سیف الدوله صدقه، امیر شیعى بنى مزید (مقاله پژوهشی حوزه)
حوزه های تخصصی:
آرشیو
چکیده
متن
طایفه بنى مزید یکى از شاخههاى
قبیله بنى اسد بود که در سال (403ق) موفق به تشکیل امارت شیعى بنى مزید
گردید. اولین امیر این امارت، على بن مزید بود که از سوى سلطان الدوله
بویهى به قدرت رسید. پس از وى پسرش نورالدوله دبیس به حکومت رسید که دوران
امارت او به دو بخش تقسیم مىشود؛ یکى امارت بنى مزید در دوره آل بویه و
دوم امارت بنى مزید در دوره تسلط سلجوقیان بود که در دوره اول به دلیل ضعف
آل بویه در عراق قدرت بنى مزید افزایش یافت، ولى در دوره دوم به دلیل تسلط
سلجوقیان سنى مذهب بر عراق، در قدرت بنى مزید کاهش محسوسى ایجاد شد. بعد از
مرگ نورالدوله پسرش بهاءالدوله منصور به امارت رسید که قدرت او نیز کم
بود. با قدرت یافتن یکى از بزرگترین امیران این سلسله، یعنى سیف الدوله
صدقه در سال (479ق)، امارت بنى مزید جانى تازه یافت و درگیرى بر سر جانشینى
سلطان ملکشاه فضایى ایجاد کرد تا صدقه به یکى از قدرتهاى بزرگ شیعى در
عراق مبدّل گردد. در این مقاله به اقدامات این امیر بزرگ شیعه و تأثیر او
در تحولات عصر سلجوقى پرداخته شده است.
امارت سیف الدوله صدقه
بعد از مرگ بهاءالدوله منصور در سال (479ق) پسرش سیف الدوله صدقه به امارت بنى مزید رسید، ملکشاه حکومت او را تأیید کرد و خلیفه مقتدى باللّه، براى او خلعت فرستاد.1 استانلى لین پل، اعتقاد دارد که قدرت یافتن سیف الدوله صدقه در قلمرو بنى مزید با اعمال نظر خلیفه عباسى بوده است.2 ولى با توجّه به اینکه حکومت بنى مزید خراجگزار سلجوقیان شده بود و بهاءالدوله منصور نیز با تعهد پرداخت خراج سالیانه از سوى سلجوقیان به قدرت رسید، بنابراین تأیید صدقه باید از سوى ملکشاه بوده باشد، و خلیفه عباسى تنها با فرستادن خلعت مىتوانست وى را تأیید کند؛ امارت سیف الدوله صدقه کاملاً زیر نظر حکومت ملکشاه سلجوقى بود؛ به گونهاى که در این دوران شش ساله تا مرگ سلطان ملکشاه قدرتمند، سیف الدوله نتوانست به قدرتطلبىهاى خود بپردازد و تنها در این دوران بنى مزید به ایفاى نقش در برابر قبایل راهزن پرداخت. در سال (483ق) اعراب بیابانگرد به بصره حمله کردند و آنجا را غارت نمودند، سعدالدوله گوهر آئین، (شحنه بغداد) سیف الدوله صدقه را براى اصلاح امور به آنجا فرستاد، زیرا نیروهاى سلجوقى نتوانستند کارى انجام دهند، بنابراین از صدقه کمک خواست و صدقه قبل از اینکه بتواند اقدامى اساسى بکند اعراب، شهر را ترک و اقدام به فرار مىکنند و حضور او در بصره مانع از ادامه غارتگرى مىشود.3 در سال (485ق) که ملکشاه مُرد، قبیلهى غارتگر خفاجه که همیشه منتظر فرصتى براى چپاول شهرها و مناطق آباد بودند، به شهر کوفه حمله کردند. در این زمان به دلیل درگیرىهاى بین مدعیان قدرت سلجوقى، یعنى برکیارق و محمود، تنها سیف الدوله بود که توانست به مقابله با آنان بپردازد و سرکوبشان کند.4 این قبیل کارها باعث شده بود که حتى خلیفه عباسى نیز به لزوم تداوم قدرت بنى مزید پافشارى کند. در این دوران رابطهى سیف الدوله با خلیفه عباسى در حدّ مطلوبى بود. بعد از مرگ سلطان ملکشاه سلجوقى، قلمرو سلجوقیان دستخوش آشوبها و درگیرىهاى فراوانى شد که مدعیان قدرت مسبب آن بودند و این فضا، فرصت مناسبى به سیف الدوله داد تا به افزایش قدرت خود بپردازد و به تدریج به عنوان یک قدرت تأثیرگذار در سیاست سلجوقیان تبدیل شود. یکى از نمونههاى آن در این عصر، تبدیل شدن قلمرو آنها به پناهگاه مخالفان و فراریان از خلافت عباسى یا سلجوقى بود، به گونهاى که در سال (488ق) وزیر خلیفه المستظهر؛ یعنى عمیدالدوله محمد بن فخرالدوله که از خلیفه متوهّم شده بود، به نزد صدقه فرار کرد و خلیفه بعد از فرستادن پیکهاى متعدد و دلجویى از او توانست، این وزیر را به بغداد برگرداند.5 یک سال بعد، یعنى در سال (489ق) بنى خفاجه قلمرو سیف الدوله را مورد هجوم قرار دادند. سیف الدوله سپاهى به فرماندهى پسر عموى خود، قریش بن بدران در پى آنها فرستاد ولى خفاجه او را دستگیر کردند و بعد هم رهایش کردند. سرانجام خفاجه قصد کربلا کردند و در آنجا دست به تبهکارى و فساد زدند و این بار صدقه سپاهى براى دفع آنها مهیا کرد و آنان را تحت فشار قرار داد و گروه بسیارى از آنها را حتى تا نزدیک ضریح به قتل رساند.6 سیف الدوله با این اقدامات و محک زدن قدرت خود توانست در بین النهرین آوازهاى پیدا کند.
سیف الدوله براى به قدرت رسیدن به تدریج، به مدعیّان قدرت نزدیک شد و در اتحادهاى آنها شرکت فعال پیدا کرد.
رابطه سیف الدوله صدقه با برکیارق
بعد از مرگ ملکشاه، وزیرش تاج الملک و ترکان خاتون اقدام به ایجاد حزبى در برابر طرفداران نظام الملک کردند. آنها به سرعت محمود چهار ساله را به تخت سلطنت نشاندند و از خلیفه براى او لقب ناصرالدنیا والدین گرفتند. گروهى مخالف، که معروف به نظامیه و هواداران خواجه نظام الملک بودند وارد عمل شدند و ابوالمظفر برکیارق دوازده ساله را به شهر رى بردند و تاج پادشاهى به سرش گذاشتند. برکیارق در ابتداى قدرتیابى خود، با مدعیان مختلف سلطنت مانند: تتش، ارسلان ارغون و محمود روبرو شد و توانست آنها را شکست دهد. مرکز قدرت شخصى برکیارق عراق و مغرب ایران بود، علاوه بر این توجّه ویژهاى به خراسان که مهد قدرت و دولت آنها بود، داشت. رسم تقسیم قلمرو که در عصر سلجوقى رایج بود باعث شد که برکیارق، حکومت خراسان را به برادرش سنجر بدهد و همچنین گنجه را به اقطاع محمد داد، که برادر تنى سنجر بود. تا سال (490 ق) برکیارق مشغول فرونشاندن شورشها و آرام کردن قلمرو خود بود و از سال (490ـ498ق) او گرفتار درگیرى با برادر ناتنىاش ابوشجاع محمد تپر(2) بود.7
در سال (492 ق) محمد که مدعى سلطنت بود از خلیفه لقب غیاث الدنیا والدین گرفت، او از حمایت برادرش سنجر و نظامیه برخوردار بود. همچنین مؤیدالملک پسر نظامالملک که به نظامالملک ثانى نیز معروف است وزیر او شد. طرفداران محمد بیشتر دیوانسالاران خراسانى یا دستپروردگان نظام الملک بودند، در مقابل طرفداران برکیارق دیوانسالاران عراقى بودند که بسیارى از آنها تمایلات شیعى داشتند. سیف الدوله صدقه در ابتداى درگیرىهاى جانشینى ملکشاه سلجوقى جانب برکیارق را گرفت، او در شعبان سال 486ق به نزد سلطان برکیارق در نصیبین رفت و با او دیدار کرد و با وى روانه بغداد شد.8 اتحاد سیف الدوله با برکیارق باعث شد که در درگیرى سال (493ق) سلطان برکیارق با برادرش سلطان محمد که به جنگ سفیدرود معروف است سپاهى به فرماندهى پسرش عزالدوله در اختیار برکیارق قرار دهد. این نبرد که نخستین نبرد از نبردهاى پنجگانه این دو مدعى قدرت بود به شکست برکیارق منتهى شد.9 فرمانبردارى سیف الدوله صدقه از سلطان برکیارق دوامى نداشت، زیرا در جنگ دوم به سال (494ق) که بین سلطان محمد و برکیارق درگرفت کمکى به برکیارق نکرد هرچند که این درگیرى با پیروزى برکیارق به پایان رسید، ولى با کمکهایى که سنجر به محمد نمود باعث شد که نیروهاى برکیارق تحلیل بروند. مشکلات مالى که براى برکیارق به وجود آمد باعث، رویگردانى متحدانى چون صدقه از او شد به گونهاى که در سال (494 ق) بعد از نبرد دوم، وزیر برکیارق یعنى ابوالمحاسن دهستانى به صدقه نامه نوشت و به او گفت: «از خزانه سلطانى هزار هزار دینار نزد تو به جاى مانده و چنین و چنان دینارها از بابت سالهاى بسیار است آنها را بفرست وگرنه سپاهیان به آن سوى گسیل مىداریم و بلاد تو و آن مال را مىگیریم». هنگامى که این نامه به صدقه رسید نام سلطان محمد در خطبه آورد، سلطان برکیارق به دنبال او فرستاد که به حضورش بیاید ولى قبول نکرد و گفت حاضر به ملاقات نیست و اطاعت وى را قبول نمىکند، مگر اینکه سلطان وزیر خود را به او تحویل دهد که برکیارق قبول نکرد و رابطهشان قطع گردید و صدقه به سرعت شهر کوفه را که در زمان طغرل از قلمرو بنى مزید جدا شده و به خفاجه داده شده بود تصرف کرد.10 عدم پرداخت مالیات از سوى سیف الدوله سبب شد که بعد از نبرد دوم، برکیارق براى تأمین نیازهاى مالى سپاه خود به عراق برود و با غارت آن نواحى باعث رویگردانى مردم از خود شود و هنگامى که کوشید تا خراج عقب افتاده صدقه را از خلیفه بگیرد سبب شد که خلیفه، محمد را پادشاه بخواند.11 دلایل اختلاف صدقه با برکیارق چه بود؟ آیا فقط عدم پرداخت مالیات عقب افتاده باعث این اختلاف شد؟ منابع این دوران علت رویگردانى سیف الدوله از برکیارق را در موضوع مالیات مىدانند، ولى با توجه به حوادث بعدى متوجه مىشویم که صدقه طرفدار قدرتى بود که کمتر بر او اعمال نظر کند، زیرا تنها در این صورت بود که مىتوانست به توسعهطلبىهاى خود در مرکز و جنوب عراق بپردازد. بنابراین، برکیارق که قصد داشت بر امیر صدقه تسلط داشته باشد، با صدقه درگیرى پیدا کرد. به نظر مىرسد در ارزیابى قدرت مدعیان سلطنت سلجوقى (محمد و برکیارق) سیف الدوله صدقه دچار اشتباه شده بود، زیرا بعدها که سلطان محمد به قدرت رسید و سلطان بلامنازع سلجوقیان در ایران شد مانع از قدرتطلبىهاى بیش از حد امیر حله گردید.
نبرد سوم سلطان محمد و برکیارق بى نتیجه به پایان رسید، این نبرد در سال (495 ق) رخ داد و توافقى بین طرفین برقرار شد که هر یک از طرفین در قلمرو خود داراى لقب و عنوان باشند به این صورت که محمد لقب ملک و برکیارق لقب سلطان داشته باشد. یکى از حوادث این دوران، اعطاى خلعت و لوا به محمد و سنجر از سوى خلیفه عباسى بود که سیف الدوله صدقه مأمور اعطاى خلعت به محمد بود.12 سلطان محمد که با تأیید شدن از سوى خلیفه، خود را داراى قدرت بالایى مىدانست، یکطرفه توافق نبرد سوم را شکست ولى در درگیرى با نیروهاى برکیارق شکست خورد و به اصفهان فرار کرد، اصفهان به مدت 9 ماه در محاصره برکیارق بود ولى محمد توانست فرار کند و در نبرد پنجم که آخرین درگیرى بود و در خوى و میان دریاچههاى ارومیه و وان اتفاق افتاد محمد شکست خورد و تمایل خود را به صلح نشان داد، توافقى که بین طرفین برقرار شد تا سال مرگ برکیارق یعنى سال (498 ق) به قوّت خود باقى ماند.13 در دورانى که رابطه سیف الدوله با برکیارق تیره شد، روابط سیف الدوله با محمد بیشتر گردید به گونهاى که در سال (496 ق) سلطان محمد بن ملکشاه بر بغداد مستولى و خطبه به نام او خوانده شد. در آن زمان شحنه بغداد، ایلغازى بن ارتق بود که توسط سلطان محمد ملکشاه انتخاب شده بود ولى با شکست سلطان محمد از برکیارق در آخرین نبرد که در همدان صورت گرفت. بر کیارق، گمشتگین القیصرى را براى شحنگى بغداد، فرستاد. ایلغازى به سیف الدوله پناه برد و دربارهى تجدید عهد با کسى که از جانب برکیارق قصد او بکند با سیف الدوله سوگند یاد کرد که به عهد خود وفا کند. در ربیع الاول این سال (496 ق) گمشتگین وارد بغداد شد و به نام برکیارق خطبه خواند و کسى نزد سیف الدوله فرستاد و از او خواست که در اطاعت برکیارق باشد، ولى صدقه نپذیرفت و از حله به صرصر رفت. در این زمان نام برکیارق از خطبه بغداد انداخته شد و نام هیچکس برده نشد و خطبا اکتفا به نام خلیفه کردند. زمانى که سیف الدوله به صرصر رسید با ایلغازى و سقمان اقدام به تاراج نواحى دجیل کردند. در این زمان خلیفه شخصى به نزد سیفالدوله فرستاد که دست از آزار و اذیّت خلایق بردارد، او به شرط بیرون رفتن فرستاده برکیارق و قیصرى از بغداد پذیرفت و خطبه به نام محمد خوانده شد.14 سیف الدوله به حله برگشت و پس از آن به واسط که توسط قیصرى غارت شده بود وارد شد و با مردم به عدالت رفتار کرد، ولى قیصرى را آزاد گذاشت که به سوى برکیارق برگردد. در واسط نیز به نام محمد خطبه خوانده شد و سیف الدوله و ایلغازى هر کدام پسران خود را در آنجا گذاشتند و برگشتند. به سبب حوادثى که اتفاق افتاده بود سیف الدوله پسر کوچکتر خود منصور را به همراه ایلغازى به نزد خلیفه المستظهر فرستاد که رضایت او را بدست آورد.15 بنابر صلحى که بین محمد و برکیارق بعد از آخرین نبرد آنها در سال (497 ق) برقرار شد سلطان محمد، از رودخانه سفید رود تا باب الابواب، دیار بکر، جزیره موصل، شام و از بلاد عراق، که قلمرو سیف الدوله بود تصاحب کرد و برکیارق آن را پذیرفت و نام برکیارق در خطبه بغداد ذکر شد ولى سیف الدوله حاضر نشد به نام برکیارق خطبه بخواند و در این مورد با شحنه بغداد، ایلغازى اختلاف پیدا کرد.16 برکیارق که قصد داشت براى سروسامان دادن به اوضاع عراق و سرکوب سیف الدوله راهى آن دیار شود در بین راه فوت کرد.17 حمایت سیف الدوله از محمد حتى بعد از مرگ برکیارق نیز ادامه پیدا کرد و هنگامى که در بغداد به نام فرزند برکیارق یعنى ملکشاه خطبه خوانده شد سیف الدوله به این کار رضایت نداد و سلطان محمد را ترغیب کرد که به بغداد بیاید، هنگامى که محمد اقدام به این کار کرد سپاه وى را تا بغداد همراهى نمود و در بغداد به نام محمد خطبه خوانده شد.18
دوران درگیرىهاى جانشینى بعد از مرگ ملکشاه تا مسلط شدن کامل سلطان محمد در سال (498 ق)، اوج قدرت بنى مزید و استقلال آنها بود. در ادامه بحث خواهیم دید که این فرصت مناسب، امکان افزایش قدرت سیف الدوله را فراهم کرد و او با ایجاد شهر حله به عنوان پایتخت دائمى خود و تصرف شهرهاى متعدد عراق خود را به عنوان پادشاه عرب معرفى کرد.
