غزل شمارهٔ ۴۳۸
سبت سلمی بصدغیها فؤادی
و روحی کل یوم لی ینادی
نگارا بر من بیدل ببخشای
و واصلنی علی رغم الاعادی
حبیبا در غم سودای عشقت
توکلنا علی رب العباد
امن انکرتنی عن عشق سلمی
تزاول آن روی نهکو بوادی
که همچون مت به بوتن دل و ای ره
غریق العشق فی بحر الوداد
به پی ماچان غرامت بسپریمن
غرت یک وی روشتی از امادی
غم این دل بواتت خورد ناچار
و غر نه او بنی آنچت نشادی
دل حافظ شد اندر چین زلفت
بلیل مظلم و الله هادی
//////////////////
شرح ابیات محلی غزل مثلث خواجه:
*
امن انکرتنی عن عشق سلمی/ته ز اول آن روی نهکو بوا دی* :
ای که مرا از عشق سلمی نهی میکنی/تو از اول آن روی نیکو را باید دیدی(می دیدی)**
*
که همچون مـُت ببوتن دل و ای ره / غریق العشق فی بحر الودادی* :
برای همچون من ببودن (شدن) دل به این راه بده/ و غریق عشق در دریای دوستی شو
*
به "پی ماچان" غرامت بسپریمون/غرت یک وی روشتی از اما دی* :
به "پاماچان" (تنبیهی صوفیانه) غرامت بسپاریم(می سپاریم) / اگر تو یک بی روشی (سرپیچی و کجروی) از ما دیدی*
*
*غم این دل بوادت خورد ناچار/وغرنه وابینی آنچت نشادی* :
غم این دل ببایدت خورد ناچار / وگرنه بازبینی آنچه ترا نشاید*
*