۱۴۰۲ مهر ۱۵, شنبه

 

مسئله ملکیان با تمدن ایران
از شنیدن ناسزایی که در یوتیوب دیدم یکی از استادان فلسفه اسلامی به جناب مصطفی ملکیان گفت منهم مانند بسیاری از دوستان ملکیان متأسف شدم. بعضی از استادان دانشگاه هستند که به دلیل سوابق تحصیل در حوزه‌های علمیه هیچ کس را جز خودشان قبول ندارند و فکر می کنند که آن علوم و فلسفه قرون وسطایی که خوانده اند علم اولین و آخرین بوده و هر کس که آن علوم را به شیوه طلبه های قرون وسطایی نخوانده باشد نه فقط بی سواد بلکه بلا نسبت «خر» است. اما جناب ملکیان در واقع نه فقط علوم حوزوی بلکه دانشگاهی را هم خوانده است و علاوه بر این که زبان علمی قرون وسطی را که عربی باشد به خوبی این طلبه حوزه میداند ، به زبان علمی جدید یعنی انگلیسی هم مسلط است، در حالی که من مطمئنم این جناب طلبه استاد شده یک جمله انگلیسی را در فلسفه جدید بدون استفاده از دیکشنری انگلیسی به فارسی قادر نیست بخواند. اما فضایل ملکیان در زباندانی او نیست. ملکیان یک متفکر اصیل و با صداقت است. کسی است که فلسفه را وسیله ارتزاق یا رانتخواری قرار نداده است و به دلیل همین صداقت بوده که او هیچ سمت دانشگاهی ندارد، در حالی که اگر ما بخواهیم از پنج متفکر و استاد راستین فلسفه در کشور خود نام ببریم ملکیان مطمئنا یکی از آنها خواهد بود . تنها خرده ای که من در تمام سالهای آشنایی خود با ملکیان توانسته ام از او بگیرم به خاطر سخنان بی مایه و سطحی و نادرستی است که ایشان صرفا از روی بی اطلاعی در حق تاریخ فرهنگ و هنر و علم و فلسفه و دیانت ایران پیش از اسلام به زبان آورده است و به خاطر موضع خصمانه ایست که ایشان نسبت به عناصرهویت ملی و فرهنگی ما ایرانیان اتخاذ کرده و میکنند. این نوع سخنان را من اخیرا در کتابی خواندم که دشمنان پانترکیست ایران از مصاحبه ایشان که در سال ۸۴ انجام شده است نقل کرده‌اند. خلاصه حرف ملکیان این است که ایران در گذشته نه فرهنگ ، نه علم، نه هنر، نه فلسفه هیچ چیز نداشته و اصلا « یکی از دروغهایی که ما به تارخ گفته ایم این است که ما فرهنگ و تمدن عظیمی داشته ایم.»
من قبل از هرچیز میخواهم از جناب ملکیان بپرسم که اصلا شما برای چه این ماشین دروغ سنجتان را به کار انداخته اید و دروغ ما را بر ملا می کنید؟. ما این حرف را از کسانی شنیده بودیم که چهارده قرن است چشم دیدن ایران را نداشته اند و مدام در گوش ما کرده اند که ایران هیچی نداشته و هرچه هست عربها از راه دین و زبان خودشان به ایرانیان بخشیدند. یا از اروپائیانی شنیده ایم که علم و فرهنگ و فلسفه و هر چه بوده محصول تفکر و علم یونانیان و بعد هم رومیان و مسیحیان و اخیرا هم خود اروپائیان بوده و ایران هم ، چه پیش از اسلام و چه بعد از اسلام، هیچ سهمی در فلسفه و علوم جدید نداشته است. من نمی دانم که آقای ملکیان جزو کسانی اند که چهارده قرن است که میگویند ایران پیش از اسلام چیزی نداشته یا جزو کسانی که هم اکنون میخواهند دست ایران را از لحاظ فرهنگی و علمی و فلسفی تهی نشان دهند تا بعد اصلا بگویند که ما کشور وملت یک پارچه ای به نام ایران نداشته ایم و لزومی هم ندارد که ما آنچه امروزه ایران نامیده می شود در جغرافیای سیاسی جهان داشته باشیم ، به خصوص که این کشور دایم مزاحم همسایگان خودش هم می شود ، پس بهتر است که آن را تجزیه کنیم و آذربایجان را به کشور قلابی آذربایجان دهیم و کردستان را هم کشور مستقلی کنیم و خوزستان را عربستان کنیم و خراسان را هم به طالبان بدهیم، و خیال همه را راحت کنیم.