بناى شهر حله
سیف الدوله صدقه وقتى که توانست از جنگهاى داخلى سلجوقیان نهایت استفاده را بکند، در اولین اقدام براى نشان دادن قدرت خود در سال (495ق) اقدام به بناى شهر حله کرد.این شهر جدید پایتخت حکومت او شد. در واقع پیش از بناى شهر حله توسط سیفالدوله، امراى قبل از او در خانههاى عربى که چادر بود، زندگى مىکردند.19 شهر حله که در چند کیلومترى خرابههاى بابل در کنار رود فرات، یعنى رودى که در قرن چهارم قمرى به نام سورا خوانده مىشد جاى داشت، در آن زمان موسوم به جامعان به معنى دو مسجد بود. قسمت اعظم آن در ابتداى قسمت شرقى رود فرات قرار داشت و محلى آباد و حاصلخیز بود. سیف الدوله پایتخت خود را در مقابل جامعان ساخت. موضعى که شهر حله در آن ساخته شد نىزارى بود که درندگان در آن زندگى مىکردند، پس از پاکسازى آن منطقه شهر جدیدى در آنجا ایجاد کردند.20 در کتب جغرافیایى نام چهار محل به نام حله ثبت شده است: 1. حله بنى مزید (شهرى) که در سرزمین بابل میان کوفه و بغداد واقع است و سیف الدوله صدقه در سال (495ق) نخستین کسى بود که در آنجا خانه ساخت و به ایجاد بنا و توسعه آن پرداخت. حله را تا پیش از آن جامعین مىگفتند. 2. حله بین قبله نزدیک مزار از ناحیه مسیان، میان بصره و واسط؛ 3. حله خاندان دبیس، پسر عفیف اسدى، شهرکى است نزدیک حویزه میان بصره و اهواز. 4. حله بنى المراق، دهکده بزرگى است نزدیک موصل از آن گروهى از بزرگان ترکمن که آنان را مراق گویند.21 شهر حله مورد نظر ما، شهر حله بنى مزید یا سیفیه است که به دلیل انتساب به احداث کننده آن یعنى سیف الدوله صدقه به این نام موسوم است. شهر حله در امتداد فرات گسترش پیدا کرد. رودخانهى فرات که از وسط این شهر مىگذرد باعث گردید که بین دو بخش آن جدایى بیفتد. بنابراین، پلى براى آن ساختند که از قایقهاى بهم پیوسته تشکیل شده بود. این پل بعد از ایجاد شهر حله محل عبور کاروانهاى حجاج و زیارتى شد. ابن جبیر در سفرنامه خود در سال (580ق) و ابن بطوطه نیز در قرن هشتم از این پل یاد مىکنند. حله بعد از آنکه پایتخت بنى مزید شد توسعه پیدا کرد و داراى بازارهاى بزرگى شد که پذیراى تجّار و بازرگانان بود. نخلستانهاى این شهر به گونهاى معروف شد که اکثر قریب به اتفاق سیّاحان و جهانگردان از آن یاد کردهاند.22 ابن جبیر راه حله به بغداد را زیباترین راه پهنهى زمین مىداند که با آب فرات مناطق اطراف حله آباد مىشود.23 بیشتر اماکن شهر حله در جانب غربى آن بوده و در طرف شرقى آن اماکن کمى بوده است. ابن بطوطه در قرن هشتم اهالى این شهر را شیعه دوازده امامى و از دو طایفه کُرد و دیگرى اهل الجامعین مىداند که این دو تیره در آن دوره دائما در حال جنگ بودهاند.24 رابى بنیامین در سفرنامهاش مناطق یهودى نشین حله را چهار کوره مىداند که ده هزار خانوار یهودى در آن ساکن بوده است. در میزان جمعیتى که رابى بنیامین عنوان نموده باید شک کرد، زیرا بنیامین ارقامى را در کتابش ذکر کرده که با توجه به شرایط منطقه و میزان جمعیت آن شهر در زمان مورد بحث غیرممکن مىباشد.25 شواهد نشان مىدهد که شهر حله در قرن پنجم قمرى یک اقامتگاه دائمى بوده است نه یک اردوگاه موقت، به تدریج حله با آبادى جامعین یکى شده و امراى بنى مزید بر گرد شهر حله حصار محکمى کشیدند و به این ترتیب شهر، مرکز قدرت بنى مزید در عراق گردید.26 دلایل انتخاب محل جامعین براى ایجاد پایتخت از سوى سیف الدوله چه بوده است؟ 1. اولین دلیل منطقى براى آن، موقعیت استراتژیک شهر حله بود که عبارت بود از نزدیکى به محل اسکان عشایر بنى مزید، یعنى نهر نیل فرات27 و دیگر اینکه بنى مزید متکى به قدرت نظامى بدویان بود و حله نزدیک بیابانهاى اسکان اعراب بدوى بود. 2. موقعیت اقتصادى حله که محل عبور کاروانهاى تجارى و زیارتى حجاج بوده و باعث ترقى آن شد. 3. نزدیکى به شهرهاى مذهبى شیعیان نظیر کوفه، نجف، کربلا.28 4. شرایط اقلیمى عالى که رود فرات باعث رونق آن مىشد.
سیف الدوله صدقه در اوج قدرت
سیف الدوله در نبردهاى برکیارق و محمد شرکت کرد که در ابتدا به جانب برکیارق بود ولى بعد از مدتى به سلطان محمد گرایش پیدا کرد. فضاى ایجاد شده توسط مدعیان قدرت به سیف الدوله فرصت توسعهطلبى و افزایش متصرّفات را داد و سیف الدوله در اولین اقدام براى گسترش متصرفات خود شهر هیت را تصرف کرد. در زمان برکیارق این شهر در دست بهاءالدوله شروان بن وهب بن وهیبه، به اقطاع داده شد و او با گروهى از بنى عقیل در آنجا بود. رابطه او با سیف الدوله صدقه دوستانه و خوب بود تا اینکه بین آنها دشمنى ایجاد شد، زیرا سیف الدوله با دخترى از پسر عمّ خود ازدواج کرد که قبلاً شروان خواستگارى کرده و پذیرفته نشده بود. بنابراین، او با بنى عقیل که در حوزه قدرت سیف الدوله بودند بر ضد صدقه همپیمان شدند ولى صدقه تسلیم آنها نشد و شروان به حج رفت و با حالتى مریض به حله برگشت و سیف الدوله او را مجبور نمود که هیت را به وى بدهد و او شهر را تسلیم کرد. ولى حاکم هیت به نام محمد بن رافع، قبول نکرد که شهر را به پسر سیف الدوله، یعنى دبیس بدهد لذا، سیف الدوله خود به آنجا لشکر کشید و با منصور بن کثیر، برادرزاده شروان درگیر شد که گروهى از ربعیین شهر را براى سیف الدوله گشودند و منصور تسلیم شد و سیف الدوله پسر عمّ خود، ثابت بن کامل را به جانشینى خویش در آنجا گماشت و به حله برگشت.29 دومین شهرى که به تصرف صدقه درآمد واسط بود. در سال (497ق) سلطان محمد شهر واسط را به صدقه تسلیم کرد و سیف الدوله با سپاهى انبوه به واسط رفت در حالى که این شهر در دست گروهى از ترکها بود که از طرف برکیارق در آنجا حکومت مىکردند. سیف الدوله دستور داد که در بین ترکها ندا دهند هر کس اقامت گزیند، ذمهاى نسبت به وى نخواهد داشت و گروهى از ترکها رو به برکیارق گذاشتند و گروهى هم با صدقه باقى ماندند و سیف الدوله شهر را به مهذب الدوله بن ابوالجبر صاحب بطیحه واگذار کرد و تا آخر آن سال شهر را به پنجاه هزار دینار از او تضمین گرفت و به حله برگشت. مهذب الدوله مدتى در واسط بود سپس به شهر خود برگشت.30 ولى بعد از مدتى سیف الدوله با مهذب الدوله اختلاف پیدا کرد و پسر عموى مهذب الدوله، یعنى حماد نیز به سیف الدوله پیوست. علت اختلاف این بود که مهذب الدوله در بیت المال شهر واسط دست برد، سیف الدوله از او مطالباتى کرد و مهذب را روانه زندان کرد. بدران پسر صدقه که داماد مهذب بود او را از زندان آزاد کرد. در این زمان حماد عهده دار واسط بود و با پسر عمویش درگیرى پیدا کرد. حماد خود، داماد مهذب الدوله بود و به نزد سیف الدوله رفت و از او یارى خواست و سیف الدوله سپاهى به او داد که بر مهذب الدوله پیروز شد، ولى دوباره احتیاج به کمک پیدا کرد و این بار صدقه یکى از فرماندهان خود به نام سعید بن حمید عمرى را به کمک او فرستاد. حماد مردى بخیل و تنگ نظر و مهذب الدوله آدمى سخاوتمند بود و براى سپهبد اموالى فرستاد و با او مهربانى کرد و سعید از مهذب حمایت کرد و قرار بر این شد که مهذب الدوله پسر خود به نام نفیس را به نزد سیف الدوله بفرستد و بین آنان آشتى ایجاد شد و سیف الدوله نیز او را با پسر عمویش حماد آشتى داد و صلحى میان آنان در سال (500ق) برقرار شد.31 سومین شهرى که سیف الدوله به تصرف درآورد عانه بود. بلک بن بهرام بن ارتق، پسر برادر ایلغازى بن ارتق، شحنه بغداد بود. بلک، مالک شهر سروج بود و فرنگیان آن شهر را از وى گرفتند و بلک بن بهرام از آنجا فرار کرد و به عانه رفت و آنجا را که در دست پسران یعیش بن عیسى بن خلاط بود تصرف کرد. مشایخ آنجا از سیف الدوله یارى خواستند و سیف الدوله دعوت آنها را اجابت کرد و به عانه رفت. بلکه بن بهرام و ترکمانان از آنجا فرار کردند و پسران یعیش بار دیگر بر شهر مسلط شدند. صدقه گروگانهایى از ترکمانان گرفت و به حله برگشت، ولى بار دیگر بلک بن بهرام به همراه دو هزار سپاهى از ترکمانان به عانه باز گردید، مدافعان شهر چندى مقاومت کردند ولى بلک توانست وارد شهر شود. وى بسیارى از مردم را به قتل رسانید و عانه را غارت نمود و به طرف هیت فرار کرد که آنجا را بگیرد. صدقه وقتى خبر را شنید به جانب هیت به حرکت درآمد، ولى بلک بن بهرام از رفتن به هیت پشیمان شد و بازگشت و سپاهیان صدقه نیز بدون درگیرى بنویعیش را در عانه به قدرت رساندند.32 چهارمین شهر متصرفى صدقه، بصره بود. در سال (499ق) بصره در دست اسماعیل بن ارسلانجق بود او با استفاده از اختلافات سلاطین، داراى قدرت زیادى شده بود و به صدقه چنین وانمود مىکرد که در اطاعت و موافقت او است. همین که سلطان محمد بعد از مرگ برادرش قدرت را به طور کامل در دست گرفت، قصد کرد بصره را به اقطاع بدهد ولى اسماعیل قبول نکرد و سلطان از صدقه خواست که بصره را از اسماعیل بگیرد. ابتدا صدقه حاجبى را فرستاد که کارهاى شرطه و توابع آن را قبول کند ولى اسماعیل او را زندانى کرد و کار به درگیرى کشید در درگیرى اول، پسردایى صدقه به نام ابوالنجم بن ابوالقاسمِ وارمى کشته شد و صدقه بصره را محاصره کرد با وجود سرپیچى کردن سپاه وى از این کار، صدقه توانست اسماعیل را شکست دهد و وارد بصره شود، بصره مورد تاخت و تاز قرار گرفت و اسماعیل بعد از محاصره شدن در درون قلعهاش تقاضاى امان براى خود و خانوادهاش کرد و صدقه پذیرفت و سیف الدوله مردم بصره را امان داد و شحنهاى براى آنها تعیین کرد و به حله برگشت. اسماعیل بعد از آن در رامهرمز مُرد و سیف الدوله مملوکى به نام التونتاش را که زرخرید نیاى خود، دبیس بن مزید بود در بصره گماشت ولى دو طایفه ربیعه و منتفق گردهم آمدند و از اعراب بدوى نیز گروهى با آنان هم پیمان شدند و به بصره حمله کردند. التونتاش با آنها جنگید و کشته شد، بصره به تصرف اعراب در آمد و آنان بازارها و اماکن زیباى شهر را به آتش کشیدند و هر آنچه توانستند غارت کردند. با رسیدن این خبر به صدقه، او سپاهى به بصره فرستاد که اعراب فرار کردند و سلطان محمد خود، شحنه و عمیدى براى بصره تعیین کرد و بصره را از صدقه گرفت و مردم آنجا که فرار کرده بودند بازگشتند. بصره قبل از تصرف آن توسط صدقه به مدت ده سال تحت امارت اسماعیل بن ارسلانجق بود.33 پنجمین شهرى که سیف الدوله موفق به تسخیر آن شد تکریت بود. در سال (500ق) او توانست کیقباد بن هزار اسبى را که حاکم تکریت بود به تسلیم وادارد. تکریت، قلعه مهمى داشت که وقتى طغرل به آنجا حمله کرد ساکنان قلعه با دادن اموال او را از تصرف قلعه منصرف کردند. این قلعه در زمان درگیرىهاى محمد و برکیارق دست به دست گشت و در نهایت در سال (500 ق) صدقه توانست آن را از دست کیقباد خارج کند و از طرف خود، ورام بن ابوفراس بن ورام را نایب الحکومه قلعه کرد. منابع، کیقباد را پیرو باطنیه مىدانند و اعتقاد دارند که مرگ کیقباد بلافاصله بعد از تصرف قلعه توسط سیف الدوله از خوشبختى صدقه بوده؛ زیرا چنانچه در نزد سیف الدوله مىماند، با توجه به اعتقادات سیف الدوله مورد سوءظن قرار مىگرفت.34 افزایش قدرت سیف الدوله بعد از مرگ ملکشاه تا تسلط کامل سلطان محمد سلجوقى بر قلمرو سلجوقیان به طور محسوسى ادامه داشت به گونهاى که بارها سیف الدوله به عنوان حامى سلطان و خلیفه در عراق اعمال قدرت کرد. در این دوران به چند حادثه مهم که متأثر از سیف الدوله است برمىخوریم، اولین آنها ماجراى ینال بن انوشتگین است. ینال مدتى سپهسالار لشکر برکیارق بود ولى بعد از مدتى به سلطان محمد پیوست او در سال (496ق) به بغداد رفت و شروع به ظلم و ستم به مردم کرد. سفارشهاى خلیفه به او از طریق قاضى القضاة، ابوالحسن دامغانى و ایلغازى (شحنه بغداد) فایدهاى نداشت. خلیفه از سیف الدوله خواست که شخصا به بغداد بیاید و ینال را از کارهایش بازدارد. صدقه از حله به بغداد آمد، قرار شد ینال، مالى بگیرد و از بغداد بیرون رود، ینال قبول کرد و سیف الدوله به حله برگشت و پسرش دبیس را براى جلوگیرى از ستم به مردم در بغداد گذاشت ولى ینال زمانى که از بغداد بیرون رفت اقدام به غارت و ستم به مردم نواحى مختلف کرد، خلیفه این موضوع را به سیف الدوله اطلاع داد و او سپاهى را براى سرکوبى ینال فرستاد و نیروهایى از سوى خلیفه و ایلغازى نیز با آنان همراه شدند و دبیس بن صدقه نیز با ایلغازى بود، ینال فرار کرد و به آذربایجان نزد سلطان محمد سلجوقى رفت.35 کمک خواستن خلیفه از صدقه براى رفع فتنهى ینال نشان از اوج قدرت بنىمزید و سیف الدوله در عراق است. استمداد از نیروى سیف الدوله محدود به خلیفه نبود به گونهاى که در سال (498ق) که سلطان محمد کوفه را از امیر قایماز به اقطاع داد به صدقه سفارش کرد که او و یارانش از خفاجه حمایت کنند و صدقه پذیرفت.36 افزایش قدرت سیف الدوله در این دوران باعث شد که قبایل مختلف عرب نیز به سیادت بنى مزید گردن نهند و سیف الدوله در درگیرىهاى بین آنان دخالت مىکرد به خصوص در سال (500ق) که سیف الدوله پسر خود، بدران را با سپاهى به بطیحه فرستاد زیرا آنان از دست خفاجه آزار و اذیت مىدیدند. ولى خفاجه بدران را تهدید کردند و صدقه از مردم عباده که سال قبل، از خفاجه شکست خورده بودند براى گرفتن انتقام دعوت به همکارى کرد و آنان با قشون صدقه به خفاجه حمله کردند و خفاجه مجبور به فرار به سوى بصره شدند و سرزمین، زنان و فرزندانشان بدست قبیله عباده افتاد.37
سیفالدوله با ایجاد شهر حله در نخستین گام، امارت خود را رسمیت بیشترى داد و با داخل شدن در اتحادیههاى قدرت به زودى یکى از قدرتهاى تأثیرگذار در حکومت سلجوقیان گردید. سلطان محمد سلجوقى بعد از مرگ برادرش برکیارق که رقیب او بود بر عراق مسلط شد و به این نتیجه رسید که به تنهایى قادر به تسلط بر ناحیهى بین النهرین و نظم دادن به امور آنجا که آشفته شده بود، نیست بنابراین سیف الدوله که تابع سلطان محمد بود توانست به او کمک زیادى بر کنترل اوضاع عراق بکند ولى قدرت بنى مزید تا چه اندازه باید افزایش پیدا مىکرد؟ چه کنترلى باید براى آن برقرار مىشد؟ این موضوعى بود که سلطان محمد باید آن را تعیین مىکرد.
