میرزا حسینخان مشیرالدوله سپهسالار اعظم مردی نامآشنا در تاریخ قاجار است که عده کثیری از مردم تهران و نیز ایران نام او را بهخاطر مسجد و مدرسه سپهسالار شنیدهاند.
وی سالیان متمادی سمتهای گوناگون و عمدهای را برعهده داشت که از سرکنسولی ایران در بمبئی آغاز شد و تا صدراعظمی ادامه یافت و به مقتضای این مسئولیتها اقداماتی را انجام داد که به موجب آن گروهی از نویسندگان او را اصلاحطلب و ادامهدهنده راه امیرکبیر خواندند و فکر او را اندیشه ترقی دانستند و اقداماتش را ترکیبی از اصلاحات اداری و مالی و قضایی نامیدند که تنظیم و تحکیم دستگاه ازهمگسیخته حکومت و قانونمند کردن آن را هدف گرفته است و براین اساس در جایجای کتابها و مقالات خویش به مدح و ثنای او پرداختند، ولی آیا این نحوه تحلیل و استنتاج، ما را به قضاوتی منصفانه و همهجانبه رهنمون میسازد؟
این قصه فقط به او ختم نمیشود بلکه سپهسالار حلقهای از یک زنجیره بلند است که اکثر منابع تاریخی به معرفی وارونه آنها پرداختهاند و همین آثار بهعنوان مراجع مطالعاتی بسیاری از محققان بعدی قرار گرفته و موجب ارائه تصویری یکنواخت و کلیشهای از آنان شده است ولی محقق تیزبین و حقیقتجو از لابلای منابع مختلف تاریخی میتواند مطالبی به کف آورد که از مجموعه آنها نتایج شگفتآوری حاصل میشود.
مقاله حاضر با استفاده از منابع گوناگون به بررسی زمانه مشیرالدوله نشسته و ما را با بعضی اسرار پشت پرده تاریخ آشنا میسازد.
میرزاحسینخان، فرزند میرزا نبیخان امیر دیوان قزوینی، در سال 1243. ق متولد شد. اجداد وی اهل علیآباد مازندران بودند و پدربزرگ او، موسوم به عابدینبیک، در قزوین نزد شاهزاده علینقیمیرزا رکنالدوله، حکمران قزوین، به دلاکی اشتغال داشت.
ماموریت بمبئی
میرزاحسینخان رشد و ترقی خود را عمدتا مرهون توجهات خاص امیرکبیر بود. امیرکبیر با امیر دیوان، پدر میرزاحسینخان، روابط نزدیک داشت و نظر به همین روابط، پس از صدارت، فرزندان او را به تهران خواست و آنها را به کارهای دولتی گماشت. امیرکبیر میرزاحسینخان را برای تحصیل به خارج از کشور فرستاد و از آنجا که وی فرد باهوشی بود، زبانهای فرانسوی و عربی را فراگرفت؛ البته به زبان فرانسه احاطه کامل نداشت؛ چنانکه محمدحسنخان اعتمادالسلطنه ــ که خود به زبان فرانسه تسلط کامل داشت[1] ــ مینویسد: «فرانسه را غلط مکالمه میکرد و غلط مینوشت اما از شدت پررویی و طلاقت لسان، طوری کلمات را ادا میکرد که هرکس تصور مینمود که او فرانسه میداند.»[2]
میرزاحسینخان پس از بازگشت به ایران وکیل کارهای پدر گردید و در وزارت امورخارجه مشغول انجام وظیفه شد.[3] اما پس از فوت پدر و در شرایطی که دچار مضیقه مالی نیز شده بود، طی حکمی از سوی امیرکبیر به کنسولگری ایران در بمبئی منصوب گردید.[4]
جالبآنکه امیر درحکم انتصاب وی، به او توصیه میکند: «از گرفتن تعارف و رشوه محترز بوده، مطلقا طمع و توقعی از آنها [تجار و ایرانیان مقیم بمبئی] ننماید . . . »[5] که نشان میدهد امیرکبیر در رفتار و خلقیات میرزاحسینخان زمینههایی را میدیده که با صراحت او را از گرفتن رشوه برحذر میدارد، وگرنه ذکر این مطلب در احکام بههیچوجه مرسوم نیست؛[6] ضمن آنکه بیان آن حتی میتواند بر توهین نیز حمل گردد؛ چراکه درواقع عدم رشوهخواری جزو شروط بدیهی یک مستخدم دولت به شمار میرود و هرکسی ناگفته بر آن واقف است.
نخستین تذکر
میرزاحسینخان از راه بوشهر و مسقط راهی بمبئی شد اما در میانه راه بدون هماهنگی با دولت مرکزی، برخلاف ماموریت خود، با شیخ مسقط به مذاکره پرداخت. این اقدام او، مورد ایراد مقامات مافوق او در ایران قرار گرفت و نایب وزارت خارجه در بیستوچهارم شوال 1267 طی نامه انتقادآمیزی به او نوشت: «مداخله شما در امور خارج از ماموریت و کارهایی که در دستورالعمل قید نشده و مداخله کردهاید، پسند نیفتاد. مقرر داشتند من به آن عالیجاه اظهار داشته و ضمنا نصیحت نمایم از قرار دستورالعمل که در دست دارید، تجاوز و تخلف نکنید و در امورات خارج از ماموریت خود بههیچوجه دخیل ننمایید. هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست! به کارهایی که خارج از ماموریت است دخیلشدن، ایرادات وارده بر شما وارد خواهد آمد.»[7]
اقامت میرزاحسینخان در بمبئی سهسال بهطول انجامید و پس از اتمام این ماموریت، با ثروت انبوهی به ایران مراجعت کرد.
پیشنهاد ورود تریاک به ایران
از جمله اقدامات میرزاحسینخان در این ماموریت، آن بود که او در یکی از گزارشهای خود منافع زیاد کشت خشخاش در ایران را از نظر صادرات گوشزد کرد و دولت نیز بر اساس این گزارش، کشت خشخاش را در دستور قرار داد و به ترویج آن پرداخت.[8] ابتدا در سال 1267.ق بنای کاشت تریاک در اطراف تهران گذاشته شد.[9] در کمتر از دهسال، اعتیاد به این ماده در مردم ایران به قدری رواج یافت که به گفته آدمیت: «در آثار مولفان اروپایی به عادت تریاککشیدن اشاره گردیده. تااینکه دامنه آن گسترده شد و اغلب ولایات ایران را فراگرفت. ظاهرا از 1287 قمری (1870 میلادی) تریاک ایران بهعنوان ماده صادرات بینالمللی درآمد و کشاورزان رفتهرفته قسمتی از اراضی گندمخیز خود را به کشت خشخاش تخصیص دادند.»[10]
همچنین میرزاحسینخان در بمبئی تجار ایرانی را تشویق میکرد به جای پول نقد، تریاک به ایران بیاورند[11] لذا میتوان گفت وی یکی از اولین مشوقان تریاککاری در ایران بود.[12]
جالبتر اینکه در سال 1871.م که میرزاحسینخان به صدراعظمی ایران رسید، میزان صادرات تریاک یکباره از 870 جعبه در سال به 7700 جعبه به ارزش 847000 روپیه رسید.[13] در اولین سال زراعی پس از صدارت او، کشت تریاک چنان توسعه یافت که در کنار عامل خشکسالی بهعنوان یکی از عوامل موثر در رکود کشت غلات و سایر محصولات، موجب بروز قحطی وحشتناک در کشور گردید. کنسول انگلیس در بوشهر دراینباره مینویسد: «چند سال قبل سود حاصله از تریاک، توجه ایرانیان را جلب کرد و تقریبا تمامی اراضی موجود و مناسب در یزد، اصفهان و جاهای دیگر به کشت خشخاش اختصاص یافت و کشت غلات و سایر محصولات پشتگوش انداخته شد . . . [این مساله] با خشکسالی و سایر عوامل تلفیق شد و منجر به قحطی سال 1872-1871 گردید.»[14]
شدت قحطی بهحدی بود که به نوشته ابوالقاسم طاهری فقط در مشهد بیستوچهارهزار نفر و در کل خراسان صدهزارنفر تلف شدند و تلفات قحطی در سراسر ایران در حدود یکونیممیلیون نفر برآورد میشد.[15]
لازم به ذکر است که بمبئی در زمان ماموریت میرزاحسینخان، مرکز تجارت خاندان یهودی ساسون بود که دایرةالمعارف یهود، آنها را منشا تاثیرات عظیم در هندوستان و سپس انگلستان و چین میداند و مینویسد آنان به همین دلیل به روچیلدهای شرق و سلاطین تجارت مشرق زمین شهرت دارند.[16] احمد اشرف، شرکت ساسون را از جمله کمپانیهای خارجی معرفی میکند که در عصر قاجار در ایران فعال و به صادرات تریاک مشغول بودند: «شرکت دیوید ساسون . . . به تجارت خارجی و واردات و صادرات میان بریتانیا و ایران و بخصوص صادرات تریاک اشتغال داشت و در شهرهای بوشهر و اصفهان دارای نمایندگان تجارتی بود.»[17]
حال، آیا میتوان تلاش میرزاحسینخان و تاکید وی بر منافع صادراتی آن و حضور او در کنار ساسونها در بمبئی و نقش بعدی ساسونها در صادرات تریاک به ایران و افزایش نهصددرصدی صادرات این محصول در دوران صدارت او، همگی را اتفاقی دانست؟ این امر وقتی معنادارتر میشود که بدانیم وی پس از ماموریت سهساله به بمبئی با ثروتی بالغ بر 150هزار روپیه ــ که آن زمان رقمی افسانهای بود ــ به ایران بازگشت. آیا این پول توسط کمپانی ساسون و بابت دلالی کشت تریاک در ایران پرداخت نشده بود؟ مخبرالسلطنه هدایت در اینباره مینویسد: «میگویند مکنت ارفعالدوله و میرزاحسینخان سپهسالار و امثال اینان از کجاست؟ بمبئی، تفلیس، اسلامبول برای مامورین دولت گنج بادآور است، بدبخت ملت با این زمامداران!»[18]
میرزاحسینخان خود در توجیه نحوه کسب این ثروت عظیم مدعی شد در بمبئی یکیدو نفر از تجار ایرانی از دنیا رفتند و مبلغ زیادی از مال آنها به او رسید! و همچنین مدعی شد آقاخان محلاتی، باجناق وی ـ که بررسی کارنامه و عملکرد او مقالی جدا و مجالی سوا میطلبد ـ به نیت او در شرطبندی اسبدوانی شرکت کرد و برنده شد و پول هنگفتی به او داد!
امیرکبیر که این رویهها را از کارگزاران خود بههیچوجه نمیپسندید، با شنیدن گزارشهای مربوط به مالاندوزی میرزاحسینخان برآشفته شد و تصمیم به عقوبت وی گرفت اما اجل او را مهلت نداد. اعتمادالسلطنه دراینباره مینویسد: «این قضایا [اسبدوانی و شرطبندی در آن، همچنین مصادره یک کرور روپیه مایملک حاجهاشم نمازی شیرازی در بمبئی] را میرزاتقیخان اتابک اعظم در تهران شنیده، قصدش این بود که پس از مراجعت میرزاحسینخان از بمبئی او را تنبیه کند لکن او وقتی به تهران آمد که میرزاتقیخان از میدان صدارت و حیات بیرون رفته بود.»[19]
میرزاحسینخان در تفلیس
در سال 1271.ق میرزاحسینخان به سمت سرکنسولی ایران در تفلیس منصوب شد و چهارسال این سمت را عهدهدار بود. شایانذکر است که او، نظر به آنکه پدرش با میرزاآقاخان نوری صدراعظم دوستی داشت، در ازای پرداخت مبلغی به میرزاآقاخان، این منصب را به دست آورد.[20] بنابهاظهار دکتر محمدجواد شیخالاسلامی وی در این ماموریت نیز همچنان در فکر فعالیتهای اقتصادی بود: «در زمان صدارت میرزاآقاخان نوری موقعی که [میرزاحسینخان] سرکنسول ایران در تفلیس بود، گندم به قیمت خیلی ارزان از آذربایجان وارد میکرد و به روسها که مشغول جنگ در شبهجزیره کریمه بودند به قیمتهای هنگفت و سرسامآور میفروخت»[21] و از این راه مبلغی در حدود صدهزارتومان فایده نصیب او شد[22] که با لحاظ ارزش پولی آن زمان، باید گفت مبلغ بسیار هنگفتی بود.[23]
وزیرمختار در ولایت عثمانی
میرزاحسینخان در سال 1275.ق با سمت وزیرمختار ایران عازم عثمانی شد.[24] او در این ماموریت طولانی که دوازده سال بهطول انجامید، کمافیالسابق به امور اقتصادی شخصی پرداخت و به دلیل روابط نزدیک با صدراعظمها و وزرای عثمانی سود گزافی به چنگ آورد.
