ما می میریم تا دو باره زنده شویم
اگر از مورخان غربی سؤال کنید که بزرگترین و مهمترین حادثه ای که برای یونان در قرن پنجم پیش از میلاد رخ داد چه بود خواهند گفت جنگ میان ایران و یونان، جنگی که به شکست سپاه ایران منتهی شد. این حادثه البته مهم بود، ولی به نظر من مهمترین حادثه در تاریخ یونان برخورد فرهنگی اندیشمندان یونانی با حکمای ایرانی بود که در همان قرنهای ششم و پنجم و چهارم پیش از میلاد صورت گرفت. همین برخورد بود که به نوعی جرقه فکر فلسفی را در ذهن یونانیان زد. و الا دلیلی نداشت که ناگهان این همه متفکر و فیلسوف و سوفسطایی در چهار- پنج قرن پیش از میلاد در آتن و اطراف آن ظهور کنند.
دیالوگهای افلاطون که مهمترین و زیباترین و عمیق ترین متنهای فلسفی یونان باستان است ظاهراً میان سقراط و هموطنان اوست، ولی این دیالوگها، به نظر من، دیالوگ یا مناظره میان دو فرهنگ ایران و یونان است و به گمانم سقراط به نوعی نماینده حکمت ایرانی باشد. به هر حال من معتقدم که اگر یونان وارد یک دیالوگ فرهنگی و فلسفی با ایران نشده بود، معلوم نیست سرنوشت علمی و فرهنگی یونان و رم باستان چه می شد.
نظیر همان دیالوگ فرهنگی و فلسفی به نحو دیگری در ایران، در اوائل دوره اسلامی انجام گرفت. عربها با شکست امپراطوری ساسانی در واقع دیوار فرهنگی ما را فروریختند و ایران را وارد یک دیالوگ مهم فرهنگی و فلسفی با روم در غرب و هند در شرق نمودند. آکادمی ای که یحیی برمکی در نیمه دوم قرن دوم در خانه خود و بعد هم در دربار خلفا به وجود آورد موجب شد که رنسانسی فرهنگی و فلسفی در دل جامعه اسلامی ایران ظهور کند.
امروزه هم، از زمان مشروطه، در واقع ما وارد یک دیالوگ فرهنگی و فلسفی با فرهنگ جهانی غرب شده ایم و اگر ما هم متفکرانی همانند فلاسفه یونان در دوره سقراط و افلاطون و ارسطو و حکما و متکلمانی مانند یحیی برمکی و هشام بن حکم و آذر فرنبغ فرخ زادان و نظام و ابوالهذیل علاف و ابوالعباس شهرستانی و محمد زکریای رازی و فارابی و صدها حکیم و دانشمند دیگر داشته باشیم آن وقت می توانیم منتظر باشیم تا یک قرن دیگر یک شکوفایی فرهنگی و فلسفی بار دیگر از دل ایران متولد شود. من اگرچه از این خاک مرده ای که تفاله های قرون وسطایی بر سر مراکز علمی و آموزشی و فرهنگی و دانشگاهی ما پاشیده و می پاشند عمیقأ احساس یأس می کنم، ولی به آینده ای که جوانان ایران در صحنه فرهنگ جهانی رقم خواهد زد امیدوارم. عرفای ما همواره می گفتند سالک برای این که به حیات مینوی چشم باز کند، باید از زندگی دنیوی خود بمیرد. ما هم اکنون در حال مردنیم، و دردها و مصیبتهائی که می کشیم همه درد و رنج مردن است، مردن از قرون وسطا، ولی در پی آن سرانجام ما زنده خواهیم شد، در جهانی نو که آیندگان خواهند ساخت.