روابط سیاسى سیف الدوله صدقه با سلطان محمد
با مرگ برکیارق در سال (498ق) تنها سلطان محمد بود که پادشاه مطلق قلمرو سلجوقى شد، هرچند برادرش سنجر در خراسان صاحب تاج و تخت بود ولى هیچگاه برضد محمد اقدامى نکرد. به هنگام درگیرىهاى برکیارق و محمد که امارتهاى محلى، چون امارت بنى مزید با رهبرى سیف الدوله به نهایت قدرت رسیدند و از طرفى سلطان محمد که در پى ایجاد تمرکز در امپراتورى بود با امارتهاى محلى اصطکاک پیدا مىکرد. برخورد سلطان محمد و سیف الدوله تا حدودى اجتنابناپذیر بود؛ زیرا لازمهى ایجاد تمرکز در حکومت، مقابله با تقسیم قدرت توسط امارتها و حکام محلى بود. روابط سیف الدوله صدقه با سلطان محمد به خصوص بعد از اختلاف سیف الدوله با برکیارق بسیار خوب بود و سلطان محمد از سیف الدوله به عنوان اهرم قدرت خود در عراق استفاده مىکرد و بارها سیف الدوله نقشههاى سلطان محمد را در عراق اجرا کرد ولى سلطان محمد وقتى حاکم مطلق شد، سیف الدوله را رقیبى جدى براى خود مىدید بنابراین، در بیان دلایل درگیرى و اختلاف سیف الدوله صدقه با سلطان محمد روایتهاى مختلفى در منابع وجود دارد و هر کدام از منابع براساس دیدگاه خاصى به این موضوع پرداختهاند. نکتهاى که باید به آن اشاره کرد این است که بیشتر منابع در سیر حوادث درگیرى سلطان محمد و سیف الدوله با هم تفاوتى ندارند ولى در بیان دلایل درگیرى، اختلاف نظر وجود دارد. در سال (501 ق) جنگى بین سیف الدوله صدقه با سلطان محمد سلجوقى درگرفت، سیر حوادث به این گونه آمده است که سلطان محمد در مقابل خدمات سیف الدوله حکومت قسمتهاى زیادى از عراق را به او بخشید؛ اما عمید ابوجعفر بن حسین بلخى از درباریان سلطان شروع به فتنه انگیزى در میان آنها کرد و دربارهى سیف الدوله به سلطان گفت: «مقام او ارتقاء یافته وضعش عالى شده و گستاخى او به قدرى زیاد شده که هر کس از نزد سلطان فرار کند به او پناهنده مىشود و او آنها را تحت حمایت خود قرار مىدهد این کارها براى پادشاهان حتى از سوى فرزندانشان قابل تحمّل نیست. بهتر است گروهى از کسان خود را بفرستى که شهرها و اموال او را تصرف کنند». وى این بدگویىها را ادامه داد و دربارهى اعتقادات سیف الدوله نیز زبان به طعن گشود و او و مردمش را به مذهب باطنیه منسوب ساخت در صورتىکه سیفالدوله شیعه مذهب بود.38 پناهنده شدن امیرِ آوه و ساوه یعنى ابودلف سرخاب به سیف الدوله و تقاضاى بازگرداندن او از سوى سلطان که سیف الدوله نپذیرفت دلیل بر نافرمانى تلقى شد و سلطان به بغداد رهسپار شد. در این میان سیف الدوله که با یاران خود دربارهى درگیرى با سلطان مشورت کرد که فرماندهى سپاه او، سعید بن حمید تأکید بر جنگ کرد ولى پسرش دبیس معتقد بود که او باید با فرستادن اموال و دبیس به صورت گروگان رضایت سلطان را بدست آورد. موضع خلیفه عباسى، المستظهر نیز به آشتى دو طرف بود و خلیفه قصد داشت با فرستادن سفیرانى بین دو طرف آشتى برقرار کند ولى بىنتیجه بود.39
سیف الدوله که از توطئهچینى اطرافیان سلطان برضد خود آگاه شده بود شروع به گردآورى سپاهى از ترکها، کردها، دیلمیان و عربها کرد و سلطان نیز نیروهاى کمکى خود را از همدان فراخواند. درگیرى اولیه بین فرمانده سلطان محمد به نام امیر محمد بن بوقانى ترکمانى و پسر عم سیف الدوله، ثابت بن سلطان در واسط بود که ثابت شکست خورد و فرار کرد. تلاش براى ایجاد صلح از سوى خلیفه ممکن نبود و ترکمانان سپاه سلطان که از پیشرفتِ توافق صلح ناراحت بودند اقدام به غارت قلمرو سیف الدوله کردند که نیروهاى سیف الدوله توانستند آنان را شکست دهند. این درگیرى هرچند از سوى نیروهاى سلطان محمد صورت گرفت ولى سیف الدوله از سلطان عذر خواست و مقصر را نیروهاى سلطان دانست.40 مذاکرات براى انجام صلح بى فایده بود و سلطان از زعفرانیه به سوى محل نعمانیه حرکت کرد و سیف الدوله با سپاهیانش به سلطان رسید، پسر عمّ سیف الدوله، ثابت به دلیل حسادت به مقام سیف الدوله به سلطان محمد پیوست و در درگیرى که پیش آمد سپاه سیف الدوله شکست خورد و بسیارى از سپاهیان او در حدود سه هزار تن، پسرش دبیس و فرمانده لشکرش سعید بن حمید اسیر شدند. قبایل خفاجه و عباده نیز دست از یارى سیف الدوله برداشتند و سیف الدوله که مشغول جنگ و رجز خوانى بود که: «منم پادشاه عرب، منم صدقه» بدست غلامى به نام بزغش کشته شد و سرش را به بغداد فرستادند.41 پسرش بدران به حله گریخت و از آنجا به نزد پدر زنش، مهذب الدوله به بطیحه فرار کرد.42 بعد از کشته شدن صدقه، قلمروش به حساب حکومت در آمد.43
زمینههاى اختلاف بین سیف الدوله صدقه و سلطان محمد عبارت بودند از؛
1. سعایت و بدگویى از صدقه توسط دیوانسالاران سنى مذهب خراسانى که بر امور دولت سلطان محمد مسلط شده بودند. براى پرداختن به این موضوع که دیوانسالاران و درباریان چه تأثیرى بر عملکرد سلطان محمد نسبت به سیف الدوله صدقه داشتهاند باید به این موضوع اشاره کرد که سلجوقیان با اصول دیوانسالارى آشنا نبودند و در دوران نخستین پادشاهان سلجوقى این دیوانسالاران خراسانى بودند که قدرت را در دست داشتند و اوج قدرت آنها در زمان نظام الملک طوسى بود و با مرگ او و روى کار آمدن تاج الملک ابوالغنائم که جزء دیوانسالارى عراقى بود قدرت به دیوانسالاران عراق منتقل شد. دیوانسالاران خراسانى طرفدار متعصّب اهل سنت، شاخهى حنفى و شافعى بودند. در زمان برکیارق دیوانسالاران عراق قدرت را در دست گرفتند. با مرگ برکیارق و تسلط کامل سلطان محمد که حامیان او دیوانسالاران خراسانى متعصّب بودند، سختگیرىهاى مذهبى نسبت به مذاهب و فِرَق غیر از اهل سنت آغاز شد.44 دیوانسالاران عراقى برخلاف دیوانسالاران خراسانى بیشتر تمایلات شیعى داشتند. نخستین موج از تأثیرات قدرت یابى سلطان محمد و به تبع آن دیوانسالاران خراسانى، سرکوبِ اسماعیلیان اصفهان و فتح قلعه شاه دژ توسط سلطان محمد بود.45 مخالفت با تشیع به سوى تشیع اثنى عشرى نیز راه یافت و دیوانسالاران سلطان محمد که اغلب خراسانى بودند سلطان را از افزایش قدرت صدقه بیمناک کردند. یکى از این دیوانسالاران، عمیدابوجعفر بن حسین بلخى بود که شروع به فتنه انگیزى بر ضد صدقه کرد و قدرت صدقه را نزد سلطان بزرگ و خطرناک جلوه داد و با متهم کردن صدقه به مذهب رافضى، سلطان را به سرکوب صدقه تحریک کرد. نمود این سعایتها پاسخى است که سیف الدوله به نمایندگان خلیفه، نقیب النقباء على بن طراد زینبى و نماینده سلطان اقضى القضاء ابوسعید هروى که براى دلجویى سیف الدوله و براى اینکه ترس او را از میان ببرند و رابطه دوستى برقرار کنند و سیف الدوله در جنگ با خارجیان سلطان را یارى کند، داد. سیف الدوله مىگوید: «اطرافیان سلطان او را با من دل چرکین کردهاند و او روشى که نسبت به من داشت تغییر داد و آن مهر و ملاطفتى که در حق من مبذول مىفرمود از بین بردهاند.»46 این توطئهها زمانى که سلطان بر آن شد که کسى به نزد سیف الدوله بفرستد و اطاعتش را برانگیزد زیادتر شد؛ زیرا سلطان در آن زمان تعداد نیروهایش کم بود اما مملوکش امیر مودود، که سپهسالار لشکرش بود و دیگر اطرافیان از این کار سرباز زدند و گفتند: «او (سیف الدوله صدقه) سخن ما را نمىپذیرد و ما از مواجهه با وى گریزى نداریم»، و سلطان بعد از شنیدن این سخنان به طرف حله حرکت کرد.47
2. پناهندگان: یکى از موضوعاتى که دربارهى امارت بنى مزید جالب توجّه است، کارکرد آن به عنوان مکانى براى پناه گرفتن فراریان یا مغضوبین حکام و خلفا بود. این کار زمان نورالدوله دبیس رایج شد زمانى که او ارسلان بساسیرى را چندین بار پناه داد، این موضوع تا مدتها در امارت بنى مزید و امراى آن رایج بود. در بیان دلایل پناه دادن به مخالفان یا پناه آوردگان از سوى امراى این امارت باید به جامعهشناسى اعراب بدوى توجّه کرد. در میان سنن اعراب بدوى و در دوران جاهلیّت حمایت کردن از مهمان یا کسى که پناه به شخص عربى آورده رایج بوده است، حتى گاهى براى پناه دادن به شخص خاص تمام قبیله بر ضد مخالفِ آن شخص وارد عمل مىشد و تا آخرین لحظات از آن فرد دفاع مىکرد. سیف الدوله صدقه که خود، تجسّم رادمردى و مهماننوازى بود، تمام سنن عربها را رعایت مىکرد و خانهاش در بغداد «پناهگاه امن همه کسانى بود که خوفى داشتند. در دوران امارت او، حله منزلگاه مسافران، ملجاء ناامیدان، تیمارخانهى رانده شدگان و پناهگاه فراریان وحشت زده بود»48 منابع عصر سلجوقى پناه دادن به حاکم دیلمى آوه و ساوه را دلیل لشکرکشى سلطان محمد به سوى سیف الدوله مىدانند.49 حال این سؤال مطرح مىشود که تسلیم کردن حاکم دیلمى آوه و ساوه، یعنى ابودلف سرخاب کیخسرو تا چه اندازه براى سلطان محمد مهم بوده است که او اقدام به لشکرکشى و نابود کردن متحد قدیمى خود نمود. حوادث بعدى که اتفاق افتاد نشان داد که هدف سلطان بازگرداندن سرخاب نبوده است. زیرا بعد از آنکه سپاه صدقه شکست خورد و خود صدقه کشته شد سلطان محمد، سرخاب را بخشید و از گناه او درگذشت.50 این اولین بارى نبود که امراى بنى مزید به یک حاکم یا وزیر فرارى پناه دهند. زیرا در طول دوران حکومت سیف الدوله ما با وزرا و حکّامى روبه رو مىشویم که صدقه آنان را پناه داد و از سلطان یا خلیفه براى آنها شفاعت گرفت مانند: پناهندگى مؤیدالملک پسر نظام الملک که مدتى وزیر برکیارق بود و بعد از آن از ترس او به صدقه پناه آورد و بعدها وزیر سلطان محمد گردید.51 یا پناهنده شدن فخرالرؤسا ابوالمظفر محمد بن احمد کوفنى، رئیس کتابخانه نظامیه، به سیف الدوله که به دلیل مدح خلیفهى فاطمى مصر و هجو خلیفهى عباسى خونش مباح شد ولى صدقه او را پناه داد و بعدها به دیوان سلطان محمد راه یافت.52 یا پناهندگى ابوالمعالى النحاس الاصفهانى که در زمان درگیرىهاى برکیارق و محمد، اموال زیادى بدست آورده بود به سیف الدوله پناه مىبرد و با سفارش صدقه، وزیر خلیفه المستظهر باللّه مىگردد.53 پناه دادن به اینگونه از شخصیتها را بارها در تاریخ امارت بنى مزید شاهد هستیم ولى آنگونه که منابع دربارهى پناه دادن به سرخاب از سوى سیف الدوله نقل مىکنند گویاى این است که تمایلات شیعى سیف الدوله و سرخاب نیز مهم بوده است.54
3. مذهب: این موضوع که سیف الدوله در مذهب شیعه، افراط مىکرد امرى است که بیشتر منابع به آن اشاره کردهاند.55 آیا تمایلات شیعى سیف الدوله و طرفدارى او از شیعیان و اینکه او به حاکم شیعى آوه و ساوه پناه داد باعث شد که رابطهاش با سلطان محمد تیره گردد؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت امارت بنى مزید، امارتى شیعه مذهب بود که امراى آن از زمان على بن مزید از شیعیان طرفدارى مىکردند و منابع همیشه از بنى مزید در این عصر به عنوان پایگاهى براى تشیع یاد مىکنند. در زمانى که سلطان محمد به قدرت رسید و دیوانسالارى خراسانى نیز در پى آن قدرت گرفت مبارزه با تشیع به اوج خود رسید و سرکوب اسماعیلیان اصفهان متأثر از این رویکرد بود.56 بنابراین گرایشهاى ضد تشیع سلطان محمد و درباریانش نیز مىتوانست در اختلاف مورد نظر مؤثر باشد.
توطئههاى درباریان و دیوانسالاران سلطان محمد نسبت به سیف الدوله یکى از اصلىترین موارد بروز اختلاف بود. در موضوع پناه دادن به فراریان که منابع این دوره آن را مهمترین دلیل درگیرى آنها ذکر کردهاند، باید گفت این مورد جزء دلایل ثانوى بوده است نه دلایلى اصلى و اینکه آیا شیعه بودن سیف الدوله صدقه تأثیرى در روابط او با سلطان محمد داشته است؟ باید گفت. سیف الدوله و امارت بنى مزید از همان ابتدا گرایشهاى شیعى آشکارى داشتهاند و این گرایشها مختص زمان سیف الدوله نبود و از همان آغاز روابط حسنهى سلطان محمد با سیف الدوله، وى از شیعه بودن سیف الدوله آگاهى داشته است. بنابراین، این موضوع نیز از دلایل ثانویه اختلاف بوده است. امّا یکى از موارد اصلى اختلاف و درگیرى سیف الدوله و سلطان محمد، افزایش قدرت سیف الدوله بود به دنبال این افزایش قدرت بود که وقتى سلطان محمد از او طلب سرخاب حاکم آوه و ساوه را کرد با بیان اینکه «من از او بهرهاى نمىبرم و قدرت نمىگیرم بلکه از او حمایت مىکنم. من نیز در این باره همان مىگویم که ابوطالب هنگامى که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را از او مطالبه کردند به مردم قریش گفت.»
ونسلمه، حتّى نصرع حوله و نذهل عن ابنائنا و الحلائل
«یعنى ما او را هنگامى تسلیم مىکنیم که در اطراف او بجنگیم و زنان و فرزندان خود را فراموش کنیم. به عبارت دیگر تا وقتى که ما زنده هستیم نمىتوانید او را از ما بگیرید»57 موضعگیرى هایى این چنینى که از موضع قدرت بود باعث شد که سلطان محمد سلجوقى، تصمیم به کاهش قدرت بنى مزید بگیرد، زیرا پیشبینى مىکرد در آینده خطر آنان براى قدرت سلجوقیان افزایش یابد.