سالها بعد میرزاحسینخان به مناسبتی که از ایام سفارت خود در عثمانی یاد میکرد، اعتراف عجیبی نمود:
«خودش روزی در حضور ناصرالدینشاه که صحبت از منشا تمول سرشارش بود، بهصراحت اعتراف کرد که در زمان سفارتش در استانبول در سفری که به اروپا میکرده، یکی از ثروتمندان معروف عثمانی را که مرتکب قتلی شده بوده است، با استفاده از مصونیت دیپلماتیک سفرا در لباس پیشخدمتی سفارت ایران در کشتی نشانده و با خود به اروپا فرار داده است و قاتل ترک (به اعتراف خود سپهسالار در حضور ناصرالدینشاه) صدهزار لیره طلا بهعنوان سپاس و مزد این عمل به او تقدیم کرده بوده است.»[25]
چون این اقدام در حکم سوءاستفاده از مصونیت سیاسی دیپلماتها بوده و خلاف محسوب میشود، باید گفت اگر پلیس عثمانی ماوقع را کشف میکرد، چنان افتضاح و آبروریزی بزرگی برای ایران به بار میآمد که بههیچوجه قابلجبران نبود. همچنین اعتراف به آن در حضور شاه ـ که علیالقاعده باید چنین خطاهایی از او پنهان داشته شود ـ میتواند مبین آن باشد که آوازه سوءاستفادههای مالی و خلافکاریهای مشیرالدوله (میرزاحسینخان) چنان فاش و بر سر زبانها بود، که او دیگر نمیتوانست آن را انکار کند و ضمنا میتواند شاهدی بر زرنگی ناصرالدین شاه نیز تلقی شود که چگونه از او اعتراف میگیرد تا راه را برای ضبط اموال وی در آینده باز کند.
در همین دوران ماموریت عثمانی (1282.ق) بود که از سوی ناصرالدینشاه به او لقب مشیرالدوله داده شد.
بازگشت به ایران و وزارت عدلیه
ناصرالدینشاه بهمنظور قدردانی از تلاشهای میرزاحسینخان در فراهمکردن زمینه تشرف شاه به عتبات، در بیستونهم رمضان 1287.ق در مسیر بازگشت از زیارت، در بغداد، او را به وزارت عدلیه و وظایف و اوقاف منصوب کرد[26] و وی به همراه شاه به تهران آمد.
میرزاحسینخان در طول دوران وزارت عدلیه و اوقاف تمام تلاش خود را بر این متمرکز کرد که نظام قضائی سابق را که بر نفوذ روحانیت استوار بود برهم زند. لذا با نگارش کتابچه تنظیمات که آن را به تصویب و امضای شاه نیز رسانده بود،[27] درصدد تعیین حدود و وظایف کارکنان دولت برآمد و کوشید محاکم شرع را که بهعنوان یک نهاد مستقل در نظام استبدادی آن عصر تنها و آخرین ملجأ مردم مظلوم بود، تحت نفوذ دولت درآورد که دراین صورت استقلال تاریخی و سنتی روحانیت شیعه از بین میرفت و آنها حقوقبگیر دستگاههای حاکموقت میشدند. «او همان کسی است که برای اولینبار با ایجاد مسجد و مدرسه سپهسالار [مدرسه عالی شهید مطهری فعلی] و کوشش برای بهدستگرفتن حق انتصاب حکام شرع برای خود (بهعنوان وزیرعدلیه) بر آن شد که روحانیت شیعه را جزئی از نظام حکومتی و تحت سیطره قدرت حاکم قرار دهد.[28] همین امر بعدا موجب تشدید فاصله روحانیت از دستگاه حاکم و شخص مشیرالدوله گردید.
از اقدامات مثبت او در این دوره ایجاد سازوکاری برای اطلاع و رسیدگی مستقیم به شکایات مردم بود. لذا «به شاه پیشنهاد کرد صندوقی به نام “صندوق عرایض” در تمام شهرستانها نصب کنند و به مردم آگاهی دهند که شکایات خود را از حکام (استانداران، فرمانداران، بخشداران) و ماموران دولت در آن صندوق بریزند و مسئول مخصوص در هر شهر برای صندوق عرایض تعیین شود و در پایان هر ماه نامههای مردم را با پیک ویژه به تهران بفرستند و شکایات مردم مستقیما به نظر شاه برسد و دستورهایی بایسته داده شود.»[29] شاه این پیشنهاد را پسندید و صندوق عرایض در تمام شهرها برپا گردید و ادارات، نامهها و شکایاتی را که مردم در صندوق عرایض میریختند، هرماه یکبار به تهران میفرستادند و شاه نیز به آنها پاسخ میداد. البته بجز شکایات مشخص و معلوم، نامههای بیامضا، حاوی مطالب مسخرهآمیز نیز در صندوق عرایض ریخته میشد. از این رو صندوق عرایض پس از چندسال برچیده شد.
وزارت عسکری و صدارت اعظم
ناصرالدینشاه در سیزدهم رجب 1288.ق میرزاحسینخان را ضمن اعطای لقب «سپهسالار اعظم»، به وزارت عسکری منصوب کرد و مدتی بعد در بیستونهم شعبان همان سال، فرمان صدارت او را صادر و «نیک و بد جمیع امور دولت» را به وی محول ساخت.
سپهسالار در همان روز نخست صدارت، دستورالعملها و بخشنامههایی خطاب به حکام بلاد و کارکنان دولت در سراسر کشور صادر نمود. گویی او پیشاپیش میدانست که حتما صدراعظم خواهد شد، لذا همه دستورها را از قبل نوشته و آماده کرده بود.[30] بخشنامههای مزبور کارگزاران دولت را از رشوهخواری و قوموخویشبازی برحذر میداشت![31]
اکنون دیگر میرزاحسینخان مرد قدرتمند ایران بود، طوریکه توانست حسامالسلطنه، فاتح هرات و عموی شاه را که زیربار دستورهای او نمیرفت، با موافقت شاه عزل کند.[32] او همچنین توانست سایر مدعیان را، هرچند برای مدتی کوتاه، برجای خود بنشاند. اعتمادالسلطنه در این زمینه مینویسد: «حکام بلاد در پای تلگراف فقط اسم حسین را که میدیدند دیگر از قوت و قدرت بیرون میشدند، جای اشتباهکاری و عذر نبود . . . .»[33]
چهار تعهد سپهسالار به انگلستان
منابع مختلف تاریخی به نقش انگلیس در رویکارآوردن سپهسالار برای تحقق اهداف و منویات استعمار اشاره کردهاند. سرهنری راولینسون،[34] وزیرمختار انگلیس در ایران، صریحا اشاره میکند که «با معرفی و اصرار دولت انگلیس میرزاحسینخان به صدارت ایران رسید.»[35]
دولت انگلستان ــ به استناد منابع مختلف ــ برای حمایت از صدارت سپهسالار از او قولهایی گرفته بود. راولینسون ضمن اشاره به برخی مفاد تعهدات میرزاحسینخان، مینویسد: «در پروگرام میرزاحسینخان صدراعظم ایران که برای احیای مملکت ایران طرح شده بود مخصوصا این نظر را داشت که منافع ایران را با منافع انگلستان توام کند. برای اینکه آن را عملی کند، در آن پروگرام دو ماده اساسی وجود داشت: یکی امتیاز رویتر و دیگری مسافرت پادشاه ایران به مملکت انگلستان.»[36]
البته راولینسون همه واقعیت را بیان نمیکند. او به قبول حاکمیت انگلستان در اختلافات مرزی ایران با انگلیس در سرحدات هند (در بلوچستان و سیستان) اشاره نمیکند، درحالیکه در این دو منطقه نیز همه اختلافات وفقنظر نماینده امپراتوری حل شد.
احمدخانملکساسانی که خود سالها در وزارت امورخارجه به کار اشتغال داشته، مطلب را با شفافیت بیشتری بازگو میکند. او میگوید: «در موقع تعیین میرزاحسینخان به صدارت، انگلیسیها برای چهار فقره از تقاضاهای خودشان از او قول گرفتند: اول، قبول حکمیت انگلیس راجع به بلوچستان؛ دوم، قبول حکمیت مامور انگلیس راجع به حدود سیستان؛ سوم، دادن امتیاز منابع ثروت سرتاسر ایران به بارون ژولیوس دو رویتر؛ چهارم، بردن ناصرالدینشاه به لندن برای دیدن جلال و عظمت امپراتوری انگلیس.
صدراعظم دستنشانده هم هر چهار فقره را موافق دلخواه آنها انجام داد.»[37]
در تایید این مطلب، محمود محمود نیز از سپهسالار بهعنوان «شخص برجسته و معروف»، «که خدمات بزرگ و مساعدتهای مهم نسبت به دولت انگلستان انجام داده است»[38] یاد میکند و دوران صدارت او را با این تعابیر توصیف میکند: «دولت ایران به واسطه رویکارآوردن میرزاحسینخان سپهسالار نهایت درجه دوستی و اخلاص را نسبت به دولت انگلیس اظهار داشت. [او] تمام تقاضاهای آن دولت را صمیمانه انجام میداد . . . .»[39]
محمود در ادامه میافزاید: «مدت انگلیسمداری میرزاحسینخان قریب به دهسال طول کشید. دراینمدت صمیمانه و از روی عقیده و ایمان، موافق با سیاست انگلیس بود. هر تقاضایی دولت انگلیس داشت با خلوص نیت آن را قبول میکرد و انجام میداد . . . .»[40]
و سرانجام میگوید: «در این دوره، انگلیسدوستی دولت ایران به اعلادرجه رسید . . . میرزاحسینخان سپهسالار بیاندازه دلباخته سیاست انگلیس بوده و آرزوی قلبی او بود که ایران کاملا تحت نفوذ دولت انگلیس قرار بگیرد...»[41]
مهدی بامداد ریشه انگلیسخواهی میرزاحسینخان را به دوران سفارت او در عثمانی باز میگرداند و معتقد است: «در ایامی که در اسلامبول وزیرمختار و سفیرکبیر و از طرفداران سیاست انگلستان بود، با لرد لایارد[42] که سالها در میان طوایف بختیاری زندگانی کرده بود [و] در این اوقات او هم سفیرکبیر انگلیس در اسلامبول بود، نهایت دوستی را داشت و همین قسمتها او را در ابتدا به صدارت رساند.»[43]
اما سردنیس رایت،[44] سفیر اسبق انگلیس در ایران، علت تعلقخاطر سپهسالار و همفکران او به انگلستان را به ترس آنها از تهدید روسها منتسب میکند: «کسانی از جمله میرزاحسینخان مشیرالدوله صدراعظم . . . عقیده داشتند که مشارکت مالی و اقتصادی انگلیسیها در ایران این حسن را خواهد داشت که چون سپری، استقلال ایران را از تهدید روسها حفظ خواهد کرد.»[45]
اگر این نظر را بپذیریم، باید بگوییم: سپهسالار، مانند کسی است که از ترس افتادن از یکسوی بام (حفظ استقلال ایران در برابر توسعهطلبیهای روسیه) بهقدری عقب رفت که از سوی دیگر آن سرنگون شد و با انعقاد قرارداد رویتر، در برابر توسعهطلبیهای انگلیس تسلیم شد و ایران را تمام و کمال به یک انگلیسی بخشید. بگذریم از اینکه هیچکدام از این اقدامات رویه دولت انگلستان را تغییرنداد و این کشور حاضر نشد در برابر واکنش شدید دولت روس به امتیازنامه رویتر، حق حاکمیت و تمامیت ارضی ایران را، آنسان که میرزاحسینخان مشیرالدوله انتظار داشت، تضمین کند.[46] این مساله، درواقع عدم صحت محاسبات مشیرالدوله را نشان میدهد.
