۱۴۰۲ آبان ۱۳, شنبه

انبوهش. [ اَ هِ ] (ا. مصد.) انبوهی کردن، انبوهیدن. تجمع. ازدحام. تجمیع. گرد گردن، گر آمدن، فراهم آمدن. در انگلیسی swarm، aggregation