یکى از پیامدهاى مرگ سیف الدوله صدقه در سال (501ق) کاهش قدرت شیعیان در بغداد بود. به طورى که در شعبان سال (502 ق) شیعیان با سنیان آشتى کردند، زیرا سیف الدوله صدقه از حامیان شیعیان بغداد بود و سنیان همیشه شیعیان را سرزنش و تهدید مىکردند که وقتى سیف الدوله کشته شود بعد از آن، بلا بر جان شیعیان بغداد نازل خواهد شد. بنابراین، شیعیان که حامىشان را از دست داده بودند در ماه شعبان که سنیان براى زیارت قبر مصعب بن زبیر آماده مىشدند تا از محلهى کرخ عبور کنند به پیشواز آنان رفتند و سنیان نیز در نیمهى شعبان که شیعیان به زیارت مرقد امام موسى بن جعفر علیهالسلام و... مىرفتند از آنان پیشوازى کردند و اقدامى علیه شیعیان نکردند.58
خصال سیف الدوله صدقه
خصائل اخلاقى صدقه از سوى بسیارى از نویسندگان مورد تمجید قرار گرفته است و در زمان او حله پناهگاه بى پناهان، امید امیدواران و ملجأ ضعیفان بود. صدقه مردى کریم و عفیف بود و در جنگ هیچکدام از امراى بنى مزید مانند او نبودهاند. حمایت از بىپناهان باعث شده بود که مردم به حله سفر کنند و مهمان نوازى و عطایاى او به مردم در زبان خاص و عام در آن عصر رایج بوده است.59 ابن خازن شاعرى است که این چکامه را در سوگ او سروده است:
العیش فى الدنیا کرقده حالم و کانّما الانسان طیف خیال
کم آملین سرت بهم خیل المنى فتعثرت بحبائل الاجال
قد کان بجرندى و بدر دجّنه و هزبر معرکه و طود جلال
کم سلها شمسا فاغمد ضؤها شفق تکاثف من دم الابطال
ضحکت وجوه المال عند ثوائه و بکت علیه اعین الامال
و مجالس کانت به ما هوله بمتوّج متبلّج الافعال
فبکیت للغمد المصاب بسیفه و الفیل اوحش من ابى الاشبال
«زندگى به خوابى مىماند و آدمى به خیال، که به خوابى و بسا امیدواران بر اسب آرزو سوار، که بازشان را پاى بلغزید و درافتادند به دام، به دام مرگ، دریاى سخاوت بود و به ظلمت شب، ماه تمام، هژبر رزمگه، کوه شکوه بسا خورشیدى که تیغ نور برکشید و از او در نیام کرد، از او که شفق از خون دلیران تیره کرد، مال را به حضورش روى خندان و کنون چشم آرزو در فراقش گریان به هر مجلس که بدوآباد، تا جوارى بود شوخ و شیرین کار و کنون بگریم، بر آن نیام بىتیغ فتاده و آن بیشه بى شیر مانده».60
سیف الدوله صدقه که یکى از بزرگترین امراى بنى مزید بود بعد از 21 سال امارت، در سن 59 سالگى به قتل رسید و امارت بنى مزید وارد دورهى جدیدى از حیات خود گردید.
نتیجه
امارت خاندان بنى مزید تحت حاکمیّت سلجوقیان بود، اما هیچگاه اطاعت صرف و محضى نداشتند و امیرى چون، سیف الدوله صدقه نشان داد که در صورت عدم توجّه حکومت مرکزى به قدرت او، مىتواند قلمرو و قدرتش را افزایش دهد. صدقه در واقع بزرگترین و با کفایتترین امیر بنى مزید بود که از شرایط مطلوب، نهایت استفاده را کرد و با اقداماتى که در خصوص ایجاد شهر حله، سیفیه و تبدیل آن به مرکز علماى شیعه در قرن ششم هجرى انجام داد، نقش فراوانى در تحولات آیندهى جهان تشیع داشت. زیرا بعدها علمایى در حله رشد یافتند که در تشیع قرون بعد تأثیرگذار شدند.
پىنوشتها:
1. ابن تغرى بردى، النجوم الزاهره فى ملوک المصر و القاهره، ج 5، ص 122؛ ابن اثیر، تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 17، ص 99.
2. استانلى لین پل، تاریخ دولتهاى اسلامى و خاندانهاى حکومت گر، ج 1، ص 213.
3. ابن اثیر، همان، ج 17، ص 160ـ161.
4. ابن جوزى، المنتظم فى تاریخ الامم و الملوک، ج 17، ص 41.
5. ناصرالدین منشى کرمانى، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار (در تاریخ وزرا)، ص 26؛ خواندمیر، دستور الوزرا، ص 89ـ90.
6. ابن اثیر، همان، ج 17، ص 237؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه فى التاریخ، ج 17، ص 187؛ خواندمیر، تاریخ حبیب السیر فى اخبار افراد البشر، ص 541.
7. جى آ. بویل، (گردآورنده) تاریخ ایران پژوهش دانشگاه کمبریج، ج 5، ص 105ـ111.
8. ابن اثیر، همان، ج 17، ص 203.
9. همان، ص 266ـ269.
10. همان، ص 282ـ283؛ ابن خلدون، العبر، ج 3، ص 401.
11. جى آ. بویل، همان، ص 112.
12. ابن خلکان، منظر الانسان (ترجمه وفیات الاعیان)، ج 3، ص 196ـ197.
13. جى آ. بویل، همان، ص 113.
14. ابن کثیر، همان ، ج 12، ص 175؛ ابن اثیر، همان، ج 17، ص 329ـ332؛ ابن خلدون، همان، ج 3، ص 401.
15. خواندمیر، همان، ص 541ـ542؛ ابن اثیر، همان، ج 17، ص 332.
16. ابن اثیر، همان، ج 17، ص 334ـ336.
17. همان، ص 358ـ362.
18. همان، ج 18، ص 12.
19. همان، ج 17، ص 325؛ ابن جوزى، همان، ج 17، ص 76.
20. على اکبر دهخدا، لغت نامه، ج 19، ص 785.
21. ابوالفدا، تقویم البلدان، ص 337؛ یاقوت حموى، برگزیده مشترک یاقوت حموى، ص67.
22. ابن جبیر، سفرنامه، ص 260ـ261؛ گى لسترنج، جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت شرقى، ص 77ـ78؛ حمدالله مستوفى، نزهه القلوب، ص 41ـ42.
23. ابن جبیر، همان، ص 261.
24. ابن بطوطه، سفرنامه، ج 1، ص 108.
25. رابى تودولاویى، سفرنامه، ص 108.
26. کلیفورد ادموند باسورث، سلسلههاى اسلامى جدید، ص 179ـ180.
27. البغدادى، مراصد الاطلاع على اسما الامکنه و البقاع، ص 419.
28. میرزا محمد على مدرس، ریحانه الادب فى تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب، ج 2، ص 66.
29. ابن اثیر، همان، ج 17، ص 332ـ333؛ سید محسن الامین، اعیان شیعه، ج 4، ص 17؛ جى آ. بویل، همان، ص 110.
30. ابن کثیر، همان ، ج 12، ص 201؛ ابن اثیر، همان، ج 17، ص 350ـ351.
31. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 38ـ42؛ ابن خلدون، ج 3، ص 404ـ405.
32. ابن اثیر، همان، ص 342.
33. همان، ص 382ـ383؛ ابن خلدون، همان، ج 3، ص 402
34. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 12ـ15؛ ابن کثیر، همان ، ج 12، ص 206.
35. ابن اثیر، همان، ج 17، ص 328ـ329.
36. همان، ص 369.
37. همان، ج 18، ص 15ـ16.
38. همان، ص 46.
39. همان، ص 49.
40. ابن خلدون، همان، ج 3، ص 405ـ407؛ ابن اثیر، همان، ج 18، ص 49.
41. راوندى، راحه الصدور و آیه السرور، ص 153ـ184؛ عباس پرویز، تاریخ سلاجقه و خوارزمشاهیان، ص 131؛ احمد کسروى، شهریاران گمنام، ص 229؛ ابن بى بى نجمه، اخبار سلاجقه روم، ص 343؛ نظامى عروضى سمرقندى، چهار مقاله عروضى، ص 374؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انبا ابنا الزمان، ج 2، ص 490؛ ابن جوزى، همان، ج 17، ص 107؛ ابن اثیر، همان، ج 18، ص 49؛ صدرالدین حسینى، زبده التواریخ، ص 113.
42. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 60.
43. حسینى یزدى، العرضه فى الحکایه السلجوقیه، ص 90ـ91.
44. ساسان طهماسبى، رقابتهاى عراقىها و خراسانىها در دیوانسالارى سلجوقیه: فصلنامه انجمن، ص 149ـ152.
45. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 46؛ محمد عبدالله عنان، تاریخ جمعیتهاى سرى جنبشهاى تخریبى، ص 62.
46. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 48؛ ابن خلدون، همان، ج 3، ص 405.
47. صدرالدین حسینى، همان، ص 113.
48. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 60ـ61؛ قاضى نورالله شوشترى، مجالس المؤمنین، ج 2، ص349.
49. جى آ. بویل، همان، ص 118.
50. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 60.
51. حسینى یزدى، همان، ص 127ـ128.
52. پرویز اذکائى، تاریخنگاران ایران، ص 211.
53. خواندمیر، دستور الوزرا، ص 90ـ91.
54. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 47؛ صدرالدین حسینى، همان، ص 114؛ ابن کثیر، همان، ج 12، ص 208؛ خواندمیر، همان، ج 2، ص 541ـ542.
55. عبدالجلیل قزوینى رازى، النقض، ص 471.
56. کارل بروکلمان، تاریخ ملل و دول اسلامى، ص 247؛ عبدالرفیع حقیقت، تاریخ نهضتهاى ملى ایران، ص 352.
57. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 48.
58. همان، ص 110ـ108.
59. الفارقى، تاریخ الفارقى، ص 274؛ قزوینى رازى، همان، ص 471؛ سید محسن الامین، دایرة المعارف شیعه، ج 1، ص 512؛ شوشترى، همان، ج 2، ص 349؛ میرجلال الدین حسینى ارموى (محدث)، تعلیقات النقض، ج 2، ص 630.
60. صدرالدین حسینى، همان، ص 114.
منابع:
ـ ابن اثیر، عزالدین ابى الحسن على بن الکرم؛ کامل «تاریخ بزرگ اسلام و ایران»؛ ج 17، 18، ترجمهى ابوالقاسم حالت؛ (شرکت سهامى چاپ و انتشارات کتب ایران، بىتا).
ـ ابن بطوطه، ابوعبدللّه محمد بن عبدللّه طنجهاى؛ سفرنامه، ج 1، چ 5، (مؤسسه انتشارات آگاه، پاییز 1370ش).
ـ ابن بى بى النجمه، ناصرالدین حسین بن محمد بن على الجعفرى الرغدى؛ اخبار سلاجقه روم؛ تعلیقات محمد جواد مشکور، چ اول (تهران: انتشارات کتاب فروشى تهران، تیرماه 1350.
ـ ابن تعرى بردى، جمال الدین ابى المحاسن؛ النجوم الزاهره فى ملوک المصر و القاهره؛ الجزء الخامس (وزاره الثقافه و الارشاد القومى المؤسسه المصریه العامه، 1992م).
ـ ابن جبیر، محمد بن احمد بن جبیر؛ سفرنامه؛ ترجمهى پرویز اتابکى، مصحح ویلیام رایت، چاپ 1 (مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1370ش).
ـ ابن جوزى، ابوالفرج عبدالرحمن بن على بن محمد؛ المنتظم فى تاریخ الامم و الملوک؛ الجزء السابع عشر و الثامن عشر، تحقیق محمد القادر و مصطفى عبدالقادر، (بیروت: دارالکتب العلمیه، 1992م).
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد؛ العبر (تاریخ ابن خلدون)، ج 3، ترجمه عبدالمحمد آیتى، چ 1 (تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366ش).
ـ ابن خلکان، ابى العباس شمس الدین احمد بن محمد بن ابى بکر؛ وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان؛ حققه احسان عباس (بیروت: دارصادر بیروت، 1347ش).
ـ ابن خلکان، ابى العباس شمس الدین احمد بن محمد بن ابى بکر؛ منظر الانسان (ترجمه وفیات الاعیان)؛ مترجم احمد بن محمد بن عثمان بن على بن احمد الشجاع السنجرى، تصحیح و تعلیق فاطمه مدرسى، چ 1 (ارومیه: ناشر دانشگاه ارومیه، 1381ش).
ـ ابن کثیر، ابى الفداء حافظ؛ البدایه و النهایه فى التاریخ؛ الجزء الثانى عشر، دقق اصوله و حققه على نجیب عطوى (بیروت: دارالکتب العلمیه، 1988م).
ـ ابوالفداء، تقویم البلدان؛ ترجمه عبدالمحمد آیتى (تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1349).
ـ اذکائى، پرویز، تاریخنگاران ایران، بخش یکم، چاپ اول (مجموعه انتشارات ادبى و تاریخى، 1373).
ـ الامین، سید محسن، دایرة المعارف شیعه، ج 1، ترجمهى کمال موسوى، چ 1، (تهران: انتشارات کتابفروشى اسلامیه، 1345ش).
ـ الامین، سید محسن؛ اعیان شیعه؛ (بیروت: دارالتعارف المطبوعات، 1403ق ـ 1983م).
ـ باسورث، کلیفوردادموند؛ سلسلههاى اسلامى جدید (راهنماى گاهشمارى و تبارشناسى)؛ ترجمه فریدون بدرهاى، چ 1 (تهران: انتشارات مرکز بازشناسى اسلام و ایران، 1381ش).
ـ بروکلمان، کارل؛ تاریخ ملل و دول اسلامى؛ ترجمه دکتر هادى جزایرى (تهران: انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1346ش).
ـ البغدادى، صفى الدین عبدالمؤمن بن عبدالحق؛ مراصد الاطلاع على اسما الامکنه و البقاع، و هو محتصر معجم البلدان یاقوت، تحقیق و تعلیق: على محمد البحاوى، الجزء الاول، الطبعه الاول (دارالاحیاء الکتب العربیه، عیسى البابى الجبلنى و شرکاء، 1954م).
ـ بویل، جى .آ، (گردآورنده) تاریخ ایران پژوهش دانشگاه کمبریج، ج 5، ترجمه حسن انوشه، چ4 (تهران: انتشارات امیرکبیر، 1380ش).
ـ پرویز، عباس؛ تاریخ سلاجقه و خوارزمشاهیان؛ (تهران: شرکت سهامى چاپ و انتشارات کتب ایران، 1351ش).
ـ تودولایى، رابى بنیامین؛ سفرنامه؛ از روى ترجمه آلمانى مارکوس و گرونهوت، مترجم مهوش ناطق، ویراستار ناصر پورپیرا، چ 1 (تهران: نشر کارنگ، 1380ش).
ـ حسینى، صدرالدین ابوالحسن على بن ناصر بن على؛ زبده التواریخ (اخبار امراء و پادشاهان سلجوقى)؛ با مقدمه محمد نورالدین، ضیاءالدین بونیاتوف و محمد اقبال، مترجم رمضان على روح الهى، چ 1 (انتشارات ایل شاهسوند بغدادى، 1380).
ـ حسینى ارموى، میرجلال الدین (محدث)، تعلیقات نقض، ج 2 (تهران: سلسله انتشارات انجمن آثار ملى، 1358ش).
ـ حسینى یزدى، محمد بن محمد بن عبدللّه بن النظام؛ العرضه فى الحکایه السلجوقیه؛ (القاهره: 1326ق).
ـ حقیقت، عبدالرفیع؛ تاریخ نهضتهاى ملى ایران؛ چ 1 (تهران: انتشارات بنیاد نیکوکارى نوریانى، 1354ش).
ـ خواندمیر، غیاث الدین بن همام الدین الحسینى؛ تاریخ حبیب السیر فى اخبار افراد بشر؛ به تصحیح محمد دبیرسیاقى، چ 2 (تهران: انتشارات کتابفروشى خیام، 1353ش).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، دستور الوزرا، به تصحیح و مقدمه سعید نفیسى (تهران: کتابفروشى و چاپخانه اقبال، 1317ش).
ـ دهخدا، على اکبر؛ لغت نامه؛ ج 19، زیر نظر دکتر معین (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، دى ماه 1338ش).
ـ راوندى، محمد بن على بن سلیمان؛ راحه الصدور و آیه السرور؛ به تصحیح محمد اقبال (تهران: ناشر کتابفروشى على اکبر علمى، 1333).
ـ شوشترى، قاضى نوراللّه، مجالس المؤمنین، ج 2، چ 1 (تهرانک انتشارات کتابفروشى اسلامیه، 1376 قمرى).
ـ عنان، محمد عبداللّه؛ تاریخ جمعیتهاى سرى و جنبشهاى تخریبى؛ ترجمهى على هاشمى حائرى، چ 3 (تهران: انتشارات کتابخانه بهجت).
ـ الفارقى، احمد بن یوسف بن على بن الارزق؛ تاریخ الفارقى؛ حققه و قدم له بدوى عبدالطیف عوض، الطبع ثانى (بیروت: دارالکتاب البنانى، 1974م).
ـ قزوینى رازى، نصیرالدین ابوالرشید عبدالجلیل؛ النقض؛ به تصحیح میرجلال الدین محدث (تهران: سلسله انتشارات انجمن آثار ملى ایران، 1358ش).
ـ کسروى، احمد؛ شهریاران گمنام؛ چ 3 (تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1353ش).
ـ لسترنج، گى؛ جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت شرقى؛ ترجمهى محمود عرفان، چ 4 (شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1373ش).
ـ لین پل، استانلى و دیگران؛ تاریخ دولتهاى اسلامى و خاندانهاى حکومتگر؛ ج 1، ترجمه صادق سجادى، چ 1 (تهران، نشر تاریخ ایران، 1363ش).
ـ مدرس، میرزا محمد على؛ ریحانه الادب فى تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب؛ جلد دوم، چاپ دوم، تبریز، چاپخانه شفق، بىتا.
ـ مستوفى، حمداله، نزهه القلوب، به اهتمام محمد دبیرسیاقى، چاپ اول، تهران، ناشر کتابخانه طهورى، 1336ش.