من البته جناب ملکیان را متهم به ایران ستیزی نمی کنم، به خصوص که ایشان علنا اظهار کرده اند که ایران را وطن خود میدانند و آن را دوست دارند. ولی جناب ملکیان با آن همه مطالعه و هوش و استعدادی که در مسایل فرهنگی و فلسفی دارند باید بدانند که نتیجه حرفهای ایران ستیزانه ای که میزنند چیست، حرفهایی که بیش از یک قرن است که سطحی بودن و غلط بودن آنها نزد هر شخص تاریخ دان بی غرضی به اثبات رسیده است.
نمونه این حرفهای غلط و مغرضانه ایشان جمله ایست که در باره حکیم ایرانی مانی به عنوان یکی از افتخارات پیش از اسلام ما اظهار کرده اند: « یک مانی نقاش داریم که آن هم نقاشیهایش باقی نمانده ولی به تواتر رسیده ایم که نقاش بزرگی بوده و ما اورا پیغمبر تلقی می کنیم. » صرف نظر از لحن تحقر آمیزی که جناب ملکیان در باره حکیم مانی به کار برده ، بر داشت ایشان هم سطحی و عوامانه است. معرفی مانی به عنوان نقاش امری است که در یک برهه از تاریخ فرهنگ ایران در هزار سآل پیش انجام گرفته است. فردوسی در قرن چهارم و نظامی گنجوی در قرن ششم بودند که وقتی می‌خواستند مانی را معرفی کنند او را صرفاً یک نقاش تلقی می‌کردند. و اینهم به دلیل آزار و کشتار مانویان توسط دستگاه حاکمه از سال 163هجری به بعد بود، کشتاری که به دستور مهدی خلیفه عباسی برای مقاصد سیاسی انجام گرفت و مانویان مجبور شدند خود را پنهان کنند و مانی را هم نه یک حکیم و پیغمبر بلکه صرفا یک نقاش کتاب آرا معرفی کنند. جناب ملکیان حتی به خود زحمت نداده که به ملل و نحل شهرستانی و التمهید ملاحمی رجوع کنند و مطالب آنها را در خصوص مانی و حکمای پیش از او یعنی مرقیون و باردیصان مطالعه فرمایند. هم شهرستانی و هم شهرزوری، شارح حکمت نوریه، از مانی به عنوان یک حکیم یاد کرده اند و او را از زمره حکمای نوری برشمرده اند. متاسفانه مطالبی که ابوالعباس ایرانشهری در باره مانی نوشته و ابوریحان به خاطر بیطرف بودن ایرانشهری از او ستایش کرده است به دست ما نرسیده است. ولی میتوان گفت که ایرانشهری که خودش مانند فارابی اصل نبوت و فیلسوفی را یکی می انگاشت از مانی هم به عنوان یک حکیم الهی یاد کرده است. امروزه هم محققانی که در باره مانی تحقیق میکنند از مانویت کم و بیش به منزله یک سیستم فلسفی یاد میکنند. در هر حال کتابها و مقالاتی که در یک صد سال اخیر در باره مانی و عقاید او به زبانهای مختلف نوشته شده است نقاش بودن مانی را یک موضوع فرعی در خصوص او و حکمت او میدانند. من در اینجا اعتراف میکنم که تا زمانی که مقاله بلند لئو سووینی را در بارۀ «خود مینوی » از نظر مانی و مقایسه آن با مفهوم« خود» نزد پلوتینوس یا افلوطین نخوانده بودم اهمیت مفهوم خود یا Self را در تاریخ فلسفه درک نکرده بودم. جناب ملکیان کافی است نگاهی به فهرست