صدارت سپهسالار و قحطی ایران
پیشازاین گفته شد که ابتدای صدارت سپهسالار با قحطی سنگینی که در ایران واقع شد مقارن افتاد. مردم این قحطی را به فال بد گرفتند. سپهسالار برای رفع این ذهنیت و جلب حمایت مردم به ترفندی دست یازید که البته این اقدام او نیز هرچه بیشتر بر مشکلات افزود: «رسیدن هنگامه قحط و ازدحام فقرا و درماندگان، این صدراعظم تازه را سرگردان و از کارهای دیگر باز داشت. بهعنوان انفاق یا خودنمایی و جذب قلوب، هرروزه پیشازآنکه به دربار برود در میدان مشق تهران مبلغی پول میبرد و به هر فقیر یک قران میداد. اشتهار اعانه صدراعظم و بینانی سایر بلاد ایران، فقرا و بیچارگان را از هر طرف به پایتخت دولت کشید، درحالیکه این شهر بهحدکفافخود آذوقه نداشت.»[47] البته وجدان عمومی در مقصردانستن میرزاحسینخان اشتباه نمیکرد؛ چون درواقع حمایت و تشویق اول بار او از کاشت تریاک در ایران بود که موجب گردید در مدتی کوتاه، تولید آن در کشور به قدری زیاد شد که بخش زیادی از اراضی کشاورزی به جای کشت سایر محصولات حیاتی به تولید این ماده مخدر معطوف گردید و همین امر یکی از عوامل قحطی مزبور بود.[48]
هنوز بیشتر از چهلوهفت روز از صدارت میرزاحسینخان سپری نشده بود که او میرزاملکمخان ناظمالدوله، دوست و همفکر خود را، از اسلامبول به تهران احضار نموده و به معاونت صدارت منصوب کرد.[49] اعتمادالسلطنه در کتاب خلسه، پیرامون همکاری سپهسالار با ملکمخان ــ از زبان خود میرزاحسینخان ــ مینویسد: «بعد ملکمخان . . . را . . . پسازآنکه مدتها دولت و ملت ایران از شر او آسوده بودند به ایران طلبیدم و چندی مستشار مخصوص خود نمودم. . . .»[50]
و چندی بعد سپهسالار در انتخابی تاملبرانگیز ملکم را به وزیرمختاری ایران در لندن! فرستاد تا به گفته بامداد، راهنمایی و دلالی قرارداد رویتر را برعهده داشته باشد.[51]
وفای به عهد
سپهسالار به محض رسیدن به مقام صدارت، درصدد برآمد تعهدات خود به دولت انگلستان را ایفا کند. نخستین اقدام او در این راستا، آن بود که پذیرفت حکمیت انگلستان را در اختلافات مرزی آن دولت با ایران در نواحی بلوچستان و سیستان (در مرز هند آن روز) وفقنظر آن دولت به انجام رساند. خانملک ساسانی گزارش جزئیات این مساله را چنین تشریح میکند: «راجع به حدود بلوچستان هرچه میرزا معصومخان انصاری، کمیسر ایران، به وزارتامورخارجه نوشت و تلگراف کرد که کیچ و تمپ و بلین و جالق و ذرک و مندر و کوهک و اسپندار و پیشین سرباز و دشت و یاهو مطابق اسناد ثابته که در دست داریم همیشه متعلق به ایران بوده و هست و چابهار و طبس و کوادر بنادر مسلم ایراناند که گلداسمیت نماینده انگلیس میخواهد آنها به خان کلات واگذار شود، کسی گوش نداد و میرزاحسینخان توسط گلد اسمیت به میرزامعصومخان تلگراف کرد که “موافق رضای مامور انگلیس عمل نمایید”.» [52]
بدینترتیب مشیرالدوله تعهد اول و دوم خود به دولت انگلیس را مطابق نظر آن دولت به انجام رساند.
قرارنامه رویتر
سومین قول سپهسالار به انگلیسیها، این بود که امتیاز منابع ثروت سراسر ایران را به آقای رویتر واگذار کند و این چنین بود که میرزاحسینخان هشتماه پس از صدارتش، نام خود را بهعنوان عاقد نخستین قرارداد استعماری (معروف به امتیازات رویتر) با یک مسیحی یهودیالاصل از اتباع انگلیس به نام بارون جولیوس دورویتر[53] در تاریخ ایران ثبت کرد.
براساس این قرارداد[54] امتیاز انحصاریکشیدن راهآهن و تراموا در تمام ایران، استخراج و بهرهبرداری از کلیه معادن (زغالسنگ، آهن، مس، سرب، نفت و . . .) و جنگلها، آبادکردن کلیه اراضی بایر، حفر قنوات در سراسر کشور، کندن مجاری آب و احداث بند، سد، چاه و تمام مسائل مربوط به آبیاری، ساختن آسیاب و کارخانجات، دایرکردن بانک دولتی، احداث هرگونه راه، کشیدن خط تلگراف در سراسر کشور همگی یکجا، برای مدت هفتادسال به رویتر واگذار میشد. اجاره تمام گمرکات کشور برای مدت بیستوپنج سال نیز بخش دیگری از این قرارداد بود. همچنین کلیه اراضی لازم برای احداث خطآهن، چاه، معدن، سد، بند و نیز مصالح لازم برای احداث و تعمیر راهها (از قبیل آهک و سنگ و گچ و . . .) بهطوررایگان از اراضی دولتی در اختیار کمپانی قرار میگرفت. علاوه بر این، در قرارداد پیشبینی شده بود تمام مصالحی که برای ساخت راهآهن و بهرهبرداری از معادن باید به کشور وارد شود، از هرگونه مالیات و گمرک معاف خواهد بود و قرار بود زمینهای دولتی لازم برای معادن بهطور رایگان به ملکیت کمپانی درآید و مقرر بود چنانچه معدنی در مالکیت یکی از اتباع ایران باشد و کمپانی نتواند با آن شخص به توافق برسد، دولت ایران اتباع خود را به فروش زمین مجبور سازد. رویتر همچنین از اولویت خرید اراضی مربوط به جنگلها پس از بریدن درختهای آن نیز برخوردار بود و در صورت تمایل ایران به اعطای امتیازات تلگراف، آسیاب، کارخانجات آهنآلات و . . .، کمپانی رویتر ارجحیت داشت.
مطابق قرارداد، مقرر شده بود درآمد دولت ایران از عواید حاصل در بخشهای آهن، معادن و جنگلها به ترتیب 20، 15 و 15 درصد باشد.
حال باوجود این کارنامه، باید از کسانی که مهمترین اقدامات ترقیخواهانه در آن دوره را، پس از امیرکبیر به سالهای صدارت میرزاحسینخان سپهسالار مربوط میدانند[55] سوال کرد: درصورت اجرای این قرارداد آیا چیز دیگری باقی میماند تا به خارجیها واگذار شود؟ درواقع باید گفت: ماهیت اصلی سیاست سپهسالار در آنچه طرفدارانش «بازگذاشتن دست سرمایههای خارجی بهویژه سرمایههای انگلیسی»[56] در ایران مینامیدند، در این قرارداد متجلی بود.
رشوهخواری
بعدها معلوم شد در جریان عقد قرارداد رویتر مبالغ معتنابهی رشوه نیز پرداخت شده است: بهنوشته تیموری و بامداد «مسترکوت نماینده رویتر برای تسریع و تسهیل کار، مبالغی به رجال و وزرای ایران رشوه میدهد و اگر کسی جرات مخالفتی میکرد، با دادن پول دهانش را میبست.»[57]
البته نماینده رویتر میدانست که براساس توافقهای پنهان قبلی، اصل قرارداد جزو تعهدات سپهسالار است و ریشه در رشوه نداشته و امضای آن قطعی میباشد و لذا فقط برای «تسریع و تسهیل کار» مبالغی به رجال و وزرا پرداخت میکرد.