ـ منشى کرمانى، ناصرالدین، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار (در تاریخ وزرا)، به تصحیح میرجلالالدین حسینى ارموى (محدث)، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، بىتا.
ـ نظامى عروضى سمرقندى، احمد بن عمر بن على، چهار مقاله عروضى، به تصحیح و اهتمام محمد قزوینى، چاپ سوم، تهران، انتشارات کتابفروشى زواره، 1333ش.
ـ یاقوت حموى، برگزیده مشترک یاقوت حموى، ترجمه محمد پروین گنابادى، چاپ دوم، بىجا، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1362ش.
ـ طهماسبى، ساسان، رقابتهاى عراقىها و خراسانىها در دیوانسالارى سلجوقیه، فصلنامه نامه انجمن، شماره چهارم، 1382.
امارت سیف الدوله صدقه
بعد از مرگ بهاءالدوله منصور در سال (479ق) پسرش سیف الدوله صدقه به امارت بنى مزید رسید، ملکشاه حکومت او را تأیید کرد و خلیفه مقتدى باللّه، براى او خلعت فرستاد.1 استانلى لین پل، اعتقاد دارد که قدرت یافتن سیف الدوله صدقه در قلمرو بنى مزید با اعمال نظر خلیفه عباسى بوده است.2 ولى با توجّه به اینکه حکومت بنى مزید خراجگزار سلجوقیان شده بود و بهاءالدوله منصور نیز با تعهد پرداخت خراج سالیانه از سوى سلجوقیان به قدرت رسید، بنابراین تأیید صدقه باید از سوى ملکشاه بوده باشد، و خلیفه عباسى تنها با فرستادن خلعت مىتوانست وى را تأیید کند؛ امارت سیف الدوله صدقه کاملاً زیر نظر حکومت ملکشاه سلجوقى بود؛ به گونهاى که در این دوران شش ساله تا مرگ سلطان ملکشاه قدرتمند، سیف الدوله نتوانست به قدرتطلبىهاى خود بپردازد و تنها در این دوران بنى مزید به ایفاى نقش در برابر قبایل راهزن پرداخت. در سال (483ق) اعراب بیابانگرد به بصره حمله کردند و آنجا را غارت نمودند، سعدالدوله گوهر آئین، (شحنه بغداد) سیف الدوله صدقه را براى اصلاح امور به آنجا فرستاد، زیرا نیروهاى سلجوقى نتوانستند کارى انجام دهند، بنابراین از صدقه کمک خواست و صدقه قبل از اینکه بتواند اقدامى اساسى بکند اعراب، شهر را ترک و اقدام به فرار مىکنند و حضور او در بصره مانع از ادامه غارتگرى مىشود.3 در سال (485ق) که ملکشاه مُرد، قبیلهى غارتگر خفاجه که همیشه منتظر فرصتى براى چپاول شهرها و مناطق آباد بودند، به شهر کوفه حمله کردند. در این زمان به دلیل درگیرىهاى بین مدعیان قدرت سلجوقى، یعنى برکیارق و محمود، تنها سیف الدوله بود که توانست به مقابله با آنان بپردازد و سرکوبشان کند.4 این قبیل کارها باعث شده بود که حتى خلیفه عباسى نیز به لزوم تداوم قدرت بنى مزید پافشارى کند. در این دوران رابطهى سیف الدوله با خلیفه عباسى در حدّ مطلوبى بود. بعد از مرگ سلطان ملکشاه سلجوقى، قلمرو سلجوقیان دستخوش آشوبها و درگیرىهاى فراوانى شد که مدعیان قدرت مسبب آن بودند و این فضا، فرصت مناسبى به سیف الدوله داد تا به افزایش قدرت خود بپردازد و به تدریج به عنوان یک قدرت تأثیرگذار در سیاست سلجوقیان تبدیل شود. یکى از نمونههاى آن در این عصر، تبدیل شدن قلمرو آنها به پناهگاه مخالفان و فراریان از خلافت عباسى یا سلجوقى بود، به گونهاى که در سال (488ق) وزیر خلیفه المستظهر؛ یعنى عمیدالدوله محمد بن فخرالدوله که از خلیفه متوهّم شده بود، به نزد صدقه فرار کرد و خلیفه بعد از فرستادن پیکهاى متعدد و دلجویى از او توانست، این وزیر را به بغداد برگرداند.5 یک سال بعد، یعنى در سال (489ق) بنى خفاجه قلمرو سیف الدوله را مورد هجوم قرار دادند. سیف الدوله سپاهى به فرماندهى پسر عموى خود، قریش بن بدران در پى آنها فرستاد ولى خفاجه او را دستگیر کردند و بعد هم رهایش کردند. سرانجام خفاجه قصد کربلا کردند و در آنجا دست به تبهکارى و فساد زدند و این بار صدقه سپاهى براى دفع آنها مهیا کرد و آنان را تحت فشار قرار داد و گروه بسیارى از آنها را حتى تا نزدیک ضریح به قتل رساند.6 سیف الدوله با این اقدامات و محک زدن قدرت خود توانست در بین النهرین آوازهاى پیدا کند.
سیف الدوله براى به قدرت رسیدن به تدریج، به مدعیّان قدرت نزدیک شد و در اتحادهاى آنها شرکت فعال پیدا کرد.
رابطه سیف الدوله صدقه با برکیارق
بعد از مرگ ملکشاه، وزیرش تاج الملک و ترکان خاتون اقدام به ایجاد حزبى در برابر طرفداران نظام الملک کردند. آنها به سرعت محمود چهار ساله را به تخت سلطنت نشاندند و از خلیفه براى او لقب ناصرالدنیا والدین گرفتند. گروهى مخالف، که معروف به نظامیه و هواداران خواجه نظام الملک بودند وارد عمل شدند و ابوالمظفر برکیارق دوازده ساله را به شهر رى بردند و تاج پادشاهى به سرش گذاشتند. برکیارق در ابتداى قدرتیابى خود، با مدعیان مختلف سلطنت مانند: تتش، ارسلان ارغون و محمود روبرو شد و توانست آنها را شکست دهد. مرکز قدرت شخصى برکیارق عراق و مغرب ایران بود، علاوه بر این توجّه ویژهاى به خراسان که مهد قدرت و دولت آنها بود، داشت. رسم تقسیم قلمرو که در عصر سلجوقى رایج بود باعث شد که برکیارق، حکومت خراسان را به برادرش سنجر بدهد و همچنین گنجه را به اقطاع محمد داد، که برادر تنى سنجر بود. تا سال (490 ق) برکیارق مشغول فرونشاندن شورشها و آرام کردن قلمرو خود بود و از سال (490ـ498ق) او گرفتار درگیرى با برادر ناتنىاش ابوشجاع محمد تپر(2) بود.7
در سال (492 ق) محمد که مدعى سلطنت بود از خلیفه لقب غیاث الدنیا والدین گرفت، او از حمایت برادرش سنجر و نظامیه برخوردار بود. همچنین مؤیدالملک پسر نظامالملک که به نظامالملک ثانى نیز معروف است وزیر او شد. طرفداران محمد بیشتر دیوانسالاران خراسانى یا دستپروردگان نظام الملک بودند، در مقابل طرفداران برکیارق دیوانسالاران عراقى بودند که بسیارى از آنها تمایلات شیعى داشتند. سیف الدوله صدقه در ابتداى درگیرىهاى جانشینى ملکشاه سلجوقى جانب برکیارق را گرفت، او در شعبان سال 486ق به نزد سلطان برکیارق در نصیبین رفت و با او دیدار کرد و با وى روانه بغداد شد.8 اتحاد سیف الدوله با برکیارق باعث شد که در درگیرى سال (493ق) سلطان برکیارق با برادرش سلطان محمد که به جنگ سفیدرود معروف است سپاهى به فرماندهى پسرش عزالدوله در اختیار برکیارق قرار دهد. این نبرد که نخستین نبرد از نبردهاى پنجگانه این دو مدعى قدرت بود به شکست برکیارق منتهى شد.9 فرمانبردارى سیف الدوله صدقه از سلطان برکیارق دوامى نداشت، زیرا در جنگ دوم به سال (494ق) که بین سلطان محمد و برکیارق درگرفت کمکى به برکیارق نکرد هرچند که این درگیرى با پیروزى برکیارق به پایان رسید، ولى با کمکهایى که سنجر به محمد نمود باعث شد که نیروهاى برکیارق تحلیل بروند. مشکلات مالى که براى برکیارق به وجود آمد باعث، رویگردانى متحدانى چون صدقه از او شد به گونهاى که در سال (494 ق) بعد از نبرد دوم، وزیر برکیارق یعنى ابوالمحاسن دهستانى به صدقه نامه نوشت و به او گفت: «از خزانه سلطانى هزار هزار دینار نزد تو به جاى مانده و چنین و چنان دینارها از بابت سالهاى بسیار است آنها را بفرست وگرنه سپاهیان به آن سوى گسیل مىداریم و بلاد تو و آن مال را مىگیریم». هنگامى که این نامه به صدقه رسید نام سلطان محمد در خطبه آورد، سلطان برکیارق به دنبال او فرستاد که به حضورش بیاید ولى قبول نکرد و گفت حاضر به ملاقات نیست و اطاعت وى را قبول نمىکند، مگر اینکه سلطان وزیر خود را به او تحویل دهد که برکیارق قبول نکرد و رابطهشان قطع گردید و صدقه به سرعت شهر کوفه را که در زمان طغرل از قلمرو بنى مزید جدا شده و به خفاجه داده شده بود تصرف کرد.10 عدم پرداخت مالیات از سوى سیف الدوله سبب شد که بعد از نبرد دوم، برکیارق براى تأمین نیازهاى مالى سپاه خود به عراق برود و با غارت آن نواحى باعث رویگردانى مردم از خود شود و هنگامى که کوشید تا خراج عقب افتاده صدقه را از خلیفه بگیرد سبب شد که خلیفه، محمد را پادشاه بخواند.11 دلایل اختلاف صدقه با برکیارق چه بود؟ آیا فقط عدم پرداخت مالیات عقب افتاده باعث این اختلاف شد؟ منابع این دوران علت رویگردانى سیف الدوله از برکیارق را در موضوع مالیات مىدانند، ولى با توجه به حوادث بعدى متوجه مىشویم که صدقه طرفدار قدرتى بود که کمتر بر او اعمال نظر کند، زیرا تنها در این صورت بود که مىتوانست به توسعهطلبىهاى خود در مرکز و جنوب عراق بپردازد. بنابراین، برکیارق که قصد داشت بر امیر صدقه تسلط داشته باشد، با صدقه درگیرى پیدا کرد. به نظر مىرسد در ارزیابى قدرت مدعیان سلطنت سلجوقى (محمد و برکیارق) سیف الدوله صدقه دچار اشتباه شده بود، زیرا بعدها که سلطان محمد به قدرت رسید و سلطان بلامنازع سلجوقیان در ایران شد مانع از قدرتطلبىهاى بیش از حد امیر حله گردید.
نبرد سوم سلطان محمد و برکیارق بى نتیجه به پایان رسید، این نبرد در سال (495 ق) رخ داد و توافقى بین طرفین برقرار شد که هر یک از طرفین در قلمرو خود داراى لقب و عنوان باشند به این صورت که محمد لقب ملک و برکیارق لقب سلطان داشته باشد. یکى از حوادث این دوران، اعطاى خلعت و لوا به محمد و سنجر از سوى خلیفه عباسى بود که سیف الدوله صدقه مأمور اعطاى خلعت به محمد بود.12 سلطان محمد که با تأیید شدن از سوى خلیفه، خود را داراى قدرت بالایى مىدانست، یکطرفه توافق نبرد سوم را شکست ولى در درگیرى با نیروهاى برکیارق شکست خورد و به اصفهان فرار کرد، اصفهان به مدت 9 ماه در محاصره برکیارق بود ولى محمد توانست فرار کند و در نبرد پنجم که آخرین درگیرى بود و در خوى و میان دریاچههاى ارومیه و وان اتفاق افتاد محمد شکست خورد و تمایل خود را به صلح نشان داد، توافقى که بین طرفین برقرار شد تا سال مرگ برکیارق یعنى سال (498 ق) به قوّت خود باقى ماند.13 در دورانى که رابطه سیف الدوله با برکیارق تیره شد، روابط سیف الدوله با محمد بیشتر گردید به گونهاى که در سال (496 ق) سلطان محمد بن ملکشاه بر بغداد مستولى و خطبه به نام او خوانده شد. در آن زمان شحنه بغداد، ایلغازى بن ارتق بود که توسط سلطان محمد ملکشاه انتخاب شده بود ولى با شکست سلطان محمد از برکیارق در آخرین نبرد که در همدان صورت گرفت. بر کیارق، گمشتگین القیصرى را براى شحنگى بغداد، فرستاد. ایلغازى به سیف الدوله پناه برد و دربارهى تجدید عهد با کسى که از جانب برکیارق قصد او بکند با سیف الدوله سوگند یاد کرد که به عهد خود وفا کند. در ربیع الاول این سال (496 ق) گمشتگین وارد بغداد شد و به نام برکیارق خطبه خواند و کسى نزد سیف الدوله فرستاد و از او خواست که در اطاعت برکیارق باشد، ولى صدقه نپذیرفت و از حله به صرصر رفت. در این زمان نام برکیارق از خطبه بغداد انداخته شد و نام هیچکس برده نشد و خطبا اکتفا به نام خلیفه کردند. زمانى که سیف الدوله به صرصر رسید با ایلغازى و سقمان اقدام به تاراج نواحى دجیل کردند. در این زمان خلیفه شخصى به نزد سیفالدوله فرستاد که دست از آزار و اذیّت خلایق بردارد، او به شرط بیرون رفتن فرستاده برکیارق و قیصرى از بغداد پذیرفت و خطبه به نام محمد خوانده شد.14 سیف الدوله به حله برگشت و پس از آن به واسط که توسط قیصرى غارت شده بود وارد شد و با مردم به عدالت رفتار کرد، ولى قیصرى را آزاد گذاشت که به سوى برکیارق برگردد. در واسط نیز به نام محمد خطبه خوانده شد و سیف الدوله و ایلغازى هر کدام پسران خود را در آنجا گذاشتند و برگشتند. به سبب حوادثى که اتفاق افتاده بود سیف الدوله پسر کوچکتر خود منصور را به همراه ایلغازى به نزد خلیفه المستظهر فرستاد که رضایت او را بدست آورد.15 بنابر صلحى که بین محمد و برکیارق بعد از آخرین نبرد آنها در سال (497 ق) برقرار شد سلطان محمد، از رودخانه سفید رود تا باب الابواب، دیار بکر، جزیره موصل، شام و از بلاد عراق، که قلمرو سیف الدوله بود تصاحب کرد و برکیارق آن را پذیرفت و نام برکیارق در خطبه بغداد ذکر شد ولى سیف الدوله حاضر نشد به نام برکیارق خطبه بخواند و در این مورد با شحنه بغداد، ایلغازى اختلاف پیدا کرد.16 برکیارق که قصد داشت براى سروسامان دادن به اوضاع عراق و سرکوب سیف الدوله راهى آن دیار شود در بین راه فوت کرد.17 حمایت سیف الدوله از محمد حتى بعد از مرگ برکیارق نیز ادامه پیدا کرد و هنگامى که در بغداد به نام فرزند برکیارق یعنى ملکشاه خطبه خوانده شد سیف الدوله به این کار رضایت نداد و سلطان محمد را ترغیب کرد که به بغداد بیاید، هنگامى که محمد اقدام به این کار کرد سپاه وى را تا بغداد همراهى نمود و در بغداد به نام محمد خطبه خوانده شد.18
دوران درگیرىهاى جانشینى بعد از مرگ ملکشاه تا مسلط شدن کامل سلطان محمد در سال (498 ق)، اوج قدرت بنى مزید و استقلال آنها بود. در ادامه بحث خواهیم دید که این فرصت مناسب، امکان افزایش قدرت سیف الدوله را فراهم کرد و او با ایجاد شهر حله به عنوان پایتخت دائمى خود و تصرف شهرهاى متعدد عراق خود را به عنوان پادشاه عرب معرفى کرد.
