متن آهنگ نامه رسون از حسن شجاعی
نامه رسان نامه ی من دیر شد
کودک ولگرد فلک پیر شد
خون به رگ زال زمان شیر شد
برده ی بی چاره زجان سیر شد
نامه ی مار انکند باد برد
یا که فرستنده اش از یاد برد
یادگری برد گری داد برد
صید شد اندر ره وصیاد برد
نامه رسان نامه ی من دیرشد
کودک ولگرد فلک پیر شد
دیده به در دوخته م قرنها
زآتش غم سوخته م قرنها
چهره بر افروخته م قرنها
سوخته ام سوخته م قرنها
نامه رسان نامه ی من دیرشد
کودک ولگرد فلک پیرشد
نامه ی یوسف به زلیخا رسید
دست خط قیس به لیلا رسید
قاصد وامق برعذرا رسید
نامه رسان جان به لب ما رسید
نامه رسان نامه ی من دیرشد
کودک ولگردفلک پیرشد
لک لک آواره ی بی خانمان
روی چنار آمدو زد آشیان
جوجه برآورد زمان در زمان
هر نوه اش شد سر یک دودمان
نامه رسان نامه ی من دیرشد
کودک ولگرد فلک پیرشد