حال خوب است بدانیم چه کسانی و به چه میزان در جریان قرارداد به تسریع و تسهیل کار پرداختهاند؟ ابراهیم تیموری از قول اعتمادالسلطنه بعضیها را نام میبرد: «50هزار لیره میرزاحسینخان صدراعظم گرفته، همینطورها هم میرزاملکمخان، 20هزارلیره حاجیمحسنخان معینالملک، 20هزارلیره منیرالدوله، مبلغی هم اقبالالملک، مبلغی هم مردم دیگر که دستاندرکار بودهاند. مختصر قریب 200هزارلیره تعارف داده و 100هزارلیره هم خرج کرده.»[58]
داستان رشوهگیری بهقدری بالا گرفته بود که حتی فریاد آقای رویتر نیز درآمد؛ دکتر جواد شیخالاسلامی در این زمینه مینویسد: «بارون رویتر از همان لحظه که با ایرانیان سروکار پیدا کرد، ناله و نفرینش بلند شد و آشکارا میگفت که از رشوهدادن به اطرافیان حریص شاه که سیری سرشان نمیشود واقعا خسته شده است.»[59]
اعتمادالسلطنه به سیر و فرآیند رشوهخواری در جریان قرارنامه رویتر اشارتی دارد و از زبان سپهسالار، گوشههایی از آن و نقش ملکم را میشکافد: «خواستم به غرض شخصی با معیرالممالک، دستگاه او یعنی خزینه دولت را به هم بزنم و بانک در ایران دایر کنم و راهآهن بکشم. ملکم محیل طماع هم چون از خیالات من باخبر بود، در این مقاصد بلکه در این مفاسد با من همدست شد و با شخصی که آنوقت از جانب دولت ایران در لندن ماموریت داشت، ساخت و روتر[رویتر]نامی از صرافان بسیار متمول یهودی انگلیس را تطمیع نمودند. آن خامطمع مبلغهای گزاف به من و ملکم و آن مامور و جمع دیگر از رجال دولت ایران در تهران رشوه داد و امتیازنامه راهآهن را بگرفت و در آن امتیازنامه، هم دایرکردن بانک بود، هم استخراج معادن، هم همه چیز.»[60]
ماجرای بذلوبخشش رویتر آنقدر آشکار بوده که حتی دکتر فریدون آدمیت نیز ــ که خود از مدافعان سرسخت و جدی سپهسالار است ـ وقتی به آن میرسد، قضیه را چنان غیرقابلانکار میبیند که ناچار از قبول آن میشود و مینویسد: «البته بر قرارنامه رویتر انتقادهای اساسی داریم. این مطلب همگویا است که برای آن پول زیاد خرج شد. میخواهید اسمش را پیشکش، تعارف، حقالعمل، پذیره و هرچیز دیگر بگذارید.»[61]
آدمیت تلاش بسیاری میکند تا کوه را کاه نشان دهد ولی از ایشان باید سوال کرد که چرا اسم آن پولهای خرجشده را رشوه نگذاریم تا همگان آن را بهتر بفهمند؟ آیا ردیفکردن کلمات دیگر درواقع تلاش در جهت لوثکردن قضیه نیست؟
انگلیسیها و قرارداد رویتر
ماهیت قرارداد بهقدری زیادهخواهانه و جاهطلبانه بود که حتی نویسندگان و سیاستمداران بریتانیایی را هم به اعجاب واداشت. در زیر نظر بعضی از آنان را ذکر میکنیم:
1ـ لرد کرزن[62] (طراح و مبتکر قرارداد استعماری 1919 وثوقالدوله ــ کاکس)[63] سالها پیش از نیل به مقام وزارتخارجه انگلیس، در خلال کتاب معروفش «ایران و قضیه ایران»، با تعابیری شگفت از آن یاد میکند:
«پیش از این راجع به امتیاز اصلی و معروف سال 1872 رویتر اشاراتی نمودم. این موضوع بهقدری در اروپا هیجان ایجاد کرد که . . . بخاطر وجود وجه مقایسهای بین آن سند و امتیازنامه بانک شاهنشاهی و هم از لحاظ اینکه برجستهترین نمونه تاریخی از شیوه کار بیبندوبار ایران برای تجارت خویش به دست آمده باشد، قصد دارم مشخصات عمده آن را در اینجا شرح دهم . . . طرح رویتر عالیترین مرحله دورهای از احساسات جدی و صمیمانه انگلوفیلی در تهران و آن شاهکار سیاسی میرزاحسینخان، صدراعظم مقتدر بود . . . وقتی که متن آن بهنظر اهل جهان رسید دریافتند که مشتمل بر کاملترین مواد و واگذاری دربست کلیه منافع صنعتی یک کشور در دست خارجی است که مانند آن هرگز به وهم و گمان احدی درنیامده بود و در تاریخ سابقه نداشته است . . . این بود سند حیرتانگیزی که انتشارش . . . طوفان هیجان در اروپا برانگیخت.»[64]
کرزن در جای دیگر پیرامون این قرارداد میگوید: «یکچنین امتیاز عظیم و بیسابقه، یک بخششنامه بود از طرف کشور ایران و باید اعتراف کرد که اگر بریتانیا توانسته بود این بازی را به آخر برساند، نهتنها شاه ایران مات شده بود بلکه تزار روسیه هم به جای خود میخکوب میشد.»[65]
2ـ گراهام استوری، یک انگلیسی دیگر، در کتاب خود (رویتر در یک قرن) راجع به قرارداد مینویسد: «به موجب این قرارداد به رویتر اجازه داده شد که به تمام منابع اقتصادی ایران و اکثر افراد آن در مدت هفتادسال حکومت واقعی کند و همچنین این امتیاز بود که دروازههای کشور ایران را به روی دنیای غرب گشود.»[66]
3ـ ماژور ژنرال سرهنری راولینسون (سیاستمدار و محقق بلندآوازه انگلیسی که از سال 1833/1249.ق تا 1838/1254.ق عضو هیات نظامی انگلیس در ایران و از سال 1859/1275.ق تا 1860/1276.ق وزیرمختار آن کشور در ایران بود) در مورد این قرارداد میگوید: «وقتی که این امتیاز به طبع رسید و در دنیا منتشر گشت و دیده شد که دارای این مزایای بیشمار است و تمام منابع ثروتی و صنعتی و فلاحتی سرتاسر ایران به دست انگلیسیها افتاده است، هیچکس قادر نبود این موضوع را پیشبینی کند که روزی یک چنین امتیاز مهمی به دست یکی از اتباع انگلیس بیفتد.»[67]
4ـ و اما جالبترین اظهارنظر پیرامون قرارداد رویتر و شخص میرزاحسینخان را فریدون آدمیت اظهار میدارد که آگاهان به تاریخ قاجار و آشنایان با مواضع او را شگفتزده کرده است.
ایشان در کتاب امیرکبیر و ایران (چاپ 1334.ش) به مناسبت بحث پیرامون اختلاف ایران و انگلیس بر سر معادن مس قراچهداغ آذربایجان مینویسد:
«موضوع قراچهداغ ازاینپس چندی ساکت و بیصدا بود تا اینکه میرزاحسینخان سپهسالار را به صحنه سیاست ایران وارد کردند و او را به مقام صدارت عظمی رسانیدند و به قول رالینسون وزیرمختار معروف انگلیس برای حل قضایای مهمی که مدتها بین ایران و انگلستان در جریان بود، یکچنین شخصیت صمیمی نسبت به انگلستان به صدارت انتخاب گردید. این مرد تاریخی اجنبیپرست امتیاز تمام معادن و سایر منابع ثروت ایران را یکقلم قباله کرده تقدیم بارون رویتر انگلیس نمود و البته این امتیازنامه عجیب که خود انگلستان هم از سنگینی انجام آن شانه خالی کرد، شامل معدن قراچهداغ هم میشد.»
معلوم نیست چرا این بخش از کتاب امیرکبیر و ایران در چاپهای بعدی بیصدا حذف شده(!) و چرا «این مرد اجنبیپرست» ناگهان به چهرهای تبدیل میشود که پس از امیرکبیر اصلاحطلبترین رجل عصر قاجار قلمداد میشود و حکومت او «حکومت قانون» و اندیشهاش نیز «اندیشه ترقی» معرفی میگردد. بههرحال هرچه باشد، این چرخش ناگهانی قبلازهرچیز مؤید آن است که کشتیبان را سیاستی دیگر آمده و نشان میدهد جریان سکولار به قحطالرجالی دچار شده که ناچار میشود به کسانی همچون سپهسالار نیز دستآویزد و جالبترآنکه در شناسنامه چاپ هفتم کتاب، زمانهای چاپهای کتاب از چاپ سوم (1348) تا چاپ هفتم (1362) بیان شده و تاریخ چاپهای اول و دوم از قلم افتاده است. محققان تیزبین چنانچه چاپهای اول و دوم را با چاپهای بعدی مقایسه کنند، احتمالا به نکات جالب و شگفتانگیزتر دیگری نیز دست خواهند یافت!
شاه و سفر فرنگ
با انجام سومین تعهد سپهسالار به انگلستان یا همان قرارداد رویتر، اکنون زمان اجرای قول چهارم فرا رسیده بود و باید شاه را به انگلستان میبرد. دولت انگلیس درصدد بود طی این سفر ضمن نمایش پیشرفتهای صنعتی خود، ناصرالدینشاه را ازیکسو مرعوب قدرت این امپراتوری نماید و ازدیگرسو او را شیفته و فریفته تمدن غرب سازد و بهاینترتیب با تغییر دیدگاه شاه (بهعنوان شخص اولکشور) راه را برای نفوذ خود در ایران هموار کند.
سر دنیس رایت، نویسنده و سفیر اسبق انگلیس در ایران، بهخوبی علت تعلقخاطر میرزاحسینخان و هممسلکان او به غرب و بهویژه انگلستان و اصرار آنان بر ضرورت سفر شاه به فرنگستان و مخالفت روحانیت با این سفر را چنین بیان میکند:
«روحانیون و عناصر محافظهکار که مایل نبودند پادشاهشان به فرنگ برود و زیر نفوذ غربیها قرار گیرد و با افکارشان آشنا شود، با این سفر مخالفت میورزیدند و ازطرفدیگر بودند کسانی از جمله میرزاحسینخان مشیرالدوله صدراعظم که شاه را به این سفر تشویق میکردند. آنان از عقبماندگی و ضعف کشورشان در مقایسه با کشورهای فرنگ بهخوبی آگاه بودند و امید داشتند که شاه و اطرافیانش با دیدن فرنگستان چشمشان باز شود و لزوم اصلاح و نوسازی نظام کهنه سیاسی و اقتصادی کشور را احساس کنند.
انگلستان بهعنوان قدرت بزرگ صنعتی آن زمان و یکی از منابع اصلی سرمایه در جهان، برای مشیرالدوله و برخی دیگر از مشاوران شاه جاذبه خاصی داشت. اینان عقیده داشتند که مشارکت مالی و اقتصادی انگلیسیها در ایران این حسن را خواهد داشت که چون سپری استقلال ایران را از تهدید روسها حفظ خواهد کرد.»[68]
وی در بخشی دیگر به صراحت، نظر خود را در مورد سپهسالار چنین بیان میدارد: «صدراعظم جدید یکی از سردمداران مکتب انگلیسیخواه[69] محسوب میشد و عقیده داشت که دوستی و حمایت انگلیس برای حفظ استقلال ایران در برابر توسعهطلبیهای روسیه ضروری است.»[70]
از خلال کلام رایت، عمق سیاستهای انگلستان و علت اصرار آنها برای بردن شاه و اطرافیان به فرنگ و همچنین اوج دقتنظر و تیزبینی روحانیت را میتوان دید؛ اما افسوس که علیرغم همه مخالفتهایی که روحانیت و رجال مستقل سیاسی و حتی انیسالدوله، همسر بانفوذ و فرهیخته شاه، با این سفر داشتند، سرانجام نجواهای مشیرالدوله کار خود را کرد و بر همه فریادها غالب آمد.
میرزاحسینخان به این تعهد خود به انگلستان نیز وفا کرد و همراه شاه به فرنگ رفت و به پاس خدمات بینظیر خود، در جریان سفر به انگلیس نشان ستاره هند[71] ــ که از نشانهای ارزشمند امپراتوری بریتانیا محسوب میشد ـ را از دست ملکه انگلیس دریافت کرد.[72]
به هرحال، حائز اهمیت است که روشن شود آیا امثال میرزاحسینخان واقعا نوکر و سرسپرده و وابسته قدرت خارجی بودند یا مانند بسیاری از همفکران بعدی گمان میکردند همراهی با سیاستهای انگلیس به نفع کشور است و استقلال میهن را تضمین میکند. یعنی خائن یا خاطی بودن این افراد باید معلوم گردد؛ گرچه در مسائل مهم و کلان سیاسی و اجتماعی مثل قرارداد رویتر و رژی و وثوقالدوله ــ کاکس و . . . از حیث تاثیرگذاری بر مصالح کشور، به لحاظ کارکرد، تفاوتی میان این دو نیست و برای همین هم بود که روحانیت آگاه با این سفر مخالف بود؛ زیرا در پس پرده، نقشههای شومی را که برای استحاله ناصرالدینشاه و دربارش کشیده شده بود و تاثیر سوئی را که این سفر میتوانست بر استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ایران داشته باشد، میدید.
سپهسالار و روحانیت
چنانکه پیشتر نیز گفته شد، سپهسالار حضور علما در متن مسائل سیاسی و اجتماعی را مغایر مطامع خویش میدید لذا به محض کسب وزارت عدلیه و وظایف و موقوفات، سعی کرد تحت عنوان اصلاحات به کاهش قدرت و ازبینبردن استقلال نهاد روحانیت بپردازد و درصدد برآمد انتصاب حکام شرع را از این نهاد گرفته و به وزیر عدلیه منتقل سازد.
او همچنین از همان آغاز، با اتخاذ یک رویکرد سکولاریستی، با مداخله روحانیت در امور سیاسی و حکومتی بهشدت مخالف بود و به نوشته آدمیت معتقد بود که آنان باید به مسائل عبادی و شخصی مردم بپردازند: «اعتقاد من درباره حضرات ملاها بر این است که ایشان را باید در کمال احترام و اکرام نگاه داشت و جمیع اموراتی [را] که تعلق به آنها دارد از قبیل نماز جماعت و موعظه بهقدری که ضرر به جهت دولت وارد نیاورد و اجرای صیغه عقد و طلاق و حل مسائل شرعیه و مایتَعلَّقبها را به ایشان واگذار نمود و به قدر ذرهای در امورات حکومتی، آنها را مداخله نداد و مشارالیهم را ابدا واسطه فیمابین دولت و ملت مقرر نکرد[73] والا وسیله بیانتظامیها [لابد نظیر رهبری قیام ملی علیه امتیازات رویتر، رژی، 1919 و . . .] میشود، چنانچه شده است . . . .»[74]
بههرحال اگر کسی چنین دیدگاهی داشته باشد و در عمل نیز درصدد محو روحانیت برآید، بهطورقطع وقتی بر سفر شاه به فرنگ اصرار میورزد، یا خیر و صلاح ملک و ملت را نمیخواهد و یا به کموکیف آنچه میکند واقف نیست. بالطبع روحانیت ایرانخواه و مردمدوست نیز با این سفر به مخالفت میپردازد.