بناى شهر حله
سیف الدوله صدقه وقتى که توانست از جنگهاى داخلى سلجوقیان نهایت استفاده را بکند، در اولین اقدام براى نشان دادن قدرت خود در سال (495ق) اقدام به بناى شهر حله کرد.این شهر جدید پایتخت حکومت او شد. در واقع پیش از بناى شهر حله توسط سیفالدوله، امراى قبل از او در خانههاى عربى که چادر بود، زندگى مىکردند.19 شهر حله که در چند کیلومترى خرابههاى بابل در کنار رود فرات، یعنى رودى که در قرن چهارم قمرى به نام سورا خوانده مىشد جاى داشت، در آن زمان موسوم به جامعان به معنى دو مسجد بود. قسمت اعظم آن در ابتداى قسمت شرقى رود فرات قرار داشت و محلى آباد و حاصلخیز بود. سیف الدوله پایتخت خود را در مقابل جامعان ساخت. موضعى که شهر حله در آن ساخته شد نىزارى بود که درندگان در آن زندگى مىکردند، پس از پاکسازى آن منطقه شهر جدیدى در آنجا ایجاد کردند.20 در کتب جغرافیایى نام چهار محل به نام حله ثبت شده است: 1. حله بنى مزید (شهرى) که در سرزمین بابل میان کوفه و بغداد واقع است و سیف الدوله صدقه در سال (495ق) نخستین کسى بود که در آنجا خانه ساخت و به ایجاد بنا و توسعه آن پرداخت. حله را تا پیش از آن جامعین مىگفتند. 2. حله بین قبله نزدیک مزار از ناحیه مسیان، میان بصره و واسط؛ 3. حله خاندان دبیس، پسر عفیف اسدى، شهرکى است نزدیک حویزه میان بصره و اهواز. 4. حله بنى المراق، دهکده بزرگى است نزدیک موصل از آن گروهى از بزرگان ترکمن که آنان را مراق گویند.21 شهر حله مورد نظر ما، شهر حله بنى مزید یا سیفیه است که به دلیل انتساب به احداث کننده آن یعنى سیف الدوله صدقه به این نام موسوم است. شهر حله در امتداد فرات گسترش پیدا کرد. رودخانهى فرات که از وسط این شهر مىگذرد باعث گردید که بین دو بخش آن جدایى بیفتد. بنابراین، پلى براى آن ساختند که از قایقهاى بهم پیوسته تشکیل شده بود. این پل بعد از ایجاد شهر حله محل عبور کاروانهاى حجاج و زیارتى شد. ابن جبیر در سفرنامه خود در سال (580ق) و ابن بطوطه نیز در قرن هشتم از این پل یاد مىکنند. حله بعد از آنکه پایتخت بنى مزید شد توسعه پیدا کرد و داراى بازارهاى بزرگى شد که پذیراى تجّار و بازرگانان بود. نخلستانهاى این شهر به گونهاى معروف شد که اکثر قریب به اتفاق سیّاحان و جهانگردان از آن یاد کردهاند.22 ابن جبیر راه حله به بغداد را زیباترین راه پهنهى زمین مىداند که با آب فرات مناطق اطراف حله آباد مىشود.23 بیشتر اماکن شهر حله در جانب غربى آن بوده و در طرف شرقى آن اماکن کمى بوده است. ابن بطوطه در قرن هشتم اهالى این شهر را شیعه دوازده امامى و از دو طایفه کُرد و دیگرى اهل الجامعین مىداند که این دو تیره در آن دوره دائما در حال جنگ بودهاند.24 رابى بنیامین در سفرنامهاش مناطق یهودى نشین حله را چهار کوره مىداند که ده هزار خانوار یهودى در آن ساکن بوده است. در میزان جمعیتى که رابى بنیامین عنوان نموده باید شک کرد، زیرا بنیامین ارقامى را در کتابش ذکر کرده که با توجه به شرایط منطقه و میزان جمعیت آن شهر در زمان مورد بحث غیرممکن مىباشد.25 شواهد نشان مىدهد که شهر حله در قرن پنجم قمرى یک اقامتگاه دائمى بوده است نه یک اردوگاه موقت، به تدریج حله با آبادى جامعین یکى شده و امراى بنى مزید بر گرد شهر حله حصار محکمى کشیدند و به این ترتیب شهر، مرکز قدرت بنى مزید در عراق گردید.26 دلایل انتخاب محل جامعین براى ایجاد پایتخت از سوى سیف الدوله چه بوده است؟ 1. اولین دلیل منطقى براى آن، موقعیت استراتژیک شهر حله بود که عبارت بود از نزدیکى به محل اسکان عشایر بنى مزید، یعنى نهر نیل فرات27 و دیگر اینکه بنى مزید متکى به قدرت نظامى بدویان بود و حله نزدیک بیابانهاى اسکان اعراب بدوى بود. 2. موقعیت اقتصادى حله که محل عبور کاروانهاى تجارى و زیارتى حجاج بوده و باعث ترقى آن شد. 3. نزدیکى به شهرهاى مذهبى شیعیان نظیر کوفه، نجف، کربلا.28 4. شرایط اقلیمى عالى که رود فرات باعث رونق آن مىشد.
سیف الدوله صدقه در اوج قدرت
سیف الدوله در نبردهاى برکیارق و محمد شرکت کرد که در ابتدا به جانب برکیارق بود ولى بعد از مدتى به سلطان محمد گرایش پیدا کرد. فضاى ایجاد شده توسط مدعیان قدرت به سیف الدوله فرصت توسعهطلبى و افزایش متصرّفات را داد و سیف الدوله در اولین اقدام براى گسترش متصرفات خود شهر هیت را تصرف کرد. در زمان برکیارق این شهر در دست بهاءالدوله شروان بن وهب بن وهیبه، به اقطاع داده شد و او با گروهى از بنى عقیل در آنجا بود. رابطه او با سیف الدوله صدقه دوستانه و خوب بود تا اینکه بین آنها دشمنى ایجاد شد، زیرا سیف الدوله با دخترى از پسر عمّ خود ازدواج کرد که قبلاً شروان خواستگارى کرده و پذیرفته نشده بود. بنابراین، او با بنى عقیل که در حوزه قدرت سیف الدوله بودند بر ضد صدقه همپیمان شدند ولى صدقه تسلیم آنها نشد و شروان به حج رفت و با حالتى مریض به حله برگشت و سیف الدوله او را مجبور نمود که هیت را به وى بدهد و او شهر را تسلیم کرد. ولى حاکم هیت به نام محمد بن رافع، قبول نکرد که شهر را به پسر سیف الدوله، یعنى دبیس بدهد لذا، سیف الدوله خود به آنجا لشکر کشید و با منصور بن کثیر، برادرزاده شروان درگیر شد که گروهى از ربعیین شهر را براى سیف الدوله گشودند و منصور تسلیم شد و سیف الدوله پسر عمّ خود، ثابت بن کامل را به جانشینى خویش در آنجا گماشت و به حله برگشت.29 دومین شهرى که به تصرف صدقه درآمد واسط بود. در سال (497ق) سلطان محمد شهر واسط را به صدقه تسلیم کرد و سیف الدوله با سپاهى انبوه به واسط رفت در حالى که این شهر در دست گروهى از ترکها بود که از طرف برکیارق در آنجا حکومت مىکردند. سیف الدوله دستور داد که در بین ترکها ندا دهند هر کس اقامت گزیند، ذمهاى نسبت به وى نخواهد داشت و گروهى از ترکها رو به برکیارق گذاشتند و گروهى هم با صدقه باقى ماندند و سیف الدوله شهر را به مهذب الدوله بن ابوالجبر صاحب بطیحه واگذار کرد و تا آخر آن سال شهر را به پنجاه هزار دینار از او تضمین گرفت و به حله برگشت. مهذب الدوله مدتى در واسط بود سپس به شهر خود برگشت.30 ولى بعد از مدتى سیف الدوله با مهذب الدوله اختلاف پیدا کرد و پسر عموى مهذب الدوله، یعنى حماد نیز به سیف الدوله پیوست. علت اختلاف این بود که مهذب الدوله در بیت المال شهر واسط دست برد، سیف الدوله از او مطالباتى کرد و مهذب را روانه زندان کرد. بدران پسر صدقه که داماد مهذب بود او را از زندان آزاد کرد. در این زمان حماد عهده دار واسط بود و با پسر عمویش درگیرى پیدا کرد. حماد خود، داماد مهذب الدوله بود و به نزد سیف الدوله رفت و از او یارى خواست و سیف الدوله سپاهى به او داد که بر مهذب الدوله پیروز شد، ولى دوباره احتیاج به کمک پیدا کرد و این بار صدقه یکى از فرماندهان خود به نام سعید بن حمید عمرى را به کمک او فرستاد. حماد مردى بخیل و تنگ نظر و مهذب الدوله آدمى سخاوتمند بود و براى سپهبد اموالى فرستاد و با او مهربانى کرد و سعید از مهذب حمایت کرد و قرار بر این شد که مهذب الدوله پسر خود به نام نفیس را به نزد سیف الدوله بفرستد و بین آنان آشتى ایجاد شد و سیف الدوله نیز او را با پسر عمویش حماد آشتى داد و صلحى میان آنان در سال (500ق) برقرار شد.31 سومین شهرى که سیف الدوله به تصرف درآورد عانه بود. بلک بن بهرام بن ارتق، پسر برادر ایلغازى بن ارتق، شحنه بغداد بود. بلک، مالک شهر سروج بود و فرنگیان آن شهر را از وى گرفتند و بلک بن بهرام از آنجا فرار کرد و به عانه رفت و آنجا را که در دست پسران یعیش بن عیسى بن خلاط بود تصرف کرد. مشایخ آنجا از سیف الدوله یارى خواستند و سیف الدوله دعوت آنها را اجابت کرد و به عانه رفت. بلکه بن بهرام و ترکمانان از آنجا فرار کردند و پسران یعیش بار دیگر بر شهر مسلط شدند. صدقه گروگانهایى از ترکمانان گرفت و به حله برگشت، ولى بار دیگر بلک بن بهرام به همراه دو هزار سپاهى از ترکمانان به عانه باز گردید، مدافعان شهر چندى مقاومت کردند ولى بلک توانست وارد شهر شود. وى بسیارى از مردم را به قتل رسانید و عانه را غارت نمود و به طرف هیت فرار کرد که آنجا را بگیرد. صدقه وقتى خبر را شنید به جانب هیت به حرکت درآمد، ولى بلک بن بهرام از رفتن به هیت پشیمان شد و بازگشت و سپاهیان صدقه نیز بدون درگیرى بنویعیش را در عانه به قدرت رساندند.32 چهارمین شهر متصرفى صدقه، بصره بود. در سال (499ق) بصره در دست اسماعیل بن ارسلانجق بود او با استفاده از اختلافات سلاطین، داراى قدرت زیادى شده بود و به صدقه چنین وانمود مىکرد که در اطاعت و موافقت او است. همین که سلطان محمد بعد از مرگ برادرش قدرت را به طور کامل در دست گرفت، قصد کرد بصره را به اقطاع بدهد ولى اسماعیل قبول نکرد و سلطان از صدقه خواست که بصره را از اسماعیل بگیرد. ابتدا صدقه حاجبى را فرستاد که کارهاى شرطه و توابع آن را قبول کند ولى اسماعیل او را زندانى کرد و کار به درگیرى کشید در درگیرى اول، پسردایى صدقه به نام ابوالنجم بن ابوالقاسمِ وارمى کشته شد و صدقه بصره را محاصره کرد با وجود سرپیچى کردن سپاه وى از این کار، صدقه توانست اسماعیل را شکست دهد و وارد بصره شود، بصره مورد تاخت و تاز قرار گرفت و اسماعیل بعد از محاصره شدن در درون قلعهاش تقاضاى امان براى خود و خانوادهاش کرد و صدقه پذیرفت و سیف الدوله مردم بصره را امان داد و شحنهاى براى آنها تعیین کرد و به حله برگشت. اسماعیل بعد از آن در رامهرمز مُرد و سیف الدوله مملوکى به نام التونتاش را که زرخرید نیاى خود، دبیس بن مزید بود در بصره گماشت ولى دو طایفه ربیعه و منتفق گردهم آمدند و از اعراب بدوى نیز گروهى با آنان هم پیمان شدند و به بصره حمله کردند. التونتاش با آنها جنگید و کشته شد، بصره به تصرف اعراب در آمد و آنان بازارها و اماکن زیباى شهر را به آتش کشیدند و هر آنچه توانستند غارت کردند. با رسیدن این خبر به صدقه، او سپاهى به بصره فرستاد که اعراب فرار کردند و سلطان محمد خود، شحنه و عمیدى براى بصره تعیین کرد و بصره را از صدقه گرفت و مردم آنجا که فرار کرده بودند بازگشتند. بصره قبل از تصرف آن توسط صدقه به مدت ده سال تحت امارت اسماعیل بن ارسلانجق بود.33 پنجمین شهرى که سیف الدوله موفق به تسخیر آن شد تکریت بود. در سال (500ق) او توانست کیقباد بن هزار اسبى را که حاکم تکریت بود به تسلیم وادارد. تکریت، قلعه مهمى داشت که وقتى طغرل به آنجا حمله کرد ساکنان قلعه با دادن اموال او را از تصرف قلعه منصرف کردند. این قلعه در زمان درگیرىهاى محمد و برکیارق دست به دست گشت و در نهایت در سال (500 ق) صدقه توانست آن را از دست کیقباد خارج کند و از طرف خود، ورام بن ابوفراس بن ورام را نایب الحکومه قلعه کرد. منابع، کیقباد را پیرو باطنیه مىدانند و اعتقاد دارند که مرگ کیقباد بلافاصله بعد از تصرف قلعه توسط سیف الدوله از خوشبختى صدقه بوده؛ زیرا چنانچه در نزد سیف الدوله مىماند، با توجه به اعتقادات سیف الدوله مورد سوءظن قرار مىگرفت.34 افزایش قدرت سیف الدوله بعد از مرگ ملکشاه تا تسلط کامل سلطان محمد سلجوقى بر قلمرو سلجوقیان به طور محسوسى ادامه داشت به گونهاى که بارها سیف الدوله به عنوان حامى سلطان و خلیفه در عراق اعمال قدرت کرد. در این دوران به چند حادثه مهم که متأثر از سیف الدوله است برمىخوریم، اولین آنها ماجراى ینال بن انوشتگین است. ینال مدتى سپهسالار لشکر برکیارق بود ولى بعد از مدتى به سلطان محمد پیوست او در سال (496ق) به بغداد رفت و شروع به ظلم و ستم به مردم کرد. سفارشهاى خلیفه به او از طریق قاضى القضاة، ابوالحسن دامغانى و ایلغازى (شحنه بغداد) فایدهاى نداشت. خلیفه از سیف الدوله خواست که شخصا به بغداد بیاید و ینال را از کارهایش بازدارد. صدقه از حله به بغداد آمد، قرار شد ینال، مالى بگیرد و از بغداد بیرون رود، ینال قبول کرد و سیف الدوله به حله برگشت و پسرش دبیس را براى جلوگیرى از ستم به مردم در بغداد گذاشت ولى ینال زمانى که از بغداد بیرون رفت اقدام به غارت و ستم به مردم نواحى مختلف کرد، خلیفه این موضوع را به سیف الدوله اطلاع داد و او سپاهى را براى سرکوبى ینال فرستاد و نیروهایى از سوى خلیفه و ایلغازى نیز با آنان همراه شدند و دبیس بن صدقه نیز با ایلغازى بود، ینال فرار کرد و به آذربایجان نزد سلطان محمد سلجوقى رفت.35 کمک خواستن خلیفه از صدقه براى رفع فتنهى ینال نشان از اوج قدرت بنىمزید و سیف الدوله در عراق است. استمداد از نیروى سیف الدوله محدود به خلیفه نبود به گونهاى که در سال (498ق) که سلطان محمد کوفه را از امیر قایماز به اقطاع داد به صدقه سفارش کرد که او و یارانش از خفاجه حمایت کنند و صدقه پذیرفت.36 افزایش قدرت سیف الدوله در این دوران باعث شد که قبایل مختلف عرب نیز به سیادت بنى مزید گردن نهند و سیف الدوله در درگیرىهاى بین آنان دخالت مىکرد به خصوص در سال (500ق) که سیف الدوله پسر خود، بدران را با سپاهى به بطیحه فرستاد زیرا آنان از دست خفاجه آزار و اذیت مىدیدند. ولى خفاجه بدران را تهدید کردند و صدقه از مردم عباده که سال قبل، از خفاجه شکست خورده بودند براى گرفتن انتقام دعوت به همکارى کرد و آنان با قشون صدقه به خفاجه حمله کردند و خفاجه مجبور به فرار به سوى بصره شدند و سرزمین، زنان و فرزندانشان بدست قبیله عباده افتاد.37
سیفالدوله با ایجاد شهر حله در نخستین گام، امارت خود را رسمیت بیشترى داد و با داخل شدن در اتحادیههاى قدرت به زودى یکى از قدرتهاى تأثیرگذار در حکومت سلجوقیان گردید. سلطان محمد سلجوقى بعد از مرگ برادرش برکیارق که رقیب او بود بر عراق مسلط شد و به این نتیجه رسید که به تنهایى قادر به تسلط بر ناحیهى بین النهرین و نظم دادن به امور آنجا که آشفته شده بود، نیست بنابراین سیف الدوله که تابع سلطان محمد بود توانست به او کمک زیادى بر کنترل اوضاع عراق بکند ولى قدرت بنى مزید تا چه اندازه باید افزایش پیدا مىکرد؟ چه کنترلى باید براى آن برقرار مىشد؟ این موضوعى بود که سلطان محمد باید آن را تعیین مىکرد.
