۱۴۰۱ بهمن ۶, پنجشنبه

فصل هفتاد و چهارُم

کله عنبر وال-دید مُتِخالِف.

 

  نَک، اینجا، دو وال بزرگ داریم، سر در کِنار؛ بیائید بدانها پیوسته سرهای خود کنارشان گُذاریم. 

  در والا راسته وال های رَحلی عنبر نهنگ و هو نهنگ بِمراتِب مُهِم تر از بقیه اند. این دو، تنها وال هائی اند که پیوسته صِیدِ مَردُم شوند.  بچشم نانتوکتی ها این دو وال نمایانگر دو اِنتهای طیف تمام ارقام شناخته شده وال اند.  از آنجا که تفاوت های بیرونی آنها عمدتا در کله ها مشهود است، و هم اینک سر هریک از این دو از پهلوی پیکوآد آویزان؛ و از آنرو که می توان به صرف پیمودن عرض عرشه از یکی سوی دیگری رفت:- مایلم بدانم، کجا فرصتی بهتر از این برای وال شناسی عَمَلی توان یافت.

  نُخُست، از تبایُنِ عامّ این کله ها بُهت زده شوید.  بی شک هر دو کله، حسب هر مِعیار معقول بَس خَطیرَند، در کله عنبروال نوعی تقارن ریاضی هست که هو نهنگ ندارد.  شخصیت کله نهنگ عنبر بیشتر است.  حین نِظاره آن بی اختیار- عظیم برتری از نظر کِرامَتِ عامّ  را به کله عنبر وال دهید.  در مورد حاضر نیز این کرامت با رنگِ جو گَندُمی تارَک سرش فزون تر شده نِشان پیری و آزمودِگی فراوان بدان دهد.   کوتاه سُخَن همان که صیادان اصطلاحأ  "وال سر خاکستری" گویند.

  حال بگذارید ببینیم دو کله در چه چیز کمترین ناهمسانی دارند-، بِعنُوان مِثال، در دو مهم ترین اَندام، چشم و گوش.  با بررسی دَقیق، سرانجام، نزدیکِ انتهای بخش پائینی پهلوی سر، در کنار گوشه هر یک از دو فَکّ وال، چشمی بی مُژه بینی، چنان بی تناسب با بُزُرگی کله، که پِنداری چشم نوباوه کُرِّه ای است.  

  باری، پُرپِیداست که با این غَریب استقرار چشمان وال در طرفینِ سر، هیچگاه چیزهائی را که دقیقا روبروی سرش قرار گرفته نبیند، همانطور که چیزی را که دقیقا برابر دم نَباشد، نَتانِست دید.  در یک کلام، جایگاه چشمان وال مطابق جایگاه مردُم گوش است، و خود توانید تجسم کرد گر قرار بود اشیاء را از طریق دو گوش در طرفین سر نِگَرید چگونه گذران می کردید.  معلومتان می شد تنها مشاهده حدود سی درجه در جلو و سی درجه پُشتِ خط مستقیم دید جانبی را در اختیار دارید.  گر کینه جو ترین دشمن در روز روشن با آهیخته دَشنه مستقیم سویتان می آمد همانقدر قادر به دیدنش نبودید که از قَفا نزدیک می شد.  در یک کلام، به اصطلاح دو قفا می داشتید؛ اما در عین حال، همچنین، دو جِبهه (جبهه های جانبی): زیرا چه چیز جبهه مردم سازد- در واقع چه چیز جز مردم چشم؟