مقابله روحانیت و مردم با قرارداد
پیش از ورود به بحث لازم به ذکر است که در آن دوران اگر امتیازی به یکی از دو قدرت خارجی (انگلیس یا روس) داده میشد، مخالفت طرف دیگر را برمیانگیخت. در قرارداد رویتر نیز همین وضع حاکم بود و گروههای مختلف داخلی و همچنین روسیه با آن قرارنامه مخالف بودند؛ چرا که با اجرای امتیازنامه رویتر روسها، نهتنها ایران را از دست میدادند، بلکه آرزوی آنها برای دستیابی به آبهای گرم خلیجفارس و بیرونآوردن گنج هند از چنگال انگلیسیها نیز بر باد میرفت. به همین دلیل روسها، عوامل داخلیشان، یعنی بعضی رجال و درباریان روسفیل نیز به مخالفت با آن قرارنامه برخاستند. اما ازسویدیگر برخی رجال مستقل نیز به رهبری روحانیت ــ که به اسلام و استقلال کشور و سعادت مردم میاندیشیدند ــ با قرارداد مخالف بودند؛ ازاینرو، برخی کوشیدهاند مخالفت روحانیت با قرارداد رویتر و سایر موارد (نظیر امتیازنامه رژی، جنبش مشروطه و . . .) را در کنار مخالفت روسیه قرار داده[75] و مستقیم و غیرمستقیم روحانیون را طرفدار روسها و یا تحریکشده و بازیخورده آنان نشان دهند.
در همه این موارد، روحانیت بیشتر از سه راه پیشرو نداشت: موافقت، سکوت و یا مخالفت. نظر به آن که این قراردادها درواقع کیان ملی کشور را برباد میداد موافقت روحانیت با اعطای این امتیازات، محال بود؛ ضمنا هرگونه اتخاذ رویه بیطرفی و سکوت نیز عملا به نفع انگلیسیها تمام میشد و آب به آسیاب آنها میریخت، لذا باتوجه به نفوذ گسترده روحانیت که به نفع دین و دنیای مردم و ضامن حفظ کشور بود، باید گفت مخالفت روحانیت بهترین گزینه به شمار میرفت. البته روسها و عواملشان هم با آن قرارنامه مخالف بودند اما نه به خاطر مردم و کشور ایران بلکه صرفا به منظور حفظ منافع خودشان. پس این تقارن هیچ اتهامی را متوجه روحانیت ــ مبنی بر اینکه در این رویکرد متاثر از روسیه بوده باشند ــ نمیکند.
حال این پرسش مطرح میشود که در آن شرایط خطیر آیا وظیفه علما این بود که چون روسها مخالف قرارداد هستند پس سکوت اختیار کنند و اجازه دهند با اجرای آن، منافع کشور نابود شود (تا در سایه آن سکوت احتمالا در آینده از سوی بعضی نویسندگان متهم به طرفداری از روسها نشوند) و یا روحانیت ناگزیر بود به آنچه که به صلاح کشور میدید عمل کند و به خوشایند یا مخالفت هیچ دولت خارجی هم کاری نداشته باشد؟ کماآنکه نمیتوان گفت در ماجرای امتیازنامه رژی نیز میرزای شیرازی، از آنجا که مخالفت او با این قرارداد به نفع روسها تمام میشد، باید در مقابل اعطای امتیاز تنباکو سکوت میکرد و از حفظ استقلال ایران صرفنظر مینمود.
به هر حال، در ماجرای قرارداد رویتر نیز، هنگام سفر شاه به فرنگ و در غیاب او، موج مخالفتها علیه قرارداد به رهبری زعیم دینی وقت، مرحوم آیتالله حاجملاعلیکنی، که ناصرالدینشاه به او بسیار احترام میگذاشت و از وی فوقالعاده بیم و ملاحظه داشت، به شکل فزایندهای آغاز شد[76] بهحدیکه شاه ناچار شد در بازگشت خویش تسریع کند. علت مخالفتها نیز، به قول کرزن، این بود که حقوق حیاتی یک ملت را به سوداگران خارجی واگذار میکرد.[77]
اظهار ابوالقاسم طاهری زمانیکه شاه به رشت وارد شد، شورش مخالفان صدراعظم چنان شدت یافته بود[78] که سپهسالار از آن جا که جان خود را در خطر میدید، در رستمآباد گیلان استعفا کرد. شاه ابتدا استعفای او را پذیرفت ولی پس از چندساعت پشیمان شد و دوباره مهر ویژه و قلمدان گوهرنشان صدارت را برای میرزاحسینخان پسفرستاد و به وی پیغام داد که باید همچنان بهعنوان صدراعظم انجام وظیفه کند. اما دو روز بعد در منجیل مجددا استعفا را پذیرفت و میرزاحسینخان را به حکمرانی رشت منصوب نمود و دیگر او را به همراه خود به تهران نیاورد.
استمداد سپهسالار از وزیرمختار انگلیس
شاه از رشت حرکت کرده و به نزدیکی قزوین رسیده بود. میرزاحسینخان بر جان خود بیمناکتر و ناصرالدینشاه از ترس برهم خوردن پایتخت هراسانتر شده بود. سپهسالار احتمال میداد که شاه برای رهایی خویش از این غائله او را قربانی کند، لذا دست به دامان سفارت انگلیس شد. دیکسون، پزشک سفارت که ملتزم رکاب بود، از اردوگاه شاه در آقابابا به تامسون وزیرمختار انگلیس چنین نوشت: «صدراعظم معزول بسیار دلشکسته بهنظر میرسید. در حالیکه اشک در چشمان وی حلقه زده بود، به من اظهار داشت که از جان خودش ایمن نیست، به شخص شاه اطمینان واثق دارد و شاه نیز نسبت به وی مهربان است، اما میترسد که مبادا روحانیون، شاه را به کشتن وی برانگیزند لذا صدراعظم بهویژه از من خواهش کرده است که این مطلب را برای شما بنویسم. وی خواسته است که پس از عرض سلام خاطرنشان سازم که صدراعظم ایران همواره دوست انگلستان بوده و شخص ملکه وی را به دریافت نشان ستاره هند مفتخر ساخته است. لذا شخص وی باید از هرگونه گزند و خفتی مصون ماند. میرزاحسینخان از جنابعالی و همکاران وزیرمختار خواهش کرده است که دستهجمعی نامهای نزد شاه بفرستید و از اعلیحضرت قول بگیرید که جان صدراعظم ایمن بماند و نسبت به وی بیحرمتی نشود. وی توصیه کرده است که عبارات نامه بسیار احتیاطآمیز نوشته شود تا به احساسات رقیقه اعلیحضرت برنخورد.»[79]
بازگشت به قدرت
دوران عزل میرزاحسینخان چندروزی بیشتر طول نکشید و ناصرالدین شاه برای لغو امتیاز رویتر، سمت مهم وزارت امورخارجه را به او تفویض کرد؛[80] زیرا به نوشته جواد شیخالاسلامی «برای توفیق در این امر خطیر، یعنی بههمزدن قراردادی معتبر که به امضای شخص شاه رسیده و برای اجرای مقدماتش پولهای هنگفت خرج شده بود، سیاستمداری آزموده که فن و فوت کاسهگری را بلد باشد و بتواند این مساله را پیش جهانیان توجیه کند، لازم بود و چنین کسی در اوضاع و شرایط آن روزی ایران کسی جز میرزاحسینخان مشیرالدوله نمیتوانست باشد. درنتیجه، شاه، صدراعظم معزول را مجددا از رشت به تهران فراخواند و او را به سمت وزارت خارجه مامور فسخ قرارداد رویتر کرد.»[81]
شاه پیش از انتصاب سپهسالار، نظر او را جویا میشود تا بداند آمادگی پذیرش این مسئولیت را دارد یا نه؟ سپهسالار در پاسخ، نامهای ارسال میدارد که ذکر قسمتهایی از آن بدون هرگونه شرح برای شناخت خصوصیات اخلاقی او مناسب میباشد:
«قربان خاکپای جواهرآسای اقدس همایون مبارک شوم. زیارت دستخطٍ مبارکِ جهانمطاعِ شاهنشاهی ــ روحنا فداه ــ خداوند شاهد است مثل اعجاز عیسوی این مرده حقیقی را جان تازه داد و مجددا از وادی عدم به صحرای وجود آورد، چنانکه با دست و دل شکسته و تن خرد شده، فورا از بستر برخاسته، مشغول عریضهنگاری شدم. خداوند هزارمرتبه جان ناقابل این خانهزاد ذلیل بیمقدار را به تصدق وجود مسعود، قدردان همایونی روحنا فداه گرداند و به لعنت خداوند گرفتار سازد اشخاصی را که از بابت نقص فهم و عدم شعور، سلب حقوق و قدردانی از وجود مقدس شاهنشاهی روحنا فداه مینمایند که والله از روی اعتقاد عرضه میدارم، در ربع مسکون به حقوق همایونی هنوز کسی سراغ ندارم. هرکس یک قدم به صدق و ارادت در خاک پای مبارک حرکت کرد، اقلاً ده قدم به مرحمت و عطوفت با او رفتار فرمودید و از صد خطای او اغماض ملوکانه فرمودید. والله بالله تالله تا زندهام در هر مقامی که میل مبارک اقتضا فرماید که بنده کمترین را در آن مقام نگاه دارند . . . فدایی وجود مبارک و شاکر مرحمتهای سابقه خواهم بود . . . لهذا جسارت ورزیده عرضه میدارم که مسند وزارتخارجه مرحمتی همایونی را با کمال تشکر قبول دارم و ابدا خیال تجاوز را نخواهم کرد . . . حالا که رای مبارک به صرافت طبع همایونی به این فقره [انتصاب به وزارت خارجه] علاقه گرفته است و فدوی خانهزاد هم در جنب اوامر ملوکانه، اطاعت صرفم، دیگر تزلزل بهخاطر مبارکتان راه ندهید . . . خداوند جان ناقابل فدوی ذلیل و خانهزاد نفی [تبعیدی] را به قربان خاکپای مبارک نماید. آمین ثم آمین.»[82]
تمایل سپهسالار به روسها
مشیرالدوله در شوال 1290.ق با پست وزارت خارجه مجددا به مسند قدرت بازگشت و یکسالبعد در شوال 1291.ق وزارت جنگ را نیز عهدهدار شد. در این مقطع، او بیمحاباتر از هر زمان، به جمع مال از هر طریق همت گماشت:
«در وزارت عدلیه و صدارت، به حسب ظاهر، غرض و طمع را کنار گذاشته بودم، اما در مراجعت از گیلان که حکم مار زخمی شده [را] داشتم و به تجربه فهمیده [بودم] که [این] تدلیسها و تلبیسها و حقهبازیها به خرج نمیرود و به کار نمیخورد، باید علانیه رشوه گرفت و آشکارا خیانت کرد، آن سبک را متروک گذاشته، این مسلک را اختیار کردم . . . .»[83]
اما این بار مساله تا حد زیادی فرق کرده بود؛ چون سپهسالار به دلیل عدم وجاهت مردمی نمیتوانست مستقل زندگی کند؛ علاوه بر آن، مامور شده بود قرارداد رویتر را لغو کند و لذا مغضوب انگلستان واقع میشد؛ پس به ناچار به حمایت همسایه شمالی نیاز داشت؛ لذا با یک تغییر جهت، به روسها متمایل شد و به آنها قول اعطای امتیاز راهآهن جلفا تا تبریز و سواحل خزر تا تهران را داد.[84]
