۱۴۰۳ مرداد ۳, چهارشنبه

 

News Feed posts

عقل و عشق در فلسفه ایرانی
برخی از موضوعاتی که در ادبیات پارسی و به طور کلی ادبیات دینی در دوره اسلامی مطرح و شایع شده است اگر در باره شأن تحقیق کنیم می بینم که ریشه در مسائل فلسفی ما در ایران پیش از اسلام داشته است. منظورم این نیست که این مسائل عینا از ایران پیش از اسلام وارد دوره اسلامی شده است . نه، این مسایل به این دلیل در دوره اسلامی برجسته و حتی به صورت مسیله در آمده است که ما در دوره اسلامی خواسته ایم مفاهیم و عقاید را اسلامی کنیم و اصطلاحات را از پهلوی به عربی ترجمه کنیم. گاهی هم موضوعات قبلی در فلسفه ایرانی در ست فهمیده نشده است و چیزی که قبلاً به صورت مسئله مطرح نبوده در دوره اسلامی به صورت مسئله در آمده است. یکی از این مسائل مقایسه عقل و عشق و برتری یکی از دیگری است.
در باره عقل و عشق ، هر یک به تنهایی، تحقیقاتی شده و من هم مقالات متعددی به‌خصوص در باره عشق نوشته ام . در باره نسبت این دو با هم نیز من از یک زاویه تحقیق کرده ام و در کتاب زبان حال هم فصلی را به این موضوع اختصاص داده ام. لذا در اینجا نمی خواهم حرف تکراری بزنم. مطلبی که میخواهم در اینجا عنوان کنم سابقه این مفاهیم و نسبت یا رابطه عقل و عشق در فلسفه ایرانی است.
مسئله ای که اساسا در مورد عقل و عشق در دوره اسلامی پدید آمده است ناشی از تحول معنایی این دو مفهوم است . عقل در تصوف و ادبیات فارسی معمولا به معنای عقل استدلالی است که در فرنگی به آن reason می گویند . عقل معاش هم تقریبا به همین معنی است.‌ عشق هم تا قبل از قرن پنجم به معنای دوست داشتن و محبت ورزیدن به شخص دیگر یا چیزهای دیگر بوده است. محمد زکریا رازی وقتی عشق را نکوهش میکرد منظورش از عشق همین دوست داشتن دیوانه‌وار شخص دیگر است. همین عشق است که میگفتند نوعی از جنون است، و عقل را بر تر از آن میدانستند. این وضع تا حدود قرن پنجم بود.
از قرن پنجم به بعد، هم معنای عقل و هم معنای عشق تا حدودی متحول شد. عقل را فلاسفه به معنای صادر اول یعنی چیزی که نخستین آفریده است در نظر گرفتند و آن را همان عقل کلی و برخی عقل فعال دانستند که معلم غیبی خوانده میشود. عقل به این معنی همان «نوس» یونانی در فلسفه نوافلاطونی است. (برخی ادعا میکنند که این معنی در حدیث و در سخنان امام جعفر صادق هم آمده است. در مورد امام صادق من چیزی نمی‌گویم ولی احادیث را ساختگی میدانم.) تحولی که در معنای «عشق» صورت گرفته تحولی است بسیار عمیق. عشق که به معنای دوست داشتن مفرط و نزد صوفیه به معنای دوست داشتن خدا بود، در این تحول معنای
«خود» خدا را پیدا کرد و شد «مهر» . البته حلاج در اواخر قرن سوم از عشق به عنوان یکی از صفات الهی یاد کرده بود. ولی در قرن پنجم و به خصوص در نزد احمد غزالی عشق به منزله تجلی ذات یا « خود» آفریدگار در نظر گرفته شد که قبلاً در فلسفه ایرانی، به اعتبارات مختلف ، اسمهای متعدد به خود گرفته بود: از جمله دئنا و مهر. یکی از کسانی که به این دو معنی دقیقا توجه کرده است مبارک شاه مرو رودی است که در مثنوی رحیق التحقیق که در اواخر قرن ششم سروده است میگوید که عشق به دو معنی به کار میرود، یکی ظاهری و دیگر باطنی. ظاهری همان دوست داشتن است ولی از لحاظ باطنی او در واقع مسبب کل آفرینش است، یعنی صانع یا به قول فرنگیها «دمی ارگ»است. این دو معنی را شاعرانی چون سنایی و عطار و سعدی و حافظ در نظر داشته ث. مثلا وقتی حافظ میگوید :در ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به هم عالم زد
عشق برای او صرف دوست داشتن دیگری نیست. عشق بر تر از همه عناصر از جمله آتش است. اصلأ عالمی که به آتش عشق میسوزد بعداً پدید میآید. عشق به این معنی از همه موجودات گیتی و مینو برتر است و مسلما از عقل نیز بر تر است، حتی عقل کلی که احمد غزالی او را روح می خواند، که منظور روح یا جان شخصی نیست بلکه منظور روح اعظم است که در فلسفه ایرانی وهومنه نامیده میشود.
گفتیم در عرفان ایرانی از قرن ششم به بعد این پرسش در ادبیات عرفانی مطرح شد که عقل برتر است یا عشق. میگویم از قرن ششم به بعد ، چون عشق و روح یا عشق و وهومنه قبل از قرن ششم نسبت متقابلی نداشتند و حریف یکدیگر نبودند. در واقع این دو دست در دست یکدیگر داشتند و یکی بودند. چنان که احمد غزالی در ابتدای سوانح میگوید که « با عشق روان شد از عدم مرکب ما». منظورش هم از مرکب روح است، چنانکه بعداً خودش توضیح داده. پس روح و عشق از همان ابتدا دست در دست هم داشته اند. عشق شهسواری بوده است نشسته بر اسب خود. در جای دیگر غزالی میگوید روح همچون خانه ایست که صاحب خانه آن عشق است. این متافورها همه برای نشان دادن با هم بودن عشق و روح در جهان است. منظور از این روح نیز همان عقل کلی در فلسفه نوافلاطونی و صادر اول یا نخستین آفریده است. منظور از عشق هم در ابتدای آفرینش همان تجلی « خود» آفریدگار است . پس در بدو آفرینش روح اعظم که همان عقل کلی است با « خود» آفریدگار آمیزش یافته اند. این مطلب دقیقا همان چیزی است که در فلسفه ایرانی در باره آمیزش «خود» با وهومنه میگویند. وهومنه که امروزه بدان بهمن گفته میشود عین آگاهی استConsciousness. به دلیل همین آمیزش است که خود همواره با آگاهی توأم است. یعنی در فلسفه ایرانی ما عشق و عقل کلی را که بهمن نامیده میشود همواره با هم آمیخته میدانیم و لذا نمی توان گفت عقل برتر است یا عشق. در حالی که در فلسفه مشایی که در نهایت یونانی است عقل کلی که صادر اول است از همه چیز حتی عشق ( که در مرتبه طبیعت است) بالاتر است.