هم کسی بود که بر این امپراطوریها سلطنت میکرد. حضرت محمد هم با مفهوم پادشاهی کاملا آشنا بود ولی برای آن اهمیتی قایل نبود که بخواهد آن را از آن خود کند. در واقع ملک یا پادشاه از نظر محمد و از نظر قرآن همیشه آدمهای ستمگر و جبار و خونریز بودند مثل فرعون و نمرود، کسانی که خود باید هدایت شوند. به عبارت دیگر، کسانی که عملا پادشاهی میکنند پتیاره های سالاری اند، نه سالاران نیک. سالار نیک یا ملک از نظر قرآن و محمد خود خداوند است. الله است که پادشاه است. ملیک مقتدر در قرآن خود خداوند است که متقیان یا اشون ها در بالای بهشت یعنی در گرود مان در جایگاه صدق یا اشه وهیشته مینشیند و از جمال الهی مبتهج می شوند. الله خودش پادشاه است و فرهی که از خود میفرستد فره پیغمبری است. در بندهش هرمزد پادشاهی است که شش وزیر دارد که همان امشاسپندانند ولی در دین محمد (شاید به دلیل نبود دربار پادشاهی یا به قول آمریکاییها ادمینستریشن در حجاز) الله هیچ وزیری ندارد. بنا براین وقتی مومنان میخواستند خلیفه یا جانشینی برای رسول الله تعیین کنند این خلیفه فقط از لحاظ فر پیغمبری بود و عربها اصلا به فر کیانی فکر نمیکردند. غدیر خم هم اگر اتفاق افتاده باشد ( که به گمان من افتاده) حضرت محمد علی را به عنوان کسی که بعد از او به امور دین او رسیدگی خواهد کرد و به پرسشهای دینی پاسخ خواهد داد معرفی نمود نه به عنوان کسی که به جای او ملک باشد. البته برخی امور اجتماعی مثل داوری و قضاوت میان مردم هم بود که پیغمبر انجام میداد و شاید هم عربها ابوبکر را بیشتر برای همین امور انتخاب کردند. به هر حال در تمام مدتی که ابوبکر خلافت میکرد مسیله پادشاهی برای مسلمانان مطرح نبود. اما بعد از فتوحات، در زمان عمر ، بود که بتدریج تصور پادشاهی برای خلیفه رسول الله به طور مبهم پدید آمد. شاید به همین دلیل بود که عمر و خلفای دیگر را کشتند. و جالب اینجاست که قاتل عمر یک ایرانی بود یعنی کسی که مفهوم پادشاهی را میدانست چیست و عمر را هم به عنوان پادشاه عربها تصور میکرد. در هر حال بعید است که عمر هم خود را به عنوان پادشاه در نظر گرفته باشد. به نظرمی رسد هیچ یک از خلفای راشدین خود را به عنوان پادشاه در نظر نمی گرفتند. یکی از رویزیونیستهای آلمانی به نام فولکر پُپ اظهار کرده که چون ما از زمان خلفای راشدین و پیغمبر هیچ سکه ای به نام ایشان نداریم پس اینها اصلا وجود نداشته اند. ولی معاویه وجود داشته چون یک سکه به نام او پیدا شده است. این آقا توجه نداشته که سکه را کسی ضرب میکند که خود را دارای فر کیانی بداند و پیغمبر اکرم یا خلفای راشدین که ادعای پادشاهی نداشتند . آنها اصلا قائل به این که مخلوق هم از جانب یکی از صفات هرمزد یعنی شهریور دارای فر کیانی باشد نبودند. اما بعد از فتح ایران و شهرها و سرزمینها آن بود که موضوع پادشاهی و کسی که دارای فر کیانی باشد مطرح شد ، آنهم در کسی که از فر پیغمبری و خلافت رسول الله برخوردار بود، کسی که در نزد ایرانیان زردشتی سوشیانت و در نزد مسیحیان فارقلیط خوانده می شد و عربهای مسلمان او را مهدی خواندند. ( دنباله در پست بعد)