نویسنده کتاب خلسه از زبان سپهسالار سایر تعهدات او به روسها را چنین برمیشمارد: «تغییر پلیتیک دادم. انگلیسها را رها نمودم و با روسها موافقت نمودم. در وزارتخارجه بعضی تکلیفات و پیشنهادات روس را که برای ایران مضر و برای روسها نافع بود قبول نمودم. از جمله خدمات من به دولت روس، دستکشیدن دولت ایران بود از حقوقی که در ماوراء خزر و کوکتپه و دشت ترکمان و عشقآباد داشت و قسمتی از حدود خراسان را به روسها واگذار کردم. زینوویف که در آن وقت ایلچی روس و وزیرمختار زیرکی بود، به من وعده داد که در زمان شدت، دولت متبوعه او از من حمایت نماید . . . .»[85]
اعتمادالسلطنه در جای دیگر پیرامون علل و عوامل گرایش مشیرالدوله به روسیه مینویسد: «در مراجعت سفر ثانی از فرنگستان، سپهسالار بهکلی تغییر حالت داد. در زمان صدارت خود تا سفر دویم، پلتیکش با پلتیک انگلیس مساعد بود و از آنان هواخواهی میکرد. بعد از مراجعت از سفر دویم فرنگ، میرزایحییخان معتمدالملک برادر سپهسالار [که] با روسها دوست بود، برادر خود را به هواخواهی روسها ترغیب کرد. به اصرار یحییخان معتمدالملک و سعی و کوشش مسیو زیناویف، وزیرمختار روسیه مقیم تهران، [مشیرالدوله] تغییر پلیتیک داد [و] تا [هنگام] مردن هواخواه روس بود.»[86]
متاسفانه سپهسالار در این مقطع از تاریخ زندگی سیاسی خود نیز بخشی از تمامیت ارضی کشور و منافع ملی را فدای اغراض شخصی کرد و برای حفظ خویش بهراحتی بخشی از اراضی واقع در سرحدات ایران با روسیه را به آنها واگذار کرد. تیموری درباب روابط صمیمانه او با روسها مینویسد: «بهاینترتیب سپهسالار با روسها روابط صمیمانهای پیدا میکند، بهحدیکه در اواخر، سفارت روس بزرگترین حامی و پشتیبانی سپهسالار بود و برعکس انگلیسیها که بهعناوینمختلف میکوشیدند، ناصرالدینشاه را به او ظنین ساختند تا او را از صدارت عزل کرد . . . .»[87]
البته سپهسالار در انجام وعدههایی که به خارجیها میداد بسیار خوشقول بود. فیالمثل پیش از این دیدیم که چگونه به چهار وعده خود به انگلیسیها به نحو احسن عمل کرد. واینک باید به یکی از تعهدهای خود به خرسهای قطبی عمل میکرد که البته برای او دردسرساز شد. خان ملکساسانی مینویسد: «در این ایام میرزاحسینخان [که] به واسطه چشمپوشی از حقوق مسلمه ایران در آخال و ماوراءخزر و کوکتپه و دشت ترکمان با روسها سازش کرده بود، شاه او را معزول کرد . . . .»[88]
سپهسالار در سفر دوم شاه به فرنگ، بهعنوان وزیرامورخارجه در معیت او بود. پیرامون این سفر و برخی کارهای او مطالبی نقل شده که خواندنی است:
«. . . بعد از عزل از صدارت چون دوباره به وزارت خارجه و سپهسالاری رسید، طمعش بهحدی بود که مافوق نداشت. در همین سفر دوم فرنگ، وقتی که بندگان اعلیحضرت همایونی در یکی از عمارات سلطنتی فرنگ منزل میکردند یا در یک مهمانخانه توقف داشتند، علیالرسم میباید انعامی به خدام قصور سلطنتی یا صاحبان مهمانخانه بدهند. هر مبلغی را که سپهسالار معین میکرد مرحمت میشد ولکن خود او آن وجه را نصف میداد و نیمی را برای خود ذخیره مینمود . . . در این سفر دوم، زمانیکه بندگان اقدس همایون در پاریس بودند، میل کردند که چندشب در “فونتنبلو” به تفرج تشریف ببرند، بنده را مامور فرمودند که یکروزقبل به آنجا بروم و تدارک ورود همایونی را ببینم و به سپهسالار حکم شد که پانصد تومان برای مخارج بعض تدارکات آنجا به بنده نقد بدهند، ایشان پنجاه تومان آن را از من کسر کرده، باقی را دادند. از این فقره میتوان سایر کارهای او را قیاس کرد و هریک از عمله خلوت از برای جلب منفعت، جواهری یا اسبابی به حضور میآوردند که به فروش برسانند و فایده ببرند. از اینگونه کارها حتما سپهسالار یک دهیکی [دهدرصد] را از برای خود برمیداشت . . . .»[89]
دریافت بالاترین نشان روسیه
سپهسالار در سال 1297.ق، مدتی پس از عزل از وزارت امورخارجه و وزارت جنگ، به امر شاه برای تسلیت قتل الکساندر دوم به روسیه رفت و از سوی امپراتوری جدید، الکساندرسوم، و دولت روسیه با استقبال کمنظیری مواجه شد. خانملک ساسانی گزارش آن سفر را چنین توصیف کرده است:
«. . . خبر قتل امپراتور روس رسید، شاه هم او [سپهسالار] را برای تعزیت قتل الکساندردوم و تهنیت جلوس الکساندرسوم به روسیه فرستاد.
در آن سفر روسها به جهت خدماتی که به آنها در واگذاردن آخال و تاسیس قزاقخانه کرده بود، به میرزاحسینخان خیلی احترام گذاشتند، منجمله امپراتور روس به دست خود نشانی را که در گردن داشت به گردن مشارالیه انداخت. وقتی که به تهران مراجعت کرد، شاه کاملا از او مظنون شده و نمیخواست که در تهران باشد لذا او را والی و نایبالتولیه خراسان فرمود . . . .» [90]
سپهسالار در خدمتگزاری به روس و انگلیس تا آنجا پیش میرود که از دست ملکه انگلیس و امپراتور روس نشان مخصوص دریافت میکند و این در حالی است که این نشانها از ارزش ویژهای برخوردار میباشد و دولتها برای حفظ منزلت و اعتبار آن، اصرار میورزند تا جز اشخاصی که خدمات بسیار شایانتوجهی انجام دادهاند، در اختیار فرد دیگری قرار نگیرد.
میرزاحسینخان که پس از برکناری مجدد، جانش را در خطر میدید، باز هم برای نجات خویش به خارجیها متوسل شد؛ اما از آنجا که انگلیسیها از او دل خوشی نداشتند، اینبار به روسها ملتجی شد. خانملک ساسانی میگوید:
«عزیزالله میرزا ظفرالسلطنه وزیر جنگ سابق در روز یکشنبه نهم فروردین 1309 شمسی برای نگارنده حکایت کرد: من در فوج اتریش نایب سرهنگ و مامور باغ و منزل میرزاحسینخانسپهسالار بودم. همین جایی که حالیه مجلس شورای ملی است. یک روز میرزاعلیخان منشی حضور (امینالدوله) دستخط معزولی سپهسالار را آورد. ناصرالدینشاه خود، او را مامور کرده بود که آنجا بنشیند و نگذارد سپهسالار اقداماتی بکند یا کسی او را ملاقات نماید و خیال داشتند او را به قتل برسانند. چند دقیقه بعد از آمدن امینالدوله، زیناویف سفیر روس فرستاد که میخواهد به ملاقات سپهسالار بیاید. میرزاحسینخان گفت که من دیگر اختیار پذیرایی ندارم. اختیار با امینالدوله است. امینالدوله گفت: بیاید و ملاقات در حضور من باشد. سفیر روس که آمد، من حاضر بودم. باحضور امینالدوله ملاقات کردند. معلوم است حرف محرمانهای نتوانستند بزنند. سفیر روس از آنجا که بیرون رفت، تقاضای ملاقات وزیرامورخارجه را کرد و چون شاه پس از صدور دستخط عزل سپهسالار دستخط کرده بود که تا تعیین وزیرامورخارجه جدید کارهای وزارت خارجه را خودم عهدهدار خواهم بود، سفیر روس را نیز خودش پذیرفت. در آن ملاقات سفیر روس به شاه گفته بود که ما نمیدانیم میرزاحسینخان نوکر خوب شما بود یا نوکر بد؟ و آیا شما از او راضی هستید یا نه؟ و درباره او چه میخواهید بکنید؟ ولی من فقط بهخاطر اعلیحضرت همایونی میآورم که میرزاحسینخان از دولت روس دارای نشان خیلی بزرگی است . . . .»[91]
جالب آنکه برخی نویسندگان طرفدار سپهسالار که در همهجا نوک تیز قلم خود را علیه استعمار خشن روسیه نشانه میروند از کنار این فراز مهم از زندگی سپهسالار (دوران روسفیلی او) بیتفاوت میگذرند و به آن اعتنا و اشارهای نمیکنند.
فرجام قرارداد رویتر
امتیاز مزبور از پیش محکومبهشکست بود؛ زیرا به قول معروف لقمه بهقدری بزرگ بود که در گلوی انگلستان گیر کرد. کرزن این پیر استعمارگر، خود درباره فرجام این قرارداد مینویسد: «ما در موارد دیگر و در همین زمانه خود، شر و زیان این طرز کار را درباره سرزمین یا ملتهای دیگری که از طرف سرمایهداران بیگانه، وسیله استثمار قرار گرفته بودند مشاهده نموده و دیدهایم که چگونه قربانیکردار دستههایی از ماجراجویان سودپرست، که در عالم خویش ریزهخوار دولتها یا کمپانیهایی بودند، واقع شدند و میدانستیم که ثبات وضع و استقرار ملی از این راه قابل تامین نیست . . . .»[92]
قرارداد، ازیکسو با مخالفت روحانیت و مردم به رهبری مرحوم آیتالله حاجملاعلیکنی و با همراهی رجالی همچون میرزاسعیدخان انصاری (موتمنالملک) مواجه شد و ازدیگرسو روسها نیز بهشدت با آن مخالف بودند، چون موقعیت آنها را در ایران کاملا بهخطر میانداخت، درنتیجه به قول مهدی بامداد: «چون لقمه بسیار گنده و گلوگیر و غیرقابل هضم بود، انگلستان به علت مخالفت سخت روسها عقبنشینی اختیار کرد و در این بینها هم، در خارج دو سیاست جهانی با هم کنار آمدند و در باطن امر نظر انگلیسها از گرفتن چنین امتیاز بیحدوحصری، نرمکردن روسها و موافقنمودن آنان در بعضی از مسائل جهانی بود. وقتی روسها دیدند که بدون اطلاع آنان کار انجام یافته و کلاهشان پس معرکه است، قدری نرمش پیدا کرده و روی موافقت خود را به انگلیسها نشان دادند. انگلستان هم از امتیاز مزبور به کلی صرفنظر نمود و دولت ایران هم با این کیفیات آن را لغو کرد . . . .»[93]
اما داستان به همینجا خاتمه پیدا نکرد و آقای رویتر از این لقمه چرب دل نبرید و تا زمان مرگ به تلاشهای خود همچنان استمرار بخشید. پس از او، ورثه نیز همچنان به تکاپوی خود ادامه دادند تا اینکه سرانجام هفدهسال بعد رویتر، بازهم به راهنمایی و دستیاری خود رجال ایران و زمامداران وقت، پس از آن که پرونده آن امتیاز تقریبا مختومه شده بود، با طرح این ادعا که در ماجرای مذکور مبالغی را بهعنوان رشوه به زمامداران و رجال ایران داده است ادعای خسارت کرد. پس از مذاکرات بسیار، سرانجام در سال 1306.ق دولت ایران امتیاز بانک شاهنشاهی ایران را به مدت شصتسال به رویتر و باطنا به انگلستان واگذار کرد و خساراتی را که از این امتیاز در مدت این سالها به ملت بدبخت ایران وارد آمد خدا میداند و بس.[94]
سپهسالار مشروطهخواه!