  افزون بر این، گرچه در بیشتر حیواناتی که بخاطر دارم، چشم ها طوری نهاده شده تا قدرت دید را بطور نامحسوس دَرآمیخته، بجای دو، یک تصویر در مغز ایجاد کنند؛ غریب موضع چشمان وال، با آن سخت کله چون برجی در میان، کَلان کوهی را مانَد که فصل دو دریاچه درّه ها کند، و دو چشم، عملا چندین قَدَم[1] مکعب جدای از یکدیگر افتاده اند؛ البته، همین امر باید تصویری را که هر یک از این دو عضو مستقل انتقال می دهد کاملا تَفکیک کند.  بنابراین وال تصویری متمایز در این سو و متفاوت تصویری دیگر در آن سو بیند، و لازم آید هر آنچه میان این دو واقع شود ژرف تاریکی و عَدَم باشد.  در واقع توان گفت نگاه مردم به عالم از اطاقک دیده بانی است که دو پیوسته اُرسی بعنوان پنجره دارد.   اما در وال این دو ارسی جدا نصب شده و دو پنجره متمایز تشکیل داده، هرچند بَدبَختانه دید را مَخدوش کرده.  این غرابت چشم چیزی است که باید در صید وال ملکه ذِهن ساخت؛ و خواننده نیز باید در برخی صحنه های آتی یاد داشته باشد.

  می توان اِبتِدای مسئله ای غریب و بس بُغرنج در ارتباط با موضوع دید لویاتان کرد.  هرچند بناچار به اشاره ای قناعت کنم.  تا مردم دیده در روشنا گُشودَست دیدَ اختیاری نیست؛ یعنی از ناگُزیر دیدِ هرآنچه روبروست، گریزی نیست.   با این همه، تجربه همگان نشان می دهد، گرچه می توان به نگاهی فَحصِ عَشوائیِ اَشیاء کُرد، واقعا محال است که با دقت و تمامَت هر زوجی از اشیاء را –هر چقدر خرد یا کلان -در لحظه ای واحد وارَسید-هرچند مُجاوِر و پَرماسنده یکدیگر باشند.  همین که آن دو شیئی را از دیگر تفکیک کرده حلقه ای از ژرف سیاهی گردّ هر یک کشید، هنگام نِگرِش به یکی از آنها، طوری که ذهنتان متمرکز بر آن باشد، دیگری بکلی از تشخیص هَمزمان برون خواهد شد.  در این صورت وضعیت دید وال چِگونَست؟  درست که هر دو چشم او، باید بخودی خود و همزمان عمل کنند؛ اما پرسش این است که آیا مغزش چنان شامِل تر، مُؤَلِّف تر و دَقیق تر از مردم مَغز است که تواند در آن واحد دو منظر متمایز را، یکی در یک جانب و دیگری را درست در جهت عَکسِ اولی، بِدِقَّت وارَسَد؟َ   گر تواند، چیزی همانقدر شگرف در اوست، که کسی تواند همزمان به شرح دو مسئله متمایز هندسه اقلیدس پردازد.  ضمن این که پَژوهِش دقیق نشان می دهد در این تَشبیه هیچ تَبایُنی نیست.

  ممکن است آنچه می گویم خیالی خام باشد، اما همواره بنظرم رسیده آن شِگَرف جُنبِش نوسانی برخی وال ها وَقتِ گِرِفتاری میان سه یا چهار قارب؛ بُزدِلی و ضَعف برابر هراس های غَریب که تا این حد میان چنین وال ها شایع است؛ بِگُمانَم، همه این ها باید بطور غیر مستقیم ناشی از ناگزیر سَردَرگُمی اِراده ای باشد که آن قدرت های دید مُنقَسِم و بکلی مُتِخالِف گرفتارشان کند. 

  از سوی دیگر، وال گوش نیز هم قدر چشم دربست شِگَرف است.  اگر بکلی با طایفه وال ها بیگانه باشید ممکن است ساعت ها روی این دو کله بِگَردید و هرگز آن اندام نَیابید.   گوش هیچ لاله بیرونی ندارد و از شِگَرف ریزگی دشوار توان پَریش به سوفار کرد.  از نظر گوش، تفاوتی مهم در عنبر نهنگ و هو نهنگ دیده می شود.  گرچه گوش اولی روزنی بیرونی دارد، روی گوش دومی را پرده ای یکسره و یکنواخت پوشانده طوری که از بیرون به راستی نامَحسوس است.

  شِگَرف نیست که موجودی به هِنگُفتی وال، عالم را با چشمانی چنان ریز بیند و تندر را با گوشی خُرد تر از آنِ خرگوش شِنَوَد؟  اما اگر چشمانی به گشودگی عدسیِ عظیم دوربین نجومیِ هِرشِل بود و گوش هائی به فَساحَتِ رواق کلیساهای جامع می داشت، بینائی دور تر و شنوائی تیز تر می یافت؟ به هیج روی.- پس از چه رو سر را "بُزُرگیدمُدَقِّق کُنیدش.