تحقیقات مانوی در کتابی که خانم فریده رازی حدود سی سال پیش نوشته و من در مرکز نشر دانشگاهی چاپ کردم یا کتابی که دکتر شکری فومشی از آثار مانی و مانویت تهیه کرده اند بیاندازند تا قدری با کارهایی که اخیرا در باره مانی شده است آشنا شوند و اگر میخواهند اطلاعات بیشتری پیدا کنند به کتاب «مانی شناسی» تقی‌زاده که در واقع قدیمی شده است بیاندازند. آثار جدیدی هم که در قرن بیستم از مانی پیدا شده و به زبانهای اروپایی ترجمه شده و بعضاً به فارسی هم برگردانده شده آنقدر زیاد است که مطالعه آنها کار یک سال و دو سال نیست. همین مجالس مانی که تحت عنوان کفالائیا چاپ شده است با همه افتادگیهایی که دارد برای نشان دارد ابعاد شخصیت مانی به عنوان یک حکیم و متفکر دینی کافی است. جناب ملکیان اگر فقط یکی از این کتابهایی که من ذکر کردم میدیدندو حتی سرسری هم مطالعه میکردند مطمئنا از آنچه سالها پیش در باره مانی گفته اند پشیمان می شدند.
باری، مانی یکی از سرمایه های فرهنگی ما ایرانیان است که توسط جناب ملکیان مورد تحقیر و ریشخند قرار گرفته است. ملکیان در واقع همه سرمایه های ایران را به هیچ می انگارند. گویی مأموریت داشته اند که به ما ایرانیان حالی کنند که ما هیچ پخی نبودیم و همه چیزهایی که به آن می بالیم توهمی بیش نبوده، توهمی زاییده ناسیونالیسم رمانتیک. می فرمایند : «آخه عزیز من، فرهنگ و تمدن مدرک میخواهد .» یونانی ها برای دعویهای خود مدرک داشتند. افلاطون و ارسطو و پانته ئون و مجسمه ها و نمایشنامه ها کتابهای اقلیدس و جالینوس ثابت میکند که یونانی ها تمدن و فرهنگ داشتند ولی ما ایرانیها چی؟ هیچی؟ فقط ادعا. « انصافا شما از آن چیزی که در قلمرو ایران میبینید، غیر از تعدادی بنا که آنها را نیز همه مورخان گفته اند هخامنشیان تعدادی مهندسان و معماران رومی را آوردند و برای ما اینها را ساختند. اگر این‌ها را بگذارید کنار، شما یک اثر هنری و یا عرفانی نشان بدهید ، ممکن است عده ای بگویند همه اینها سوخته است ولی این را باید نشان بدهد کسی که میگوید ما داشته ایم.» این سخنان را کسی باید بزند که یا دشمن ایران و تمدن ایرانی است یا خودش را بکلی به نادانی و بیسوادی زده است. اگر کسی فقط یک بار به موزه های ایران یا موزه های بزرگ مثل لوور و بریتیش میوزیوم و ارمیتاژ و متروپولیتن نیویورک سر زده باشد و یک نگاه سرسری هم به آثار هنری بخش تمدن ایران زده باشد یا محل آفرینش آثار دوره اسلامی را در این موزه ها دیده باشد این حرفهای خصمانه را در باره تمدن ایران نمی‌زند. آقای ملکیان این فرمایشات را پنج سال بعد از نشر کتاب «شکوه ایران » زده اند و اگر جلد اول کتاب را خوانده بودند یا فقط عکسهای آن را که عکاس هنرمند ایرانی غضبان پور گرفته است تماشا می‌کردند این حرفها را نمی