میرزاحسینخان که در طول عمر سیاسی خود دگردیسیهای زیادی را شاهد بود و بهعنوان مثال از اردوگاه انگلیس به جبهه روسیه در ایران پیوست، شاید جزو معدود چهرههای سیاسی باشد که صفت مرکب و مضاعف «آنگلو ــ روسوفیل» برازنده او است. جالب آنکه او در اواخر عمر خود بار دیگر تغییر جهت داد و آزادیخواه شد و شعار مشروطه و نظام پارلمانی و شورایی را سرداد.[95]
او به شاهزاده ظلالسلطان که خود در شمار مستبدین مشهور و از رجال طرفدار انگلستان بود گفت: «امیدوارم روزی بیاید که همین خانه و عمارت من، پارلمان و مکان جلوس مبعوثین گردد، که همان پارلمان ریشه استبداد قاجاریه را از بیخ برکند.»[96]
البته مشروطهطلبان نیز این ندای او را بیپاسخ نگذاردند و بعدها این خواسته او را محقق کردند و ساختمان مجلس شورای ملی را در باغ بهارستان او بنا نهادند.
متاسفانه ناگزیریم در اینجا قبل از بستن پرونده سپهسالار از یک زشتی و پلشتی در رفتار او یاد کنیم که به انحاء گوناگون در طول تاریخ دامنگیر بعضی رجال ضعیفالنفس بوده است. اعتمادالسلطنه در کتاب خلسه به ذکر آن میپردازد و کتیرایی نیز در پاورقی، توضیحات مفصلی پیرامون این عمل او بیان میدارد که بنا به پارهای ملاحظات اخلاقی از ذکر مفصل آن درمیگذریم و به گزیده توضیحات اعتمادالسلطنه بسنده میکنیم که آن را از زبان خود سپهسالار بیان میکند:
«اول کار نابکاری من، آوردن ایلخانی هرزة لوطیِ مردود مطرود بود، برای اینکه من قوادی کرده او را از اسلامبول خواستم و مواجب گزافی از دولت در حق او برقرار نمودم و حکومت قزوین را به او دادم.»[97]
و در ادامه بحث با ذکر یک مورد، نتایج این عمل را چنین برمیشمارد:
«از خیانتهای بزرگ من به سلطنت و ملت ایران که سر منشاء جمله عیبهاست و مبدا کل فسادها، اینکه امردی [مرد هرزه] را دوست میداشتم و در کل مایملک خود، او را مختار کرده بودم. این بذل من عیبی نداشت. از مناصب و امتیازات بناحق در حق او آنقدر مبذول داشتم که اسم آن را باید تبذیر گذاشت و از آنجا که هیچ شان و رتبهای را از او مضایقه نمیکردم، اگر دیگران را هم از آن نصیبی نمیدادم، به صدا در میآمدند، پس برای اینکه یک کار بیقاعده در پرده اختفا ماند، صد کار بیقاعده دیگر هم میکردم. یعنی برای یک نشان افتخار که از روی محبت به آن شاهد شیرینکار میدادم، باید صد نشان دیگر هم به مردم ناقابل دهم تا نگویند امتیازات دولت دستخوش هوی و شهوت شده است و عاقلان دانند که مزایای دولت و اعتبارات سلطنت، نفوذ بسیار و گهرهای شاهوار نیست . . . .»[98]
مرگ سپهسالار
سرانجام میرزاحسینخان در بیستویکم ذیحجه 1298.ق در سن پنجاهوهفتسالگی درگذشت.[99]
ثروت افسانهای
سپهسالار هنگام مرگ بیگمان یکی از ثروتمندترین رجال ایران بود،[100] اما به قول دکترمحمدجواد شیخالاسلامی، کسیکه به دیده تحقیق در اصل و ریشه مطلب بنگرد، خواهناخواه با این سوال مواجه میشود که نوه عابدین دلاک قزوینی این همه ثروت و دارایی را از کجا آورده بوده است؟[101]
اعتمادالسلطنه در خاطرات روز بیستوپنجم ربیعالاول 1299.ق سخنی دارد که به واسطه آن شاید بتوان اذهان را به میزان تقریبی ثروت سپهسالار نزدیک کرد: «دو روز است که تمام وزرا مشغول هستند سیاهه نوشتجات و جواهرات سپهسالار مرحوم را در مجلس شورا صورت میکنند. وصیتنامه و نوشتهجات بانک درنیامده.»[102]
همچنین مهدی بامداد در مورد میزان دارایی همسر سپهسالار توضیحاتی به این شرح ارائه میدهد: «قمرالسلطنه، زن سپهسالار، در هفدهم جمادیالثانیه 1309.ق، یکسال پس از مراجعت از زیارت مکه در تهران درگذشت. ناصرالدین شاه که خبر فوت او را شنید از ییلاق به شهر آمد و فورا امین همایون و میرزا احمد منشی امینالسلطان را مامور نمود که رفته در اطاق او را مهر نمایند.»[103]
اعتمادالسلطنه در خاطرات روز هیجدهم جمادیالثانیه 1309.ق مینویسد: «دیشب جواهرآلات قمرالسلطنه را شاه خواسته بودند، میگفتند: جواهرات ممتازی بود و 100هزارتومان (به پول آن زمان) قیمت نمودند. 15هزار امپریال و لیره هم که در خانه موجود بود آوردند.»[104]
بامداد سپس در پاورقی توضیح میدهد که اکنون (زمان نگارش کتاب) بهای هر امپریال 1400 ریال و لیره 820 ریال میباشد.[105]
ناصرالدینشاه که خود از میزان تقریبی ثروت سپهسالار و نحوه کسب آن اطلاع داشت، پس از مرگ میرزاحسینخان درصدد ضبط اموال او برآمد، اما برادرانش به سفارت روس شکایت بردند و وزیرمختار نیز برای شاه نامه نوشت و او را از اقدام به این کار منصرف کرد.[106]
علل ناکامی سپهسالار
میرزاحسینخان در طول حیات سیاسی خود کارنامهای از اعمال خویش باقی گذاشت که گوشهای از آن را دیدیم و اعتمادالسلطنه با دادن نمره مردود به سپهسالار دو دلیل را برای ناکامی او برمیشمرد:
«اول جهتی که باعث عدم پیشرفت او شد، یکی این بود که علم و تربیت او در ایران نقصان داشت و بیشتر اوقات در ممالک عثمانی نشو و نما یافته بود. چون به ایران آمد خواست سبک عثمانیان را در ممالک محروسه معمول دارد ولی خیال آن مرد بزرگ صورت نگرفت و نتیجه به عکس بخشید . . . مثل آن بود که کسی تقلید از پیشوای نادانی نماید و کوری، عصاکش کور دیگر شود. . .
جهت دیگری که حاجی میرزاحسینخان نتوانست خیالات خود را اجرا بدارد آن بود که هواپرستی و مقاصد شخصی در نظر داشت و بیشتر اوقات به هوای نفس حرکت میکرد. ناچار چنین کسی از مطلب دور میافتد و سررشتهاش از دست میرود که نمیتواند مطالب و مقاصد مهمه را به انجام رساند.»[107]
نتیجهگیری و چند سوال
چنانکه مشاهده شد، کارنامه سپهسالار از جهات مختلف قابل تامل است.
از حیث اقتصادی کارنامه او مشحون از رشوه، سوءاستفاده از قدرت و کسب نامشروع ثروت میباشد. از ساحت سیاسی نیز جز خدمت به انگلیس و روس عملکرد درخوری ندارد.
از جهت اخلاقی هم روحیهای قدرتطلب و درعینحال ضعیفالنفس و چاپلوس داشت که در نامه قبول پیشنهاد سمت وزارتخارجه به ناصرالدینشاه به وضوح قابل ملاحظه است.
باتوجه به این مطالب سوالهایی به ذهن متبادر میشود که هر محقق حقیقتجویی را به خود مشغول میدارد:
1ـ چرا نوشتجات بعضی افراد در کشور ما، سپهسالار را از رجال ترقیخواه و بنیانگذار «حکومت قانون» خوانده و پس از میرزاتقیخان امیرکبیر او را برجستهترین وزیر دوره قاجار[108] معرفی میکنند؟ آیا این قیاس معالفارق و کملطفی به امیرکبیر نیست؟ اگر این رویهها و خصوصیات در وجود امیر نیز دیده میشد، ملت هوشمند و قدرشناس ایران نام امیرکبیر را این چنین عاشقانه در صحیفه دل و عمق جان خود ثبت میکرد؟
شاید تمام مردم تهران و اکثر ایرانیان نام سپهسالار را تنها بهخاطر مدرسه و مسجد سپهسالار سابق شنیده باشند، اما واقعا چند نفر از مردم او را میشناسند و از عملکرد وی اطلاع دارند؟ متقابلا امیرکبیر در جایگاه رفیع یک قهرمان ماندگار ملی قرار دارد و مردم با او و عملکردش آشنایی دارند و یاد آن بزرگمرد هیچگاه از حافظه تاریخی مردم ایران محو نخواهد شد.
2ـ چرا بعضی منتسبان به جریان تجدد در کشور ما، از اینهمه خبط، خطا، خیانت، رشوه، سوءاستفاده از قدرت، وطنفروشی و وابستگی به بیگانگان، سخاوتمندانه چشمپوشی میکنند و مترقیاش میخوانند؟ اگر این گروه بر وابستگی به انگلستان حساسیت ندارند چرا چشم خود را بر وابستگی او به روسیه میبندند؟
3ـ و بالاخره چرا برخی از نویسندگان نیز نام و اعتبار خود را با حمایت از کسانی همچون سپهسالار، مخدوش و آلوده میکنند؟
بههرحال، چنانکه بارها به اثبات رسیده، ماه همیشه پشت ابر نمیماند و دیر یا زود حقیقت با پرتوافشانی خود آشکار شده و شعاع انوار آن بر ذهن و دل محققان منصف و حقیقتخواه خواهد تابید. تجربه سپهسالار نشان میدهد، آنان که برای انجام اصلاحات چشم به حمایتهای لندن و واشنگتن دارند، درنهایت محکوم به فنا هستند و قضاوت آیندگان در مورد آنان مثبت نخواهد بود.
واقعیت آن است که میرزاحسینخان بهعنوان یک ایرانی همچون تمامی هممیهنانش از هوش و استعداد فوقالعادهای برخوردار بود و اگر این توان ذاتی در دل فرهنگ غنی کشورش پرورش مییافت، شاید میتوانست بهعنوان یک شخصیت برجسته در تاریخ ایران ماندگار شود ولی با تاسف باید اذعان کنیم که این جوهره قوی، براثر اقامت در غرب در سنین جوانی و همچنین تماس با عناصر غربباور و مسالهدار نظیر میرزاملکمخان و آقاخان محلاتی و برخی چهرههای غربگرای دولت عثمانی، از فرهنگ ملی و بومی خود فاصله گرفت و بهمرورزمان این زاویه بیشتر و بیشتر شد تا جاییکه این رجل توانا به دلیل انحراف فکری به اعمالی دست زد که کارنامه او را از حیث سیاسی و شخصی با کمبودهای زیادی مواجه کرد.
بیگمان آنچه از وی سرزد، ریشه در اندیشه او داشت و تمامی اقدامات او با آنچه در سر داشت متناسب مینمود.