روابط سیاسى سیف الدوله صدقه با سلطان محمد
با مرگ برکیارق در سال (498ق) تنها سلطان محمد بود که پادشاه مطلق قلمرو سلجوقى شد، هرچند برادرش سنجر در خراسان صاحب تاج و تخت بود ولى هیچگاه برضد محمد اقدامى نکرد. به هنگام درگیرىهاى برکیارق و محمد که امارتهاى محلى، چون امارت بنى مزید با رهبرى سیف الدوله به نهایت قدرت رسیدند و از طرفى سلطان محمد که در پى ایجاد تمرکز در امپراتورى بود با امارتهاى محلى اصطکاک پیدا مىکرد. برخورد سلطان محمد و سیف الدوله تا حدودى اجتنابناپذیر بود؛ زیرا لازمهى ایجاد تمرکز در حکومت، مقابله با تقسیم قدرت توسط امارتها و حکام محلى بود. روابط سیف الدوله صدقه با سلطان محمد به خصوص بعد از اختلاف سیف الدوله با برکیارق بسیار خوب بود و سلطان محمد از سیف الدوله به عنوان اهرم قدرت خود در عراق استفاده مىکرد و بارها سیف الدوله نقشههاى سلطان محمد را در عراق اجرا کرد ولى سلطان محمد وقتى حاکم مطلق شد، سیف الدوله را رقیبى جدى براى خود مىدید بنابراین، در بیان دلایل درگیرى و اختلاف سیف الدوله صدقه با سلطان محمد روایتهاى مختلفى در منابع وجود دارد و هر کدام از منابع براساس دیدگاه خاصى به این موضوع پرداختهاند. نکتهاى که باید به آن اشاره کرد این است که بیشتر منابع در سیر حوادث درگیرى سلطان محمد و سیف الدوله با هم تفاوتى ندارند ولى در بیان دلایل درگیرى، اختلاف نظر وجود دارد. در سال (501 ق) جنگى بین سیف الدوله صدقه با سلطان محمد سلجوقى درگرفت، سیر حوادث به این گونه آمده است که سلطان محمد در مقابل خدمات سیف الدوله حکومت قسمتهاى زیادى از عراق را به او بخشید؛ اما عمید ابوجعفر بن حسین بلخى از درباریان سلطان شروع به فتنه انگیزى در میان آنها کرد و دربارهى سیف الدوله به سلطان گفت: «مقام او ارتقاء یافته وضعش عالى شده و گستاخى او به قدرى زیاد شده که هر کس از نزد سلطان فرار کند به او پناهنده مىشود و او آنها را تحت حمایت خود قرار مىدهد این کارها براى پادشاهان حتى از سوى فرزندانشان قابل تحمّل نیست. بهتر است گروهى از کسان خود را بفرستى که شهرها و اموال او را تصرف کنند». وى این بدگویىها را ادامه داد و دربارهى اعتقادات سیف الدوله نیز زبان به طعن گشود و او و مردمش را به مذهب باطنیه منسوب ساخت در صورتىکه سیفالدوله شیعه مذهب بود.38 پناهنده شدن امیرِ آوه و ساوه یعنى ابودلف سرخاب به سیف الدوله و تقاضاى بازگرداندن او از سوى سلطان که سیف الدوله نپذیرفت دلیل بر نافرمانى تلقى شد و سلطان به بغداد رهسپار شد. در این میان سیف الدوله که با یاران خود دربارهى درگیرى با سلطان مشورت کرد که فرماندهى سپاه او، سعید بن حمید تأکید بر جنگ کرد ولى پسرش دبیس معتقد بود که او باید با فرستادن اموال و دبیس به صورت گروگان رضایت سلطان را بدست آورد. موضع خلیفه عباسى، المستظهر نیز به آشتى دو طرف بود و خلیفه قصد داشت با فرستادن سفیرانى بین دو طرف آشتى برقرار کند ولى بىنتیجه بود.39
سیف الدوله که از توطئهچینى اطرافیان سلطان برضد خود آگاه شده بود شروع به گردآورى سپاهى از ترکها، کردها، دیلمیان و عربها کرد و سلطان نیز نیروهاى کمکى خود را از همدان فراخواند. درگیرى اولیه بین فرمانده سلطان محمد به نام امیر محمد بن بوقانى ترکمانى و پسر عم سیف الدوله، ثابت بن سلطان در واسط بود که ثابت شکست خورد و فرار کرد. تلاش براى ایجاد صلح از سوى خلیفه ممکن نبود و ترکمانان سپاه سلطان که از پیشرفتِ توافق صلح ناراحت بودند اقدام به غارت قلمرو سیف الدوله کردند که نیروهاى سیف الدوله توانستند آنان را شکست دهند. این درگیرى هرچند از سوى نیروهاى سلطان محمد صورت گرفت ولى سیف الدوله از سلطان عذر خواست و مقصر را نیروهاى سلطان دانست.40 مذاکرات براى انجام صلح بى فایده بود و سلطان از زعفرانیه به سوى محل نعمانیه حرکت کرد و سیف الدوله با سپاهیانش به سلطان رسید، پسر عمّ سیف الدوله، ثابت به دلیل حسادت به مقام سیف الدوله به سلطان محمد پیوست و در درگیرى که پیش آمد سپاه سیف الدوله شکست خورد و بسیارى از سپاهیان او در حدود سه هزار تن، پسرش دبیس و فرمانده لشکرش سعید بن حمید اسیر شدند. قبایل خفاجه و عباده نیز دست از یارى سیف الدوله برداشتند و سیف الدوله که مشغول جنگ و رجز خوانى بود که: «منم پادشاه عرب، منم صدقه» بدست غلامى به نام بزغش کشته شد و سرش را به بغداد فرستادند.41 پسرش بدران به حله گریخت و از آنجا به نزد پدر زنش، مهذب الدوله به بطیحه فرار کرد.42 بعد از کشته شدن صدقه، قلمروش به حساب حکومت در آمد.43
زمینههاى اختلاف بین سیف الدوله صدقه و سلطان محمد عبارت بودند از؛
1. سعایت و بدگویى از صدقه توسط دیوانسالاران سنى مذهب خراسانى که بر امور دولت سلطان محمد مسلط شده بودند. براى پرداختن به این موضوع که دیوانسالاران و درباریان چه تأثیرى بر عملکرد سلطان محمد نسبت به سیف الدوله صدقه داشتهاند باید به این موضوع اشاره کرد که سلجوقیان با اصول دیوانسالارى آشنا نبودند و در دوران نخستین پادشاهان سلجوقى این دیوانسالاران خراسانى بودند که قدرت را در دست داشتند و اوج قدرت آنها در زمان نظام الملک طوسى بود و با مرگ او و روى کار آمدن تاج الملک ابوالغنائم که جزء دیوانسالارى عراقى بود قدرت به دیوانسالاران عراق منتقل شد. دیوانسالاران خراسانى طرفدار متعصّب اهل سنت، شاخهى حنفى و شافعى بودند. در زمان برکیارق دیوانسالاران عراق قدرت را در دست گرفتند. با مرگ برکیارق و تسلط کامل سلطان محمد که حامیان او دیوانسالاران خراسانى متعصّب بودند، سختگیرىهاى مذهبى نسبت به مذاهب و فِرَق غیر از اهل سنت آغاز شد.44 دیوانسالاران عراقى برخلاف دیوانسالاران خراسانى بیشتر تمایلات شیعى داشتند. نخستین موج از تأثیرات قدرت یابى سلطان محمد و به تبع آن دیوانسالاران خراسانى، سرکوبِ اسماعیلیان اصفهان و فتح قلعه شاه دژ توسط سلطان محمد بود.45 مخالفت با تشیع به سوى تشیع اثنى عشرى نیز راه یافت و دیوانسالاران سلطان محمد که اغلب خراسانى بودند سلطان را از افزایش قدرت صدقه بیمناک کردند. یکى از این دیوانسالاران، عمیدابوجعفر بن حسین بلخى بود که شروع به فتنه انگیزى بر ضد صدقه کرد و قدرت صدقه را نزد سلطان بزرگ و خطرناک جلوه داد و با متهم کردن صدقه به مذهب رافضى، سلطان را به سرکوب صدقه تحریک کرد. نمود این سعایتها پاسخى است که سیف الدوله به نمایندگان خلیفه، نقیب النقباء على بن طراد زینبى و نماینده سلطان اقضى القضاء ابوسعید هروى که براى دلجویى سیف الدوله و براى اینکه ترس او را از میان ببرند و رابطه دوستى برقرار کنند و سیف الدوله در جنگ با خارجیان سلطان را یارى کند، داد. سیف الدوله مىگوید: «اطرافیان سلطان او را با من دل چرکین کردهاند و او روشى که نسبت به من داشت تغییر داد و آن مهر و ملاطفتى که در حق من مبذول مىفرمود از بین بردهاند.»46 این توطئهها زمانى که سلطان بر آن شد که کسى به نزد سیف الدوله بفرستد و اطاعتش را برانگیزد زیادتر شد؛ زیرا سلطان در آن زمان تعداد نیروهایش کم بود اما مملوکش امیر مودود، که سپهسالار لشکرش بود و دیگر اطرافیان از این کار سرباز زدند و گفتند: «او (سیف الدوله صدقه) سخن ما را نمىپذیرد و ما از مواجهه با وى گریزى نداریم»، و سلطان بعد از شنیدن این سخنان به طرف حله حرکت کرد.47
2. پناهندگان: یکى از موضوعاتى که دربارهى امارت بنى مزید جالب توجّه است، کارکرد آن به عنوان مکانى براى پناه گرفتن فراریان یا مغضوبین حکام و خلفا بود. این کار زمان نورالدوله دبیس رایج شد زمانى که او ارسلان بساسیرى را چندین بار پناه داد، این موضوع تا مدتها در امارت بنى مزید و امراى آن رایج بود. در بیان دلایل پناه دادن به مخالفان یا پناه آوردگان از سوى امراى این امارت باید به جامعهشناسى اعراب بدوى توجّه کرد. در میان سنن اعراب بدوى و در دوران جاهلیّت حمایت کردن از مهمان یا کسى که پناه به شخص عربى آورده رایج بوده است، حتى گاهى براى پناه دادن به شخص خاص تمام قبیله بر ضد مخالفِ آن شخص وارد عمل مىشد و تا آخرین لحظات از آن فرد دفاع مىکرد. سیف الدوله صدقه که خود، تجسّم رادمردى و مهماننوازى بود، تمام سنن عربها را رعایت مىکرد و خانهاش در بغداد «پناهگاه امن همه کسانى بود که خوفى داشتند. در دوران امارت او، حله منزلگاه مسافران، ملجاء ناامیدان، تیمارخانهى رانده شدگان و پناهگاه فراریان وحشت زده بود»48 منابع عصر سلجوقى پناه دادن به حاکم دیلمى آوه و ساوه را دلیل لشکرکشى سلطان محمد به سوى سیف الدوله مىدانند.49 حال این سؤال مطرح مىشود که تسلیم کردن حاکم دیلمى آوه و ساوه، یعنى ابودلف سرخاب کیخسرو تا چه اندازه براى سلطان محمد مهم بوده است که او اقدام به لشکرکشى و نابود کردن متحد قدیمى خود نمود. حوادث بعدى که اتفاق افتاد نشان داد که هدف سلطان بازگرداندن سرخاب نبوده است. زیرا بعد از آنکه سپاه صدقه شکست خورد و خود صدقه کشته شد سلطان محمد، سرخاب را بخشید و از گناه او درگذشت.50 این اولین بارى نبود که امراى بنى مزید به یک حاکم یا وزیر فرارى پناه دهند. زیرا در طول دوران حکومت سیف الدوله ما با وزرا و حکّامى روبه رو مىشویم که صدقه آنان را پناه داد و از سلطان یا خلیفه براى آنها شفاعت گرفت مانند: پناهندگى مؤیدالملک پسر نظام الملک که مدتى وزیر برکیارق بود و بعد از آن از ترس او به صدقه پناه آورد و بعدها وزیر سلطان محمد گردید.51 یا پناهنده شدن فخرالرؤسا ابوالمظفر محمد بن احمد کوفنى، رئیس کتابخانه نظامیه، به سیف الدوله که به دلیل مدح خلیفهى فاطمى مصر و هجو خلیفهى عباسى خونش مباح شد ولى صدقه او را پناه داد و بعدها به دیوان سلطان محمد راه یافت.52 یا پناهندگى ابوالمعالى النحاس الاصفهانى که در زمان درگیرىهاى برکیارق و محمد، اموال زیادى بدست آورده بود به سیف الدوله پناه مىبرد و با سفارش صدقه، وزیر خلیفه المستظهر باللّه مىگردد.53 پناه دادن به اینگونه از شخصیتها را بارها در تاریخ امارت بنى مزید شاهد هستیم ولى آنگونه که منابع دربارهى پناه دادن به سرخاب از سوى سیف الدوله نقل مىکنند گویاى این است که تمایلات شیعى سیف الدوله و سرخاب نیز مهم بوده است.54
3. مذهب: این موضوع که سیف الدوله در مذهب شیعه، افراط مىکرد امرى است که بیشتر منابع به آن اشاره کردهاند.55 آیا تمایلات شیعى سیف الدوله و طرفدارى او از شیعیان و اینکه او به حاکم شیعى آوه و ساوه پناه داد باعث شد که رابطهاش با سلطان محمد تیره گردد؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت امارت بنى مزید، امارتى شیعه مذهب بود که امراى آن از زمان على بن مزید از شیعیان طرفدارى مىکردند و منابع همیشه از بنى مزید در این عصر به عنوان پایگاهى براى تشیع یاد مىکنند. در زمانى که سلطان محمد به قدرت رسید و دیوانسالارى خراسانى نیز در پى آن قدرت گرفت مبارزه با تشیع به اوج خود رسید و سرکوب اسماعیلیان اصفهان متأثر از این رویکرد بود.56 بنابراین گرایشهاى ضد تشیع سلطان محمد و درباریانش نیز مىتوانست در اختلاف مورد نظر مؤثر باشد.
توطئههاى درباریان و دیوانسالاران سلطان محمد نسبت به سیف الدوله یکى از اصلىترین موارد بروز اختلاف بود. در موضوع پناه دادن به فراریان که منابع این دوره آن را مهمترین دلیل درگیرى آنها ذکر کردهاند، باید گفت این مورد جزء دلایل ثانوى بوده است نه دلایلى اصلى و اینکه آیا شیعه بودن سیف الدوله صدقه تأثیرى در روابط او با سلطان محمد داشته است؟ باید گفت. سیف الدوله و امارت بنى مزید از همان ابتدا گرایشهاى شیعى آشکارى داشتهاند و این گرایشها مختص زمان سیف الدوله نبود و از همان آغاز روابط حسنهى سلطان محمد با سیف الدوله، وى از شیعه بودن سیف الدوله آگاهى داشته است. بنابراین، این موضوع نیز از دلایل ثانویه اختلاف بوده است. امّا یکى از موارد اصلى اختلاف و درگیرى سیف الدوله و سلطان محمد، افزایش قدرت سیف الدوله بود به دنبال این افزایش قدرت بود که وقتى سلطان محمد از او طلب سرخاب حاکم آوه و ساوه را کرد با بیان اینکه «من از او بهرهاى نمىبرم و قدرت نمىگیرم بلکه از او حمایت مىکنم. من نیز در این باره همان مىگویم که ابوطالب هنگامى که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را از او مطالبه کردند به مردم قریش گفت.»
ونسلمه، حتّى نصرع حوله و نذهل عن ابنائنا و الحلائل
«یعنى ما او را هنگامى تسلیم مىکنیم که در اطراف او بجنگیم و زنان و فرزندان خود را فراموش کنیم. به عبارت دیگر تا وقتى که ما زنده هستیم نمىتوانید او را از ما بگیرید»57 موضعگیرى هایى این چنینى که از موضع قدرت بود باعث شد که سلطان محمد سلجوقى، تصمیم به کاهش قدرت بنى مزید بگیرد، زیرا پیشبینى مىکرد در آینده خطر آنان براى قدرت سلجوقیان افزایش یابد.
یکى از پیامدهاى مرگ سیف الدوله صدقه در سال (501ق) کاهش قدرت شیعیان در بغداد بود. به طورى که در شعبان سال (502 ق) شیعیان با سنیان آشتى کردند، زیرا سیف الدوله صدقه از حامیان شیعیان بغداد بود و سنیان همیشه شیعیان را سرزنش و تهدید مىکردند که وقتى سیف الدوله کشته شود بعد از آن، بلا بر جان شیعیان بغداد نازل خواهد شد. بنابراین، شیعیان که حامىشان را از دست داده بودند در ماه شعبان که سنیان براى زیارت قبر مصعب بن زبیر آماده مىشدند تا از محلهى کرخ عبور کنند به پیشواز آنان رفتند و سنیان نیز در نیمهى شعبان که شیعیان به زیارت مرقد امام موسى بن جعفر علیهالسلام و... مىرفتند از آنان پیشوازى کردند و اقدامى علیه شیعیان نکردند.58
خصال سیف الدوله صدقه
خصائل اخلاقى صدقه از سوى بسیارى از نویسندگان مورد تمجید قرار گرفته است و در زمان او حله پناهگاه بى پناهان، امید امیدواران و ملجأ ضعیفان بود. صدقه مردى کریم و عفیف بود و در جنگ هیچکدام از امراى بنى مزید مانند او نبودهاند. حمایت از بىپناهان باعث شده بود که مردم به حله سفر کنند و مهمان نوازى و عطایاى او به مردم در زبان خاص و عام در آن عصر رایج بوده است.59 ابن خازن شاعرى است که این چکامه را در سوگ او سروده است:
العیش فى الدنیا کرقده حالم و کانّما الانسان طیف خیال
کم آملین سرت بهم خیل المنى فتعثرت بحبائل الاجال
قد کان بجرندى و بدر دجّنه و هزبر معرکه و طود جلال
کم سلها شمسا فاغمد ضؤها شفق تکاثف من دم الابطال
ضحکت وجوه المال عند ثوائه و بکت علیه اعین الامال
و مجالس کانت به ما هوله بمتوّج متبلّج الافعال
فبکیت للغمد المصاب بسیفه و الفیل اوحش من ابى الاشبال
«زندگى به خوابى مىماند و آدمى به خیال، که به خوابى و بسا امیدواران بر اسب آرزو سوار، که بازشان را پاى بلغزید و درافتادند به دام، به دام مرگ، دریاى سخاوت بود و به ظلمت شب، ماه تمام، هژبر رزمگه، کوه شکوه بسا خورشیدى که تیغ نور برکشید و از او در نیام کرد، از او که شفق از خون دلیران تیره کرد، مال را به حضورش روى خندان و کنون چشم آرزو در فراقش گریان به هر مجلس که بدوآباد، تا جوارى بود شوخ و شیرین کار و کنون بگریم، بر آن نیام بىتیغ فتاده و آن بیشه بى شیر مانده».60
سیف الدوله صدقه که یکى از بزرگترین امراى بنى مزید بود بعد از 21 سال امارت، در سن 59 سالگى به قتل رسید و امارت بنى مزید وارد دورهى جدیدى از حیات خود گردید.