زدند. من همانطور که در مقدمه انگلیسی خودم نوشته ام ایران یکی از شش تمدن بزرگ جهانی است، در کنار تمدنهای چین و هند و مصر و یونانی - رومی و تمدن جدید غربی. کتاب شکوه ایران در واقع یک شناسنامه است برای تمدن ایران، شناسنامه ای که در سطح بین المللی تهیه و منتشر شده است و متاسفانه از بدو انتشار مورد بی اعتنایی دوست و دشمن قرار گرفت. من وقتی این کتاب را در سال ۲۰۰۱ منتشر کردم یک دوره به اصرار دوستم احسان نراقی برای رئیس جمهور فرستادم و ایشان حتی تشکر هم نکرد. ایران دوستان خارج نشین به گمان این که کتاب را جمهوری اسلامی پشتش بوده اعتنایی به آن نکردند در حالی که کتاب به هیچ وجه جنبه تبلیغاتی ندارد. برخی از مقامات حتی آن را تحریم کردند ، چون من باید در باره شکوه تمدن اسلامی کتاب در میاوردم . آنها نمی دانستند که تمدن یک پدیده قومی و ملی است نه دینی. هیچ کس به بودائیسم و هندوایسم و یهودیت و مسیحیت تمدن نسبت نمی دهد. تمدن‌های بزرگ زبان دارند و هنرهای مختلف دارند، محل و جغرافیا دارند و تاریخ دارند و دین یا دین‌های خاص دارند و همه اینها در ایران بوده. این حرف را فقط من نمی زنم. آقای ملکیان اگر یک نگاه سطحی به مجلدات ایرانیکا می کردند برای اثبات وجود سوابق یک فرهنگ و تمدن این قدر مدرک مدرک نمی کردند. آفتاب آمد دلیل آفتاب. اگر ایرانیکا را نمیتوانید تهیه کنید کتاب مرحوم احمد تفضلی را در باره ادبیات ایران پیش از اسلام ملاحظه بفرمایید. شما که برای ایران دنبال یک کتاب دینی میگردید چرا اوستا را نمی بینید که یک کتاب دینی و مقدس به تمام معنی است. چرا دینکردها را نمی بینید ؟. دینکرد ششم که توسط شاکد به انگلیسی هم ترجمه شده یک کتاب در فلسفه اخلاق یا اتیک است و به نظر من اهمیت آن اگر از اخلاق نیکوماخوس ارسطو بیشتر نباشد کمتر نیست. من دینکرد ششم را مثال زدم چون دو سال مرتب آن را مطالعه کردم و آن را دریایی دیدم بی کرانه. مبالغه نمیکنم. در باره هر بند این کتاب میتوان مقاله ها نوشت. دینکرد های دیگر هم همینطور . برخی از ژانرهایی که بعدا در دوره اسلامی در ادبیات فارسی شکل گرفته است ریشه در ادبیات فارسی میانه دارد و من به یکی از این ژانرها در مقدمه ای که به غرائب میرزا حبیب اصفهانی نوشته ام اشاره کرده ام. ایران شناسی در دانشگاههای معتبر اروپایی و آمریکایی یک دپارتمان برای خود دارد و دانشجویان زیر نظر استادان ایران شناس در زبانهای باستانی ایران ، دین یا ادیان ایرانی، هنر های ایرانی، ادبیات پارسی میانه و عناصر فرهنگی ایران تحصیل و تحقیق میکنند و هر ساله صدها مقاله و کتاب در زمینه های مختلف ایرانشناسی منتشر می شود و شما بی اطلاع از همه آنها اینجا مینشنید و مصاحبه میکنید و منکر همه چیز می شوید. انصاف هم خوب چیزیست ، آقای ملکیان.