مطالعه زندگی میرزاحسینخان برای همه اندیشمندان و سیاستمداران امروز ما پیامهای عمیقی دارد که مسلما برای آنها در انتخاب خطمشی راهنما خواهد بود و اگر هوشمندانه عمل نکنند قضاوت امروز مردم هوشمند ما درباره سپهسالار، همان قضاوت آیندگان در مورد خود آنان خواهد بود.
پینوشتها
[1]ـ احمد خانملکساسانی، سیاستگران دوره قاجار، تهران، هدایت، بیتا، صص172ـ170
[2]ـ محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، به کوشش محمدمشیری، چاپ دوم، تهران، روزبهان، 1357، ص281
[3]ـ ابراهیم تیموری، عصر بیخبری یا تاریخ امتیازات در ایران، چاپ چهارم، تهران، اقبال، 1363، ص31 و همچنین: پرویز افشاری، صدراعظمهای قاجاریه، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1372، ص194
[4]ـ پرویز افشاری، همان، ص194
[5]ـ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، چاپ اول، 1324، تهران، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، ص548
[6] ـ برای اطلاع بیشتر از نامهها و احکام امیرکبیر نگاه کنید به سیدعلیآلداود، اسناد و نامههای امیرکبیر، چ اول، تهران، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، 1379
[7] ـ فریدون آدمیت، همان، ص549
[8]ـ مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرون 12، 13 و 14 هجری، ج 1، چاپ چهارم، تهران، انتشارات زوار، 1371، ص411
[9] ـ اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، ج3 به تصحیح دکتر محمداسماعیل رضوانی، تهران، دنیای کتاب، 1367، ص1718 و همچنین بامداد، همانجا.
[10]ـ فریدون آدمیت، همان، ص400
[11]ـ پرویز افشاری، همان، ص207، همچنین فریدون آدمیت، همان، ص550
[12]ـ پرویز افشاری، همان، ص207
[13]ـ ساسونها، سپهسالار و تریاک ایران، (مولف نامعلوم)، مندرج در مطالعات سیاسی، (مجموعه مقالات)، کتاب اول، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، پاییز، 1370، ص137، به نقل از چارلز عیسوی، تاریخ اقتصادی ایران (عصر قاجار 1332-1335.ق)، ترجمه: یعقوب آژند، تهران، گستره، 1360، صص371ـ366
[14]ـ ساسونها، سپهسالار و تریاک ایران، به نقل از چارلز عیسوی، همان، ص367
[15]ـ ابوالقاسم طاهری، تاریخ روابط بازرگانی ایران و انگلیس از دوران فرمانروایی مغولان تا پایان عهدقاجاریه، ج1، تهران، سلسله انتشارات انجمن آثار ملی، بیتا، صص490ـ488
[16]ـ همان، ص126، به نقل از:
Encyclopaedia Judaica, Jerusalem, 1971, vol.14, P.894
[17]ـ همان، ص135، به نقل از احمد اشرف، موانع تاریخی رشد سرمایهگذاری درایران، دوره قاجاریه، تهران، زمینه، 1359، ص59
[18]ـ مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه)، سفرنامه مکه، به کوشش دکتر سیدمحمد دبیر سیاقی، تهران، تیراژه، بهار 68، ص259
[19]ـ محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، همان، ص263
[20]ـ همان نویسنده، خلسه (مشهور به خوابنامه)، به کوشش محمود کتیرایی، بیجا، بینا، بیتا، ص101
[21]ـ جواد شیخالاسلامی، قتل اتابک وشانزده مقاله تحقیقی دیگر، تهران، انتشارات کیهان، 1367، ص86
[22]ـ محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، خلسه، همان، ص 101
[23]ـ معروف است در آن دوران در حوالی سرچشمه تهران، کوچهای بود که افراد متمول در آن ساکن بودند لذا عموم مردم، آن کوچه را، کوچه صدتومانیها (و به تعبیر امروزی کوچه میلیونرها و میلیاردرها) مینامیدند. بااینقیاس ارزش صدهزارتومان در حدود صدوپنجاهسال قبل بهتر روشن میشود.
[24]ـ پرویز افشاری، همان، 194
[25]ـ جواد شیخالاسلامی، همان، ص86
[26]ـ محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، مرآةالبلدان، ج2، با تصحیحات و حواشی و فهارس و به کوشش دکتر عبدالحسین نوایی و میرهاشم محدث، تهران، موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1367، صص1632 و 41ـ1640
[27]ـ علیاکبر ولایتی، تاریخ روابط خارجی ایران در دوران ناصرالدینشاه و مظفرالدین شاه، تهران. دفتر مطالعات سیاسی بینالمللی، 1372، صص96ـ95
[28]ـ علی ابوالحسنی (منذر)، پایداری تا پایدار؛ سیری در حیات پربار علمی، معنوی، اجتماعی و سیاسی شهید حاج شیخفضلالله نوری، تهران، موسسه تحقیقاتی و انتشاراتی نور، 1368، صص132ـ131
[29]ـ همان، به نقل از: ابراهیم صفایی، مدارک تاریخی، 1355، صص 104ـ103
[30]ـ مهدی بامداد، همان، ص412
[31]ـ پرویز افشاری، همان، ص197
[32]ـ همان، همچنین: مهدی بامداد، همان، ص415
[33]ـ محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، همان، ص268
[34] - Maj. Genl. Sir Henry Creswicke Rawlinson.
[35]ـ مهدی بامداد، همان، ص412، همچنین: محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19، ج3، تهران، اقبال، 1367، ص908
[36]ـ ابراهیم تیموری، همان، ص51، همچنین: محمود محمود، همان، ص925 به نقل از:
England and Russia in the East, By: Sir Henry Rawlinson, P.125
[37]ـ احمد خانملکساسانی، همان، صص78ـ77
[38]ـ محمود محمود، همان، ص908
[39]ـ همان، ص926
[40]ـ همان، ص928
[41]ـ همان، ص929
[42] - Layard.
[43]ـ مهدی بامداد، همان، ص411
[44] - Sir Denis Arthur Heyworth Wright.
[45]ـ دنیس رایت، ایرانیان در میان انگلیسیها، صحنههایی از تاریخ مناسبات ایران و بریتانیا، ترجمه: کریم امامی، چ دوم، تهران، نشر نو، 1368، ص238
[46]ـ ابوالقاسم طاهری، همان، ج1، ص475
[47]ـ میرزاعلیخان امینالدوله، خاطرات سیاسی امینالدوله، به کوشش حافظ فرمانفرمائیان، چ سوم، تهران، امیرکبیر، 1370، ص34، همچنین: بامداد، همان، ص415
[48]ـ ساسونها، سپهسالار و تریاک ایران، همان، ص137، به نقل از چارلز عیسوی، همان، ص367
[49]ـ پرویز افشاری، همان، ص199
[50]ـ محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، خلسه، همان، ص103
[51]ـ مهدی بامداد، همان، ص413
[52]ـ احمد خانملکساسانی، همان، ص78
[53] - Baron Julius Do Reuter.
[54]ـ برای مطالعه متن کامل قرارداد ر.ک: ابراهیم تیموری، همان، صص112-108
[55]ـ ابوالفضل دلاوری، ایران در عصر قاجاریه، مندرج در: حدیث انقلاب، جستارهایی در انقلاب اسلامی ایران، مجموعه مقالات، تهران، انتشارات بینالمللی الهدی، زمستان، 1377، صص13ـ12
[56]ـ همان.
[57]ـ ابراهیم تیموری، همان، ص107 و مهدی بامداد، همان، ص414.
[58]ـ ابراهیم تیموری، همان.
[59]ـ جواد شیخالاسلامی، همان، ص71
[60]ـ محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، همان، ص103
[61]ـ فریدون آدمیت، اندیشه ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار، تهران، خوارزمی، 1356، صص349-348
[62] - George Nathaniel Curzon
[63]ـ محمدجواد شیخالاسلامی، سیمای احمدشاه قاجار، ج 1، تهران، نشر گفتار، 1368، ص108
[64]ـ جرج ن. کرزن، ایران و قضیه ایران، ج1، ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1367، صص622ـ621
[65]ـ ابراهیم تیموری، همان، ص119
[66]ـ همان، ص97
[67]ـ همان، ص119
[68]ـ دنیس رایت، همان، ص238
[69]ـ یا همان آنگلوفیل و آنگلوغلام در ادبیات سیاسی ما.
[70]ـ دنیس رایت، همان، ص296
[71] - Star of India.
[72]ـ دنیس رایت، همان، ص258
[73]ـ سپهسالار توجه ندارد که دولت به هیچوجه تمایلی به مداخله روحانیون در امور سیاسی نداشت بلکه این علما بودند که بر اساس تکلیف شرعی برای اقامه حق و امربهمعروفونهیازمنکر، در امور اجتماعی و حکومتی دخالت میکردند و همچنین دولت به هیچوجه تمایل نداشت که آنها فیمابین مردم و حکومت باشند ولی مردم به دلیل اعتقادی که به سلامت علما داشتند، آنها را واسطه قرار میدادند.
[74]ـ فریدون آدمیت، همان، ص179
[75]ـ ابوالفضل دلاوری، همانجا.
[76]ـ جواد شیخالاسلامی، قتل اتابک . . .، ص80
[77]ـ کرزن، همان، ص624
[78]ـ ابوالقاسم طاهری، همان، ج1، ص475
[79]ـ همان، صص478ـ477، به نقل از نامه دیکسون به تامسون، مورخ پانزدهم سپتامبر 1873. م مندرج در پرونده اسناد وزارت امورخارجه انگلستان Fo.601351 .
سند مزبور مبین آن است که حتی پزشک انگلیسی هم به جاسوسی و خبرچینی برای سفارت خود مشغول بوده و جالباینکه میرزاحسینخان هم به این شغل دوم (و بلکه شغل اول) او آگاهی داشته و از او میخواهد برای وزیرمختار، نامه بنویسد تا نزد شاه شفاعت او را بکند و حتی از وی میخواهد از وزیرمختار استدعا کند از طریق چاپار سفارت، گزارشی درباره وضعیت پایتخت برای وی بفرستد. (ابوالقاسم طاهری، همان، ص477)
[80]ـ ابراهیم تیموری، همان، ص53
[81]ـ جواد شیخالاسلامی، قتل اتابک، صص82ـ81
[82]ـ ابراهیم تیموری، همان، صص46ـ43.
[83]ـ محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، همان، ص104
[84]ـ همان، ص53
[85]ـ همان، ص106
[86]ـ همان نویسنده، صدرالتواریخ، ص276
[87]ـ ابراهیم تیموری، همان، ص55
[88]ـ احمد خانملکساسانی، همان، ص91، همچنین: مهدی بامداد، همان، ص410
[89]ـ محمدحسنخان، همان، ص275
[90]ـ احمد خانملکساسانی، همان، ص92
[91]ـ همان، ص91
[92]ـ کرزن، همان، ص624
[93]ـ مهدی بامداد، همان، ص413
[94]ـ همانجا.
[95]ـ علی ابوالحسنی، همان، صص 134ـ130
[96]ـ حسن اعظام قدسی (اعظام الوزاره)، خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صدساله، ج1، چاپ اول، تهران، چاپخانه حیدری، اردیبهشت 42، ص200 و رجوع کنید به همین کتاب، ج1، تهران، نشر کارنگ، 1379، ص247
[97]ـ محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، خلسه، همان، ص103
[98]ـ همان، صص110ـ107
[99]ـ همان نویسنده، تاریخ منتظم ناصری، ص2026
[100]ـ جواد شیخالاسلامی، همان، ص86
[101]ـ همان، ص71
[102]ـ مهدی بامداد، همان، ص423
[103]ـ همان، صص426ـ425
[104]ـ همان.
[105]ـ همان، ص426
[106]ـ ابراهیم تیموری، همان، ص62
[107]ـ محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، ص261
[108]ـ فریدون آدمیت، همان، ص550