۱۴۰۳ تیر ۱۱, دوشنبه

 

News Feed posts

بیرون آمدن از تنهائی
انسان تنهاست. تنها زندگی میکند و تنها میمیرد. تنهایی او از لحظه ای آغاز میشود که بند نافش را می برند. پس از آن نیی میشود که از نیستان اورا ببریده اند. همهٔ تلاش او در زندگی برای بیرون آمدن از تنهایی است. نخستین چیزی که حس میکند او را از تنهایی بیرون می‌آورد پستان مادر است. شیری که از پستان میمکد او را از درون با همه رگ و ریشه های وجود مادر پیوند می دهد به طوری که هیچ چیز دیگر در آن دوران او را از تنهایی بیرون نمی آورد. با همه این احوال، این بیرون آمدن از تنهایی موقتی است. پدر و مادر نخستین موجوداتی هستند که احساس تنهایی را از کودک میگیرند‌ . ولی پیوند به این دو نیز موقتی است. جستجو و کنجکاوی‌های کودک و کوشش او برای دانستن، مشغولیت های او در بزرگی به کار و هنر و پیشه، عاشق شدن و عشق ورزیدن ، بچه دار شدن و بچه بزرگ کردن همه از بهر بیرون آمدن از تنهایی است. و دریغا که هیچ یک دائمی و پاینده نیست. ساعتی از تنهایی بیرون می آید و باز به همانجا برمیگردد. برخی از پاینده نبودن این کامیابیها نومید میگردند و در صدد یافتن کامیابی دائم بر میآیند، اما کمتر کسی به مقصد می‌رسد، چه مقصد را در بیرون میجویند، در حالی که او در درون است، در خویشتن خویش است، نه، مقصد عین خویشتن است. « از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی». آنچه انسان را به حقیقت و بطور دائم از تنهایی بیرون می آورد «خود» است، «خود مینوی» ، « خویشتن حقیقی», همان کسی که در حاقّ وجود هرکس، در نهانخانه ای که ورای زمان و مکان است پنهان گشته است . او با ماست؛ بل عین ماست ، خود ماست، ولی دریغا که ما از او دوریم. گویی جداییم. و چون این جدایی، جدایی از خویشتن است، بیرون آمدن از تنهایی در گرو اتصال با «خویشتن » ، و یا یکی شدن با آن است. از آنجا که این «خویشتن» برای هرکس قطره ای از دریای اهورایی است ، یکی شدن با آن غرق شدن در دریایی است که در « آفرینش نخست» همراه با شش دریاچه دیگر، یا شش فروزه، سراسر مینو و گیتی را در زیر نگین دارد. در حالی که این شش فروزه موجب پدید آمدن برون رفتهای موقت از تنهایی اند، « خود» حقیقی موجب پدید آمدن برون رفت دائمی است. در واقع رسیدن به «خود» یا «خویشتن» حقیقی مستلزم قطع امید از سراب هایی است که شش فروزه در برابر ما مینهند، قطع امید از سروری و سالاری پدر و مادر، معلم و استاد، رییس مدرسه و اداره ، و از سرگرمیها، از هر نوع که باشند، و از دوست و همکار ، و حتی از محبوب و معشوق بیرونی. از اینجاست که خویشتن شناسان گفته اند خویشتن شناس با بیرون از خود کاری ندارد. او دل از هر چیز بیرونی کنده است. احمد غزالی یکی از این خویشتن شناسان است که می گوید بیرون آمدن از تنهایی حتی رسیدن به خویشتن حقیقی که او وصال میخواند نیست. بیرون آمدن وقتی است که طالب خویشتن شناسی از خودی موهوم خود بمیرد تا آنکه می ماند «خویشتن حقیقی »باشد. در این جاست که او همه چیز و همه کس شده است . طالب و مطلوب یا عاشق و معشوق کسی جز او نیست. «هم او آفتاب و هم او فلک. هم او آسمان و هم او زمین. هم او عاشق و هم او معشوق و هم او عشق.»و در جای دیگر گوید : «اینجا تلاطم امواج بحار عشق بوٓد، بر خود شکند و بر خود گردد.»