نتیجه
امارت خاندان بنى مزید تحت حاکمیّت سلجوقیان بود، اما هیچگاه اطاعت صرف و محضى نداشتند و امیرى چون، سیف الدوله صدقه نشان داد که در صورت عدم توجّه حکومت مرکزى به قدرت او، مىتواند قلمرو و قدرتش را افزایش دهد. صدقه در واقع بزرگترین و با کفایتترین امیر بنى مزید بود که از شرایط مطلوب، نهایت استفاده را کرد و با اقداماتى که در خصوص ایجاد شهر حله، سیفیه و تبدیل آن به مرکز علماى شیعه در قرن ششم هجرى انجام داد، نقش فراوانى در تحولات آیندهى جهان تشیع داشت. زیرا بعدها علمایى در حله رشد یافتند که در تشیع قرون بعد تأثیرگذار شدند.
پىنوشتها:
1. ابن تغرى بردى، النجوم الزاهره فى ملوک المصر و القاهره، ج 5، ص 122؛ ابن اثیر، تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 17، ص 99.
2. استانلى لین پل، تاریخ دولتهاى اسلامى و خاندانهاى حکومت گر، ج 1، ص 213.
3. ابن اثیر، همان، ج 17، ص 160ـ161.
4. ابن جوزى، المنتظم فى تاریخ الامم و الملوک، ج 17، ص 41.
5. ناصرالدین منشى کرمانى، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار (در تاریخ وزرا)، ص 26؛ خواندمیر، دستور الوزرا، ص 89ـ90.
6. ابن اثیر، همان، ج 17، ص 237؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه فى التاریخ، ج 17، ص 187؛ خواندمیر، تاریخ حبیب السیر فى اخبار افراد البشر، ص 541.
7. جى آ. بویل، (گردآورنده) تاریخ ایران پژوهش دانشگاه کمبریج، ج 5، ص 105ـ111.
8. ابن اثیر، همان، ج 17، ص 203.
9. همان، ص 266ـ269.
10. همان، ص 282ـ283؛ ابن خلدون، العبر، ج 3، ص 401.
11. جى آ. بویل، همان، ص 112.
12. ابن خلکان، منظر الانسان (ترجمه وفیات الاعیان)، ج 3، ص 196ـ197.
13. جى آ. بویل، همان، ص 113.
14. ابن کثیر، همان ، ج 12، ص 175؛ ابن اثیر، همان، ج 17، ص 329ـ332؛ ابن خلدون، همان، ج 3، ص 401.
15. خواندمیر، همان، ص 541ـ542؛ ابن اثیر، همان، ج 17، ص 332.
16. ابن اثیر، همان، ج 17، ص 334ـ336.
17. همان، ص 358ـ362.
18. همان، ج 18، ص 12.
19. همان، ج 17، ص 325؛ ابن جوزى، همان، ج 17، ص 76.
20. على اکبر دهخدا، لغت نامه، ج 19، ص 785.
21. ابوالفدا، تقویم البلدان، ص 337؛ یاقوت حموى، برگزیده مشترک یاقوت حموى، ص67.
22. ابن جبیر، سفرنامه، ص 260ـ261؛ گى لسترنج، جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت شرقى، ص 77ـ78؛ حمدالله مستوفى، نزهه القلوب، ص 41ـ42.
23. ابن جبیر، همان، ص 261.
24. ابن بطوطه، سفرنامه، ج 1، ص 108.
25. رابى تودولاویى، سفرنامه، ص 108.
26. کلیفورد ادموند باسورث، سلسلههاى اسلامى جدید، ص 179ـ180.
27. البغدادى، مراصد الاطلاع على اسما الامکنه و البقاع، ص 419.
28. میرزا محمد على مدرس، ریحانه الادب فى تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب، ج 2، ص 66.
29. ابن اثیر، همان، ج 17، ص 332ـ333؛ سید محسن الامین، اعیان شیعه، ج 4، ص 17؛ جى آ. بویل، همان، ص 110.
30. ابن کثیر، همان ، ج 12، ص 201؛ ابن اثیر، همان، ج 17، ص 350ـ351.
31. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 38ـ42؛ ابن خلدون، ج 3، ص 404ـ405.
32. ابن اثیر، همان، ص 342.
33. همان، ص 382ـ383؛ ابن خلدون، همان، ج 3، ص 402
34. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 12ـ15؛ ابن کثیر، همان ، ج 12، ص 206.
35. ابن اثیر، همان، ج 17، ص 328ـ329.
36. همان، ص 369.
37. همان، ج 18، ص 15ـ16.
38. همان، ص 46.
39. همان، ص 49.
40. ابن خلدون، همان، ج 3، ص 405ـ407؛ ابن اثیر، همان، ج 18، ص 49.
41. راوندى، راحه الصدور و آیه السرور، ص 153ـ184؛ عباس پرویز، تاریخ سلاجقه و خوارزمشاهیان، ص 131؛ احمد کسروى، شهریاران گمنام، ص 229؛ ابن بى بى نجمه، اخبار سلاجقه روم، ص 343؛ نظامى عروضى سمرقندى، چهار مقاله عروضى، ص 374؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انبا ابنا الزمان، ج 2، ص 490؛ ابن جوزى، همان، ج 17، ص 107؛ ابن اثیر، همان، ج 18، ص 49؛ صدرالدین حسینى، زبده التواریخ، ص 113.
42. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 60.
43. حسینى یزدى، العرضه فى الحکایه السلجوقیه، ص 90ـ91.
44. ساسان طهماسبى، رقابتهاى عراقىها و خراسانىها در دیوانسالارى سلجوقیه: فصلنامه انجمن، ص 149ـ152.
45. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 46؛ محمد عبدالله عنان، تاریخ جمعیتهاى سرى جنبشهاى تخریبى، ص 62.
46. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 48؛ ابن خلدون، همان، ج 3، ص 405.
47. صدرالدین حسینى، همان، ص 113.
48. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 60ـ61؛ قاضى نورالله شوشترى، مجالس المؤمنین، ج 2، ص349.
49. جى آ. بویل، همان، ص 118.
50. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 60.
51. حسینى یزدى، همان، ص 127ـ128.
52. پرویز اذکائى، تاریخنگاران ایران، ص 211.
53. خواندمیر، دستور الوزرا، ص 90ـ91.
54. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 47؛ صدرالدین حسینى، همان، ص 114؛ ابن کثیر، همان، ج 12، ص 208؛ خواندمیر، همان، ج 2، ص 541ـ542.
55. عبدالجلیل قزوینى رازى، النقض، ص 471.
56. کارل بروکلمان، تاریخ ملل و دول اسلامى، ص 247؛ عبدالرفیع حقیقت، تاریخ نهضتهاى ملى ایران، ص 352.
57. ابن اثیر، همان، ج 18، ص 48.
58. همان، ص 110ـ108.
59. الفارقى، تاریخ الفارقى، ص 274؛ قزوینى رازى، همان، ص 471؛ سید محسن الامین، دایرة المعارف شیعه، ج 1، ص 512؛ شوشترى، همان، ج 2، ص 349؛ میرجلال الدین حسینى ارموى (محدث)، تعلیقات النقض، ج 2، ص 630.
60. صدرالدین حسینى، همان، ص 114.
منابع:
ـ ابن اثیر، عزالدین ابى الحسن على بن الکرم؛ کامل «تاریخ بزرگ اسلام و ایران»؛ ج 17، 18، ترجمهى ابوالقاسم حالت؛ (شرکت سهامى چاپ و انتشارات کتب ایران، بىتا).
ـ ابن بطوطه، ابوعبدللّه محمد بن عبدللّه طنجهاى؛ سفرنامه، ج 1، چ 5، (مؤسسه انتشارات آگاه، پاییز 1370ش).
ـ ابن بى بى النجمه، ناصرالدین حسین بن محمد بن على الجعفرى الرغدى؛ اخبار سلاجقه روم؛ تعلیقات محمد جواد مشکور، چ اول (تهران: انتشارات کتاب فروشى تهران، تیرماه 1350.
ـ ابن تعرى بردى، جمال الدین ابى المحاسن؛ النجوم الزاهره فى ملوک المصر و القاهره؛ الجزء الخامس (وزاره الثقافه و الارشاد القومى المؤسسه المصریه العامه، 1992م).
ـ ابن جبیر، محمد بن احمد بن جبیر؛ سفرنامه؛ ترجمهى پرویز اتابکى، مصحح ویلیام رایت، چاپ 1 (مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1370ش).
ـ ابن جوزى، ابوالفرج عبدالرحمن بن على بن محمد؛ المنتظم فى تاریخ الامم و الملوک؛ الجزء السابع عشر و الثامن عشر، تحقیق محمد القادر و مصطفى عبدالقادر، (بیروت: دارالکتب العلمیه، 1992م).
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد؛ العبر (تاریخ ابن خلدون)، ج 3، ترجمه عبدالمحمد آیتى، چ 1 (تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366ش).
ـ ابن خلکان، ابى العباس شمس الدین احمد بن محمد بن ابى بکر؛ وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان؛ حققه احسان عباس (بیروت: دارصادر بیروت، 1347ش).
ـ ابن خلکان، ابى العباس شمس الدین احمد بن محمد بن ابى بکر؛ منظر الانسان (ترجمه وفیات الاعیان)؛ مترجم احمد بن محمد بن عثمان بن على بن احمد الشجاع السنجرى، تصحیح و تعلیق فاطمه مدرسى، چ 1 (ارومیه: ناشر دانشگاه ارومیه، 1381ش).
ـ ابن کثیر، ابى الفداء حافظ؛ البدایه و النهایه فى التاریخ؛ الجزء الثانى عشر، دقق اصوله و حققه على نجیب عطوى (بیروت: دارالکتب العلمیه، 1988م).
ـ ابوالفداء، تقویم البلدان؛ ترجمه عبدالمحمد آیتى (تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1349).
ـ اذکائى، پرویز، تاریخنگاران ایران، بخش یکم، چاپ اول (مجموعه انتشارات ادبى و تاریخى، 1373).
ـ الامین، سید محسن، دایرة المعارف شیعه، ج 1، ترجمهى کمال موسوى، چ 1، (تهران: انتشارات کتابفروشى اسلامیه، 1345ش).
ـ الامین، سید محسن؛ اعیان شیعه؛ (بیروت: دارالتعارف المطبوعات، 1403ق ـ 1983م).
ـ باسورث، کلیفوردادموند؛ سلسلههاى اسلامى جدید (راهنماى گاهشمارى و تبارشناسى)؛ ترجمه فریدون بدرهاى، چ 1 (تهران: انتشارات مرکز بازشناسى اسلام و ایران، 1381ش).
ـ بروکلمان، کارل؛ تاریخ ملل و دول اسلامى؛ ترجمه دکتر هادى جزایرى (تهران: انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1346ش).
ـ البغدادى، صفى الدین عبدالمؤمن بن عبدالحق؛ مراصد الاطلاع على اسما الامکنه و البقاع، و هو محتصر معجم البلدان یاقوت، تحقیق و تعلیق: على محمد البحاوى، الجزء الاول، الطبعه الاول (دارالاحیاء الکتب العربیه، عیسى البابى الجبلنى و شرکاء، 1954م).
ـ بویل، جى .آ، (گردآورنده) تاریخ ایران پژوهش دانشگاه کمبریج، ج 5، ترجمه حسن انوشه، چ4 (تهران: انتشارات امیرکبیر، 1380ش).
ـ پرویز، عباس؛ تاریخ سلاجقه و خوارزمشاهیان؛ (تهران: شرکت سهامى چاپ و انتشارات کتب ایران، 1351ش).
ـ تودولایى، رابى بنیامین؛ سفرنامه؛ از روى ترجمه آلمانى مارکوس و گرونهوت، مترجم مهوش ناطق، ویراستار ناصر پورپیرا، چ 1 (تهران: نشر کارنگ، 1380ش).
ـ حسینى، صدرالدین ابوالحسن على بن ناصر بن على؛ زبده التواریخ (اخبار امراء و پادشاهان سلجوقى)؛ با مقدمه محمد نورالدین، ضیاءالدین بونیاتوف و محمد اقبال، مترجم رمضان على روح الهى، چ 1 (انتشارات ایل شاهسوند بغدادى، 1380).
ـ حسینى ارموى، میرجلال الدین (محدث)، تعلیقات نقض، ج 2 (تهران: سلسله انتشارات انجمن آثار ملى، 1358ش).
ـ حسینى یزدى، محمد بن محمد بن عبدللّه بن النظام؛ العرضه فى الحکایه السلجوقیه؛ (القاهره: 1326ق).
ـ حقیقت، عبدالرفیع؛ تاریخ نهضتهاى ملى ایران؛ چ 1 (تهران: انتشارات بنیاد نیکوکارى نوریانى، 1354ش).
ـ خواندمیر، غیاث الدین بن همام الدین الحسینى؛ تاریخ حبیب السیر فى اخبار افراد بشر؛ به تصحیح محمد دبیرسیاقى، چ 2 (تهران: انتشارات کتابفروشى خیام، 1353ش).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، دستور الوزرا، به تصحیح و مقدمه سعید نفیسى (تهران: کتابفروشى و چاپخانه اقبال، 1317ش).
ـ دهخدا، على اکبر؛ لغت نامه؛ ج 19، زیر نظر دکتر معین (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، دى ماه 1338ش).
ـ راوندى، محمد بن على بن سلیمان؛ راحه الصدور و آیه السرور؛ به تصحیح محمد اقبال (تهران: ناشر کتابفروشى على اکبر علمى، 1333).
ـ شوشترى، قاضى نوراللّه، مجالس المؤمنین، ج 2، چ 1 (تهرانک انتشارات کتابفروشى اسلامیه، 1376 قمرى).
ـ عنان، محمد عبداللّه؛ تاریخ جمعیتهاى سرى و جنبشهاى تخریبى؛ ترجمهى على هاشمى حائرى، چ 3 (تهران: انتشارات کتابخانه بهجت).
ـ الفارقى، احمد بن یوسف بن على بن الارزق؛ تاریخ الفارقى؛ حققه و قدم له بدوى عبدالطیف عوض، الطبع ثانى (بیروت: دارالکتاب البنانى، 1974م).
ـ قزوینى رازى، نصیرالدین ابوالرشید عبدالجلیل؛ النقض؛ به تصحیح میرجلال الدین محدث (تهران: سلسله انتشارات انجمن آثار ملى ایران، 1358ش).
ـ کسروى، احمد؛ شهریاران گمنام؛ چ 3 (تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1353ش).
ـ لسترنج، گى؛ جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت شرقى؛ ترجمهى محمود عرفان، چ 4 (شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1373ش).
ـ لین پل، استانلى و دیگران؛ تاریخ دولتهاى اسلامى و خاندانهاى حکومتگر؛ ج 1، ترجمه صادق سجادى، چ 1 (تهران، نشر تاریخ ایران، 1363ش).
ـ مدرس، میرزا محمد على؛ ریحانه الادب فى تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب؛ جلد دوم، چاپ دوم، تبریز، چاپخانه شفق، بىتا.
ـ مستوفى، حمداله، نزهه القلوب، به اهتمام محمد دبیرسیاقى، چاپ اول، تهران، ناشر کتابخانه طهورى، 1336ش.
ـ منشى کرمانى، ناصرالدین، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار (در تاریخ وزرا)، به تصحیح میرجلالالدین حسینى ارموى (محدث)، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، بىتا.
ـ نظامى عروضى سمرقندى، احمد بن عمر بن على، چهار مقاله عروضى، به تصحیح و اهتمام محمد قزوینى، چاپ سوم، تهران، انتشارات کتابفروشى زواره، 1333ش.
ـ یاقوت حموى، برگزیده مشترک یاقوت حموى، ترجمه محمد پروین گنابادى، چاپ دوم، بىجا، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1362ش.
ـ طهماسبى، ساسان، رقابتهاى عراقىها و خراسانىها در دیوانسالارى سلجوقیه، فصلنامه نامه انجمن، شماره چهارم، 1382.