  نَک بیائید با هر اَهرُم و چَرخ بخار در دسترس کله عنبر وال را بِگردانیم تا سَر و تَه قرار گیرد؛ سپس با صُعُود از نردبان به تارُکَش رفته نِگاهی به ته دهان اندازیم؛ و گر بکلی از تَن جدا نشده بود توانستیم با فانوسی وارد عظیم غار ماموت کنتاکی بَطنَش شویم.  اما بگذارید این دندان را گرفته نگاهی به پیرامون خویش اندازیم.  چه دهان واقعأ زیبا و مُهَذَّب نمائی! که از کَف تا سقف با آستر یا به عبارت دیگر کاغذ دیواریِ غشاء سفید براقی به رَخِشش حریر عروس پوشانده شده.

  حالا بیرون آمده نگاهی بدین شوم فک اسفل اندازید که شبیه باریک درِ دِراز اَنفیه دانی است عظیم، که بجای یک سَمت، لولائی در یک اِنِتها دارد.  گر به دِیلَمَش گُشائید تا بالاش روید و ردیف های دندان هاش نمایان کنید، چون مَهیب درهای آهنین دژهای کهن بنظر رسد؛ و آوَخ!، که برای بسی مِسکین مردم صنعتِ وال شِکرد که این تیغ ها با نیروئی سِپوزنده بر ایشان اُفتَد، دقیقا همین است.  گرچه بسی مخوف تر وقتی است که قولاج ها زیر دریا، اَخمو والی بینی غوطه ور در تعلیق، با آن عَظیم فک حدود پانزده قدمی، که طوری مستقیم پائین افتاده که راست گوشه ای با بدن سازد، از هر جِهَت  شبیه دیرَک سینه کشتی.  نَمرده؛ صرفا بی دل و دماغ است؛ شاید ناخوش باشد؛ سودائی؛ و چنان بیحال که لولاهای فکش سُست شده، و او را در چنان وضعیت ناخوشایندی قرار داده که موجب نکوهش همه طایفه اوست و بی گمان باید نفرین ابتلا به کزازش کنند.

  در بیشتر موارد این آرواره زیرین- که توسط مُجَرَّب استادی به آسانی باز می شود- به منظور کندن دندان های عاج جدا، و روی عرشه اَفراخته شَوَد، و ذخیره ای از آن سخت و سفید والانه در دسترس می گذارد که که وال شِکردان همه صِنف طُرفه اَسباب، شامِلِ عصا، میله چَتر و قَبضه شلاق سواری از آن سازند.

  فک را با طویل کِشِشی فَرساینده چنان روی عرشه کِشَند که گوئی لنگری است؛ و با رسیدن زمان مناسب- بعد از گذشت چند روز از دیگر کار- کوئیکوئک، داگو و تاشتگو، همه ماهِر مُسَنِّن، مَهَیّای دَندان کشی شَوَند.  کوئیکوئک با تیز بیلِ بُرِش به لَثه ها سُخمه زَنَد؛ سپس آنقدر بر لثه کوبَند تا به ریشه ها رسند و با قرقره و طنابی آماده از بالا این دندان ها را بیرون کِشَند، بدان سان که ورزوهای میشیگان، کُنده کهن بلوط ها از جنگل های بِکر را.  معمولا جمع دندان ها که در کهن وال ها بسیار فرسوده و در عین حال نا پوسیده است و نه پر شده، به شیوه تصنعی ما مردم، به چهل و دو می رسد.  سپس فک را بصورت تخته هائی چون الَوار خانه سازی  ارّیده اَندوزَند

ملویل، 1851.



[1] - The cubic foot (symbol ft3 or cu ft) is an imperial and US customary (non-metric) unit of volume, used in the United States and the United Kingdom.

https://ar.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%AF%D9%85_%D9%85%D9%83%D8%B9%D8%A8