۱۴۰۱ بهمن ۱۱, سه‌شنبه

اندر آداب یادگیری
قدیمی ها برای هر چیزی آدابی داشتند. آداب سفر کردن, آداب معاشرت کردن با دیگران ، آداب غذا خوردن، آداب نشستن سر سفره . مثلاً یکی از آداب سفره این بود که میگفتند سر سفره وقتی نشستید چیزی را طلب مکنید. اگر نان و پنیر است دنبال مغز گردو مباشید. اگر در سفره نان و پنیر و مغز گردو گذاشته اند به دنبال سبزی خوردن مباشید . اگر هم می پرسیدیم چرا؟ میگفتند ناشکریه.
بزرگ که شدیم فهمیدیم که موضوع چیست. ما وقتی چیز دیگری غیر از آنچه در بشقاب مان گذاشته اند طلب می کنیم در واقع از آنچه هست ،آنچه حاضر است، غافل می شویم و ذهنمان می رود دنبال چیزهایی که نیست ، چیزهایی که غایب است. و چیزهای غایب از سفره هم می تواند خیلی زیاد باشد. دنبال آنچه نیست بود ن هم علاوه بر اتلاف وقت باعث تفرقه ذهن و حواس پرتی میشود. ما دیگر حاضر را درست نمیبینیم و قدر آن را نمیدانیم . نمی دانیم که برای همان نانی که در سفره ما گذاشته اند کل کائنات ، به قول عین القضات همدانی ، دست به دست داده اند تا گندم شود و گندم آرد شود و آرد خمیر شود و خمیر نان شود و بیاورند و بگذارند جلوی ما . غافل می شویم از سبزی خوردن و آب و هر چیز دیگری که هست. غافل شدن هم یعنی درک نکردن، یعنی قدر ندانستن. یعنی همان ناشکری کردن .
در مورد غذای معنوی و فکری هم این مطلب صادق است. یادم نیست در کدام کتابی بود می خواندم که پیری روشن ضمیر وارد شهری شد. شاگردان استادی می خواستند به دیدن پیر بروند. استاد به شاگردان توصیه می‌کرد که وقتی نزد پیر می روید مبادا از او سوالی کنید و چیزی بخواهید و ذهنتان را مشغول خود و سوالتان بکنید. بنشینید با ذهن باز و ببینید به شما چه می دهد و از آن فایده برگیرید.